پیرامون کهن و نو
کرگدن، ضمیمهی روزنامهی اعتماد، سه شنبه ۱۳۹۴/۱۲/۴
احتمالا مرکزیترین جفت متضاد معناییای که طی قرن سال گذشته در گفتارها و نوشتارهای روشنفکران ایرانی مدام تکرار شده، کهن/ نو است. از سپیدهدم انقلاب مشروطه تا به امروز همگان از تمایز میان آنچه که کهن و قدیمی است، و آنچه نو و جدید است سخن میگویند. متجددان در برابر کهنهپرستان قد علم میکنند، هواداران سنت با پیروان مدرنیته میستیزند، دوستداران شعر کهن با مریدان شعر نو کلنجار میروند، و هر جا را که مینگری تمایزی و تقابلی است میان آنان که رو در گذشته دارند یا به آینده خیره شدهاند.
نکتهی شگفت در این میان، آمیختگی تکان دهنده و معنادارِ عناصری است که نو و کهن قلمداد شدهاند. در جریان انقلاب اسلامی نیرویی که به نظر سنتگرا و هوادار قواعد قدیم میرسید، به این خاطر در میدان سیاست برنده شد که از فنآوریهای نو –مثل پخش اطلاعیه با دستگاه کپی، یا پخش سخنرانی رهبران انقلاب با نوار کاست- استفاده میکرد، و رژیم سیاسی رو به افولی که به ظاهر نمایندهی مدرنیتهی مترقی بود، در رسانههای عمومیاش دربارهی ضرورت ستیز با غرب و بازگشت به سنت بومی و غلبه بر «چشم آبیها» برنامه میساخت. شاعرانی مانند حمیدی شیرازی و فریدون توللی و ملکالشعرای بهار که سنتگرا و کهنسرا قلمداد میشدند، اشعاری با محتوای پیشرو و مدرن و روزآمد میسرودند، در حالی که بافت گفتمانی بسیاری از شاعران نوگرای تندرو مثل اسماعیل شاهرودی و سیاوش کسرائی در عمل همان سنت مدیحهنویسی و تبلیغ برای حزب و دستهی سیاسی خاصی باقی مانده بود. رهبران این دو شاخه که با هم درگیری هم داشتند، از سویی فریدون توللی ستیهنده با شعر نو بود که اشعار رمانتیکش چهارپارههایی کاملا مدرن بود، و از سوی دیگر نیمایوشیجی که اشعاری را در مدح امامان شیعه منتشر میکرد. فرنگرفتههای کراواتی و امروزی مانند دکتر شریعتی از ضرورت احیای سنت دینی سخن میگفتند و علامههایی مانند قزوینی و فروغی که با عبا و قبا نشست و برخاست میکردند، شارح فیلسوفان اروپایی و مؤسس ایرانشناسی مدرن قلمداد میشدند.
وقتی به این آمیختگی بنگریم و کاربرد دوقطبیهای کهن/ نو، قدیمی/ جدید، سنتی/ مدرن را در گفتمانهای سیاسی و فرهنگی قرن گذشته تحلیل کنیم، به این نتیجه میرسیم که انگار این برچسبها بیش از آن که به امری بیرونی و عینی دلالت کنند، به گرایشی سیاسی، عضویتی در دستهبندیای اجتماعی، یا سوگیریای مستقل از گفتمان مدرن یا ضد مدرن دلالت میکنند. حقیقت آن است که طی قرن گذشته پرشورترین هواداران سنت دقیقهای در وامگیری و بهرهجویی از فنآوری مدرن و شیوههای سازماندهی اجتماعی روزآمد تردید روا نداشتهاند و تندروترین سخنگویان تجدد در بن و ریشه سخت ارزشهای سنتی را باز مینمایاندهاند. از این رو شکی که رواست و ضروری، آن است که چه بسا برچسبهایی از این دست کارکردی تبلیغاتی، سیاسی، بلاغی یا جدلی داشته، و اصولا به امری ملموس و تجربی و رسیدگیپذیر در جهان خارج دلالت نداشته باشد.
جفت متضاد معنایی اصلی به نظرم در این میان گسسته در برابر پیوسته است. یعنی در تاریخ همهی تمدنها (از جمله تمدن اروپایی) بیش از آن که با پدیدارهایی «قدیمی» و «نو» روبرو باشیم، با روندهایی سر و کار داریم که با بستر تاریخی و گذشتهی اجتماعیشان درپیوستهاند، یا گسستی را نسبت بدان نشان میدهند. هیچ پدیدهی یکسره پیوسته یا گسستهی خالص نداریم. یعنی هیچ رخدادی، جریانی، گرایشی، مکتبی و نظریهای را نمیتوان یافت که سراسر در گذشتهی تاریخیاش بگنجد، یا یکسره از آن قطع رحم کرده باشد. بر این مبنا باید در کارکرد دوقطبی مدرن و سنتی تردید روا داشت و حدس زد که چه بسا جدید و قدیم دو برچسبِ تاحدودی ایدئولوژیک و سیاسی باشند، برای اشاره به آنچه که خوب و خوش و «خودی» قلمداد میشود، یا فرسوده و ناکارآمد و بیگانه. آرایش مفاهیمی که با قضاوت و ارزشداوری درآمیختهاند، در اطراف این دو کلمهی نو و کهن به شکلی است که آن را از مرتبهی یک توصیف علمی و طبقهی تجربی خلع میکند و به کلیشهای تبلیغاتی و جزبی تبدیلاش میکند، مستقل از این که در رسانههای هواداران سنت به کار گرفته شود، یا هواداران مدرنیته.
امروز که حوزهی تمدن ایرانی با آشوبی دیرپا و ریشهدار دست به گریبان است و ابهام و تزلزل در معنا به بدفهمی و کشمکشهای بیحاصل فراوانی دامن زده، بر ماست که دربارهی معنای دقیق کلیدواژهها و کاربستهایشان با نگاهی انتقادی بیندیشیم و آنچه را که بر زبان و قلم میرانیم، با روشنی و دقت پالایش نماییم. تنها در این حالت خواهیم توانست نقاط اشتراک دیدگاههای ناهمساز را بیابیم و از توافقهای موهوم و شکنندهی جبهههای ناهمداستان بر سر مفاهیم مبهم جلوگیری کنیم. راه حل، شاید توجه کردن به پیوستگیها و گسستگیها باشد. یعنی طرح این پرسش که در فلان گفتمان و سبک زندگی و دستگاه نظری و چارچوب اخلاقی و نظام جهانبینی و رویکرد سیاسی و سلیقهی هنری یا ادبی، چه عناصری ادامهی روندهای تاریخی پیشین تمدن ایرانی محسوب میشوند و کدامها گسستی را نسبت بدان نمایش میدهند. کدامها ادامهی سنتهای تکامل یافته در تمدنهای همسایهی ما هستند، و کدامها دورگههایی هستند که در اندرکنش امر خودی و بیگانه شکل گرفتهاند. این گسستها و پیوستگیها را در دورانهای پیشترِ تاریخ خودمان نیز میتوان تبارشناسی کرد و شاید در این هنگام دوقطبیهایی با بار ایدئولوژیک از سکهی اعتبار بیفتند و کلیدواژههایی دقیقتر و روشنتر به جایشان بنشینند. مفاهیمی که بیشتر به کار اندیشیدن و نقد کردن و کردارِ سنجیده بیایند، نه برانگیختن و هیجان ایجاد کردن و بسیج رفتارهای تودهای بیفرجام…
ادامه مطلب: شرحی بر نامهای پارسی به خط عبری
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب