امشاسپندان و دُروندان
زمانی که مارکس کتاب هجدهم برومر را مینوشت و دربارهی انقلاب فرانسه داد سخن میداد، چند گروه را آماج حملهی خود قرار داده بود، که یکی از آنها، که مرتجعترین و واپسگراترین هم قلمداد میشدند، هواداران پاپ و پیروان راستکیش آیین کاتولیک بودند که از سلطنت بوربونها طرفداری میکردند و خواهانِ بازگشت به رژیم کهن (regime ancient) بودند. چند سال بعد، مارکس مانیفست را نوشت و در آن اصول عقاید کمونیستها را صورتبندی کرد. او به هنگام تدوین این متن به شدت زیر تاثیر آرای انقلابیون فرانسه قرار داشت، و نوشتارهای مخالفان و موافقان انقلابهای پیاپی فرانسه را مد نظر داشت.
شگفت آن که در میان روشنفکران فرانسوی، شخصیتی هست که هم در فضای بعد از انقلاب فرانسه از محافظهکاران مرتجع مورد نظر مارکس محسوب میشد، و هم چند سال بعد الهامبخشِ وی برای نوشتن مانیفست بود. یعنی کسی در این میان هست که هم در جبههی هواداران دین کاتولیک و اقتدار معنوی پاپ آرایی تاثیرگذار داشته، و هم بعدتر دربارهی طرد اقتدار سنتی حاکمان و رهایی طبقهی کارگر و فرودست نظراتی انقلابی و رادیکال داشته است. این شخص، هوگو فِلیسیتِه روبر دو لامِنِه[1] نام داشت؛ الاهیدان، فیلسوف و سیاستمداری که در آن زمان بسیار نامدار، و امروز بسیار گمنام است.
دولامنه در سال 1782 در برتانی به دنیا آمد و در فوریهی 1854.م درگذشت. آرامگاهش یکی از عناصری بود که گورستان به نسبت دورافتادهی پرلاشز در پاریس را معتبر و مشهور ساخت و چه بسا یکی از دلایلی بود که بعد از قرنی باعث شد تا دوستان صادق هدایت کالبدش را در این جا دفن کنند و به این ترتیب او را میتوان همسایهی ابدی هدایتِ خودمان دانست.
دولامنه یکی از روشنفکران فرانسوی است که سیر تحول فکری پر فراز و نشیبی را سپری کرده است و همواره هم چندان در ابراز عقاید و پایبندی به اصولِ مورد نظرش سرسخت و جسور بود که خطراتی را به جان میخرید. مجموعهی آثار حجیم او امروز بیش از ده جلدِ بزرگ را در بر میگیرد[2] و خارج از متخصصان تاریخ اندیشهی سیاسی قرن نوزدهم، به ندرت خوانده میشود.
لامنه در ابتدای کار پیرو خردگرایانی مانند ولتر و روسو بود، اما بعد از انقلاب فرانسه که در دوران نوجوانیاش رخ داد، از پیامدهای خردگرایی عرفی دلنگران شد. او به تدریج به جرگهی دینداران گروید. به شکلی که در سال 1808 .م، در اوج اقتدار ناپلئون، کتابی نوشت به نام «تأملی دربارهی دستگاه کلیسایی در فرانسهی حدود قرن هجدهم و دربارهی وضعیت بالفعل آن» (Réflexions sur l’état de l’église en France pendant le 18ieme siècle et sur sa situation actuelle) که از ترس مفتشان ناپلئون بدون اسم نویسنده چاپ شد و بلافاصله هم توقیف شد و دولت نسخههایش را جمع کرد. دولامنه در این متن از اقتدار معنوی پاپ، سیطرهی کلیسای کاتولیک بر اخلاق جامعهی فرانسوی، و بخشهایی از نظم رژیم کهن دفاع کرده بود و برای احیای دینی در فرانسه فراخوان داده بود.
کمی بعد، در سال 1814.م، لامنه به همراه برادرش رسالهی دیگری نوشت به نام «دربارهی سنت کلیسایی در مورد نهاد روحانیت» ( De la tradition de l’église sur l’institution des éveques ) که در آن به رژیم ناپلئون حمله کرده بود و دخالت وی در دیانت را محکوم کرده بود. در همین هنگام ناپلئون بعد از نابود کردن اقتدار سیاسی پاپ در ایتالیا، دست به کاری بیسابقه زد و اسقف اعظم پاریس را خودش انتخاب کرد. برادران دولامنه در این رساله دولت را از دخالت در کار دین بر حذر میداشتند و تلویحا از سلطنت بوربونها هواداری میکردند و به شدت بر گالیکانیسم حمله میبردند.
دولامنه در 1817.م به دست اسقف رن جامهی کشیشی درپوشید و به طور رسمی به دستگاه پاپ پیوست، در حالی که رسالهها و نوشتارهایش او را در میان کاتولیکها بسیار مشهور کرده بود و شخص پاپ یکی از خوانندگان پر و پا قرص آثارش بود. دولامنه در همین سال شاهکارش را در حوزهی سیاست دینی آفرید، که کتابی است به نام «رسالهای دربارهی بیتفاوتی در مادهی دین» (Essai sur l’indifference en matière de religion). او در این متن از سویی از دموکراسی سیاسی هواداری کرده بود و از سوی دیگر نظریهای را شرح و بسط داده بود که طبق آن راهبری اخلاقی و معنوی جامعه باید به دست یک دستگاه متمرکز و مشروع باشد، و این به معنای هواداری از اقتدار پاپ بر زندگی روزمرهی مسیحیان بود. او به صراحت نوشته بود که باید نفوذ معنوی پاپ بار دیگر احیا شود و به وضعیت پیش از انقلاب فرانسه بازگردد.
دولامنه تا سال 1824.م سه جلد دیگر را به این کتاب افزود و آن را به مجموعهی حجیمی تبدیل کرد که همچون زیربنای نظری محافظهکاری دینی در آن دوران اهمیت یافت. پاپ لئوی دوازدهم از انتشار این کتابها بسیار خوشحال شد و محتوایشان را تایید کرد، و شاخههای گوناگون مسیحیت کاتولیک نیز چنین کردند. در میان روشنفکران کاتولیک بعدی، ژاک ماریتن هنگام صورتبندی محافظهکاری سیاسی در فرانسه، بسیار تحت تاثیر این اثر قرار داشت.[3]
لامنه در این نوشتار گفته بود که داوری شخصی، برای حل و فصل امور دنیوی و دمِ دستی بسنده است، اما به کار تصمیمگیری در قلمروی دین نمیآید. از دید او مارتین لوتر با وارد کردن داوری شخصی در حوزهی دیانت، غولی خطرناک را از درون بطری بیرون آورده بودند. بعد از او، دکارت و لایبنیتس همین کار را به قلمروی فلسفه تعمیم داده بودند و در نهایت روسو و اصحاب دایرهالمعارف بیانی سیاسی از آن را پرداخته بودند که در نهایت به انقلاب فرانسه منتهی شد. دولامنه میگفت داوری شخصی وقتی در جایگاهی نادرست به کار گرفته شود، خطا ایجاد میکند و پیدایش آیینهای فلسفی بیخدا و سنتستیزی سیاسی را در این زمینه تفسیر میکرد.
دولامنه بعد نوشتن این کتاب مهم، تا بیش از ده سال همچون خادمی وفادار به کلیسا خدمت کرد. آنگاه، در دههی 1830.م ناگهان چرخشی فکری را تجربه کرد و این بار هم در بیان و صورتبندی آرای خویش چندان درخشان عمل کرد که میتوان بی اغراق دو تن از مشتاقترین خوانندگان آثارش، یعنی مارکس و انگلس را دنبالهروهای وی دانست.[4]
ماجرا از وقتی شروع شد که کلیسای کاتولیک شروع کرد به وامگیری از آرای دولامنه، و کوشید به کمک این دستگاه نظری اقتدار پیشین خود را احیا کند. در سال 1831.م پاپ پیوس هشتم درگذشت و کشمکشهای میان کاردینالها و اعمال نفوذ پادشاه اسپانیا باعث شد شخصیتی به نسبت فرعی و حاشیهنشین به نام بارتولومیو آلبرتو کاپِلّاری به جای وی به مقام پاپی برگزیده شود. این مرد لقب گریگوری شانزدهم را برای خود برگزید و اولین فرمانی که چند ماه بعد در اوت 1832.م صادر کرد، Mirari Vos نام داشت و کاملا زیر تاثیر کتابهای دولامنه تنظیم شده بود.
پاپ این فرمان را خطاب به همهی اسقفها، کاردینالها، کشیشها و کارگزاران کلیسای کاتولیک صادر کرده بود و در آن لیبرالیسم و رواداری دینی را برای اقتدار کلیسا خطرناک دانسته بود. قالب اصلی فرمان در واقع بیانی عملیاتی بود از کتاب «بیتفاوتی در مادهی دین» و در آن نسبت به ارتباط نزدیک دولت و امور دینی هشدار داده شده بود و تاکید بر آن بود که کارگزاران کلیسا باید از نفوذ دولتِ سکولار بر روندهای دینی جلوگیری کنند. در این فرمان در ضمن رواداری دینی نکوهش شده بود، اقتدار پاپ در حوزهی معنوی و دنیوی مورد تاکید قرار گرفته بود و بندی از آن هم به محکوم کردن فراماسونها اختصاص داشت.
پاپ انتظار داشت کارگزارانش این فرمان را اجرا کنند و به خصوص میخواست که خودِ دولامنه بر این روایت از نظریهی خودش صحه بگذارد. اما در کمال تعجبِ همگان، دولامنه این تلاش پاپ برای استوارتر کردنِ اقتدار سیاسی خویش را بر نتابید و فرمان پاپ را مردود دانست و بعد هم خودش از منصب کشیشی استعفا کرد و از کلیسا کناره جست. بعد از آن چندین نامه میان او و پاپ رد و بدل شد و این دو به دشمنان هم تبدیل شدند. به شکلی که پاپ در 1834.م فرمان دیگری منتشر کرد به نام Singulari Nos که نام دیگرش این بود: «دربارهی خطاهای لامنه!»
با مرور این نامهنگاریها و به خصوص فرمان اخیرِ پاپ که صریحتر از بقیه است، روشن میشود که دولامنه بین ایمان به مسیحیت و سلوکی مدرن مثل لیبرالیسم و جدایی دین از سیاست هیچ تعارضی نمیدیده، و زمانی هم که چنین تعارضی از طرف پاپ ایجاد شده، صریحا طرف آزادی و محدودیت دین را گرفته است. دولامنه بعد از این درگیری با کلیسا، یکسره از مسیحیت برید و رسالههایی نوشت و منتشر کرد که از برخی جهات، بستر مفهومی لازم برای جنبشهای انقلابی اواخر قرن نوزدهم را فراهم میآورد. از نام این رسالههای کوتاه میتوان به محتوایشان پی برد: کتاب مردم (1837)، ارتقای مدرن (1839)، سیاست بهرهکشی از مردم (1839)، بحثهای انتقادی (1841)، رفتن و آمدنِ مردم (1841)، و کشور و حکومت (1840)، که این آخری با سانسور حکومت روبرو شد و باعث شد خودِ دولامنه یک سال را در زندان بگذارند. این نویسنده بعد از رهایی از زندان، کتاب بزرگ چهارجلدیاش را نوشت به نام «طرحی از یک فلسفه» (Esquisse d’une philosophie) که در آن به کلی از دگمهای مسیحی فاصله گرفته است.
دو لامنه یکی از مهمترین کسانی بود که از مجرای نوشتههای پرخواننده و متنوعش، هم به شعر و هم به نثر، مفهوم مدرنِ «مردم» را در فرهنگ سیاسی دوران خویش رواج داد و به این ترتیب همچون حلقهی واسطی عمل کرد که گفتمان قدیمیِ انقلاب فرانسه –بر محور «شهروند»- و گفتمان مدرنِ مارکسیستها و آنارشیستها -دربارهی «مردم/ خلق»- را به هم متصل ساخت. او یکی از هواداران افراطیِ دادن حق رأی سیاسی به همگان بود و معتقد بود به این ترتیب اقشار ستمدیده خود به خود توانمند میشوند و نیاز به انقلاب سیاسی ویرانگر مرتفع میشود.[5]
دو لامنه یکی از شخصیتهای بسیار تاثیرگذار در اروپای قرن نوزدهم بوده است و هردو شاخهی محافظه کاری سیاسی و مارکسیسم و آنارشیسم خود را وامدار وی میدانند. اما آنچه باعث شد من این متن را دربارهاش بنویسم، کتابی است که در 1843.م نوشته است. زمانِ انتشار این رساله، کمی بعد از خاتمهی دوران زندان وی است و دورانی است که او چرخش خود را کامل میکند و به طور کامل به آزادیخواهان تندرو میپیوندد. او در همین سالها شروع کرد به نوشتن در روزنامهها و مجلههای آزادیخواه، و در نهایت در سال 1848.م به عنوان نمایندهی پاریس در مجلس موسسان فرانسه هم عضویت یافت، اما طرحی که برای دولت مشروطه پیشنهاد کرد به قدری رادیکال بود که باقی نمایندگان آن را طرد کردند. با این اوصاف، این نکته شگفت است که نام کتابی که او در 1843.م منتشر کرد، «امشاسپندان و دُروندان» (Amschaspands et Darvands) است[6]!
این نام کتاب برای چنین کسی در آن دوران نامنتظره و غریب است. متن «امشاسپندان و دروندان» رسالهایست در بیش از هشتاد صفحه که با لحنی شاعرانه اصول عقاید دولامنه را با زبان تخصصی زرتشتیان شرح میدهد و در آن کوشش شده در حد امکان از کلمات پارسی استفاده شود. طوری که واژگانی مانند ایزد، دیو، دروج، اهریمن، و مشابه آن در سراسر متن تکرار شده است. متن به تفسیری از گاهانِ زرتشت شباهت دارد. امشاسپندان یکایک نام برده و ستوده شدهاند و هریک همچون فروزهای از اهورامزدا معرفی شدهاند. مثلا در ابتدای فصل نخست که به معرفی بهمن و شهریور اختصاص یافته، میخوانیم که شهریور قدرتِ برخاسته از اهورامزداست.[7] دولامنه متن را همچون نوعی کتاب دعا نوشته و داستانهای کوتاه و قطعههای ادبیای را در آن گنجانده و این همه را دستاویزی برای پند و اندرزهایی قرار داده تا خواننده را به زندگی راستکارانه و پرهیز از دروغ تشویق کند و زندگی و گیتی را امری مثبت و دوست داشتنی بنماید.
کتاب تنها به شرح امشاسپندان بسنده نکرده و فرشتگان دیگری مانند سروش نیز در آن مورد اشاره واقع شدهاند.[8] همچنین در جایی نام ایاثریم را که اسم یکی از گاهانباران است به عنوان موجودی همرتبه و مخاطب سپندارمذ (اسپندومَد) آورده است.[9] ساختار کتاب گفتارهای امشاسپندان با هم است، که در آن به شرح خویشکاری خویش و چارهجویی دربارهی چیرگی بر دروندان و دروغزنان میپردازند.
در متن کتاب کلیدواژههای زرتشتی کمابیش به جا و درست به کار گرفته شده و این نشان میدهد که دولامنه با منابع زرتشتی آشنایی به نسبت خوبی داشته است، و از لحن شاعرانه و بلاغتش ایمان و اعتقاد به این کلیدواژگان بیرون میتراود. این با توجه پایبندی دیرپای نویسنده به کیش کاتولیک بسیار نامنتظره و غریب است. خطاهایی هم البته وجود دارد. مثلا گاهی بهمن را دَهمن نوشته، هرچند معنای آن را در پاورقی درست شرح داده است. از موجودی به نام اَشِشینگ[10] هم یاد شده که «دهندهی دانش روشنایی» است[11] و گویا منظورش اشا در اوستا بوده باشد.
با مرور نوشتارهای دولامنه، میتوان با احتمال زیادی حکم کرد که او در حدود سال 1841 دستخوش نوعی بحران مذهبی شده و به کلی از دین مسیح دل بریده و دین زرتشتی را به جای آن برگزیده است. این دقیقا همان سالی است که چرخش این فیلسوف دین از کلیسامداری به آزادیخواهی کامل شد. در همین سال دولامنه به خاطر نوشتن کتاب «کشور و حکومت» مدت یک سال زندانی بود و از یادداشتهای زندان او بر میآید که دقیقا در همین دوران نوشتن «امشاسپندان و دروندان» را شروع کرده است. در سال 1846.م یادداشتهای زندان او با نام «یک صدا از زندان» (Voix de prison) منتشر شد که فصلِ «بهمن و شهریور» این کتاب در آن گنجانده شده بود و نشان میداد که او این بخش را دو سال پیش از چاپ کتاب «امشاسپندان و دروندان» در زندان نوشته است.
کتاب «امشاسپندان و دروندان» امروز در گفتمان روشنفکران اروپایی به کلی از یادها رفته است. با این وجود در قرن نوزدهم یکی از متون مهم و خواندنی قلمداد میشد و ردپایش را در آثار بسیاری از نویسندگان و هنرمندان میتوان بازجست. نمونهای از این تاثیر آن که ونسان ونگوگ، سی و چهار سال بعد از انتشار این کتاب، وقتی برای برادرش تئو نامه مینوشت، از بندهای این کتاب نقل قول میکرد و این امر در دو تا از نامههایش تکرار شده است. در نامهای که ونگوگ در تاریخ 12 ژوئن 1877.م از آمستردام به برادرش نوشته، کل فصلِ «بهمن و شهریور» کلمه به کلمه نقل شده،[12] با این تفاوت که دولامنه شکل صرفیِ قدیمی فعلهای فرانسه را به کار میبرد و ونگوگ آن را به شکل رایج در زمان خودش برگردانده است. تاثیر این متن بر ونگوگ به قدری پایدار بوده که حدود یک سال بعد، وقتی در سوم آوریل 1878.م باز نامهای برای تئو مینوشت، بندی از همین بخش از کتاب دولامنه را نقل کرده است.[13]
روبر دو لامنه یکی از شخصیتهایی است که شناختناش برای فهم عمیقِ جریان روشنگری اروپایی و چگونگیِ شاخه شاخه شدناش بر گُدارِ میانهی قرن نوزدهم، ضرورت دارد. متنِ «امشاسپندان و دروندان» نیز، بر سیر تحول لیبرالیسم اروپایی و به خصوص تکوین گرایشهای ادبی رمانتیک در اطرافش نوری میافکند، و گذشته از آن درجهی نفوذ و رسوخ اندیشهها و آرای ایرانی در قلب جنبش روشنگری فرانسه را به خوبی نشان میدهد.
کتابنامه
Spiegel, Henry William , The Growth of Economic Thought, Durham: Duke University Press, 1991.
Patsouras, Louis, Marx in Context, iUniverse, 2005.
Armenteros, Carolina, The French Idea of History: Joseph de Maistre and his Heirs, 1794-1854, Ithaca and London: Cornell University Press, 2011.
de Lamennais, Félicité Robert, Oeuvres complètes de F. de la Mennais, P. Daubrée et Cailleux, 1837.
de Lamennais, Félicité Robert, Amschaspands et Darvands, Societe Belge de Librairie Human et Ce, 1843.
- Hugues-Félicité Robert de Lamennais ↑
- de Lamennais, 1837.↑
- Armenteros, 2011.↑
- Patsouras, 2005: 217. ↑
- Spiegel, 1991: 452. ↑
- de Lamennais, 1843.↑
- de Lamennais, 1843 : 5. ↑
- de Lamennais, 1843 : 15. ↑
- de Lamennais, 1843 : 25. ↑
- Aschesching ↑
- de Lamennais, 1843 : 23. ↑
- http://vangoghletters.org/vg/letters/let120/letter.html ↑
- http://vangoghletters.org/vg/letters/let143/letter.html ↑
ادامه مطلب: گسست وصیت
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب