نظریهی سیستمهای پیچیده، بیانگر چه سبکی از اندیشیدن علمی است؟
رویکرد سیستمی و مفهوم پیچیدگی احتمالا پیشروترین و موثرترین راهبرد علمی در زمانهی ماست. رویکرد سیستمی در کل، به اندیشیدنِ کلگرا، ساختارمند، و میانرشتهای تمایل دارد. نظریهی سیستمهای پیچیده رویکردی در درون جهانبینی سیستمی است که موضوع اصلی پژوهش خود را امر پیچیده در تمام اشکال گوناگونش قرار میدهد. بنابراین موضوعهایی مانند جریانهای جامعهشناختی، پویایی حیات، کارکرد شبکههای عصبی و ظهور پدیدارهای روانشناختی، و بسیاری از مقولههای دیگر در این حوزه میگنجند.
نظریهی سیستمهای پیچیده، چه برتریای بر تحویلگرایی که تکنیک و فن و برخی از اندیشههای برجسته در علوم انسانی، محصول آن است دارد که شناختی با بهره از آن پیشنهاد میشود؟
تحویلگرایی رویکرد محبوب و کارآمد اواخر قرن نوزدهم و نیمهی نخست قرن بیستم بود. ریشهی صنعتی شدن اروپا و ظهور ماشینیسم اوایل قرن بیستم در این نگرش ریشه داشت. مبنای آن فرو کاستن سیستم به عناصرش، و تحویل کردن چیزی به همتایش در سطحی دیگر از پیچیدگی است. رویکردی که به لحاظ روششناسانه نادرست و قابل نقد است، اما به خاطر سادگی و کاربردی بودنش به پیدایش فنآوری دامن میزند. جریانهای معمولا مصیبتبار اجتماعی در نیمهی نخست قرن بیستم – ظهور دولتهای مارکسیست و فاشیست، رکوهای اقتصادی و لگام گسیختگی بازار آزاد و دو جنگ جهانی- نتیجهی کاربست این روش در علوم انسانی و به ویژه جامعهشناسی بود.
امروزه نظریهی سیستمهای پیچیده در میان دانشمندان علوم گوناگون، چه جایگاهی دارد؟
امروز سه گروه متمایز از این نظریه بیشترین استفاده را میکنند. فنآورانی که در زمینهی راهبردهای فنی نو مانند بیوتکنولوژی، هوش مصنوعی یا شبکههای ارتباطی کار میکنند، دانشمندانی که بیشتر در زمینهی علوم پایه و در مورد حوزههایی مانند علوم شناختی یا شاخههایی از فیزیک فعال هستند، و فیلسوفانی مانند دلوز و دریدا که از مفاهیم این مدل برای غنی ساختن دیدگاه خود بهره میبرند. کاربست این دانش در علوم انسانی به تازگی رواج یافته و با وجود دستاوردهای چشمگیرش هنوز راه زیادی برای پیمودن دارد.
آنچه که نظریهی سیستمهای پیچیده شما را از همتاهای غربیاش متمایز میکند، کدامهاست؟
تفسیر من از نظریهی سیستمهای پیچیده دو تفاوت عمده با رویکردهای نویسندگان دیگر دارد. نخست آن که دستگاه نظری من بیشتر در سطوح زیستشناسانه-جامعهشناسانه صورتبندی و تنظیم شده، در حالی که شکلِ غالبِ پیکربندی این نظریه در سطح ریاضی-فیزیکی است. من برای آن که از ابهامهای مربوط به علوم انسانی و زیستی پرهیز کنم، کوشیدهام شکلی بازنویسی شده و دقیق از این نظریه را در کتابم پیشنهاد کنم. دوم آن که من از این نظریه به عنوان دستگاهی نظری برای دستیابی به راهبردهای اجرایی و عملیاتی در حوزهی تاریخ و تمدن ایران زمین استفاده میکنم و تا جایی که خبر دارم این نخستین بار است که راهبردهایی اجرایی و عملیاتی در این سطح و دامنه از نظریهی سیستمهای پیچیده استخراج میشود. یعنی گمان میکنم صورتبندی مفهوم سوژه/ من در پیوند با ساختارهای اجتماعی (دیدگاه زروان) و کاربستهای آن در حوزهی تاریخ، اساطیر و فلسفهي یک تمدن (ایران زمین) که بدان مشغول هستم، نو و بیسابقه باشد.
اصطلاحها یا درستتر بگویم تَرمهایی مانند مِهرّوّند (هستىِ پويايى مستقل از ذهن شناسنده) یا جم (جفت متضاد معنايى: زوجى از معنا/نمادها که به حضور و غيابِ يک رخداد ارجاع کند) که برساختههای شماست در کتابتان بسیار دیده میشود. دربارهی این ترمها و چرایی ساخت آنها بگویید.
فکر میکنم زمانهی ما پرسشها و مسائلی را برای ما طرح کرده که برخی از آنها در دورانهای پیشین هم وجود داشتهاند، اما به هر صورت ظهور امروزینشان جدید است و نیاز به دستگاه مفهومی نوینی برای رمزگذاری و فهمشان وجود دارد. کلیدواژههایی که در این راستا ابداع کردهام، همواره بر مبنای مفاهیم اساطیری (مثل جم) یا بنواژههایی بومی (مثل منش و مهروند) برساخته شده و مفاهیمی را نشانهگذاری میکرده که همتایی برایش در زبان فارسی امروز نداریم. ناگفته نماند که من اصرار یا علاقهای به واژهسازی ندارم. هرچند برخی از کلیدواژههایی که به کار میگیرم (مثل برخال) یا ابداع کردهام (مثل همافزایی، و دوشاخهزایی) امروز رواجی یافته، اما بر این باورم که تنها در شرایط ابهامِ محض و بیسابقگی مفهوم باید دست به واژهسازی زد. به همین دلیل هم در بیشتر موارد همان کلیدواژههای جاری و رایج را گرفته و آنها را بازتعریف کردهام.
در نظریهی سیستمهای پیچیده، «آشوب» مفهومی کلیدی است و از آنجا که شما زیستن در آشوب را موهبت میدانید، بنابراین شاید یکی از علل دلبستگی شما به این نظریه، جایگاه بنیادین آشوب در سیستمهای پیچیده برای فهم چیزها و رخدادها باشد. آیا چنین است؟
تا حدودی چنین است. تردیدی ندارم که ایران زمینِ معاصر یکی از آشوبزدهترین نقاط کرهی زمین است، و این را با توجه به انقلابها و جنگهای دوران معاصر به سادگی میتوان دریافت. از سوی دیگر آشوب را به عنوان یکی از مضمونهای عام و همیشه حاضر در زمینهی تحول سیستمها میبینم و از آن معنایی منفی را بر نمیگیرم. بر این مبنا، فکر میکنم زندگی همان هنرِ بازی کردن با آشوب است. در سطح زیستشناختی چنین است، در سطح جامعهشناختی و تاریخی هم چنین است. ما ایرانیها اگر میخواهیم سرزنده باشیم و باقی بمانیم، باید این هنر را بیاموزیم.
با توجه به آنکه شما تجربیات ارزندهای در آفرینش آثار گوناگون در حوزههایی چون فلسفه، ادبیات، جامعهشناسی، تاریخ، اسطورهشناسی، روانشناسی و زیستشناسی با تکیه بر نظریهی سیستمهای پیچیده دارید، توانایی این نظریه را در توصیف و بازنمایی انسان ایرانی چگونه ارزیابی میکنید؟
چنان که کارنامهام نشان میدهد، به رویکردی میانرشتهای باور دارم و فکر میکنم تنها راهِ فهم درست یک پدیده یا مفهوم، نگریستن به آن از زوایایی گوناگون است. این از سویی دریافت ما از موضوع را چندسویه و منسجم میسازد، و از سوی دیگر پای رشتههای تخصصی گوناگونی را به میان میکشد که بینشها و مفهومسازیهای درونیِ هریک برای فهم بهتر آن موضوع غنیمتی است. در میان تمام راهبردهای جاری در روششناسی علم امروز، به نظرم دیدگاه سیستمهای پیچیده بهتر از هر رویکرد دیگری این دیدگاه چند جانبه را صورتبندی و منظم میکند. از این رو آن را برگزیدهام و در حوزهی شخصی هم به کار گرفتنش برایم بسیار بارور بوده است.
شما با پشتوانهی نظریهی سیستمهای پیچیده به چه نتیجهای دربارهی آیندهی تمدن ایرانی میخواهید برسید؟
دربارهی گذشته میتوان نتیجهگیری کرد، اما دربارهی آینده فکر میکنم وظیفهمان ساختن است و نه گمانهزنی. در مورد آنچه که گذشته، وظیفهمان بازخوانی، بازاندیشی، تفسیر و فهم است. در مورد آینده، باید تصمیم بگیریم و بکوشیم و این کل قضیه را متفاوت میکند. حدس من آن است که رویکرد سیستمهای پیچیده ابزاری قوی و کارآمد برای تصمیمسازی دربارهی آینده به دستمان دهد. بحران ایران زمین در نیم قرن گذشته، به نظرم بیش از هرچیز ناشی از کوری و بیبضاعتی ما در حوزهی نظریه و اندیشه بوده است. رویکرد سیستمی یکی از روشهایی است که میتوان این فقر را جبران کرد. دستاوردش، اگر حدس من درست باشد، بینشی است برای فهم امکانها و تهدیدهای پیشاروی ما و تمدن ما، و فرزانشی برای تصمیمگیری درست و خردمندانه در این امتداد.