دربارهی مفهوم دروغ در ایران باستان
فصلنامهی ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی، شمارهی بیستم، پاییز 1389، ص: 173-198.
نوشته شده در: دی 1387
کلیدواژگان: دروغ، اشه، اقتدار سیاسی، کتیبهی بیستون، اوستا، زرتشت، منثره، داریوش بزرگ، پارسی باستان.
چکیده
در این نوشتار سیر تحول مفهوم دروغ در ایران عصر هخامنشی و چگونگی چفت و بست شدن آن با ساختارهای سیاسی مورد بررسی قرار میگیرد. تمدن ایرانی نخستین و تنها تمدنِ عصر پیشامسیحی است که مفهوم دروغ در آن هم طنینی سیاسی دارد و هم به مثابه کلیدواژهای مرکزی در دستگاهی اخلاقی کاربرد یافته است. چراییِ این اهمیت یافتن دروغ در دستگاه نظری ایرانیان باستان پرسش مرکزی این نوشتار است. بحث با وارسی مفهوم دروغ در گاهان و اوستا آغاز میشود و سیر تکامل مفهوم دروغ در متون اوستایی کهن و متاخر وارسی میشود. آنگاه این مفهوم به طور مقایسهای با متون پارسی باستان به جا مانده از شاهنشاهان هخامنشی مقایسه میشود و به ویژه کاربست مفهوم دروغ در کتیبهی بیستون مورد تحلیل قرار میگیرد. چگونگی اتصال این مفهوم به مشروعیت سیاسی و پاسخ به برخی از پرسشهای کلیدی در مورد روند به قدرت رسیدن داریوش بزرگ، به این ترتیب با فهم دقیقتر واژهی دروغ ابعادی تازه به خود میگیرند. به طور خلاصه، در این نوشتار سیر تحول مفهوم دروغ در شاخههای موازی دینی و سیاسیاش از آغاز عصر اوستایی تا دوران هخامنشی نخستین تحلیل میشود و نوسان این کلیدواژه در دو سپهر مرتبط با قدرت و تقدس بررسی میگردد.
پیش در آمد
1. فرهنگ ایرانی در بسیاری از زمینهها ویژه و منحصر به فرد است و در بسیاری از موارد بنیانگذار و آغازگاه. در میان این زمینهها و آن موارد، اندیشهی دروغ بیتردید یكی از بحثبرانگیزترین موارد است. از سویی، بحثهای شالوده شكنان امروزین دربارهی جفت متقابل معنایی راست و دروغ را میتوان تا دل این فرهنگ و متون گاهانی دنبال كرد، و از سوی دیگر ردپای مفهوم “ارادت به حقیقت”ِ فوكویی را هزارهها پیش از دورانی كه مورد توجه و تاكید اوست[1]، میتوان در متونی باستانی ردیابی نمود. از سوی دیگر، با قطعیتی بالا میتوان مفهوم عام و فراگیر دروغ و ارتباط آن با گناه و لغزش و شیطان را زاده شده در این حوزهی فرهنگی دانست. از این رو، چه دربارهی خاستگاههای مفاهیمِ بنیادینِ برسازندهی امر قدسی كنجكاو باشیم و چه در موردِ تبارشناسی مفاهیم آغشته به قدرت مشتاق، بدان نیازمندیم كه مفهوم دروغ را در ایران باستان به درستی بشناسیم.
ایران زمین، نخستین فرهنگی است كه مفهوم دروغ را همچون تهدیدی فراگیر و جهانشمول مورد توجه قرار داد. كهنترین متنهایی كه كلمهی دروغ را همچون كلیدواژهای عام و اخلاقی در زمینهای دینی به كار میگیرند، در اوایل هزارهی دوم و اواخر هزارهی سوم پ.م در ایران شرقی پدید آمدند و نخستین متونی كه این كلیدواژه را به جایگاهی سیاسی و قدرتمدار بركشیدند، در ایران غربی و عصر زمامداری هخامنشیان نبشته شدند. مفهوم دروغی كه در فاصلهی 1200-1000 پ.م به دست زرتشت تدوین شد، و كاربردی سیاسی كه در 520-500 پ.م با نبوغ داریوش پیدا كرد، دو گامی بودند كه این كلیدواژه را از زمینهی عامیانه و مرسومش بركندند و به آن موقعیتی مركزی بخشیدند، و ارج و اهمیت گرانیگاهی معنایی را بدان اهدا كردند.
این كه چرا زرتشت دشمنان خود را دروغزن نامیده، و نه به تنهایی دیوپرست یا بدكار و شیطانی، و این كه چرا داریوش نیز دروغ را به همراه خشكسالی و دشمن یكی از سه تهدید بزرگ ایران زمین دانسته، تنها زمانی فهمیده میشود كه مفهوم دروغ را در بافت تاریخی كهنش دریابیم و سیر دگردیسی و تكامل آن را در زمینهی ایرانیاش وارسی كنیم. تنها آنگاه به بستری استوار مسلح خواهیم شد، كه امكانِ فهم مفاهیم نوساختهتر و تازهترِ دروغ را در چارچوب امروزینش برایمان فراهم خواهد كرد.
نخست: دروغ در گاهان و اوستای كهن
1. كهنترین متنی كه امروزه در دست داریم و از كلمهی دروغ به عنوان مفهومی عام و فلسفی- اخلاقی بهره میبرد، گاهان زرتشت است. سرودهایی كه احتمالا توسط خود پیامبر ایرانی سروده شده و قدمتش به 1200-1000 پ.م باز میگردد[2]. باید به متون گاهانی چند بخشِ دیگرِ اوستای كهن (هفت هات و چند دعای كهن) را نیز افزود كه آنان نیز با فاصلهای كم نسبت به زرتشت و توسط شاگردان نزدیكش تدوین شدهاند[3].
اوستای كهن، از نظمی دقیق و پیكربندی مفهومی روشن و استواری برخوردار است كه در متنی با این قدمت شگفت مینماید. در گاهان و هفت هات، چندین جمِ (جفت متضاد معنایی)[4] تازه به پیروان زرتشت معرفی شدهاند. شكل تاكید كردن بر این كلیدواژگان و الگوی قرار گرفتنشان در متن نشان میدهد كه این جمها آشكارا از همان ابتدا به صورت دوتاییهایی منطقی اندیشیده و تدوین شده بودند. شرح و بسطی كه در موردشان وجود دارد و شیوهی چفت و بست شدنِ دقیق و وسواسآمیز آنها با هم نشان میدهد كه مفاهیمی نوآورانه و بیسابقه هم بودهاند و زرتشت و مغان نخستین ناگزیر بودهاند در تعریف كردن و روشن ساختن حد و مرز معانی منسوب به آنها دقت نمایند و احتیاط به خرج دهند تا این كلیدواژگان را از مفاهیمی كه قاعدتا در همان زمان در میان مردم و زبانِ روزمرهشان رایج بوده، متمایز سازند.
جمهای مشهوری كه در اوستای كهن وجود دارند، منظومهای خوش تركیب و یكپارچه را بر میسازند كه در اینجا مجال پرداختن به آن وجود ندارد. تنها به عنوان مرور، میتوان اشاره كرد كه زرتشت دست كم ده جمِ تازه و تعیین كننده در تاریخ جهانی ادیان را در این متون معرفی كرده است[5]. این جمها عبارتند از: مینو و گیتی، كه نسخهی یونانی شدهی آن ( = جهان مثل و جهان مادی) شهرت بیشتری دارد و محور تمایز كلیدی آسمان/ زمین، معقول/محسوس، و دنیوی/ اخروی در ادیان و نگرشهای فلسفی متاخرتر است. دیگری انگره مینو در برابر سپند مینو است، كه بعدها به اهریمن و اهورامزدا و از آنجا به خدا و شیطان دگردیسی یافته است. سومی، سرای روشنایی (گرودمان) در برابر سرای رنج است كه مبنای جفتِ بهشت/دوزخ در ادیان سامی است. چهارمی، دیو/ فرشته است، كه كمی دیرتر به تمایز امشاسپندان از كماله دیوان منتهی شد و فرشتگان مقرب و دیوشناسی پیچیدهِی ادیان بعدی را نتیجه داد. پنجمی اشون/ دروند؛ یعنی همان مبنای مومن/ كافر و دیندار/بیدینِ بعدی است، و مفهوم داوری واپسین و پذیرفته شده یا مردود در آزمون اعمال اخروی است كه بر مبنای مفهوم گاهانی داتَه (داد، قانون) تعریف میشده است. هفتمی تمایز گفتار عادی در برابر گفتار آسمانی (منثره) است كه بعدها به چارچوب مفهوم وحی در ادیان یكتاپرست تبدیل شد. بعد، سه مفهوم كلیدی مربوط به هم است: شادمانی/ برخورداری/ لذت/ سود در برابر غم/ رنج/ فقر/ زیان، كه در قالب جمِ لذت/ رنج در بینش زروانی ساده شده است. دیگری توانایی/ ناتوانی است، و سدیگر زندگی/ پایداری/ نامیرایی در برابر مرگ/ بیدوامی/ موقتی بودن و این همان بقا/ مرگ در نگرش زروانی ماست. در نهایت، جمِ بسیار مهمِ اشه/ دروج است كه مبنای بحث ماست.
ده جمِ یاد شده، در شبكهای پیچیده به هم مفصلبندی شدهاند، و در این زمینه، اشه/ دروج بیتردید اهمیتی بنیادین دارد. این جم، نیازمندِ آن است كه كمی بیشتر در موردش بنویسیم.
2. دروج در اوستا، همان است كه در فارسی امروزین به دروغ تبدیل شده است و مانند كلیدواژگان بنیادینِ دیگرِ دوران مهمِ میان زرتشت تا داریوش، از دیرپاترین واژگانِ باقی مانده در زبان فارسی نیز هست. این واژه به همراه كلماتی مانند بوم، شادی، مردم، و مینو، از كهنترین واژگانی هستند كه با دلالتی كمابیش پایدار در طول سه هزاره به بقای خود ادامه دادهاند و بنابراین در كل زبانهای انسانی استثنایی محسوب میشوند.
دروج، واژهایست اوستایی كه به همین شكل در سایر زبانهای ایرانی شرقی نیز رواج داشته است. ریشهی اصلی آن در زبانِ پیش هند و اروپایی، dhrougho بوده است كه از آن اسمِ dhrugh به معنای آسیب، زیان، و “پیامدِ زیانبارِ رفتاری ارادی” ساخته شده است[6]. این بنِ اولیه در زبانهای آریایی به اشكالی كمابیش یكسان دگردیسی یافته است. در اوستایی، اسم دروج و درَگوئَه agOard (draoga) را داشتهایم كه در متون گاهانی به خوبی حفظ شده است. همین واژه در پارسی باستان كه به اوستایی بسیار نزدیك است، دوروج/ دوروغ (duruj) و دْرَئوگَه (drauga) تبدیل شده و اسم “دروخش” از آن ساخته میشده است. در هردوی این زبانها، دروغ به معنایی شبیه به امروز، با سخن و كلام پیوند داشته و حرفِ نادرست و گمراه كننده را نشان میداده است. همین واژه در سانسكریت به صورت دروه (druh) وجود داشته و آسیب/ زیان معنا میداده است. دو واژهی سانسكریت دیگرِ droha و drogha به معنای آسیبِ ناشی از بدخواهی و نیتِ بد نیز وجود داشته است[7]. در زبانهای اروپایی شمالی نیز بقایای این واژه با دلالتی ایرانی باقی مانده است. چنان كه حتی امروز نیز در آلمانی فعل trugen به معنای فریب دادن را داریم.
در گاهان، دروغ كلیدواژهایست كه با دقت زیاد و در موقعیتی حساب شده و سنجیده به كار گرفته شده است. دروغ همواره در برابر واژهی اشه آمده است، و جمِ اشون/ دروغزن محور مرزبندی مردمان در ادبیات گاهانی است. فعل مشابهی برای دروغزن در پارسی باستان نیز وجود داشته است. یعنی در برابر درِگوَنتِ اوستایی، درَوجَنَه در پارسی باستان كاربرد داشته كه به همین ترتیب دروغزن معنا میدهد.
دروغ در گاهان، دلالتی پیچیدهتر از دروغِ امروزین دارد. تقابل آن با مفهوم اشه بدان معناست كه عناصر مفهومی نوآورانه و مهمِ منسوب به اشه به آن نیز نشت كرده و همچون نوعی پادمفهوم برای نظمِ حاكم بر گیتی عمل میكرده است. اشَه، كه هنوز در زبان فارسی در قالب اسمهایی مانند ارشیا باقی مانده است، در گویش اوستایی به حالت اسمی اَشا خوانده میشده و برابرنهادش در سانسكریت رتَه (rta) و در پارسی باستان اَرتَه (arta) است[8] كه در نامهایی مانند اردشیر و اردوان و اردستان و اردبیل به یادگار مانده است. مفهوم دقیق این واژه جای بحث بسیار دارد. در اینجا تنها به طور خلاصه اشاره كنم كه میتوان آن را با “نظم حاكم بر جهانِ، به ویژه جهان مادی” مترادف دانست. از این رو دروج، عبارت است از كژرفتاری و انحراف از نظم عادی و طبیعی حاكم بر هستی. چنان مینماید كه دروج در ابتدای كار ارتباطی چنین پیوسته و درونی با زبان نداشته باشد، و تنها همچون ضدِ “نظمِ طبیعی و خوب” عمل میكرده است، چنان كه از طنینِ سانسكریت آن چنین معنایی فهمیده میشود، و به عنوان یك قاعده باید پذیرفت كه معانی باقی مانده در سانسكریت به شكلِ اولیه و ابتدایی محتوای واژگان در سپهر هند و ایرانی نزدیكتر هستند و معمولا شكلِ قدیمیتر و پیشازرتشتی فرهنگ آریاییهای اولیه را منعكس میكنند.
چنین مینماید كه پیوند ناگسستنی میان دروج و زبان، و یكی گرفتنِ آن با “سخن ناراست و ناسازگار با نظمِ طبیعت” برداشتی زرتشتی باشد كه پس از انقلاب دینی زرتشتی رواج یافته باشد. باز در اینجا مجال آن نیست كه به شرحی گسترده بپردازم، پس تنها اشاره میكنم كه یكی از دستاوردهای بسیار مهم انقلاب فكری زرتشت، زبانمدارانه كردنِ نظام هستیشناسی/ اخلاق بود. به همین دلیل هم كلماتی مانند ورد/ دعا (منثره) دلالتی بنیادین و هستی شناسانه یافتند و كل مفاهیم در زنجیرهای متراكم از ارتباطها با زبان پیوند خورد[9].
3. در گاهان، دروج پادنهادی روشن و صریح در برابر اشه است. این تمایز ابداعی زرتشتی است و در سایر شاخههای فرهنگ هند و اروپایی وجود ندارد، مگر آن كه از زرتشت وامگیری شده باشد. بارزترین كاربرد دروغ در فرهنگهای یاد شدهی همدورانِ زرتشت، در متون ودایی دیده میشود كه در آن دروغ وجود دارد، اما مفهومی انتزاعی و حتی اخلاقی نیست و در برابر قانون طبیعی (رتَه) قرار ندارد.
در نگرش زرتشتی اما، این دو یك جفت متضاد معنایی كامل را میسازند كه به جهان مینویی تعلق دارند[10] و بنابراین حضورشان در جهان مادی تنها نمودی غیرمستقیم دارد و در قالب نوعی قانون و نظم یا بینظمی است كه پدیدار میشوند.
تفاوت اشه و دروج آن است كه اشه به سود/ لذت، و دروج به رنج/ زبان میانجامد[11]. چنان كه گفتیم، اشه قانون طبیعی حاكم بر هستی است كه اگر رعایت شود و كردارها بر مبنایش تنظیم شود، مسیرِ رستگاری و شادمانی و پیروزی را نشان خواهد داد. دروج، برعكس، انحراف از این راهِ راستین است. زرتشت، كسی است كه ادعای بازنمودن اشه را به مردمان دارد. برخلاف سنتِ مرسوم در ادیان، زرتشت ادعا میكند كه سخنآوری نوآور است و در یسنهی 28 كه سرآغاز گاهان است، میگوید كه اهورامزدا را چنان میستاید كه تا پیش از او كسی نستوده و پیامی را برای مردمان آورده كه تا پیش از او سابقه نداشته است. این پیام، آن است كه مردم باید از اشه پیروی كنند و از دروج بپرهیزند. در این معنا، اشه تقریبا مترادف است با دین، راه راست، شریعت، و قانون الاهی در ادیان دیگر[12].
با این تعبیر، جمِ اشه/ دروج در واقع نشانگر دوپارگی بنیادینی در جهانِ اخلاقی است. اشه به زرتشت و دروج به دشمنانش مانند بَندوَه وابسته است. پیام زرتشت، به گوش هواداران اشه نیك و خوشایند است، در حالی كه پیروان دروج آن را خوش نمیدارند[13]. چرا كه ایشان تباهگران جهان طبیعی و در نتیجه مخالفِ سرزندگی و بالندگی آن در پرتو اشه هستند. جالب آن كه در گاهان، خودِ اهورامزدا و اهریمن هم در جبههی هواداران اشه و دروغ جا میگیرند، یعنی بندهایی هست كه در آنها گویی این خدایان فرازین ماهیتی مستقل و وضع كننده ندارند و خودشان نیز تابع قانون عام حاكم بر هستی هستند. همانگونه كه اهریمن در دین زرتشتی موجودی نادان و نابخرد دانسته میشود، و به دلیل نادانیاش از اشه، پیرو دروغ شده است، آدمیانِ هوادار دروغ نیز به همین ترتیب درگیر خطا و گرفتارِ اشتباه هستند. آنان كه زادهی سپهر دروغ هستند، “دُژآگاه” هستند، یعنی از دانش راستین برخوردار نیستند و از این رو به تباهی جهان یاری میرسانند. آنان در آزمون روز واپسین كه شكلی از وَر است و عبور از آهن گداخته است، ناكام خواهند ماند[14] و گمراهیشان آشكار خواهد شد. در عین حال این وضعیتی است خطیر و نزدیك كه هركس ممكن است بدان آلوده شود. از این روست كه زرتشت به مردان و زنان و پیروانش هشدار میدهد كه نگرانِ فریبندگی جهانِ دروغ باشند، و از ایشان میخواهد تا پیوند خویش را با آن بگسلند، و آن را از پیشرفت و توسعه باز دارند[15]. گویی دروغ از همان ابتدا در دل همگان رخنه كرده است و بختكی است كه همه با آن دست به گریبان هستند.
لحن كلام زرتشت در اوستای كهن به شكلی است كه گویی هنگام سخن گفتن از دروغزنان از گروهی خاص از مردمان یاد میكرده است. یعنی این كلمه را به عنوان صفت برای افرادی خاص و طبقههای اجتماعی خاصی به كار گرفته است. به طوری كه آن را مفهومی انتزاعی و عمومی نمیتوان دانست. دروغزنان در گاهان به شكلی سازمان یافته و منسجم بازنموده میشوند. كاهنان دین كهن ایرانیان كه كرپنها نامیده میشوند، و امیران محلی كه كوان خوانده میشوند پشتیبانان اصلی دروج هستند. اینان خواستار آن هستند كه دروج بر اشه چیره شود، و از این رو مردمان را میفریبند و از كار نیك باز میدارند[16].
خطرِ آلودگی به دروغ از این رو تهدید كننده است كه در نهایت به واژگون بختی و رنج و ناراحتی منتهی خواهد شد. تمایز اصلی در میان مردمان آن است كه هواداران اشه، یعنی اشونها، از بهترین زندگی برخوردار خواهند بود، در حالی كه دروغزنان زندگی بدی را از سر خواهند گذراند. دروج برای ایشان بدترین رفتار را به ارمغان میآورد كه با كردار آمیخته با پارسایی اهورامزدا و سپندترین مینو در تضاد است[17]. بندهای زیادی از اوستای كهن وجود دارد كه در آن به آخرتشناسی پیروان دروج اشاره شده است. زرتشت از اهورامزدا میپرسد كه پیروان اشه و دروج در پایان زمان چه بادافره و پاداشی را دریافت خواهند كرد[18]. پس اشونان با گسستن از دروغ به سرای منش نیك و جایگاه مزدا و اشه دست مییابند و رستگار میشوند، در حالی كه دروغزنان دستخوش رنجی بزرگ خواهند شد[19].
در گاهان، گذشته از این موارد، بذرِ دیوشناسی و فرشتهشناسی غنی و خلاقانهی بعدی زرتشتی را هم میتوان یافت. نام دروج معمولا در كنار دیوِ بزرگ دیگر زرتشتی، یعنی خشم آمده است[20]، و این هردو در پیوند با انگره مینو قرار دارند. دروج هماوردان روشنی در میان فرشتگان زرتشتی دارد. از همه آشكارتر، اشه است كه در قالب ارته (ارتهوهیشته، اردیبهشت) تبلور یافته است. در آخر زمان و هنگامهی واپسین، مهمترین رخداد آن است كه فریب دیوان آشكار میشود و اشه بر دروج پیروز میشود[21]. همچنین وقتی وهومنه شهریاری مینویی اهورامزدا را آشكار میكند و اهریمن را در هم میشكند، دروج را به دست اشه میسپارد[22]. در جایی دیگر آمده كه اشه با یاوری آرمئیتی و وهومن به شهریاری مینویی دست مییابد و بر دروج چیره میشود[23]. این چیرگی اشه و سپرده شدنِ دروج به دست وی تنها با یاوری فرشتگان بلند مرتبهای مانند بهمن انجام نمیپذیرد كه هر فردِ زرتشتی میتوان در این نبرد سهمی داشته باشد. از این روست كه در گاهان بارها این پرسش تكرار شده كه “چطور باید دروج را به دست اشه سپرد؟[24]“
از جمع بندی آنچه كه گذشت به این نتیجه میرسیم كه در گاهان، مفهوم دروغ برای نخستین بار به عنوان كلیدواژهای دینی و مستقل به این شكل صورتبندی شده است:
نخست، با قانون حاكم بر گیتی پیوند دارد و دقیقا واژگونهی اشه محسوب میشود.
دوم، در قالب كردار آدمیان تبلور مییابد، یعنی كسانی كه قانون اشه را نمیدانند، كارهایی در تعارض با آن انجام میدهند و در نتیجه برای خودشان رنج و برای گیتی تباهی به بار میآورند.
سوم، كسانی كه كردارشان به دروغ آغشته است، خطاكارانی هستند كه به شكلی سازمان یافته و بر مبنای باورهایی دینی (و پیشا/غیر/ضد زرتشتی) چنین میكنند. پیروان دروغ همانند پیروان اشه (زرتشتیان) گروهی اجتماعی با هویت مشخص و مستقل هستند. به بیان دیگر، كنشِ ناشی از دروغ امری تصادفی و ناشی از خطاهای موضعی نیست، كه امری انداموار و یكپارچه و متمركز است.
چهارم، آزمونی الاهی (ورِ آهن گداخته) وجود دارد كه در آخر زمان حقیقتِ اشه و دروج را در چشم همگان آشكار میكند. از این رو پیروان دروغ در آخرت تباه میشوند، در حالی كه پیروان اشه رستگار میگردند.
پنجم، دروغ همكارانی از جنس دیوها (مانند خشم) و رهبر/ سروری (به نام انگره مینو) دارد. یعنی در شكلی تشخص یافته و همچون شیطانی با هویت مستقل در برابر ایزدان نیك ( به ویژه هماوردش اردیبهشت كه همان اشهی تشخص یافته است) ظاهر میشود.
دوم: سیر تحول دروغ در اوستای نو
1. در اوستای نو، مفهوم دروغ دستخوش چند دگردیسی عمده میشود. روند شخصیت یافتن دروغ بر خلاف سایر ماهیتهای مینویی (مثل اهورامزدا و اهریمن) مسیری یكنواخت را طی نكرده است. در اوستای نو، دروج به دو شكل متفاوت بازنمایی شده است. از طرفی همچون سایر دیوهای زرتشتی، به تدریج توصیفی دقیقتر یافته و شخصیتی ملموس و داستانی پیدا كرده، و از سوی دیگر مسیری واژگونه را پیموده و به مفهومی انتزاعی تبدیل شده است. مسیر نخست به ویژه در یشتها برجسته است، و مسیر دوم را در سایر دعاها و یسناها میتوان بازیافت. بنابراین میتوان از مسیر اساطیری و فلسفی تحول مفهوم دروغ سخن گفت.
مسیرِ نخستِ تكامل دروغ، كه اساطیری باشد، آن است كه دیوِ دروج نیز مانند اهریمن و خشم و پیری و سرما در قالب موجودی انسانگونه، اما دیوآسا شخصیتپردازی شود. چنین تصویری از این موجود به ویژه در یشتها به چشم میخورد. در اینجا خویشكاری مبارزه با دروغ به گروهی از ایزدان سپرده شده و از انحصار اردیبهشت بیرون رفته است. در این میان سروش موقعیتی ممتاز دارد. در چند جا ذكر شده كه او شكست دهندهی مردی به نام كَیذَه و زنش كَییذی است، و همچنین بر دیو زورمند دروغ نیز چیره میشود كه تباه كنندهی زندگی و جهان است[25]. دروج در سروش یشت هادخت همچون دیو جنگاوری بازنموده شده است كه نیایش ایزدی همچون زرهی در برابر گزندش محسوب میشود[26]. هماورد دیگر او، هوم است كه در جایی لقبش به صورت “درهم شكنندهی دروغ” ذكر شده است[27].
دروج دیوی است كه از لانهاش در سرزمین ظلمت به گیتی هجوم برده است، و به هنگام فرشگرد بار دیگر با اقتدار اشونان به همانجا رانده خواهد شد[28]. او همواره در كمین است كه بر مردمان و پارسایان بتازد. سروش درویشان (پارسایان) را از گزند هجوم او پناه میدهد، و منتره یا كلام قدسی دروجهای پنهان شده در گوشه و كنار را میراند[29]. پشتیبانی فروشیهای نیكان (ارواح نیاكان) و همدستیشان با اهورامزداست كه او را از نیرومند شدن و فرمانروای گیتی شدن باز میدارد[30]. او همچون ایزدان كهن هند و ایرانی، در میان دو مینوی مقدس و نامقدس جای گرفته است و اگر چیره شود، انگره مینو با وجود شكست یافتنش از سپند مینو از میدان نبرد نخواهد گریخت[31]. او آفرینندهی دیوان تباهكار است[32]، و تشخص وی در آنجا به اوج خود میرسد كه میبینیم در آخر زمان سوشیانس با گرزی هراسآور كه آژیدهاك و افراسیاب و زینگاو پیش از آن بدان كوبیده شده بودند، فراز میآید و بر دیو دروج غلبه میكند[33].
دومین مسیرِ تحول دروج، كه شاید بتوان با قدری استعاره آن را فلسفی خواند، آن است كه به ویژه در یسناها روند تشخصِ او با عدم تداوم و حتی پسرفت روبرو شده است. دروغ در اینجا بیشتر برچسبی است كه ردهای از هستندهها و روندها را متمایز میسازد. آن را میتوان با مفهوم اهریمنی یا شیطانی مترادف دانست، و این متفاوت است با تصویر جنگاورانه و رنگینی كه شرحش گذشت و به كنش متقابل دروغ با ایزدان دیگر دلالت میكرد.
یكی از بندهایی كه در آن نام دروج زیاد تكرار شده و اتفاقا در یشتها هم وجود دارد، آنجایی است كه دلاوریهای فریدون فرخ شرح داده میشود، و به هماوردش آژیدهاك اشاره میشود. در اینجا با این عبارتِ اندیشهبرانگیز روبرو میشویم كه “آژیدهاك نیرومندترین دروغی بود كه اهریمن در جهان استومند (مادی) آفریده بود[34].” در نیرنگ كشتی بستن، به همین ترتیب و با بیانی صریحتر، نام دروج در میان فهرستی آمده كه هریك از آنها ردهای از آفریدههای اهریمنی را نمایندگی میكنند. این سیاهه چنین است: اهریمن، دیو، جادو، دُروند (بدكار)، كَوی (شهریارِ بد)، كَرپ (روحانی بد)، ستمگر، گناهكار، اشموغ (شكنندهی اشه)، دشمن، پری، و دروغ. چنان كه میبینیم، در اینجا سخن از یك شخصِ خاص در میان نیست و ادبیات اوستایی به جای آن به نوعی ردهبندی موجودات اهریمنی دست یافتهاند.
در زمیاد یشت هم دروغ را در مفهومی انتزاعی داریم. در اینجا نیروهای نیك و بد در برابر یكدیگر بازنموده شدهاند: منش بد در برابر منش نیك (بهمن در برابر اكومن)، خرداد و امرداد در برابر گرسنگی و تشنگی، و سخن راست در برابر سخن دروغ[35]. در اینجا میبینیم كه رابطهی دروغ و سخن كه در اثرِ دور كنندهی دعا و نیایش و منتره نیز هویدا بود، مورد تاكید واقع شده است.
به این شكل، در متونی كه بین اوستای كهن و وندیداد قرار دارند، دو مسیر تكاملی برای دروغ داریم، در یكی دروغ خصلتی عینی و ملموس و اساطیری و داستانی پیدا كرده است، و در دیگری ماهیتی انتزاعی و مفهوممدار و تا حدودی فلسفی به خود گرفته است. با وجود این دوشاخهزایی همچنان در اوستای نو نیز دروغ محوری مهم و كلیدی است و این را میتوان نمایانتر از هرجا در دعاهای مربوط به دروغ دریافت. رنگینترین دعاهای یسنا را در حق دروج میبینیم. بارها از اهورامزدا خواسته شده تا اشه را نیرومند و دروغ را ناتوان سازد[36]. همچنین دعای “كامروا باد اشه و ناكام باد دروج” بارها ذكر شده است[37]. در جایی دیگر آمده كه “فراخی و آسایش بر آفرینش اشه باد و تنگی و دشواری باد دروج را[38].” همچنین دعایی هست كه در آن جلوهی مادی دروغ بیشتر مورد نظر است، اردیبهشت یشت است كه در آن آمده “ای دروغزن وای دروغگو بگریزید.[39]” مفصلترین دعا آن است كه “دروغ سپری شده، برانداخته، زدوده و شكست خورده و ناكام باد![40]” مشابه آن را چنین میبینیم: “دروج باید بكاهد، باید نابود و سپری گردد، باید یكسره از میان برود، و باید در اپاختر ناپدید شود[41]“.
2. در وندیداد، كه متون شریعتمدارانه و موبدانهی زرتشتی است و به ویژه بر آیین تطهیر تمركز یافته، بار دیگر دروغ را در مقام مفهومی مركزی مشاهده میكنیم. با این تفاوت كه دروغ در وندیداد دنبالهی مسیرِ عینی و تشخص یافتهی تحول این مفهوم است، و نه مسیرِ انتزاعی و ذهنیتر.
وندیداد، مجموعهای از احكام دینی را در بر میگیرد كه در زمانهایی متاخرتر و در اثر آمیختگی دین زرتشتی با ادیان دیگر – به ویژه آیینهای مغانهی رایج در ماد- پدید آمدهاند. محور این آیینها، پاكیزگی و تطهیر و دور راندن بیماری و آلودگی است. این همان است كه در آیینهای متاثر از فرهنگ ایرانی مانند دین ماندایی و یهود نیز برجستگی دارد و دور نیست كه ساختار و محور مفهومی آن را بتوان وام گرفته از آیین زرتشت دانست.
در وندیداد، تجسم امر پلید، دیوی است به نام نَسو. این دیوی است كه مرگ و تباهی و كثیفی ناشی از آن را نمایندگی میكند. نسو دیوی است كه به محض مرگ انسان یا جانور در لاشهاش مقیم میشود و كمین میكشد تا در موجودات پاكِ پیرامون جسد رخنه كند و ایشان را نیز تباه كند. شگفتانگیز آن كه در وندیداد، دروغ به معنایی كمابیش مترادف با نسو به كار گرفته شده است. برای روشنتر شدنِ این همخوانی، به تمام مواردی كه این واژه در وندیداد به كار رفته اشاره خواهم كرد:
دروج، دیوی است كه اگر نیرومند شود بیماری و مرگ و تباهی میزاید و این به ویژه در شرایطی رخ میدهد كه كسی مراسم برشنوم (تطهیر) را درست انجام ندهد[42]. دروج همان دیوی است كه به جسد مرده هجوم میبرد و آن را میآلاید، اگر كسی مرده را برای به دخمه نهادن به تنهایی از خانه خارج كند[43]. وقتی كسی در میان گروهی كه كنار هم خفتهاند بمیرد، دیو دروج از شمال (كه از دید زرتشتیان جهت نحسی است،) به بدن همسایگانش میتازد[44]. این دیو همان است كه وقتی مردار جانور یا انسانی با آب تماس یابد، حوض و چاه و استخر و برف و جویبار را میآلاید[45]. همچنین اگر كسی گوشت مردار بخورد و آب یا آتش را با مردار بیالاید، بدنش توسط دیو نسو تسخیر خواهد شد[46]. در بندی دیگر پرسیده شده كه چطور میتوان از دروج در امان ماند، كه از بدن مردگان برمیخیزد و تن زندگان را آلوده میكند[47].”
تا اینجای كار روشن است كه در وندیداد دروغ در پیوندی نزدیك با جسد و لاشهی مرده قرار دارد و در واقع آلودگی ناشی از مردار با باز مینمایاند. دروج/ نسو در اینجا مفهومی انتزاعی نیست و شكلی كاملا تشخص یافته و عینی دارد و به همین دلیل هم آن را باید دنبالهای از سیر تحول اساطیری دروغ دانست. این عینی و ملموس شدنِ دیو دروغ به قدری است كه در دو بخشِ جالب از وندیداد، او را در قالب مگسی نمایش دادهاند. در یكی از این موارد، سخن از آن است كه اگر مردهای را از راهی عبور داده باشند، سایر كسانی كه از آن راه گذر میكنند، آلوده خواهند شد یا نه؟ پاسخ آن است كه به خاطر عبور مردار از آن مكان، آلوده خواهند شد مگر آن كه سگ زردگوش سپید یا سگ زرد چهار چشمی (یعنی بالای چشمانش لكهی تیره داشته باشد) را از آن راه عبور دهند. در این شرایط، مكان بار دیگر پاك خواهد شد و دیوِ دروج نسو همچون مگس سیاه پلیدی از آنجا به سوی شمال خواهد گریخت[48]. در بند دیگری، مراسم پاكیزه ساختن تنِ كسی كه با مردار تماس یافته آمده است، و در آنجا دیو دروج نسو را همچون بختكی میبینیم كه به بدن چسبیده و به هر قیمتی میخواهد جایگاه خود را حفظ كند. به این ترتیب با مراسم غسل، این دیو از سر به تنه و از تنه به دستها و از دستها به پاها میگریزد تا آن كه در نهایت در بدنِ پاك شده جایی برای خود نیابد. آنگاه در قالب مگس سیاه پلشتی از نوك انگشت كوچك پای چپ خارج خواهد شد و به سوی شمال خواهد گریخت[49].
وندیداد، هرچند آشكارا دروج و نسو را یكی میگیرد، اما شخصیتی رنگینتر را برای دروج در نظر دارد كه به مردار و آلودگی ناشی از آن محدود نمیماند. دروج گویا به تمام آلودگیها و بیماریها تعمیم یافته باشد. چرا كه در بندی پرسیده شده كه چطور باید از اهریمن و دروج رها شد؟ و پاسخ داده شده كه با پاكی شدن از آلودگیها[50]. همچنین گیاهان دارویی همچون سلاحهایی معرفی شدهاند كه به كار كوبیدن درج میآیند[51]. در بندی كه آشكارا ابداع كاهنانِ پول دوست است، آورده شده كه اگر برگزار كنندهی مراسم تطهیر راضی از درِ خانهی كارفرمایش نرود، دیو دروج آن خانه را میآلاید[52].
دیو دروج در ضمن به نوعی انگل یا موجودی كه بدن گناهكاران را تسخیر میكند نیز شبیه است. دیو كوندَه كه “بی میمست” است، مانند بختكی بر مردان گناهكاری و دیوپرست و دروغكردار فرو میافتد[53]، و اهریمن وقتی میخواهد زرتشتِ كودك را از پا درآورد، سپهبد بزرگش دروغ را به همراه مرشون و بوندی به سرای او گسیل میكند. اما زرتشت با خواندن منتره آنان را میراند[54]. در اینجا نیز بار دیگر پیوند سخن را با دروغ داریم، هرچند در زمینهای به كلی متفاوت.
در مورد گناهكارانی كه آماج دروغ میشوند نیز سنخ شناسی جالبی در دست است. در بندی از وندیداد، سروش با دروج گفتگو میكند و از او میپرسد كه چطور بارور میشود، در حالی كه دیوی كه جفت او باشد در كار نیست؟ دروج پاسخ میدهد كه چهار مرد هستند كه همبستر او محسوب میشوند، خسیس، كسی كه استمنا كند یا بعد از احتلام شبانه مراسم درست را به جا نیاورد، كسی كه پس از پانزده سالگی سدره نپوشد و كشتی نبنند، و كسی كه سر پا بشاشد[55]!
از تمام این موارد چنین بر میآید كه دروج در وندیداد به تبلوری از مفهوم آلودگی تبدیل شده بوده، و این آلودگی اتفاقا ماهیتی عینی و زیستی و مادی داشته است. گرانیگاه این تعبیر، لاشه و مردار بوده، اما مشتقات آن _ادرار یا نطفهی نابجا دفع شده، یا بدنِ بیپناه (كشتی و سدره) در برابر نیروهای پلید- را نیز در بر میگرفته است.
به نظر میرسد ردپای معنای نخستینِ دروج كه انحراف از قانون اشه بوده، در اینجا نیز همچنان تا حدودی باقی مانده است. با این تفاوت كه شكستنِ قانون، بیشتر ماهیتی مهری دارد و به شكستن عهد و پیمان ارجاع میدهد. این همان شكل كهنی از فهمِ دروج به معنای “شكستنِ پیمان (مهر)” است، كه در آیین مهر رواج داشته و در مهریشت نیز به جا مانده است، و گویا توسط زرتشت به مفهوم عامترِ “شكستن قانون طبیعت (اشه)” دگردیسی یافته باشد.
در وندیداد این تعبیر مهری از شكستن قانون، و “مهردروج” شدن را چند جا میبینیم. نخست در فرگرد چهارم كه در آن مهر دروج به صراحت تعریف شده است، به مثابه كسی كه با نیتِ دروغ گفتن در آیین ور شركت كند، یعنی ” رشن (دستیار مهر) را گواه گیرد و آگاهانه در برابر گوگرد زرین و آبی كه اشه را از دروغ تمیر میدهد (آیین ور) بایستد و دروغ بگوید.[56]” در جای دیگری آمده كه هركس تاوان گناهش را نپذیرد و به كیفرِ دینی تن در ندهد، مرتكب گناهِ دروج خواهد شد و به دوزخ خواهد رفت[57]. در بند معماآمیزی میبینیم كه ممكن است این ماجرا به طور ناخودآگاه هم رخ دهد، چون پرسیده شده كه “آن كیست كه در اندیشهی اشونی (رعایت اشه) است اما به راه دروغ گام مینهد؟[58]“
به این ترتیب روشن میشود كه در اوستای نو، تحولی بزرگ در مفهوم دروغ رخ داده است. این تحول را میتوان به این شكل خلاصه كرد:
نخست آن كه دو مسیرِ متفاوتِ اساطیری و فلسفی برای دروغ طی شده است كه در یكی از آنها به صورت دیوی با شكل و شمایل و داستانهای مشخص درآمده، و در دیگری ماهیتی انتزاعی و مفهوممدارانه یافته است و به مبنایی برای سنخبندی تبدیل شده است.
در مسیر اساطیری، دروغ بیش از آن كه با اشه در پیوند باشد، هماورد سروش محسوب میشده است.
در وندیداد این مسیر اساطیری به اوج خود میرسد و در آنجا دروغ با دیو نسو و آلودگی ناشی از مردار و سایر امور بیماریزا مترادف گرفته میشود.
در مسیر فلسفی، دروغ با گفتار و سخن ناراست و به ویژه ادعای رسمی و حقوقی نادرست پیوند خورده است و به صورت سنخی از پدیدارهای اهریمنی درآمده است.
سوم: دروغ در چشم هخامنشیان
1. وقتی سخن از دروغ به میان میآید، ذهنهای تربیت شده در حال و هوای یونانزدهی مدرنیتهی معاصر، نخست نقل قولهایی از هرودوت و كسنوفانس را به یاد میآورد، كه دربارهی راستگویی پارسیان داد سخن میدهند. همه به یاد دارند كه هرودوت گفته بود مغان به كودكان پارسی سواری و كمانگیری و راستگویی را آموزش میدهند[59]، و در جایی دیگر تاكید كرده بود كه ناشایستترین كار در چشم پارسها ابتدا دروغگویی است، و پس از آن وامدار بودن، و این دومی را از آن رو بد میدارند كه فردِ مقروض ممكن است ناگزیر شود دروغ بگوید[60]. تاكیدهای مشابهی را در متن مورخان یونانی دیگری كه دربارهی اخلاق ایرانیان مینوشتند، و به ویژه در آثار كسنوفانس میتوان باز یافت.
با این وجود، این كه تصویر ایشان از دروغگویی و راستگویی پارسها در زمانهی حاكم بر دوران هخامنشی به راستی چه بوده است، جای تامل دارد. متون یونانی، در واقع، روایتی بیرونی و معمولا اساطیری از ظهور و سیطرهی منِ پارسی را به دست میدهند، كه توسط حاشیهنشینانی كه در كناره و نه در مركز این نظم نوین میزیستند تدوین شده است[61]. بر مبنای این متون، پارسیان مردمی هستند نیرومند، زیبارو، نژاده، جنگاور، و “راستگو” كه به خاطر همین ویژگیهای برجسته نقشِ رهبری مردمان جهان را بر عهده گرفتهاند.
هرچند متون یونانی در روزگار ما شهرت بیشتری دارد، اما حقیقت آن است كه محتوای آن از دایرهی اطلاعاتی اندك و معمولا آمیخته به افسانهسرایی و دروغگویی و اغراق ویژهی یونانیان فراتر نمیرود. در این میان، متونی كم حجم اما بسیار مهم را هم داریم كه در همان زمان هخامنشیان و زودتر از منابع یونانی نوشته شدهاند، و شالودهی نظم نوین و ارتباط آن با دروغ و راستی را به شكلی سنجیدهتر و قابل اعتمادتر به دست میدهند.
مهمترین منبع از این دست، نبشتههای شاهان هخامنشی و به ویژه سخنان داریوش است كه از نظر تاریخی كهنترین منبع مستند و مستقیم ما از مفهوم دروغ در ایران باستان محسوب میشود. چرا كه تمام متون اوستای كهن كه به قرنها پیش از این دوران تعلق دارند، و اوستای نو و وندیداد كه بیشترشان در دوران هخامنشیان تدوین شدند[62]، و متون مورخان یونانی، به شكلی كه در اختیار ما قرار دارند، قرنها بعد نگاشته شدند و نسخههای اولیهشان را برخلاف دیوارنگارههای هخامنشی امروزه در دست نداریم.
در میان متون یاد شده، بیتردید مهمترین متن نبشتهی بیستون است. این در ضمن كهنترین نبشتهای هم هست كه در آن به دروغ پرداخته شده و اولین متن سیاسی جهان است كه مفهوم دروغ را در مقام كلیدواژهای تعریف شده و روشن به كار گرفته است. با یك نگاه به بیستون، میتوان دریافت كه داریوش هنگام آمادهسازی متن یاد شده، به روشنی چارچوبی زرتشتی را در ذهن داشته است، هرچند گویا با توجه به رواداری دینی چشمگیرش، خود زرتشتی متعصبی نبوده است.
نخستین اشاره به دروغ در بیستون به زمانی مربوط میشود كه از كردارهای كمبوجیه سخن در میان است[63]. در آنجاست كه داریوش میگوید كمبوجیه برادرش بردیا را پنهانی كشت، و خود به مصر لشكر كشید، و در این هنگام “دروغ در پارس و ماد و بقیهی سرزمینها زیاد شد.[64]” آنگاه در بند بعد، داریوش از فراز آمدن گئوماتای مغ سخن میگوید و این كه او میگفت بردیاست، و دروغ میگفت. آنگاه شرح دلاوریهای پارسها و مادهای هوادار داریوش و شش پهلوان همراهش میرود و شورشهای استانهای گوناگون در سال 522 پ.م شرح داده میشود. جالب آن است كه در حین بحث در مورد این شورشها، داریوش با متانت و خویشتنداری قابل تحسینی از هرنوع ارجاع منفی نسبت به ایشان خودداری میكند. یعنی نه بر اساس سنت آشوری دشمنانش را بیمار و فلج و دیوانه و نمك نشناس مینامد، و نه طبق سنت سومری-بابلی ایشان را دشمن خدایان و نقض كنندهی قانون الاهی قلمداد میكند. لقب دروغگو در مورد هیچ یك از آنها به كار نمیرود، حتی در مواردی كه شخصی ادعای دروغ آشكاری مانند بردیا یا نبوكدنصر بودن را داشته است. تنها جایی كه این كلمه در مورد كسی به كار گرفته میشود، در مورد ارخه پسر هلدیتاست كه در بابل درفش شورش برافراشت و دربارهاش گفته شده كه دروغگو بود[65]. در مقابل، وقتی شرح نبردها به پایان میرسد و نوبت به ارائهی فهرست شورشیان میرسد، داریوش تاكید میكند كه دشمنانش دروغگو بودهاند[66].
