زمینلرزههایی در هزار فلات
یادداشتی دربارهی تابستان ۱۳۹۰
۱. از همان روزی که زلزله خاک بارورِ آذربایجان را لرزاند و مردم را عزادار و آواره کرد، قصد کرده بودم که چیزی در این مورد بنویسم. اما این نیت با توالی پیچیده و نفسگیرِ رخدادها به تعویق افتاد، و ضرورت بازاندیشی و از دور نگریستن به رخدادها باعث شد تا نوشتن این سطور تا این هنگام به تاخیر افتد. زلزلهی آذربایجان برای من تجربهای پیچیده و بسیار آموزنده بود، و از این رو آنچه که خواهید خواند، گزارشی بسیار شخصی است دربارهی رخدادهایی موازی که در ماههای تیر و امرداد و شهریور سال ۱۳۹۰ رخ نمود، و تفسیری که دربارهشان دارم. مهمترین و عینیترینِ این رخدادها، زلزلهی آذربایجان بود. اما داوریهایی اخلاقی دربارهی اطرافیان و آشنایان، تاملاتی دربارهی فضای مجازی، و اندیشههایی دربارهی پویایی نهادهای اجتماعی در ایرانِ امروز نیز بخشهایی دیگر از این متن را تشکیل میدهند.
۲. دلوز و گتاری کتاب زیبا و بسیار عمیقی دارند به نام هزار فلات. در این متنِ خواندنی، لایههای متفاوتِ تجربهی انسانی را با رویکردی نزدیک به مدل سیستمی مورد نظرم تحلیل کردهاند و اشکال صورتبندی و ظهور نمودهای متداخل عاملیت و ساختار را پی گرفتهاند، و کل این متن پیچیده را هزار فلات خواندهاند. چرا که به نظرشان امر اجتماعی و تجربهی انسانی به دشتی گسترده میماند که لایههای بر هم فرو نشستهی زمینشناسانه در زیرِ سطحِ نمایانش جا خوش کرده است و ساختار و پویایی کلی جغرافیای تجربه را تعیین میکنند. گفتار ایشان به نظرم بسیار اندیشیدنی است و پرسشهایی که طرح میکنند از دید من کلیدی و مهم هستند، هرچند پاسخهایی معمولا متفاوت را برایشان در ذهن دارم.
اگر تجربهی انسانی و پدیدارهای جامعهشناختی به چینههایی زمینشناختی و لایههایی انباشته بر هم تشبیه شوند، بحران در این تجربه و فروپاشی نهادهای اجتماعی نیز همچون زمینلرزهای نمود خواهند یافت، و این چیزی است که ما در تمام سطوح تجربهاش را از سر گذراندیم. در سه ماهی که پشت سر گذاشتیم، بسیاری از چیزها در تمام سطوح فراز (در لایههای زیستی/ روانی/ اجتماعی/ فرهنگی) در برابر چشمانم به لرزه در آمد. زیربنای فیزیکی و ساختارهای نمایانِ فیزیکی بودند که هستهی مرکزی این بحران را تشکیل میدادند. چرا که نمایانترین رخداد در این میان، فعال شدن گسل اهر-هریس بود و ویران شدن صدها روستا و کشته شدن هموطنانمان. یعنی گسستی فیزیکی و فروپاشیای در عینیتِ ملموس تجربی، که بحرانی در سطح زیستی محسوب میشد.
همزمان با این ماجرا، و یکی دو ماهی پیش از آن، گسستهایی دیگر توجهم را جلب کرد، که گرانیگاهش رخدادهایی عادی و به ظاهر پیش پا افتاده بود. برای من و سایر کسانی که بخشی از دادههای خود را از فضای مجازی دریافت میکنند و بخشی از ارتباطهای انسانی خود را در شبکههایی اجتماعی مانند فیسبوک پیگیری میکنند، روبرو شدن با دعوا و کشمکش افراد در فضای مجازی عادی مینماید. با این وجود تقریبا همزمان با زلزلهای که در سطح زیستی بروز کرد، گسستی و فروپاشی دیگری در سطوح روانی و اجتماعی رخ نمود که از نظر زمانی یکی دو ماهی از فرو ریختن خانههای اهر و ورزگان جلوتر بود و به نظرم از نظر آسیبشناسی آنچه که در حال رخ دادن است، مهمتر مینماید.
ماجرا آن بود که در شبکهی فیسبوک، متوجه جریانهایی شدم که به پراکندن شایعه، اخبار دروغین و گفتمانهایی آسیبرسان دربارهی دیگران مشغول بودند. از آنجا که یک جفت از این جریانها خودِ مرا آماج قرار داده بود، در همان مقطع زمانیای که ایفای وظیفهی کوچکی برای یاریرسانی به زلزلهزدگان را بر عهده گرفته بودم و از فضای فیسبوک برای این کار استفاده میکردم، فرصتی یافتم تا کمی عمیقتر این دو جریان را نیز بررسی کنم. این جریانها در چارچوبی حقوقی، مصداقی بارز بودند برای مفهوم کلاسیک «ترور شخصیت»، چون بخشی از آن توسط چند تنی تولید میشد که با بافتن دروغهای عجیب و غریب میکوشیدند مرا در فضای دانشگاهی و علمی بدنام کنند، و بخشی دیگر از آن توسط چند تنی دیگر تولید میشد که زندگی خصوصیام را هدف گرفته بودند و دروغهایی خلاقانه را در این زمینه پراکنده میکردند. تقریبا همهی تولید کنندگان این گفتمان را از دور میشناختم، یا به کلی برایم ناشناس بودند، و دلیل منطقی و معقولی برای رفتارشان سراغ نداشتم. در فاصلهی کوتاهی دیدم که حرفهای مشابهی دربارهی شمار زیادی از کسان دیگر نیز تولید و بازتولید شده، و انگار سیلی از این شیوه از شایعهپردازی و به اصطلاح حرفهای خاله زنکی در فضای مجازی جاری شده باشد.
اینها همه با فروپاشی برخی از نهادهای اجتماعی در ایران زمین همزمان بود. بحران اقتصادی نمودی زورآور و مهیب پیدا کرد. بحران امنیت بیش از همیشه رخ نمود و خطر حملهی خارجی با مخاطرهی ناامنی برخاسته از سیاستهای نادرست داخلی در هم آمیخت. خبرهایی که دربارهی فروپاشی خانوادهها به گوش میرسید بسامدی بیشتر یافت و بیاخلاقیهایی که متاسفانه سکهی رایج این روزهاست، در ابعادی کلانتر و اشکالی برجستهتر نمود یافت. همهی اینها دست به دست هم دادند و به روشنی نمایان ساختند که گسستی و فروپاشیای جدی در تمام سطوح زیستی، روانی، فرهنگی و اجتماعی آغاز شده است. برای هرکس که چشمی بینا داشته باشد، آشکار است که این تنها گسل اهر-هریس نیست که فعال شده است. در ذهن مردمان و در نهادهای اجتماعی و در بافتارهای فرهنگی، زمینلرزهای مهیب آغاز شده و میرود که همه چیز را ویران سازد.
۳. شاید اینها همه نمود ظهور رسانههایی نو باشد. با رواج شبکههای اجتماعی مجازی، برای نخستین بار چیزی شبیه به دموکراسی مستقیم برای همگان ممکن شده است. با این تفاوت که دولتها با سختگیری و وسواس فراوان هر نوع کنش اجتماعی برخاسته از این فضای دموکراتیک و متکثر را سرکوب میکنند. به این ترتیب، دمِ دستترین امکان و آسانترین کاربردی که برای این رسانههای نو میتوان سراغ کرد، بازتولید همان حرفهای خالهزنکی و شایعهپردازیهای کوچه و بازاری است. با این تفاوت که این بار گوینده و شنونده چشم در چشم هم ندارند و گوشهایی بسیار پچپچهای آهسته را میشنوند. به این شکل، ناگهان در ابتدای تابستان امسال، چنین مینمود که سرخوردگی مردم از کارآیی سازنده و عینی شبکههای اجتماعی مجازی، به نوعی جبران غریزی در سطحی سادهتر انجامیده است. مردمی که انگار نمیتوانستند حتا برای دور هم جمع شدن و آببازی کردن در گرمای تابستان از این شبکهها استفاده کنند، وقت خود را صرفِ بدگویی دربارهی هم، شایعهپردازی دربارهی آدمهای مشهوری که میشناختند، و تولید خرده گفتمانهای بیمار کردند. در همین میان برای نخستین بار موجی چشمگیر از خبرهای دروغین در فضای مجازی به راه افتاد که همتایی نیرومند و رقیبی سزاوار برای تبلیغات هدفمند و ایدئولوژیک رسانههای جمعی دروغپرداز بود.
