پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: پیوندگاه‌‌های بینا تمدنی

گفتار پنجم: پیوندگاه‌‌های بیناتمدنی

در هندسه‌ی تماس ‌تمدن‌ها، «مرز» خط نیست، صفحه است. ‌تمدن‌ها هرگز با خطوطی تمیز و روشن از هم جدا نمی‌شوند و همواره نواحی همپوشان، بخش‌های مبهم و نقاط ساحلی‌ای در میانه‌شان وجود دارد که جزر و مدهایی از هر دو سو بر آن پیش و پس می‌رود. از این رو ترسیم قواعدی که ارتباط بین ‌تمدن‌های همسایه را نشان دهد کاری دشوار است و همواره با این تهدید روبروست که به مغاک ساده‌انگاره و یکسونگری فرو بغلتد. در یک نگاه انتزاعی و کلی، نقاط اتصال بیناتمدنی ادامه‌ی همان راه‌هایی است که در اندرون هر تمدن تداوم دارد و انسجام آن را ممکن می‌سازد. یعنی همان راه‌هایی که استخوان‌بندی هندسی تمدن را پدید می‌آورند، در افق‌هایی دوردست از دایره‌ی نفوذ سیاسی یا سیطره‌ی زبانی تمدن خروج می‌کنند و به سرزمین‌هایی با پیکربندی زیست‌جهان‌ متفاوت وارد می‌شوند و با راه‌هایی لحیم‌کاری می‌شوند که در ‌تمدن‌های همسایه تحول یافته‌اند. از این رو برای درک چگونگی روند اتصال ‌تمدن‌ها به هم، نخست باید به سیر تحول راه‌ها و چگونگی گسترش یافتن‌شان در افق‌ها و مرزها توجه کرد. در نگرشی تاریخی، راه‌هایی که پیکره‌ی کلان یک تمدن را فرا می‌گیرند و نقاط دسترسی‌اش با ‌تمدن‌های همسایه را تشکیل می‌دهند، جنگلی انبوه و بالنده هستند که در ابتدای کار از بذر راه‌های محلی روییده‌اند. بزرگ‌ترین شاهراه‌ها هم در ابتدای کار کوره‌راه‌ بوده‌اند و مسیر‌های پیوند دهنده‌ی شهر‌های بزرگ و ‌تمدن‌ها به هم، در آغاز جوامعی محلی را به شکلی شکننده به هم متصل می‌ساخته‌اند. این را می‌دانیم که راه در ابتدای کار محل عبور لشکریان جنگاور یا کاروان‌های بازرگان بوده است. با این حال چنین می‌نماید که قاعده‌ی کلی در ‌تمدن‌ها، غلبه‌ی لشکر بر کاروان باشد. یعنی انگار راه‌ها در ابتدای کار بیشتر برای دست‌اندازی به قلمرو دیگری و غارت مورد استفاده واقع شده باشند. تنها در ایران است که بازرگانی بر جنگ غلبه دارد و این نمونه‌ای استثنایی‌ست که در پنج تمدن دیگر الگویی مشابهش را سراغ نداریم. پیوند میان بازرگانی و راه در ایران‌زمین امری ناگهانی و ذاتی نبوده و روندی تاریخی بوده که به‌تدریج تکامل یافته است. داده‌ها و اسناد نشان می‌دهد که شبکه‌ی بازرگانی متراکم و چالاکی از هزاره‌ی چهارم پ.م در ایران‌زمین فعال بوده است. با این حال این شبکه را جوامع محلی و خودِ مردم شکل می‌داده‌اند و کاروان‌هایشان را در آن به حرکت در می‌آورده‌اند. دولت‌ها هنگام استفاده از آن تنها به لشکرکشی می‌اندیشیده‌اند و کهن‌ترین اسناد درباری (همنوا با سایر ‌تمدن‌ها) تنها به همین سویه از کارکرد راه‌ها ارجاع می‌دهد.

با این همه در زمانی چرخشی انجام گرفت و تجارت بر جنگ غلبه کرد. نقطه عطف تاریخی‌ای که چنین الگویی در آن نمود یافت به گمان من به میانه‌ی هزاره‌ی دوم پ.م باز می‌گردد. گرانیگاه این تحول، روابط خویشاوندی میان دولت‌های آریایی نوظهوری بود که به تازگی در ایران غربی استقرار یافته بودند. به‌ویژه دربار کاسی‌ها در بابل و دربار هیتی‌ها در آناتولی در این روند نقشی فعال ایفا می‌کردند.

یکی از الگوهایی که در همین هنگام برای اولین بار در مقام سازوکاری سیاسی نمایان می‌شود، ازدواج‌های درباری بینادودمانی است. نمونه‌ی خوبی از کارگزاران این سیاست نو، سوپی‌لولیوماس اول شاه مقتدر هیتی‌هاست که از ۱۳۵۰ تا ۱۳۲۲ پ.م بر آناتولی فرمان می‌راند. او با غصب کردن جای برادر بزرگتر خود تودهالیاس سوم به تاج و تخت دست یافت. با این حال با ترتیب دادن شبکه‌ای از ازدواج‌های درباری موقعیت خود را استوار ساخت. سوپی‌لولیوماس خواهرش را به عقد هوکانا شاه حایاسا در آورد و دخترش موواتی با ماسخوئی‌لووا شاه آرزاوا وصلت کرد. دختر دیگرش با شاتیوازه شاه میتانی ازدواج کرد و این شاهزاد‌ه‌ای بود که نخست در میتانی به قدرت رسید اما برادرش شوتَرنَه‌ی سوم او را راند. شاتیوازَه با یاری پدرزنش بار دیگر به قدرت رسید و به این ترتیب دولت میتانی به دست‌نشانده‌ی هیتی‌ها تبدیل شد. عهدنامه‌ی میان همین دو شاه اولین سندی است که نام ایزد مهر در آن آمده است. خود سوپی‌لولیوماس هم با مالیگنال دختر بورنابوریاش دوم شاه بابل ازدواج کرد. سومین و آخرین زن او (تاوانانّا، که در سنین پیری گرفت) هم احتمالاً کوچک‌ترین دختر بورنابوریاش بوده باشد. یعنی او در جوانی و پیری با دو دختر شاه بابل ازدواج کرده است. همین بورنابوریاش دوم شاه کاسیِ بابل هم نمونه‌ی دیگری در این مورد است. او از ۱۳۵۹ تا ۱۳۳۳ پ.م بر جنوب میانرودان حکومت کرد و خود شاه مقتدری بود که در خلق این شبکه‌ی روابط درباری نقشی فعال داشت. او دو دخترش را به شاه هیتی داد، و دختر دیگرش را همچون عروسی به دربار مصر فرستاد. نامه‌اش به فرعون نیب‌خور‌-رِرِیا (احتمالاً توت‌آنخ‌آمون) در قالب متن EA 9 در اسناد العمرنه ثبت شده و جای توجه دارد چون در آن وی را برادر خویش می‌خواند:[1] «از روزگار نیاکان من و نیاکان تو، که روابط دوطرفه‌ی دوستانه‌ای میان خود برقرار کردند، برای ارج نهادن به دیگری هدایای زیبایی (عروس) برای هم می‌فرستادند، و هیچ درخواستی برای این هدایای زیبا را رد نمی‌کردند». کمی بعد وقتی دختر او همچون عروسی به دربار مصر فرستاده شد، فرعون برایش هدایایی به عنوان شیربها فرستاد که بر لوح EA 13 بخشی مفصل و مشتمل بر ۳۷۰ سطر در چهار ستون به شرحش اختصاص یافته است.[2] دربار کاسی‌ بابل در تأسیس این سیاست نو حتا موقعیتی مرکزی‌تر از هیتی‌ها داشت. این دربار محکم‌‌ترین ارتباطها را با ایلامی‌ها داشت. به شکلی که شاید بتوان گفت شاهان کاسی و ایلامی از این دوران به بعد خانواد‌ه‌ای یکسان محسوب می‌شدند. سندی از عصر نوبابلی[3] بخشی از این روابط را شرح داده که بسیار جای توجه دارد.

وقتی در اوایل قرن چهاردهم پ.م شاه کاسی بابل کوریگالزوی اول شوش را به نسبت بی خونریزی فتح کرد و ایلام را گرفت، کسی را در آنجا به پادشاهی رساند به نام ایگی‌هالگی که بنیانگذار سلسله‌ای مقتدر شد.[4] احتمال دارد که پیمان میان این دو با ازدواجی استوار شده باشد. چون از اینجا به بعد ازدواج‌های پیاپی شاهزاده‌‌های ایلامی با شاهزاده خانم‌های کاسی را می‌بینیم. پس از ایگی‌هالگی پسرش آتارکیتاه به قدرت رسید، که احتمال دارد همسر یا مادری کاسی داشته باشد. دست‌کم این را می‌دانیم که برادر کهترش پاهیر ایشّان با خواهر کوریگالزوی اول بابلی ازدواج کرده بود.

هومبان نومِنا پسر آتارکیتاه هم که پس از او به قدرت رسید به نوبه‌ی خود با دختر کوریگالزوی اول ازدواج کرد و پسرشان اونتاش ناپیریشای نامدار که زیگورات چغازنبیل را ساخته، با دختر بورنابوریاش درپیوست.[5] این زن احتمالاً ملکه ناپیر اَسو بوده که کهن‌ترین مجسمه‌ی فلزی زنانه در اندازه‌ی طبیعی در جهان از او ساخته شده است، و جالب آن که در انگشت اشاره‌اش حلقه‌ای دارد که احتمالاً کهن‌ترین نمونه از حلقه‌ی عقد است و اگر چنین باشد به انسجام و نمادپردازی پیچیده‌ی آیین مهر در این هنگام دلالت می‌کند. هم بورنابوریاش و هم سوپی‌لولیوماس فرمانروایانی نیرومند بودند که سه دهه سلطنت کردند و استوار بر جای خود نشسته بودند. شاه هیتی‌ها در ضمن مردی جنگاور هم بود و زمانی که آخن‌آتون فرعون یکتاپرست مصری بر تخت نشست و آشفتگی‌‌های داخلی مصر از نفوذ فرعون در سوریه کاست، در این منطقه پیشروی کرد و مصریان را از آسورستان بیرون راند. با این حال سیاستی زیرکانه را در پیش گرفت و همان روابط خویشاوندی را با مصریان نیز برقرار کرد.

وقتی آخن‌آتون به قدرت رسید، سوپی‌لولیوماس اول نامه‌ای به او نوشت و روابط دوستانه‌اش با پدر او (آمن‌حوتپ سوم) را گوشزد کرد و وی را برادر خود خواند. این نامه که در اسناد مصری العمرنه با شماره‌ی EA 41 ثبت شده، چنین است: «ای برادر، حالا که تو به اورنگ پدرت دست یافته‌ای، همچنان که من و پدرت آرزومند بودیم که هدایایی را برای خوشامدگویی به هم رد و بدل کنیم، من و تو هم به همان ترتیب باید روابطی خوب با هم داشته باشیم. آن خواستی که از پدرت داشتم را می‌توانم از برادرم (فرعون) هم داشته باشم. بیا پیوندی زناشویی میان (خاندان‌های) خودمان برقرار کنیم.»[6]

با آن که هیتی‌ها قلمرو نفوذ مصر در آسورستان را در اختیار گرفته بودند، این روابط دوستانه‌ی درباری شکل گرفت. در حدی که پس از مرگ آخن‌آتون وقتی فرعون بعدی –توت‌آنخ‌آمون- در جوانی بی‌فرزند درگذشت و بیم آشوب می‌رفت، آنخِسِن‌آمون (به هیتی: داهامونزو) دختر سوم آخن‌آتون و ملکه‌ی مصر نامه‌ای به سوپی‌لولیوماس نوشت و از او خواست تا پسری از خودش را به مصر بفرستد تا با او ازدواج کند و شاهزاده‌ی هیتی به مقام فرعونی مصر برسد.

سوپی‌لولیوماس به سرعت از این پیشنهاد استقبال کرد و پس از رد و بدل شدن سفیرانی برای اطمینان از جدی بودن این پیشنهاد، پسرش زانانزا را با هیأتی بلندپایه به مصر فرستاد. اما مصری‌ها که از آمدن فرعونی هیتی‌تبار و چشم‌انداز ادغام دولت‌شان در قلمرو هیتی نگران شده بودند، او را به قتل رساندند و کسی به اسم آی را به سلطنت برکشیدند. در نتیجه نامه‌هایی خشمگینانه میان دو دربار رد و بدل شد و هیتی‌ها به آسورستان لشکر کشیدند و آنجا را گرفتند. هرچند در همین هنگام بیماری همه‌گیر کشند‌ه‌ای در منطقه شایع شد که از راه همین لشکریان به آناتولی هم وارد شد و سوپی‌لولیوماس در اثر ابتلا به آن درگذشت.

نکته‌ی مهم در این ماجرا پیوندی است که میان دربار‌های دولت‌های مهم شکل گرفته و کل سیاست جهان باستان را به شبکه‌ای در هم تنیده از روابط خویشاوندی بدل ساخته است. در چنین بافتی از سیاست نوظهور بوده که شاهان همدیگر را برادر خطاب می‌کرده‌اند.[7] این روابط خویشاوندی و مهار لشکرکشی و غارت که چارچوب عمومی اقتصاد سیاسی در آن دوران بود، نشانگر آن است که وزنه‌ی روابط تجاری به‌تدریج سنگینتر شده و سود‌های حاصل از آن به مخارج لشکرکشی و سود‌های غارت چربیده است. صلح پایدار میان دولت‌های هیتی و میتانی و کاسی و مصری و ایلامی را طی دو قرن آخر عصر برنز باید به این ترتیب تفسیر کرد. این نکته معنادار است که این شبکه توسط نوآمدگانی سازمان پیدا کرده که از ایران مرکزی یا شمالی می‌آمده‌اند و بافت اصلی نژادی‌شان آریایی بوده است. یعنی چنین می‌نماید که این شیوه از اتحاد خانوادگی میان قدرت‌ها برای حفظ راه‌های تجاری و صلح، نخست در میان قبایل کوچگرد آریایی در شمال تکامل یافته باشد و بعدتر توسط موج‌های هیتی و میتانی به منطقه وارد شده باشد.

جالب آن است که کاسی‌ها (که احتمالاً بومی‌ منطقه‌ی کاشان-قزوین بوده و تنها رگه‌ای از آمیختگی با آریایی‌ها داشته‌اند) نیز همین سبک و شیوه را دنبال می‌کنند. یعنی در قرن چهاردهم پ.م همزمان با ظهور نام مهر در کهن‌ترین کتیبه‌‌های نوشته شده به زبان‌های آریایی، شبکه‌ای از روابط سیاسی و تجاری نوظهور را هم می‌بینیم که احتمالاً خاستگاهی کوچگردانه در میان آریایی‌ها داشته و توسط نخستین رام کنندگان اسب و سازندگان گردونه‌ی جنگی به منطقه وارد شده است. تاریخ پیدایش مهریشت که کهنترین سند مفصل درباره‌ی آیین مهر است، به همین حدود زمانی یا یکی دو قرن پیشتر باز می‌گردد، و این سندی است که از ایران شرقی به جا مانده است. پس هرچند از دولتشهرهای ایران شرقی (بلخ، مرو، ری) اسنادی نوشتاری باقی نمانده، اما احتمالاً این الگو فراگیر بوده و کل ایران‌زمین را زیر پوشش می‌گرفته است.

اهمیت راه‌های تجاری در این میان با مرور اسناد تاریخی روشن می‌شود. داده‌ها نشان می‌دهد که ماجرا فقط به خوش‌نیتی درباریان و صلح‌جویی شاهان ختم نمی‌شده و این همه بر زیربنایی پرتکاپو از تجارت تکیه می‌کرده است. بورنابوریاش دوم شاه کاسی بابل به فرعون مصر می‌نویسد که «هرچه از سرزمین من می‌خواهی را بنویس، تا برایت فرستاده شود. و هرچه من از سرزمین تو می‌خواهم را می‌نویسم که برایم بفرستی.»[8] از این جمله آشکار است که داد و ستد و روابط برنده-برنده‌ی دوستانه جای حمله‌‌های متقابل و غارت‌های گاه و بیگاه را گرفته است. رقابت این شیوه‌ی تازه‌ی انباشت سود نسبت به روش خشن قبلی را هم هر از چندی در گسیختگی قواعد نوپای بازی می‌توان دید. بورنابوریاش در نامه‌ای به فرعون آخن‌آتون (به کاسی: ناپ‌خور-رِیا) شکایت می‌کند که یک امیر کنعانی که از مصریان حرف‌شنوی دارد، کاروانی از بازرگانان را زده و غارت کرده است. بعد هم از ایشان نام می‌برد (شوم‌عداد پسر بالو‌مّی/ بلعم و شوتاتْنا پسر شاراتوم امیر عکا) و می‌خواهد که مجازات شوند.[9]

برای دریافتن اهمیت این شبکه‌ی تجاری کهنسال که برای اولین بار توسط دربارها و ازدواج‌های سلطنتی پشتیبانی می‌شد، باید به این نکته توجه کرد که در آن روزگار یک کاروان تجاری برای این که از مرز بابلِ کاسی‌ها تا مصرِ فرعون برود به چهار ماه زمان نیاز داشت و این داده‌ایست که در یکی از نامه‌‌های شاه کاسی نیز بدان اشاره شده است.[10] یعنی به حرکت انداختن کاروانها و انتقال کالا در آن روزگار هنوز با روش‌هایی ابتدایی انجام می‌شده و بسیار پرهزینه بوده است. با این حال به سطحی از پیچیدگی دست یافته بوده که حمایت نهادهای سیاسی را نیز جذب کند.

با رسمیت یافتن راه‌های تجاری در مقام فضاهایی که باید توسط دولت‌ها پشتیبانی شوند و امنیت‌شان تأمین گردد، رونق و شکوفایی چشم‌گیری در شبکه‌ی راه‌های تجاری ایران‌زمین بروز کرد. نمود این روند را در ثروت بیشتر شهرها و آمیختگی سریع و پردامنه‌ی مراکز گوناگون با آثار هنری و مواد خام سرزمین‌های دوردست می‌بینیم. این بدان معناست که منطقه‌ی حایل میان دو شهر و فضای خالی بیرون از اقامتگاه‌ها، همان جایی که راه در آن جای می‌گرفت، دیگر «بیرون»ای خطرناک و تهدید کننده نبود، و به بخشی از فضای رام و سودآور شهری بدل می‌شد.

این رام شدن راه‌ها به دست شهرها، همزمان بود با تلفیقی نوظهور و مشابه که از اتحاد مناطق حاشیه‌ای با مراکز سیاسی حاصل می‌آمد. نمونه‌‌های آغازین هردوی این روندها را البته از ابتدای تاریخ شکل‌گیری تمدن ایرانی داشته‌ایم. اما به طور خاص در نیمه‌ی دوم هزاره‌ی دوم پ.م بود که راه‌ها با برنامه‌ای محلی – و نه هنوز ملی و سراسری- توسط مراکز سیاسی تقویت شد و حاشیه‌‌های جمعیتی و قبایل کوچگرد مقیم در پیرامون قلمرو‌های سیاسی به بازو‌های نظامی دولت‌ها تبدیل شدند.

مناطق حایل بین ‌تمدن‌ها و بخش‌هایی که بینابین مراکز تمدنی قرار می‌گرفت را بر این مبنا می‌توان همچون تداومی از همین حاشیه‌ها و مناطق بینابینی در نظر گرفت. حاشیه با این حساب امری خنثا و به واقع بیرونی نبوده است. بلکه باید آن را بخشی از فضای تمدنی در نظر گرفت که همچون واسطه‌ای بین ‌تمدن‌ها عمل می‌کند و مفصل‌بندی‌شان را ممکن می‌سازد. حاشیه‌ها در تعیین خط سیر درونی ‌تمدن‌ها هم اهمیت زیادی دارند. چون اینها بخش‌هایی خارج از کنترل قدرت مرکزی مستقر بر تمدن هستند، که فناوری‌ها و شیوه‌‌های تولید خوراک یا جنگاوری را به سرعت از تمدن مرکزی وامگیری می‌کنند، در حالی که عناصر فرهنگی پیچیده‌تر مثل دین و نظم‌های نهادین مثل دیوانسالاری و بازار را بسیار دیرتر درمی‌یابند و می‌ستانند. نتیجه آن که همواره در اطراف ‌تمدن‌های پیچیده، حاشیه‌هایی شکل می‌گیرد که با انفجار جمعیت و تسلط بر فنون جنگی اقتداری نظامی پیدا می‌کند و در مقام حاشیه‌ای مهاجم بر متن تمدنی چیره می‌شود، بی آن که پیچیدگی‌‌های فرهنگی تمدن مغلوب را دریافته باشد.

شاید نخستین نمونه‌‌های چنین ماجرایی را بتوان در سطحی بسیار ساده‌تر در غلبه‌ی قبایل حاشیه‌نشین بر دولتشهرها مشاهده کرد. چیرگی قبایل اکدی بر سومری‌ها، و بعدتر آموری‌ها و کلدانی‌ها بر بابل نمودهایی از این ماجرا هستند. حمله‌ی هیکسوس‌ها و اقوام دریایی به مصر را نیز شاید بتوان در همین رده گنجاند. در تمام این موارد مهاجمان مردمانی حاشیه‌نشین هستند که از نظر فرهنگی و پیچیدگی نظام سیاسی فروپایه‌تر از هسته‌‌های مرکزی هستند و ارکان اصلی فرهنگی خود را به طور سطحی از مرکز وام گرفته‌اند و با این حال به شکلی نظامی بر آن غلبه می‌کنند، یا در مثال اقوام دریایی و مصریان، تهدیدش می‌نمایند. این الگو را نخستین بار ابن خلدون در قالبی علمی صورتبندی کرد و در مقدمه‌ای که بر تاریخ خویش نوشته بر اساس آن مفهوم «عصبیت» را تعریف کرده است.

با توجه به همین نکته است که می‌توان دریافت آریایی‌‌های مستقر در شمال و شرق ایران‌زمین از ابتدای کار بخشی از تمدن ایرانی بوده و حاشیه‌ی آن محسوب نمی‌شده‌اند. چون ورودشان به منطقه از این الگو پیروی نمی‌کند و با وارد ساختن فن‌‌های جدید (گردونه‌ی جنگی، اسب اهلی، شتر اهلی) همراه است و ساختار‌های سیاسی نوظهور و پیچیده‌تری (مثل آیین مهر) را پدید می‌آورند که در میانه‌ی هزاره‌ی دوم پ.م با قاعده‌ی ازدواج‌های درباری و حمایت از بازرگانی پیوند خورده، و در هزاره‌ی اول پ.م و موج بعدی کوچ آریایی‌ها، با فناوری آهن، اندیشه‌ی زرتشتی، ایده‌ی شاه-پهلوانِ رهایی‌بخش و نظم سیاسی پیچیده‌تر و بسیار برتر پارسی‌ها پیوند خورده است. یعنی در این موارد ما با استیلای بخشی از زیرسیستم‌های تمدن ایرانی بر زیرسیستم‌های همسایه سر و کار داریم، و نه غلبه‌ی حاشیه بر مرکز. در مقابل، حمله‌ی مقدونی‌ها و عرب‌ها و مغول‌ها و روس‌ها به ایران را می‌توان نمونه‌هایی روشن از غلبه‌ی حاشیه بر مرکز دانست. در همه‌ی این موارد فناوری‌‌های کشاورزانه و شیوه‌‌های تازه‌ی رزم‌آوری از مرکز به حاشیه منتقل می‌شود، بی آن که با پشتوانه‌ی نرم‌افزاریِ فرهنگ و زبان و دین و هنر تقویت شده باشد. در نتیجه حاشیه‌نشینانی که جمعیت‌شان با فنون برترِ تولید خوراک افزایش یافته و به سلاح‌هایی همتای مرکزنشینان مسلح شده‌اند، به آن منطقه حمله می‌کنند و آنجا را می گیرند. ممکن است این حاشیه در درون حوزه‌ی سیاسی تمدن قرار داشته باشد، چنان که مقدونیان و اعراب و افغان‌ها حاشیه‌هایی داخلی در اندرون دولت‌های هخامنشی و ساسانی و صفوی محسوب می‌شدند. ممکن هم هست که این هجوم از حاشیه‌هایی بیرونی و مربوط به تمدن همسایه انجام پذیرد. چنان که درباره‌ی حمله‌ی مغول یا هجوم روس‌ها می‌بینیم.

بنجامین نلسون می‌گفت که تماس با ‌تمدن‌های همسایه باعث می‌شود تعارض‌های درونی یک تمدن تشدید گردد و به فروپاشی و انقراض نظم‌های درون‌زادش بینجامد. از دید او تمدن‌ها دو روند فعال را در دل خود می‌گنجانند که یکی می‌کوشد وحدت درونی‌شان را حفظ کند و دیگری به نسخه‌‌های رقیب برای پیکربندی اجتماعی میدان می‌دهد و انشقاق‌هایی درونی را پدید می‌آورد.

در این چارچوب است که از دید نلسون، تماس‌های بیناتمدنی به غلبه‌ی دومی بر اولی و ناپایدار شدن شالوده‌ی تمدن دامن می‌زند. در نگاهی سیستمی البته می‌توان این دو روند را بخش‌هایی متمایز از یک فرایند عمومیِ واسازی-بازسازی دانست که همواره در کار است و شکلی از پاسخ عمومی سیستم‌ها به تنش‌ است. وام‌ستانی از ‌تمدن‌های دیگر تنها عناصر و محتواهایی تازه را بدان وارد می‌کند و در غیاب نیرو‌های زورآور سیاسی مهاجم، باعث غنی شدن و گسترده‌تر شدن افق تکامل معنا در آن تمدن می‌گردد.

خطر دایمی هجوم حاشیه بر متن، عاملی است که مرزبندی عینی و عملیاتیِ جغرافیای یک تمدن را از مفهوم‌پردازی‌‌های اساطیری و ذهنی‌اش مجزا می‌سازد. از همان ابتدای کار و همزمان با اقتدار دولت‌های هخامنشی و اشکانی و ساسانی که استوار در قلمرو خویش نشسته بودند و با صراحت استیلا بر مرز‌های باستانی «بوم پارس» را طلب می‌کردند، جغرافیایی اساطیری نیز پیکربندی شد که کلیت جهان را نمایش می‌داد و ایران‌زمین را در میانه‌اش همچون سرزمین مقدس خونیرَث رمزگذاری می‌کرد.

با این صورت‌بندی که مرکز و پیرامون را از هم جدا می‌ساخت و آن را در تصویری اساطیری از گیتی معنادار می‌ساخت، جایگاه‌‌های چفت و بست شدن تمدن ایرانی با همسایگانش هم فهم‌پذیر شد و نقشه‌ای مشخص پیدا کرد. با مرور این روایت‌ها روشن می‌شود که ایران‌زمین از ابتدای کار گرانیگاهی بوده برای شکل‌گیری مفهوم «منطقه‌ی حایل تمدنی»، و این معنا را رمزگذاری نیز می‌کرده است. در ابتدای کار و زمانی که تنها دو تمدن ایران و مصر وجود داشتند، این منطقه‌ی حایل در آسورستان و صحرای سینا قرار داشت. یعنی واسطه‌ای که ارتباط میان مصر و ایران را برقرار می‌کرد؛ سرزمینی یکی از هفت منطقه‌ی فرهنگی برسازنده‌ی جغرافیای ایران‌زمین بود.

این که منطقه‌ی مورد نظر در حوزه‌ی تمدن ایرانی (و نه مصری) قرار داشته، جای توجه دارد. خارج از آسورستان، ایران و مصر منطقه‌ی حایل دیگری نداشتند، چون در گرداگردشان تمدن دیگری وجود نداشت. مصر در جنوب و غرب با قبایل سیاهپوست سودانی یا بربر لیبیایی سر و کار داشت که با تمدن مصری درپیوسته بودند، هرچند در برابر نفوذ سیاسی فرعون‌ها مقاومت می‌ورزیدند. ایران هم از شمال و شمال شرقی با آریایی‌ها و از جنوب شرقی با دراویدی‌ها و از شمال غربی با جمعیت‌های قفقازی و بعدتر اروپایی تماس داشت که به همین ترتیب با پیوستاری جمعیت‌شناسانه با مردم ساکن قلمرو ایران‌زمین پیوند داشتند.

منطقه‌ی حایل تمدنی در شرق، سرزمین پهناوری بوده که در گذر تاریخ با افزایش جمعیتی پیوسته و پایدار چینی‌‌های هان، قدم به قدم به سمت غرب عقب‌نشینی کرده است. نخست (در هزاره‌ی سوم تا اول پیش از میلاد) مناطق میانی قلمرو خاوری و بعدتر (در فاصله‌ی شکل‌گیری دولت هان در ابتدای عصر اشکانی تا به امروز) در منطقه‌ی ترکستان، پهنه‌ی وسیعی وجود داشته که شهر‌های تجاری و چراگاه‌‌های قبایل آریایی کوچگرد سکا و تخاری آن را پوشانده بود و با قلمرو چین تماسی مستقیم داشته است. این دوقطبی خاوری – باختری و هان- آریایی را می‌توان تا حدودی با دوقطبی کشاورز و کوچگرد همتا شمرد. هرچند در این مورد بخش باختری یعنی قلمرو آریایی‌های کوچگرد در ادامه‌ی گسترش تمدن ایرانی به سمت شرق، گرانیگاه شهرنشینی تاجرانه و اقتصاد پولی هم محسوب می‌شد و برای سه هزاره از نظر فناوری (سوارکاری، فلزکاری، آبیاری) و دین (بودایی، مانوی، اسلام) و هنر (سبک جانوری سکایی) بر بخش‌های خاوری هان برتری داشت.

منطقه‌ی حایل تمدنی در شرق بنابراین با حد و مرزی مشخص و تمایزی نژادی مشخص می‌شده است. در جبهه‌ی غربی اما نوسانی چشمگیر را در این ناحیه‌ی حایل می‌بینیم که از هم‌تباری جمعیت‌ها ناشی شده است. در ابتدای کار و زمان شکل‌گیری تمدن اروپایی، بالکان و اروپای شرقی که لنگرگاه منطقه‌ی حایل میان تمدن‌های ایرانی و اروپایی است، در حریم سیاسی و فرهنگی ایران قرار داشت. چندان که در عصر هخامنشی، که تمدن اروپایی تازه رو به نویسایی می‌رفت، بخشی از استان‌های غربی دولت ایران محسوب می‌شد. پس از خیزش مقدونیان و شکل‌گیری دولت روم، این منطقه‌ی حایل به شرق پس نشست و مدتی دراز در آناتولی و آسورستان مستقر شد و حتا برای مقاطعی تا قفقاز هم عقب‌نشینی کرد. از عصر ساسانی بار دیگر پیشروی حوزه‌ی تمدن ایرانی به غرب آغاز شد و پس از عصر اسلامی این منطقه‌ی حایل پس از فتح قسطنتنیه بار دیگر در اروپای شرقی تثبیت شد. تا آن که باز مدرنیته این مرز را جا به جا کرد و به آناتولی و آسورستان بازش گرداند. کشمکش اعراب و اسرائیل یا درگیری‌های میان روسها با مردم داغستان را باید در این بافت تحلیل کرد.

به این ترتیب وقتی از قبض و بسط قلمرو تمدنی سخن می‌گوییم، یکی از عناصر مهم این جزر و مد‌های جغرافیایی به تعادل نقاط حاشیه‌ای و مراکز درونی تمدن باز می‌گردد. به‌ویژه درباره‌ی تمدنی مثل ایران که مدام به خارج از مرز‌های جغرافیایی‌اش سرریز می‌شده و حاشیه‌ای عظیم از جنس خود را پدید می‌آورده، پیش و پس رفتن مرزها اغلب به تورم یا چروکیدگی حاشیه مربوط می‌شود، و نه مرکز.

 

 

  1. . Podany, 2010: 206.
  2. . Bertman, 2003: 81.
  3. . Tablet VAT 17020 CDLI.
  4. . van Koppen, 2006: 140–141.
  5. . Potts, 1999: 207.
  6. .Hoffner, 2009: 278.
  7. . Podany, 2010.
  8. . tablet VAT 149 in the Vorderasiatisches Museum, Berlin, CDLI.
  9. . tablet VAT 152 in the Vorderasiatisches Museum, Berlin, CDLI.
  10. . tablet VAT 150 in the Vorderasiatisches Museum, Berlin, CDLI.

 

 

ادامه مطلب: گفتار ششم: بازرگانی در برابر جنگ

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب