انگارهی پارسیان باستان
پاییز 1389
1. در اساطیر یونان باستان، پهلوانی نامآور به نام پرسئوس وجود داشته است. او یکی از سه پهلوان مهم اساطیری در حوزهی تمدنی بالکان محسوب میشد و مانند رقیبانش در ابتدای کار به دولتشهری بزرگ و پرجمعیت تعلق داشت. دو رقیب او همان تسئوس و هراکلسِ مشهور بودند که به خصوص این دومی به دلیل همسان گرفته شدن با هرکولِ رومی و باقی ماندن در تمدن اروپایی برای ما آشناتر مینماید. به هر حال، در فاصلهی قرنهای ششم تا چهارم پ.م، یعنی دوران زمامداری هخامنشیان بر جهانِ متمدنِ باستانی، هر سهی این شخصیتها از اهمیتی زیاد برخوردار بودند و به ویژه پرسئوس در شمال یونان و مقدونیه و استانهای غربی شاهنشاهی هخامنشی – که یونانینشین هم بود- شهرت بیشتری داشت. در اصل پرسئوس از آرگولیس در شمال یونان برخاسته بود، تسئوس پهلوان بومی آتن بود، و هراکلس در تبس آوازهی خود را به دست آورده بود[1].
از میان این سه پهلوان، پرسئوس از دو نظر برای من جالبتر است. نخست بدان دلیل که نامش در زبان یونانی دو معنا دارد. این کلمه احتمالا از “پِرسای” ( ) گرفته شده، که خود احتمالا از نام پارسها مشتق شده و “قدرتمند و ویرانگر” معنا میدهد. در ریشهشناسی عامیانه اما رایجِ یونانیان باستان، آن را مترادف با “پارسی” میدانستند. من در نوشتاری دیگر نشان دادهام که تکامل و رواج اسطورهی پرسئوس و داستانهای پهلوانی مربوط به وی زیر تاثیر نخستین برخورد دولتشهرهای یونانی با ارتش منظم پارسی قرار داشته و یونانیان باستان این پهلوان را سرنمون جنگاوران ایرانی میدانستهاند[2].
دلایل برای تایید چنین حدسی فراوان است. از نظر تاریخی، ارجاع به پرسئوس در متون همری بسیار اندک است و آشکار است که داستانهای پرسئوس پس از تدوین ایلیاد وادیسه، در اواخر قرن ششم و اوایل قرن پنجم پ.م تکامل یافتهاند. این دقیقا همان زمانی است که دولتشهرهای شمالی یونان برای نخستین بار با پارسها روبرو شدند و مراکز اصلی تمدن یونانی که در این ناحیه و ترکیهی امروزین قرار داشت، تابع کوروش شدند. اگر از دید آتنیان به موضوع بنگریم، تا زمان زمامداری پیسیستراتوس هنوز ارتباط سیاسی مستقیمی میان آتن و هخامنشیان برقرار نشده بود و تازه در دورهی پسرش هیپیاس بود که گسیل کردن سفیران به نزد پارسیان رواج یافت. به این ترتیب اسطورهی پرسئوس به عنوان اسطورهای فراگیر در یونان مطرح شده است و این همان زمانی است که یونانیان با پارسیان ارتباط برقرار کردند و قدرت امپراتوری هخامنشی را لمس نمودند. دقیقا در همین مقطع است که موجی از توجه هنرمندان و شاعران به پرسئوس در یونان رواج مییابد و تندیسها و نقش برجستههای گوناگونی از این پهلوان در دولتشهرهای مختلف ساخته میشود. از این رو منطقی است که تحول این عنصر اسطورهای را در ارتباط با ظهور قدرت پارسی در همسایگی شبهجزیرهی یونان بدانیم.
بر مبنای متون یونانی میتوان دریافت که مردم این ناحیه نیز پرسئوس را در ارتباطی مستقیم با ایرانیان تصور میکردهاند. در قرن پنجم پ.م پرسئوس کاملا با پارسیان پیوند خورده بود. چنان که هرودوت هنگام معرفی هخامنشیان، ایشان را شاهانی از تبار پرسئوس میداند[3]. در جایی دیگر، این تبارشناسی را دقیقتر میکند و میگوید پارسیان از نسل پرسِس فرزند پرسئوس و آندرومدا هستند[4]. همچنین اهالی آرگوس در شمال یونان که به نژادگی و دیرینگی شهرت داشتند، همواره در کشمکشهای قرن پنج و چهارم پ.م هوادار ایرانیان بودند، چون خود را از تبار پرسئوس میدانستند و پارسیان را خویشاوند خود قلمداد میکردند. ماجرای این ارتباط به قدری در جهان باستان زبانزد همگان بود که هرودوت ماجرای احتمالی تخیلیِ نامهای را بازگو میکند که
خشایارشا به اهالی آرگوس نوشت و بر این خویشاوندی از مجرای تبار پرسئوس تاکید کرد و آسوده خاطرشان کرد که پارسها در جنگ آسیبی به ایشان نمیرسانند[5]. متونی که به ارتباط پرسئوس و پارسها تاکید دارند، تنها به راویانی مانند هرودوت منحصر نمیشوند. فیلسوفانی مانند افلاطون و ارسطو نیز چنین اشارههایی دارند و حتی نمایشنامهنویسی دیرینه مانند آیسخولوس وقتی تراژدی پارسیان را مینوشت، ایرانیان را با صفتِ “زادهی باران زرین” نواخت و در این اشاره به داستان زایش پرسئوس اشاره میکرد که طبق آن مادر پهلوان از بارش نطفهی زئوس در قالب بارانی زرین بار گرفته بود.
2. هرچند در مورد خاستگاه پرسئوس و پیوندش با پارسیان شکی وجود ندارد. اما در مورد جایگاه جغرافیاییاش ابهامی هست. در متنی کهن مانند ایلیاد، تنها دو بار به نام پرسئوس اشاره شده و هر دوی این موارد هم از “استِنِلوس پسر پرسئوس” نام برده شده که خاستگاه او را به نواحی شمالی شبه جزیرهی یونانی منسوب میکند. این با توجه به روایتهای مردم آرگوس که او را زادهی قلمرو خود میدانستند نیز نزدیک است.
از سوی دیگر، هرودوت در بندی از تواریخش در مورد تبارشناسی پرسئوس و ارتباطش با شاهان دوریِ جنوب یونان قلمفرسایی کرده و در نهایت نتیجه گرفته که پرسئوس مصری خالص بوده است! در جایی دیگر هرودوت روایت میکند که مردم شهری به نام خِمیس در مصر معبدی برای پرستش پرسئوس داشتهاند و او را زادهی شهر خویش میدانستند و به افتخارش مسابقاتی ورزشی برگزار میکردند[6]. از طرف دیگر در دنبال بحث قبلیاش به این نکته هم اشاره میکند که پارسیان خود داستانی دیگر دارند و پرسئوس را مردی آشوری میدانند که به یونان رفته است[7].
به این ترتیب در مورد این که پرسئوس به راستی از کجا آمده و در کدام شهر زاده شده، ابهامی در یونان باستان وجود داشته است. کسی شک نداشته که پارسیان و مردم آرگولیس در روزگارشان، نوادگان پرسئوس هستند. اما در این مورد که این مردم به راستی از کدام منطقه برخاستهاند، چندین روایت وجود داشته است. نامزدهای احتمالیِ این خاستگاه کاملا گیج کنندهاند. آرگولیس در قلمرو آرگوس، شهر خمس در مصر، و آشور نقاطی هستند که به عنوان زادگاه پرسئوس در متون گوناگون یونانی ذکر شدهاند.
اما این ابهام در زمینهی اسطورهشناسی یونان باستان غریب مینماید. اساطیر یونانی مانند اساطیر کهن میانرودان و مصر باستان بر مبنای چفت و بست شدنِ تدریجی روایتهایی پدید آمدهاند که در دولتشهرهای رقیب و همسایه پرداخته میشدند و در آغازِ کار همچون نظامی نمادین برای رمزگذاری تفاوتهای میان این دولتشهرهای همسایه عمل میکردند. از این روست که در مورد خدایان و پهلوانان مصری و یونانی و میانرودانی باستان، همواره با دولتشهری اصلی به عنوان زادگاه شخصیت اساطیری روبرو هستیم. تمام این عناصر اساطیری نخست در دولتشهری مورد ستایش بودند و به تدریج در سایر نقاط هم شناخته شدند، بی آن که بند ناف خود را با دولتشهر زادگاهشان از دست بدهند.
اما در مورد پهلوانی یونانی مانند پرسئوس چه میتوان گفت؟ شخصیتی که از سویی با مردمی بیگانه و غیریونانی مانند پارسها برابر و همتا پنداشته شده، و از سوی دیگر زادگاهش به نقاطی دوردست مانند آشور و مصر منسوب گشته است. چنان که گفتیم، این نسبت یافتن در اشکال ابتدایی این اسطوره وجود نداشته و روشن است که در قرن پنجم پ.م یعنی زمان نوشته شدن تواریخ هرودوت و چیره شدن ایرانیان بر سپهر یونان، چنین روایتهایی به نسخهی اولیهی آرگوسی افزوده شده است. اما چرا زادگاه پهلوانی آشکارا یونانی مانند پرسئوس به مناطقی چنین متفاوت و بیربط فرا افکنده شده است؟
به نظرم پیوند میان پرسئوس و پارسیان در ذهن یونانیان باستان، کلید فهم این موضوع است. احتمالا یونانیان باستان در مورد جایاه جغرافیایی پرسئوس دچار ابهام شده بودند، چون او را به پارسیانی منسوب کرده بودند که قلمرو تحت سلطهّان تقریبا همه جا را در بر میگرفت. آرگوس در شمال یونان، مصر، و آشور همگی سرزمینهایی بودند که از ابتدای دوران هخامنشی تا پایان آن زیر سلطهی پارسیان قرار داشتند و تنها مصر در این میان چند شورش موفق و دورههایی کوتاه از استقلال را تجربه کرد. اگر از چشم یونانیان باستان به جهان بنگریم، پارسیان را در همه جا خواهیم یافت. پارسیان در شمال، یعنی آرگوس و مقدونیه و بیزانس قدرت را در دست داشتند، در شرق یعنی آناتولی ریشههای عمیقی پیدا کرده بودند، و در مصر نیز شاهنشاه ایران را فرعون میدانستند. آشور هراسآور و باستانی نیز استانی در قلب قلمرو پارسها محسوب میشد. بنابراین طبیعی بود که پارسها در چشم یونانیان مردمی برخاسته از همه جا جلوه کنند، و به دنبالشان پرسئوس هم.
جالب آن است که ابهام یاد شده در مورد خودِ ایرانیان هم وجود دارد. متون یونانی در مورد خاستگاه ایرانیان و حتی نامی که باید ایشان را بدان نامید، سخت مغشوش و نامنسجم هستند. اشارههایی پراکنده وجود دارد که به همسانی ایرانیان و مصریان اشاره میکند. اشارههای دیگری وجود دارد که ایشان را به سرزمینهای شمالی، شرقی یا جنوبی منسوب میکند. هرودوت و کسنوفانس وقتی از خاستگاه پارسیان سخن میگویند، سرزمینی کوهستانی و سخت و دشوار برای زیستن را توصیف میکنند، که شباهت چندانی به انشان و فارسِ تاریخی ندارد. جغرافیانویسان بعدیِ یونانی و رومی نیز با وجود دادههای مهمی که در مورد قبایل ایرانی به دست میدهند، در مورد خاستگاه پارسها و آغازگاه ورود ایرانیان به صحنهی تاریخ دچار پراکندهگویی و تشویش هستند. این در حدی است که حتی در مورد نام ایرانیان نیز توافقی وجود نداشته است. آیسخولوس ایرانیان را پارسی، و هرودوت ایشان را ماد مینامد، و سوفسطاییان و فیلسوفان آتنی آنان را با با سکاها یکی میگیرند. اگر تمام شواهد را در مورد ارجاعهای جغرافیایی و اسمی به ایرانیان در متون یونانی باستان گردآوری کنیم، به این نتیجه میرسیم که گویی یونانیان هنگام ارجاع به ایرانیان به مفهومی انتزاعی و فراگیر اشاره میکردهاند، و نه امری تثبیت شده و عینی. نشانهی موید این حدس آن که هروقت لازم است به ایرانیان همچون امری عینی و ملموس و تجربی اشاره شود، اختلاف نظرها و شاخهزایی در نامها و ارجاعهای جغرافیایی آغاز میشود.
بازتاب این برداشت یونانیان در مورد ایرانیان را در جریان رخدادهایی مانند نبردهای ایران و یونان به خوبی میتوان بازیافت. وقتی خشایارشا ارتشی محلی را برای سرکوب دزدان دریایی آتنی گسیل کرد، وحشت یونانیان از رویارویی با ایرانیان به قدری بود که در متون خویش ایشان را همچون دریایی چند میلیون نفره از تمام اهالی قلمروهای شرقی قلمداد کردند. تصویری که احتمالا از زرق و برق سلاحها و انضباط ارتش پارسی و تنوع قومی سربازانش ناشی میشد، و در چشم یونانیان ساده و فقیرِ آن روزگار مهیب و غیرطبیعی مینمود. جالب آن است که این تصویر دیرینه از ” پارسی هراسی” ( که شاید یونانیان آن را می نامیدند!) هنوز هم پس از دو و نیم هزاره به قوت خود باقی است و در فیلمی مانند 300 بازتاب مییابد.
3. تصویر یونانیان از ایرانیان، تنها به تبار یزدانی ایشان منحصر نمیشد. در متون یونانی، از پارسیان و ایرانیان همچون موجوداتی فراطبیعی و آسمانی یاد شده است. در سراسر متون یونانی قرون ششم تا چهارم پ.م، به تصویری از ایرانیان بر میخوریم که بیشتر گویی از عجایبنامهها و روایتهای اساطیری سرچشمه گرفته باشد، تا تجربهای ملموس از برخورد با مردمی واقعی. اگر بخواهم انگاره پارسیان در چشم یونانیان را در چند بند خلاصه کنم، آن را در چهار عنوان خواهم گنجاند: الف) نیرومندی و جنگاوری، ب) زیبایی و آراستگی، پ) تواناییها و ویژگیهای غیرعادی بدنی، و ت) لذتجویی و کامروایی.
الف) آشکار است که یونانیان باستان ایرانیان را مردمانی جنگاور و دلیر میدانستهاند. بهترین محک در این مورد، نگریستن به گزارشهایی است که دشمنانِ پارسها به دست دادهاند. این گزارشها مجموعهای از متون (تراژدی، تاریخ یا متون فلسفی و حکمی) را در بر میگیرد که نویسندگانشان یا مانند کسنوفانس خود در میدان جنگ با پارسها روبرو شده بودند، و یا مانند هرودوت به سفارش و دستور چنین کسانی قلم میزدند. در تمام تمدنها و در تمام دورههای تاریخی، این یک قاعده است که متونِ پدید آمده در این زمینه، انگارهای ناخوشایند و پلید از دشمن نظامی را تصویر کند. مردمی که با مردمی دیگر میجنگند، در صورت پیروزی یا شکست، برداشتی منفی مانند تحقیر یا کینه را در مورد حریف پدید میآورند. بر همین مبنا، پیروزمندان همواره متونی انباشته از ناسزا، توهین و تحقیر را مینگارند و شکست خوردگان شرح وحشیگری و درندهخویی دشمنانشان را با نفرین و خشم بازگو میکنند.
در کل متون این چنینی که سراغ دارم، تنها یک استثنا بر این قاعده میشناسم و آن هم متون یونانی دوران هخامنشیان است. این متون بیشتر در شهر آتن نگاشته شدهاند که مهمترین مدعی دشمنی با ایرانیان بود، و با این وجود از تمام عناصر منفی یاد شده، هیچ نشانی در آن دیده نمیشود. پارسیان و ایرانیان در متون یونانی و به ویژه متون آتنی که در مقاطعی دشمنان مستقیم پارسها بودند، به شکلی صریح و مکرر به دلیری و جنگاوری و نیرومندی پارسها ارجاع میدهد، و معمولا این ارجاع را با توصیف پرآب و تاب از جوانمردی و سجایای اخلاقی ایشان ترکیب میکند.
اشاره به یکی از این متون در بحث ما به قدر کافی روشنگر است، با این گوشزد که دقیقا معادل همین ستایش را در تمام متون یونانی میتوان باز یافت. متن مورد نظرم، تراژدی پارسیان اثر آیسخولوس است که در سال 472 پ.م –یعنی هشت سال پس از نبرد سالامیس- در آتن بر صحنه رفت، انباشته از ستایشهایی است که نثار پارسیان شده است. اصولا خود این حقیقت که سرنوشت پارسیان شکست خورده برای آتنیان یک تراژدی – و نه کمدی- بوده، کاملا معنادار است. آیسخولوس در این متن از هیچ سردار یونانیای نام نمیبرد و کردار هیچ جنگاور یونانیای را به اندازهی پارسیان نمیستاید. بندهای متن او، پر از نام و نشان سرداران و پهلوانان ایرانی است که با شگفتی و ستایش یاد میشوند. متنی معادل پارسیان، اگر در هر کشور در حال جنگی درروزگار ما برای دشمن ساخته شود و به نمایش در آید، خیانتی آشکار به میهن تلقی میگردد! چون بخش عمدهی این تراژدی ستایش از داریوش – فاتح پیشین یونان و پدر فاتح کنونی- است و پارسیان همه جا با صفاتی مانند “آسمانی”، “زادهی باران طلایی”، “دلاور”، “هراسآور”، “جنگاور” و “زیبارو” ستوده شدهاند.
ب) آنچه در تراژدی پارسیان سخت چشمگیر است، صفت زیباروست که همواره با نام سرداران پارسی همراه است. آشکار است که یونانیان پارسیانی را مردمی بسیار زیبارو میدانستهاند. با مرور سایر متون این دوران معلوم میشود که این زیبایی امری مردانه و آمیخته به هنر جنگاوری بوده است، زیرا معمولا سربازان و سرداران پارسی هستند که در میدان نبرد زیبا توصیف میشوند. باد، مرزبان دلاور سوریه که به دست اسکندر اسیر شد و به شکل فجیعی به قتل رسید، در متون یونانی به زیبایی و تنومندی ستوده شده است و اصولا از آن رو با این سرنوشت غمانگیز روبرو شد که اسکندر او را همتای هکتورِ اساطیری گرفت و طبق سرمشقی همری بدنش را آنقدر با ارابه بر زمین کشید تا کشته شد[8]. همچنین در تواریخ هرودوت چنین می خوانیم که پس از نبرد سالامیس سه جوان پارسی اسیر شده را برای تمیستوکلس آوردند. او هنگامی با این اسرا روبرو شد که در حال قربانی کردن برای خدایان بود، و وقتی آنها را دید، از زیبایی و نژادگیشان ابراز شگفتی کرد. بعد هم هر سه را به اصرار غیبگویی به نام ائوفرانتید برای باکوس (خدای شراب) قربانی کرد[9].
در جای دیگری از تواریخ میخوانیم که در جریان نبرد پلاته در میان پارسیان سرداری بلند قامت و رشید رهبر بخشی از سواره نظام بود. نام واقعی او معلوم نیست، چون یونانیان او را ماسیست می نامیدند که کوتاه شدهی ماگیستراتوس ( ) است که به یونانی “بزرگ و پرعظمت” معنی میدهد. از همین لقبی که یونانیان به این سردار پارسی دادهاند، قدر و اهمیتش در چشم ایشان آشکار میشود. همهی نویسندگان باستانی دلاوری و شکوه این سردار را ستودهاند و پلوتارک او را مردی قد بلند و بسیار زیبا توصیف کرده است[10]. ماسیست چنان در صفوف یونانیان شهرت یافته بود که با کشته شدنش یونانیان صفوف خود را ترک کردند تا او را از نزدیک ببینند و پاوسانیاس که میدید نظم ارتش در حال به هم خوردن است، دستور داد جسد او را بر ارابهای بنشانند و در میان لشکر بگردانند و به همهی سربازان نشانش دهند[11].
بخشی از زیبایی پارسیان در چشم یونانیان به پوشاک و فنآوری بدن متمدنانهتر ایشان مربوط میشده است. کافی است به نگارههای تخت جمشید بنگریم[12] و پوشاک اقوام ایرانی عصر هخامنشی را با نقشهای بازمانده بر کوزهها و تندیسهای آتنِ همدورانش مقایسه کنیم تا دریابیم که اصولا یونانیان در قرن ششم تا چهارم پ.م فاقد چیزی به نام لباس بودهاند. تنها چیزِ شبیه به لباس برای ایشان پارچهی بلند و مستطیل شکلی از جنس پشم یا کتان بود، که سوراخی برای عبور سر داشت یا با سنجاقهایی به هم متصل میشد. لباس عمومی مردم یونان پارچهای ملافه مانند بود به نام “خیتون” ( ) که بلندایش تا پای فرد میرسید و عرضش گاه به سه متر بالغ میشد و ابعاد متفاوتِ آن برای مردان و زنان نامهایی متفاوت به خود میگرفت. در کل، لباس یونانیان همین بود. تکهای پارچهی فاقد دوخت که هنگام خواب به عنوان زیرانداز، پتو و ملافه مورد استفاده قرار میگرفت، و روزها دور بدن پیچیده میشد و نقش لباس را بازی میکرد. از این رو طبیعی بود که شکل ظاهری آراستهی ایرانیان در چشم ایشان زیبا بنماید.
پ) آنچه که در متون یونانی غریب مینماید، تصویر اساطیری و افسانهآمیزِ ایشان از بدن پارسیان است. هرودوت میگوید که مردم شهر پلاته بعد از نبرد پلاته اسکلت پارسیان کشته شده در نبرد را در یک جا توده کرده بودند. او گزارش میکند که چنین اسکلتهایی در میان بقایای تلفات ایرانیان وجود داشته است: جمجمهای که هیچ مفصلی نداشته و کاملا یکپارچه بوده (یعنی کاسهی سرش به آرواره جوش خورده بوده!)، جمجمهای که دندانهای فک بالایش یکپارچه بوده، طوری که دندانهای نیش و پیش و آسیا در هم پیوسته بودهاند، اسکلت مردی که قدش 1/3 متر بوده[13] و…!
همو در جایی دیگر به این باور اشاره میکند که دیدن سربازان ایرانی میتواند باعث کوری شود. او از سربازی به نام اپیزِلوس نام میبرد که در میانهی نبرد ماراتون، بدون این که ضربهای دریافت کند، با دیدن یک سرباز بلند قامت ایرانی که ریشش بر سپر سنگینش افراشته بود، ناگهان کور شد و تا آخر عمرش هم کور باقی ماند[14].
این سخنان را میتوان در کنار باور عمومیای نهاد که مثلا کوروش بزرگ را صاحب شاخ میدانست، و در دوران اسکندر رواج داشت. اسکندر خود برای تقلید از کوروش شاخ گوسفندی را به سر میبست و بر سکههایش خود را در چنین هیبتی تصویر کرده است[15].
ت) تاکید دیگر متون یونانی در مورد ایرانیان، به ارتباط ایشان با لذت و کامروایی و تجمل باز میگردد. چنان که گفتیم، صرف بر تن کردن لباس از دید یونانیان امری غیرعادی و بسیار تجملآمیز قلمداد میشد. پاوسانیاس به محض ورود به آسیا دستور داد تا برایش لباس ایرانی بیاورند، تمیستوکلس با لباسی ایرانی در سارد میزیست، و اسکندر به خاطر علاقهاش به لباسهای ایرانی از سوی سرداران مقدونیاش شماتت میشد. از این روست که خواندن چنین بندی در آثار افلاطون دور از انتظار نیست:
“و زمانی که نگاهت بر رفاه، ثروت، جامههای سلسلهدارشان، تدهین شدنشان با مُر، شمار همراهان و وابستگانشان، و همهی جلوههای دیگر پارسیان خیره میشود، از درک فروپایگی خویش شرمنده میشوی[16].
این تجمل، در واقع پیامد برنامهی اقتصادی جاری در دولت هخامنشی بود که به انباشت ثروتی تدریجی در این قلمرو منجر شد[17]. ثروتی که از دید همسایگان حاشیهنشین و فقیری مانند یونانیان در قالب تجمل و رفاه بیش از اندازه جلوه میکرد. جالب آن که مفهوم تجمل ولذتطلبی در زبان یونانی (تروفه: ) معنایی است که زیر تاثیر فرهنگ هخامنشی پدید آمده است. یونانیان سبک زندگی پارسیان با این عبارت توصیف میکردند. این واژه مفهوم لذتجویی، تجملگرایی، و پرشکوه و جلال زیستن را به ذهن متبادر میکرده است.
سراسر متون یونانی این دوران انباشته از توصیف پر شگفتیِ چیزهایی مانند لباس و بستر و تخت و خوراک پارسیان است، و این که ایشان چقدر در دستیابی به آسایش و لذت کوشا و کامیاب بودهاند. این همارز پنداشتن لذتگرایی و پارسی بودن چندان بود که فیلسوفان یونانی، بر همین مبنا لذتجویی را به لحاظ اخلاقی توجیه میکردند[18]. چنان که هراکلیتوس پونتی میگوید: “پارسیان و مادها که نجیبترینِ بربرها هستند، لذتجوترینشان هم به شمار میروند، از این رو میل به لذت در طبیعت انسان ریشه دارد.”
چهار ویژگی یاد شده این ارزش را دارند که میتوان آنها را با متون پارسی باستان و خودانگارهی پارسیان از خویش مقایسه کرد. از دیوارنبشتههای تخت جمشید و به ویژه از کتیبهی نقش رستم که داریوش در آن خودانگارهی خویش را به عنوان سرنمونی از پارسها شرح داده است، به روشنی معلوم میشود که دو عنصرِ جنگاوری و جوانمردی به صراحت و دقت در متن خودانگارهی پارسیان از خویش گنجانده شده بود. پارسیان خویش را جنگاور میدانستند و خویش را با نیزه، کمان و شمشیر خویش باز میشناساندهاند و به ویژه بر دادگری و منش اخلاقی خویش تاکید داشتهاند. صفتی که بیتردید در چارچوبی دینی و متاثر از زرتشتیگری صورتبندی میشده است[19].
در مورد زیبایی و آراستگی پارسیان، متون بومی اندکی در دست هستند که بر این جنبه تاکید داشته باشند. اما کافی است به الگوی انتزاعی اما سنجیدهی بازنمایی بدن انسان در دوران هخامنشی بنگریم، و به ویژه ظرافت و زیبایی آرایهها و پوشاک این دوران را تحلیل کنیم تا دریابیم که توجهی زیباییشناسانه در این دوران رواج داشته است و در قالب آثار هنری و فنآورانه نمود مییافته است. ناگفته نماند که این توجه ادامهی مستقیم سنت مشابهی است که در آشور و ایلام وجود داشته و نسبت به آنچه که در عصر زرین تمدن آتنی میبینیم، حدود دو قرن پیشتر است. یعنی نمیتوان سادهلوحانه آن را وامگیریای از یونان دانست.
در مورد شکل ظاهری هیولاگونه و عجیبالخلقهای که در متون یونانی میبینیم، هیچ اثر بومیای وجود ندارد و در مواردی هم که شاهی مانند کوروش در دشت مرغاب با شاخ بازنموده شده است، آشکار است که شاخها به تاجش مربوط میشوند و نه سرش. از این رو برداشت مهیب و اغراقآمیز از بدن پارسیان را باید بیشتر نوعی افسانهی عامیانه دانست که در سرزمینهای حاشیهای در مورد سربازان شکست ناپذیرِ مرکزنشین بر سر زبانها بوده است.
جالب آن است که چهارمین ویژگی مورد نظرمان، یعنی لذتجویی و کامروایی کاملا در متون پارسی باستان و اوستایی صورتبندی شده است و به مرتبهی امری اخلاقی و دینی برکشیده شده است. پارسیان نه تنها لذتجو و متمایل به تجمل بودند، که به آن نیز تفاخر میکردند. در حدی که شاهنشاهشان شادی را پس از آسمان و زمین و مردم، سومین آفریدهی مهم ایزدی میدانست و قانون خویش (داته) را بر مبنای خشنودی و کامروایی مردمان تعریف میکرد. جالب آن است که در متون اوستایی نیز گرایشی مشابه و تاکیدی همانند دیده میشود.
از این رو، چنین مینماید که انگارهی یونانیان از پارسها، به لحاظ محتوا و ساختار با خودانگارهی پارسها از خودشان همخوانی داشته باشد. با این وجود، چند رگهی پرسشبرانگیز از ناهمسازی و تمایز دراین میان دیده میشود که باید بدان پرداخت.
4. یونانیان مردمی تاجر پیشه بودند که در تماس مستقیم با قلمروی زیر فرمان هخامنشیان زندگی میکردند. بر خلاف تصوری که این روزها در کتابهای عامیانه تبلیغ میشود، از نظر تاریخی روشن است که در دوران زمامداری هخامنشیان بیش از نیمی از جمعیت مردم یونانی زبان در درون قلمرو پارسی (آناتولی، شمال یونان، و اطراف دریای سیاه) میزیستند و مراکز تمدن یونانی (افسوس، میلتوس، و بیزانس) نیز در همین مناطق قرار داشته است. به عبارت دیگر، اگر به خودِ متون تاریخی یونانی بنگریم، خواهیم دید که یونانیان آن اروپاییانِ دموکرات و لیبرالی نبودند که برای حفظ تمدن درخشان خود در برابر بربریت شرقی قد علم کرده باشند[20]. یونانیان به سادگی قومیتی بزرگ و پراکنده در بالکان و آناتولی بودند که بخش عمدهشان (که ثروتمندتر و متمدنتر هم بودند) دربخشهای شرقیتر و زیر سیطرهی هخامنشیان میزیستند و بخش کمتر توسعه یافتهشان که مقیم شبه جزیرهی یونانی بود بیشتر به جنگ با یکدیگر و غارت همسایگان اشتغال داشتند[21]. این که متون بازمانده از آن روزگار بیشتر به یکی از شهرهای قلمرو اخیر – یعنی آتن- منحصر میشود نباید ما را از توجه به سایر بخشهای این بدنهی بزرگ باز دارد.
از تمام این حرفها این نتیجه حاصل میآید که تصویری که یونانیان از ایرانیان به دست آورده بودند، به مردمی بیگانه و دوردست تعلق نداشته که از ورای آبها و اساطیر به پارسیان بنگرند. برعکس، یونانیان از همان ابتدا بخشی از شبکهی چند قومیتی و فراگیر دولت هخامنشی بودند و در ارتباطی نزدیک و پیچیده با ایشان قرار داشتند. این البته راست است که متون نوشته شده در آتن –مانند آثار افلاطون یا هرودوت- به لایهای بیرونیتر و مستقلتر از این حوزهی تمدنی مربوط میشود، اما به هر حال آن نیز بخشی از این پیکرهی یکپارچه بوده است.
انگارهی یونانیان باستان از پارسیان، به دو دلیل برای ما ایرانیانِ امروزین اهمیت دارد. از یک سو، بدان دلیل که مفصلترین دادههای تاریخی به جا مانده از آن روزگار، که وارسی و سنجیده و تحلیل شده و در اختیار پژوهشگران قرار دارد، یونانی هستند. از این رو منبعی غیرقابل چشم پوشی محسوب میشوند. دوم بدان دلیل که امروز ایرانیان همچنان با پرسش از هویت خویش روبرو هستند و نیرومندترین پاسخی که برایشان طرح شده، روایتی مدرن است که بر پایهی همین متون یونانی پرداخته شده است. از این رو اگر به راستی خواهانِ عبور از این تفسیر و دستیابی به روایتی خودمدارانه از هویت خودمان باشیم، نخست باید زیر و بمِ این روایت اروپایی و مدرن را بشناسیم و عناصر درست و نادرست و سودمند یا زیانبارش را تفکیک کنیم.
یونانیان باستان، تصویری به نسبت ( و نه کاملا) بیرونی را از پارسیان در پگاه صورتبندی هویتشان به دست دادهاند. پارسیانی که در متون یونانی توصیف شدهاند، از آن نامفهوم و شگفت و غریب مینمودند، که نمایندگانی نظمی نو و شکلی تازه از ساختاربندی نظام اجتماعی و سیاسی، و تجلی شکلی نوین از پیکربندی سوژهی انسانی بودند. پارسیانی که مورد اشارهی یونانیان هستند، لزوما به قبیلهی پارسی تعلق نداشتند، که شهروندان کشور ایران بودند. کشوری که برای نخستین بار به شکلی متمرکز و یکپارچه از نظر سیاسی سامان مییافت و گذشته از قلمرو ایران زمین تمام بخشهای متمدن دیگرِ دنیای آن روزگار را نیز در زیر یک پرچم متحد کرده بود. در چشم اقوامی پیرامونی مانند یونانیان مفهوم پارسی بودن در آن روزگار، از موقعیت امری قومی و قبیلهای کنده شده و به مفهوم عضوی از این نظم جدید برکشیده شده بود. نظمی چند قومی و چند مرکزی که همگان را و همه جا را در بر میگرفت. از این رو بود که یونانیان در نامیدن ایشان به پارس و ماد و ایلامی و مصری و آسیایی (در آن هنگام آسیا نام آسیای صغیر امروز بود) دستخوش تردید و ابهام بودند.
انگارهی یونانیان از پارسیان، هم شکاف عمیق میان جوامع مرکزی و پیرامونی را آشکار میسازد، و هم به داوریهای متعارض و ناهمسوی ساکنان این دو قلمرو در مورد مفهومی مرکزی مانند لذت و کامروایی مربوط میشود. شادی که در صدر کتیبههای هخامنشی جای دارد و ستوده میشود، در متن جامعهی فقیر یونانی به امری ایزدی و دست نیافتنی و بنابراین ناسزاوار برای مردمان تبدیل شده بود. به همین ترتیب آراستگی ایرانیان به تجلی زنانه و منحط تعبیر شد، و این افسانهایست که هنوز هم در مورد انقراض هخامنشیان شهرت دارد.
سخن را میتوان با سرفصلی که آغازش کردیم، پایان داد. پرسئوس از این رو شخصیتی چنین رنگین، با خاستگاهی چندان مبهم است، که شکلی اساطیری شده از مردمی متکثر و متنوع را با ساختار تمدنی متفاوت نمایندگی میکند. پارسیان از آن رو چنین ستوده شده و برگزیده مینمایند، که تمدنی پیشروتر و پیچیدهتر را با قدرت نظامی خرد کنندهاش نمایندگی میکنند، و دستگاه اخلاقی نوظهور و ناشناختهاش، که در چشم یونانیان تنها به نیکوکاری بیدلیلی میانجامد. همچون آنچه که خدایان بدان خو کرده بودند. و در آن سو، در بقایای پراکنده و اندکِ بازمانده از خودِ پارسیان، خودانگارهی ایشان را میتوان بازجست. تصویری که نقاط تمایزش را با انگارهی یونانی بررسی کردیم، و شالودهی درونزادش پیش از این در نوشتارهایی دیگر بررسی شده، و سزاوار است که بیشتر نیز بررسی شود[22].
کتابنامه
افلاطون، پنج رساله، ترجمهی محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1334.
افلاطون، چهار رساله، ترجمهی محمود صناعی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1336.
بریان، پیر، تاریخ امپراتوری هخامنشی، ترجمهی مهدی سمسار، انتشارات زریاب، 1377.
بنگستون، هرمان، یونانیان و پارسیان، ترجمهی دکتر تیمور قادری، انتشارات فکر روز، 1376.
بویس، مری، تاریخ کیش زرتشت (جلد دوم) ترجمهی همایون صنعتی زاده، نشر توس، 1375.
ضیاء پور، جلیل، پوشاک باستانی ایرانیان، سازمان هنرهای زیبای کشور، 1343.
وکیلی، شروین، بوم، مردم، شادی: دربارهیخاستگاههای هویت ایرانی، فردوسی، شماره 60-61، بهمن 1386.
وکیلی، شروین، دربارهی دروغ در ایران باستان، منتشر شده در تارنمای www.soshians.net، 1387.
وکیلی، شروین، تاریخ دروغین یونان، کاروان، زیر چاپ (1388).
ویلکن، اولریش، اسکندر مقدونی، ترجمهی حسن افشار، نشر مرکز، 1376.
یگر، ورنر، پائدیا، ترجمهی حسن لطفی، انتشارات خوارزمی، 1376.
:References
Aeschyli, Septe Quae Super sunt Trogodias, (ed. D. Page), Oxford Classical Texts, 1972.
Burn, A. R. Alexander the Great and the Hellenistic World, NewYork, 1962.
Garland, R. The Greek Way of Life, Cornell University Press, 1990.
Harris, S. L. & Platzner,G. Classical Mythology, Mayfield Pub. Co. 1998.
Homeri, Illiadeis, (ed. D.B.Munro) Oxford Classical Texts, 1988.
Homeri, Odysseae, (ed. T.W.Allen), Oxford Classical Texts, 1988.
Thucydides, Historiae, (ed.H.S.James), Oxford Classical Texts, 1988.
Thucydides, The Peloponesian Wars, (Tr. W. Blanco), Critical edition, 1998.
Xenophanes, Fragments and Commentary, In: The First Philosophers of Greece, ed. and trans. Arthur Fairbanks, London: K. Paul, Trench, Trubner, 1898: 65-85.
Xenophones, The Education of Cyrus, (Tr.H.G.Dokyns), Routledge, 1992.
Xenophanes, Kunegetikus, Routledge, 1993.
- Harris, 1998. ↑
- وکیلی، 1388 . ↑
- هرودوت، کتاب یکم، بند 125. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 61. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 150. ↑
- هرودوت، کتاب دوم، بند 91. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 54. ↑
- ویلکن، 1376. ↑
- پلوتارک، تمیستوکلس، بند 25 به بعد. ↑
- پلوتارک، آریستید، بندهای 33 و 34. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بندهای 21-25. ↑
- ضیاء پور،1343. ↑
- هرودوت، کتاب نهم، بند 83. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 117. ↑
- Burn, 1962. ↑
- افلاطون، آلکیبیادس. ↑
- بریان، 1377. ↑
- یگر، 1376. ↑
- بویس، 1375. ↑
- بنگستون، 1376. ↑
- Garland, 1990. ↑
-
وکیلی، 1386 و 1387. ↑
ادامه مطلب: پوریم و پورپیرار