داریوش در بیستون، كلیدواژهی دروغ را نه برای شماتت دشمنانش، كه بیشتر به عنوان كلیدواژهای مركزی برای توصیف شرایطی سیاسی به كار گرفته است. سند این ادعا آن كه این عبارت بیشتر در ربعِ پایانی كتیبه تكرار شده است، یعنی همان جایی كه داریوش مشغول صورتبندی ایدئولوژی سیاسی خویش است. در این بخش میبینیم[67] كه دروغ علتِ نافرمانی در سرزمینهای ایرانی (دَهیومها) دانسته شده است[68]:
“… مردی اَرَخ نام، ارمنی، پسر هَلدیت، او در بابل برخاست، سرزمینی به نام دوبال. از آنجا به مردم این گونه دروغ گفت: من نبوکدرچر پسر نبونید هستم…”
داریوش در مقام پادشاهی نامدار كه در زمان نگارش این كتیبه نیرومندترین انسانِ كرهی زمین است، جانشینان خود را برای سلطنت نیك و درست اندرز میدهد، و مبنای اصلی اندرزنامهی او، مبارزه با دروغ و رعایت راستی است. او میگوید كه “خود را از دروغ بپای و مراقبت كن”، و دروغزن را مجازات كن تا كشور ایران در امان بماند[69]. بنابراین دروغ هم خصلتی اخلاقی و فردی دارد و هم به پیامدهایی سیاسی و اجتماعی منتهی میشود.
كلمهی دروغ به شكلی معنادار در پایان نبشتهی بیستون نیز بارها تكرار میشود[70]، در جایی كه داریوش از كسی كه نبشته را میخواند، خواسته تا آن را خراب نكند و محتوایش را به اطلاع دیگران برساند، و تاكید كرده كه سخنانش را دروغ ندانند. داریوش در چند جا بر این نكته كه سخنانش راست بوده و نه دروغ تاكید كرده است. این تاكید بیشتر در جاهایی است كه به كارهای بزرگ و بینظیرش اشاره میكند. مثلا وقتی میگوید در یك سال همهی شورشیان را شكست داده، تاكید دارد كه دروغ نمیگوید، و در جای دیگر اشاره میكند كه كردارهای بزرگ دیگری هم از او سر زده كه از بیمِ دروغگو پنداشته شدنش، آنها را نقل نكرده است[71].
از كتیبهی بیستون، چند نكته به روشنی آشكار است. نخست آن كه داریوش دروغ را با گفتار و ادعا و به ویژه گفتارِ مربوط به قدرت و سخن بافته با گفتمان سیاسی مربوط میدانسته است. دیگر آن كه دروغ آن عاملی بوده كه باعث نابسامانی سیاسی و شورش و انقلاب و كشمكش میشده است، و سوم آن كه دروغ امری روشن و سنجیدنی است كه میتوان بر مبنایش دروغگویان را شناخت و مجازات كرد و خود را از آن حفظ كرد.
مفهوم دروغ وقتی روشنتر میشود كه به نبشتهی نقش رستم بنگریم[72]، و به متن بسیار مهمی بپردازیم كه داریوش در آن خودانگارهی خویش را به عنوان شاهِ آرمانی برای آیندگان ثبت كرده است. در این متن كه ارزشِ فراوان دارد و جای بحث بسیار، داریوش میگوید كه دوست راستی است، و با دروغگو دوست نیست. عبارتی كه در اینجا به كار گرفته است، دقیقا ترجمهی همان بندِ اوستاست كه به دوستی با راستی (اشه = ارته) و دشمنی با دروغزن (پیروان دروج) سفارش میكند. در این كتیبه، داریوش تاحدودی منظور خویش از دشمنی با دروغ را نیز روشن كرده است، مثلا گفته كه از خشم و تندخویی پرهیز میكند و سخن مردمان را زود باور نمیكند و كسی را بیدلیل مجازات نمیكند و مانعِ ستمِ توانا بر ناتوان و ناتوان بر توانا میشود، كه توجه به این دومی و قایل شدن این تمایز در تاریخ اندیشهی سیاسی و سیر تحول مفهوم عدالت بسیار اهمیت دارد و نیازمند به بحثی بیشتر است.
مضمونِ مخالفت با دروغ در كتیبهی جانشینان داریوش با این برجستگی دیده نمیشود، هرچند همهی ایشان در چارچوبِ وضع شده توسط داریوش سخن میگویند و معمولا عین گفتارهای او را نقل میكنند و اصولا به خاطر محدود بودن منابع باز مانده از آن دوران، میتوان فرض كرد كه مفهوم دروغ را هم به همان شكل به كار میگرفتهاند، و اثری از آن در بیست و پنج قرنی كه بر آنها گذشته باقی نمانده است. تنها نكتهی قابل اشاره آن كه در كتیبهی دیوان خشایارشا، كه كاملا در امتداد متن بیستون و نقش رستم قرار دارد، خشایارشا به اهورمزدا و ارته (اشه) به صراحت ارجاع میدهد[73]، اما به شكلی غافلگیر كننده هیچ ارجاعی به دروغ نمیدهد[74]. یعنی نمیگوید كه دیوپرستان، كه توسط او سركوب شدند، دروغزن و هوادار دروغ هم بودند.
حال و هوای حاكم بر كاربرد دروغ در كتیبههای هخامنشی، در كل توسط متون یونانی نیز تایید میشود. هرودوت، كسنوفانس، و نمایشنامه نویسانی مانند آیسخولوس آشكارا پارسیان را راستگو میدانند معمولا و كلمهی دروغ را یا برای توصیف گفتارهای یونانیان مورد استفاده قرار میدهند، و یا موضوع شماتت پارسیان. به عنوان چند نمونه، میتوان به گفتار گوبریاسِ پارسی اشاره كرد، وقتی در نكوهش حكومت گئوماتای مغ سخن میگوید[75]. همچنین آریاندس وقتی مورد مشورت خشایارشا قرار میگیرد، میگوید كه راستگویی پیش فرضِ سخن گفتن یك پارسی نجیبزاده است[76].
چهارم: چرا دروغ؟
1. پرسشی كه خواه ناخواه در اینجا مطرح میشود آن است كه چرا دروغ تا این حد در ایران باستان اهمیت داشته است؟ متونی كه تا اینجای كار مرورشان كردیم، در دامنهی بسیار گستردهی 1100-330 پ.م (یعنی حدود هفتصد و هفتاد سال) تداوم داشتهاند و این به تنهایی از تاریخ مدون بخش عمدهی تمدنهای امروزینِ حاضر بر صحنهی زمین طولانیتر است. اگر به ادامهی تاریخ دیرپای ایران زمین نیز بنگریم، همچنان مفهوم دروغ را در جایگاهی مركزی باز خواهیم یافت. در دوران اشكانی و ساسانی ارزشهای اخلاقی زرتشتی و تاكید شدید وی بر پرهیز از دروغ كمابیش با همان پافشاری سیاسی هخامنشیان احیا شد، و حتی پس از هجوم اعراب نیز بحث دربارهی دروغ همچنان اهمیت و مركزیت داشت و در نهایت به تفكیك مفاهیم دینی مهمی مانند اخلاص در برابر ریا، و نیت در برابر كردار ظاهری منتهی شد. پیگیری سیر تحول این مفهوم در دورانهای بعدی پژوهشی شیرین و جذاب است كه از دایرهی بحث این نوشتار خارج است و از این رو آن را به جا و زمانی دیگر واگذار میكنم تا از بحث اصلی خویش، یعنی تحلیل شرایط ظهور مفهوم دروغ باز نمانم.
به راستی چه عوامل جامعه شناسانه، چه متغیرهای سیاسی، و كدام ساز و كارهای تعریف هویت جمعی در كار بودهاند كه مفهوم دروغ را به این شكلِ غیرعادی و ویژه تا مرتبهی كلیدواژهای سیاسی بركشیدهاند؟ چه فرآیندهایی برای تعریف”من”، و چه راهبردهایی برای منضبط كردنِ سوژه تكامل یافتهاند كه پرداختن به دروغ را در مقام محوری اخلاقی و متصل به كردار چنین برجسته ساختند؟ و چه ارتباطی میان زبان و خویشتن پیش فرض گرفته میشد، و چه مسائلی از آن بر میآمد، كه دروغ پاسخی عملیاتی به آن محسوب میشد؟
برای پاسخگویی به این پرسشها، نخست از دیدی درونی و آنگاه از نگاهی بیرونی به مفهوم دروغ خواهم نگریست.
2. میتوان از شرایط اجتماعی خاصی پرسید كه مجالِ تفكیك قایل شدن سیاسی و اجتماعی میان سخن راست و دروغ را فراهم میآورد. در این حالت، ما از زاویهای بیرونی به دروغ مینگریم و كنشِ دروغ گفتن در فضای عمومی را میسنجیم، با پیامدهایی كه در حوزهی قدرت دارد، و بازتابهایی كه در تعادل قدرتهای مشروع و غیرمشروع به جا میگذارد.
با مرور منابعی كه ارائه شدند، دو نكته را در مورد مفهوم اجتماعی دروغ از دیدی “بیرونی” میتوان تشخیص داد.
نخست آن كه دروغ از همان دوران زرتشت با سیاست پیوند داشته است. این كه شخصیتهای خاصی دروغزن و گروههایی خاص از مردم به عنوان هواداران دروغ متمایز شدهاند، نشان میدهد كه دروغ با ساختارهای اجتماعی و نهادهای مستقر قدرت پیوندی داشته است. به عبارت دیگر، زرتشت كه پیامی نو و آیینی تازه پیش آورده بود، محتوای دین خویش را منطبق با قانون طبیعی و سیر كیهانی رخدادها (اشه) میدانست، و مخالفانش را به نادیده گرفتن این نظم، و مختل ساختن آن متهم میكرد. نكتهی مهم در این میان آن است كه دروغِ گاهانی كه خصلتی هستی شناسانه دارد، به سرعت به زبان پیوند خورد و گفتارِ اوستایی همچون بازنمایندهی راستینِ اشه، و بنابراین گفتارهای متعارض با آن به عنوان نقاط تجلی دروغ بازشناخته شدند.
به این شكل، زبان خصلتی مقدس یافت، و به شكل خاصی از این زبانِ مقدسِ سازگار با اشه، نیروهایی جادویی منسوب شد. این كلامِ راستینِ نیرومند را مَنترَه مینامیدند، كه با دعا یا وردِ امروزین هممعناست. تاكید زرتشت بر منتره و بر نیرومند بودن برخی از منترهها، همان است كه بعدها در چشم ساكنان تمدنهای همسایه همچون استفادهی جادویی و افسانهآمیز از زبان جلوه كرد، و به آنجا كشید كه یونانیان و رومیان باور كردند كه مغان به خاطر تسلطشان بر زبان میتوانند بر نیروهای طبیعی نیز فرمان رانند. این البته در متون اولیهی زرتشتی نیز وجود داشت، چرا كه در آنجا هم سخن راست سپری در برابر گزند نیروهای زیانكار دانسته شده بود، و حتی خود اهورامزدا نیز هنگام رویارویی با اهریمن از سلاح منتره برای غلبه بر او بهره میجست.
