پنجشنبه , آذر 22 1403

جامعه‌شناسی اعتیاد

جامعه شناسی اعتیاد

پژوهش انجام شده‌ برای طرح کارما (کارگاه رویارویی با مصرف مواد و اعتیاد)، کانون خورشید، 1382

نوشته شده در: ۱۳۸۲/۱۲/۲۴

 

1. جوامع انسانی، اگر از دیدگاهی سیستمی نگریسته شوند، نظامهایی پیچیده‌اند که همچون جانداران برای بقای خود تلاش میکنند، رشد می‌کنند، پیر می‌شوند و در نهایت می‌میرند. جوامع انسانی نیز مانند بدن‌های زنده، دوره‌هایی از سرزندگی و شادابی یا خمودگی و ضعف را تجربه می‌کنند و همچون جانداران، بیمار و رنجور می‌شوند.

جامعه‌شناسان، شاخص‌هایی مانند توان تولید اقتصادی، توانمندی در عرصه‌ی تولید فرهنگ، و امکان آفرینش فن و هنر و علم را به عنوان نمایندگانِ سلامت و قدرت یک جامعه در نظر می‌گیرند. بر مبنای این متغیرها، می‌توان عوامل سودمند و زیان مند به حال جامعه را نیز شناسایی کرد و بر رخدادهای جامعه‌شناختی از این زاویه ارزش گذاری کرد.

جامعه‌شناسان در مورد ارزش و سود و زیان برآمده از برخی از رخدادهای کلان اجتماعی اتفاق نظر ندارند. امروزه، هستند کسانی که وقوع یک انقلاب سیاسی یا اجتماعی را علامت شادابی و تندرستی جامعه بدانند، و دیگرانی هم هستند که این را از نشانه‌های آشکارِ بیماری و ضعف محسوب کنند.

با وجود این اختلاف نظرها، در برخی از زمینه‌ها، توافقی عام وجود دارد. مثلا همه قبول دارند که فراگیر شدن طاعونی که در انتهای قرون وسطی یک سوم مردم اروپا را از بین برد، برای آن جامعه نوعی بیماری خطرناک تلقی می‌شد. و همگان می‌پذیرند که پیدایش انقلاب صنعتی یا تحول در رسانه‌های عمومی به شادابی و قدرتمندتر شدن جوامع مدرن کمک کرده است. فقر و خشونت در تمام مدل‌های جامعه‌شناسانه نشانه‌ی ضعف یک جامعه محسوب می‌شود، و همگان افزایش سطح دانش عمومی و بهره‌وری اقتصادی بالا را نشانه‌ی قدرت و نیرومندی یک جامعه می‌دانند.

یکی از پدیده‌هایی که در مورد ارتباطش با ضعف اجتماعی توافق وجود دارد، اعتیاد است. اتفاق آرای چشمگیری در مورد این حقیقت وجود دارد که جامعه‌ی درگیر با اعتیاد، جامعه‌ای ناتوان و ضعیف است و در زمینه‌ی شاخص‌های وابسته به قدرت افتی آشکار را تجربه می‌کند. اعتیاد، نوعی بیماری است که در سطح جوامع بروز می‌کند، و بخشی از نیروی انسانی آنان را فلج می‌سازد.

اگر با دیدی عینی و بی‌طرفانه، از بیرون به پدیده‌ی اعتیاد بنگریم، شگفتی‌های بسیاری را تشخیص خواهیم داد. آنچه که از بیرون دیده می‌شود، آن است که برخی از اعضای یک جامعه بخش مهمی از منابع اقتصادی و اعتبار اجتماعی خود را فدای دستیابی به ماده‌ای شیمیایی می‌کنند که نه تنها هیچ کمکی به بهبود زندگی‌شان نمی‌کند که در نهایت مایه‌ی نابودی‌شان هم می‌شود. معتادان، اگر از فاصله‌ی کافی بدان‌ها نگاه کنیم، انسان‌هایی هستند که با رفتاری هدفمند و سنجیده، منابع اقتصادی و انسانی خود را برای دست یافتن به ماده‌ای مخدر/ محرک هزینه می‌کنند و پس از وارد کردن آن ماده به بدنشان، بازده اقتصادی و اجتماعی خود را به شکلی چشمگیر از دست می‌دهند. به تعبیری عامیانه – ولی کاملا درست و دقیق- اعتیاد شکلی فراگیر از خودکشی تدریجی است. این رفتار غریب، در نگاه اول توجیه‌ناپذیر می‌نماید. چرا یک آدم باید خطر قانون شکنی را بپذیرد، شماتت اطرافیانش را به جان بخرد، و منابع مالی‌اش را از دست بدهد، و در مقابل تنها ناتوانی، ضعف بدنی، نارسایی‌های فیزیولوژیک و عمر کوتاه را به دست آورد؟

2. اعتیاد، اگر تنها در سطح جامعه‌شناختی نگریسته شود، پدیداری نامفهوم و معمای ناگشودنی می‌نماید. برای درک دقیقتر این پدیده، لازم است به سطوح زیست‌شناختی و روان‌شناختی اعتیاد هم بنگریم و ببینیم در این لایه‌ها چه توضیحی برای رفتار معتادان وجود دارد.

شواهد زیست شناختی نشان می‌دهند که مواد مخدر در واقع نوعی ماده‌ی سمی هستند که در حالت پایه توسط گیاهان ساخته می‌شوند و بر روی دستگاه عصبی اثر می‌گذارند. این مواد هم مانند تمام سم‌های دیگر، باعث اختلال در عملکرد فیزیولوژیک بدن، نارسایی‌های زیستی، و در نهایت کوتاه شدن عمر یا مرگ ناگهانی می‌شود.

با این وجود، بر خلاف مواد سمی معمولی، افرادی که در معرض این سم‌ها قرار می‌گیرند، تلاش نمی‌کنند تا خود را از این علایم رها کنند. برعکس، در عمل می‌بینیم که افراد معتاد نه تنها از این مواد پرهیز نمی‌کنند، که فعالانه می‌کوشند تا پیامدهای ناخوشایند یاد شده را تشدید نمایند. همین جاست که پرسش اصلی مطرح می‌شود: چرا مواد مخدر –که از نظر شیمیایی نوعی ماده‌ی سمی هستند،- رفتاری چنین ویژه را در مبتلایان به اعتیاد باعث می‌شوند؟

چنین می‌نماید که معمای جامعه‌شناختی اعتیاد، آنگاه که در سطح زیست‌شناختی هم نگریسته شود، به معمای دیگری با همان پیچیدگی و ابهام منتهی می‌شود. در سطح جامعه‌شناختی با کنشگرانی اجتماعی رویارو هستیم که فعالانه کارکردهای خود را مختل می‌کنند، و در سطح زیستی با جانورانی برخورد می‌کنیم که مشتاقانه به استقبال پیامدهای وحشتناک مصرف ماده‌ای سمی می‌روند.

این معما تنها زمانی گشوده می‌شود که به رابطه‌ی فرد معتاد و ماده‌ی مخدر در سطحی روانشناختی هم نگاه کنیم.

وقتی که با نگرشی تحلیلی به رفتارهای سیستم‌های پیچیده‌ی تکاملی –مانند جانداران و جوامع- نگاه کنیم، و چگونگی سازمان یافتن انتخاب‌هایشان را بررسی کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که در هریک از سطوح توصیفی این سیستم‌ها عاملی محوری وجود دارد که هدف و چارچوب خواست‌های آن سیستم را در آن سطح تعیین می‌کند. در سطح زیست‌شناسی، تمام سیستم‌های جاندار هدفی یگانه را دنبال می‌کنند و آن هم بقاست. اگر کلیه‌ی رفتارهای کلیه‌ی جانداران را بررسی کنیم و به دنبال قاعده‌ای برای آن بگردیم، می‌بینیم که بخش عمده‌ی آنها با هدفِ تداوم بقا و زنده ماندن انجام شده‌اند.

این مفهوم زنده ماندن و تداوم یافتن را باید به مفهوم تکاملی فهمید. یعنی جانداران برای تداوم بخشیدن به بقای کدهای ژنتیکی‌شان تلاش می‌کنند و این کار را با افزایش عمر خویش یا بیشتر کردن احتمال انتقال کدهای ژنتیکی‌شان به نسل‌های بعدی انجام می‌دهند. در سطح روان‌شناختی، محور اصلی سازمان دهنده‌ی رفتار پیچیده‌ترینِ سیستم‌های زنده –یعنی جانوران – لذت است. یعنی چنین می‌نماید که تمام جانوران پیچیده‌ای که می‌توانند صاحب ادراک روانی تلقی شوند، برای دستیابی به لذت تلاش می‌کنند و در این راستا رفتار خود را تنظیم می‌نمایند. در سطح جامعه‌شناختی، دستیابی به قدرت اجتماعی و پایداری جوامع هدف اصلی است و گویا تمام روندهای تنظیم شده‌ی اجتماعی در این راستا سوگیری کنند.

با این توضیح، معمای اعتیاد شگفت‌تر می‌نماید. چرا که اعتیاد درسطح جامعه‌شناختی و زیستی به طور مشخص با این هدف اعلام شده و محور بنیادینِ تنظیم رفتار ناهمخوانی دارد. جامعه‌ای که با اعتیاد دست به گریبان است، قدرت خود را در حوزه‌های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… از دست می‌دهد. و فردی که معتاد است، با کاهش عمر، کم شدن بختِ باروری و پرورش کودک و… رویارو می‌شود. به این ترتیب بار دیگر پرسش اصلی ما مطرح می‌شود. پدیده‌ای که به این شدت قواعد حاکم بر رفتار سیستم‌های پیچیده را نقض می‌کند، چگونه قابل‌توجیه است؟

3. کلید پاسخگویی به معمای اعتیاد در سطح روان‌شناختی نهفته است. فرد معتاد، به این دلیل از مواد مخدر استفاده می‌کند که مصرف این ماده در سطح روان‌شناختی با نوعی اختلال در درک و فهم لذت همراه است.

چنان که می‌دانیم، مرکز اصلی تعریف تمام معانی و مفاهیم و ادراکات و حس‌ها و دریافت‌ها، مغز است. مغز است که جهان خارج را می‌شناسد و رخدادهایش را رمزگذاری و صورتبندی می‌کند و معنایی را به آنها نسبت می‌دهد. مغز است که تصویری خوشایند یا نازیبا از خویشتن را ترسیم می‌کند و در راستای بیشینه کردن لذتِ این منِ درونی و مقدس برنامه‌ریزی و اندیشه می‌کند. مغز است که لذت می‌برد، و رنج می‌کشد.

مغز، از دیدگاه علمی، ماشینی زیست‌شناختی است. پردازشگر عظیم و بسیار بسیار پیچیده ایست که از تجمع شصت میلیارد سلول عصبی حاصل شده و در جریان تبادل پیام بین این جمهوری عظیم از یاخته‌هاست که می‌فهمد و می‌اندیشد. تبادل پیام در مغز از راه رد و بدل شدن پیغام‌هایی شیمیایی ممکن می‌شود که ناقل عصبی نام گرفته‌اند. برخی از این ناقل‌های عصبی، برای تبادل اطلاعات مربوط به لذت و رنج تخصص یافته‌اند. این بدان معناست که ما هنگام لذت بردن، در واقع ترشح ماده‌ای در مغزمان را در سطح روانی “می‌فهمیم”. مغزِ بسیار بسیار هوشمند ما، با وجود نبوغی که در زمینه‌ی شناخت و سطح روانشناختی از خود نشان می‌دهد، در سطح بیوشیمیایی احمقی بیش نیست. مغز تنها زبان ناقل‌های عصبی را می‌شناسد و رمزهای شیمیایی این لایه را برای کارکردهای خویش مورد استفاده قرار می‌دهد.

بنابراین، مغزِ بسیار هوشمند ما، معمار کاخی عظیم و شکوهمند است که بر پایه‌هایی لق برافراشته شده است. پایه‌هایی که بر مبنای شواهد تکاملی، گویا همواره برای نگهداری بناهایی به این عظمت ناپایدار و لق هستند و خواهند بود. این پایه های لق، تبادلات شیمیایی بین نورون‌هاست. تبادلاتی که اندیشیدنی چنین پیچیده و فریب‌هایی به همین پیچیدگی را برای مغز ممکن می‌سازند. مغز، با وجود ساختار بغرنج و شگفت‌آورش، گاه به شکلی بسیار ساده و پیش پا افتاده فریب می‌خورد.

اعتیاد، اشتباهی است که مغز در سطح شیمیایی مرتکب می‌شود. مغز تنها مولکول‌های تحریک شده‌ی مربوط به دستگاه شناسنده‌ی لذت را می‌شناسد و هر ماده‌ای که این دستگاه را تحریک کند، نوعی از لذت را برایش به ارمغان می‌آورد. حتی اگر این ماده سمی باشد.

مواد مخدر، چنان که گفتیم، مولکول‌هایی سمی هستند که در حالت پایه توسط گیاهان تولید می‌شوند و بر این دستگاه ظریف و بغرنج تاثیر می‌گذارند. مرکز اثر این مواد، همان بخشی از مغز است که لذت را درک می‌کند. مواد مخدر به این دلیل مصرف می‌شوند، که احساسی شبیه به لذت را در مغز تولید می‌کنند. این مواد در واقع اثر ناقل‌های عصبی مربوط به لذت را در مغز شبیه‌سازی می‌کنند و به همین دلیل هم حس شادمانی و لذت را در معتادان القا می‌کنند. به این ترتیب پدیده‌ی شگفت‌آور اعتیاد ظهور می‌کند. گیاهانی که در جریان سیر تکامل خود، برای مقابله با پستاندارانی گیاهخوار – عمدتا چارپایان- موادی سمی تولید می‌کرداند، ناگهان با پستاندار دیگری روبرو شدند که این مواد سمی را به دلیل اثر مخدرش مشتاقانه مصرف می‌کرد. به این ترتیب طنزی تلخ شکل می‌گیرد. آدمیان، همراه با گیاهانی مانند گندم و درختان میوه که برایشان لذت‌های زیستی تولید می‌کنند، گیاهانی سمی مانند خشخاش و تنباکو را هم می‌کارند، تا از آنها شکلی مسخ شده و مصنوعی از لذت را برداشت کنند.

لذت ناشی از مواد مخدر از چند نظر با لذت‌های عادی تفاوت دارد. نخست آن که به دلیل اثر مستقیم ماده‌ی مخدر بر مغز، از روند پردازش عصبی پیچیده‌ای که پشتوانه سایر لذت‌هاست، محروم است. از این رو لذت ناشی از مواد مخدر فاقد معناست. معتاد، لذت خود را به صورت نوعی منگی –غیاب معنا- یا هذیان و توهم –آشفتگی و هرج و مرجِ معنایی- تجربه می‌کند.

دومین تفاوت، آن است که مواد مخدر، به دلیل خصلت سمی‌شان، سلول‌ها و دستگاه‌های زیستی – و به ویژه سیستم رمزگذار لذت – را تخریب می‌کنند. از این رو معتادان از سویی به تدریج امکان لذت بردنِ طبیعی از تجربه‌های خوشایند عادی را از دست می‌دهند و از سوی دیگر ناچار می‌شوند هربار مقدار بیشتری از مواد مخدر را برای درک همان مقدار لذت اولیه مصرف کنند. دلیل اصلی این امر، تخریب تدریجی دستگاه عصبی و بخش‌های مربوط به درک لذت است.

سومین تفاوت آن است که لذت ناشی از مواد مخدر بر خلاف سایر لذت‌ها امری انتخابی نیست. فرد معتاد، تنها راهی که برای لذت بردن می‌شناسد، استفاده از مواد مخدر است. لذت اعتیاد، ریشه در ویرانی سایر اشکال لذت دارد و سایر لذت‌ها را به تدریج ناممکن می‌سازد. به این ترتیب فرد معتاد حق انتخاب چندانی ندارد. اعتیاد نوعی از غذا یا شکلی از شناخت نیست که لذتش با لذتِ سایر غذاها و شناخت‌های دیگر رقابت کند. شکلی یگانه، مستبد، فراگیر و خودکامه از لذت است که پوکی معنایی‌اش را با ناممکن کردن سایر لذت‌ها جبران می‌کند.

لذت ناشی از اثر مواد شیمیایی بیرونی بر مغز، شکل سومی از لذت است که با لذات زیستی –ناشی از ارضای نیازهای فیزیولوژیک مانند گرسنگی و میل جنسی،- و لذات راستین –ناشی از پردازش اطلاعات، مانند حل معما، آموختن، ارتباط انسانی با دیگران و…- تفاوت دارد. این شکلی سبک، خالی از معنا، و تکرار شونده از لذتی شیمیایی است که بر خلاف دو نوع لذت یاد شده، با اهداف سطوح زیستی و اجتماعی –بقا و قدرت- تداخل می‌کند و در عمل فرد را از میدان کنش اجتماعی و زیستی پس می‌زند. به همین دلیل هم نام لذت‌های دروغین را می‌توان برای اشاره به آن برگزید.

به این ترتیب معمای رفتار معتادان و جوامع معتاد گشوده می‌شود. رفتار معتادان، رفتار اعضای انتخابگر و اندیشمند جامعه نیست، بلکه الگویی اجباری، مکانیکی و ماشین‌گونه است. معتاد، صاحب مغزی پویا و انتخابگر نیست که گزینه‌های متنوعی را برای لذت بردن در پیش رو داشته باشد و فعالانه از میان آنها دست به انتخاب بزند. بلکه تنها ماشینی است که فقط با سوخت خاصی کاری واحد را انجام می‌دهد، که چیزی نیست سوختگیری مجدد!

رفتار توضیح ناپذیر فرد معتاد به عنوان جانداری علاقمند به بقا یا عضوی نیازمند به قدرت در جامعه، هنگامی مفهوم می‌شوند که حلقه‌ی معیوبِ سطح روانشناختی نیز نگریسته شود. اختلال در این لایه است که فلج شدن کارکردهای جامعه شناختی و زوال زیست‌شناختی بدن را چنین آسان پذیرفتنی می‌سازد.

4. اما اگر اعتیاد امری چنین زیست‌شناختی و شیمیایی است، چرا توزیع آن در میان جانداران اینقدر کم است؟ قاعدتا بخش مهمی از جانوران که دستگاه عصبی پیچیده‌ای دارند، باید بتوانند معتاد شوند، اما به ظاهر اعتیاد را در سایر جانوران نمی‌بینیم. چگونه است که از میان این همه جانوری که مانند ما به دستگاه عصبی تولید لذت مجهزند، تنها مغز ماست که گول می‌خورد و معتاد می‌شود؟

در واقع، پاسخ به این پرسش از دو راه ممکن است. راه نخست، آن است که به چگونگی عملکرد مواد مخدر در یک فرد بیندیشیم، و به این نکته دقت کنیم که در نهایت استفاده از مواد مخدر و محروم شدن از تمام الگوهای دیگرِ لذت بردن، امری است بیمارگونه که بر اختلالی در عملکرد دستگاه عصبی دلالت دارد. شواهد نشان می‌دهد که نقایص وراثتی و اختلالهای فیزیولوژیک به شکلی روشن زمینه ی ابتلا به اعتیاد را فراهم می‌کنند. این امر چنان اهمیتی دارد که امروزه بسیاری از زیست‌شناسان اعتیاد را نوعی اختلال وراثتی و اشکال در سیم‌کشی اعصاب مربوط به لذت می‌دانند، نه عارضه‌ای اخلاقی و انتخابی.

در حالت عادی انتخاب طبیعی سخت و بیرحمانه‌ای در جهان زنده حاکم است و جانورانِ دارای اختلال‌هایی از این دست خیلی زود در مسابقه ی شدید برای زنده ماندن از دور خارج می‌شوند. به دلیل همین زمینه‌ی زیستی سخن‌گیرانه، در میان جانورانی که ما می‌شناسیم، معتادان بخت چندانی برای بقا ندارد. اما اگر چنین است، چگونه است که آدمیان چنین آسان معتاد می‌شوند؟ چرا امکان ابتلا به این عارضه و آن زمینه‌ی زیستی و وراثتی در میان انسان‌ها چنین شایع است؟

پاسخ این مسئله به اجتماعی بودنِ انسان باز می‌گردد. انسان جانوری اجتماعی است. یعنی موجودی است که در شبکه‌ای در هم بافته از همنوعان خود زندگی می‌کند و بدون پشتیبانی ایشان بخت چندانی برای بقا در محیطهای طبیعی ندارد. فکر می‌کنید هرساله چند نفر در سراسرجهان به دلیل گم شدن در محیطهای طبیعی –یعنی از دست دادن پشتیبانی اجتماعی- کشته می‌شوند؟

اجتماعی بودن، به آدمیان این امکان را می‌دهد که کامل نباشند. انسانی که اختلال‌های خفیفی در سیستم پاداش و لذت خو داشته باشد، توسط عوامل طبیعی حذف نمی‌شود، چون از یاری آدمیان دیگری برخوردار است که آنها هم به نوبه‌ی خود ممکن است درگیر با چنین مشکلی باشند. نظام اجتماعی حتی کودکان ناقص‌الخلقه و دارای نقص‌های شدید وراثتی را هم حمایت می‌کند و آنها را به سن بلوغ می‌رساند. از این رو انتقال ژن‌هایی که اخلالات ریز و ظریفی مانند اعتیاد را منتقل کنند، در موجودی اجتماعی مانند انسان عادی می‌نماید. اما اگر دلیل شیوع اعتیاد در آدمیان اجتماعی شدنشان باشد، باید انتظار داشته باشیم که اعتیاد را در سایر حانوران اجتماعی هم ببینیم.

دومین پاسخی که می‌توان به پرسش یاد شده داد، همین است. انسان تنها جانوری نیست که معتاد می‌شود. اعتیاد پدیده‌ایست که در تمام جانوران اجتماعی دیده می‌شود. زنبورها با خوردن شهد گل گیاهانی مانند شاهدانه و خشخاش شکلی از اعتیاد به این مواد را تجربه می‌کنند و جالب آن است که زنبوران معتاد به دلیل بوی خاص بدن‌شان از سوی نگهبانان کندو شناسایی شده و از ورود به جامعه‌شان منع می‌شوند.

اعتیاد در میان مورچگان شکل شگفت‌انگیزی به خود می‌گیرد، چرا که تولید کننده‌ی مواد مخدر در این رده از حشرات، گیاهان نیستند، بلکه حشرات دیگری هستند که به صورت انگل در لانه‌ی مورچگان زندگی می‌کنند و از منابع غذایی یا حتی نوزادان آنها تغذیه می‌کنند. این سوسک‌های انگل، از غددی بر شکم‌شان مواد مخدر ترشح می‌کنند. مورچگانی که در حالت عادی مهاجمان و بیگانگان را از لانه‌شان می‌رانند. با لیسیدن ترشحات این غدد، منگ و گیج می‌شوند و حضور این قاچاقچی‌های شش پا را در لانه نادیده می‌گیرند. علایمی مانند بی‌تحرکی، منگی، واکنش نشان ندادن نسبت به محرک‌ها، اختلال در انجام فعالیت‌های اجتماعی، آسیب به دستگاه عصبی و در نهایت مرگ از مواردی هستند که در اعتیاد انسان و حشرات اجتماعی به شکل مشترک دیده می‌شوند.

5. اما بحث ما در اینجا، اعتیاد در آدمیان است. بگذارید ببینیم چگونه یک جامعه با اعتیاد درگیر می‌شود؟

چنان که گفتیم، جهان آشنای پیرامون ما، می‌تواند دست کم در سه سطحِ زیستی، روانی و اجتماعی نگریسته شود. هریک از این سطوح، درجه‌ای از دقت و شکلی از مشاهده را در بر می‌گیرد، نه ماهیتی مجزا و پدیداری مستقل. به عبارت دیگر، هر سه لایه‌ی توصیفی یاد شده، به موضوع یکسانی ارجاع می‌کنند.جامعه چیزی جز هویت‌های روانی نیست که هریک به بدنی زنده مجهز هستند.

بدن‌های زنده آنگاه که از حدی پیچیده‌تر شوند، مغزهایی چنان بغرنج را پدید می‌آورند که به هویتی روانی می‌انجامد و همین هویت‌ها وقتی با یکدیگر وارد کنش متقابل شدند و روابطشان با هم از حدی بغرنج‌تر شد، جوامع را تشکیل می‌دهند. جامعه، روان و بدن، سه شکلِ نگاه کردن به یک چیز هستند، نه سه چیز متمایز.

این بدان معناست که جامعه، تنها هنگامی می‌تواند وجود داشته باشد که بدن‌هایی برای انجام کارکردهای آن وجود داشته باشند و مغزهایی معناهای مربوط بدان را بازتولید کنند. جامعه، تنها با تکیه به سطوح توصیفی زیرین می‌تواند وجود داشته باشد. پس یک جامعه را می‌توان از زاویه‌ای خاص، به عنوان دستگاهی برای تکثیر بدن‌ها و تضمین بقا، یا نظامی برای تولید و توزیع لذت و تامین حداقلی از آن دانست.

جامعه، از این دید، بستری است که امکان لذت بردن ذهن‌های مقیم آن را فراهم می‌کند.

یکی از شاخص‌هایی که برای سنجش سلامت و قدرت جامعه می‌توان تعریف کرد، قابلیت جامعه برای تولید لذت است. این که جامعه برای چه نسبتی از جمعیتش دستیابی به چه مقداری از لذت را ممکن می‌کند، همان است که محور جامعه شناسی طبقات اجتماعی و بحث قشربندی اجتماعی قرار می‌گیرد. در حالت عادی، این شانس لذت بردن از مجرای جامعه با معیارهایی قراردادی و کمی –مانند مقدار پولی که فرد خرج می‌کند، حجم غذایی که مصرف می‌نماید، مساحت و کیفیت زیستگاه/خانه‌ای که اشغال می‌کند، و…- سنجیده می‌شود. اما این تنها روش برای تخمین کارآیی و سلامت جامعه نیست. یک معیار بسیار مهم – و معمولا نادیده انگاشته شده- نسبت میان سه نوع لذتی است که بر شمردیم. جامعه‌ای مانند روم باستان که طبقه‌ی حاکمه‌اش از نظر مصرف مواد غذایی و تولید مثل جنسی درخشان می‌نمود اما توسعه‌ی فرهنگی و لذات راستین چندانی را ایجاد نکرد، چندان سالم نمی‌نماید، و جامعه‌ی افغانستانِ عصر طالبان که احتمالا مردمانش لذت دروغین زیادی را از برکت کشت خشخاش دریافت می‌کردند نیز قدرتمند و سزاوار تحسین نمی‌نماید. یکی از شاخص‌هایی که می‌توان برای سلامت جامعه تعریف کرد، مقدار سه نوع لذت یاد شده نسبت به هم است. جامعه‌ای که از حداقلی از لذت‌های زیستی و حجمی بسط یابنده و بالنده از لذت‌های راستین برخوردار باشد، جامعه‌ای شاداب، سالم و نیرومند است. جامعه‌ای که در مرتبه‌ی کشمکش برای دستیابی به لذت‌های زیستی پایه فرو مانده باشد، – مانند جوامع قحطی زده‌ی آفریقایی- و جوامعی که فقر لذت خود را از راه مصرف مواد شیمیایی جبران کنند –مثال‌های آشنای زیادی در این مورد وجود دارد- آشکارا ضعیف و بیمار تلقی می‌شوند.

جامعه، نظامی خودسازمانده است. یعنی کارکردهای آن بر روی یکدیگر تاثیر می‌گذارند و شبکه‌ای متداخل از رفتارهای مرتبط با هم را ایجاد می‌کنند. نارسایی در یک کارکرد، معمولا به تنشی می‌انجامد که با ظهور کارکردهای جدید در سطوح دیگر جبران می‌شود. قحطی به پیدایش سیاست‌های ریاضت‌کشی اقتصادی منتهی می‌شود و جنگ به توسعه‌ی صنایع نظامی ختم می‌گردد. این قاعده ی جبرانی، از تلاش جامعه برای نیل به پایداری در شرایطی که بحرانی برای این پایداری روی داده، ناشی می‌شود. چنین قاعده‌ای برای پویایی لذت در جوامع نیز راست می‌نماید. با توجه به این که بقا ابتدایی‌ترین شرطِ پایداری جامعه است و رفع تنش‌های مربوط به بقا –مثل گرسنگی و میل جنسی- به تولید لذت‌های زیستی منتهی می‌شود، خطرناک‌ترین عارضه‌ای که برای سیستم لذتِ یک جامعه می‌تواند رخ دهد، نارسایی و قحطی لذت‌های طبیعی است.

یک جامعه ممکن است از دو راه برای دستیابی به لذت‌های طبیعی دچار مشکل شود.

رایج‌ترین و مشهورترین مشکل، مسئله‌ی اقتصادی است. جامعه‌ای که اضافه جمعیت زیادی دارد، منابع طبیعی کمی برای تولید غذا دارد، یا از نظر ثروت سرانه –در سطح بین‌المللی- فقیر تلقی می‌شود، امکان دستیابی اعضایش به حداقلی از لذتهای پایه را فراهم نخواهد کرد. به این ترتیب، قدیمی‌ترین و رایجترین مشکلی که می‌تواند تولید و توزیع لذت طبیعی را در جامعه مختل کند، فقر سرانه‌ی منابعِ تولید کننده‌ی آن است.

گذشته از این شکلِ رایج، یک شکل غریبِ دیگر هم از نارسایی لذت‌های طبیعی هم در جوامع دیده می‌شود که می‌تواند آن را با فقر منابع فرهنگی نامگذاری کرد. تولید و توزیع عادی و به سامانِ لذت در یک جامعه، تنها به منابع تولید کننده‌اش بستگی ندارد، بلکه به الگوی مصرف هم مربوط می‌شود. ممکن است جامعه‌ای در تولید لذت کافی شکست بخورد، یا در سازماندهی مصرف کنندگانش ناکام شود، و در هر دو حالت آنچه که ظاهر می‌شود، فقر سرانه‌ی لذت طبیعی در سطح اجتماعی است.

مشکل اقتصادی، بیانگر اختلالی است که در نظام تولید لذتِ جامعه وجود دارد. توسعه نیافته بودنِ عقلانیت ابزاری و نقص در ساز و کارهای تولید اقتصادی، مشهورترین عواملی هستند که این مشکل را پدید می‌آورند. جوامعی که با مشکل اقتصادی روبرو هستند، راه چاره‌ای آشکار و روشن در برابر خود دارند: باید تولید لذت خود را افزایش دهند. این کار می‌تواند با بهینه‌سازی نظام اقتصادی، بهبود شیوه‌ی تولید، صنعتی کردنِ خط تولید، تربیت نیروهای متخصص، یا بهره‌برداری از منابع دست نخورده‌ی مواد خام تحقق یابد. جوامعی که با مشکل تولید لذت روبرو می‌شوند، مسیری کوبیده و هموار را در پیش روی خود دارند، که البته ممکن است در عبور از آن کامیاب شوند یا شکست بخورند. اما امکان گم شدنشان در این شاهراه وجود ندارد. جوامع انسانی در طول پنج هزاره‌ی گذشته آنقدر با مشکل تولید اقتصادی دست و پنجه نرم کرده‌اند و صورت این مسئله آنقدر برای همه‌شان مشابه بوده است که راهکارهایی مشخص و جا افتاده برای رفع آن پدید آمده‌اند.

اما جوامعی که با مشکل مصرف لذت روبرو هستند، چنین وضعیتی ندارند. جامعه‌ای که در سازماندهی مصرف کنندگان لذتش مشکل دارد، از بسیاری از زوایا بحران‌زده و ناپایدار می‌نماید. چنین جامعه‌ای، از منابع طبیعی و مواد خام لازم برای تولید اقتصادی بهره‌مند است و ساز و کارهای اقتصادی به نسبت موفقی برای تولید لذت در اختیار دارد. اما امکان توزیع متعادلِ آن را در میان جمعیت ندارد، و از اعضایی که بتوانند این منابع تولید شده را درست مصرف کنند، محروم است.

از آن رو این مشکل را فرهنگی نامیدیم، که به ظاهر نوعی اختلال نرم‌افزاری و معنایی علت اصلی نارسایی لذت در این جوامع است. جامعه‌ای که به دلیل وجود تابوهایی اخلاقی، بهره‌مندی از اشکالی زیربنایی از لذت‌های طبیعی را ناشایست می‌داند، نظامی فرهنگی که دستیابی اعضایش به حوزه‌هایی طبیعی و ضروری از لذت طبیعی را منع می‌کند، و ساختی اجتماعی که نوع برخورداری اعضای جامعه را به شکلی نابرابر و تبعیض‌آمیز تنظیم می‌کند، از زمره‌ی این مشکلات فرهنگی هستند.

بخش مهمی از مسیحیان اروپایی در طی هزار سالی که قرون وسطا طول کشید، از شکلی از نارسایی غذایی و سوءتغذیه رنج می‌بردند که دلیل اصلی‌اش، پرهیز از خوردن گوشت، بدون جایگزین کردن ماده‌ی پروتئین‌دار دیگری بود. مسیحیان اروپایی به دلیل دسترسی به منابع دریایی گوشت سفید، امکان رفع این نقیصه را داشتند، اما با توجه به این که کلیسای کاتولیک در آن دوره خوردن ماهی را در حدود یک سوم از روزهای سال ممنوع و حرام می‌دانست، امکانِ عملی رفع این نقص را از دست دادند. اهالی اسپارت باستان، به دو طبقه‌ی اصلی بردگان و اربابان تقسیم می‌شدند. بر اساس قاعده‌ای عمومی، بخش عمده‌ی جمعیت در گروه بردگان جای می‌گرفتند، و از دستیابی به ابتدایی‌ترین لذت‌های زیستی – غذای کافی وامنیت جانی- محروم بودند. مثلا اربابان نوجوان اسپارتی برای اثبات بلوغ‌شان و یافتنِ حق پیوستن به جرگه ی مردان می‌بایست یک شب را در بیرون از خانه بگذرانند و در این شب به خانه‌ی یکی از بردگان شبیخون بزنند و شجاع‌ترین و قوی ترینِ ایشان را از میان بردارند. با توجه به این که بردگان فاقد سلاح بودند، طبیعی بوده که بخش عمده‌ی نوجوانان اسپارتی به سادگی در اثبات مردانگی خود موفق می‌شدند. اربابان، خود می‌بایست برای حفظ تسلط خود بر طبقه‌ی محروم و تداوم توزیع ویژه‌ی لذت در جامعه‌شان، همواره گوش به زنگ و آماده برای سرکوب شورش بردگان باشند.

به این ترتیب اسپارت جامعه‌ای بود که از انبوهی از بردگان محروم و فاقد امنیت و آسایش، و گروه کوچکی از نخبگان و اربابان جنگاور تشکیل می‌شد که ناچار بودند برای حفاظت از خود از بخش عمده‌ی نیازهای طبیعی خویش –مانند تشکیل خانواده، و برخورداری از غذا و زیستگاه مطلوب- چشم‌÷وشی کنند. جامعه‌ی اسپارتی از زمین‌های کشاورزی فراوان و نیروی کار کافی برای تولید اقتصادی بهره‌مند بود، و چنین تولیدی را هم داشت، اما رسوم و سننی که طبقه‌بندی مردمان و نابرابری‌هایی از این دست را در آن نهادینه می‌کرد، امکان توزیع و مصرفِ متعادل لذت را در آن از میان می‌برد.

به این ترتیب، شیوه‌های گوناگونی برای مصرفِ معیوبِ لذت طبیعی در یک جامعه قابل تصور است. جامعه‌ای که با چنین مشکلی رویاروست، بر خلاف جوامع نوع پیشین، راهی شناخته شده و مرسوم برای پیمودن در پیش رو ندارد. هیچ قاعده‌ی تجربه شده و مطمئنی برای مسیحیان اروپایی وجود نداشت که بهترین شکلِ مصرف غذاهای پروتئینی را در آنجا نشان دهد. منحصر به فرد بودن جوامع در کلیت خویش، مانع گرته‌برداری از تجربه‌ی سایر جوامع است، ولی این وامگیری در مورد نهادهای اقتصادی کوچکتر و ساده‌تر امکان دارد. به همین دلیل هم جوامع دارای مشکل اقتصادی برای تولید لذت با دشواری‌های کمتری دست به گریبانند، تا جوامع درگیر با مشکلات فرهنگی مربوط به مصرف لذت طبیعی.

جوامعی که با تولید لذت طبیعی مشکل دارند، راهی برای جبران این نقیصه ندارند، مگر تولید کردن لذات طبیعی. اکثر مردم در یک جامعه‌ی گرسنه، می‌کوشند تا گرسنگی‌شان را برطرف کنند، نه این که با پناه بردن به عالم معنویات و اندیشه لذت‌هایی از نوع دیگر را به دست آورند. غرقه شدن در مواد مخدر هم راه خوبی برای جبران فقر لذت در این جوامع نیست، چون برآورده شدن حداقلی از لذات طبیعی، شرط بقای مردمان آن جامعه است، و این است که مورد تهدید واقع شده است. از این رو، در جوامع خیلی فقیر، اعتیاد خیلی فراگیر نیست، همچنان که اندیشه و لذات راستین معنایی هم در آنجاها زیاد رشد نمی‌کند. جامعه‌ای فقیر مانند افغانستان و هندوچین، حتی وقتی هم که به مواد مخدری مانند حشیش دسترسی داشته باشد، معمولا از راه بیشتر کردنِ تولید لذت‌های طبیعی و صدور این مواد است که دست به جبران می‌زند، نه روی آوردن به لذت‌های دروغین.

اما جوامعی که با مشکل فرهنگی برای مصرف لذت طبیعی روبرو هستند، در شرایط خطرناکی به سر می‌برند. حضور منابع لذت طبیعی در این جوامع، در کنار دسترسی‌ناپذیری آن برای بخش عمده‌ی جمعیت، نوعی اختلال پیچیده و متناقض را در سطح رفتارشناختی پدید می‌آورد. مردمان چنین جامعه‌ای نمی‌توانند با افزودن بر تولید اقتصادی خویش و بهینه کردن خط تولید لذات طبیعی فقر پاداش خود را جبران کنند. در نتیجه روی آوردن به اشکال دیگری از لذت به عنوان تنها چاره تجلی می‌کند.

جالب آن است که دقیقا در چنین جوامعی است که آفرینش‌های فرهنگی و معنایی درخشان پدید آمده است. کافی است به تاریخ اندیشه نگاهی بیندازیم تا ببینیم که جوامع بحران‌زده‌ای از این دست کانون‌های آفرینش دانش و هنر و فن‌آوری در زمانه‌ی خویش بوده‌اند. ایرانیانِ عصر سامانی در قرن چهارم هجری، در جامعه‌ای کشاورز و ثروتمند، اما بحران‌زده زندگی می‌کردند که از سویی زیر فشار خلافت عباسی قرار داشت و از سوی دیگر با هجوم اقوام ترک زبان خاوری روبرو بود. ساخت طبقاتی جامعه و آشفتگی در جایگاه های اجتماعی، آنگاه که با ترکتازی اقوام بیابانگرد و منحصر شدن برخورداری مادی به ایشان همراه شد، آشوبی را پدید آورد که در دل آن ابن سینا و رازی و فردوسی می‌زیستند.

در غرب نیز این تجربه تکرار شد. چنان که فوکو اشاره کرده، در دوره‌ی خاصی از تاریخ غرب-انتهای قرن هیجدهم و ابتدای قرن نوزدهم- طیفی وسیع از علوم و فنون –از جامعه‌شناسی و فیزیولوژی گرفته تا شاخه‌های مهندسی و پزشکی- بنیانگذاری شد و همه‌ی اینها در جامعه‌ای به تازگی صنعتی شده رخ داده بود که تولید اقتصادی بسیار زیاد، و اختلاف طبقاتی فاجعه باری را تجربه می‌کرد. مارکس، اسپنسر، داروین، و دیکنز هم در جامعه‌ای ثروتمند زندگی می‌کردند که بخش عمده‌ای از جمعیت آن از دستیابی به ساده‌ترین لذت‌های طبیعی محروم بودند.

اما جبران کمبود لذت‌های طبیعی با توسعه دادن لذت‌های راستین برای همه‌ی جوامع ممکن نیست. پیشروی در قلمرو لذت‌های راستین و جبران کردن کمبود ماده با افزایش معنا، کاری است که به پیش شرطها و زمینه‌سازی خاصی نیاز دارد. انگلستان قرن هیجدهم و ایران قرن چهارم جوامعی شهرنشین، تاجرپیشه، و به نسبت باسواد بودند که توسط قدرت‌های سیاسی فرهیخته و اصلاح‌طلبی هدایت می‌شدند. مجموع این شرایط برای تمام جوامعِ درگیر با قحطی فرهنگی لذت ممکن نیست.

به همین دلیل هم بیشترِ جوامع این چنینی، راه ساده‌تر را بر می‌گزینند و کمبود لذت‌های طبیعی را با پرداختن به لذت‌های دروغین –و نه راستین- جبران می‌کنند. مواد مخدر، به سادگی قابل تولید و توزیع هستند و منافع سرشار تجارت‌شان چنان کلان است که همواره گروهی سودجو برای بر عهده گرفتن این کار وجود خواهند داشت. دستیابی به لذت آن هم ساده است و نیاز به پیچیدگی‌های روانشناختی، استعداد و قریحهی خاص، و حتی سواد و درک درست و حسابی هم ندارد.

لذت‌های دروغین از مجرایی جز پردازش اطلاعات و تولید معنا عمل می‌کنند، و بنابراین از ابتدا نیازی به پیش شرطهای معنایی و شناختی ندارند. به همین دلیل هم معتاد شدنِ جامعه‌ای که از لذت‌های طبیعی محروم شده است. ساده‌ترین و مرسوم‌ترین پاسخی است که معمولا بروز می‌کند. به این ترتیب می‌بینیم که میلیون‌ها چینی در جریان فروپاشی نظام کهن این کشور در ابتدای قرن بیستم معتاد می‌شوند و در دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی اعتیاد در کشورهای اروپایی‌ای که درگیر با بحران‌های اقتصادی هستند، رواج می‌یابد.

6. با توجه به آنچه که گذشت، برخی از الگوهای مشهورِ اعتیاد در جوامع قابل درک می‌شود. این که چرا اعتیاد در جوامع بحران زده شایع می‌شود، این که چرا خانواده‌ها و مردم فقیر –اما نه قحطی‌زده- بیشتر با این مشکل درگیر می‌شوند، این که به لحاظ آماری چرا شیوع اعتیاد با سطح تحصیلات و قدرت زایندگی فرهنگی جامعه نسبت عکس دارد، و این که چرا با رواج اعتیاد قدرت جامعه و افراد ساکن در آن کاهش می‌یابد، همگی با تحلیل پویایی لذت در جامعه پاسخی در خور می‌یابند.

اثر آشکار و مستقیم اعتیاد بر قدرت اجتماعی، امری است که خواه ناخواه بعد سیاسی هم پیدا می‌کند. چنان که بسیار شنیده‌ایم و در فیلمها دیده ایم، قاچاق مواد مخدر با جرم و جنایت و زد و بندهای سیاسی رابطه دارد. این رابطه از دو سو قابل توجیه است. اعتیاد با دو دسته از منافع پیوند می‌خورد. نخست منافع شخصی افرادی که می‌خواهند به منبعی خطرناک ولی سودآور از ثروت دست یابند، و دوم منافعی بین‌المللی که ناتوانی برخی از کشورها را سودمند تلقی می‌کند. دسته‌ی نخست از این منافع، اقتصاد سیاهِ مواد مخدر را ایجاد می‌کند، و دسته‌ی دوم به سیاست بین المللی حاکم بر کشت و توزیع مواد مخدر مربوط می‌شود.

به لحاظ تاریخی، کشف و توزیع مواد مخدر در جهان به عصر استعمار مربوط می‌شود. بسیاری از مواد مخدر، نام خود را از استعمارگرانی که در تجارت آنها فعال بوده، گرفته‌اند. مشهورترینِ این تاجران، نیکوتِ انگلیسی است که تجارت تنباکو از آمریکا به اروپا و آسیا را آغاز کرد و نام خود را بر ماده‌ی محرک توتون –نیکوتین- به یادگار گذاشته است. حتی توزیع ماده‌ای با اثرات کم مانند کافئین و تئین نیز با استعمار پیوند خورده‌اند. باز شدن قهوه‌خانه‌ها در ایرانِ عصر قاجار و جایگزینی تدریجی‌اش به چای‌خانه‌ها، بازتابی بود از روند بلعیده شدن کشورمان در کام استعمار روس و بعدها انگلیس. همچنین ورود تنباکو به ایران و باب شدن مصرف آن، از دوران جنبش تنباکو تا تاسیس کارخانه‌ی دخانیات، بخشی کوچک از یک طرح فراگیر و جهانی است که شاخه دواندن شبکه‌ای از اعتیاد در دل جوامع گوناگون را رقم زد.

مهم است که هنگام مطالعه‌ی این طرح، دچار عقده‌ی دایی جان ناپلئون نشویم و کل رخدادها را به عنوان نوعی توطئه‌ی بین‌المللی تلقی نکنیم. چرا که چنین برداشت ساده‌انگارانه‌ای به اندازه‌ی نادرست بودنش رایج است. جوامع انسانی، پدیدارهایی بسیار پیچیده تر از آن هستند که بتوانند توسط فرد یا گروهی هدفمند و برنامه‌دار برای مدتی به این درازی مدیریت و هدایت شوند. الگوهایی پیش رونده و منسجم از این دست، همواره در شبکه‌ای بغرنج و متداخل –و گاه متناقض – از عوامل گوناگون و بازیگران بی‌شمار ریشه دارند که معمولا به شکلی ناآگاهانه و موضعی عمل می‌کنند و از بر هم افتادن اثرات رفتارهایشان الگوهایی مانند رشد روزافزون اعتیاد در جهان نتیجه می‌شود.

رواج پدیده‌ی اعتیاد در جهان، نتیجه‌ی هزاران هزار حسابگری شخصی، برنامه‌ریزی سودانگارانه، مقاومت‌های آرمان‌جویانه، زد و بندهای سیاسی، سوگیری‌های عقیدتی و برنامه‌ریزی بر مبنای منافع گروهی بوده است. مغز متفکر منفردی پشت این روند وجود ندارد. تنها یک مغزِ فریب خورده‌ی نه چندان متفکر در پیش روی این روند باقی است که به دلیل معتاد شدن، بازاری سودآور را برای چنین محصولی پدید آورده است.

بازرگانان اروپایی مواد مخدر را در سراسر گیتی –از جمله کشورهای خودشان- پراکنده‌اند، چون مثل بقیه‌ی آدمیان به منافع لحظه‌ای و کوتاه مدت خود می‌اندیشیدند. بسیاری از اندیشمندان –مانند فروید درمورد کوکائین و تیموتی لیری در مورد LSD – به این دلیل از مصرف مواد مخدر پشتیبانی کردند و آن را رواج دادند که به اثرات پزشکی یا سودمند آن باور داشتند و کمی دیر به حقیقت ماجرا پی بردند. (فروید تا آخر عمر به کوکائین معتاد ماند، و لیری به پیدایش موجی از اعتیاد به LSD در آمریکا دامن زد، هرچند هردو کمی دیرتر به طور عمومی اشتباه اولیه‌شان را گوشزد کردند.)

سازمان‌ها و گروه‌هایی، به این دلیل به تولید و توزیع مواد مخدر روی آوردند که غیرقانونی بودن آن را دستمایه‌ی سودجویی خویش می‌دانستند، و بسیاری از این گروه‌ها به این دلیل به قانون‌شکنی‌های بیشتر –مانند تجارت فحشا و اسلحه- روی آوردند که اعتیاد خود زمینه‌ساز شیوع این الگوهای رفتاری بود. برخی از این گروه‌ها –مانند مافیای سیسیل، یاکوزای ژاپن و تریاد چین- از این رو در زمینه‌ی جرایم خشن و قتل و خونریزی خبره شدند که ناچار بودند رقیبانی به قدرِ خود سرسخت را از صحنه‌ی این بازار پر سود حذف کنند.

بازار مواد مخدر، چنان بارور است که حوزه‌هایی بسیار گوناگون و متنوع از بازارهای زیان‌مند دیگر را در کنار خود می‌آفریند. اعتیاد، دستیابی به پول برای مصرف بیشتر مواد را ایجاب می‌کند و تلاش برای دستیابی به این پول از ضرورتی شیمیایی –نه تصمیمی عقلانی یا اخلاقی- ناشی می‌شود. از این روست که جرم و جنایت چنین ساده به دنبال اعتیاد در جوامع رواج می‌یابند. آن معتادی که برای دستیابی به پول دست به جنایت می‌زند، و آن دیگری که برای تامین پول موادش اثاث خانه‌اش را می‌فروشد یا درآمد خانواده‌اش را خرج می‌کند، با معیارهای اخلاقی مرسوم قابل ارزیابی نیستند. چون به قول کانت، زمینه‌ی ضروری داوری اخلاقی، انتخاب آزاد است که در معتادان از میان می‌رود.

راز سودآور بودنِ این بازار هم دقیقا در همین جا نهفته است. توزیع‌کنندگان مواد مخدر به منبعی پایان‌ناپذیر از ثروت دسترسی دارند. چون با وجود تلاشهای بی شائبه ی مدیران تبلیغات، هنوز هیچ محصول دیگری نیست که حق انتخاب را از خریدار خود بگیرد و او را به یک ماشین خریداری صرف تبدیل نماید. معتاد هرچه که دارد را برای مواد می‌دهد و هرچه را هم که بتواند در این راه به دست می‌آورد. پس از سویی به جرم و جنایت آلوده می‌شود و به صورت بازاری برای سایر بخش‌های اقتصاد سیاه در می‌آید و از سوی دیگر بازار بزرگ مواد را تا آخرین نفس پشتیبانی می‌کند.

از این روست که پیوندهای میان قاچاقچیان و سیاستمداران طبیعی می‌نماید. این پیوند گاه چنان پررنگ می‌شود که پشتیبانی از قاچاقچیان به سیاستی ملی تبدیل می‌شود. کافی است به یاد بیاوریم که رابطه‌ی کشورهای آمریکای لاتین –تولید کنندگان اصلی کوکائین- با آمریکا چگونه است، و شیوه‌ی سرمایه‌گذاری آمریکاییان بر مثلث طلایی پس از جنگ کره را بررسی کنیم تا به پیچیدگی این پیوند پی ببریم. تا یک قرن پیش، که هنوز آداب معاشرت و رعایت ادب ظاهری در روابط بین‌الملل رواج نیافته بود، همین مسائل با زبانی تلخ‌تر بیان می‌شد. چنان که انگلستان در یکی از ننگین‌ترین جنگ‌های تاریخ که بعدها جنگ تریاک نام گرفت، با کمک هم پیمانان اروپایی‌اش با چین –که ورود تریاک را ممنوع کرده بود- وارد جنگ شد و پس از شکست دادن این کشور تنها یک بند اصلی را در پیمان آتش بس گنجاند: آزاد شدنِ دست تجار انگلیسی برای صادرات تریاک به چین.

7. در یک نگاه کلی، اعتیاد نوعی بیماری است. بیماری‌ای که در سطح زیستی بقای آدمیان، در سطح روان‌شناختی معنای ذهن‌ها، و در سطح جامعه‌شناختی قدرت اجتماعی را مختل می‌کند. چنان که گفتیم، اعتیاد را نباید امری متافیزیکی، ویژه، و خاص آدمی دانست. اعتیاد تنها نوعی بیماری است، مانند هزاران بیماری دیگر. ویژگی آن، در این است که مهم‌ترین جنبه‌ی هویت آدمی، یعنی انتخاب را مختل می‌کند و به این ترتیب رفتارهایی تکراری و یکسان را در افرادی که تا پیش از اعتیاد منحصر به فرد و خاص بوده‌اند را ایجاب می‌کند. اعتیاد، مرض انتخاب است. گذشته از این، هیچ امر ویژه یا چشمگیری در موردش وجود ندارد.

جوامع، در جریان هزاران سال مبارزه برای بقا، و به دنبال هزاران سال تجربه‌ی فقر لذت و بیماری، آموخته‌اند تا بیماری‌های خویش را به شکلی توجیه کنند. اروپاییانِ قرن چهاردهم طاعون را ناشی از خشم خدا می‌دانستند و اندیشمندان شان در نیمه ی نخست قرن بیستم، در زمانی که مردم کشورهایشان به قتل‌عام یکدیگر مشغول بودند، جنگ را امری محتوم، ناشی از تقدیر تاریخی، یا حتی سازنده برای سرزندگی جامعه می‌دانستند. امروز نیز جوامع انسانی بیان‌ها و تفسیرهای خاص خود را برای توجیه کردن و کنار آمدن با پدید‌ی اعتیاد ابداع کرده‌اند. زمانی تیموتی لیری ادعا می‌کرد که مواد توهم‌زایی مانند LSD به دلیل اثرشان بر دستگاه حسی، قدرت مکاشفه و شهود را در افراد گسترش می‌دهند. فروید زمانی کوکائین را دارویی معجزه‌آمیز برای درمان تمام دردها و افزایش قدرت تحرک لیبیدو در سراسر بدن می‌دانست.

در اواخر قرن نوزدهم، هنگامی که سرخپوستان در نبرد با سپیدپوستان شکست خوردند و گله‌های بوفالو و زمین‌هایشان را از دست دادند، به آیین پرستش پیوتل –ماده‌ای توهم زا- روی آوردند، و یک قرن بعد ایرانیانی که از فشار جنگ و ناکامی اقتصادی به جان آمده بودند آرامش خود را در نسخه‌ای مدرن از این آیین –کتابهای کاستاندا- جستجو کردند. هنوز هم هستند عارف‌نمایانی که مستی و شناوری در منگی ناشی از مخدرها را مقدمه‌ی رستگاری و رهایی از جهان مادی بدانند. اما شاید تمام اینها توجیهی برای تحمل‌پذیر کردنِ امری توجیه‌ناپذیر باشد. شاید زشتی بیماری را نتوان با منسوب کردنش به معناهایی که ارزش خود را مستقل از بیماری به دست آورده‌اند، کاهش داد.

و اعتیاد همچنان هست. بیماری‌ای در سطح اجتماعی، اختلالی در کارکرد دستگاه لذت، شیوه‌ای برای جبران قحطی لذت، بازاری سودآور برای قاچاقچیان، ابزاری سیاسی در دست دولتمردان، و شکلی از مرگ تدریجی که “من”‌ها را در قالب ماشین‌های مصرفِ بیشتر مسخ می‌کند. این اعتیاد است، و شاید چیزی بیشتر نباشد.

 

 

ادامه مطلب: تکامل خودانگاره‌ی جدید در عصر نوزایی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب