گفتار هشتم: سوداگری
وقتی از بحثهایی مدیریتی مثل تشخیص و ایجاد تعادل میان گرانیگاههای تراکم قدرت سخن به میان میآید، یا از شایستهسالاری و ارزیابی خویشکاری سخن میگوییم، خواه ناخواه به عرصهای عملیاتی وارد میشویم که به روششناسی ارزیابی و شناختشناسی داوری مربوط میشود. سلسله مراتبی شدن سیستمها همواره با رمزگذاری، ردهبندی و طبقهبندی کارکردها و جایگاهها پیوند برقرار میکند، و انتزاعیترین شکل از اینروند همان است که به کمی شدن پدیدارها میانجامد. یعنی رمزگذاری چیزها و رخدادها با معیارهایی سنجیدنی و کمیتپذیر، و ترجمه شدنشان به اعداد نقطهی اوج فرایندهایی است که شرحشان گذشت.
این کمی شدن فرایندها در ایران زمین جریانی بسیار دیرینه و بسیار ریشهدار بوده است. چنانکه دیدیم در «مهریشت» حتا مفهوم مهر نیز کمی شده و در قالب اعداد شمردنی شده است. اما این ماجرا به متون کهن اساطیری و مفاهیمی پیچیده مثل مهر محدود نیست، بلکه روندی فراگیر و گسترش یابنده بوده که همهی اشکال ارزش را در بر میگرفته است. اینروند پیشفرضی داشته و آن هم محاسبهپذیر بودنِ عقلانیِ منافع ملی و سودهای شخصی است.
هنگام اندیشیدن دربارهی تمدن ایرانی و بازسازی نظم ایرانشهری، باید به این نکته توجه داشت که بازرگانی (در ابتدای هزارهی چهارم پ.م)، مالکیت شخصی (در اواخر هزارهی چهارم پ.م) و پول (در عصر هخامنشی) برای نخستین بار دراین قلمرو پدید آمدند. اینکه جریانی از لاجورد بدخشان پیش از شکلگیری شهرهای بزرگ از گوشهی شمال شرقی ایران زمین به گوشهی جنوب غربی میرفته و کالای گرانبهای مشابهی مثل سنگ اُبسیدیَن از آناتولی به بلوچستان منتقل میشده، معنادار است و دیرینگی و اهمیت مسیرهای بازرگانی را نشان میدهد.
به همین ترتیب اینکه کهنترین اسناد نوشتاری در ایران زمین به ثبت داد و ستد بین دو شخص مربوط میشده و کهنترین «امضای حقوقی» اشخاص در قالب «لول»[1] تبلور یافته و نوعی آرایه و جواهر تزئینی بدل شده، گستردگی و اهمیت مالکیت خصوصی را نشان میدهد. شناخت سیر تکامل این ارکان سازماندهی اقتصادی جامعه، به ویژه زمانی اهمیت پیدا میکند که بخواهیم این مفاهیم را در شکل و قالب مدرناش نقد کنیم. قالبی جهانگیر، نیرومند، قهرآمیز و ویرانگر که بازماندهی تمدن ایرانی شاید تنها «بیرون»ِ باقی مانده رویارویش باشد.
اهمیت این «بیرون» در آن است که اغلب از سوی آن «درونِ مدرن» نادیده انگاشته شده و اهمیتاش انکار شده است. در نتیجه تصویری از تاریخ تحول اقتصاد به دست آمده که در بهترین حالت نارسا و ناقص و در شکلهای عامیانهترش، تخیلی است. نمونهای از خطاهای دانشورانه در این زمینه را در آثار آنتونی گیدنز میبینیم که در فرهیختگی و پختگی آرایش تردیدی نیست. با این حال در آثار او تمایلی برای نادیده انگاشتن تام و تمام همهی جوامع غیراروپایی غیرمدرن را میبینیم.
گیدنز در جای جای کتابش دربارهی پویایی پول و تحول نظامهای اقتصادی،[2] انواع جوامع انسانی و سیر تحولشان،[3] و دربارهی کارکرد تضاد و تعارض در پویایی نهادهای اجتماعی[4] سخن میگوید و در همهی این موارد چنین مینماید که گویی مشغول به دست دادن تصویری عام و کلان از کلیت جوامع انسانی است، و نه فقط جوامع مدرن غربی، و نه در قالب گزارههایی گذرا و فارغ از تعمیم و قاعدهسازی.
برداشت گیدنز دربارهی این مفاهیم آشکارا در جریان خیره نگریستن به جوامع مدرن غربی شکل گرفته است، و به همین خاطر تعمیم آن به کلیت جوامع نادرست، و در عین حال برخلاف زنهار آغازین گیدنز، اجتنابپذیر است. آنچه گیدنز زیر تاثیر مارکس دربارهی تحول اقتصاد پولی میگوید و آن را مانند وی به دوران انقلاب صنعتی مربوط میسازد، پیشتر از گیدنز با عمقی بیشتر توسط گئورگ زیمل گفته شده بود و محدودیتها و خطاهای ایدئولوژیک نگرش مارکسی را هم نداشت.
گیدنز با تکرار سخن مارکس میگوید دگردیسی ارتباط کالا- پول – کالا به پول – کالا- پول همان است که پول در مقام واسطهی تبادل را مسخ میکند و پول به مثابه سرمایه را پدید میآورد. آنگاه با وفاداری به همان سرمشق میگوید که چنین گذاری با ظهور مدرنیته آغاز شده و با کاپیتالیسم پیوند خورده است. در حالی که چنین نیست. گذار یاد شده روندی تکاملی و پر فراز و نشیب بود که تاریخ تحول مفهوم پول را بر میسازد و قدمت و گستردگی جغرافیاییاش بسیار از آنچه مورد نظر مارکس و گیدنز است بیشتر است. گذار از پول (در مقام واسطهی تبادل) به پول نمادین (در مقام سرمایه) برای نخستین بار در دوران هخامنشی در ایران زمین تحقق یافت و این اندکی پس از پیدایش پول استاندهای بود که دولت پشتوانهاش را تضمین میکرد.
یعنی برخلاف الگویی متاخر که اروپاییان در جریان انقلاب صنعتی تجربه کردند، تکامل مفهوم پول بسیار بسیار پیشتر در تمدنی یکسره متفاوت همین روند را طی کرده بود، هرچند بدیهی است که به چیزی شبیه به انقلاب صنعتی انگلستان منتهی نشده بود، و پیامدش انقلابی ریشهدارتر در نظمهای سیاسی و اقتصادی بود که ظهور «دولت» به معنای دقیق کلمه را در تاریخ جوامع انسانی رقم زد.
تحول مشابهی در مفهوم پول را در دوران قرون میانه در چین میبینیم که با چاپ اسکناس همراه است و شکلی نمادین شده از همین تحول پول به سرمایه را به خوبی نشان میدهد. هرچند برخلاف الگوی ایرانی که مبتنی بر بازرگانی و تبادل کالا و پول بود، خصلتی تجاری نداشت و بیشتر در بافتی دیوانسالارانه تعریف میشد.
مفاهیم درهم پیوستهی بازرگانی، مالکیت و پول مضمونی جهانی و بسیار مهم هستند که نباید به این شکل با پیشداشتهایی موضعی دامنهی تعریفشان را به شکلی مصنوعی محدود ساخت. اینها خوشهای از مفاهیم بسیار مهم را برمیسازند که با شکلی دیگر کردارهای شخصی و منافع فردی را با روندهای نهادی و غایتهای اجتماعی پیوند میزده است. بازرگانی که موتور محرک شکلگیری مفهوم پول بوده، و مالکیت شخصی که زیربنا و بستر معنایی ظهور این دو را برمیساخته، مثلثی را پدید میآورند که میتوان آن را با مثلث مهر-داد-خویشکاری برابر نهاد. به شکلی که اولی به اقتصاد مربوط میشود و اندرکنش پایاپای و همزمان من و دیگری را تنظیم میکند؛ در حالی که دومی به سیاست ربط دارد و پیوند در – زمان من و دیگری را رقم میزند. هردوی این مثلثها اما روندهایی هستند که من و نهاد را به هم میدوزند و نظمهای برآمده از انتخابهای سودجویانهی فردی را با نظام هنجاری نهادهای قدرتمدار چفت و بست میکنند. در میان این دو مثلث، مهر-داد-خویشکاری بیشتر کیفی و بازرگانی- پول – مالکیت بیشتر کمی است. به همین خاطر در شرایط پرابهام مدیریتی، مثلث سیاسی به مثلث اقتصادی ترجمه میشود. همچنانکه در موقعیتهای بحرانی مثلث اقتصادی زیر فرمان مثلث سیاسی در میآید.
تا اینجای کار بحث ما بر عناصر و چارچوبهای حاکم بر مثلث سیاسی متمرکز بود و ارکان مفهومی درپیوسته با آن را تحلیل میکردیم. اما این بحث ناقص خواهد ماند اگر به مثلث اقتصادی نپردازیم و شیوهی استقرار آن در مدارهای قدرت را وارسی نکنیم. بر این اساس مرور تاریخ پول کاری سودمند است و تصویری از روند کمی شدن منابع را به دست میدهد.[5]
رمزگذاری ارزش چیزها (کالا) و رخدادها (کار) براساس فلز قیمتی امری چندان رایج است که کمابیش بدیهی مینماید. اما چیزی بدیهی یا طبیعی در پیوند میان ارزش نمادین کار-کالا با زر و سیم وجود ندارد. این فلزها خیلی زود در تاریخ استخراج شدند و برای ساخت اشیای تجملی مورد استفاده قرار میگرفتند، اما کارکردی نمادین نداشتند و همچون واسطهای برای کمی کردن ارزش به کار گرفته نمیشدند. تازه در میانهی هزارهی سوم تاریخی (ابتدای هزارهی اول پ.م) بود که نقره به صورت میلهها یا پارههایی با وزنهای متفاوت برای تبادل کالا در ایران غربی به کار گرفته شد و در این هنگام کهنترین واسطهی نمادین برای تعیین ارزش کالاها محسوب میشد.
در این دوران هنوز نه درجهی خلوص نقره استانده شده بود و نه توسط نظامی دیوانسالارانه پشتیبانی میشد. بنابراین نام پول را نمیتوان برایش به کار گرفت. معتبرترین این پاره نقرهها با واسطهی معبدها به گردش در میآمد. در میان این مراکز دینی به ویژه پرستشگاههای ایزدبانوی باروری (ایشتار/ عشتاروت/ آستارته) در ایران غربی (میانرودان، ایلام، آسورستان، آناتولی) اهمیت داشتند و به همین خاطر بعدتر یونانیها سکه را «استاتِر» ( ) مینامیدند که تحریفی از نام ایشتار است.
هرچند نقره زودتر به عنوان نماد ارزش کالاها به کار گرفته شد، اما کاربرد طلا تاریخی طولانیتر دارد. چون به شکل آزاد و در دسترس در پوستهی زمین یافت میشود. این فلز از شش هزار سال پیش همزمان در ایران و مصر ذوب شد و مورد استفاده قرار گرفت. با این حال تا دیر زمانی به عنوان واسطهی تبادل کالا کاربرد پیدا نکرد.
طلا به خاطر کمیاب بودناش در تمدنهای باستانی تنها برای ساختن زیور و به ویژه اشیای آیینی و مذهبی کاربرد داشت. این کاربرد طلا در سراسر عمر سهتا از شش تمدن (مصر و دو تمدن آمریکایی) تداوم یافت. وقتی در پایان قرن ۴۹ (ق ۱۵م.) اروپاییان به آمریکا گام نهادند، سرخپوستانی را دیدند که حجم زیادی طلا استخراج کرده و با آن آثار هنری چشمگیر درست کرده بودند، که هیچیک ارزش اقتصادی و تبادلی نداشتند و تنها برای آراستن معبدها به کار گرفته میشدند.
عجیب آن که مصریان با آن که در جهان باستان بزرگترین معادن طلا را (در سودان) در اختیار داشتند، هرگز پول را ابداع نکردند و از طلا یا فلزات دیگر برای ارزشگذاری کالاها استفاده نکردند. واحد اصلی تبادل کالا در مصر جو بود که محصول کشاورزی اصلی درهی نیل به حساب میآمد. طلا البته ارزشمند بود و برای ساخت آثار هنری به کار گرفته میشد. اما این اشیای زرین ارزش تبادلی نداشت و در دربارها و معبدها انباشت میشد و تودهی مردم حتا آن را لمس هم نمیکردند.
نخستین اشارهی متنی به طلا را در مصرِ دودمان دوازدهم در حدود سال ۱۵۰۰ (۱۹۰۰ پ.م) میبینیم و این هزار و پانصد سال پس از آن است که نخستین اشیای زرین در بایگانی آثار باستانی پدیدار میشود. اولین اسناد دربارهی معدنهای طلا و بهرهبرداری منظم از آنها هم باز به مصر مربوط میشود و در دودمان نوزدهم (سال ۲۰۶۰ تا ۲۱۸۰/ ۱۳۲۰-۱۲۰۰ پ.م) نقشههایی در این مورد کشیده میشده است.[6] اولین شهر زرگران در وادی حماماه در صحرای سینا در همین دوران شکل گرفت و صنعتگرانش عمدتا مصری بودند. یعنی هرچند طلا خیلی زود شناسایی شد و به کار گرفته شد، اما دیر در زبان تبلور یافت و چند قرن دیرتر با ساز و کاری منظم مورد استخراج قرار گرفت.
در قرن نوزدهم تا بیست و یکم تاریخی (ق ۱۵-۱۳ پ.م) که دولتهای ایران غربی با نخستین حضور سیاسی آریاییها شبکهای از روابط دوستانه بین دربارها پدید آوردند و ازدواجهایی درباری میانشان شکل گرفت، مصریان در مقام شریک ثروتمندتر اغلب اشیای زرین را به عنوان هدیه به دربار بابل و میتانی و هیتی میفرستادند. به همین خاطر در اسناد العمرنه نام طلا زیاد تکرار میشود، هرچند باز به تجارت و تبادل کالا ارتباطی ندارد و موضوعش هدایایی است که از طرف دربار مصر برای شاهان بابل و میتانی و هیتی ارسال میشده است.[7]
طلا در ایران زمین هم احتمالا کارکرد تبادلی نداشته و مانند مصر برای ساخت آرایهها یا اشیای آیینی به کار گرفته میشده است. هرچند ایران مانند مصر به منابع طلای سرشار دسترسی نداشت، اما بسیار جالب است که پول زرین و اصولا پول نخست در ایران زمین پدیدار میشود. ابداع پول و برابر گرفتناش با طلا و نقره که نوآوریهایی بسیار مهم و تاثیرگذار در سطح جهانی بود، یکسره در درون حوزهی تمدن ایرانی و به شکلی درونزاد به انجام رسید، و زمان تحققاش با شکلگیری اولین دولت ملی فراگیر در پهنهی ایران زمین همزمان بود. با توجه به سرنوشتساز بودن این تحول و پیوند آشکار و روشناش با شکلگیری دولت ایران، این نکته جای تأمل دارد که در انبوهی از متون که دربارهی تاریخ پول نوشته شده، نه اشارهای درست به نام ایران و نقش دولت هخامنشی هست و نه سیر پیدایش پول فلزی با دقت واکاوی شده است.
همهی دادهها نشان میدهند که نخستین سکههای طلا در عصر هخامنشی و در زمان کوروش بزرگ ضرب شدهاند. اما جالب است که این سکهها در همهی منابع به اشتباه سکهی طلای «کرزوسی» خوانده میشوند و به شاه دولت کوچک و جوانمرگِ لودیه منسوب میشوند.[8] بازبینی تاریخ ضرب این سکهها و بازاندیشی دربارهی اینکه چرا به کرزوس منسوب شدهاند، کاری سودمند و روشنگر است، چون همزمان روندی کلیدی در تحول تمدنها را شناسایی میکند و شیوههای کتمان و فراموشسازیاش در دوران مدرن را هم نشان میدهد.
سکههایی که به کرزوسی شهرت یافتهاند، در میانهی قرن بیست و هشتم (ق ۶ پ.م) ضرب شدهاند و این دقیقا همان زمانی است که کوروش لودیه را فتح میکند. سکههایی مشابه با نقشهایی نزدیک به این نمونهها از جنس الکتروم (آلیاژ طلا) در همان حدود زمانی ضرب شدهاند که آنها را به آلواتس که شاه پیشین دولت لودیه بوده منسوب کردهاند. در بیشتر منابع میبینیم که تاریخ ضرب سکههای «کرزوسی» را در حدود سال ۲۸۳۰ (۵۵۰ پ.م) قرار دادهاند، و این در حالی است که هیچیک از این سکهها عدد و تاریخی بر خود ندارند و هیچ اشارهای به دولت لودیه یا کرزوس بر آنها دیده نمیشود. این تاریخگذاری به ویژه از آن رو مشکوک مینماید که تنها تاریخ دقیقی که از دوران سلطنت کرزوس داریم، به سال ۲۸۳۳ یا ۲۸۳۴ (۵۴۷ یا ۵۴۶ پ.م) مربوط میشود و این زمانی است که کرزوس شاه لودیه با کوروش بزرگ میجنگد و به آسانی شکست میخورد و قلمروش به سرعت به پهنهی زیر فرمان کوروش منضم میگردد. یعنی تاریخی که برای سکهها قید کردهاند، هیچ سند تاریخیای ندارد و فقط انگار برای این ذکر شده که آن را از دوران استیلای کوروش بر قلمرو لودیه جدا کند و به دو سه سالی پیش از آن اشاره کند.
برای اینکه بتوانیم دربارهی زمینهی ضرب نخستین سکههای کرهی زمین داوری درستی داشته باشیم، باید نخست روایت رسمیای که فراوان تکرار شده را نقادانه بررسی کنیم. براساس این نظر، آلواتس پدر کرزوس برای نخستین بار سکه ضرب کرد، پس از او هم کرزوس آمد و سکههای «کرزوسی»اش را ضرب کرد. شاهدی که دربارهی ضرب سکه توسط آلواتس داریم، بسیار ضعیف است. نمونهی کمیابی از سکههایی شیرنشان داریم که در کنارش به خط لودیایی عبارت «والوِت» نوشته شده که همان نام آلواتس است. این سکهها بسیار کمیاب هستند و دربارهی اصالتشان جای چون و چرا هست و بعید نیست جعلی و ساختگی باشند. حتا اگر اصل هم باشند، به احتمال خیلی زیاد در دوران آلواتس ضرب نشدهاند، چون هیچ شاهدی دربارهی فناوری ضرب سکه یا حتا فلزکاری پیشرفته در دوران آلواتس –و همچنین کرزوس- وجود ندارد.
حقیقت آن است که دربارهی کرزوس و آلواتس در واقع هیچ سند تاریخی معتبری جز گزارش نویسندگان یونانی چند قرن بعد در دست نداریم. این را البته میدانیم که پس از فروپاشی پادشاهی بزرگ هیتی که سراسر آناتولی را در اختیار داشت، دولتهایی محلی در این منطقه شکل گرفتند که یکی از آنها لودیه نام داشت و در شمال غربی فلات آناتولی مستقر بود. این را هم میدانیم که این دولت در زمان پیشروی مادها به سمت غرب با ایشان سرشاخ شد. در کتاب «تاریخ خرد ایونی» نشان دادهام[9] که آلواتس شاه لودیه وقتی در سال ۲۷۹۶ (۵۸۴ پ.م) با هووخشتره شاه ماد جنگید، به خاطر بیخبری از زمان خورگرفت و احاطهی مادها بر این ماجرا ناگزیر شد با او کنار بیاید و وضعیتی فرودست را در برابرش بپذیرد. به همین خاطر هم دخترش را همچون عروسی به دربار ماد فرستاد تا با پسر هووخشتره ازدواج کند، و این کار در دنیای قدیم و در میدان جنگ به معنای ابراز فرودستی و فرستادن گروگان به درباری پیروزمند بوده است. پس از آلواتس پسرش کرزوس به قدرت رسید، و از او هم اثر تاریخی خاصی به جای نمانده، جز آن که نویسندگان آتنی بعدها او را به خاطر غرورش در حمله به کوروش نکوهش کرده و داستانهایی از گفتگوهایش با سولون خردمند بازگو کردهاند. دربارهی تاریخ زمامداری این افراد هم هیچ اطلاع دقیقی نداریم، و هرآنچه میدانیم به لحظاتی مربوط میشود که با نیروهای ماد و پارس میجنگیدهاند. یعنی خاندان کرزوس یک خاندان محلی در دولتی مقیم آناتولی بودهاند که نامشان در تاریخ تنها به خاطر مقاومت زودگذرشان در برابر مادها و شکست خوردنشان از پارسها باقی مانده است، و این دو شکست هم چهل سال با هم فاصله داشته است. دودمان این شاهان محلی در کل چهار شاه را در بر میگیرد که همهشان روی هم رفته احتمالا شصت یا هفتاد سال سلطنت میکنند. یعنی نه در این شاهان و نه در دودمانشان نشانهای مستند نمایان نیست که پیوندشان با اقتداری سلطنتی، مرکزیتی تجاری، ابتکاری اقتصادی یا چیزی شبیه به این را نشان دهد، که بتواند بر رابطهشان با سکهزنی دلالت کند.
داستان ثروت افسانهای شاهان لودیه روایتی دیرآیند است که در دوران هخامنشی شکل گرفته و بازتابی بوده از شکوفایی اقتصادی این ناحیه در چشم همسایگان یونانیشان. دادههای باستانشناختی نشان میدهد که شهرهایی مثل گوردیون و سارد در دوران هخامنشی به رونق و رفاه مالیای دست یافتند که تا آن هنگام بیسابقه بود. این الگو از گسترش نظام اقتصادی پارسیان به آناتولی ناشی میشد که رونق تجارت و شکلگیری طبقهی بازرگانی نیرومند و شهرنشین را به دنبال داشت. تمام نشانههای شکوفایی و رفاه و شهرنشینی در این قلمرو به عصر هخامنشی مربوط میشوند، و نه قرنِ پیش از آن که به کرزوس و نیاکانش منسوب است.
چنین مینماید که شکوفایی مالی این قلمرو در عصر هخامنشی باعث شده یونانیان اهل بالکان و به ویژه آتنیها که اسنادشان برایمان باقی مانده، این ثروت و شکوه را به شاهان باستانی این منطقه نیز تعمیم دهند. یکی از این تعمیمها که اتفاقا چندان مورد تاکید هم نیست، به کرزوس مربوط میشود. هرودوت تنها در جایی میگوید که او ثروتمند بوده و هنگام دیدار با سولون گنجهایش را به او نشان داده است. اما شخصیت اصلیای که زادهی این منطقه بود و نزد یونانیان به خاطر ثروت و شکوه خیره کنندهاش نامبردار بود، میداس نام داشت که هرودوت میگوید دوست لودیاییها بوده[10] و ارسطو این داستان را دربارهاش نقل کرده که با لمس انگشتانش هر چیزی به طلا تبدیل میشده است.[11]
میداس شاه فریگیای بود که درست پیش از خاندان کرزوس در شهر گوردیون سلطنت میکرد. نامش در اسناد آشوری به صورت میتا شاه موشکی باقی مانده و گوری هم در سال ۵۳۳۶ (۱۹۵۷.م) کشف شده، احتمالا به او تعلق دارد.[12] بنابراین تردیدی نیست که شخصیتی تاریخی بوده است. در سال ۲۶۸۲ (۶۹۸ پ.م) کیمریها که قومی ایرانی و جنگاور بودند به قلمرو فریگیها تاختند و گوردیون را ویران کردند و به روایت هرودوت میداس در این میان با نوشیدن خون گاو نر خودکشی کرد. پس از آن بود که لودیاییها بر این منطقه چیره شدند و گرانیگاه قدرت در آناتولی مرکزی از گوردیون به سارد چرخش کرد.
در روایتهای یونانی میداس شخصیت کلیدیایست که با ثروت و طلا پیوند دارد، و کرزوس مشتقی اساطیری از او به شمار میآید. میداس در این بین از اینرو اهمیت دارد که گورتپهای در آناتولی کشف شده که احتمالا آرامگاه اوست. دادههای برآمده از این مقبره اثبات میکند که داستانهای مربوط به ثروت شاهان محلی آناتولی غیرواقعی بوده است. در گور منسوب به میداس اسکلتی یافت شد که به پیرمردی ۶۰-۶۵ ساله با ۱۵۹ سانتیمتر قد تعلق داشته و با توجه به سلامت دندانهایش معلوم بود در زمان حیات مردی تندرست و نیرومند بوده است.
این گور دست نخورده کشف شده و بنابراین میتوان آثار بازمانده در آن را شاخصی از ثروت دربارهای منطقه دانست، در زمانی که تنها چند دهه با کوروش بزرگ فاصله دارد. در این آرامگاه ۱۶۶ هدیهی تدفینی و ۱۴۵ سنجاق (فیبولا) کشف شده، همه همگی از جنس مفرغ بوده و حتا یک شیء طلایی هم در این مقبره یافت نشده است.[13] بنابراین چنین مینماید که میداس نه تنها چندان ثروتمند نبوده، که اصولا در قلمروش استفاده از اشیای طلایی رواج چندانی نداشته باشد. چون آشکارا در گور او گرانبهاترین چیزهایی که در دسترسشان بوده را نهادهاند. برای فهم دقیقتر اقتصاد آناتولی و ارزیابی اعتبار «سکههای کرزوسی» باید به موقعیت دولت لودیه در آن دوران نگریست. برخلاف فریگیهی میداس که سرزمینی ساحلی بوده و بندرگاههایی پررونق داشته، لودیه در مرکز آناتولی و دور از مسیرهای تجاری متصل به دل ایرانشهر جای داشته است. در میان دولتهای بزرگ عصر پیشاکوروشی (ماد، مصر، بابل) لودیه جوانترین، کوچکترین و فقیرترین واحد سیاسی محسوب میشده و در جغرافیای قدرت موقعیتی حاشیهای داشته است. نه اقتصاد این قلمرو چندان پیچیده بوده که ضرب سکه برای نخستین بار در تاریخ را ضروری سازد و نه عمر این دولت قد میداده که دیوانسالاری مالی پیچیده و فناوری سکهزنی را برای نخستین بار ابداع کرده باشد. در قلمرو لودیه که وارث سنت نویسایی پیچیدهی هیتی محسوب میشود، خط و نویسایی بسیار کم به کار گرفته میشده و تا حدودی میتوان اینجامعه را نانویسا فرض کرد.[14] بنابراین قدری عجیب است که همهی منابع مدرن با این قاطعیت و اصرار ضرب سکه را به لودیاییها نسبت میدهند.
در واقع تا دوران کوروش هیچ نشانی از پول و سکه یا هر علامت دیگری از اقتصادی شکوفا و برتر در لودیه وجود نداشته است. از سوی دیگر این را به روشنی میدانیم که ضرابخانهی اصلی هخامنشیان در آناتولی و قلمرو لودیه قرار داشته، و باز به شکلی مستند میدانیم که دولت هخامنشی اولین نظام سیاسیایست که سکههای استانده ضرب میکند و برنامهی منظم و درازمدتی برای تثبیت اقتصاد پولی بر قلمرو جهانیاش طرحریزی میکند و با موفقیت هم اجرایش میکند.
با این شواهد روشن است که آن سکههای مشهور به کرزوسی هم قاعدتا باید مثل سکههای بعدی توسط دولتی ضرب شده باشد که پدید آورندهی اولین نظام پولی دنیا بوده است، و نه دولتی محلی و زودگذر که بلافاصله قبلش در مکان ضرابخانههای پارسی وجود داشته است. با این دادهها چنین مینماید که رسمِ گستردهی منسوب کردن اولین سکه به کرزوس دلایلی غیرعلمی و تخیلی داشته، و احتمالا از اشتیاق مورخان اروپایی برای یونانی پنداشتن خاستگاه پول ناشی میشود، بی آن که در نظر بگیرند که این پول لودیایی نیست، و اهالی لودیه هم اصولا یونانی نبودهاند. با این شرح، جالب است که ترکیب این خطاها – یونانی شمردن کرزوس و لودیه، باشکوه فرض کردن اقتصاد این دولت، ضرب اولین سکه در عصر او- اینطور پربسامد در کتابهای تاریخ تکرار میشود.[15]
دربارهی دولت لودیه البته دادههای دیگری هم داریم که همگی تفسیرِ کوروشی بودن این سکهها و کرزوسی نبودنشان را تقویت میکنند. نخستین نکته آن که دولت لودیه و طبقهی بالای آن اصولا یونانی نبوده و بیشتر با ایرانیها نزدیک بودهاند. لودیه قلمروی با بافت نژادی پیچیده بوده که هوریها، لوویاییها، آرامیها، فنیقیها، یونانیها، و قبایل ایرانی نوآمده مثل کیمریها و کاپادوکیها و سکاها همگی در آن حضور داشتهاند. فرهنگ غالب این منطقه با آریاییهای موج نخست پیوند دارد. شواهد نشان میدهد که زبان لودیایی با زبانهای هیتی – لوویایی قدیمی پیوند خانوادگی نداشته باشد، و احتمالا با قوم کاریه در جنوب آناتولی مربوط باشد،[16] که یعنی به هر صورت یونانی نیست.
دوران حضور دولت لودیه با یک موج تازه از ورود قبایل آریایی به آناتولی همراه بود، چندان که پایتخت این دولت – اسپَردَه، که به صورت سارد ساده شده – نام خود را از یک قبیلهی کوچگرد ایرانی گرفته بخش نخستاش همان «اسب» است. دربار لودیه با ایرانیان پیوند داشته و چنانکه گفتیم خواهر کرزوس همسر آخرین شاه ماد بوده است. این پیوند در حدی بوده که پس از غلبهی کوروش بر لودیه، اینروایت شکل گرفت که کوروش هم با خاندان سلطنتی لودیه خویشاوند بوده است. روایتی که احتمالا خود مردم لودیه آن را برساختهاند و یونانیان روایتش کردهاند، اما واقعیتی ندارد.
اما گذشته از اینها، مهمترین شاهدی که تبارنامهی نخستین سکههای جهان را فاش میسازد، نقش رویشان است و بسیار شگفتانگیز است که سکههایی که در دوران کوروش با این نقش ضرب شدهاند، چنین با موفقیت مشمول صنعت ایرانیزدایی مورخان فرنگی قرار گرفته است. چون این سکهها نقش شیری بر خود دارند که دایرهی خورشید بر فراز سرش دیده میشود. در سراسر ایران زمین از ابتدای شکلگیری کهنترین شهرها این دو نشان با هم پیوند داشتهاند، و بعدتر هم همینها به علامت ملی کشور ایران تبدیل میشوند. یعنی نخستین سکههای دنیا در زمان کوروش، در استانی ایرانی که معدن فلزات قیمتی بوده ضرب شدهاند و رویشان هم نقش شیر و خورشید هست. دشوار است بتوان شواهدی محکمتر و دادههایی سرراستتر از این برای پیوند یک عنصر تاریخی با ایران و سیاست ایرانشهری پیدا کرد. به همین ترتیب جعل و تحریفی چنین مبرهن و واضح را سخت بتوان با چنین بسامدی چشمگیر در محافل دانشگاهی سراغ گرفت
سکههای منسوب به آلواتِس لودیایی، با نقش شیر و خورشید، نمونهی پائینی نام او را هم بر خود دارد
مورخان البته داستانهایی دربارهی این سکهها سراییدهاند که گواه و سندی ندارد. مثلا گفتهاند که شیر (لابد) علامت دولت لودیه بوده است. در حالی که شاهدی در این مورد در دست نیست. شیر اصولا در سراسر ایران زمین علامت اقتدار جنگاورانه و (به ویژه در آن دوران) نماد ایزد مهر بوده است. رواج این نقشمایه در آثار هنری از جیرفت آغاز میشود و در هنر بلخ و مرو و خوارزم تا ایلام و سومر باستان رونقی گسترده دارد. اتفاقا در آناتولی این نقش به نسبت دیر رایج میشود و تازه از دوران هیتیها به بعد حضورش را میبینیم، که در ضمن آریایی بودهاند و پرستندهی ایزد مهر.
اسناد دیگر هم نشان میدهد که تنها تمدن همزمان دیگر – یعنی مصر- شیر را نماد دولت ایران میدانسته، و نه جایی دیگر. پانزده سال پس از غلبهی کوروش بر لودیه پسرش کمبوجیه مصر را گشود و آن را هم به پهنهی دولت هخامنشی متصل ساخت. در این هنگام مصریان یک علامت نو به خط هیروگلیف خود افزودند که واکبر «ر» را نمایندگی میکرد و برای نوشتن اسم استانهای ایرانی (مثل خوارزم، باختر/ بلخ) یا نامهای شخصی ایرانیان کاربرد داشت. این علامت دو بار برای نوشتن اسم کوروش، ۴۵ بار برای داریوش و ۴۳ بار برای خشایارشا و هشت بار برای اردشیر در اسناد هیروگلیف ثبت شده و به صورت شیری نشسته است. این نماد کاربرد دیگری جز همین اسمهای ایرانی ندارد و با علایم پیشین مربوط به «ر» هم مربوط نیست. یعنی روشن است که مصریان هنگام نمایش چیزهای ایرانی در خط تصویریشان نماد شیر را مناسب دانستهاند.
این نکته البته دلپذیر است که فرض کنیم دولتی باستانی در گوشهی آناتولی چندان در نمادپردازیهای ملی ایرانی غرقه بوده که حتا پیش از ظهور کوروش سکههایی با نقش مهر گاوکش و شیر و خورشید ضرب میکرده است، اما اسناد تاریخی چنین فرضی را تایید نمیکنند. یعنی با توجه به ساختار سیاسی و اقتصادی این دولت، بسیار بعید است که آنجا خاستگاه ضرب سکه بوده باشد. به همین ترتیب سکهی بحثبرانگیزی که نام آلواتس را بر خود دارد، احتمالا ضرب عصر هخامنشی بوده است. چون ضرب سکه و حتا ساخت مجسمه برای بزرگداشت شاهان قدیمی محلی در دوران هخامنشی رواج داشته و هم در مصر و هم در سایر نقاط آثاری را میبینیم که براساس نگارهی شاهان قدیمی ساخته شدهاند. این ماجرا بخشی از گفتمان سیاسی هخامنشیان بوده که خود را جامع و خاتم همهی نظمهای سیاسی پیش از خود میدانستهاند. به ویژه در لودیه این امر محتمل است، چون هویت لودیایی در دوران هخامنشی دست نخورده باقی میماند و استان لودیه با همین نام و نشان و پایتخت پیشین یکی از بخشهای مهم و پررونق شاهنشاهی پارس محسوب میشده است.
به این ترتیب آشکار است که تاریخ پول به معنای دقیق کلمه در میانهی قرن بیست و هشتم (ق ۶پ.م) با سکههای طلا و نقرهای آغاز میشود که رویش نقش شیر و خورشید یا شیر گاوکش نمایان است. این دوران با عصر زندگی کوروش بزرگ و نوآوریهای چشمگیر اقتصادی و سیاسیاش مصادف است و پس از آن هم تا سه قرن بعد دولت هخامنشی تنها واحد سیاسیایست که سکه ضرب میکند. سکههای زر کوروشی البته خالص نیستند و جنسشان الکتروم، یعنی آلیاژی از طلاست.
این دادهها نشان میدهد که اولین سکههای جهان که گفتیم کوروش بزرگ ضرب کرده بود و به غلط به کرزوس منسوب شده، در دو شکل زر و سیم ضرب میشدند و نه تنها برای نخستین بار وزن و ترکیب فلز یکدستی داشت، که به خاطر ضرب نقشی یکسان بر رویش هم اهمیت داشت. جالب آن که نقش سکههای نقره هم مثل سکههای زر، مهر در جلوهی شیرِ گاوکش را نشان میداده است. نقشی که از ابتدای تاریخ در سراسر قلمرو ایران زمین رواج داشته و به ویژه در عصر هخامنشی بر نگارهها و نقشهای سیاسی فراوان دیده میشود.
سکههای زرین عصر کوروش هنوز ناخالصیهایی داشت و در واقع از آلیاژ الکتروم ساخته میشد. با این حال این سکهها اولین نمونه از رمزگذاری نمادین ارزش کالا با فلزِ استانده بود، و مهم است که از همان ابتدا با دو نظام متفاوت ارزشی و دو فلز متفاوت برای ارزشهای کم و زیاد مجهز بوده است. ارزش هر سکهی زر با ده سکهی سیم (هردو ۷/۱۰ گرمی) برابر بود، و این نظام دهدهی شمارش هم چارچوبی ایلامی بود که در لودیه رواج چندانی نداشت، اما شیوهی رسمی محاسبه در دربار کوروش بود. چنانکه مالیاتها را هم اغلب به صورت ده-یک (عشریه) میگرفت و ارتشها را برای نخستین بار در رستههای ده و صد و هزار و ده هزار نفره سازمان میداد.
