…اعضای یکدیگرند
مجلهی گروه زیستشناسی، دانشکدهی علوم دانشگاه تهران، بهار 1383
1. چه بسا کسان که هنوز از یادآوری این حقیقت که جایگاه فیزیکیِ آن “منِ” ارزشمند و اسطورهایشان، غلافی بیوشیمیایی و آبگوشتی آلی است، آزرده شوند. و چه بسا کسان که هنوز با گوشزد شدنِ جایگاهشان –یعنی گونه ای از جانوران در میان زیستبومی گسترده،- متفرعنانه ابرو در هم بکشند. آدمیان، این وابستگان به خودپسندترین گونهی تکامل یافته بر سطح زمین، برای مدتی بسیار طولانی، خود را تافته ای جدا بافته میدانستند. ماهیتی متمایز از سایر جانداران، و سرشتی قیاس ناپذیر با سایر اشکال حیات، که اشاره به ترکیبات شیمیایی همگونش با سایر جانداران، و بیانِ شباهتِ زیربنای ژنتیکیاش با سایر جانوران، توهینی نابخشودنی به وی تلقی میشد. گونهای زنده که از پذیرفتن جایگاه خویش در میان گونههای زندهی دیگر ابا داشت، و جانوری که گویا از پیچیدگی شکوهمند خویش، و کامیابی تکاملی خویش شرم داشت، و از این رو ماهیت جانورسان خویش را انکار میکرد.
نسلهای اول انسان شناسان برای مدتها میکوشیدند تا گوهرِ انسان بودن را، همچون امری متعارض و جمع ناشدنی با خصلتهای پویا و رویندهی جانوران و جانداران دیگر تعریف کنند، و در ابتدای کار زیست شناسان بسیار میکوشیدند تا آن چند درصد ناچیزِ تفاوت ساختار ژنتیکی انسان و سایر ئخستیها را بزرگ جلوه دهند و تبیینی برای ویژه بودنِ نسل آدمی بیابند.
امروز اما، برداشتها دیگرگون شده است. امروز ما میدانیم که در سطح مولکولی، ساختار بدنمان، یاختههایمان، و حتی بافتهایمان با بخش عمدهی تنوع زیستیِ موجود بر سیارهمان همگون و همسان است. میدانیم که رمزگان ژنتیکی یک مگس، یک کرم آسکاریس، و انسان به زبانی یکسان نوشته شدهاند، و برایمان روشن است که همهمان، از تک یاختهایهای مژکدار گرفته تا آدمیان،- از نظرشیمیایی آبگوشتی هستیم که ترکیباتش در ابعاد کلان تقریبا هیچ تفاوتی با هم ندارد. امروز، برخی از ما آموختهایم که میراث خویش را به مثابه موجودی زنده، ارج بنهیم، و پیچیدگی شگفت انگیزش را ستایش کنیم، و با نگریستن به همخونیِ انکارناپذیرمان با سایر اشکال حیات، در شیوهی ارتباطمان با آنها ژرفتر بیندیشیم.
حتی به این ادراک دست یافتهاند که اشغال کردنِ جایگاهی همتای سایر گونههای زندهی زمینی، نه توهینی خوارکننده، که افتخاری بزرگ است، که شاید ما از آن برخوردار نباشیم!
2. زیست شناسان امروزه یک گونهی زنده را به اشکالی گوناگون تعریف میکنند. گونه میتواند همچون خزانهای بسته از تنوع ژنتیکی نگریسته شود، همچون حوضچهای مسدود و در هم پیوسته که حبابهایی زودگذر در دل آن میجوشند و در هم میآویزند. یک گونه، سیستمی است که افراد، این حبابهای کوتاه عمرِ خرد، در دل آن حالات گذاری فرعی، و حاملهایی موقت برای مادهی ژنتیکی محسوب میشوند. بر مبنای تعریفی سنتی، گونه تقریبا چنین چیزی است: شبکهای از افراد که میتوانند جفت بالقوهی یکدیگر باشند، و از این رو بستری مرزبندی شده، و پیوسته از رمزگان ژنتیکی را در بر میگیرند که توسط نسلهایی پیاپی از افرادِ جوانمرگ –یعنی بدنهای زندهی سازمان دهنده و حامل حیات- بخش بندی میشوند.
گونه را به اشکال دیگری نیز میتوان تعریف کرد. جاندارانی که زیر فشار نیروهای تکاملی، سرنوشتی یکسان یافته باشند و به گوشههایی مشابه از گسترهی بومهای زمین رانده شده، و آشیانهایی مشابه را اشغال کرده باشند، یا مجموعهای از جفتهای بالقوه، که بتوانند دیگری را همچون شریکی برای همآوری و تبادل ژنوم تشخیص دهند. یا زنجیرههایی واگرا و شاخه شاخه شونده از الگوهای پردازش ماده، انرژی و اطلاعات، که مسائل پیچیدهی مربوط به بقا و تداوم یافتن در محیط را به اشکالی مشابه حل میکنند، و از این رو در بستری مشترک از مسائل و راه حلها با هم شریک میشوند. اینها، همه تعاریفی هستند که یک گونه را میتوان بدانها بازشناخت. تعاریفی که مفاهیم آشنای پیرامون ما – گربه، آدم، چنار، کرم خاکی، و…- را در قالبی سازمان یافتهتر و مفاهیمی عامتر و دقیقتر منظم میکند، و یاریمان میدهد تا جایگاه خود را در این میانه دریابیم.
در مورد گونههای زیستی، چند چیز مسلم است. نخست آن که هیچ گونهای تنها و منزوی نیست. هر گونه، تنها در زمینهای از گونههای وابسته بدان وجود دارد. هیچ گونهای نیست که مستقل از گونههای رقیب، همزیست، همسفره، و همیارش وجود داشته باشد. گونه در واقع مفهومی شبکهایست. شیر، تنها در شبکهای از بوتههایی که در پشت آن پنهان میشود، گاومیشهایی که شکار میکند، کفتارهایی که با آنها رقابت میکند، و درختانی که در سایهشان میخوابد وجود دارد. همچنین است باکتریهایی که در رودهاش وجود دارند و ککهایی که بر پوستش زندگی میکنند و…
ارتباط گونهها با هم چنان در هم تنیده است که ردپای آن را حتی در سطح مولکولی نیز میتوان دنبال کرد. یک مثال جذاب در این مورد، سلولهای بدن تمام جانداران پرسلولی است. امروز دیگر تردیدی در این مورد وجود ندارد که سلول تمام جانداران پرسلولی -از جمله تک تک سلولهای آدمیان- محصول همزیستی میان ردهای از باکتریها –آرکی باکترها- و شاخهای از تک یاختهایهای دارای غشای سلولی ویژه هستند. دست کم میتوکندریهای سلولهای جانوری و کلروپلاستهای گیاهان، بازماندگان باکتریهایی هستند که میلیاردها سال پیش «با هم زیستن» را فرا گرفتهاند.
ادامه مطلب: عصبشناسی لذت و پیامدهای اخلاقی آن
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب