بخش دوم: کودکی
(۴۲۳۶-۴۲۵۰/ ۲۴۴-۲۵۷ق)
گفتار نخست: در واسط
دربارهی شرایط حاکم بر زایش حلاج و روستای تور چیز چندانی نمیدانیم. اما این گزارش را در دست داریم که منصور سپیدانی در زمان کودکی حلاج وضع مالی بدی پیدا کرده و برای گذران عمر به واسط کوچیده بود. این که منصور این شهر را انتخاب کرده نیز تایید کنندهی تفسیری است که از نامگذاریاش کردیم. چون این که چرا منصور از سپیدان فارس راهی به نسبت طولانی را پیموده و به جای زیستن در شیراز و شوش و شوشتر و اهواز به واسط رفته، جای پرسش دارد.
واسط شهری باستانی بوده در میانرودان که به گزارش یعقوبی تا قرن سوم هجری اهالیاش بومیان قدیمیاش بودند و اعراب در آن شمار چندانی نداشتند. یعنی در زمان کوچیدن حلاج و خانوادهاش به آنجا، واسط هنوز شهری عربنشین نبوده است. با این حال از دوران اموی کوششی برای استقرار پایگاههای سیاسی خلافت در آنجا انجام پذیرفت. عبدالملک اموی که گفتیم سازماندهندهی مهم نظام خلافت بود، والی خونریز و ستمگرش حجاج بن یوسف ثقفی (۴۰۴۰-۴۰۹۳/ ۴۱-۹۱ق) را بر عراق گماشت. حجاج در سال ۴۰۸۲ (۸۴ ق) در حاشیهی این شهر و کرانهی غربی دجله محلهای عربنشین ساخت و اسمش را واسط گذاشت. این نام را هم از اینجا آورده بود که آن منطقه وسط راه بصره به کوفه قرار داشت. واسط به مرکز حکومتی حجاج در عراق بدل شد و خودش هم در این شهر مستقر شد و در همانجا هلاک شد.
از گزارش یعقوبی برمیآید که این شهر پیش از این مداخله تنها در کرانهی خاوری رود دجله قرار داشته است. دادههای تاریخی دربارهی این شهر اولیه فراوان است و نشان میدهد که در ابتدای کار در آن دست دجله شهری به اسم کَشْکَر (به سریانی: ) وجود داشته که قدمتش به قرن ۳۷ تاریخی (ق ۳ م.) بازمیگردد و بنیانگذار آن شاپور اول ساسانی بوده است.[1] اهالی اولیهی آن مهاجرانی از شمال غربی آسورستان بودند که برخیشان یونانیزبان بودند و در جریان سیاست شهرسازی ساسانیان و آبادسازی میانرودان به این منطقه کوچیدند. مار ماری که از مبلغان اولیهی مسیحی بود در این شهر معجزههایی انجام داد و اغلب مردم آنجا را به مسیحیت گرواند. چندان که کشکر بعد از مدتی کوتاه به یک مرکز مهم مسیحی در ایران غربی بدل شد و زیر نظارت سراسقف تیسفون یک قلمرو اسقفنشینی مستقل ایجاد کرد.
آنچه که حجاج به این شهر افزود، در اصل یک منطقهی حکومتی و مرکز دیوانی بود که به سبک نظام پولیسی-خلافتی بر دوش سپاهیانی سرکوبگر تکیه میکرد. پس بخشی که حلاج در جانب باختری ساخته بود، در اصل یک اردوگاه نظامی بود که به تدریج بعد از انقراض امویان و ریشهکنی نظام سیاسیشان، به محلهای شهری بدل شد و با کشکر قدیم ترکیب شد و واسط جدید را ساخت. روند ادغام این دو را خود حجاج آغاز کرده بود و دستور داده بود با پلهایی از جنس قایق این دو بخش را به هم متصل کنند. الگوی کار او مطابق است با دستاندازی سپاهیان عرب به شهرهای ایرانی، که مشابهش را دربارهی بلخ و نیشابور و ری و جاهای دیگر هم میبینیم. یعنی راه اصلی در اختیار گرفتن شهرها آن بوده که محلههایی از سپاهیان کوچنده تشکیل شود و گروهی از قوم غالب در آن مستقر شوند.
پیشتر در کتاب «ایران: تمدن راهها» و «تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی» شرح دادهام که این الگو را نخست مقدونیان ابداع کردند و هدفشان از تاسیس این شهرهای پادگانی (پولیس یونانی) مراقبت و سلطه بر شهرهای ایرانی بود، که مشابهی در بافت اجتماعی یونانی نداشتند و کنترلناپذیر مینمودند و چنین نیز بودند. تاسیس شهرهایی به اسم اسکندریه و سلوکیه و انطاکیه (منسوب به اسکندر و سلوکوس و آنتیوخوس) در گوشه و کنار قلمرو مقدونی پیامد چنین سیاستی بود. این راهبرد مقدونیان بعدتر توسط رومیان استمرار یافت و شهرهای سزاریه/ قیصریه و پولیسهای آراسته به نام امپراتوران که در اطراف مستعمرات رومی ساخته شد، دنبالهی همان روندی بود که مقدونیان آغاز کرده بودند.
چنان که در کتاب «سیاست ایرانشهری» شرح دادهام، نظام خلافت شاخهای از ساخت قدرت امپراتوری-فرعونی است که در قلمرو ایران زمین رخنه کرده و برای مدتهایی کوتاه همچون پیوندی نابارور و شکننده – از امویان گرفته تا داعش – دولتهایی بدنام را پدید آورده است. تاسیس شهرهایی مثل کوفه و بصره چنین الگویی داشته و شکلگیری محلههای عرب-مسلماننشین در بخارا و ری و نیشابور و بلخ نیز نمودی از همین تدبیر بوده است.
در دوران اموی یکی از موثرترین شخصیتها در شکلگیری این پادگانهای ناظر بر شهرها، حجاج بود. او در ضمن همان کسی بود که تعادل میان شهر کوفه و بصره را به هم زد. به این معنی که سهم بهتر غنایم و زمینهای مرغوب اشغال شده توسط اعراب را به بصریان داد و این شهر را به مرکز فرهنگی و نظامی امویان تبدیل کرد. در مقابل کوفه که با گرایش شیعی و فرهنگ ساسانی پیوند بیشتری داشت، در حاشیه قرار گرفت و لشکریانی که آنجا مستقر میشدند غنایمی کمتر دریافت کردند و قبایل برسازندهی مردم آن شهر از مناصب اصلی رانده شدند. تقابل این دو شهر که از دوران حجاج تثبیت شد از این نظر مهم است که بعدتر در دوران عباسی ورق برگشت و این بار کوفه هوادار حکومت بود و بصریان بودند که اغلب اغتشاش و ناآرامی ایجاد میکردند.
بنابراین وقتی منصور سپیدانی قصد کرد در حدود سال ۴۲۴۰ (۲۵۰ق) به واسط کوچ کند، تازه شصت سال از تاسیس این شهر-پادگان میگذشت. او اسمی عربی روی خود گذاشته و مسلمان شده بود. پس قاعدتا به محلهی مسلمانان در واسط رفته و در کرانهی باختری دجله اقامت گزیده بود. کرانهی خاوری همچنان تا یک قرن بعدتر در اختیار ساکنان اصلی شهر بوده که یعقوبی به ایشان «فارسی» میگوید و قاعدتا منظورش زرتشتیان است. در محلهی غربی که عربنشین بود، مسلمانان سنی حنبلی اکثریت افراد را تشکیل میدادند. اما بعید است منصور در سپیدان هنگام اسلام آوردن به این مذهب گرویده باشد. چون امام حنبل دو سال قبل از تولد حلاج در سال ۴۲۳۶ (۲۴۲ق) درگذشت، و احتمالا اسلام آوردن منصور همزمان با مرگ او بوده است. یعنی در این دوران هنوز مذهب حنبلی جریانی مرزبندی شده و گسترش یافته محسوب نمیشد.
در شرح حال حلاج آمده که او در واسط زبان عربی و قرآن آموخت، و این به روشنی نشان میدهد که او بین مهاجران عرب پرورده شده است. روشن است که از سویی خودش باهوش و باپشتکار بوده، و از سوی دیگر خانوادهاش به آموزش و پرورش او اهمیت میدادهاند. چون تا یازده دوازده سالگی (سال ۴۲۴۷/ ۲۵۶ق) هم خواندن و نوشتن میدانسته و هم حافظ کل قرآن بوده است.
احتمالا تنگدستی پدر حلاج عاملی بوده که باعث شده زمان وابستگی این پسر نوجوان به خانوادهاش بسیار کوتاه باشد. چون میدانیم که در همین سالها از خانواده مستقل شده و به خرج خود زندگی میکرد. او احتمالا در سنی نزدیک به همین دوازده سالگی (سال ۴۲۴۷) از واسط به استان فارس بازگشت و در شوشتر اقامت گزید. جایی که در آن دوران از مهمترین مراکز صنعت نساجی جهان محسوب میشد، و احتمالا در آنجا بود که نخستین بار حلاج نامیده شد.
- Mirecki and Jason, 2007: 10. ↑
ادامه مطلب: گفتار دوم: سهل شوشتری
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب