دوشنبه , مرداد 1 1403

فراخوانی برای ایران شدن

فراخوانی برای ایرانی شدن

 

“شدن” فرآیندی مقدس است، اگر که افزایش بقا، قدرت، لذت، و معنای هستندگان از آن برخیزد. هریک از ما، اگر که از حدی جسورتر، آگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر، و نیرومندتر باشیم، “چیزی شدن” را آماج کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم. چیزی نیرومندتر، رضایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمیزتر، ماندگارتر، و پرمعناتر، یعنی چیزی در فراسوی منِ امروزین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان را. برخی از ما انسان شدن را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جوییم، برخی به پایگاه ایزدان رسیدن را. برخی عضوی شریف و نیکوکار از جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی خویش شدن را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طلبیم و برخی شهروندی نمونه شدن در دهکده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچک جهانی را. برخی از ما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کوشیم تا داناتر، محبوب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر، نیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر، و ارجمندتر شویم، و برخی نمادهای این حالتها یعنی ثروت و منزلت و احترام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مستند و نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار را هدف گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم. با این وجود، همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ما، شدن را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهیم و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جوییم، اگر که هستن را آموخته باشیم.

شدن امری بسیار بسیار پیچیده است. تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای منحصر به فرد که هریک از ما – با یگانگی ژرف خویش- به شکلی دیگرگون تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم. هرچه خودآگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر باشیم، این شدن را بهتر بازسازی و ادراک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، و هرچه کامیاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر به فرجامش رسانده باشیم، بیشتر به مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی الگویی برای سایر شوندگان و مشتاقانِ دگردیسی برکشیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شویم. در این عرصه نسخه پیچیدن همان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قدر ناممکن است، که خطرناک، و تقلید کردن به همان اندازه ابتر است، که نادرست. با این همه، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان چیزهای گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گون شدن را از یکدیگر آموخت، و فوت و فنِ گسستن از “بودن” و پیوستن به “شدن” را با دیگر سالکان سهیم شد. دگردیسی هر منِ یکتا، روندی یگانه است که در تنهایی مطلقی آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد و پایان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد، اما تنها زمانی بارور و برومند می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد که با هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنانی با شدن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگران شتاب گرفته، و در چشم دوختن به خطهای موازی همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خودآگاه شده باشد. همگان این خطراهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی منحصر به فرد را در درون خویش آغاز و ختم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، بی آن که از درهم تنیدن آن با بافتارِ دگردیسی دیگران نیازمند شوند. آن بخشِ سرزنده و پویا و شاداب هستی که از قید همانطور ماندن و یکجور بودن رسته است، قالی پرنقش و نگاری است که هر تار و هر پودِ آن، ابریشمی این چنین است. ریسمانی منحصر به فرد، گرانبها، غیرقابل جایگزینی، و خاص، که در ضمن تنها در پیوند با ریسمانهای مشابه شکل و معنا و جایگاهی ارجمند می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. تنهایی سهمگینِ منی که دگرگون می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی میدانی پرهیاهو نشسته است، که دیگرانی مشابه در آن به تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای مشابه مشغول‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. از این روست که ما همواره جدا جدا، و همواره در میان گروه است که چیزی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شویم.

آنان که شدن را بر بودن و رفتن را بر ماندن ترجیح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند، گویا خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، به چشم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی مشترک از غایتِ دگرگون شدن دست یافته باشند. چرا که مسیرهای یگانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان این چنین همخوان، و تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های یکتایشان چنین آشنا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید. روندگان راستین، در جهتی مشترک راه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پیمایند، و از این روست که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانند از یکدیگر بیاموزند، به هم یاری رسانند، و موانع را با نیرویی هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزا از سر راه بردارند. گویا خواستِ چهار جوهرِ در مبنا یگانه –یعنی گرایش به بقا، لذت، قدرت و معنا- آن چیزی باشد که جهتگیری مشترک همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شوندگان را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. برخی یکی از این متغیرها، و برخی چندتا را بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گزینند، و در نهایت همه با کلیت این چهار وجه همراهند، چرا که اگر از زاویه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای خاص به این واژگان بنگریم، همه را رمزگانی برای اشاره به یک سوی یکتا خواهیم یافت. بر این محورِ غایی است که تلاشها و کوششهای سالکان متمرکز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و نظامهای شناختی و روشهای انضباطی پدیدار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و من‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نوینی با توانمندی و آفرینشگری چشمگیر، زاده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردند.

هرکس از جایی شدن را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آغازد، و گویا برای ما که امروز بر قالی پر نقش و نگار فرهنگ ایرانی زاده شده و بالیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم، آن “جا”، ایران است. پیکره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی سترگ فرهنگ ایرانی، با تمام تاریخ درازپایش، در تمام زوایای روشن و تاریکش، و در کلیتِ حجمِ تنومند و سنگینش، تکیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گاهی است که شتاب اولیه برای رستن از منِ موجود و شتافتن به منِ مطلوب را در اختیار ما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد. این نه به معنای در بندِ “بوده”ها ماندن است، و نه منحصر است به قناعتی ناروا به چارچوب مرسوم و یکنواختِ کهنسال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان. این به معنای تغذیه کردن و فربه شدن از خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان است، و پوست ترکاندن وپیله شکافتن و تبدیل شدن به “من”هایی نو. من‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی نیرومند، معنادار، رضایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بخش و ماندگار، که از سویی از تاریکی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های آنچه بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند گسسته باشند، و از سوی دیگر روشنایی پیشینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی خویش را گوارده باشند.

دوستان، زمان زمانِ ایرانی شدن است.

 

ادامه مطلب: درباره‌ی اخلاق زروانی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب