دربارهی پیمان
اوشان پشت پیمان اود راستیه اود اِیوین نیست اود زینهار نی داریند اود پَد پشت کونیند اَبَرنی ایستند.
ایشان را عهد، پیمان و راستی و آیین نیست و زنهار ندارند و به عهدی که کنند، نایستند.
زند بهمن یسن، فصل ۴ بند ۱۱.
۱. مهرپرستان بودند، یا آن انجمن مرموز مغان؟ یا شاید هم بسیار پیش از آنها، در میان شمنهایی که در میان قبایل گسترده در ایرانویجِ اساطیری میزیستند، این داستان آغاز شد، یا شاید هم در میان کاهنان بلند پایهی معابد شاخدار عیلامی که سر خویش را میتراشیدند و رداهایی سپید میپوشیدند. به راستی، نمیدانیم نخستین کسانی که این موضوع را همچون روش مورد استفاده قرار دادند چه کسانی بودند. نخستین کسانی که عهد و پیمان را نه امری دوستانه و صمیمانه، و نه امری خصوصی، بلکه امری گروهی و اجتماعی، اما نه عمومی به معنای حقوقی کلمه، دانستند. آنان که برای اولین بار، به کاربرد پیمان بستن در شرایطی جز تبادل کالا و فعالیت اقتصادی پی بردند، و دریافتند که شکلی پنهانی، مرموز، و معنادار و معناساز از عهد و پیمان وجود دارد که میتواند در عرصههایی فراتر از پیمانهای میان دو تاجر و دو امیر و دو وزیر، جریان یابد. آنان که کارآیی پیمان را برای تضمین تداوم نظمها، و ایجاد هویت دریافتند، و پیوند ناگسستنی پیمان و قدرت را فهمیدند و بپرداختند.
نخستین کسان را نمیشناسیم، اما تصویری محو و تار از پیشاهنگان در دست داریم. میدانیم که نیاکان ایرانیانی که به فلات ایران کوچیدند، ایزدی نیرومند و جنگاور داشتند به نام مهر، که پیش و بیش از آن که نماینده خورشید و پیروزی در نبرد باشد، ضامن و نگهبان عهدها و پیمانهایی بود که در میان آدمیان جاری میشد. عهدهایی که لزوما ماهیتی اقتصادی یا سیاسی نداشتند، که برعکس، معمولا به اموری هویت مدارانه مربوط بودند. به این ترتیب بود که پرستندگان مهر، خود در سلسله مراتب مخفی و رازآمیز خویش درجهها و مرتبههایی گوناگون از عهد و پیمان را پدید میآوردند، و جایگاه خویش و دیگری را در این زمینه رمزگذاری، و سازماندهی میکردند.
مهرپرستان بودند که مفهوم پیمان را به تمام عرصههای معنایی فرهنگ کهن ایرانی تعمیم دادند. مغانی که گویا در ابتدای کار اتحادیهای از مبلغان دینی و شبکهی پویا و سیال و متحرک از موبدان مهر پرست (در شرق ایران زمین) و زروانی (در غرب این منطقه) بودند، به تدریج به دو شاخهی متمایز تقسیم شدند. گروهی از ایشان که شاگردان زرتشت بودند، پرستش اهورامزدا و یکتاپرستی سختگیرانهی او را برگرفتند و گروهی دیگر که تا پایان عصر ساسانی در گوشه و کنار بسیار بودند، همچنان به چند خدایی کهن آریاییان که مهر و زروان را در کنار یا حتی برتر از اهورامزدا قرار میداد، پایبند ماندند. این گروهها، چنان که شواهد تاریخی نشان میدهد، در اتحاد و همیاری و همزیستی نزدیکی با هم به سر میبردند. کوروش بزرگ که هنگام مراسم تدفینش به رسم مهرپرستان اسب قربانی میکردند، دودمانی را بنیان نهاد که نام اهورامزدا در تمام کتیبههایش وجود داشت، و آیین زرتشتی در عصر اشکانیانی ایران زمین را تسخیر کرد که خود مهرپرست بودند و نام مهرداد در میان شاهانشان از بیشترین فراوانی را داشت. این همیاری و همزیستی همچنان ادامه داشت، تا زمانی که زرتشتیگری ایرانی در مقام مقابله با تعصب مسیحی – که در دست امپراتوران روم کاربردی سیاسی یافته بود،- به قشریگری و تعصب گرایید، و این نشانهی زوال و انحطاطش بود.
این مغان مرموز و مهرپرستان باستانی بودند که در همیاری و همکاری با سایر شاخههای اندیشهی دینی ایرانی – مفهوم پیمان را در مرکز جهان بینی مردمان این سرزمین جای دادند. زرتشت که خود نمایندهای از همین گروه بود، عهد و پیمانِ میان آدمیان و اهورامزدا را محور ایمان در دین خویش دانست، و نخستین – و گویا واپسین- دین یکتاپرستانهای را پدید آورد که در آن بر اختیار و حق انتخاب انسان به اندازهی شکوه و عظمت خدای یگانه تاکید میشد. تاریخ در نگاه زرتشتی داستانی بود که عهد و پیمان اهریمن و اهورامزدا در روز ازل ساختارش را رقم زده بود، و نبردی بود که با هم پیمان شدنِ آدمیان با هورمزد و امشاسپندان به سرانجامی خوش ختم میشد. به همین ترتیب، مهر که در آیین دیرینهی آریاییان ایزدی برجسته و در نگاه زرتشتی فرشتهای برگزیده بود، به عنوان نمایندهی عهد و پیمان در این نگرش جایگاهی مرکزی یافت.
به این ترتیب بود که نمادهای وابسته به مهر و پیمان زیربنای مفاهیم و رمزگانی را برساخت که قدرت و فرهمندی را رمزگذاری و نمایندگی میکردند. آیین مهرپرستانهی پیمان بستن، که با “دست دادن”، یعنی فشردن دست راست هم پیمان با دست راست خویش رمزگذاری میشد، به صورت نماد جهانی دوستی و همعهدی در آمد. حلقهای که نماد اتصال و پیوند بود و پیمان و عهد را نمایندگی میکرد، از سویی در قالب انگشتر نامزدی به نمادی جهانگیر تبدیل شد، و از سوی دیگر در قالب حلقهای نورانی که بین خداوند و شاهنشاه رد و بدل میشد، دلالتی سیاسی یافت و به عنوان نماد فرهمندی و برخورداری شاه از خوَرنَهی ایزدی – که ضامن مشروعیتش بود- تثبیت شد.
از سوی دیگر، دست که علامت پیمان بستن بود، از سوی دیگر مفهومی برابر با “قدرت” یافت. در زبان فارسی، همان طور که دست در عبارتهایی مانند دستگیر و همدست و دستگیری کردن این دلالت را حفظ کرد، در قالب نماد دستار – که معمولا – مثلا در نقش رستم- در کنار همان حلقهی پیمان بازنموده میشد، با رمزگان نشان دهندهی فرهمندی پیوند یافت. به همین شکل، مفهوم مهر در سراسر تاریخ حدود سه هزار سالهی زبان فارسی، مفهوم دوستی، یاریگری، و همپیمانی را حفظ کرد، و مهربانی – که در ابتدا لقب موبدان مهر و نگهبانان پیمانها بود،- دلالتی عاطفی و عمومی یافت. پیوند زن و مرد با تعیین مهریه و “مهر کردن” –اصطلاحی که از زمان ساسانی تا به حال باقی مانده است،- رسمیت مییافت، و تعبیری کاملا مهرپرستانه مانند “دست در دست هم دهیم به مهر/ میهن خویش را کنیم آباد” – که پارهی نخست آن نمادی از مراسم مهرپرستان است،- در ذهن همهی ما مفهومی آشنا و روشن را متبلور میسازد. دور نیست اگر بگوییم که مفهوم عهد و پیمان، به همراه نمادهای دینی مربوط به ایزد نگهبان آن، و چارچوبهای سازمان یافتگی اجتماعی بر آمده از آن، در سراسر تاریخ ایران زمین یکی از ارکان مهم پیوستگی فرهنگی بوده است، و در میان منشها و نمادهای فراوانی که از ایران زمین به سایر تمدنها صادر شده و جهانگیر شده است، جایگاهی مرکزی را اشغال نموده است.
۲. تاریخ ایران زمین فراز و نشیب بسیار داشته است و این از سرزمینی چنین پهناور، با مردمی چنین گونهگون، با تاریخی چنین طولانی و جغرافیایی چنین میانین و “سرِ راه” هیچ عجیب نیست. از این روست که عهد و پیمان و دلالتهای رسمی آن نیز در این دوران طولانی قبض و بسطهایی فراوان را از سر گذرانده است.
شاید نخستین کسی که – تا حدودی با چارچوبی مهری- از عهد و پیمان در راستای اقتدار سیاسی بهره برد، کوروش بوده باشد. او نخستین شاه در جهان باستان است که پادشاهان مغلوب را بدون ناقص و علیل کردن، در شرایطی محترمانه و آسوده زنده میگذاشت، و اقوام مغلوب را بدون سختگیری و تحمیل سرکوبی نظامی یا اقتصادی، از راه جلب رضایت و همعهدی مطیع خویش میساخت. رفتار کوروش با شاهان مغلوب و سیاست عمومی هخامنشیان که به طرزی بیسابقه آزاد اندیشانه و روادارانه بود، تنها در شرایطی ممکن میشد قول و قرارهایی در میان این حاکمان و محکومان و مغلوبانشان برقرار شده باشد، و چارچوبی محکم و استوار از قواعد و رمزگانِ حاکم بر این عهد و پیمانها حاکم باشد. اقتدار نظامی و شکوه سیاسی هخامنشیان، از آن رو در این مدتِ طولانی دو و نیم قرنی تقریبا بیمعارض باقی ماند، که در کل مواردی بسیار اندک و انگشت شمار برای بسیج نظامی و سرکوب سیاسی شورشیان و متمردان پیش میآمد. شمار شورشها و دامنهی قیامهایی که در زمان هخامنشیان در قلمرو بسیار گستردهی ایشان پدید آمد، اگر با موارد مشابه در امپراتوریهایی مانند روم، عثمانی، مینگ، مغول، و عباسی مقایسه شود، کارآیی خیره کنندهی این سیاست را نشان میدهد. تمام اینها در نهایت بدان معناست که چارچوبی مشخص و روشن برای قول و قرار گذاشتن و عهد و پیمان بستن در آن هنگام وجود داشته است، و به گمان من اصولا این چارچوب توسط خودِ هخامنشیان و بر اساس الگوی پیشینیان عیلامیشان به وجود آمده است. چون تا پیش از ظهور ایشان الگویی مشابه را نمیبینیم. حدس من آن است که دلیلِ فراگیر شدنِ عناصر فرهنگی و منشهای مربوط به عهد و پیمان در جهان، و یکسان نمودنِ نمادها و رمزگانِ مربوط به این ماجرا هم دقیقا به همین دلیل است. چون در زمانی دوردست، برای مدتی به درازای بیش از دو قرن، همین الگوی ایرانی بود که برای نخستین بار پیمان بستن را در سطحی جهانی سازماندهی کرد.
عهد شکنی قدرتمندان و پایبند نبودن به پیمانها در میان مردمان، از آن هنگام به بعد نماد و نشانهی آشوب اجتماعی قلمداد میشود. تمام پیشگوییهای آخرالزمانی از روزگاری که محکمترین عهد و پیمانها – یعنی عهدهای خانوادگی- گسسته میشوند، سخن گفتهاند، و انقلابیونی که خود را نمایندهی عصری نو و جهانی تازه معرفی میکردند، بر دگردیسی بنیادین عهدها و پیمانها در زمانهی خویش اصرار داشتهاند. در این میان البته باید از مسیح نام برد، که میگفت برای فاصله انداختن میان پدران و پسران و زنان و شوهران آمده است، و مزدک که به همین ترتیب عهد و پیمان فرد با خانواده و طبقهی اجتماعیاش را آماج نوسازی قرار داده بود.
با این وجود، در زیربنای این آشوبها و اغتشاشها، همچنان تقدس پیمان و اهمیت عهد باقی بود. اینها شالودهی نظام اجتماعی ایران زمین -–و سایر نظامهای اجتماعی را نیز- بر میساختند. در سرزمینی پهناور مانند ایران، که نژادها، زبانها، ادیان، و اقوام گوناگون به هم آمیختهاند، چه چیزی جز یک عهد و پیمان مشترک میتوانست در زمانی به این درازی هویتی جمعی و مفهومی عینی از “ایرانی بودن” را پشتیبانی کند؟ در سرزمینی که از دیرباز محل گذر کاروانهای تجاری بوده و بازرگانی در گنار کشاورزی مهمترین روش تولید اقتصادیاش تلقی میشده است، و در گسترهای که مهمترین راههای تجاری زمینی و دریایی از ابتدای تاریخ تمدن تا به حال از درون حوزهی نفوذ آن عبور میکرده است، چه اصلی جز پایبندی به عهد و پیمانها وجود داشته که میتوانسته نظم ترابریها و تبادلها و قاعدهمندی شکوفایی اقتصادی را تضمین کند؟
از این روست که در یکی از تاریکترین مقاطع تاریخ ایران، در قرن هشتم هجری، یعنی کوتاه زمانی که مغولان به ایران زمین حمله کردهاند و بخش عمدهی این سرزمین را از جمعیت خالی کردهاند، و در هنگامهای که تیمور لنگ بر پا کرده و غارتگری و کشتارهایی نو را آغاز کرده است، میبینیم که شاهان ایرانی آل کرت که بر هرات و افغانستان حکومت داشتند، بدان دلیل که شاهزادهای فراری را در قلمرو خود امان داده و بعد به او خیانت کرده و به قتلش رسانده بودند، نفرین شده و نامشروع پنداشته میشدند. اندک زمانی بعد، وقتی یکی از مدعیان سلطنت و نوادگان تیمور به نام سلطان حسین میرزا، بعد از شکست خوردن از رقیبانش به سلیمان شاه –عموی تیمور- پناه برد و بنا بر عهد او تسلیم شد، سلیمان شاه بنا به دستور شاهرخ پسر و جانشین تیمور، او را به دربار شاهرخ فرستاد، و وقتی دید شاهرخ او را به قتل رساند و به این ترتیب عهد و پیمان خودش را با وی نادیده گرفت، سر به شورش برداشت. و این چقدر با روایتی که هرودوت از سرداری هخامنشی به نام بغ بخش (بَغَه بوخشَه یا به یونانی مگابوسوس) حکایت میکند شباهت دارد، که فرعون شورشی مصر را شکست داد و با عهد و امان نامه وادار به تسلیمش کرد، اما وقتی به شوش گسیلش داشت، او را به جرم کشتن عموی شاه اعدام کردند، و در نتیجه بغ بخش که به خاطر شکسته شدن عهدش بیآبرو شده بود، به روایت هرودوت سر به عصیان برداشت.
اینها همه نشانگر آن است که در سراسر تاریخ ایران زمین – از درخشان ترینلحظاتش در عصر هخامنشی، تا نشیب آشفتگیاش در عصر ایلخانی- الگویی مشابه و مشترک از پایبندی به قول و قرارها و عهد و پیمانها وجود داشته، و این همان است که مرده ریگ سنتی بسیار کهن، بسیار ریشهدار، و بسیار اثرگذار بوده است.
سنتی که هرگاه در قالبی گسترده و فراگیر احیا شده، به پیدایش هویتی ملی و نیرومند منتهی شده است، و هرگاه – در گذشته- به دلیل هجوم اقوام غارتگر یا –به تازگی- به خاطر بحرانهای فرهنگی دستخوش اغتشاش و اختلال شده، چند دستگی و واگرایی و ناتوانی و کشمکش اقوام و ادیان و فرقهها و زبانها را در سرزمینمان رقم زده است.
۳. بر این مبناست که پیمان از دیرباز در ایران زمین عنصری مرکزی و کلیدی بوده است. ستون فقرات روابط اجتماعی، اندرکنش میان خانوادهها و قبایل، و کردار میان افراد بر اساس عهد و پیمانهایی شکل میگرفته که در سطوح گوناگونی از رسمیت وضع شده و با پشتوانهی درجههایی متفاوت از اقتدار سیاسی و دولتی تضمین میگشته است. در این زمینه است که عهد و پیمان به امری اساطیری تبدیل شده است. خویشکاری آدمیان و مرکزی که بند ناف اتصالشان به هستی زنده و پویایی پیرامونشان است، بر اساس عهد و پیمانی تعریف میشده که با ایزد یکتا بستهاند، و این همان است که در روایت اسلامی به عهد الست تعبیر شد. اصولا این برداشت که خداوند در روز ازل از آدم و – در روایت صوفیانه و ایرانیاش از تمام آدمیان- پرسیده که الستُ برَبِکُم؟ و بر اساس پاسخ مثبت ایشان رابطهی ایشان با جهان خلقت تعریف شده، برداشتی زرتشتی است که بر ارادهی بنیادین انسانی – به موازات و نه و در طولِ – ارادهی ایزدی دلالت دارد و رابطهی این دو را همچون اندرکنش دو موجود مختار و تقریبا همتا تفسیر میکند، نه چنان که در برداشتی یهودی از خداوندِ قادر و خشمآور داریم، همچون رابطهی بردهای با اربابش.
از این روست که پیمان همواره و از ابتدا با خویشکاری آدمیان و از این رو با مرکز داشتن یا نداشتن ایشان مربوط بوده است. نخستین اصل آیین عیاری و فرقهی فتوت، عهد نگهداشتن بود. و این مکتب در قرون نخستین اسلامی شکلی نوبنیاد از مرکزدار شدنِ ایرانیان بود که اساس آن بر شکلی عامیانه و عمومی شده از مهرپرستی طرحریزی شده بود. سایر اشکال بازتعریف مرکز در اغتشاش اجتماعی دو قرنِ پس از ظهور اسلام و انقراض ساسانیان نیز به همین ترتیب مفهوم پیمان و عهد را در کانون نگاه خود نگه میداشت، و بعدها نیز که مغولان و ترکان بر ایران زمین تاختند و بار دیگر آشوبی برخاست، شکلی عرفانی از همین پیمان بود که در مرکز برداشتهای صوفیانه برنشست و الگویی تازه از مرکزسازی برای سوژه را ممکن ساخت.
در همین گیر و دار، یعنی از عصر اسلام به بعد بود که پیمان و عهد با عناصری مردمی، و در عین حال رمزآمیز گره خورد. مهمترین شاخهای که با درجهای از رسمیت این بازسازی مرکز و بازتعریف پیمانها را ممکن میساخت، همان تصوف و عرفان بود. هرچند این تنها الگو یا حتی اثرگذارترین الگو نبود. چرا که بیتردید عیاران و خردمدینان و مزدکیان و سپیدجامگان و اسماعیلیان و مانویان و سربداران و حروفیان با سازمانهای مخفی فراگیر و اثرگذار خود، و سلسله مراتب محکم و استوار خود، و نقش سیاسی انکار ناپذیرشان نیز نقشی به سزا ایفا میکردهاند. هریک از این جریانهای فکری الگوهایی ویژه از عهد بستن و پیمان نگهداشتن را به شکلی و با تعبیری رمزگذاری کردند و آن را در کانون عضوگیری و حفظ عضویت افراد در سازمانهای خویش قرار دادند.
در هنگامهی اندرکنش این شاخههای رسمی و غیررسمی، که از سوی قدرت مستقر و دولتها مشروع یا نامشروع دانسته میشدند، شبکهای بالنده و رشد یابنده از رمزگان، معانی، و مفاهیم در ارتباط با پیمان شکل گرفت. استعارهها و نمادهایی که گاه خاستگاههایی دور و حاشیهای داشتند، در مرکز جهانبینیها و تعهدهای سیاسی و سازمانی قرار گرفتند، و چیدمان افراد را در جهانی که به آشوبی سخت مبتلا شده بود، تا حدودی ممکن ساختند.
در این گیر و دار بود که تصویری در هم بافته، چهل تکه، و چند سویه از پیمان وعهد پدیدار شد. تصویری که با وجود حفظ این مفهوم در مرکز عناصری کلیدی مانند تعهد، خویشکاری، و هویت، برداشتها و تفاسیری گوناگون از آن را به دست میداد، مراتبی گوناگون از اراده و خودمداری را در آن دخیل میدانست، و چارچوبهایی گوناگون را برای رمزپردازی و استعارهسازی در این مورد به کار میبست. شاخهزایی مفهوم عهد و پیمان در عصر مدرن، از زمان ناصرالدین شاه قاجار آغاز شد، اما حتی امروز هم، با وجود آن که عهد و پیمان در حوزههای اقتصادی، سیاسی، خانوادگی، و بینالملل به اشکالی متفاوت و بر اساس قواعدی متمایز صورتبندی میشود، همچنان رگههایی از آن برداشت رازآمیز و غنی از معنای دیرینه در این میان وجود دارد.
۴. پیمان در فارسی واژهای دیرپاست. در اوستا، واژهای وجود دارد که اَفشمَن خوانده میشود. این واژه در گاهان به این شکل به کار گرفته شده است: “اینک سخنانی افشمن به تو میآموزم، نه نا-افشمن (اَنَفشمن)، تا آنها را به دل بشنوی و پذیرایشان باشی.»
افشمن در این عبارت، به ظاهر منظوم و شعرگونه معنا میدهد، و بیشتر مفسران معنای یک سطر از شعر را از آن برداشت کردهاند. پورداوود افشمن و افسمن را یکی گرفته و آن را با همین تعبیر در بندِ یاد شده، به سنجیده و ناسنجیده ترجمه کرده است. وحیدی همین معنا را در دو واژهی وافته و ناوافته گنجانده است، و آذرگشنسپ به پیروی از تاراپوروالا آن را فعال و متحرک در برابر سست و بیکاره ترجمه کرده است. جلیل دوستخواه در ترجمهی اوستای خود، آن را با احتیاط به پیوسته وناپیوسته برگردانده است. از معنای عبارت یاد شده هم بر میآید که سراینده از این واژه، “شعر” و “سخن منظوم، سنجیده و پرداخته” را در نظر داشته است و آن را در برابر نثر و سخن عادی آورده تا بر اهمیت و ضرورت یادگیری و ارج نهادن بر آن تاکید کند. هم چنین است کاربرد این واژه در سروش یشتِ سرِ شب:
“نخستین کسی که پنج گاهانِ سپیتمان زرتشت اشون را بسرود، از پتمان (پیمان) و بند و گزارش و پاسخ، ستایش و نیایش و خوشنودی امشاسپندان را.» و مشابه این در کردههای سوم، چهارم، هژدهم، نوزدهم بیست و یکم و بیست و چهارم ویسپرد هم تکرار شده است.
نکتهی جالب آن است که این واژه در ترجمههای پهلوی اوستا به پتمان برگردانده شده است، که همان پیمان است. در این معنا پیمان با پیوستن و پیمودن و پیوند دادن ارتباط مییابد. چنان که فردوسی نیز در ادامهی همین روند شعر سراییدن خود را با عبارت “پیوند دادن” توصیف کرده:
“ز گفتار دهقان یکی داستان بپیوندم از گفتهی باستان”
آشفتگی ناشی از یورش تازیان و در هم ریختگی نظام اجتماعی و فرهنگی ایران زمین را به سادگی در دگردیسی مفاهیم و نمادهای متصل به عهد و پیمان میتوان ردیابی کرد، و شاید از این رو باشد که در اشعار نخستین شاعران پارسیگوی پس از اسلام، -بر خلاف نیاکانشان در دو سه قرن قبل- اثر چندانی از مفهوم پیمان نمیبینیم. در اشعار به جا مانده از رودکی و رباعیات منسوب به ابوسعید ابوالخیر هیچ یک از دو عبارت پیمان و عهد دیده نمیشود و این با توجه به توجه و پایبندی این دو به واژگان کهن و آیینی ایرانی کمی غریب مینماید. دقیقی هم تنها سه بار این واژه را به کار برده است.
ابوسعید ابوالخیر به جای پیمان واژهی عهد را – تنها نه بار- به کار برده است. کاربرد آن به مفهوم زرتشتی پیمان نزدیک است، چنان که یک جا میگوید “هر عهد که با خدای ببستند همه”، و در جای دیگر “ای عهد تو عهد دوستان سر پل”، که تقریبا به همین شکل در متون زرتشتی در مورد پل چینوت نیز به کار رفته است.
ادامه مطلب: یادداشتها: دربارهی ایرانی شدن
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب