هر شخصیت تاریخی زندگینامهای دارد که میتوان همچون متنی بدان نگریست و الگوهای چفت و بست شدناش با زندگینامههای دیگران، و چارچوبِ اتصالش با رخدادهای تاریخی و جریانهای اجتماعی را وارسی کرد. دربارهی ادیبان این بخت وجود دارد که گفتمانِ پدید آمده از ایشان نیز به موازات این روند بررسی و تحلیل شود. یعنی در کنار بافتاری که از کردارها و فراز و نشیبهای زندگی یک فرد بر میآید، ادیبان و شاعران شبکهای نمادین نیز از خویش به یادگار میگذارند که آن را نیز میتوان در پیوند با گفتمانهای دیگر وارسی کرد و ساختار و چارچوب و محتوا و سوگیریهای درونیاش را به شکلی عینی تجزیه و تحلیل کرد.
بیشک «یکی از» اثرگذارترین – و به نظر من، «اثرگذارترین»- شاعر پارسیگوی صد سال گذشته، ملکالشعرای بهار بوده است. مردی که از سویی یک دولتمرد و شخصیت تاریخی تاثیرگذار و مهم بوده، و از سوی دیگر ادیبی بسیار بلندمرتبه محسوب میشود. بهار کسی است که در عمر به نسبت طولانی خود فعال سیاسی، سازماندهندهی انقلابی، رهبر حزب، روزنامهنگار، استاد دانشگاه، و مورخ احزاب، مصحح متون کلاسیک، نظریهپرداز ادبی و از همه مهمتر شاعری شیرینسخن بوده است. اگر به متنهای بازمانده از بهار بنگریم، با انبوهی از اشعار، ترجمهها، یادداشتها، مقالههای روزنامهای، نامهها و کتابهای تحلیلی روبرو میشویم که در میانشان گذشته از دیوان حجیم و مهم اشعار، نخستین و مهمترین اثر سبکشناسی ادبی مدرن زبان پارسی و یکی از معتبرترین تاریخهای جنبش مشروطه را هم میبینیم.
اگر از منظری سیستمی زندگینامهی تاریخی و متنِ زبانی بازمانده از بهار را تحلیل کنیم، به شبکهای از شاخصها دست مییابیم که از سویی درجهی نوگرایی و پویایی در سبک و بیان و محتوای سخن بهار را نشان میدهد و از سوی دیگر جایگیری بهار در متن تاریخ عصر مشروطه و پس از آن را مشخص میسازد. جایگیریای که همزمان به مدرن شدن زبان شاعرانهی پارسی و تثبیت تجدد در سیاست ایرانی اتصال مییابد. با فهم پیوند میان این دو شیوهی ادبی و سیاسی از تجدد ایرانی است که میتوان از تقسیمبندیهایی نامستند و تخیلی پرهیز کرد.
یک نمونه از این ردهبندیهای تاریخی آن است که نویسندگان معاصر برای آن جایی برای نویسندگان محبوب خود دست و پا کنند، و ایشان را از زیر سایهی بلند غولهایی مثل بهار بیرون بکشند، دوران بهار را «عصر مشروطه» مینامند و دوران رضاشاهی را به صورت دوران مدرن برچسب میزنند تا نیما یوشیج را آغازگر مدرنیتهی ادبی قلمداد کنند. این ردهبندی البته نادرست است. عصر مشروطه از سال ۱۲۸۵ خورشیدی با امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدینشاه آغاز میشود و تا سال ۱۳۵۷ ادامه مییابد. ورود مدرنیته به ایران هم از میانهی دوران ناصری آغاز میشود و از عصر مظفری هم در سیاست و هم در شعر و ادب انعکاسی مشخص و پایدار دارد که با همان سیر و الگو تا انقلاب اسلامی تداوم مییابد. یعنی گذار دودمانی از قاجار به پهلوی و شتاب گرفتن مدرنیزاسیون کشوردر زمان رضاشاه ربطی به ورود تجدد به ایران یا تاسیس مدرنیسم در ادب و سیاست ندارد و تنها مرحلهای شتابزده در میانهی آن است.
این تمایز البته از آن رو ضرورت یافته که احزاب سیاسی –به طور مشخص حزب توده- نیاز داشته تا گماشتگان و هواداران خود را به مثابه نمایندگان تجدد و ترقی و پیشرفت معرفی کند، و چون نیمایوشیج و اسماعیل شاهرودی و سیاوش کسرایی از نظر اثرگذاری و پیچیدگی و زیبایی آثارشان توان رقابت با نسیم شمال و بهار و ادیب نیشابوری را نداشتهاند، به سادگی آنها را از تاریخ ادبیات بریده و به دورانی موهوم به اسم عصر مشروطه تبعید کردهاند و تاریخ تجدد و مدرنیته را تا حد امکان جلو کشیدهاند تا در این بین جایی برای مبلغان حزبیشان باز شود. بر همین مبنا میتوان شک کرد که چه بسا تمایز مرسوم و مشهور میان ادیبان نوگرا و ادیبان سنتگرا اصولا ربطی به سنت و نوگرایی نداشته باشد، و به شاخصی برونزبانی مثل موضعگیری سیاسیشان مربوط باشد. یا شاید شکاف سهمگینی که میان شعر کهن و شعر نو مفروض گرفته شده، لبههایی چندان تیز و تمیز نداشته باشد و در اینجا با گذاری نرم و تدریجی روبرو باشیم و پیوستگی را بیش از گسست ببینیم.
ملکالشعرای بهار کسی است که بیش از بقیه از این تحریف تاریخی لطمه دیده است. چرا که او با هر معیار عینی و علمیای که بسنجیم، نماینده و موسس تجدد ادبی در زبان پارسی و پرچمدار مدرن شدن شعر پارسی است. این مفاهیم یعنی تجدد و مدرنیته بر خلاف آرای بسیاری از نویسندگان امروزین، مفاهیمی اثیری و سیال و ذهنی نیستند که با ابهام و مهگرفتگی بتوان به هرچیزی منسوبشان کرد. تجدد یا مدرنیته موجی تمدنی است که پیکربندیهای اجتماعی نو و ساختارهای معنایی تازه را به لایههای اجتماعی و فرهنگی تحمیل میکند و انعکاسهایی روشن و مدارهایی نوظهور از قدرت و سازمان یافتگی را به جا میگذارد. بر این مبنا برای تشخیص ورود و تثبیت تجدد در دایرهی شعر پارسی، باید پرسشهایی روشن و شفاف مطرح کرد، از این جمله که ۱) ساختار شعر کلاسیک توسط چه کسانی و چگونه دستخوش تغییر شد، و در چه زمانی و در چه آثاری از نظر ساختار و قالب دگردیسی یافت؟ ۲) محتوا، مضمون و شبکهی ارجاعی اشعار چگونه و در چه زمانی و توسط چه شاعرانی نوسازی شد و مضمونهای تازه و مخاطبان نو و رسانههای مدرن را شامل شد؟ و ۳) نهادهای اجتماعی پشتیبان شعر چگونه تحول یافت و مدرن شد؟
ملکالشعرای بهار در هر سه زمینهی یاد شده بیشک بنیانگذار است و بنابراین باید او را موسس بیرقیب شعر نوی پارسی دانست. البته بزرگان دیگری مثل نسیم شمال و ادیبالممالک فراهانی و عشقی همدانی و عارف قزوینی و ایرج میرزا نیز در این زمینه اثرگذار و مهم بودند. اما اینها همگی دار و دستهای بزرگ را میساختند که بهار رهبر و پیشوای ادبیاش محسوب میشد.
برای نخستین بار در شعر بهار بود که با بسامدی چشمگیر و استحکامی دیدنی، ساختارها و قالبها دگرگون شد. چهارپاره، چهارپاره با قافیههای درهم ریخته، و اشکال نوآورانهی بیسابقه (مثل پرسش و پاسخاش با سرمد) همگی در آثار او چشمگیر و آغازگر هستند. در زمینهی مضمون و محتوا نیز چنین بود. بهار هم از نظر حجم و هم دامنه و هم زیبایی و نفوذ مضمونهای مدرن -به ویژه نقد سیاسی و اجتماعی- را وارد شعر پارسی کرد و از نخستین شاعرانی بود که با انتشار شعر در روزنامه اصولا دامنهی مخاطب و شیوهی تولید و توزیع شعر را دگرگون ساخت و آن را به عصر مدرن وارد کرد. شاعرانی که به دلایل حزبی بنیانگذار شعر نو قلمداد شدهاند، دو یا سه نسل پس از بهار در میدان شعر شهرتی (اغلب حزبی) به دست آوردند و در تمام این موارد در راهی کوبیده و هموار قرار داشتند که پیشتر بهار و یارانش آن را برساخته بودند. مهمتر آن که بهار و یارانش به معنای دقیق کلمه شعر پارسی میسرودند، و پیوند و تسلطی بر ادبیات کهن پارسی داشتند که سرودههایشان را در امتداد سنت ادبی باشکوه ایران قرار میداد و به همین خاطر پسند عمومی و اثرگذاری اجتماعی نیز پیدا میکرد. این یکسره با نویسندگانی که در قالبی حزبی تبلیغ سیاسی میکردند تفاوت دارد، که دربارهی ادبیات پارسی سواد چندانی نداشتند و آثارشان بازسازیهایی پراطناب از بحرطویلهای قدیمی بود و نه مخاطبی داشت و نه –جز در پیروان وفادار احزاب- در یاد کسی جایگیر شده است.
مهمترین شاخص در این میان اما، نهادهای اجتماعی مدرنی است که با شعر پیوند دارند. در این مورد هم بهار بیشک چهرهای درخشان و موسس است. در یازدهم دیماه سال ۱۲۹۴ (برابر با غره ربیعالاول ۱۳۳۴ق)، بهار انجمن دانشکده را در تهران تاسیس کرد و به نظرم این را میتوان آغازگاه رسمی شعر نوی پارسی دانست. دانشکده نخستین نهاد مقتدر و اثرگذاری بود که به شکلی مدرن و جدی به شعر مینگریست. تا پیش از آن تنها ادیبان انگشتشماری را داریم که نوآوریهایی در شعر پارسی پدید میآورند، اما بین خود نهادی اجتماعی ایجاد نمیکنند. در دانشکده بود که برای نخستین بار طبقهای نیرومند و ممتاز از بهترین ادیبان گرد هم آمدند و با چشماندازی جهانی و توجه به ادبیات روز دنیا، در عینِ تسلط کامل بر ادبیات کهن پارسی، کوشیدند تا طرحی نو در اندازند و «تجدد ادبی را بر پا کنند».
تقریبا همهی نامداران صحنهی فرهنگ و ادب آن روزگار یا به طور رسمی عضو این انجمن بودند و یا با آن ارتباطی دوستانه داشتند. رعدی آذرخشی نام اعضای نخستین آن را به این ترتیب فهرست کرده است: اقبال آشتیانی، ابراهیم الفت، عبدالحسین تیمورتاش، حسابی، سید ابوالقاسم ذره، رشید یاسمی، ابوتراب عرفان، محمد نجات، سعید نفیسی، میرزا محمدعلی واله، سید رضا هنری، آصفالممالک کرمانی، شاهزاده افسر، غلامرضان اقبالالسلطان بختیاری، مرآت کرمانشاهی. علاوه بر اینها چند نفری هم با وجود آن که عضو رسمی این انجمن نبودند، با آن مربوط بودند و همکار و دوست آن محسوب میشدند. مهمترین ایشان عبارتند از ایرج میرزا، حبیبالله امیری، سید عبدالله انتظام که بعدها به وزارت خارجه رسید، حسنعلی بنیآدم شریفالسلطنه، جعفر خامنهای، علیرضا صبا، حیدرعلی کمالی، احمد رخشان (مقبل). در میان ایشان کسانی مانند شاهزاده افسر که انجمن ادبی مهمی داشت و سنتگرا بود حضوری فعال داشت، و نوگرایی تندرو مانند جعفر خامنهای هم با آن ارتباطی دوستانه برقرار کرده بود. به شکلی که این شعر او، که با وجود سستی و تعابیر زمختش یکی از اولین نمونههای چهارپارهی جدید است، در این مجله منتشر شد.
به این ترتیب اگر هنگام اشاره به «بنیانگذار شعر نوی پارسی»، از بنیانگذاری مفهومی علمی و روشن، از شعر معنایی رایج و ادیبانه، و از نو مفهوم مدرن را در نظر داشته باشیم، ملکالشعرای بهار بیشک بنیانگذار شعر نو است، و صد البته که در این میدان تنها نیست و سردار لشکری از شاعران و ادیبان و دانشمندان پارسیگو و ایراندوست است که گذار تاریخی مهم از عصر پیشامدرن ناصری تا عصر مدرن رضا شاهی را در هردو عرصهی ادبی- شاعرانه و سیاسی- اجتماعی به انجام رساندند.