خبری رسید، با عکسها و توضیحات چشمگیر و رنگین، که از کشتار بیست هزار تن از مسلمانان برمه به دست بوداییهای این سرزمین خبر میداد. من و دوستانم که چند ماه پیش در گرماگرم تحول سیاسی در این سامان به سر میبردیم و رابطهی دوستانه و ملایم بوداییان و مسلمانان را دیده بودیم، این خبرها را جدی نگرفتیم، اما ماجرا به قدری برای مخاطبان بیاطلاعتر جذاب بود که خبرهای مربوط به این واقعه در فضای مجازی مرتب دامنهدارتر شد و با عکسهایی زیباتر آراسته شد، که از پروندههای مربوط به تسونامی مالزی و کشتارهای پولپوت در کامبوج گرفته شده بود.
به این ترتیب، فضای مجازی در تابستان سال ۱۳۹۱ به ابزاری برای دروغپردازی تبدیل شد. از سویی افرادی که نامدار یا خوشنام بودند، مورد حمله قرار گرفتند و شایعههایی بیشرمانه و عجیب و غریب دربارهشان بر سر زبانها افتاد. انبوهی از سخنان گاه پرت و بیربط از قول شخصیتهای نامداری مانند کوروش بزرگ دست به دست چرخید و گاه مانند آنچه دربارهی زبانزدهای منسوب به دکتر شریعتی رخ داد، آشکارا جنبهی طنز و ریشخند به خود گرفت. تجربهی شخصیای که من داشتم، آن بود که در این شایعهپردازان و دروغزنان گاه به شکلی تکاندهنده از آبرو و حیثیت اجتماعی خویش میگذرند تا روایتهایشان را به کرسی بنشانند. این برای نخستین باری بود که میدیدم استاد دانشگاهی که چه بسا میتوانست مردی محترم قلمداد شود، لودگیهایی سبک و حرفهایی دشمنخو و ناباب را به نقدهای عقلانی ترجیح داد و خویش را بدنام کرد، و زنی که میتوانست وجههای برای خویش داشته باشد، با تفاخر به ارتباط نزدیکش با دیگران، و دروغهایی که در این مورد پرداخت، خویش را بیآبرو ساخت.
این الگو وقتی بارها و بارها تکرار شد، نشان داد که ماجرا امری شخصی و تجربهای موضعی نیست و با نوعی اختلال ارتباطی در فضای مجازی روبرو هستیم. ستون فقرات رسانههایی که این شرایط نو را ممکن ساختهاند، بیشک شبکههای اجتماعی هستند. این شبکهها با اهدافی کاملا متفاوت شکل گرفتهاند و پیامد طبیعی گسترش دامنهی استفاده از اینترنت در سطحی جهانی هستند. در سالهای گذشته شبکههایی برای تبادل مالی، مهمان شدن به هنگام سفر، یا بحث و گپ و گفت دربارهی کتابهای خوب پدید آمدهاند که اهمیت و ارزششان برای تمام کاربران نمایان است. اما در این میان مهمتر از همه، تارنمای فیسبوک است.
مارک زوکربرگ که موسس این تارنماست، گویا اصولا برای نقل و انتقال همین حرفهای خالهزنکی و هموار کردن راه فضولی مردم در زندگی شخصی بوده که این نهاد را پدید آورده است. اما همین شبکهی اجتماعی که در خارج از ایران چندان خوشنام هم نیست، در مدتی کوتاه به ابزار ارتباطی اصلی میان نسلی جوان از ایرانیانی بدل شد که در کشورهای مختلف دنیا پراکنده شده بودند. همین شبکه در سالهای اخیر توانایی بسیج جمعی خود را نشان داد و نخستین حرکت سیاسی پردامنهی متکی بر اینترنت را در سطحی جهانی پدید آورد. با این وجود وقتی این تب و تاب کنشگری اجتماعی فرو خفت، کارکردی که انگار در سراسر این مدت در زیر پوست این شبکه کمین کرده بود، ناگهان نمایان گشت و آن همان حرفهای خاله زنکی و زیانکارانهای بود که شرحش گذشت.
آنچه که در تابستان شگفتانگیز گذشته برای من بسیار جالب توجه بود، نقش تعیین کنندهای بود که فیسبوک در لایهی اجتماعی بر جا گذاشت. آن کسانی که حرفهای خالهزنکی و سبک دربارهی دیگران تولید میکردند، به طور عمده در فضای فیسبوک به شایعهپراکنی مشغول بودند. صفحههای شخصی افراد به حوزههایی درهم فرو رفته از حریم خصوصی شبیه بود که افراد به سادگی در سپهری مجازی آن را در میپیمودند و با ارسال پیام و گپ و گفتهایی نوشتاری – گاه با افرادی یکسره ناشناس- حرفهایی معمولا دروغ و بدخواهانه را دربارهی حریم خصوصی افرادی دیگر منتشر میکردند، که گاه به همین اندازه برایشان بیگانه و ناآشنا بودند!
اما شگفتی اصلی آن بود که درست در میانهی همین هنگامه، زلزلهی آذربایجان برخاست، و کردارهای کوچکی که به حکم وظیفه انجام گرفت، موجی از همدردی و همراهی را درست در همین فضا پدید آورد که در نهایت به یاریرسانی نسبتا سازمان یافتهای به زلزلهزدگان منتهی شد. یعنی دقیقا در همان فضایی که حرفهای چرند و بدخواهانه و رکیک رد و بدل میشد، هماهنگی برای یاریرسانی به نیازمندان نیز سازمان مییافت. برای من، شگفتی بزرگ تابستان گذشته، این موازی بودنِ کارکردهای نیکوکارانه و بدکارانهی یک شبکهی یگانه بود.
۴. نوربرت الیاس مقالهای دارد دربارهی رابطهی تلفات رانندگی، با نوپا بودنِ کاربرد خودرو در جوامع گوناگون. جان سخنش آن است که راندن و کنترل خودرو به فنآوری بدنِ مجزا و بیسابقهای نیاز دارد که مسلط شدن بر آن زمان و تجربهاندوزی میطلبد. از این رو در جوامعی که صنایع ساخت خودرو تازه وارد شده یا استفاده از این ابزار به تازگی رواج یافته، وقفهای وجود دارد که طی آن بدنهی جمعیت این فنآوری را کسب میکنند و در این مدت تلفات رانندگی و جادهای بالاست.
هرچند با سخن الیاس یکسره موافقم، اما تجربهی شخصی دیگری دربارهی رانندگان ایرانی دارم که آن را به موضوع بحث مربوط میبینم. تا جایی که من دیدهام، یک طبقهی به نسبت نوظهور از رانندگان حرفهای در شهر تهران و شهرهای همسایه وجود دارد که از جوانانِ روستایی یا شهرستانی مهاجر تشکیل یافته است. این افراد دقیقا در تعریف الیاس از وقفهی فنآوری بدن میگنجیدند و به همین دلیل مشاهده و تحلیل رفتارهایشان برایم جالب بوده است. در برخورد و گفتگوهایی که با ایشان داشتهام، چند نکته را دریافتهام. نخست آن که ایشان از نظر تسلط بر فنآوری بدنی مربوط به رانندگی هیچ مشکلی ندارند. یعنی بعد از مدتی به نسبت کوتاه (در حد چند ماه رانندگی حرفهای) به خوبی بر ساز و کارهای خودرویشان مسلط میشوند و با مهارت چشمگیری هم رانندگی میکردند. آنچه ایشان را به سوارههایی خطرآفرین تبدیل میکرد، ناتوانیشان در کنترل خودرو نبود، که ناشیگریشان در هماهنگ شدن با رفتار سایر رانندگان بود. هم از گفتگو با ایشان چنین بر میآمد، و هم با مشاهده تایید میشد که بخش عمدهی تصادفهایی که رخ میداد، در ناهماهنگی میان دو راننده ریشه داشت. رانندههایی که فنآوری بدنی و مهارتهای حرکتی مربوط به راندن یک خودرو را کسب کرده بودند، اما از پیشبینی حرکت سایر رانندگان، ارسال به موقعِ پیامهایی مربوط به حرکت خویش و هماهنگ شدن با بقیه ناتوان بودند. به عبارت دیگر تا جایی که من دیدم، تلفات بالای رانندگی در ایران نتیجهی مهارت ناکافی یا نامسلط بودن بر تکنولوژی حرکتی راندن خودرو نبود، که از نوعی اختلال ارتباطی ناشی میشد. رانندگان به دلیل ناخوانا بودنِ رفتار همدیگر و ناتوانی در ارسال و دریافت پیامهای گویا و روشن با هم تصادف میکردند و به خاطر ناتوانی در کنترل هیجانهای خویش و نابردباری در کنش متقابل با دیگری، زیانِ تصادف را با آسیبِ دعوا و مرافعه تکمیل میکردند.
آنچه در تابستان گذشته در فیسبوک رخ داد، تا حدود زیادی به همین ماجرا شبیه بود. شکی وجود ندارد که ایرانیان در دریافت و مسلط شدن بر فنآوریهای نوینی مانند تکنولوژی رایانهای بااستعداد و هوشمند هستند. اقبالی که از شبکههای اجتماعی مانند اورکوت یا فیسبوک دیدیم، گذشته از شرایط بیمار جامعه و انسداد اقتدارگرایانهی مسیرهای ارتباطی، معلولِ توانایی جوانان برای استفاده از این ابزارها و تسلط سریعشان بر این فنآوری جدید نیز بود. اما چنین مینماید که در اینجا هم ناتوانی از هماهنگی با دیگری است که اشکال را ایجاد میکند. شهروندانی که در جریان رخدادهای این سه ماه آزموده شدند، نشان دادند که بر فنآوری رایانه و شیوههای استفاده از شبکههای اجتماعی کاملا مسلط هستند. اما گاه از دستگاه اخلاقی استوار و مهارتهای ارتباطی کافی بیبهرهاند و از این رو هنگام موضعگیری در برابر کردارهای غیراخلاقی یا پرهیز از آلوده شدن با این اعمال، ضعف نشان میدهند. موقعیت ایشان به رانندهای شبیه بود که از شهری کوچک به تهران آمده، و با وجود استعداد و مهارتش در یادگیری رانندگی، تنها به خاطر ضعف در خواندنِ ذهن دیگری، برای خود و دیگران دردسر درست میکند.
۵. شاید در این میان، افتخارآمیزترین نکته آن باشد که ایرانیان پیش از به راه انداختن یک تسونامی از حرفهای خالهزنکی، از شبکههای اجتماعی برای ساماندهی کردارهای دادخواهانه و یاریرسانی به همنوعانشان بهره جستند. دامنه و گستردگی آن همدلی و هماهنگیای که در جریان زلزلهی آذربایجان دیدیم، به هیچ عنوان با حلقههای منزوی و بستهی افرادی که به دروغ بافتن پشت سرِ فردی نامدار مشغول بودند، قابل مقایسه نبود. از مقایسهی دو روندی که همزمان در دنیای مجازی پیش میرفت و گاه افرادی یکسان را درگیر میساخت، روشن میشود که یک زیرساختِ استوار و نیرومندِ نیکوکارانه و یک سرشتِ همچنان دست نخورده و پاکیزهی اخلاقی در میان بدنهی جمعیتِ ما وجود دارد. دست کم تا جایی که به محتوای تجربهی زیستهی من مربوط میشود، بدنهی مردمی که من بر فیسبوک با ایشان سر و کار داشتم، بخش عمدهی توان و نیرویشان را برای یاری رساندن به همنوع و هماهنگ شدن برای یاریرسانی به زلزلهزدگان صرف کردند، و بسیار معدود و اندک بودند کسانی که به جای آن پرداختن به حرفهای خالهزنکی را ترجیح میدادند.
ارزش و اهمیت رسانههایی نوظهور مانند شبکههای اجتماعی در دنیای مجازی، آن است که مردمانی که تجربهی چندانی در استفاده از آن ندارند، پیش از تسلط بر ارتباطگیری در این زمینهی ناآشنا، در جریان ناشیبازیهایی که بروز میدهند، لایههایی زیرین و نهادین از شخصیت خود را آشکار میسازند. برخی از الگوهایی که در گفتگوهای سبک و دروغبافانه از افراد صادر میشد، به احتمال زیاد بیسابقه و بسیار عجیب بود. این که زنی مجرد و جوان به شکلی مستند به ارتباط جنسی با مردی افتخار کند، یا این که کسی برای تخریب دیگری، نزد کسانی به کلی ناشناس به شکل کتبی به حریم خصوصی خویش نیز اشاره کند و در واقع خود را بیآبرو نماید، الگوهایی هستند که اگر هم پیشتر وجود داشته باشند، از بسامد و شدتی چنین چشمگیر برخوردار نبودهاند.
شبکههای اجتماعی و به خصوص فیسبوک، امکاناتی ارتباطی را در اختیار مردمان گذاشتهاند، که بیسابقه و نوظهور مینمایند و افراد هنگام به کار گرفتن این رسانه، به خصوص هنگامی که به رفتاری هیجانی و دشمنخویانه مشغولاند، لایههایی پنهان از شخصیت خویش را نمایان میسازند. گفتگوهایی که در حالت عادی خصوصی و شخصی قلمداد میشوند، در این رسانهی نو به شکلی کتبی جریان پیدا میکنند، که امکان ضبط و انتشارشان وجود دارد. برونریزی هیجانهای فرو خفته در فضایی مجازی، به شکلی که امروز شاهدش هستیم، شاید از نظر اخلاقی نکوهیده و به لحاظ زیباییشناسانه، زشت و نفرتانگیز بنماید، اما در ضمن فرصتی زرین است برای نگریستنِ مستند و مستدل به پشت پردهی روابط میان آدمیان، و لایههایی از شخصیت افراد و برداشتهایی که دربارهی هم دارند و چیزهایی که پشت سر هم میگویند.
در سطحی کلانتر، انگار فیسبوک به نوعی ناخودآگاه جمعی تبدیل شده که جبران انگیزههای فرو خورده و میلهای ناکام مانده در زمینهاش ممکن مینمود. از این رو میتوانم این تشبیه جسورانه را پیش بنهم که گویا مردمان گنگ و افسردهی ما، در ماههای پس از نوروز ۱۳۹۱ به دیدن رویایی دسته جمعی و کابوسگونه در دنیایی مجازی روی آوردند. رویایی گروهی، شبکهای، درهم تنیده، و بیسر و ته، که از پارههایی معمولا تحریف شده و دروغین از دادهها و روایتهای جنسی یا قدرتمدارانه تشکیل میشد.
آنچه که نوشتن و انتشار این یادداشت را یک سال و نیم به تعویق انداخت، ضرورت فاصله گرفتن از رخدادهایی بود که به هر صورت خودم نیز در آن درگیر بودم، تا مجالی فراهم آید برای نگریستنِ بیطرفانهتر و محققانهتر دربارهی آنچه که در فضای مجازی جریان دارد. در این فاصلهی زمانی بسیاری از الگوهای یاد شده با شدت بیشتر و شکل و شمایل آشکارتری در فضاهای مجازی بازتولید و تکثیر شدهاند، و به این ترتیب میتوان با اطمینان بیشتری گفت که ناهنجاریهای اجتماعی ایران زمین که در گستردگی و عمقش تردیدی نیست، در شبکههای اجتماعی و دنیای مجازی بستری نو یافته و در این قالب و ظرفِ نوظهور، بروز و نمودی نامنتظره یافته است. انتشار تصویرها و فیلمهایی که به حریم خصوصی مردم مربوط میشود، بدگویی و دروغپردازی دربارهی شخصیتهای نامدار، و حمله به صفحهی کسانی مثل لیونل مسی بخشی از سویهی زشت و بیمارگونهی تصویری است که در این آیینه منعکس شده است، و کارکرد سازمان دهنده و آگاهیرسان و گاه آموزشدهندهی این شبکهها سویهی دیگری است که ما را از یکجانبهنگری باز میدارد و پیچیدگی موضوع را گوشزدمان میکند. شبکههای اجتماعی از این نظر، به کاناپهی روانکاوی میمانند که چیزهای زیادی را با آرام گرفتن بر آن و تعمق در آن میتوان دریافت، و چه بسا این دریافتِ ناهنجاریها و بیماریها، مقدمهای برای شفا یافتن جامعهی آسیبدیدهی ما باشد.
ادامه مطلب: زندگی شبانه در تهران