تقارن مفهومی مهم، بنیادین، کلیدی، تعیین کننده، فراگیر و چندوجهی است که وجود عینی ندارد!
بسیاری از نظمها و الگوهای حرکتی و رفتاری به همراه ساختاری و انبوهی از ریختها و ساختارها از تقارن برآمده و به آن ارجاع میدهند. اما تقریبا در هیچ جایی خودِ تقارن را به شکل ناب و خالص نمیبینیم. همیشه شکست تقارن است که هست. یعنی انحرافی از وضعیت متقارن، گسستی از آنچه که یکدست و تخت و مسطح است، و گذاری در آنچه که همگن و همریخت و همسان مینماید. همواره تفاوت است که در دایرهی شباهت زاده میشود، و هیچ تقارنی، هیچ امر خنثایی، و هیچ همگنی بی تاثیری نیست که از نفوذ تفاوت و رخنهی شکسته شدن تقارن برکنار باشد.
اما ماجرای تقارن تنها مفهومی فلسفی و روشنفکرانه نیست که در اندامزایی جنینها و گونهزایی تکاملی جانداران و ساختارشناسی بلورها نمود داشته باشد. تقارن و شکست تقارن مفهومی عام و فراگیر است که میتوان همه چیز را در بسترش فهمید و صورتبندی کرد. حضور همیشگی تقارن همچون نقطهی صفر دستگاه مختصات، و غیاب دایمی آن در مقام تجلیای بیرونی و امری عینی، یک حقیقت فراگیر و متکثر است که در همهی لایههای تجربهی زیستهی ما و همهی سطوح دادههای عینی نمایان است. وقتی به دایرهی سیاست و میدان اخلاق گام مینهیم، این ماجرا نمودی چشمگیرتر و برجستهتر پیدا میکند.
بسا کسان که گمان میکنند تقارن امری عینی و تحققپذیر و بیرونی است، بی آن که مفهوم تقارن را بدانند، یا بازیهای پیچیدهی طبیعت با آن را مطالعه کرده باشند. این افراد به نمودی مبهم و مهآلود از این مفهوم وفادارند که آن را با کلماتی مانند بیطرفی، کنارهگیری، تحریم، و مشابه اینها رمزگذاری میکنند. واژگانی که به ویژه در میدان سیاست و اخلاق به کلی بیمعنا هستند و تنها همچون پوششی برای پنهان کردن سوگیریای پنهانی یا انفعالی کتمان شده عمل میکنند.
حقیقت آن است که در هیچ کشمکشی هیچکس هرگز بیطرف نبوده است. ایران در جریان جنگ جهانی اول و دوم اعلام بیطرفی کرد. اما برای همگان –از جمله و بالجمله خودِ ایرانیان- روشن بود که این امر به معنای مهار ارتباط ترابری خلیج پارس و جنوب روسیه است و بنابراین یاریای به آلمان و متحدانش محسوب میشود، و همین بود که حملهی مکرر متفقین به کشورمان و نقض قوانین بینالمللی را رقم زد. چرا که در دنیای سیاست بیطرفیای در کار نیست. هر انتخابی یاریای به کسی است و هر کرداری لطمهای به کسی، و آنکس که انتخاب یا کردارش را نادانسته انجام میدهد یا منفعل نمودناش را دلیلی برای سلب مسئولیت از خویش میپندارد، دربارهی ماهیت انتخاب و سرشت کردار هیچ نمیداند.
حقیقت آن است که تقارنی در کار نیست. آن نقطهی امن معلق و شناوری که در میانهی هیاهوی هستیِ پرتکاپو فرض شده و بیطرفها و کنارهگیران مدعی اقامت در آن هستند، جز سرابی نظری نیست که تنها برای مرزبندی جبههبندیهای واقعی و عینی کاربرد دارد. مرزبندیهایی که هرکس را خواه ناخواه در جایی همسو با کسی و مقابل با کسی دیگر قرار خواهد داد. تنها شیوهی دستیابی به تقارن و تنها نقطهی بیطرفی و بیکنشی راستین، مرگ است که آن هم با غیاب مطلق و برگشتناپذیر کنشگران همتاست، و نه با غیاب کنش. کنشِ بیطرفانه، مثل حضور غایب، و مثل انتخاب «نکردن» نوعی ناسازهی منطقی است. هر کنشی شکست تقارن است و هر رفتاری انتخاب است و پرغوغاترین تحریمها و پرسر وصدا ترین شانه خالی کردنها هم به همین منوال نوعی کردار و شکلی از سوگیری و جبههبندی و هواداری است، که پنهانکاری شده است.
این مقدمهی کوتاه بر ناممکن بودنِ بیطرفی را میتوان به موهوم بودنِ کنارهگزینی و در نتیجه ناممکن بودنِ تحریم هم تعمیم داد. در شرایط امروزین ما، این تصور که در هر زمینهای –از جمله انتخابات- میتوان بیطرف بود، یا موضعی نگرفت، یا مداخلهای نکرد از بیخ و بن آغشته به خطاست. هر شهروند ایرانی در روزگار ما به صرف وجود داشتناش یک کنشگر مدنی است که در محاسبهی مدارهای قدرت همچون چرخ دندهای به حساب میآید. این چرخ دنده میتواند از انتخاب آگاهانه و کنش خودمختار صرفنظر کند و همچون بخشی از یک ماشین بزرگ در گرداب جامعه بچرخد، و یا آن که جبههای برگزیند و انتخابی کند و بر مبنای آن کنش بورزد. در هر دو حال او عاملی اثرگذار و نیرویی تعیین کننده و بخشی از سیستمی اجتماعی است. خطاست اگر گمان کند به صرف چشمپوشی از انتخاب فعال و کنش خودمدار، ماهیت چرخ دندهوارش تغییری خواهد کرد یا خارج از آن ماشین فراگیر جایی برای خود خواهد یافت.
تاریخ ایران زمین به شکلی شگفتانگیز تاریخ «من»هاست، و نه نهادها. بر خلاف چین و روم باستان، تاریخ ایران باستان را نمیتوان تنها با ارجاع به قبیلهها و ایلها و ساختهای اجتماعی روایت کرد. در تاریخ هیچ جای دنیا به قدر ایران چرخشهای بزرگ نمیبینیم که به دست منهایی یکتا و منفرد تحقق یافته باشند، و هیچ جایی به قدر ایران این منها طیفی همگانی و فراگیر و عمومی را تشکیل نمیدهند. دودمانهای سیاسی، سلسلههای صوفیانه، ادیان نوظهور، جریانهای اجتماعی و نظمهای نهادین در ایران زمین بیش و پیش از همهی تمدنهای دیگر، به دست منهایی منفرد شکل گرفته و آفریده شده است. منهایی که دریافته بودند کنارهگزینی از بازی بزرگ هستی داشتن ناممکن است و میدانستند این چوگانی است که هر شهسواری چون به میدان آمد، باید گویی بزند. از این روست که تاریخ ما شماری چنین چشمگیر و شگفت انگیز از منهای نیرومند و بزرگ و تعیین کننده را در خود جای داده است، و هیچ برشی و مقطعی از تاریخ نیست که تراکمی چشمگیر از این «منهای دگرگون سازندهی زیست-جهانشان» را نداشته باشیم. از این روست که دودمانهای بزرگ و دولتهای عظیم و مکتبهای فکری و سازمانهای پیچیده و بزرگ قلمرو ایران زمین را مردمانی به ظاهر عادی اما در باطن بسیار پیچیده و بسیار تاثیرگذار بنیاد کردهاند، که مهمترین برگ برندهشان نسبت به دیگران آگاهیشان دربارهی موقعیت تاریخیشان بوده است.
امروز نیز که در آستانهی انتخابات ریاست جمهوری ایستادهایم، تداومی از همان تاریخ را داریم و امتدادی از همان تجربهها و قواعد عمومی تقارن و شکست تقارن را. باز میل به انجام نوع خاصی از رفتار است که از سر ناآگاهی یا گاه فریب همچون «میل به هیچ کاری نکردن» جلوهگر میشود، و دوباره جبههگیری آغشته به انفعال و سود رساندن به کسی و ضرر رساندن به دیگری است که در قبای پرهیز اخلاقی و زهدِ سیاسی و گاه غرغر کردن عامیانه میخزد، تا مسئولیت منها در برساختن آیندهشان و گناهشان در آسیبهای احتمالی پیشارویشان را کتمان کند. این که کسی آگاهانه و صریح تصمیم بگیرد تا در رود تاریخ همراه با جریانی برده شود و دست و پا نزند، یا این که بپذیرد که با انفعال خویش به جبههای سیاسی و طیفی عقیدتی پرتاب شود و انتخابهای رفتاری یا بیانتخابیهای رفتاریاش برگ برندهی آن جریان به حساب آید، یکسره محترم و پذیرفتنی است. آنچه که نادرست و ناپسند و ناپذیرفتنی مینماید، این شعار است که انفعال و بیحسی و رخوت ذرهای از مسئولیت و تاثیر منها در آنچه که خلق میکنند، خواهد کاست.