گفتار سوم: ‌گذار به پادشاهی در ایران

گفتار سوم: گذار به پادشاهی در ایران

نظم دولتشهری وضعیتی پایدار و پیچیده بود که بر دوش سازوکارهایی نو ظهور از تولید و تنظیم قدرت سوار شده بود.

روندهایی که یکجانشینی جمعیت، تولید کشاورزانه و رمه‌دارانه، و پیدایش طبقه‌ای از نخبگان نظامی و مذهبی را ممکن می‌ساخت. گام بعدی در ارتقای پیچیدگی زمانی برداشته شد که این دولتشهرها با هم ادغام شدند و نظمی کلان‌تر در سطحی بالاتر پدید آوردند. برای نخستین بار در مصر بود که چنین اتفاقی افتاد، و این پیامد ابتدایی بودن و شکنندگی ساخت شهرها در قلمرو تمدن مصری بود. عاملی که باعث شد شهرهای نوپای مصری به سرعت در زمینه‌ی یک دولت بزرگ حل شوند. دولت مصری از پیچیدگی دولتشهری گذر می‌کرد، اما نظم‌های پیشین وابسته به شهر را و خود شهرها را منقرض می‌ساخت.

چنان‌که گفتیم، در مصر این گذار از نظم دولتشهری به مرتبه‌ی پادشاهی بسیار زودتر و در همان قرون آغازین تاریخی انجام پذیرفت و این مدیون رود نیل بود که همچون شاهراهی برای ترابری ارتش‌ها از جایی به جایی عمل می‌کرد و درآمیختن سیاست‌های برآمده از دولتشهرهای همسایه را آسان می‌ساخت. اما همین جهش زودهنگام به نظم سیاسی پادشاهی عامل اصلی رکود اجتماعی مصریان شد. در مصر نهاد سیاسی دولتی متمرکز بود که خیلی زود شکل گرفته بود. این دولت به سرعت بر همه‌ی نهادهای دیگر غلبه کرد و نهادهای دینی و نظامی را به بازوهای اجرایی خود فرو کاست.

نتیجه آن بود که بدنه‌ی جمعیت مصریان از ابتدای تاریخ‌شان (حدود سال ۳۵۰ / ۳۰۵۰پ.م) عملا به بردگان کشاورزی تبدیل شدند که تنها نهاد خانواده را در اختیار داشتند. همه‌ی نهادهای اجتماعی دیگر در انحصار حدود ده درصد جمعیت قرار داشت که وابستگان به دربار و ارتشی‌ها و کارگزاران دیوانسالاری فرعون بودند. این پیکربندی دوقطبی و شکاف نهادی در مصر عملا بدان معنا بود که دولت کل منابع مازاد را بمکد و همه‌ی نهادهای اجتماعی جز سرسخت‌ترین‌شان (خانواده) را زیر فرمان بگیرد. این سیر تکاملی خاص جامعه‌ی مصری که بعدتر در چین و اروپا هم کمابیش تکرار شد، به عقب‌ماندگی سهمگین و ثبات و ایستایی چشمگیر فرهنگ مصری طی عمر سه هزار ساله‌اش منتهی شد.

در ایران زمین اما این‌روند ارتقای پیچیدگی در نهادهای سیاسی مسیری متفاوت طی کرد. پادشاهی در ایران به نسبت دیر ظاهر شد و دولت هرگز بر نظم‌های نهادی رقیب غلبه نکرد. یعنی با ظهور پادشاهی‌های ایران زمین – برخلاف مصر- دولتشهرهای قدیمی نابود نشدند و نظم سیاسی دولتشهری از میان نرفت. بلکه دولتشهرها با هم ترکیب شدند و نظم‌های سیاسی تازه‌ای ایجاد کردند، بی‌آن‌که استقلال نسبی خود را از دست بدهند. در تمدن ایرانی دولت بر فراز شهرها شکل گرفت، ‌به جای آن که جانشین‌شان شود.

شاید به همین خاطر بود که در ایران طبقه‌ی پرجمعیت کشاورزان هرگز به برده تبدیل نشدند و همواره علاوه بر خانواده نهادهای متنوع دیگری (به ویژه نهادهای دینی و تجاری و صنعتی) را از پایین به بالا پشتیبانی کردند. این باقی

ماندن نظم‌های سیاسی کهن‌تر و حفظ پیچیدگی‌های قدیمی در عینِ گذار به نظم‌های نوین، عاملی بود که انباشت افزاینده‌ی قدرت در نهادهای سیاسی بغرنج‌تر را ممکن ساخت و تداوم روند ارتقای پیچیدگی را حفظ کرد. بر این اساس در ایران از ابتدای کار چینه‌بندی قدرت و لایه‌بندی ساختارها رخ داد. به جای آن که ساختی قدیمی در ساختی نو مضمحل گردد.

گذار به نظم پادشاهی در ایران زمین هفت قرن دیرتر از مصر به انجام رسید، و چنان‌که گفتیم به مرتبه‌ای متمایز از پیچیدگی دست یافت. در میانه‌ی قرن دهم تاریخی (ق ۲۴ پ.م) شروکین اکدی همه‌ی دولتشهرهای قلمرو میانرودان و چند دولتشهر همسایه‌اش در ایلام و آسورستان را فتح کرد و به این ترتیب نخستین نظم سیاسی پادشاهی را پدید آورد که مرتبه‌ای بالاتر از پیچیدگی دولتشهری را نشان می‌داد. تقریبا همزمان با دولت پادشاهی اکد در میانرودان، دولت پادشاهی ایلام در شرق زاگرس هم تاسیس شد که ساختاری متفاوت داشت و بیشتر بر اتحاد چند دولتشهر با هم تکیه می‌کرد، تا غلبه‌ی نظامی یکی بر دیگران.

در نظام پادشاهی‌ قلمرو مکانی بزرگتری در زمانی طولانی‌تر زیر سایه‌ی یک نظم سیاسی منضبطتر قرار می‌گرفت. این را با مقایسه‌ی سطح پیچیدگی مدارهای قدرت در جوامع گوناگون می‌توان بهتر دریافت. در جوامع گردآورنده و شکارچی با جمعیت‌هایی کوچک سروکار داشتیم که در قلمروی به نسبت محدود گردش می‌کردند و پایبندی خاصی به مکانی ویژه نداشتند. چرخش قدرت در این جوامع هم به سرعت انجام می‌گرفت و ضرباهنگش با نسل‌های پیاپی تنظیم می‌شد. در دولتشهرها با یک شهر مرکزی و گاه چند شهرک اقماری و شبکه‌ای از روستاها سروکار داشتیم که پهنه‌ای در حد چند صد تا چند هزار کیلومتر مربع را زیر پوشش می‌گرفت و چرخش ساخت‌های سیاسی در آن دو تا پنج نسل به درازا می‌کشید. یعنی در دولتشهرهای قدیمی معمولا هر دودمان پادشاهی چند دهه تا حدود یک قرن می‌پایید و بعد جای خود را به دودمانی دیگر می‌داد.

در پادشاهی‌های اولیه هم وضعیت همچنین بود، اما تورمی در زمان و مکان نمایان بود. قلمروی که شروکین فتح کرد حدود ۶۵۰ هزار کیلومتر مربع وسعت داشت و جانشینانش آن را تا هشتصد هزار کیلومتر مربع گسترش دادند.[1] در ابتدای کار این گستره‌ی جغرافیایی وضعیتی ناپایدار داشت و مدام با شورش‌های پیاپی دولتشهرهای تابع درگیر بود. پایداری دودمان‌ها هم اندک بود و در دامنه‌ی یک قرن قرار می‌گرفت. اما به تدریج با پایدار شدن سیستم پادشاهی با دولت‌های بزرگی مثل دولت کاسی و هیتی و ایلامی و بابلی و آشوری روبرو می‌شویم که هریک بین نیم تا یک میلیون کیلومتر مربع را زیر فرمان داشتند و پایداری‌ دودمانی‌شان به دو تا پنج قرن بالغ می‌شد. در مصر هم همین دامنه‌ی گسترش زمانی و مکانی را می‌بینیم و چنین می‌نماید که این حدی است که نظام‌های پادشاهی با رسیدن به آن از گسترش باز می‌مانند.

از میانه‌ی عصر برنز تا پایان عصر آهن دوران پادشاهی‌ها را در ایران زمین داریم و در این فاصله دولتشهرهای مقتدر قدیمی که به مراکز قلمروهای پادشاهی تبدیل شده بودند جمعیت‌هایی در حد چند صد هزار تن را در خود جای می‌دادند. نینوا احتمالا در حدود سال ۲۷۰۰ (۷۰۰ پ.م) صد هزار تن جمعیت داشته و شمار ساکنان بابل که برای چند قرن بزرگترین مامشهر جهان بود، بنا به برخی از تخمین‌ها در ابتدای عصر هخامنشی به پانصد هزار تن بالغ می‌شد.

از دولتشهرهای شکل گرفته در سراسر ایران زمین اطلاعات دقیق و کاملی در دست نداریم. چون برخی از بزرگترین این دولتشهرها (مثل ری) انگار نانویسا بوده‌اند و برخی دیگر مثل جیرفت و هاراپا در عینِ نویسایی، موضوع پژوهش نبوده و خطشان رمزگشایی نشده است. در واقع بدنه‌ی داده‌های ما درباره‌ی دولتشهرهای ایرانی به گوشه‌ی جنوب غربی ایران زمین مربوط می‌شود، و این لزوما دامنه‌ی نویسایی را نشان نمی‌دهد، و بیشتر نماینده‌ی منطقه‌ایست که استعمارگران اروپایی پس از جنگ جهانی اول فتح کردند و در آن به کاوش و غارت آثار باستانی پرداختند.

داده‌ها نشان می‌دهد که سراسر جنوب ایران زمین از میانرودان تا دره‌ی سند در عصر برنز دولتشهرهایی نویسا داشته است. هرچند داده‌های مربوط به متون باقی مناطق درست پژوهیده نشده و خطهایشان ناخوانا باقی مانده است. با این همه با مرور داده‌های مربوط به جنوب غربی ایران زمین می‌توان به تصویری به نسبت دقیق دست یافت و تراکم و ساختار و سطح پیچیدگی دولتشهرهای باستانی را تعیین کرد.

در فاصله‌ی سال‌های ۴۰۰ تا ۲۸۵۰ (۳۰۰۰ تا ۵۵۰ پ.م) یعنی در دوران بیست و پنج قرنیِ عصر پیشاهخامنشی، در سومر یعنی جنوب میانرودان بیش از سی دولتشهر وجود داشته که ده‌تایشان (مهمتر از همه اوروک، لاگاش، اکد، اور، ایسین، اشنونه و بابل) بزرگ بوده و طی دورانی از عمر خود در صدد تاسیس پادشاهی برآمدند. در شمال میانرودان (کردستان عراق امروز) حدود پنجاه شهر کوچک و بزرگ وجود داشته که بیش از ده‌تایش (مهمتر از همه ماری، حران، واشوکانی، هَداتو، اربیل، و آشور) پادشاهی‌هایی را تاسیس کردند.

در آناتولی حدود بیست دولتشهر باستانی داشته‌ایم که پنج‌تایشان دولت‌های پادشاهی مهمی با محورهای قومی متفاوت (هیتی، هوری، حاتی، لوویایی، لودیایی) پدید آوردند. در آسورستان که فاصله‌ی میانرودان با ساحل شرقی مدیترانه را پر می‌کند و کشورهای سوریه و لبنان و اردن و فلسطین و اسرائیل امروز را در بر می‌گیرد، نزدیک به هفتاد شهر کوچک و بزرگ داشته‌ایم که هفت‌تایشان دولتشهرهای مهم و امیرنشین‌هایی مقتدر تاسیس کردند که از میانشان اِبلا و حلب و دمشق و صور و صیدا اهمیت بیشتری داشته‌اند.

در دل ایرانشهر یعنی قلمرو گرداگرد کویر مرکزی که کشور ایران امروز را بر می‌سازد، دست کم هشتاد شهر باستانی داشته‌ایم که تنها اسناد مربوط به شهرهای ایران جنوب غربی کشف و خوانده شده است و بر مبنای آن می‌دانیم که دست کم ده‌تای آن‌ها (مهمتر از همه اوان، شوش، انشان، سیلک و هگمتانه) پادشاهی‌هایی پایدار ‌را تاسیس کرده‌اند. همچنین از دولت‌های پادشاهی محلی‌ای (مثل لولوبی، مانا، کاسی، و گوتی) در متون یاد شده که دولتشهرهای موسس مرکزی‌شان درست شناسایی نشده‌اند. هرچند حدس‌هایی نیرومند داریم که مثلا خاستگاه کاسی‌ها همان کاشان- سیلک و مرکز دولت نیرومند لولوبی کرمانشاه امروز بوده باشد.

در ایران شرقی هم دو خوشه‌ی شمالی و جنوبی از شهرها را داشته‌ایم که هیچ‌یک به شکل سزاواری کاوش نشده‌اند. در جنوب شرقی حوزه‌ی فرهنگی سند و هیرمند و هامون را داریم که بیش از سی شهر در آن وجود داشته‌اند و هرچند اسناد مدونی درباره‌ی سیر سیاست آن در دست نداریم، اما به احتمال زیاد هاراپا و موهنجودارو و شهرسوخته به سطح پیچیدگی پادشاهی دست یافته بودند. در شمال شرقی حوزه‌ی فرهنگی بلخ و مرو و سغد و خوارزم شکل گرفته که در آن هم دست کم سی شهر شناسایی شده است، و بی‌شک یکی (بلخ) و احتمالا سه‌تای دیگر (مرو و دامغان و چاچ) به مرتبه‌ی پادشاهی وارد شده بودند.

بنابراین از ابتدای ظهور یکجانشینی تا زمانی که دولت عظیم هخامنشی شکل بگیرد، ایران زمین شبکه‌ای از مراکز شهری کوچک و بزرگ را در خود جای می‌داد که شمار کلی‌شان به سیصد می‌رسید و در این دوران طولانی بیش از پنجاه دولت پادشاهی را پدید آوردند. هریک از این پادشاهی‌ها واحدهای سیاسی به نسبت بزرگ و پیچیده‌ای بودند که چند دولتشهر را در خود جای می‌دادند و اغلب برای مدیریت و سازماندهی خود به دیوانسالاری و نویسایی متکی بوده‌اند. این شبکه از شهرها با شبکه‌ای پیچیده از راه‌ها به هم متصل می‌شود و استخوان‌بندی تمدن ایرانی را برمی‌ساخت. چنین شبکه‌ی شهری‌ای در سراسر دوران یاد شده نه در مصر نظیر داشت، و نه تا هزار سال بعد در تمدن اروپایی و چینی همتایی پیدا کرد.

این سیستم تمدنی پیچیده هرچند دیرگاه به نظم پادشاهی گذر کرد، اما برخلاف مصر روایتی یگانه از آن را به دست نداد و صورتبندی‌هایی بسیار متنوع از دولت پادشاهی را پدید آورد. چندان که پهنه‌ی ایران زمین را در نیمه‌ی آغازین تاریخش می‌توان آزمایشگاهی دانست که به تجربه‌اندوزی و آزمون و خطا در حوزه‌ی تاسیس و ساماندهی پادشاهی مشغول بوده است.

این تنوع تنها به دوران پادشاهی محدود نیست و پیشتر در عصر دولتشهرها هم نمود داشته است. نمونه‌اش آن‌که درست پیش از ظهور شروکین اکدی می‌بینیم که دودمان سوم پادشاهی کیش (سال ۸۸۰ تا ۱۰۵۰ تاریخی/ ۲۵۰۰-۲۳۳۰ پ.م) را زنی تاسیس می‌کند که در آغاز مهمانخانه یا آبجوفروشی داشت و کوبابا نامیده می‌شد. این نکته‌ی بسیار مهمی است چون اداره کردن آبجوفروشی – یعنی کهن‌ترین میکده‌های ایران زمین – شغلی آبرومند نبوده، چندان که در قوانین بابلی بانوان کاهن ایشتار اگر به آبجوفروشی وارد می‌شدند از معبد رانده و مجازات می‌شدند.

زن بودن این بنیانگذار دودمانی مقتدر هم جای توجه دارد. به خصوص که همین زن بعدتر در قالب ایزدبانویی به نام خِبا و کوبِلِه ‌تقدیس شد و هوری‌ها در قالب خِپات او را بزرگترین ایزدبانوی خویش دانستند. یعنی در میانه‌ی نخستین هزاره‌ی تاریخی و در دوران دولتشهرها در سومر زنی را داشته‌ایم که دودمانی سیاسی با بیش از ۱۶۰ سال دوام را تاسیس می‌کند و کیش و مذهبی هم گرداگرد شخصیتش شکل می‌گیرد که تا پایان عصر هخامنشی یعنی دو هزار سال بعد تداوم داشته است. کیش کوبله بعد از فروپاشی دولت هخامنشی تا مناطقی دوردست مثل روم هم نفوذ می‌کند و پیشگویی‌های سیبل در رم که شالوده‌ی تقدیس سیاست در روم را برمی‌ساخت، بر کانون شخصیت وی استوار شده است.

وقتی به عصر پادشاهی وارد می‌شویم نمونه‌های متنوع دیگری را از این تنوع در سازماندهی قدرت می‌بینیم.

نمونه‌اش دولت گوتی‌هاست که قومی بومی در سرزمین لرستان و کردستان بودند و در سال ۱۳۴۵ تاریخی (۲۱۳۵ پ.م) میانرودان را فتح کردند و آنجا دودمانی تاسیس کردند که یک قرن دوام آورد. گوتی‌ها درست بعد از ظهور دودمان شروکین و پادشاهی اکد بر صحنه‌ی تاریخ پدید آمدند و سراسر میانرودان و قاعدتا پهنه‌ای بزرگ از سرزمین اصلی‌شان در شرق زاگرس را در اختیار داشته‌اند. یعنی یک دولت پادشاهی بزرگ همتای اکد محسوب می‌شدند.

بیشتر نویسندگان معاصر (مثلا کارن نعمت‌نژاد)[2] بندی کوتاه از فهرست شاهان سومری را برجسته ساخته و بدان شاخ و برگ داده‌اند و بر این مبنا یک قرن سلطه‌ی گوتی‌ها بر میان‌رودان را دوران ظلمتی دانسته‌اند که با فروپاشی تمدن و قحطی و مرگ و میر همراه بوده است و دلیلش را هم وحشی بودن این قوم و بیگانگی‌شان با اصول شهرنشینی و تمدن دانسته‌اند. اما بررسی شواهد تاریخی نشان می‌دهد که افول شهرنشینی در میانرودانِ این دوران دلایلی به کلی متفاوت داشته و نتیجه‌ي دوره‌ای دویست ساله از خشکسالی و ناپایداری اقلیمی بوده است.[3]

واژگونه‌ی این پیش‌داشت مرسوم، داده‌های تاریخی نشان می‌دهد که گوتی‌ها از همان ابتدا با شهرنشینی و نویسایی آشنا بوده‌اند. نخستین شاه ایشان که انریداوزیر یا اریدوپیزیر نام داشته، بعد از شکست شاه اکد و غلبه بر قلمروی او در میان‌رودان، کتیبه‌ای از خود در شهر نیپور به جا گذاشته و در آن خود را به شیوه‌ی شاهان میان‌رودانی «شاه چهار گوشه‌ی جهان» نامیده[4] و این نامی است که به نظم سیاسی پادشاهی اشاره می‌کند و نه دولتشهر. گوتی‌ها با موفقیت در قلمرو تسخیرشده‌شان نوعی نظام لایه لایه‌ی اقتدار پدید آوردند و شاهان محلی را به شرط فرمانبرداری و پرداختن خراج به حال خود باقی گذاشتند. در این شرایط بود که برخی از این شهرهای تابع، مانند لاگاش، شکوفایی فرهنگی چشمگیری را تجربه کردند.[5] در واقع مفصل‌ترین متنِ بازمانده از سومر باستان (کتیبه‌ی گودِآ) که در ضمن کلید فهم این زبان را نیز به دست مورخان داده، در دوران حاکمیت گوتی‌ها در لاگاش نوشته شده است.

اما آنچه درباره‌ی دولت پادشاهی گوتی اهمیت دارد، سامان سیاسی ویژه و شگفت‌انگیزشان است که به شکلی پرسش‌برانگیز به کلی نادیده انگاشته شده است. اسناد سومری و اكدی فهرست پادشاهان گوتي را ثبت کرده و بر این مبنا مي‌دانيم كه در حدود یک قرنی که سلطه‌ی ایشان بر میان‌رودان به درازا کشید، بیست و یک شاه بر گوتيان فرمان رانده‌اند. دوران زمامداری ایشان در این کتیبه ۱۲۴ سال و چهل روز دانسته شده، اما بیشتر منابع جدید این دوره را ۹۱ سال دانسته‌اند، هرچند اعداد فهرست سومری صریح‌اند و به نظرم پذیرفتنی‌تر. تفاوت این دو عدد هم از آنجا آمده که روایت سومری گویا تاریخ ظهور دودمان گوتی را تا بنیانگذار این سلسله که امیری در شمال میانرودان بوده، عقب می‌برد. این زمانی بوده که هنوز گوتی‌ها کل سومر را فتح نکرده بودند. یعنی خود گوتی‌ها روندی سی ساله‌ی فتح میانرودان را هم بخشی از تاریخ سیاسی خود می‌دانستند، و معقول است که همین را مبنا بگیریم.

فهرست سومری تأكيد می‌کند كه «گوتي‌ها شاه نداشته‌اند». نخستين فرمانروای گوتي حاکم بر سومر اِنريداوزير يا انريد‌وپيزیر ناميده مي‌شد و در سال ۱۲۳۹ (۲۱۴۱ پ.م.) بر تخت نشست. واپسينِ آنها تيريگان نام داشت و در نهایت با خیزش سومری‌ها از میان‌رودان رانده شد و در حدود سال ۱۳۳۰ (۲۰۵۰ پ.م.) به قتل رسید و دودمان سوم اور به جایش در این قلمرو حاکم شد که نوعی بازگشت به سنت فرهنگی سومر را تبلیغ می‌کرد.

چنان‌که نمایان است، قاعده‌ای مشخص بر زمان حکومت شاهان گوتی حاکم است. هشت شاه اولِ گوتی، از انریدوپیزیر تا ایگه‌شائوش همگی سه یا شش سال سلطنت کرده‌اند. سلطنت ایلی‌ماکابِش را هم باید دوره‌ای شش ساله دانست که شاید به خاطر مرگ وی زود پایان یافته است. نظم حاکم بر سال‌های سلطنت این شاهان بسیار چشمگیر و جالب است و نشان می‌دهد که احتمالاً دوره‌ای سه ساله برای فرمانروایی وجود داشته که می‌توانسته یک بار هم تمدید شود. به این ترتیب، نوعی حکومت دوره‌ای با چرخه‌ی زمانی کوتاهِ سه ساله در میان گوتی‌ها برقرار بوده که هشت شاه اول گوتی بدون تخطی از آن حدود چهل سال (۲۱۴۱-۲۱۰۳ پ.م.) سلطنت کرده‌اند.

بعد از آن به تنها استثنای این سیاهه می‌رسیم که یارلاگاب باشد. او پانزده سال سلطنت می‌کند که به کلی از دامنه‌ی دوران حکومت بقیه‌ی شاهان خارج است. می‌توان حدس زد که یارلاگاب شاهی بوده که خودکامگی پیشه کرده و سعی کرده بعد از پایان دوران حکومتش هم‌چنان بر اورنگ اقتدار باقی بماند. اما حضور او به معنای انقراض سلطنتِ دوره‌ای نیست و بلافاصله بعد از او می‌بینیم بار دیگر همان دوره‌ی سه ساله برقرار می‌شود، با این تفاوت که دیگر از تکرار دوره و زمان‌های شش ساله خبری نیست. باز می‌توان حدس زد که یارلاگاب در ابتدای کار مانند پیشینیان‌اش به مدت شش سال (دو دوره‌ی سه ساله) حاکم بوده و بعد از این دوران چندان مقتدر شده که بتواند تاج‌وتخت را برای یک دهه‌ی دیگر غصب کند. شاید برای همین بعد از او اجازه‌ی تکرار پیوسته‌ی دوره‌ی فرمانروایی از شاهان گوتی ستانده شد.

نام شاه         سلطنت(گاهشماری میلادی)            گاهشماری تاریخی       طول زمامداری (سال)

انریدوپیزیر                ۲۱۴۱-۲۱۳۸ پ.م.                سال ۱۳۳۹-۱۳۴۱                  ۳

ایمتا               ۲۱۳۸-۲۱۳۵ پ.م.               سال ۱۳۴۱-۵/۱۳۴۴                 ۳

اینکی شوش               ۲۱۳۵-۲۱۲۹ پ.م.               سال ۱۳۴۵-۱۳۵۱                 ۶

سارلاگاب               ۲۱۲۹-۲۱۲۶ پ.م.               سال ۱۳۵۱-۱۳۵۴                 ۳

شولمه               ۲۱۲۶-۲۱۲۰ پ.م.               سال ۱۳۵۴-۱۳۶۰                 ۶

اِلولومِش               ۲۱۲۰-۲۱۱۴ پ.م.               سال ۱۳۶۰-۱۳۶۶                 ۶

ایلی ماکابِش               ۲۱۱۴-۲۱۰۹ پ.م.               سال ۱۳۶۶-۱۳۷۱                 ۵

ایگه شائوش               ۲۱۰۹-۲۱۰۳ پ.م.               سال ۱۳۷۱-۱۳۷۷                 ۶

یارلاگاب               ۲۱۰۳-۲۰۸۸ پ.م.               سال ۱۳۷۷-۱۲۹۲                 ۱۵

ایباته               ۲۰۸۸-۲۰۸۵ پ.م.               سال ۱۲۹۲-۱۲۹۵                 ۳

یارلانگاب               ۲۰۸۵-۲۰۸۳ پ.م.               سال ۱۲۹۵-۱۲۹۷                 ۲

کوروم               ۲۰۸۲-۲۰۸۱ پ.م.               سال ۱۲۹۷-۱۲۹۹                 ۱

آپیل‌کین               ۲۰۸۱-۲۰۷۸ پ.م.               سال ۱۲۹۹-۱۳۰۲                 ۳

لائِرابوم               ۲۰۷۸-۲۰۷۶ پ.م.               سال ۱۳۰۲-۱۳۰۴                 ۲

ایراروم               ۲۰۷۶-۲۰۷۴ پ.م.               سال ۱۳۰۴-۱۳۰۶                 ۲

ایبرانوم               ۲۰۷۴-۲۰۷۳ پ.م.               سال ۱۳۰۶-۱۳۰۷                 ۱-۲

هابلوم               ۲۰۷۳-۲۰۷۱ پ.م.               سال ۱۳۰۷-۱۳۰۹                 ۲

پوزورسوئِن               ۲۰۷۱-۲۰۶۴ پ.م.               سال ۱۳۰۹-۱۳۱۶                 ۷

یارلاگاندا               ۲۰۶۴-۲۰۵۷ پ.م.               سال ۱۳۱۶-۱۳۲۳                 ۷

سیوم               ۲۰۵۷-۲۰۵۰ پ.م.               سال ۱۳۲۳-۱۳۳۰                 ۷

تیریگان               ۲۰۵۰ پ.م.               سال ۱۳۳۰-۱۳۲۹                 ۱

فهرست شاهان گوتی[6]

در میان چهار شاهِ بعد از یارلاگاب دوران زمامداری‌ نیمی از ایشان کوتاه‌تر از سه سال است و این بدان معناست که احتمالاً یا شاهانی سالخورده بر تخت می‌نشسته‌اند و زود می‌مردند، یا شرایطی جنگی وجود داشته و ایشان در کشمکش‌های نظامی جان می‌باخته‌اند. بعد از آن، چهار شاه دیگر را داریم که هر یک دو سال سلطنت کرده‌اند و این شاید به معنای کوتاه‌تر شدنِ دوران حکومت باشد. در این حالت افزوده شدن‌اش به هفت سال در میان دو شاه بعد را نیز می‌توان مبتنی بر قاعده‌ای دانست و فرض کرد که این تدبیری بوده برای مقابله با شورش شهرهای سومری، که البته بی‌نتیجه ماند و در نهایت به رانده شدن گوتی‌ها از میان‌رودان انجامید.

برخلاف آنچه طبق پیش‌داشت‌های جاری از مردمی کوه‌نشین و بربر انتظار می‌رود، حکومت گوتی‌ها در میان‌رودان از بسیاری جهات کامیاب و استوار بوده است. احیای فرهنگ سومری و استقلال نسبی این دولت‌شهرها زیر نظر حاکمان گوتی در این دوران به رستاخیز فرهنگی سومری‌ها انجامید که در دوران زمامداری ایشان در شهرهای نیپور و اور و لاگاش نمود یافت و بعد از رانده شدنِ ایشان دودمان پرشکوه اور سوم را پدید آورد.

دوران زمامداری گوتی‌ها از نظر زمانی نیز چشمگیر است. قلمرو میان‌رودان تنها در ثلث پایانی هزاره‌ی سوم پ.م. از حکومتی متمرکز و دولتی فراگیر برخوردار بود که در آن اکدی‌ها ۱۴۰ سال، گوتی‌ها ۱۲۵ سال، و سومری‌ها (سلسله‌ی اور سوم) ۱۰۸ سال سلطنت کردند. یعنی گوتی‌هایی که بیگانه محسوب می‌شدند و طبق گفته‌ی سیاهه‌ی شاهان سومری «شیوه‌ی اجرای مراسم خدایان (میان‌رودان) را نمی‌دانستند»، با آن که دوران زمامداری هر فرمانروایشان بسیار کوتاه بوده، به قدر سلسله‌های بومی میانرودان دوام آورده‌اند.

به احتمال زیاد آن نهادی که قدرت پادشاه گوتی را محدود می‌کرده و بر دوره‌های منظم و کوتاهِ زمامداری نظارت می‌کرده، همان شورای بزرگان و ریش‌سپیدان بوده که نظیرش را در منابع سومری کهن نیز می‌بینیم. داده‌های مربوط به گوتی‌ها کهن‌ترین سندِ جهان درباره‌ی سلطنت انتخابی و دوره‌ای است و نشان می‌دهد که تصورِ مرسوم درباره‌ی تقدم فراگیر و عمومیِ پادشاهی خودکامه بر سلطنت انتخابی و «مشروط»، اعتبار تاریخی ندارد.

در يك نگاه كلي چنين مي‌نمايد كه تصوير خطي و ساده‌انگارانه‌ي مرسوم درباره‌ی تكامل نظام‌هاي سياسي در جوامع باستاني از واقعيت به دور باشد. یعنی در جوامع باستاني مسيري مشخص كه طبق روایت افلاطون و ارسطو نظام پادشاهي را به آريستوكراسي و بعد به دموكراسي منتهي كند، اصولاً وجود نداشته است. چنين تصويري در تاریخ معاصر نيز نادرست است.

این داده‌ی مهم نشان می‌دهد که خط‌راهه‌هاي تحول نظام سياسي در جوامع باستانی نیز مانند جوامع مدرن مسيرهايي پرشاخه، نامنتظره، موازي و متنوع را از سر گذرانده باشد. آنچه از تمدن گوتي و بازماندگان آثار سومري مانند اسطوره‌ی گيلگمش نتيجه مي‌شود، آن است كه در جوامع باستاني كشمكش ميان دو نهادِ پادشاهی و شورای ریش‌سپیدان، و تفکیک نقش كاهن از شاه، روندي بوده كه در جوامع گوناگون بسته به شرايط تاريخي متفاوت و الگوهاي جغرافيايي‌شان مسيرهايي متفاوت را از سر گذرانده است.

یعنی آنچه که شالوده‌ی دموکراسی اروپایی قلمداد می‌شود، هزار و ششصد سال پیش از یونان باستان در ایران غربی الگویی استوار و کارآمد بوده است. گوتی‌ها قومی نانویسا بوده‌اند و بنابراین اطلاعاتی اندک از پیکربندی قدرت سیاسی‌شان در دست داریم. اما این را می‌دانیم که دولتی بسیار پایدار و نیرومند داشته‌اند که از میانه‌ی هزاره‌ی نخست تاریخی (اوایل هزاره‌ی سوم پ.م) تا عصر هخامنشی دوام داشته و همواره در اسناد سرزمین‌های همسایه‌اش همچون نیرویی مقتدر و مهاجم مورد اشاره واقع می‌شده است. همین گوتی‌ها مردمی بودند که هنگام فتح بابل به کوروش بزرگ پیوستند. آن لشکریان پارسی که بابلی‌ها دروازه‌هایشان را بر ایشان گشودند و حاکمیت کوروش را با این کار برگزیدند، در اصل گوتی بوده‌اند. این‌که رهبران سیاسی گوتی‌ با چرخه‌هایی کوتاه مدت حکومت می‌کرده‌اند، و بنا به گزارش سومری‌ها «شاه نداشته‌اند»، جای توجه دارد؛ به ویژه وقتی که تداوم شگفت‌انگیز دو هزار ساله‌ی دولت پادشاهی گوتی را هم در نظر بگیریم. نمونه‌ی دیگری از تنوع در پیکربندی سیاست در عصر پادشاهی‌ها را در دوسوی زاگرس می‌بینیم. در قرن دهم تاریخی (ق ۲۴ پ.م) همزمان با تاسیس دولت پادشاهی اکد در غرب زاگرس و قلمرو میانرودان و آسورستان، دولت ایلام هم در شرق زاگرس شکل گرفت و تا بخش‌های مرکزی ایران جنوبی پیشروی کرد. این دو دولت برای مدتی بسیار طولانی باقی ماندند. اکدی‌های اصلی تنها یک قرن سلطنت کردند و بعد جای خود را به سلسله‌های گوتی و سومری و آموری و کلدانی و هوری و میتانی دادند، اما در نهایت در اوایل اواخر هزاره‌ی دوم تاریخی (هزاره‌ی دوم پ.م) بار دیگر در قالب دولت آشور احیا شدند و سنت کهن پادشاهی اکد را بازسازی کردند.

در سراسر این دوران دولت ایلام هم با سلسله‌های به نسبت پایدار خود برقرار بود و چنین می‌نمود که در برابر ورود اقوام نوآمده‌ای مثل آریایی‌ها آسیب‌ناپذیر باقی مانده باشد. نظم سیاسی قدیمی مستقر در میانرودان که در قالب دولت‌های پادشاهی بابل و آشور احیا شد، بر جنگ دایم و فتح پیوسته‌ی سرزمین‌های پیرامونی و کوچاندن اقوام و غارت منابع استوار بود. در مقابل در ایلام با نوعی نظام پیچیده‌تر سروکار داریم که از اتحاد شبکه‌ای از شهرها زیر پرچم یک شاه جنگاور حاصل می‌آمد.

ایلام تنها دولت قفقازي کهني است که در تمام دوران سه هزار ساله‌ي نخستِ عمر جهان باستان هويت و انسجام خود را حفظ مي‌کند و در برابر امواج قوم‌هاي مهاجر پایدار باقی می‌ماند. در فاصله‌ي سال‌هاي ۱۱۰۰ تا۲۸۳۰ (۲۳۰۰- ۵۵۰ پ.م) این تنها دولت باستاني است که بيش از ۱۲۰۰ سال از وحدت سياسي برخوردار است و خط، زبان، و ساختار نژادي مردم خود را در سراسر اين مدت طولاني حفظ می‌کند.

تنها به عنوان يک مقايسه بد نيست بدانيم که ميانرودان ــ که وسعتي تقريباً نصف قلمرو زير نفوذ ايلام داشته ــ در همين دوره وحدت سياسي را تنها براي ۴۵۰ سال تجربه کرده و ترکيب جمعيتي‌اش دست‌کم سه بار دست‌خوش تغيير شده است. يعني سومري‌ها توسط اکدي‌ها، و آن‌ها هم توسط آموري‌ها، جايگزين شدند و اين تازه در حالي است که کلدانی ـ آرامي‌ها و آموري‌ها را خويشاوند بدانيم و جايگزين شدن‌شان را در شمارش خود وارد نکنيم.

ایلام به شکل شگفت‌انگیزی در برابر ورود اقوام نوآمده آسیب‌ناپذیر می‌نماید. به عنوان مثال، در تپه‌ي سگزآباد، که نزديک به ۱۵۰۰ مرکز استقراري شناخته‌شده دارد، سفال منقوشِ نخودي مربوط به تمدن کهن ايلامي بدون گسست و تلاطم به تدريج با گذر زمان توسط سفال‌هاي خاکستري محکم و نازکي جانشين مي‌شود که توسط آريايي‌هاي نوآمده ساخته مي‌شده و بر فن‌آوري ساخت کوره‌هاي پيشرفته‌تري مبتني بوده است. روند دگرديسي و جاي‌گزيني فن‌آوري يادشده، منقرض نشدنِ ناگهاني تمدنِ ايلامي قديمي و تداوم نقش‌مايه‌هاي آن در فرهنگ آميخته‌ي نوظهور، نشانگر ورود تدريجي و صلح‌آميز قبيله‌هاي آريايي به منطقه است.[7]

ورود مسالمت‌جويانه‌ي آريايي‌ها به فلات ايران و هجوم خشونت‌آميز قوم‌هاي سامي به ميان‌رودان، لزوماً نشانگر تفاوت در خلق‌وخوي اين دو نژاد نيست. چنان‌که مي‌بينيم آريايي‌های هیتی به شکلي خشونت‌آميز به ميان‌رودان و قفقاز حمله کردند و در جنگاور بودنِ پادشاهي‌ ميتاني نیز شکّی وجود ندارد. مهم‌ترين عاملي که رفتار خشونت‌آميز يا مسالمت‌آميز قوم‌هاي مهاجر را تعيين مي‌کند، قدرت دولت‌هايي است که بر منطقه‌ي ميزبان‌شان حکومت مي‌کنند و شالوده‌ی سیاستِ حاکم بر آن‌ها.

اگر قبایل مهاجر آریایی در منطقه‌ي‌ مرکزی ایران‌زمین رفتاری صلح‌جویانه داشتند، بدان دلیل بوده است که در این پهنه قدرت ايلامي‌ها استوار بود و در ضمن سازوکارهای لازم برای جذب جمعیت‌های نوآمده در ساخت سیاسی ایلام پیشاپیش وجود داشت. قبيله‌هاي آريايي هنگام ورود به فلات ايران با نيروي نظامي و سياسي بزرگي روبه‌رو مي‌شدند که احتمالاً راه‌هايي براي سکنا دادن و جذب کردن قبيله‌هاي مهاجر در آن وجود داشته است، چرا که نشت تدريجي جمعيت آريايي به درون فلات ايران از همان قرون آغازین تاریخی وجود داشته و مردم فلات ايران هم مانند ساير مردم يکجانشين همواره با خطر تهاجم قبيله‌هاي متحرک روبه‌رو بوده‌اند.

به دليل همين ساخت سياسي کارآمد و راهبردهاي جذب و تلفيق جمعيت‌هاي مهاجر و بومي بوده است که قبايلي آريايي هنگام ورودشان به فلات ايران آشفتگي و تهديدي پديد نياوردند و به سادگي با مردم بومي زاگرس ــ کاسی‌ها و لولوبی‌ها و گوتي‌های کهن ــ درآميختند. اما وقتي به ميانرودان روي آوردند و دولت‌هاي رقيب و کوچک آن قلمرو را ديدند فرصت را براي ايلغار و تاخت‌وتاز در اين عرصه مناسب يافتند و بابل را با نيروي نظامي گرفتند.

کاميابي همين کاسيان براي ساماندهي به امور سياسي قلمرو تازه فتح شده‌‌شان را هم مي‌توان ميراثي دانست که از قلمرو ايلام به دست آورده بودند. چرا که طولاني‌ترين و صلح‌آميزترين عصر تاريخ ميان‌رودان زماني است که کاسيان بر بابل، و هيتي‌ها بر آناتولي و ميتاني‌ها بر شمال ميان‌رودان حکومت مي‌کردند. اين سه دودمان آريايي، که بر مردمي قفقازي يا سامي حاکم شده بودند، بسيار به ندرت به جنگ با همسايگان‌شان مي‌پرداختند. به ويژه کاسي‌ها و ميتاني‌ها که بخش‌هايي از حاشيه‌ي غربي ايران‌زمين را در اختيار داشتند، با موفقيت چشم‌گيری صلح را پاس می‌داشتند.

ارتباط میان این دولت‌های پادشاهی همسایه به معنای رد و بدل شدن تجربه‌های سیاسی هم بود. دولت کاسی و میتانی و هیتی که از یک طبقه‌ی جنگاور چیره بر مردمی بومی تشکیل می‌شد، به شکلی سامان می‌یافت که با الگوی پادشاهی ایلام تفاوت داشت. ایلامی‌ها بافت بومی خود را تا پایان حفظ کردند و شالوده‌ی دولتشهری‌شان هم بیشتر از بقیه حفظ شده بود. دو گرانیگاه‌ اصلی قدرت در دولت ایلام شهرهای انشان و شوش بود که اغلب با شهرهای دیگر پیوندهای پایدار و طولانی برقرار می‌کرد. در نهایت هم اتحاد میان انشان و شوش و هگمتانه و بابل بود که قدرت آشور را درهم شکست و پادشاهی مقتدر ماد را پدید آورد، که وارث دولت ایلام و مقدمه‌ی دولت فراگیر هخامنشی بود.

این نکته که کوروش بزرگ از دودمان سلطنتی انشان برخاسته بود بسیار مهم است. کوروش در واقع در همین بافت سیاسی به قدرت دست یافت و با گرفتن شوش و هگمتانه وارث یک نظام سیاسی بسیار دیرینه شد که پیشاپیش دو هزاره تجربه‌ی سیاسی در سطح پیچیدگی نظام پادشاهی را در خود انباشت کرده بود. آن هم نه پادشاهی‌ای غارتگر و شکننده مانند آشور و بابل، که نظامی متمایز و شبکه‌ای از قدرت متمرکز که از اتحاد شهرهای هم‌پیمان حاصل می‌آمد، و الگویی مشابهش را در آسورستان هم با رهبری دمشق و حلب می‌بینیم.

سیاست ایرانشهری در این معنا ادامه‌ی مستقیم کل این تجربه‌های سیاسی‌ایست که طی دو هزاره در قالب نظام‌های پادشاهی انجام پذیرفته است. طی این مدت دست کم ده پادشاهی بزرگ (ایلام، اکد، گوتی، لولوبی، آموری-کلدانی (بابل)، میتانی، آشور، کاسی (بابل)، هیتی، اورارتو) در ایران غربی پدید آمد که به خاطر نویسا بودن منطقه بهتر شناخته شده‌اند. در ایران شرقی هم بی‌شک دولت‌هایی پادشاهی داشته‌ایم که مشهورترین تاریخِ ثبت شده از آن در قالب متون اوستایی و ودایی به یادگار مانده است. این متون شمار پادشاهی‌های ایران شرقی را در توافق با هم هجده یا شانزده تا دانسته‌اند. بنابراین در دوران پادشاهی، ایران زمین نزدیک به سی دولت پادشاهی بزرگ را در خود جای می‌داده و این هسته‌ی مرکزی سی واحد سیاسی بعدی دوران هخامنشی است که شکلی بسط یافته و جهانی شده از همین نقشه‌ی سیاسی را در پهنه‌ای گسترده‌تر نمایش می‌دهد.

 

 

  1. Taagepera, 1979: 115–138.
  2. Nemet Nejat, 1998: 26.
  3. Assar and Matanyah, 2007: 136-157.
  4. Bottéro and Vercoutter, 1967: 118.
  5. De Mieroop, 2004: 67.
  6. در این جدول گاهشماری بر اساس تقویم میلادی مرسوم را در کنار گاهشماری تاریخی پیشنهادی‌ام کنار هم آورده‌ام. مقایسه‌ی اعداد نشان می‌دهد که تقویم میلادی برای ثبت رخدادهای تاریخی به خاطر قرارگیری آغازگاهش در میانه‌ی تاریخ و واژگون شمرده شدنش در دوران‌های پیشتر چقدر ناکارآمد و غیرعقلانی است. سالشمار تاریخی از مبدأ تاریخش پیدایش خط و تاریخ در جهان است، سال‌ها را به ترتیبی خطی به دست می‌دهد و الگوی اصلی مورد نظرمان که منظم بودن دوره‌های سلطنتی است را بهتر نمایان می‌سازد.
  7. طلايي، ۱۳۷۶.

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهارم: ‌ایلام و بذر شاهنشاهی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب