گردوبنانِ سبز كه آسوده شادكام / بر تختگاهِ كوه و اوجِ بلندا نشستهاند
بختِ عروجِ خویشتن از دست دادهاند / قانع به جاى خویش چون از پا نشستهاند
رویاى سبزِ بذر، پس از یادشان برفت / آكنده از غرور، فقط اینجا نشستهاند
بالندگى چونان سراب در آوندشان شكست / یك عمر روى وهمِ منظره زیبا نشستهاند
رگبرگهاى پیر چون از شعله سیر شد / بر ریشههاى زهد، پوك و فریبا نشستهاند
فرخنده بذرِ خویش به پیراهنى ز چوب / پوشاندهاند و گِرد تهیا نشستهاند
اسطورهى درخت، همه طغیانِ قامت است
آنان به خواب، مرده؛ اگر از پا نشستهاند