به این ترتیب، زبانِ مقدسِ دینی (منتره/ اشه) از زبان نامقدسِ روزمره جدا شد، و پادنهاد خود را در هم در قالب زبانِ ضد مقدس (دروغ) پدید آورد. این زبانهای مقدس و ضد مقدس به دلیل پیوندشان با نیروهای جادویی و تاثیر نافذشان بر نظمِ حاكم بر گیتی، از زبان روزانهی مردم جدا بودند. این دو شكلِ خاص از زبان بودند كه توسط نیروهای اهورایی یا اهریمنی مورد استفاده قرار میگرفتند، و به پیشرفت و آبادانی یا تباهی و زیان منتهی میشدند. بدیهی بود كه این دوگانهی زبانشناسانه بتواند از همان ابتدای كار دلالتی سیاسی پیدا كند. طبقهای از مردمان كه به زیور سخن راست آراسته بودند، راستگویان (اَشَوَنان) بودند. كسانی كه با پیروی از راهِ اشه، همزمان راستگو و پارسا دانسته میشدند. اینان همان انجمن مغانی بودند كه شاگردان زرتشت بودند، و درویشانِ پیرو ایشان، و شاهان و پهلوانان پرهیزگاری كه به او گرویده بودند. قدرت زبانِ آمیخته به اشه مثلا از آنجا روشن میشود كه در اساطیر ایرانی چهار پیرو آغازین راستی (گشتاسپ، پشوتن، اسفندیار و جاماسپ) دارای چهار قدرتِ برتر (بینش مینویی، عمر جاویدان، رویین تنی و دانشِ فراگیر) دانسته میشوند. آشكارا، اینان شخصیتهایی سیاسی هستند با موقعیتی والا و تاثیرگذار در نظام اجتماعی، كه مشروعیت خود را در جامعهای زرتشتی به دلیل “راست” بودنشان پایدار میدارند. در مقابل ایشان نیز سیاستمداران و وزیران و سرداران قرار میگیرند. اوستای كهن به روشنی در این مورد به دو طبقهی اجتماعی كرپنها و كویها ارجاع میدهد، كه احتمالا همتای طبقهی موبدان و اشراف در جامعهی زرتشتی بودهاند. اینان همان هواداران دروغ هستند كه در برابر پیروان راستی صف آراستهاند. به این ترتیب، از همان ابتدای كار، ادعای آیین زرتشتی در مورد همخوانی با اشه، و تاكید زرتشتی در خصلت زبانمدارانهی امر قدسی، سازگاری با نظم حاكم بر هستی را با نیكی اخلاقی و این دو را با گفتارِ راست یكی گرفت و به این ترتیب دشمنان خود را نه تنها مخالف با نظم طبیعی، كه محروم از سخن راست دانست. دروغ در این تعبیر، گذشته از معنای مرسوم و هنجارینش به عنوان “سخنِ فریبآمیز و ناراست”، دلالتی اخلاقی و هستیشناسی نیز یافت، و از این نقطه تا سیاسی شدنِ این مفهوم بیش از گامی فاصله نبود. این گام چنان كه دیدیم، در دوران خود زرتشت برداشته شده بود.
با این وجود در زمان هخامنشیان بود كه دروغ گفتن به صورت جرمی سیاسی اهمیتی جهانشمول یافت. این تاحدودی بدان دلیل بود كه دولت هخامنشی دولتی جهانگستر بود. مفاهیمی را كه هخامنشیان برای دو و نیم قرن برای سازماندهی جمعیتهای انسانی وضع كرده و به كار بستند، همچون آغازگاهی استوار و تثبیت شده در نطفهی هویت اقوامی بسیار باقی ماند، هرچند معنا و دلالت آن به تدریج به شكلی واگرا تكامل یافت و گاه به چیزی یكسره متفاوت تبدیل شد.
داریوش بزرگ بیتردید رهبری خردمند، سیاستمداری نیكوكار، مدیری بسیار لایق، و نظریهپردازی نابغه در حوزهی علوم سیاسی بوده است. با این وجود از ماهیت نیمه خدایی كوروش كه گویی تمام اینها را به همراه فرهمندی عجیبی داشته، محروم بود. از این رو بود كه نبردهایش برای تصاحب تاج و تخت به تلفات انسانی چشمگیری منتهی شد، و چه بسا كه همین تلفات و هزینهی سنگین محركی برای صورتبندی نظم اجتماعی هخامنشی به شكلی چنین منظم و دقیق، و بیان شدنش در قالب كتیبهها بوده باشد. كوروش نیاز چندانی به صورتبندی نظمی كه به طور طبیعی در اطرافش میرویید احساس نمیكرد، و كمبوجیه كه نیز كه بر خلاف تحریفهای یونانی فرزندِ خلفِ همان پدر بود، از مشروعیت و قدرتی معارضهناپذیر برخوردار بود. داریوش اما، تاج و تخت را با جنگیدن به دست آورد و در این میان حدود صد هزار تن كشته شدند كه بیشترشان هم اعضای قبایل ایرانی بودند. شاید به این دلیل بود كه داریوش، و طبقهی حاكم و نظریهپردازِ آن روزِ ایران زمین، توانستند به شكلی ریشهای در مورد ماهیت قدرت سیاسی و خطرهای تهدیدگرِ آن بازاندیشی كنند. كتیبههای هخامنشی از داریوش به بعد سندهایی انكارناپذیر و بسیار مهم را در اختیار ما میگذارند، كه صورتبندی دقیق و روشنِ دستاوردهای این بازاندیشی را در بر میگیرد. ساختار این كتیبهها، چنان كه در نوشتار دیگری نشان دادهام، بر محور سه جفت متضاد معنایی استوار است: مردمان/ مردان/ جنگاوران در برابر دشمنان، كشاورزی/ آباد كردنِ زمین در برابر خشكسالی، و شادی در برابر دروغ. داریوش به روشنی میگویند كه اهورامزدا بوم، مردم و شادی را آفرید، و چنین باد كه ایران زمین را از خشكسالی، دشمن و دروغ بپاید.
آشكارا دروغ در اینجا به عنوان یكی از اركان نظم هخامنشی رسمیت یافته است. چنان كه بررسی متون نشان داد، مفهوم دروغ هخامنشی دنبالهی مستقیم یكی از تعبیرهایی است كه از دروغ زرتشتی بر میآید. این در واقع همان شاخهی فلسفی مفهوم دروغ است كه از تجلیات دروغ در قالبهای دیوآسا و داستانگونه فاصله میگیرد و آن را به منشی اخلاقی و كرداری اجتماعی مبدل میسازد كه صلح و نظم عمومی را تهدید میكند.
دروغ در این تعبیر، تولید سخنی است كه با نظم طبیعی حاكم بر جهان، كه تا سطح نهادهای اجتماعی تعمیم یافته، در تضاد باشد. بنابراین دروغ نوعی جرم سیاسی و كرداری بر ضد نظم اجتماعی مستقر است. در اینجا به طور خاص دروغ همان ادعای اقتدار است كه از سوی كسی فاقد حق مطرح میشود. ارتباط جمِ حق/ ناحق با دروغ، البته دیرینه و بنیادین است، اما در اینجا چون حق در سپهر سیاسی تفسیر میشود، دروغ نیز به كرداری برای غصب اقتدار سیاسی دگردیسی مییابد.
چنان كه در نوشتار دیگری نشان دادهام[77]، گوتامایی كه در بیستون از او نام برده شده، به احتمال زیاد خودِ بردیا پسر كوروش است. در اینجا این ناسازه سر بر میآورد كه چگونه داریوش در كتیبهای به شماتت دروغگویان میپردازد و خویشتن در همان متن دروغی به این بزرگی را مینگارد؟
یك تفسیر سطحی از این ماجرا، آن است كه فرض كنیم داریوش مخاطبانش را سادهلوح فرض كرده، و در كل صورتبندی كتیبهای مانند بیستون را برای مخاطب عامی تنظیم كرده كه قرار نبوده هیچگاه حقیقت را در یابد. به این ترتیب، داریوش یك سیاستمدار دغلكار عادی خواهد بود كه برای دستیابی به قدرت دروغ گفته و پسر كوروش را از میان برداشته و بعد هم با خیال راحت به بافتن داستانهایی در مورد او پرداخته و در عین حال فراموش نكرده كه دروغگویان را هم سرزنش كند!
این تفسیر به گمانم با بافت متن كتیبهی بیستون ناسازگار است. این نكته كه گوماتا برای شش ماه بدون شورش و معارض سلطنت كرده، نشانگر آن است كه وارث قانونی و بیرقیبِ تاج و تخت بوده است، و در آن شرایط چنین كسی جز بردیا نمیتوانست باشد. در ضمن این را هم داشته باشیم كه در مورد قتل بردیا روایتهایی ضد و نقیض وجود دارد كه با شرایط آن روزگار همخوانی ندارد. كمبوجیه در زمانی كه در مصر مشغول جنگ با دشمن و تكمیل طرح جهانگیرِ پدرش بوده، نه توانایی و موقعیت آن را داشته كه برادرش را – كه خود حاكم ماد و ارمنستان و پهلوانی بزرگ بوده- از میان بردارد، و اگر هم میداشت، نه چندان نابخرد بوده كه چنین كند و كشور را با جنگ داخلی روبرو سازد. در دوران حكومت كمبوجیه هیچ ردپایی از ناآرامی در درون ایران زمین وجود ندارد كه بتوان آن را به كشته شدن بردیا نسبت داد، كه در آن هنگام هم دومین مرد قدرتمند كشور بوده، و هم جانشین برادرش كمبوجیه، كه پسری از خود نداشته. بنابراین كشته شدن بردیا در شرایط جنگی آن روزگار، به دست كمبوجیهای كه در زمان فتح سوریه و مصر و جزایر اژه نبوغ و خردی بسیار از خود نشان داد، نامحتمل، نامعقول، و فاقد سند تاریخی است.
در مقابل، شواهد چندی برای تایید این كه گوماتا همان بردیا بوده وجود دارد. گوماتا نامی پارسی است به معنای “دانندهی صفت گاوان” كه احتمالا لقبی مهرپرستانه است. این اسم میتواند نام دیگر بردیا باشد، كه این نام دوم در واقع لقبی است به معنای “بزرگ”. گوماتا كسی بوده كه با مغان ارتباطی نزدیك داشته، و خودش هم یك مغ دانسته شده، و این با خوی و خصلت پدرش كوروش هم میخواند كه استادانش مغان بودند. در ضمن، بعید نیست آن مغانی كه گوماتا به حلقهشان تعلق داشته، غیرزرتشتی – و بنابراین احتمالا مهرپرست- بوده باشند. چون بر تخت نشستنِ بیمعارض و آرام او با دورهای انقلابی از بازسازی ساخت سیاسی شاهنشاهی دنبال شد كه آرمانگرایانه و ناسنجیده بود و احتمالا از خاستگاهی دینی سرچشمه میگرفت و نه سیاسی. از این رو بود كه داریوش هنگام كودتای خود از پشتیبانی طبقهی اشراف پارسی بهرهمند بود و وقتی پیروز شد اموال مصادره شده را به صاحبانشان بازگرداند و معابد را بازگشایی كرد، و اینها همه به معنای رخدادهای انقلابی دینی و اقتصادیای بوده كه در همان شش ماه رخ نموده است[78].
داریوش در كتیبهی بیستون بر خلاف سایر شورشیان تبار و دودمان گوماتا را ذكر نمیكند و جملاتش در مورد او حتی ابهامی دارد كه میتوان آن را به خودِ بردیا نسبت داد. گوماتا نیز پاسارگاد برخاسته بود و میگفت “من پسر كوروش هستم.”
به گمان من، بردیا با توجه به این دلایل، به دست برادرش كشته نشده و پس از او بر تخت تكیه زده است. شاید خودِ بردیا به یاری مغانِ همراهش به نوعی كودتا دست زده باشد. چون ترتیب رخدادها در بیستون چنین است كه ابتدا او شاه میشود و بعد كمبوجیه “به مرگِ خود” میمیرد. بعید است در شرایط آن روزگار كه همه در جریان توالی مرگ دو شاه بودهاند، داریوش در این مورد دروغ گفته باشد. چه بسا كمبوجیه در مصر بیمار شده و به بستر افتاده باشد، و برادرش در غیاب او در پاسارگاد تاجگذاری كرده باشد. به هر صورت روشن است كه این گذار قدرت بدون خونریزی و به شكلی قانونی انجام پذیرفته است، چون اشارهای به مخالفتها و شورشها در برابر شاه شدن گوماتا وجود ندارد، و اگر به راستی چنین چیزی رخ داده بود، داریوش از اشاره به آن فروگذار نمیكرد.
داریوش سردار برجسته و بزرگی بوده كه دست راست شاهنشاه پیشین محسوب میشده و با دیدن سیاستِ بردیا كه به فروپاشی شاهنشاهی منتهی میشد، رهبری اشراف پارسی را بر عهده گرفت و سرورش را از سر راه برداشت. دلیلِ شورشهای مداوم بر ضدش و ادعای رهبران شورشیان ماد كه خود را بردیا مینامیدند، به این ترتیب روشن میشود.
در این زمینه، باز معمای كتیبهی بیستون در برابرمان قرار دارد. داریوش در این كتیبه، گوماتا را مغی دانسته كه حقی بر تاج و تخت نداشته، و به دست او كشته شده است. این نكته كه او حقی بر تاج و تخت نداشته، دروغ است، یعنی گزارهایست كه حقیقت بیرونی ندارد. در عین حال، داریوش كسی نبوده كه چارچوب نظری چنان استواری در باب اقتدار سیاسی نوظهورش را تدوین و ثبت كند، و آنگاه این قدر نسنجیده چنین خطایی را در آن مرتكب شود. من تردیدی ندارم كه روایت مرسوم در مورد كشته شدن بردیا به دست برادرش، كه هرودوت و سایر نویسندگان یونانی نیز نسخههایی گوناگون از آن را وام گرفتهاند، محصول دستگاه تبلیغاتی داریوش بوده است. و این دستگاه در این موردِ خاص دروغ میگفته است. با این وجود، این كه داریوش خود در كتیبهی مشهورش در سرزنش دروغ، چنین بیشرمانه همان را بگوید، جای بحث دارد.
در فهم كتیبهی بیستون، من به پیش فرضی منطقی قایل هستم، و آن هم این كه متن بیستون مانند سایر متون نوشته شده توسط دربار هخامنشیان، وحدتی درونی و انسجامی معنایی دارد. داریوش در زمان نوشتن بیستون بزرگترین پادشاه كرهی زمین بود كه با چشمپوشی از سرخپوستانِ نورسیده و چینِ نوپا، بر تمام شهرها و سرزمینهای نویسای زمین فرمان میراند. متونِ دربارش را برجستهترین دانشمندانِ آن روزگار آماده كرده، و بزرگترین صنعتگران و هنرمندان آن را مینگاشتند و ثبت میكردند. به عبارت دیگر، در زمان خواندن كتیبهای مانند بیستون باید به یاد داشته باشیم كه با متنی سر و كار داریم كه توسط “بهترین”ها در سطحی جهانی آماده شده است. پس از دوران هخامنشیان، در واقع این تمركز بهترینها در یك نظام سیاسی و ساختار اجتماعی دیگر ممكن نشد. در شرایطی كه در آشفتگی پیش و پس از هخامنشیان نظمی درونی و منطقی سازگار را در متون رسمی و بیانیههای سیاسی میبینیم، و رویارو با شواهدی كه صورتبندی دقیق و روشن مفاهیم در عصر هخامنشی را نیز نشان میدهد، به گمانم باید این پیش فرضِ سازگاری درونی را پذیرفت.
اگر چنین كنیم، ناگزیر خواهیم شد مفهوم دروغ را به شكلی خاص تعبیر كنیم. به طوری كه به نظم درونی بیستون خدشهای وارد نكند. كتیبهی بیستون (در كنار ایلامی و اكدی) به خطی چندان نوظهور و در جایگاهی چندان بلند نگاشته شده، كه خواندنش برای مردم عادی و رهگذران ممكن نبوده است. مقصود داریوش از نوشتن این كتیبه، آشكارا ثبت كردنِ رخدادهای هویتبخش و سرنوشتسازی در ایران زمین بوده، به طوری كه آیندگان بتوانند آن را بخوانند. معاصران او، تا دو سه قرن بعد، تنها با دیدنِ تندیس داریوش بر فراز گذرگاه كوهستانی بغستان روایتهای پهلوانی پارسیانِ كشندهی گوماتا را به یاد میآوردند. اما خط و نوشتارِ این كتیبه، آشكارا مخاطبانی دوردستتر و خاصتر را هدف گرفته است[79]. بنابراین كتیبهی بیستون در زمان خودش كاربرد تبلیغاتی نداشته و با مخاطب عمومی هم ارتباطی برقرار نمیكرده. روایت رسمی دربار داریوش در مورد كودتا را روایتهای شفاهی منتقل میكردند، و اینها چندان موفق بودند كه در گوشهی دور افتادهای مانند یونان نیز نویسندگانی دروغزنی مانند هرودوت را شیفتهی خود كردند.
در بیستون، گویا دروغ در معنای سیاسی صرفش به كار گرفته شده باشد. داریوش به دروغگو بودنِ مدعیان سلطنت، پس از شكست خوردنشان اشاره میكند. در مورد بردیا نیز چنین است. تاكید بر دروغگو بودن او به جز یك استثنا، در انتهای متن و بخشی كه فرجامِ نبردهایش را شرح میدهد، اختصاص یافته است. این بدان معناست كه گویی دروغ در آن دوران، بسته به حقی بازتعریف شده بود كه تا حدودی خصلتی پسینی داشته است. یعنی كسی دارای حق سلطنت است، كه بر تخت آرام گرفته باشد، و جز او بقیهی مدعیان چنین حقی ندارند. كسی كه در نبردها پیروز شده باشد، با پشتیبانی قانون طبیعت (اشه) بر رقیبانش چیره شده، نه لزوما از آن رو كه تباری نژاده دارد، بلكه بدان دلیل كه راست میگوید، و “ارته/ راستی را دوست، و دروغ را دشمن میدارد.”
به این ترتیب، چیرگی در نبردها، نه تنها دستاورد نبوغ و تدبیر شاه، كه نشانهی همخوانی كردار او با قوانین حاكم بر گیتی دانسته میشده است. در ایران باستان، وقتی دو تن بر سر موضوعی اختلاف پیدا میكردند، یكی از این دو راه را برای داوری بر میگزیدند: یا در حضور شاهدانی به نبرد تن به تن با یكدیگر میپرداختند، و این را “مرد و مرد” میگفتند. یا آن كه اگر یكی از دیگری ضعیفتر و كهنسالتر بود و به هر دلیلی “مرد و مرد” را نمیپذیرفت، به “ور” تن در میداد، یعنی آزمونی دردناك یا خطرناك (مانند گذر سیاوش از آتش) را انجام میداد. در این شرایط نیز انجمنی از داوران بر اجرای مراسم ور نظارت میكردند، اما داور راستین، نه زورِ دو طرف، كه نیروهای طبیعی بودند.
جنگ، اگر در زمینهی دینی جهان باستان نگریسته شود، نوعی داوری “مرد و مرد”ِ بزرگ بوده است. دو تنی كه مدعی قدرت و دستیابی به سلطنت هستند، با یارانشان به نبرد با هم بر میخیزند. در اینجا، مردمِ جامعه همان كسانی هستند كه نقش شاهدان را در داوری مرد و مرد بازی میكنند. پیروزمند، نه تنها رقیب را از سر راه خود بر میدارد، كه مشروعیتی را نیز در چشم این شاهدان به دست میآورد، چرا كه باور عمومی بر این بوده كه “حق به حقدار میرسد”. نیروهای طبیعی در آزمون ور، و رخدادهای جنگمدارانه در میدان رزم فردِ سازگار با اشه را از پیرو دروغ جدا میكند، و اولی را بر دومی چیره میسازد. این برداشت، در واقع همان مفهوم فره ایزدی را نشان میدهد، و توجیه میكند كه چرا بعدها پادشاهان جنگاوری مانند خسروپرویز وقتی بر رقیبانی نیرومند غلبه میكنند، بر سكههایشان به خود لقبِ “فره افزون” را میدهند.
در مورد داریوش و بردیا نیز چنین اتفاقی رخ داده است. داریوش در نبردی تن به تن بردیا را از پای در آورد. در نتیجه نوعی آزمون مرد و مرد انجام پذیرفته است. شش پارسی نژاده نه تنها همدستانش در كودتا، كه شاهدانِ این مراسم خونین بودهاند. داریوش در بندهای 13 و 16 كتیبهی بیستون به صراحت مینویسد كه به یاری اهورامزدا و به دست خود بردیا را كشته است. این دقیقا همان ترتیبی است كه كشمكشهای مرد و مرد بر اساس آن فرجام مییافته است.
گذشته از همان یك مورد استثنایی كه گفتیم، داریوش در بدنهی اصلی نبشتهاش مدعیان سلطنت را دروغزن نمینامد. در مقابل، وقتی نوبت به نتیجهگیری میرسد، بعد از نام بردن از هریك، این جمله را میآورد كه “او دروغزن بود”. و بعد گزارهاصلی مورد ادعای ایشان را كه دروغ بوده را آورده است. برخی از این گزارهها، اتفاقا در زمان طرح شدن دروغ نبودهاند. یعنی مثلا آثرین ایلامی كه به دروغ گفت “من شاه ایلام هستم”، به راستی در زمان بیان این حرف شاه ایلام شده بود. همچنین است وضعیتِ فرادَهی مروی “كه میگفت من در مرو شاه هستم”. اینان بدان دلیل دروغ میگفتند كه حاكمیت خود بر سرزمین مورد ادعایشان را در نهایت از دست دادند. به عبارت دقیقتر، برخوردار نبودنشان از حقی كه به دروغ مدعیاش بودند، پس از شكست خوردنشان آشكار شد.
از این رو، گمان میكنم مفهوم دروغ گفتن در بیستون، بیش از آن كه به ادعای برخورداری از تباری شاهانه یا “فرزندِ فلان و بهمان كس بودن” مربوط باشد، به طلبِ اقتدار سیاسی كردن در شرایطِ غیابِ حق مربوط باشد. گوماتا هم به این ترتیب دروغگو بوده است، چون از فرِ لازم برای نگهداری آن قدرت، و پیروزی ضروری برای اثبات آن حق بیبهره از آب درآمد.
دروغ، به این ترتیب، گذشته از بیان روابط میان سخنِ مشروعیت بخش/ ادعای سیاسی و حق، با فره ایزدی و پشتیبانی شدن یا نشدن توسط نیروهای طبیعی/ آسمانی نیز چفت و بست میشود. در این معناست كه مفهوم دروغ در عصر هخامنشی بالغ شد، و پس از آن نیز با دلالتی كمابیش مشابه در آیین شهریاری ایرانیان باقی ماند.
3. دومین رویكرد به دروغ اما، از نگاهی درونی بر میخیزد. گذشته از كاربست اجتماعی و سیاسی دروغ، آیا میتوان برای آن مفهومی عامتر و فردیتر نیز در نظر گرفت؟ آیا گذشته از سپهر عمومی و زمینهی سیاسی، كه در آن هواداران اشه و دروغ به صفآرایی در برابر یكدیگر میپرداختند، عرصهای خصوصی، فردی، و بنابراین عمومی و فراگیر وجود داشته كه دروغ در آن با اخلاق هر انسان مربوط شود؟
شواهد نشان میدهند كه در آغاز چنین بوده است، و دست كم در متون گاهانی، این مفهوم انسانی و فردگرایانه از دروغ است كه پررنگتر است و همچون مقدمه و زمینهای برای مفهوم سیاسی و اجتماعی دروغ كاربرد دارد.
زرتشت در گاهان، دروغ را به عنوان مفهومی اخلاقی و هستی شناسانه به كار میگیرد، و چنان كه دیدیم، این كلیدواژه به زودی به عنصری مركزی در تعریف ارتباط فردِ اشون با زبان تبدیل شد. راستی، كه بزرگترین فضیلت اخلاقی زرتشتی است، هم در زبان انعكاس مییافت، و هم توسط زبان پشتیبانی میشد. به این ترتیب ضد آن نیز میبایست حضوری نیرومند در زبان داشته باشد، و آن دروغ بود.
دروغ در این معنا، شكلی از ارتباط “من” با زبان است. شكلی از ارتباط كه بسیار پیش از هایدگر، ارتباط من با هستی را نیز تعیین میكند. به این خاطر است كه دروغ درنهایت به صورت بیماری و دیوی كه در تن رنجور و لاشه لانه میگزیند، تبلور مییابد. دروغ هرچند از جنس زبان و از ردهی نشانگان اخلاقی است، اما در هستی انسان، و در بدن او رخنه میكند. در حدی كه مرگ، و گندیدنِ جسد، خود نوعی دروغ است. در اینجا بدنِ خالی از زندگی است كه لانهی دروغ میشود. این تا حدودی بیان تلویحی این نكته است كه بنابراین بدنِ سرزنده و سالم و هشیار، با راستی آمیخته است. این همان مفهوم اشه است. طبیعت، كه زندگی در آن موج میزند، زیر فرمان قانون اشه قرار دارد. از این رو هرآنچه در آن رخ دهد، راست است. دروغ انحرافی از این راستی است، و شكستی است كه در اشه رخنه میكند، و نتیجهی آن، مرگ و نیستی و غیابِ زندگی است، كه در جسد و لاشه تبلور مییابد.
این تفسیر نشانگر درونی شدنِ افراطی جمِ راست/ دروغ در سطح فردی است. “من” به این شكل در اتصال با زبان به ساختار خودمدار و انتخابگر تبدیل میشود، كه میتواند اشه را رعایت كند، یا با آن مخالفت ورزد. حاصل این دو، لذت یا رنج، زندگی یا مرگ، و قدرت یا ناتوانی است.
نتیجهگیری
به پشتوانهی آنچه كه گذشت، میتوان از تحولی ژرف در پیكربندی مفهوم من در دو مرحلهی متوالی عصر زرتشتی و عصر هخامنشی سخن گفت. منِ زرتشتی و منِ پارسی كه شكلِ تكامل یافتهاش بود، سرشتی متمایز با “من”های كهنتر داشت. این سوژه به نظامی انضباطی مسلح بود، كه از ساز و كاری زبانی برای ارجاع به خود و تنظیم خود استفاده میكرد، و قوانین راستی را به شكلی زبانمدارانه و بنابراین خودآگاهانه بازنمایی میكرد.
ظهور جمِ راست در برابر دروغ، از این رو، یكی از نشانههای ظهور نخستین اشكال از “منِ پارسی” است. شكلی نوظهور از سوژه در جهان باستان، كه شخصیتهای تاثیرگذاری مانند زرتشتی، داریوش، و بسا كسان دیگر، نمونههایی از آن بودند.
کتابنامه
بریان، پیر، تاریخ امپراتوری هخامنشی، ترجمهی مهدی سمسار، انتشارات زریاب، 1377.
بریان، پیر، وحدت سیاسی و تعامل فرهنگی در شاهنشاهی هخامنشی، ترجمهی ناهید فروغان، نشر اختران، 1386.
بنگستون، هرمان، یونانیان و پارسیان، ترجمهی دکتر تیمور قادری، انتشارات فکر روز، 1376.
بویس، مری، تاریخ کیش زرتشت، ترجمهی همایون صنعتیزاده، نشر توس، 1375.
دوستخواه، جلیل، گزارش و تحقیق اوستا؛ جلد دوم، انتشارات مروارید، تهران، 1370.
فوکو، میشل، نظم گفتار، ترجمهی باقر پرهام، نشر آگه، 1378.
کنت، رولاند، گ. فارسی باستان، ترجمهی سعید عریان، انتشارات سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، 1384.
نیولی، گراردو، زمان و زادگاه زرتشت، ترجمهی سید منصور سید سجادی، نشر آگه، 1381.
وکیلی، شروین، دربارهی جم، www.soshians.net، 1381.
وکیلی، شروین، گاهان و زندِ گاهان، انتشارات پازینه، 1389.
وکیلی، شروین، تاریخ کوروش هخامنشی، انتشارات شورآفرین، 1390.
هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمهی دكتر پرویز رجبی، نشر ماهی، 1387.
Herodoti, Historiae, (ed. C. Hude) Oxford Classical Texts, 1988.
Insler, S. The Gathas of Zarathustra. Leiden: E.J. Brill, 1975.
Kellens, J. “Avesta”. Encyclopædia Iranica. 3. New York: Routledge and Kegan Paul, 1983.
Shahbazi, A. S. “The ‘Traditional Date of Zoroaster’ Explained”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1977, 40 (1): 25–35.
Stausberg, M. Die Religion Zarathushtras, Vol. I & II, Stuttgart: Kohlhammer, 2002.
- فوکو، 1378. ↑
- Shahbazi, 1977. ↑
- Stausberg, 2002, Vol.I, Preface. ↑
- وکیلی، 1381. ↑
- وکیلی،1387. ↑
- کنت، 1384: 622 و 623. ↑
- کنت، 1384: 620. ↑
- کنت، 1384: 548 و 549. ↑
- وکیلی،1389: گفتار دوم. ↑
- یسنا، هات 10، بند 16. ↑
- گاهان، هات 49، بند3. ↑
- Insler, 1975. ↑
- گاهان، هات 31، بند 1. ↑
- گاهان، هات 51، بند 10. ↑
- گاهان، هات 53، بند 6. ↑
- گاهان، هات 32، بند 12. ↑
- گاهان، هات 30، بندهای 4 و 5. ↑
- گاهان، هات 31، بند 14. ↑
- گاهان، هات 30، بندهای 10 و 11. ↑
- مثلا در گاهان، هات 29، بند 2. ↑
- گاهان، هات 48، بند 1. ↑
- گاهان، هات 30، بند 8. ↑
- گاهان، هات 31، بند 4. ↑
- مثلا در گاهان، هات44، بند 14. ↑
- یسنا، هات 57، كرده 7، بند 15، و سروش یشت هادخت، كردهی 2، بند 10. ↑
- سروش یشت هادخت، كردهی 1، بند 2. ↑
- یسنا، هات 9، بند 17 و 20. ↑
- زمیاد یشت، كردهی 1، بند 12. ↑
- سروش یشت هادخت، كردهی 1، بند 3. ↑
- فروردین یشت، بند 12. ↑
- فروردین یشت، بند 13. ↑
- یسنا، هات 12، بند 4. ↑
- زمیاد یشت، فرگرد 15، بند 93. ↑
- بهرام یشت، كردهی 14، بند 40، رام یشت، كردهی 6، بند 24، گوش یشت، كردهی 3، بند 14، آبان یشت، كردهی 9، بند 34، و یسنا، هات 9، بند 8. ↑
- زمیاد یشت، كردهی 15، بند 96. ↑
- یسنا، هات 8، بند 5 و هات 11، بند 12. ↑
- یسنا، هات 8، بند 6، و هات 11، بند 13. ↑
- یسنا، هات 11، بند 15 و هات 68، بند 19. ↑
- اردیبهشت یشت، بند 8 و 9. ↑
- یسنا، هات 8، بند 6. ↑
- اردیبهشت یشت، بند 17. ↑
- وندیداد، فرگرد 10، كردهی 3، بند 48. ↑
- وندیداد، فرگرد 3، كردهی 3، بند 14. ↑
- وندیداد، فرگرد 5، كردهی 6، بندهای 27-32. ↑
- وندیداد، فرگرد 6، كردهی 3، بندهای 31-41. ↑
- وندیداد، فرگرد 7، كردهی 1، بندهای 5-26. ↑
- وندیداد، فرگرد 10، بندهای 1 و 17. ↑
- وندیداد، فرگرد 8، كردهی 3، بندهای 16 و 21. ↑
- وندیداد، فرگرد 8، كردهی 7، بندهای 41-72. ↑
- وندیداد، فرگرد 19، كردهی 2، بند 12. ↑
- وندیداد، فرگرد 20، بند 8. ↑
- وندیداد، فرگرد 9، كردهی 2، بندهای 40 و 41. ↑
- وندیداد، فرگرد 19، كردهی 2، بند 41. ↑
- وندیداد، فرگرد 19، كردهی 1، بندهای 1-3. ↑
- وندیداد، فرگرد 18، كردهی 3، بندهای 30-59. ↑
- وندیداد، فرگرد 4، كردهی 3، بندهای 54 و 55. ↑
- وندیداد، فرگرد 8، كردهی 9، بند 107. ↑
- وندیداد، فرگرد 7، كردهی 12، بند 78. ↑
- هرودوت، كتاب نخست، بند 136. ↑
- هرودوت، كتاب نخست، بند 138. ↑
- برای شرح بیشتر در این مورد بنگرید به: بریان، 1386. ↑
- Kellens, 1983:35–44. ↑
- کنت، 1384: 403. ↑
- DB 10. ↑
- DB 49. ↑
- DB 52. ↑
- کنت، 1384: 402-440. ↑
- DB 49. ↑
- DB 55. ↑
- کنت، 1384: 434 و 435. ↑
- DB 56-58. ↑
- کنت، 1384: 449-457. ↑
- XPa ↑
- کنت، 1384: 479. ↑
- هرودوت، كتاب 3، بند 72. ↑
- هرودوت، كتاب 8، بند 209. ↑
- وکیلی، 1390؟: بخش سوم. ↑
- بریان، 1377، ج.1. ↑
- برای بحثی مفصل در این مورد بنگرید به: هینتس، 1387. ↑
ادامه مطلب: دو چهرهی مهر در شاهنامه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب