دو چهرهی مهر در شاهنامه
شهریور 1392
تمام كسانی كه مهریشت را به دقت خواندهاند با این پرسش روبرو میشوند كه چگونه است ایزدی یگانه مانند مهر هم نماینده نیروهای خشن و جنگاورِ خونریز محسوب میشود و هم به عنوان نماد و نشانه پیمان، مهر و محبت اعتبار مییابد. برای درك موقعیت مهر در زمینه اساطیر ایرانی به این نیاز داریم كه چارچوب كاركردی ایزدان كهن ایرانی را دقیقتر بشناسیم.
مهر یكی از ایزدانی است كه در جریان آفرینش، نقشی بر عهده میگیرد و نمود گذار جهان از وضعیت آشوبناك به موقعیت منظم و سامانیافته قلمداد میشود. مهر در واقع آن نیروی آغازینی است كه جهان آشوبزده بیشكل را با عمل قربانی به گیتی سازمانیافته و قانونمند بدل میسازد. كنش آفرینشگری مهر در قربانی كردن و بنابراین نابود كردن موجودی جاندار ریشه دارد. به عبارت دیگر مهر نماینده ایزدان كهن ایرانی است كه با نابود كردنِ قربانی و نثار كردن خون یا بخشی از بدن او، نظم و قاعده را در جهان استوار میساختند؛ اما نكته جالب آن است كه مهر در جریان تحول دیرپای تاریخیاش به موجودی متفاوت و نرمخوتر بدل شده است. این كه همین مهر جنگاور كه نماد پیمان میان جنگاوران نیز قلمداد میشد در نهایت به نماینده عشق و دوستی دگردیسی یافت، نشاندهنده آن است كه ایرانیان از دیرباز به ارتباط میان كنش متقابل برنده-برنده و ارتباط صمیمانه و دوستانه میان نگهدارندگان پیمان واقف بودهاند. در واقع این نكته كه پیمان و مهر و محبت هر دو یك ایزد دارند و هر دو با یك كلمه در زبان فارسی شناخته میشدهاند، نشان دهنده پیوند عمیق این دو مفهوم در بافت تاریخ ایران زمین است.
در ایران زمین، عمل جنگاورانه و خشن قربانی كردن گاو كه نزد مهر آغازین دیده میشد، در نهایت به كنش اخلاقی و پرهیزگارانه جوانمردان، فَتّیان، و عیاران بدل شد كه همچنان سویه جنگاورانه و سلحشورانه مهر را حفظ كرده بودند، اما آن را در قید و بندی اخلاقی میگنجاندهاند و چیرگی بر خشم و زایش انضباط درونی از راه غلبه بر خویشتن، هسته مركزی پیكربندی صفاتشان بود.
یكی از متونی كه اَشكال متفاوت مهر را به خوبی صورتبندی میكند، شاهنامهی فردوسی است. سیمای مهرِ انتزاعی شاهنامه که به خصلتی اخلاقی میماند را در منابع اوستایی متاخر نیز میتوان بازجست. مهرِ جنگاورِ قربانیكنندهی خشن و خونریزی كه در مهریشت رد پاهایی از او را میبینیم با آن مهرِ نرمخو، قانونمند و خردمندی كه گفتارش با مانتره یكی است و در متون جدیدتر اوستایی، به ویژه یسنه، با چهرهاش برخورد میكنیم، تفاوتی جدی دارد.
میتوان در زمینهای جامعهشناختی حدس زد كه مهر، دو سویه جنگاورانه و بنابراین كوچگرد، یا قانونمدار و شهرنشینانه داشته است. به عبارت دیگر چنین مینماید كه مردم كوچگردی مانند سكاها كه مهر را میستودند جنبه سلحشورانه و خونریز او را بیشتر بزرگ میكردند و در مقابل مردم شهرنشینی كه بیشتر زرتشتی بودند، هنگام وام ستاندن مهر و آداب و آیینهای مربوط به او بیشتر بر سویه نرمخویانه، قانونمدار، زبانی و مبتنی بر پیمان این ایزد تاكید میكردند.
این دو سویه مهر را در اسطوره رستم در شاهنامه به خوبی میتوان دید. در شاهنامه نزدیكترین پهلوانی كه با مهر همخوانی دارد، رستم است. او از طرفی نماینده پهلوانان سیستانی است و این را میدانیم سیستانیان كه نوادگان سكاهای مهاجر به ایران زمین در ابتدای دوره اشكانی بودند، خود یكی از بنیانگذاران آیینهای جدید مهری و پراكنده كنندگان این باورها در ایران زمین محسوب میشدند. در داستان رستم، یكی از عناصر تكرار شونده ارتباط مهرآمیز او با شخصیتهای دیگر است. رستم یكی از معدود پهلوانان شاهنامه است كه درباره مهر و عشق و عاشقیاش با دیگران بارها و بارها، داستان پرورده شده است. رستم از سویی با پدرش زال و مادرش رودابه رابطهای بسیار نزدیك و صمیمانه دارد و از سوی دیگر رابطهای چالشبرانگیز و مشابه را با پسرش سهراب از سر میگذراند. از طرف دیگر رابطه رستم با فرزندان دیگرش و حتی با كسانی كه همچون فرزندخواندهای نزد او پرورانده میشوند و نمونه آن بهمن و سیاوش است، مهر فراوانی را ابراز میكند.
به گمان من بهترین نقطه برای تشخیص تمایز میان مهر كوچگرد و مهر شهرنشین به روند زایش رستم و ساخت خانوادگی او بازمیگردد. میتوان رابطه عاشقانه زال و رودابه را با رابطه رستم و تهمینه مقایسه كرد. زال از برخی جنبهها پهلوانی است كه دقیقاً در نقطه مقابل رستم قرار میگیرد. زال در دل طبیعت پرورده شده و سپس به شهر منتقل میشود. از همان ابتدای تولد، ظاهری پیر و سالخورده دارد و هیچ اشارهای به مرگ او در شاهنامه نمیشود. در سراسر شاهنامه زال همچون پیرمردی سالخورده اما زورمند و تناور و زیبارو نمایش داده شده است. او نزد سیمرغ و در دل طبیعت پرورده میشود و بنابراین نماینده قوای طبیعی و سركشی است كه به شكلی غیرمتمدن و دور از مردم حضور دارند و در قالب سیمرغ، همچون نیرویی مقدس، تجلی مییابد. زال در دوران نوجوانی و بلوغ است كه به شهر منتقل میشود. از همان ابتدا، ارتباطش با شهر ارتباطی چالشبرانگیز است اما جالب آن است كه به سرعت به شخصیتی یكجانشین بدل میشود اما این یكجانشینی نشانه واژگونه شدن همان روابطی است كه در دل طبیعت تجربه میكرد. زال معمولاً در زابلستان مستقر است و به ندرت سفر میكند. همیشه همچون پیرمردی یكجانشین تصویر شده است. بسیار خردمند است و چنین مینماید كه بر دانشهای روزگار به ویژه خط و زبانهای گوناگون استیلا و احاطه دارد و اینها همه نشانه كسانی است كه شهرنشین و یكجانشین هستند.
از سوی دیگر ارتباطش با رودابه ارتباطی پیچیده و به تعبیری شهرنشینانه است. نخستین ارتباط میان زال و رودابه نه از مجرای نگاه و دیدار رویاروی بلكه از مجرای زبان تحقق میپذیرد. هم زال و هم رودابه ابتدا وصف دیگری را از زبان این و آن میشنوند و تنها پس از آن است كه تصویری از یكدیگر را میبینند. به عبارت دیگر عشق میان زال و رودابه عشقی اجتماعی است كه از مجرای رسانههیا زبانی و نمادهای اجتماعی منتقل میشود. عشقورزی این دو و ارتباطشان با هم امری تدریجی، برنامهمند و پرمساله است كه گام به گام با غلبه بر فشارهای اجتماعی و مقاومت نیروهای سیاسی اطرافشان به تحقق نزدیك میشود.
این دو با تمام ساختارهای اجتماعی پیرامونشان درگیر هستند. از سویی زال نماینده نیروهای ملیگرای ایرانی است كه رهبر و فرمانده ایشان سپهسالار ایران سام نریمان است. از سوی دیگر به این دلیل كه او ظاهری غیرعادی دارد و هنگام زاده شدن همچون پیرمردان مویی سپید داشته، دیوزاد یا پیرزاد نیز نامیده شده است و موقعیتی حاشیهای را در جامعه اشغال میكند و پرورده شدن او در طبیعت نیز نشانه همین موقعیت اجتماعی است. به عبارت دیگر، زال شخصیتی یكجانشین و شهری است كه در حاشیه شهر قرار دارد و همچنان پیوندهایش را با نیروهای وحشی طبیعی – مانند سیمرغ – حفظ كرده است. از طرف دیگر، رودابه نیز چنین است. او فرزند مهراب كابلی است كه از نوادگان ضحاك است و از این رو با نام دیوزاد شناخته میشود. شاه ایران به خاطر ازدواج این دو ناخرسند است چرا كه نگران است فرزند سپهسالارش هنگام درآمیختن با خاندان ضحاك، بار دیگر خطری را متوجه ایران زمین سازد.
بسیاری از پژوهشگران به این نكته اشاره كردهاند كه زال همچون زروان نمادی از یكی از نیروهای كهن اساطیری ایران است كه به ویژه با زمان و گذر زمان پیوند خورده است. چنین مینماید كه نظم شهرنشیانه نیز همین ویژگی را داشته باشد یعنی با انباشت تدریجی اطلاعات، دانشها و حكمتها در بافتی یكجانشینانه تحقق بپذیرد. زال نیز چنین است. یعنی در مكان حركت كمی دارد و در یك شهر مشخص –قلمرو زابلستان – محدود است اما دانشی بسیار و خِردی فراوان دارد و برای بخش عمدهای از رخدادهای شاهنامه همچون ناظری دوردست به امور مینگرد و گاه در حوادثی مانند رزم رستم و اسفندیار مداخله میكند. ارتباط او و رودابه ارتباطی زبانی، اجتماعی و تعریف شده در بافت سیاست و نهادهای مستقر شهری است.
درآمیختن این دو به زایش ابرپهلوانی به نام رستم منتهی میشود بنابراین رستم زادهی ارتباط میان زال و رودابه است كه یكجانشین شدن و نهادینه شدن نظم شهری در دل نیروهای سركش طبیعی را نشان میدهد. این دو ارتباطی وصفی با یكدیگر برقرار میكنند. بارها و بارها در داستان زیبای زال و رودابه به توصیف بدن آنها اشاره شده است.
در مقابل، رابطه رستم و تهمینه چنین نیست. رستم خود همچون نیرویی طبیعی جلوهگر میشود و بخش عمده زندگی خود را در چراگاهها و جنگلها و محیطهای غیرشهری میگذراند اما زادگاه او شهر است. یعنی برخلاف پدرش كه از دامن طبیعت به شهر مهاجرت كرد، رستم شهرنشینی است كه وارد اقلیم طبیعت و طبیعت وحشی غیرمتمدن میشود. برخلاف زال كه از همان ابتدای تولد سنی بالا و مویی سپید داشت، رستم كودكواره مینماید و تا انتهای عمر طولانی خویش همچنان شخصیتی نیرومند، چابك و جنگاور محسوب میشود. او همچون كودكی غولآسا زاده میشود. سرعت رشدش بسیار زیاد است ولی دوران جوانی طولانیای را طی میكند. مرگش یکی از زیباترین صحنههای سوگ پهلوانان را در شاهنامه در پی دارد، و برخلاف زال كه میتواند نماینده زروان قلمداد شود، به ایزد باد میماند و مرتباً در مكان جابجا میشود. اگر زال را با زروان برابر بگیریم، رستم را باید معادل وای یا ایزد باد در ایران باستان دانست.
از این رو رستم شخصیتی كوچگرد است. معمولاً تك و تنها سفر میكند. جنگاور است و خوی دلاوریاش با نهادهای دینی مستقر در جوامع شهرنشین همخوانی ندارد چنان كه اسفندیار زرتشتی با او بر سر دین دچار اختلاف میشود و روایتی هست كه جنگ رستم و اسفندیار نیز در واقع نبرد میان مهرپرستان و زرتشتیان بوده است. برخلاف زال كه در ابتدای تولد به خاطر شكل غیرعادی خود دستخوش تهدید میشود و خطر مرگ را به جان میخرد، رستم چنین خطری را به دیگران تحمیل میكند. زال در هنگام زاده شدن مویی سپید و ظاهری پیر داشت و به همین دلیل او را از مادرش دور كردند و به طبیعت منتقل نمودند. به این ترتیب زال از همان ابتدا تنش مرگ را در طبیعت تجربه كرد. در مقابل رستم كه مانند پدرش شكلی غیرعادی داشت و هنگام زاده شدن بسیار تنومند و سنگینوزن بود، خطری تجربه نكرد اما خطر مرگ را برای مادرش به ارمغان آورد و چه بسا كه اگر موبدان نبودند و عمل رستمزایی را در مورد مادر وی انجام نمیدادند، زایمان او به آسیب رساندن به مادرش منتهی میشد.
رستم از پشتیبانی نهادهای شهری برخوردار بود و از همان ابتدا به فرمان پدر و در شبكهای از روابط سیاسی عمل میكرد اما به سرعت از این شبكه فاصله گرفت و به درون زمینهای از ماجراجوییهایی كوچگردانه مهاجرت كرد. رابطه او با تهمینه نیز نقطه مقابل رابطه صمیمانهای است كه میان پدر و مادرش جریان یافت. رستم و تهمینه در قواعدی كوچگردانه با یكدیگر وصلت كردند. آنها بدون اینكه با یكدیگر سخن بگویند ابتدا همدیگر را دیدند و به این ترتیب به هم دل باختند. در آن هنگام كه به یكدیگر مینگرند و با هم نرد عشق میبازند، چندان توصیفی از شكل ظاهریشان وجود ندارد. ارتباطشان تصادفی و ناگهانی است. برخلاف آنچه كه میان زال و رودابه میبینیم، برنامهای اجتماعی، مقاومتی سیاسی یا رایزنیهای پشت پرده درباره رابطهشان دیده وجود ندارد. ارتباط آنها فراسوی نهادهای اجتماعی قرار میگیرد. تهمینه به سادگی شبی به خوابگاه رستم میرود و تمام آنچه كه میان این دو رخ میدهد، انتخابهای شخصی یك زن و یك مرد است كه كاملاً با بافت ازدواج زال و رودابه در زمینهای از پیوند خاندانهای سیستانی و كابلی تفاوت دارد. در عین حال، ارتباط رستم و تهمینه ضدهنجار است. چند بیت – احتمالاً افزوده – در زمان شرح همبستری این دو در شاهنامه خوانده میشود كه طی آن گویی موبدی سرمیرسد و این دو را به طور شرعی به عقد یكدیگر درمیآورد. ولی چنین مینماید كه رابطه رستم و تهمینه در اصل و در نسخه واقعی كه فردوسی سروده چنین ماهیتی نداشته باشد و این دو صرفاً بر مبنای میل شخصی و انتخاب فردی خویش به كام یكدیگر رسیده باشند. در ارتباط میان رستم و تهمینه قدرت و باروری دو طرف است كه اهمیت دارد. تهمینه به صراحت از رستم میخواهد كه فرزندی را همچون خویش به دامن او بنشاند و رستم نیز هم از باروری تهمینه سخن میگوید و هم با اطمینان از این كه فرزندی از این وصال زاده خواهد شد، نشانهای را به او اهدا میكند. در رابطه میان رستم و تهمینه واژگونه روابط میان زال و رودابه را میبینیم.
شاید به این دلیل است كه برخلاف آنچه كه در وصال زال و رودابه رخ داد و ابرپهلوانی نیرومند و دیرپا به جهان چشم گشود، در مورد رابطه رستم و تهمینه با مرگ یك پهلوان شهید مانند سهراب روبرو هستیم. چنین مینماید كه رابطه میان پهلوانان یا شاهپهلوانان و زنان در صورتی كه بافتی كوچگردانه داشته باشند، به زایش پهلوان شهید منتهی میشود. مشابه همین ماجرا را در ارتباط میان گشتاسب و كتایون میبینیم. گشتاسب در زمانی كه با كتایون روبرو میشود، رابطهای با او برقرار میكند كه شباهتی به ارتباط رستم و تهمینه دارد. در این زمان گشتاسب پادشاهی مستقر بر شهری معلوم نیست بلكه پهلوانی است سرگردان و ماجراجو كه به رستمِ پرسهزنان در طبیعت شباهتی دارد. گشتاسپ در این ولگردیهایش، اژدهایی را نیز میکشد و از این نظر به رستم شباهتی نمایان پیدا میکند. مهمترین فرزند این دو اسفندیار است كه او نیز پهلوانی شهید محسوب میشود. به همین ترتیب در مورد سیاوش نیز میتوان چنین گفت. چنان كه ارتباط میان مادر سیاوش كه گویی یك پری جنگلی است و از درون طبیعت به دربار كیكاوس راه مییابد، با كیكاوس از هنجارهای اجتماعی شهرنشیانه خارج است و فرزند ایشان یا سیاوش همان كسی است كه به عنوان سرنمون و نماینده پهلوانان شهید در ادبیات فارسی شهرت دارد.
دو الگوی مهرورزی پهلوانانی مانند زال و رستم در شاهنامه، اگر در چارچوب دوقطبیِ شهرنشین/ کوچگرد نگریسته شود، دو بافت متمایز از صورتبندی معنی مهر را به دست میدهد. بافتهای واگرایی که در سبک زندگی ایرانیان یکجانشین یا کوچگرد ریشه داشته، و به دو سرمشق ناهمخوان از مهر ورزیدن منتهی میشود. سیمای دوپهلو و گاه متناقض مهر در اوستا نیز به نظرم انعکاسی باستانی از همین دو سرمشقِ رقیب است، که در سپیدهدمِ گذارِ جوامع ایرانی از کوچگردی به شهرنشینی، همچون تصویری آمیخته از هردو، به متنها راه یافته و در اوستا تدوین شده است.
ادامه مطلب: در سایهی سیمرغ
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب