پیشدرآمد
درست یک ماه پیش بود که یادداشتی نوشتم به اسم «اندر احوال هیلاری و ترامپ»، که در آن به فساد سیاسی و مالی هیلاری و خطرناک بودناش برای ایران، وضعیت ترامپ و احتمال رئیسجمهور شدناش (که البته اندک بود) اشاره کرده بودم. پس از آن یادداشت شمار زیادی از دوستان زبان به مخالفت و سرزنش گشودند که چرا من «مترقی» بودن حزب دموکرات، و «مرتجع» بودن حزب جمهوریخواه و رکیک و ناجور بودن گفتمان ترامپ و شیک و مجلسی بودن حرفهای خانم کلینتون را در نمییابم.
حالا که در عین بهت و حیرت علمای روشنفکر ترامپ به منصب ریاست جمهوری رسیده، برخی از همان دوستان (البته به علاوهی شمار بیشتری از باقی دوستان) اصرار داشتند تحلیلی دربارهی موضوع بنویسم. من چکیدهی حرفهایم را در همان یادداشت قبلی گفتهام و نظرم تفاوتی نکرده و به نظرم درست بوده و تایید هم شده. یعنی معتقد بوده و هستم که ترامپ برای مردم ایران و آمریکا کمتر از هیلاری خطرناک است، و هیچ یک از آنها به لحاظ شخصیتی شایستگی رهبری گروهی از مردم را ندارند. با این همه وسوسهی بیشتر نوشتن در مورد این رخداد مهم نیرومند است. با قصدِ پرهیز از دوبارهگویی، چند نکته را بر میشمارم و تصویری که از آینده دارم را مینویسم. این متن شاید قدری مفصل باشد و قاعدتا دوستانی که خواهان نسخهی کوتاهتر هستند، خوب است به همان یادداشت قبلی بنگرند، چون تا جایی که دیدم از معدود یادداشتهای منتشر شده در فضای مجازی است که پیش و پس از پیروزی ترامپ اعتبارش دست نخورده باقی مانده است.
نخست: این ترامپ کیست که عالم همهی دیوانهی اوست؟
ترامپ یک از پولدارترین مردان کرهی زمین است. بر اساس گزارش مجلهی Forbes او با 7/3 میلیارد دلار دارایی صد و پنجاه و ششمین آدم پولدار آمریکا و سیصد و بیست و چهارمین آدم پولدار کرهی زمین محسوب میشود. او فرزند یک ثروتمند آلمانیتبار است و هم از طرف مادری (اسکاتلند) و هم پدری (آلمان) در اروپا ریشه دارد. یعنی هر چهار تن از پدربزرگ و مادربزرگهایش در اروپا زاده شدهاند.
خانوادهی ترامپ نمونهای از مردم سپیدپوست تندروی آمریکایی است که تبار خود را به ژرمن- آنگلوساکسونها میرسانند. او بارها در حرفهایش اهالی اروپای لاتین و شهروندان آمریکای لاتین را خوار شمرده، موقعی که در کار ساخت خانههای ارزان برای طبقهی آسیبپذیر بوده بین سیاهپوستان و سپیدپوستان موقع اجاره دادن خانهها فرق میگذاشته، و در ساخت برج ترامپ از کارگران غیرقانونی لهستانی که دستمزدی بسیار اندک میگرفتند بهرهکشی کرده است.
ترامپ از نظر شخصیتی نمونهای از یک آمریکایی پولدار میانهحال عادی است. او یک بچهی ناسازگار اخراجی از مدرسه است، که با بهانههای مختلف (مهمتر از همه صاف بودن کفِ پایش) سربازی هم نرفت و مدرک تحصیلیاش هم کارشناسی اقتصاد است. خانوادهاش در کار بساز و بفروش هستند، اما خودش بیشتر در ساخت و ادارهی هتل و قمارخانه تخصص دارد. همچنین در تاسیس شبکههای تلویزیونی، برگزاری مسابقههای زیبایی زنان (برنامهی Miss Universe و Miss USA) و ساماندهی باشگاههای ورزشی (فوتبال، بوکس، کشتی و گلف) هم اثرگذار بوده است. دستاورد اقتصادیاش ترکیبی از ورشکستگیها و خطاهای بزرگ است و ایدههای موفق و سودهای کلان. یعنی نه برخلاف آنچه که میگویند ابله و کمهوش است و نه نابغه و کارآفرین. ترامپ شش بار به طور غیررسمی ورشکسته شده و باز ثروتمند شده است، و با وجود این نوسانها حساب و کتاب مالیاش به نسبت پاک است و فسادهای مالی بزرگی که در پروندهی هیلاری کلینتون یافت میشود در کارنامهاش نیست. هرچند همواره در لبهی قانون به بندبازی مشغول بوده است.
ترامپ سه بار ازدواج کرده و از این وصلتها پنج فرزند و هشت نوه دارد. هر سه همسر او مدل و هنرپیشه بودهاند. اولی –ایوانکا- یک مدل اهل چک بود، دومی –مارلا- هنرپیشهای آمریکایی و سومی که حالا بانوی اول ایالات متحده شده –مِلانی- یک مدل از اهالی اسلوانی است. ترامپ با اعضای خانوادهاش رابطهی خوب و نزدیکی دارد و این قضیه دربارهی همسران قبلیاش که دورانی با هم کشمکش مالی داشتهاند هم صادق است.
ترامپ خود مردی مذهبی است و با کلیساهای پروتستان ارتباط نزدیکی دارد. با این همه وقتی دخترش هنگام ازدواج به دین یهود درآمد، اعلام کرد که از داشتن نوههایی یهودی احساس سرافرازی میکند. این را هم باید در نظر داشت که ارتباط ترامپ با پاپ چندان خوب نیست. پاپ با اشاره به دیواری که میخواهد جلوی مکزیک بسازد، دربارهاش گفته «هرکس به جای ساختن پل به ساختن دیوار بیندیشد، مسیحی نیست!» هرچند سخنگوی واتیکان پس از واکنش خشمآلود ترامپ به سرعت اعلام کرد که منظور پاپ ترامپ نبوده و به نوعی از او عذرخواهی کرد.
ترامپ بنیادی خیریه به نام خودش تاسیس کرده که بیشتر سرمایهاش از هدایای دوستان او تشکیل مییابد و خودش هفت سال است کمک مالی به آن نکرده است. درآمد این بنیاد صرف بهداشت و درمان و حمایت از گروههای مذهبی محافظهکار میشود. چندی پیش این بنیاد به خاطر ارتباط با کسانی که برای فرار از مالیات به آن کمک میکردند مورد تفتیش قرار گرفت.
ترامپ در ضمن یک ستارهی برنامههای تلویزیونی هم هست و حجم چشمگیری کارتون و کاریکاتور و برنامههای رادیویی و تلویزیونی بر محور شخصیتاش تولید شدهاند. او همچنین یک شرکت موفق برندسازی هم دارد که با نام و نشان خودش کار میکند. ترامپ هنرپیشه هم هست و در فاصلهی 1989 تا 2010 در ده فیلم (از جمله home alone2, Zoolander, The little rascals) نقش ایفا کرده است. او همچنین در چندین مسابقهی کشتی کچ حضور یافته و یک بار با میلیونری به نام ونس مکماهون شرط بست که کشتیگیر نمایندهی هرکدامشان باخت، همان جا موهای میلیونر پشتیبانش را بزنند. در این شرط ترامپ برنده شد و در رینگ کشتی سرِ مکماهون را تراشید!
موضع سیاسی ترامپ بر خلاف آنچه که شهرت دارد، درست معلوم نیست. او در دههی 1970 هوادار ریگان بود، بعد سه سال هوادار حزب اصلاحطلب شد و نامزدشان برای رقابتهای ریاست جمهوری هم شد، اما بعد به دموکراتها پیوست و در فاصلهی 2001 تا 2008 دموکرات بود. بعد به جمهوریخواهان پیوست و از مککین در برابر اوباما حمایت کرد. او در کل از شش دموکرات و چهار جمهوریخواه حمایت مالی کرده و از این نظر بیشتر با سیاست دموکراتها نزدیکی دارد. در 2015 در مصاحبهای گفت در میان سیاستمدار معاصر کلینتون را از همه بیشتر دوست دارد و وی را بر بوشها برتر میشمارد. با این همه ترامپ خودش را محافظهکار محسوب میکند، هرچند رفتارش با محافظهکاران مسیحی آمریکا شباهتی ندارد.
ورود وی به عرصهی سیاست هم امری متاخر و تصادفی نبوده است. ترامپ از 1988.م بحث دربارهی رییس جمهوری شدناش را آغاز کرد و در این سال به عنوان معاون اول بوش در اردوی جمهوریخواهان با دَن کویل رقابت کرد و باخت. وقتی بالاخره در 27 خرداد امسال نامزدیاش برای ریاست جمهوری را اعلام کرد، شعاری مشخص «Make America Great Again » داشت و برنامهای. جالب این که شعارش در اصل همان شعاری بود که ریگان در 1980 با آن به رقابتها وارد شده بود، و کلینتون هم بعدتر از همان استفاده کرده بود.
ترامپ در جریان رقابتها روشن کرد که هوادار محدود کردن مهاجرت، کم کردن ارتباط اقتصادی با چین، بستن مرز بر کارگران غیرقانونی مکزیکی، و محدود کردن ورود مسلمانان به آمریکاست. او با این شعارها توانست شبکهای از سازمانها را با خود متحد کند که alt-right خوانده میشوند. ترامپ در جریان رقابتهای انتخاباتیاش انبوهی از گزارهها را بر زبان راند که نادرست، اشتباه یا دروغ هستند و به این خاطر از سوی چندین مرجع رکورددارِ این زمینه قلمداد شد. این ادعای ترامپ که خبرنگاران و رسانهها عمدا گفتارهایش را به شکلی نادرست و ناپذیرفتنی تحریف میکنند، از سوی بیشتر مراجع پذیرفته شده است، و دلیلی که برایش اقامه شده آن است که این حرفها بدون تاکید و تحریف هم به همین اندازه نادرست و دروغ هستند.
رقابت انتخاباتیای که ترامپ در آن پیروز شد از چند نظر ویژه بود. نخست آن که در درون حزب جمهوریخواه او شانزده رقیب داشت که بر آنها غلبه کرد و این در تاریخ رقابتهای درون حزبی آمریکا بینظیر بود. ترامپ در رقابتهای مقدماتی جمهوریخواهان چهارده میلیون رای آورد که این هم رکوردی محسوب میشود. ترامپ در مراسم پذیرش نمایندگی جمهوریخواهان برای انتخابات پیشارو، با الهام از سخنرانی مشابه نیکسون در 1968، 76 دقیقه سخنرانی کرد که سی و پنج میلیون نفر آن را همزمان میشنیدند. مناظرهاش با هیلاری کلینتون در 5 مهرماه هم از بیشترین شمار تماشاچیان مناظره را در تاریخ آمریکا برخوردار بود.
ترامپ در جریان رقابتهای انتخاباتی تقریبا هر کاری که دلش میخواست، کرد. او از انتشار اسناد مالیاتیاش خودداری کرد (کاری که بعد از زمان جرالد فورد در چهل سال پیش سابقه نداشت) و فقط گفت مالیاتی که میدهد به کسی ربطی ندارد و طبعا تمام تلاشش را میکند که کمتر مالیات بدهد! در دومین مناظرهاش با هیلاری کلینتون رفتار دو طرف به قدری بد بود که آن را کثیفترین مناظره در تاریخ آمریکا دانستهاند. درست در آستانهی این بحث اردوی کلینتون ماجرای شوخیهای جنسی ترامپ دربارهی زنان را افشا کردند و ترامپ دقایقی قبل از آغاز مناظره با چند خانم کنفرانس خبری تشکیل داد که که ادعا میکردند بیل کلینتون به ایشان دستدرازی کرده است.
ماجرای رسوایی جنسی ترامپ اما از آنچه که شهرت یافته بیاهمیتتر بوده است. ماجرا آن است که ترامپ در جریان ضبط فیلمی در 2005 با دوستش گپ میزده و در این میان گفته که چون ستاره است و شهرتی دارد میتواند هر زنی را که میخواهد ببوسد و… همچنین اشارهای کرده که زمانی کوشیده زنی شوهردار را فریب دهد. بعد از انتشار صدای ضبط شدهی ترامپ که با خشم هوادارانش روبرو شد، پانزده زن هم پا پیش گذاشتند و ادعا کردند که او به آنها تجاوز کرده است. ترامپ به صراحت گفت آن حرفها را زده و بابتش عذر خواست و آن زنها را هم دروغگو دانست. در حقیقت چنین مینماید که گذشته از این گزافهگوییها ارتباط ترامپ با زنان خوب بوده و مخالفانش تنها دو مورد از درگیری حقوقی با زنان (یکی همسرش) را یافتند که جزئی بود و هردو هم با مصالحه ختم شده بود و آن دو نیز از ادعاهای خویش برگشته بودند.
انتخاباتی که ترامپ در آن برنده شد، از بسیاری جنبهها شگفتانگیز بود. شمار آرای این دو کمابیش یکی بود و تعداد رایهایی که برای کلینتون به صندوقها ریخته شد اندکی (چند دهم درصد) از آرای ترامپ بیشتر بود. اما در نهایت ترامپ 306 رای گُزینگر (electoral) آورد و به شکلی قاطع بر کلینتون که تنها 232 رای داشت غلبه کرد. پیش از او سه رئیس جمهور دیگر آمریکا نیز به همین شکل به رغم آرای کمترشان از رقیب برگزیده شده بودند.
ترامپ بیشک غیرعادیترین رئیس جمهور در تاریخ آمریکاست. او تنها دولتمردی است که بدون هیچ تجربهی نظامی یا سیاسی به کاخ سفید راه مییابد. تنها استثنای شبیه به او که پیشینهی سیاسی نداشت، آیزنهاور بود، اما او تجربهی نظامی چشمگیری اندوخته بود و موقعیت سیاسیاش با ترامپ قیاسناپذیر است. ترامپ همچنین با هفتاد سال سن پیرترین رئیسجمهور آمریکاست که برای نخستین بار برگزیده میشود (ریگان در بار دوم انتخابش مسنتر بود).
ترامپ هرچند بازیگری مستقل است و از بیرون به حزب جمهوریخواه ورود کرده، اما رهبری این حزب را در یکی از برهههای مهم تاریخ بر عهده گرفته است. در واقع حزب جمهوریخواه پس از به قدرت رسیدن ترامپ بیشینهی سیطرهاش بر نهادهای آمریکا را تجربه خواهد کرد. این حزب در حال حاضر کنگره و سنا را در اختیار دارد و به زودی رئیسجمهور و (با توجه به درگذشت قاضی اسکالیا) دادگاه عالی فدرال را در اختیار خواهد گرفت. یعنی در واقع برای نخستین بار طی دهههای گذشته حزب جمهوریخواه هر سه قوه را زیر فرمان خواهد داشت.
ترامپ در سخنرانی پیروزیاش از گفتمان پیشیناش فاصله گرفت و گفت شکاف برخاسته از این رقابتها را ترمیم خواهد کرد و رئیس جمهور خوبی برای «همهی آمریکاییها» خواهد بود. بعد هم در نشست مشترکاش با اوباما بسیار معقول و باادب رفتار کرد و تحسین خبرنگاران را برانگیخت. این نکته را هم باید گوشزد کرد که او پیشتر گفته بود اوباما در آمریکا زاده نشده و بنابراین نمیتواند رئیس جمهور شود، وقتی اوباما مدارک تولدش را در پاسخ منتشر کرد، ترامپ تقاضا کرد کارنامهی مدرسهی اوباما را هم ببیند تا مطمئن شود به حق در دانشگاه پذیرفته شده یا نه! او همچنین پیشتر ادعا کرده بود اوباما در خفا مسلمان است و برای مسلط کردن مسلمانان بر آمریکا ماموریت دارد.
ترامپ روی هم رفته موضع مشخصی دربارهی چیزها ندارد. او اغلب دربارهی یک موضوع اظهار نظرهای به کلی متفاوت میکند و یک سایت مرجع هفده مورد را برشمرده که او چیزی را گفته و بعد گفتناش را انکار کرده است. در کل چنین مینماید که او مخالف قانونی شدن ماریجوانا (ولی آزاد شدن کاربرد درمانیاش)، مخالف قانون ملی ازدواج همجنسخواهان (ولی موافق آزاد بودناش قانونیاش در سطح ایالتی)، موافق قانون اعدام (ولی مخالف اجرای حکم اعدام!)، مخالف سقط جنین (ولی موافق سقط جنین در شرایطی که برای سلامت جسمی یا روانی مادر سودمند است) باشد!
ترامپ معتقد است باید دیواری بین مکزیک و آمریکا ساخته شود و پولش را هم مکزیکیها بدهند. جالب آن که این نظریه را در جریان یک دیدار رسمی در مکزیکوسیتی اعلام کرد و میزبانان خود را دستپاچه و شگفتزده کرد و باعث شد پاپ نسبت به او واکنش نشان دهد. همچنین قول داده که مهاجران غیرقانونی ساکن آمریکا را شناسایی و اخراج کند، و شاید توجه نداشته که شمار این افراد به یازده میلیون نفر بالغ میشود. پارسال حکم دیگری هم کرده بود و میگفت باید جلوی ورود مسلمانان به خاک آمریکا گرفته شود.
شعارهایی که مایهی محبوبیت ترامپ بین سپیدپوستان و طبقهی کارگر و فرودست آمریکایی شده عبارتند از کاستن از مالیاتها، بریدن چرخههای مالی پیچیدهی شرکتهای بزرگ، منع ورود کارگران غیرقانونی به کشور، و برپایی اقتصاد حمایتی در برابر اقتصادهای مهاجمی مانند چین. هستهی مرکزی گفتمانش که مایهی جذب سپیدپوستان طبقهی کارگر به او شده، پافشاریاش بر بازگشت صنایع آمریکایی به خاک این کشور است. یعنی او نمایندهی کسانی است که با انتقال کارخانهها به کشورهای دیگر (به ویژه چین و هند و آسیای جنوب شرقی) و استفاده از نیروی کار ارزان این مناطق مخالفت میکنند.
روی هم رفته چنین مینماید که کل برنامهی اقتصادی او قابل اجرا نباشد و در صورت اجرا هم آسیبی جدی به ایالات متحده وارد کند. ترامپ با استانده شدنِ مدارس و عمومی بودن خدمات درمانی مخالف است و میگوید اینها باید به طور محلی و با قواعد بازار آزاد مدیریت شوند. او در ضمن از انکار کنندگان دادههای علمی دربارهی بحران زیستمحیطی است و میگوید گرمایش زمین شایعه است!
سیاست خارجی ترامپ از سیاست داخلیاش هم مغشوشتر است. به همان ترتیبی که سیاست داخلی او را میشود سرمایهدارانه و بازاری و بومیگرا دانست، سیاست خارجیاش هم بر عدم مداخله و انزوای بینالمللی تاکید دارد. با این همه خط و ربط منسجمی در گفتارهایش نمیتوان یافت. او معتقد است باید کمکهای مالی آمریکا به ناتو کاهش یابد، ژاپنیها خودشان هزینههای پایگاههای نظامی آمریکا در خاکشان را بپردازند، در برابر کرهی شمالی به گزینهی بمب اتمی اندیشیده شود، و میگوید باید کریمه را به روسها واگذار کرد. همچنین در عینِ هواداری کلامی از اسرائیل هوادار عدم مداخلهی آمریکا در خاور میانه است که خطرناکترین سیاست برای اسرائیل به شمار میآید.
دوم: هیلاری؛ The first lady ای که Lady the first نشد!
هیلاری کلینتون زنی فعال و جاهطلب است. او در سال 1947 در یک خانوادهی عادی زاده شد و حرکتش به سمت قدرت سیاسی آمیزهای از اتحادهای زودگذر، همدستیهای پایدار و فرصتطلبیهای هوشمندانه بوده است. برخی اعتقاد دارند ازدواجش با بیل کلینتون –که آینده سیاسی درخشانی داشت- بخشی از آن بوده است. هیلاری کلینتون در ابتدای کار هوادار جمهوریخواهان بود، او به عنوان نیروی داوطلب در انتخابات سال 1960 به هواداری از نیکسون به تقلبهای انتخاباتی اعتراض کرد، و در 1964 از گلدواتر که نمایندهی جمهوریخواهان بود در برابر لیندون جانسون هواداری میکرد. لیندون جانسون در این برش تاریخی نامزدی تندرو بود که در اتحاد با مارتین لوتر کینگ پیگیر دادن حق رای به سیاهپوستان بود و به همین خاطر در اردوی دموکراتها که همحزبیهایش بودند منفور شده بود. هیلاری کلینتون که در یک خانوادهی میانهحال متدیست با تعصب مذهبی بزرگ شده بود، تا دوران دانشجویی هوادار سرسخت محافظهکاران و مخالف جنبش مدنی آمریکا بود. اما وقتی هواداری پرشور دانشجویان از این جریان را دید، پس از ترور کینگ به این جریان پیوست.
او در دانشگاه ییل با بیل کلینتون آشنا شد و از همان دانشگاه مدرک حرفهای حقوق (Juris Doctor) گرفت که گاه به غلط در ایران دکترای حقوق ترجمه شده است، اما در نظام آموزشی آمریکا و کانادا مدرکی متفاوت است و به دارندهاش لقب دانشگاهی دکتر را نمیدهند. فعالیت دانشگاهی هیلاری بر حقوق کودکان و روانشناسی کودک متمرکز بوده است. با این همه سوگیری اخلاقی تند و تیزی نداشت، چنان که در نوبتی از طرف دادگاه به عنوان وکیل مدافع مردی منصوب شد که به کودکی دوازده ساله تجاوز کرده بود، و با خلاقیت و پشتکار فراوان از او دفاع کرد و مجازاتی که چه بسا مستحقش بود را به تاوانی سبک فروکاست.
موضعگیری او دربارهی حقوق کودکان بحث و مخالفتهای زیادی بر انگیخته، چون او معتقد است سنِ عقلِ کودکان بسته به شرایطی بسیار متنوع تعیین میشود و بنابراین از تصویب قوانینی حمایت میکند که به نظر مخالفانش مایهی درگیری حقوقی بین فرزندان و والدینشان میشود و به زور گرفتن حق سرپرستی کودکان از پدر و مادرشان را توسط دولت آسان میسازد. او در دولت کارتر ریاست صندوق دفاع از کودکان را با موفقیت بر عهده گرفت. در دوازده سالی که بیل کلینتون فرماندار ایالت آرکانزاس بود، نفوذی در این منطقه به دست آورد که بخش عمدهاش مدیون فعالیتهای شوهرش بود. او اصلاحاتی در نظام آموزشی این منطقه انجام داد و طی دو سال به عنوان مادرِ آرکانزاس و زنِ برگزیدهی آرکانزاس انتخاب شد. موقعیتی که انگار بیشتر وابسته به شوهرش بوده است، چون وقتی بیل کلینتون از فرمانداری کنار رفت و هیلاری تصمیم گرفت به جای او در رقابتها شرکت کند، آمارها نشان داد که رای چندانی نخواهد آورد و به همین خاطر سودای فرماندار شدن را رها کرد.
هیلاری کلینتون گرایشهایی به چپ نو دارد، و بخش بزرگی از فعالیتهایش زیر برچسبِ فمینیسم میگنجد. با این همه رفتار خودش دربارهی موقعیتهای منفور از دید فمینیستها ضد و نقیض بوده است. باید این را در نظر داشت که هیلاری کلینتون زنی مذهبی است. او هم در یک خانوادهی مسیحی متعصب پرورده شده و هم در سراسر زندگیاش در کلیسا و برنامههای مذهبی حضوری پررنگ داشته است. او هم مانند ترامپ عقاید مسیحی متودیست سفت و سختی دارد. به همین خاطر این حدس که حمایتش از LGBTها (همجنسگرایان و دوجنسیها) ماهیتی شعارگونه و ابزاری دارد، پذیرفتنی مینماید. برخی بر این عقیدهاند که همین اهداف سیاسیاش پیوندش با کلینتون را نیز استوار ساخته است و این یکی از دلایلی است که رسانههای جمهوریخواهان او را لیدی مکبث لقب دادهاند. یعنی که او به خاطر جاهطلبی و دستیابی به قدرت تن به هر کاری میدهد و زندگی خانوادگیاش هم بخشی از طرح کلان او در این زمینه است.
با به قدرت رسیدن بیل کلینتون بخشی از این انگارهی ناخوشایند از هیلاری تایید شد. او نخستین بانوی اول آمریکا بود که پیش از ورود به کاخ سفید برای خود شغلی مستقل داشت و بیشتر از سطح کارشناسی تحصیل کرده بود، و همین را مبنای در اختیار گرفتنِ قدرتی دانست که مردم بابتش به شوهرش (و نه به او) رای داده بودند. هیلاری بلافاصله پس از به قدرت رسیدن بیل کلینتون علاوه بر دفتر بانوی اول در بال راست کاخ سفید، یک دفتر کار دیگر در بال چپ این بنا برای خود راه انداخت و به صورت چهرهای پشت پرده سازماندهی نیروهای سیاسی را زیر پرچم شوهرش به انجام رساند. اعمال قدرت صریح و گاه نمایشی او در کاخ سفید انتقادهایی را به دنبال داشت. طوری که مقام ریاست جمهوری را «بیلاری» مینامیدند و برخی به شوخی میگفتند رای دهندگان با انتخاب بیل کلینتون «با یک تیر دو نشان زدهاند»!
هیلاری در 1993 اصلاح نظام بهداشتی آمریکا را آغاز کرد و پیشنهادی افراطی داد که طبق آن همهی صاحبان مشاغل میبایست کارمندان و کارگرانشان را بیمه میکردند. این برنامه در واقع غیرعملی و شعارگونه بود و به نارضایتی پردامنهای انجامید. طوری که هم جمهوریخواهان و هم برخی از دموکراتها با آن مخالفت کردند و تظاهراتی مردمی بر ضد آن انجام شد. این برنامه در 1994 رای نیاورد و کنار گذاشته شد و محبوبیت هیلاری به شدت کاهش یافت.
جمهوریخواهان به شدت به این برنامه حمله بردند و به خاطر بدنامیای که دموکراتها بابت طرح هیلاری (به ویژه نزد راي دهندگان مستقل) پیدا کرده بودند، در همین سال کنترل کنگره و سنا را به جمهوریخواهان واگذار کردند. هیلاری در برخورد با جمهوریخواهان کینهتوزانه رفتار کرد و نیروی اصلیای بود که باعث میشد قانون اصلاح نظام بهداشت و درمان که از اردوی ایشان پیشنهاد میشد توسط شوهرش وتو شود. این مخالفتها در نهایت در 1996 ختم شد و این پیشنهادها در قالب «قانون اصلاحی رفاه» تصویب شد.
چنان که گفتیم، هیلاری کلینتون یک فمینیست سرشناس است و در این زمینه تبلیغات وسیعی انجام میدهد. او تاسیس دفتر خشونت علیه زنان در وزارت دادگستری آمریکا را مهمترین دستاورد دوران «بانوی اول» بودناش میدانست و این احتمالا راست است. با این همه بیشتر کارهایش در این مورد به شعار و گزافهگویی میماند. چنان که کنفرانسهای پیاپی کاخ سفید دربارهی بلوغ و کودکان و حق سرپرستی مادران که زیر نظرش برگزار میشد بیشتر کارکرد تبلیغاتی داشته تا چیزی دیگر. سخنان گزاف هم زیاد بر زبان میآورد، مثلا در چهارمین کنفرانس زنان پکن (1996) اعلام کرد که حقوق زنان همان حقوق بشر است و حقوق بشر حقوق زنان؛ و به این ترتیب مردان به کل از دایرهی بشریت اخراج کرد. بعدتر در 2011 بخشی جزئی از مردان را به این جرگه راه داد و گفت «حقوق مردان همجنسگرا (gay) همان حقوق بشر است»!
در 1998 وقتی رابطهی کلینتون و مونیکا لوینسکی فاش شد، هیلاری سرسختانه از شوهرش پشتیبانی کرد و ادعاهای مونیکا را دروغین و «بخشی از یک زنجیرهی پردامنهی توطئههای راستهای افراطی» دانست. کمی بعد که معلوم شد این شایعه راست بوده و کلینتون در این مورد دروغ گفته، هواداری هیلاری از شوهرش مایهی مناقشه شد. به شکلی که مذهبیون و هواداران خانوادهی سنتی وفاداری او به شوهرش را میستودند، در حالی که هواداران حقوق زنان و فمینیستها کنار آمدن او با خیانت شوهرش و پشتیبانی از او در این زمینه را توهین به مقام زن قلمداد میکردند. هیلاری در خاطراتش جدا نشدن از شوهرش را به «عشقی پایدار که دههها دوام یافته» مربوط دانست. گذشته از این موضوع رسیدگیناپذیر، انتخاب هیلاری برای باقی ماندن در کنار شوهرش از نظر سیاسی و برای آیندهی شغلیاش بسیار سودمند بود. او برای نخستین بار پس از این موضعگیری محبوبیتی آماری بین مردم به دست آورد و کمی بعد به همین وسیله به مجلس سنا راه یافت. او دو دوره در مجلس سنا نمایندهی دموکراتها بود و همین مقام مبنای دستیابی به وزارت در دولت اوباما قرار گرفت.
هیلاری کلینتون آشکارا از همان ابتدای کار دستیابی به قدرت کامل و نشستن در دفتر بیضی کاخ سفید را هدف گرفته بود. ازدواج او با بیل کلینتون از این نظر بسیار موفق ارزیابی میشود. گذشته از هشت سالی که در عمل به همراه شوهرش بر کاخ سفید فرمان میراند، او در 2008 خود را نمایندهی ریاست جمهوری کرد، اما در اردوی دموکراتها از اوباما شکست خورد و به خصوص هنگام بحث و مناظره با وی بسیار ضعیف در میدان ظاهر شد. در نتیجه با اوباما متحد شد و به نفع او کنار رفت. در نتیجه وقتی اوباما به ریاست جمهوری رسید، او را به مقام مهم وزارت امور خارجه برکشید. او در این مقام هوادار مداخلهی تمام و کمال آمریکا در کشورهای دیگر بود و از افزایش قوا در افغانستان، حضور سیاسی گسترده در عراق و مداخله در سیاست داخلی کشورهای دیگر هواداری میکرد. او طراح و مدیر تحریمهای سال 2010 بر ضد ایران بود که با محدودسازی بیسابقهی معاملهی قطعات فنی غیرنظامی و دارو و سوخت همراه بود و در کنار سیاستهای نادرست دولتمردان ایرانی به بهای مرگ شمار زیادی از ایرانیان تمام شد.
هیلاری کلینتون در 2001 از حامیان اصلی طرح حمله به افغانستان بود. در 2002 هم از پشتیبانان مهم بوش برای حمله به عراق محسوب میشد. این در حالی است که او تقریبا با همهی سیاستهای بوش مخالفت میکرد و حمله به خاور میانه مهمترین نقطهی توافقش با وی بود. او معمار حملهی نظامی به لیبی بود و توافق بینالمللی برای حمایت از انقلابهای موسوم به بهار عربی را فراهم آورد. در نتیجه آشوب و ویرانی در کشورهای عربی و به ویژه نابودی سوریه را باید نتیجهی مستقیم کارهای او دانست. در 2011 او پشتیبان اصلی طرح حمله به بن لادن در پاکستان بود که به مرگ او انجامید. این کار در ناموس حقوق بینالمل مداخلهی نظامی در کشوری ثالث محسوب میشود. هیلاری طی دوران وزارتش به 112 کشور دنیا (از جمله تیمور شرقی و توگو!) سفر کرد. با این همه وقتی در 2013 از این مقام کنار گذاشته شد میراث ملموس و کارسازی برای آمریکا به یادگار نگذاشته بود و بزرگترین دستاوردش ویرانی کشورهای خاور میانه و شمال آفریقا بود. او شرایط را برای آمریکاییها هم ناامن کرد، طوری که به دنبال حمله به سفارت آمریکا در بنغازی (2012) کمیتهی تحقیق در این زمینه در عمل هیلاری را بابت مرگ سفیر آمریکا و همکارانش در این کشور مقصر شمرد. هرچند باز طبق معمول حکمی قانونی در این مورد صادر نشد.
هیلاری کلینتون بیشک سیاستمداری فاسد است. یعنی هم به طور رسمی پروندهی فساد مالی دارد و هم فساد سیاسی. رسواییهای مربوط به این فسادها هم به انتخابات اخیر مربوط نمیشود و از ابتدای کار برملا بوده است. قدیمیترین پروندهی مهم او به 1978-1979 مربوط میشود، و این زمانی است که بانوی اول ایالت آرکانزاس بود و طبق اسناد موجود هزار دلار در یک شرکت دامداری سرمایهگذاری کرد و ده ماه بعد صد هزار دلار بابت سود این کار از آنجا دریافت کرد. این نکته که گاوبندیای در میان بوده و هیلاری از این شرکت رشوه گرفته کمابیش قطعی است. هرچند او موفق شد از تشکیل پرونده و تحقیق رسمی در این زمینه جلوگیری کند.
در 1992 پروندهای دربارهی سرمایهگذاریها و درآمد هیلاری و والدیناش تشکیل شد که سوءاستفادهی مالی بانوی اول ایالات متحده از مقامش را نشان میداد. اما اسناد مربوط به آن گم شد، تا آن که در 1996 در دفتر هیلاری در کاخ سفید کشفشان کردند. هیلاری بابت این ماجرا به دادگاه کشانده شد و نخستین بانوی اول آمریکایی بود که چنین وضعیتی پیدا میکرد. با این همه شواهد موجود مخدوش شدند و هیلاری به خاطر کم بودنِ مستندات تبرئه شد.
در 1993 رسوایی دیگری به بار آمد و این یک travelgate لقب گرفت. چون دفتر سفرها در کاخ سفید با اعمال نفوذ هیلاری طی پروندهسازیهایی کارمندانش را اخراج کرد و در مقابل کارمندان جدیدی را استخدام کرد که دست بر قضا از دوستان قدیمی و نزدیک هیلاری در آرکانزاس بودند. باز دادگاهی در 1996 برقرار شد که این بار نمایان شد که هیلاری در اخراج کارمندان عادی دست داشته و در جریان تحقیق در این مورد هم دروغ گفته است. با این همه باز با این بهانه که نیتهای پنهانیاش به قدر کافی نمایان نبوده رهایش کردند.
در 1993 به دنبال خودکشی ونس فوستر که مشاور کاخ سفید بود، شایع شد که کلینتون در همان شب مرگ او اسناد و مدارکی را که به نظرش خطرناک میآمده از دفترش به سرقت برده است. این ماجرا هم filegate خوانده شد و با این نکته گره خورد که گویا خانم کلینتون ریاست امنیت کاخ سفید را به یکی از معتمدانش سپرده که صلاحیت کافی برای انجام این شغل را نداشته و بیشتر کارگزار هیلاری محسوب میشده است تا مامور دولت. تحقیقها در این زمینه به جایی نرسید و مدرکی محکمه پسند در این زمینه به دست متهم کنندگان هیلاری نیفتاد.
در 2001 هم زمانی که دوران ریاست جمهوری کلینتون به پایان رسید، این زوج خوشبخت هدایایی که روسای کشورهای دیگر به رئیس جمهور آمریکا داده بودند را پیشکشهایی به شخص بیل کلینتون قلمداد کردند و آنها را موقع ترک کاخ سفید به خانهشان بردند! این کار بیسابقه نقض قوانین دیپلماتیک بود و رسواییاش در نهایت دامن ایشان را گرفت. طوری که بخشی از این هدایا که بالغ بر 134 هزار دلار ارزش داشت را پس از قدری مقاومت به کاخ سفید پس دادند. هیلاری کلینتون علاوه بر این درست پیش از زمان سناتوریاش هم هدایایی را با این لقب از این و آن دریافت کرده بود که غیرقانونی مینمود.
در 2015 رسوایی دیگری به بار آمد و این به استفادهی هیلاری کلینتون از یک رایانهی غیراداری و نشانی شخصیاش برای ارسال پیامهای الکترونیکی مهم سیاسی مربوط میشد. همهی مقامهای فدرال آمریکا باید برای ارسال پیامهای رسمیشان از رایانههای اداری استفاده کنند تا نسخهی بایگانی پیامها و ارزیابی بعدیشان ممکن باشد. هیلاری که در زمان ارسال این پیامها وزیر خارجهی آمریکا بود، با این کار در عمل پیامهایی رسیدگیناپذیر را رد و بدل ساخته و از موقعیت سیاسی خود سوءاستفاده کرده بود.
قضیه وقتی بالا گرفت که معلوم شد هیلاری اطلاعاتی محرمانه را از این مجرا برای دیگران ارسال کرده است. هیلاری اعلام کرد که هیچ اطلاعات محرمانهای را در رایانهی شخصیاش نگهداری نمیکرده است، اما تحقیق پلیس فدرال نشان داد که دست کم 2100 پیام مخابره شده از همین مجرا برچسب محرمانه داشته است و او دروغ میگوید. کلینتون بعدتر در مناظره با برنی سندرز گفت این اطلاعات را داشته ولی هرگز آنها را برای کسی نفرستاده است، اما باز تحقیق پلیس نشان داد که در این مورد هم دروغ میگوید و دست کم صد و ده ایمیل و 52 زنجیرهی پست الکترونیک محرمانه یا بسیار محرمانه از مجرای رایانهی او ارسال شده است. همچنین دو هزار پیام ارسالی دیگر نیز در رتبهی محرمانه قرار داشته است.
هیلاری کلینتون پس از کنارهگیری از وزارت امور خارجه با شوهر و دخترش بنیادی خیریه به نام خودشان تاسیس کرد که هدفش فعالیتهای بشردوستانه برای رشد و سرپرستی کودکان بود. این بنیاد به زودی به مرکز انباشت هدایای مالیای تبدیل شد که رهبران دولتهای دیگر با یا بی واسطه به آن تزریق میکردند. فعالیتهای این بنیاد هم مایهی رسوایی بزرگی شد، چون فاش شد که بنیاد کلینتون پولهایی که دولتهای گوناگون برای کمک به زلزلهزدگان هائیتی پرداخته بودند را بالا کشیده و تنها ده درصد آن را به مردم نیازمند داده است. از این ده درصد هم بخش عمدهی پول صرفِ بازسازی کارخانهی نساجیای شد که اصولا از زلزله آسیبی ندیده بود، ولی سهامدارانش دوستان و هدیه دهندگان به بنیاد کلینتون بودهاند!
گذشته از دریافت هدایای مالی از طرفهای سیاسی، از مجرای همین بنیاد بود که کلینتونها شغلی بسیار پر درآمد برای خود دست و پا کرد و آن هم سخنرانی کردن در برابر دریافت مبالغی باور نکردنی بود. ماجرای این سخنرانیها در زمانی آغاز شد که هیلاری وزیر امور خارجه بود. در این هنگام بیل کلینتون برای سخنرانیهایی دعوت میشد که به ازای هریک پانصد تا هفتصد و پنجاه هزار دلار دستمزد دریافت میکرد. پرداخت کنندگان این هزینهی نامعقول دولتها یا سازمانهای سیاسیای بودند که آشکارا انتظار داشتند همسرِ این سخنران گرانقیمت مهربانیشان را در عرصهای سیاسی جبران کند. از آنجا که زنجیرهی سخنرانیهای بیل کلینتون ادامه مییافت، قاعدتا این انتظارشان پربیراه هم نبوده است. رسواترین نمونه از این رشوهگیریهای روشنفکرانه به ماجرای هدیهی نظربایف به بنیاد کلینتون و سخنرانی گرانبهای بیل مربوط میشود که در پشت صحنهاش شرکتی قرار داشت که با حمایت هیلاری و دولت آمریکا به منابع اورانیوم قزاقستان دسترسی پیدا کرد. در جریان همین سخنرانیها بیل کلینتون بیانیهای صادر کرد و نظربایف را به خاطر «کارنامهی درخشاناش در زمینهی حقوق بشر» ستود. جملهای که دروغ بودناش برای آشنایان به اوضاع سیاسی قزاقستان به قدر کافی نمایان است.
خودِ هیلاری بعد از نوشتن کتاب خاطراتش برای هر یک سخنرانی در این مورد بین 200 تا 225 هزار دلار دریافت میکرد. او در پنج ماه پایانی سال 2015 از این راه یازده میلیون دلار درآمد داشت! درآمد هیلاری کلینتون از مجرای سخنرانیها تقریبا دوبرابر شوهرش است و این دو طی سالهای 2007 تا 2014 بیش از صد و چهل میلیون دلار از راه سخنرانی درآمد داشتهاند. همهی کسانی که کتابهای هیلاری و بیل را خواندهاند، احتمالا با داوری من همراه خواهند بود که به ندرت سخنان مردان و زنان بزرگ، ارزشِ پولیِ مستقیمی در این ابعاد دارد، و این زوج خوشبخت بیشک از زمرهی ایشان نیستند.
گزارش چرندشکن: دربارهی انتخاب چهل و پنجمین رییس جمهور آمریکا
انتخاب چهل و پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده، رخدادی تاریخی بود که شمار زیادی از موارد بیسابقه را در خود گنجانده بود. در این انتخابات برای نخستین بار دو تن که دقیقا به یک اندازه نامحبوب– و در واقع منفور- بودند با هم رقابت کردند. دو نفری که لجنپراکنیشان بر ضد هم و کشمکش ناشایستشان با سیاستمداران شریف شباهتی نداشت و با این که رفتاری کودکانه داشتند، فرتوتترین نامزدهای تاریخ آمریکا هم محسوب میشدند، چون در این انتخابات مردی هفتاد ساله با زنی شصت و نُه ساله رقابت میکرد.
در جریان این انتخابات شور و اشتیاق مردم ایران و صفآراییشان در موافقت یا مخالفت با یکی از این دو نامزد به راستی تماشایی بود و از سویی از پختگی سیاسی و توجهشان به سیاست جهان خبر میداد و از سوی دیگر با توجه به محتوایی که تولید میکرد، کلکسیونی رنگارنگ از باورهای نادرست و پیشداوريها و خطاهای شناختی را به نمایش میگذاشت. ضمنِ ارج نهادن به هشیاری سیاسی مردم ایران و محترم شمردن نظری که دربارهی نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا داشتند و ابرازش کردند، ضروری دیدم نُه گزارهی نادرستی که آشکارگیِ غلط بودنشان به چرند پهلو میزد را از این میان استخراج کرده و بر آن تاکید کنم، چرا که گمان میکنم مهمترین دستاوردِ بحثهای عمومیای از این دست، همین بازبینی باورها و نگاه نقادانه به گفتمانهاست.
چرند نخست: انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نوعی مسابقهی دختر شایسته است!
رویکرد برخی از هموطنانِ گاه بریده از وطنمان طی انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا نشان میداد که رقابت سیاسی میان نامزدهای حزب دموکرات و جمهوریخواه از دید ایشان چیزی از جنس انتخاب دختر شایسته بوده است. چون موقع استدلال دربارهی این که چرا هوادار هیلاری و مخالف ترامپ هستند، به ویژگیهای اخلاقی ترامپ (مثلا بیادبیاش نسبت به زنان) و خصوصیات شخصی هیلاری (مثل زن بودناش) اشاره میکردند، تا حدودی بیتوجه و غافل از این که مسئلهی اصلی موقع انتخاب یک نامزد ریاست جمهوری، آن است که چه منافعی را با چه روشهایی با چه ضریبی از اطمینان برآورده میکند یا به باد میدهد. بر این مبنا آنچه قاعدتا برای ایرانیها باید مهم باشد، برنامهها و پیشینه و رویکرد این دو در تناسب با منافع ملی ایرانیان است. امری که پیشتر هم گفتهام که از همان ابتدا به روشنی ترامپ را کمخطر و هیلاری را بسیار خطرناک جلوه میداد.
آنچه که برای ما ایرانیها بیش از هرچیز اهمیت دارد، رویکرد ابرقدرتِ ترامپمندِ فردا دربارهی ایران زمین است. ترامپ خود را هوادار پرشور اسرائیل میداند، اما معتقد است آمریکا باید در رایزنیهای اسرائیل و فلسطینیها نقشی خنثا و حاشیهای بازی کند، و این کمابیش یعنی کاستن از حمایت اسرائیل. او بارها بر ضرورت بمباران چاههای نفت داعش تاکید کرده و یک بار درخواست کرد بیست تا سی هزار سرباز برای نابودی این دولت گسیل شود. لازم به ذکر است که آمریکاییها با وجود بمباران دایمی سوریه و گاه قلمرو داعش، در عمل چاههای نفت این قلمرو را از نوعی مصونیت دیپلماتیک برخوردار کردهاند. طوری که در میان نزدیک به دوازده هزار حملهی هواییشان به سوریه طی سالهای اخیر، تنها کمتر از دویست موردش به چاههای داعش نزدیک شده که آن هم مهم و جدی نبوده است.
ترامپ مخالف سیاست «کشورتراشی» آمریکاست، و میگوید حمله به افغانستان کار نادرستی بوده، و از حمایت آمریکا از عربستان سعودی هم دل خوشی ندارد. او همچنین دربارهی سوریه و داعش موضعی واقعگرایانه دارد. زمانی معاونش مایک پنس در مصاحبهای گفته بود هوادار مداخلهی نظامی در سوریه و سرنگونی بشار اسد است، اما ترامپ چند روز بعد در جریان دومین مناظرهاش با هیلاری گفت که با این حرف مخالف است و معاونش این حرف را با او هماهنگ نکرده و بیخود گفته است! او همچنین بارها و بارها به ضرورت از بین بردن داعش تاکید کرده و روسیه را به خاطر حمله به داعش ستوده است.
از سوی دیگر هیلاری مهمترین نماینده و مجری طرحِ «قدرتِ نرم» یا «جنگ نرم» است، تعبیری که به گفتمان سیاستمداران ایرانی نیز رخنه کرده است و استفاده از دستنشاندههای محلی و به خدمت گرفتن نیروهای بومی را جایگزین حملهی نظامی رسمی میکند. دستگاه نظریای که کنترل بیخشونت قلمروهای بیرونی به کمک جنگ نرم را ممکن میداند سست و بیبنیان است و دستاورد کلینتون در این زمینه به روشنی نشان داده که دستکاریهای آمریکا در مناطق نفوذش به آشوب و ویرانی و شکلگیری گروههای خشن و وحشی دامن زده است. او همچنین با تاکید بر گسترش جهانی استفاده از فیسبوک و تویتر آنها را رسانههایی سودمند برای سیاست خارجی آمریکا دانسته، و حقوق زنان را به عنوان ابزاری برای اعمال سیاست امنیتی آمریکا در سطح جهانی برجسته ساخته است.
برداشتهای او در این زمینه از سویی نادرست و به شیوهای آمریکایی خوشبینانه است و از سوی دیگر به اختلالهایی بزرگ انجامیده است. او با سیاسی کردنِ ماجرای حقوق زنان در عمل بهانه را برای سرکوب جنبشهای سالم و تندرست هوادار حقوق زنان در کشورهایی مانند ایران فراهم آورده و بسیاری از فعالان ارزشمند این حوزه را به دستنشاندگانی سیاسی مسخ کرده است. از سوی دیگر رسانههایی مانند فیسبوک را به ابزاری امنیتی بدل کرده و در کارکرد طبیعی و عادی رسانههای نو انحرافهایی ایجاد کرده است، که حدس من آن است که به زودی پاتکی چشمگیر بر قدرت هژمونیک آمریکا را رقم خواهد زد.
چرند دوم: ترامپ فاشیست، لمپن، و… است.
هنگام توصیف شخصیتی که به آوردگاه سیاست وارد شده و چهرهای عمومی پیدا کرده، باید قدری با دقت و عینیت سخن گفت. بدیهی است که هواداران یا مخالفان یک سیاستمدار که برای پیروزی حزبشان در نبردی انتخاباتی فعالیت میکنند، پیشوای خود را رقیب وی را با زبانی عامیانه وصف میکنند و به ستایشهای اغراقآمیز یا دشنام روی میآورند. اما خارج از این دایرهی غیرمعقول، سزاوار است تعبیرها و کلماتی درست و شفاف برای اشاره به دولتمردان (و دولتزنان!) به کار گرفته شود. دربارهی ترامپ کلماتی مثل فاشیست و لمپن کاربرد ندارد.
فاشیسم یک جریان سیاسی مربوط به نیمهی نخست قرن بیستم است و پس از آن نه امتدادی چشمگیر داشته و نه شرایط بازتولیدش ممکن بوده است. این کلمه بیشتر دشنامی عمومی و مبهم است که کمونیستها به مخالفانشان میدادهاند و حالا به پیروی از ایشان برخی از روشنفکران به هم میدهند. لمپن هم کلمهی نادقیق و نادرستی است که به میانه ي قرن نوزدهم و تفسیر خاص مارکس از به قدرت رسیدن ناپلئون سوم مربوط میشود و خارج از همان بافت تعریف علمی روشنی ندارد. ترامپ بنا به شواهد موجود پوپولیست، محافظهکار، نژادپرست و مسیحی متعصب است، اما این دلیل نمیشود که هر کلیدواژهای که خواستیم را به او منسوب کنیم.
چرند سوم: ترامپ با احمدینژاد یکسان است.
خطای دیگری که در این میان دیده میشود، برابر نهادن ترامپ و احمدینژاد است. این دو تنها در سطحی شخصی شباهتی جزئی به هم دارند و آن هم به اینجا باز میگردد که به سادگی دروغ میگویند و موقع مصاحبه هرچه به دهنشان میرسد میگویند و با اعتماد به نفس شگفتانگیزی از محتوا، صدق، و معنای حرفهای خودشان صرف نظر میکنند! خودشیفتگی نمایان و بیدلیلشان هم شاید وجه شباهت دیگرشان باشد. همچنین شعارهای پوپولیستی این دو نیز که مدام تغییر میکند و ضد و نقیض مینماید شباهتی به هم دارد. اما گذشته از این موارد که اغلب به سطح شخصیتی و فردی باز میگردد، موقعیت و کردار و نقششان در سطح اجتماعی به کلی متفاوت است. یعنی گذشته از شباهتهای سطحی و جزئي شخصی که اهمیتی در ارزیابی کارنامهی سیاسی افراد ندارد، باقی تنها تفاوت و تمایز است. ترامپ بر خلاف احمدینژاد مردی ثروتمند و متعلق به طبقهی بالای جامعه است، در فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی پیشیناش بدون برخورداری از رانت حکومتی کامیاب بوده، در جریانی سیاسی حل نشده و کارگزار دستهای عقیدتی یا سیاسی محسوب نمیشود. از همه مهمتر این که ترامپ با رای مردم به مقام ریاست جمهوری رسیده است!
چرند چهارم: هیلاری کلینتون «چون زن است» هوادار صلح و آشتی است و «چون هوادار حقوق زنان و کودکان است» سیاستمداری مترقی و نیکخواه محسوب میشود.
نخست باید دانست که در میان سیاستمداران تفاوت چندانی میان زن و مرد نمیتوان یافت. یعنی فمینیستهایی که بی توجه به ویژگیهای شخصی افراد و بر اساس لطیف و مهربان شمردن زنان سیاستمداران زن را بر مرد ترجیح میدهند، همساناند با مردسالارانی که سیاستمداران مرد را به خاطر قدرتمند بودنشان بر زنان برتر میشمارند. دست کم در ایالات متحده سیاستمداران زن معاصر ما اغلب جنگطلب بودهاند. هیلاری کلینتون بیشک جنگطلبترین سیاستمدار آمریکاست و به تنهایی بیش از بوش پدر و پسر کشت و کشتار به پا کرده است. از یاد نبریم که حملهی آمریکا به لیبی که آغازگاه زنجیرهی فروپاشیهای سیاسی موسوم به بهار عربی بود، توسط هیلاری صورتبندی شد و با پشتیبانی سفیر آمریکا در سازمان ملل (سوزان رایس) و مشاور شورای امنیت (سامانتا پاور) اجرایی شد، که همگی زن بودند.
چرند پنجم: ترامپ تاجری موفق و ثروتمند است و اقتدار و درایت بیشتری از هیلاری کلینتون دارد.
این گزاره را باید با مرور کارنامهی این دو تن ارزیابی کرد. اگر چنین کنیم در مییابیم که هیلاری کلینتون از هر نظر از ترامپ هوشمندتر و منضبطتر است. او بیشتر درس خوانده، در کردار و رفتار خویشتندارتر و باهوشتر است، تجربهی سیاسی فراوان و پیچیدهای اندوخته، و در بیشتر برنامههایی که دنبال میکرده با سرسختی و ممارست کامیاب شده است. او زنی صاحب اندیشه و هوشمند است که در سازماندهی مردم موفق عمل میکند و راه چانهزنی سیاسی و ایجاد اتحادهای زودگذر را خوب میداند. ترامپ در مقابل یک سرمایهدار بیبند و بار و خوش و خرم است که میتوان با وضعیت میانهی مردم آمریکا برابرش دانست. دقیقا به همین خاطر هیلاری کلینتون شخصیتی بسیار خطرناک است. او سیاستمداری مقتدر و منضبط و بسیار فاسد و فریبکار است.
چرند ششم: هیلاری در آمریکا محبوب بود و ترامپ محبوبیتی نداشت.
اگر مقیاس ما برای ارزیابی محبوبیت یک شخصیت سیاسی شمار آرای کسب شده باشد، ترامپ و هیلاری به شکل شگفتانگیزی همسان هستند و به یک اندازه نامحبوب میباشند. این دو به ترتیب 5/25 و 6/25 درصد آرای 5/231 میلیون رای دهندهی آمریکایی را به دست آوردند. یعنی هردویشان به نسبت نامحبوب هستند و مقدار نامحبوبیت یا محبوبیتشان هم دقیقا یکی است. در این میان مطالعهی توزیع آماری رایها نشان میدهد که سیاهپوستان (88٪)، مکزیکیها، مهاجران و یهودیان به هیلاری کلینتون و سفیدپوستان و به خصوص طبقهی کارگر به ترامپ رای دادهاند. میزان آرای زنان به این دو بر خلاف انتظار چندان متفاوت نبوده است. یعنی با وجود آن که تمرکز هیلاری بر شعارهای فمینیستی و تخریب ترامپ به مثابه مردی عیاش و زنباره بود، 43٪ زنان به ترامپ و 54٪ به هیلاری رای دادند. یعنی کل این تبلیغات زنگرایانه تنها بر یک دهم آرای زنان تاثیر داشته است. این توهم که هیلاری محبوبتر از ترامپ است ناشی از این حقیقت است که مدیران رسانههای بزرگ و حکمرانان ماشینهای تولید فکر در آمریکا با دموکراتها پیوند دارند و به نفع هیلاری تبلیغ و در یک معنا جوسازی میکردهاند.
این نکته بسیار اهمیت دارد که میزان کل مشارکت در این انتخابات بسیار پایین بود. آمار نشان میدهد که 46٪ مردمِ صاحب رای در انتخابات شرکت نکردهاند. از این عده بخش عمدهشان دموکرات بودهاند. یعنی پیروزی ترامپ یک امر شگفتانگیز و نامنتظره نیست و به سادگی از دلزدگی دموکراتها از نامزدشان و وفاداری بیشترِ جمهوریخواهان به نامزدشان ناشی شده است. شمار کسانی که به اوباما رای دادند در 2008 و 2012 به ترتیب 4/69 و 9/65 میلیون نفر بودند. از این عده که خزانهی رای دموکراتها را نشان میدهند، تنها 1/59 میلیون نفر به هیلاری کلینتون رای دادند و این بدان معناست که او باعث شده نزدیک به یک هفتم آرای دموکراتها ریزش کند.
چرند هفتم: در آمریکا حزب دموکرات مترقی و حزب جمهوریخواه مرتجع است.
در واقع در چارچوبی تاریخی واژگونهی این گزاره درست است. حزب دموکرات که جانسونِ سرخپوستکُش تاسیساش کرد، هوادار تثبیت بردگی در جنوب، هوادار تفکیک نژادها (segregation)، مخالف دادن حق رای به زنان و سیاهپوستان، و هوادار مداخله در کشورهای دیگر بوده است. در مقابل حزب جمهوریخواه (که لینکلن بنیانگذارش است) هوادار الغای بردگی، الغای تفکیک نژادی و حق رای زنان و سیاهان بوده است. چرخش حزب دموکرات به سوی مهاجران و اقلیتها و روشنفکران و کوچ ناگزیر جمهوریخواهان به سوی محافظهکاران و مسیحیان سپیدپوست طی پنجاه سال گذشته رخ داده است. یعنی روندی بوده که از قرارِ نو (New Deal) روزولت آغاز شد و تا دورهی لیندون جانسون به فرجامی پایدار رسید. کسانی که آرایش نیروهای امروز در آمریکا را امری ابدی و کهن قلمداد میکنند، تاریخ نخواندهاند.
چرند هشتم: پیروزی ترامپ نامنتظره و دور از ذهن بود.
این گزاره بیشتر بر اثر سیطرهی رسانههای عمومی پدید آمده است. در کل کارتلهای خبری در آمریکا بیشتر به حزب دموکرات مربوط هستند و در جریان رقابتهای انتخاباتی اخیر سوگیری آشکارشان به سود هیلاری کلینتون را دیدیم. طوری که در واقع میشود گفت آمارهایی که خبرگزاریهای اصلی دربارهی رقابت دو طرف منتشر میکردند، تحریف شده و دارای سوگیری بوده است. تا حدودی دشوار است کل این ناراستیِ آمارههای انتشار یافته را به خطای روشی یا اشتباه منسوب کنیم و بیشتر به نظر میرسد که اعلام نظرسنجیهایی که خانم کلینتون را پیروز نمایش میداده، بخشی از کارزار تبلیغاتی وی برای غلبه بر حریف بوده باشد. به هر روی آمارههایی که خارج از این مدار قدرت و به ویژه در شبکههای اجتماعی گرفته شده بود به روشنی نشان میداد که دو رقیب هوادارانی هموزن دارند و با مرور آنها پیش از شمارش آرا میشد به دقت پیشبینی کرد که شمار آرای کلینتون و ترامپ تقریبا یکی است و هرکس که در سطح گزینگرها پیش بیفتد برنده میشود، و در این زمینه ترامپ در اواخر کار جلوتر بود.
چرند نهم: مردم آمریکا احمق و ابله هستند و از سر نادانی و نابخردی رای دادهاند. این نکته بسیار نویدبخش است که روشنفکران ایرانی در نهایت پس از چند نسل توسری زدن به خودشان و اعلام مداومِ خود-خوار-پنداریشان، بالاخره تصمیم گرفتند این موهبت را نصیب ملل دیگر هم بکنند. اما حقیقت آن است که این شیوه از داوری دربارهی حرکتهای تودهای از ابتدا جای چون و چرا دارد. مردم آمریکا در انتخابات گذشته در برابر دو گزینه قرار داشتند: یک تاجر پولدار عوامگرا که حرفهای ضد و نقیض میزند و رفتاری عجیب و غریب دارد، اما در ضمن پروندهی مالی و اخلاقیاش لکههای تیرهی جدیای ندارد، و یک زن سیاستمدار کارکشته که سی سال برای دستیابی به قدرت تلاش کرده و در این مسیر به فسادهای مالی و سیاسی و اخلاقی گوناگونی آلوده شده است. دستاوردِ خانم کلینتون پیشاپیش مشخص بود و به تداوم نارضایتیها و سیاست خارجی ماجراجویانهی آمریکا میانجامید. از این رو رای دهندگان با مرور آنچه که میدیدند به گزینهای که به نظرشان کمتر خطرناک بود رای دادند. برایم هیچ مشخص نیست چرا شماری اندک از روشنفکران ایرانی که از دور دستی بر آتش دارند، گمان میکنند میتوانند منافع شخصی رایدهندگان در کشوری دیگر را چنین آسان تشخیص دهند و چنین قاطع جمعبندی کنند.
پینوشت: تاریخِ اکنون ما بیشک طی سالهای بعدی مقطعی سرنوشتساز قلمداد خواهد شد. مقطعی که ادارهی بزرگترین ابرقدرت تاریخ در میان یک تاجر خودشیفتهی خوشحال و یک سیاستمدار فاسد و خطرناک نوسان کرد و در نهایت قرعه به نام اولی خورد. مقطعی که احتمالا به چرخشی جهانی در بسیاری از سیاستهای جا افتاده و مرسوم خواهد انجامید. پیشتر اشاره کرده بودم که به فرزندانتان جغرافیای سیاسی خاورمیانه را تدریس نکنید، چون این نقشه دگرگون خواهد شد، حالا پیشنهاد میکنم از تلاش برای آموزاندن اصول تغییر ناپذیر سیاست نیز به ایشان خودداری کنید!