سکههای سیم و زر کوروشی (منسوب به کِرِزوس) با نقش شیر گاوکش
تاریخ آغازین پول نقره هم مانند سکهی زر به شدت در قلمرو تمدن ایرانی متمرکز است. چندان که تا پایان دوران هخامنشی تنها سکههای نقره در شهربانیها و مراکز سیاسی وابسته به دولت هخامنشی ضرب میشد. در دوران کوروش و کمبوجیه و بردیا (سالهای ۲۴۳۵ تا ۲۸۵۸/ ۵۴۵-۵۲۲ پ.م) استاندهی عمومی ضرب سکه در دولت پهناور هخامنشی تثبیت شد. سکهها به دو صورت زر و سیم با وزن ۷/۱۰ گرم ضرب میشد که نسبت ارزششان ده برابر بود، و هر رده در وزن نیم (۴/۵ گرم) هم در دسترس بود.
در این بافت اقتصادی بود که داریوش نوآوری مهمش را به انجام رساند. او یک سکهی نقرهی مادی و یک سکهی طلای پارسی را مبنا گرفت و واحدهای خردتر پول را بر مبنای آن سامان داد. او «سیگلوی» را که پول نقرهی ماد بود[17] برگرفت و آن را به پول رایج در دست مردم تبدیل کرد. سیگلوی همان است که در بابل با نام «شِکِل» شهرت یافت. هر شکل ۶/۵ گرم وزن داشت و ۹۰ درصد وزن آن نقرهی خالص بود.
در دوران هخامنشی سکههای نقره را بنا به سنت میانرودانی شِقِل مینامیدند که در اکدی به صورت «شیقْلو/ سیگلو» خوانده میشده و همان واژهی ثقل در عربی است و «وزن» معنی میدهد، که در پارسی امروز به صورت وامواژههای ثقیل و مثقال هم بازمانده است. یونانیان همین کلمه را وامگیری کردند و پول را «سیگلوس» مینامیدند. «شیقلو» در بابل قدیم در اصل واحد وزن بوده و با واحد سومری کهن «گین» برابر بوده است.[18] اولین اشاره به این واحد وزن را در اسناد اکدی دوران نَرام سین (سال ۱۲۳۰/ ۲۱۵۰ پ.م) میبینیم و در قانوننامهی حمورابی هم این کلمه در معنای واحد وزن به کار گرفته شده است.
سکهی زرینِ برگزیدهی داریوش، احتمالاً، پیش از به قدرت رسیدن وی در دربارهای پارسی ایلام رواج داشته است. با اين حال، داریوش بود که آن را استانده کرد و قالبی عمومی برایش تعریف کرد. او این سکهی طلای استانده را دَریک نامید. اسمِ این سکه، برخلاف باور عامیانه که از گزارشی یونانی سرچشمه گرفته[19]، به نام داریوش ربطی ندارد بلکه همان کلمهی زر فارسی است که در پارسی باستان به صورت دَرَنیَه/ زَرَنیَه وجود داشته است.[20] هر دریک ۴/۸ گرم وزن داشت و تقريباً از طلای خالص ساخته شده بود.
با این همه سکههای زری که کوروش در آناتولی ضرب کرده بود، همچنان تا دوران داریوش رواج داشت. در سال ۵۳۱۲ (۱۳۱۲ خورشیدی) در پی کاخ آپادانا مجموعهای از این «سکههای لودیایی» پیدا شد که به همراه لوح تأسيس بنا در زمین دفن شده بودند. بنابراین در زمان تأسيس این بنا (بین سالهای ۲۸۶۱ تا ۲۸۷۰ / ۵۱۰-۵۱۹ پ.م.) هنوز دریک رواج نداشته است. پژوهشهای بعدی در این زمینه به این نتیجهی کلی انجامید که داریوش، احتمالاً در اواخر سال ۲۸۶۵ (۵۱۵ پ.م.) یا ابتدای ۲۸۶۶ (۵۱۴ پ.م.) ضرابخانهی مرکزی دولت خود را راهاندازی کرده و سیگلوی و دریک را در حجمی بالا در سراسر شاهنشاهی به جریان انداخته است.[21] البته تاریخهای دیرتری نیز برای آغاز این کار پیشنهاد شده که جدیدترینش به مایکل ویکرز تعلق دارد که میگوید دریک پس از ۲۸۹۰ (۴۹۰ پ.م.) ضرب شده است.[22] اما این برداشت با انتشار لوحی از مجموعهی تختجمشيد از سال ۲۸۸۰ (۵۰۰ پ.م.) که به دریک اشاره میکند، بیاعتبار شده است.[23]
بازبینی و تجدید نظر داریوش در نظام پولی روندی بود که تا حدود سال ۲۸۷۰ (۵۱۰ پ.م) به نتیجه رسید و سکههایی نو را به جای سکههای کوروشی قدیمی برنشاند. چنانکه بر لوحی در تخت جمشید که به سال ۲۲ سلطنت داریوش (سال ۲۸۸۰/ ۵۰۰ پ.م) مربوط میشود ، نقش سکههایی با نقش پارسی کماندار را میبینیم.[24]
سکههای زر و سیم به نسبت سنگین عصر کوروش که ۷/۱۰ گرم وزن داشت، در دوران داریوش در قالب ۱/۸ گرم ضرب میشد. جالب اینکه روند کاستن از وزن سکه با روند خالص کردن فلز درونش همزمان بود. یعنی سکه های زر ۱/۸ گرمی دوران داریوش دقیقا به اندازهی الکترومهای ۷/۱۰ گرمی کوروش طلا داشت. از اینجا معلوم میشود که استاندهی اقتصادی روشنی برای رمزگذاری قیمتها با فلز وجود داشته که همزمان با تحول فناوری و بالا رفتن خلوص سکه، وزن آن را کاهش میداده است.
از همین جا پیوند میان سکههای «مهری» کوروش با نقش شیر و خورشید یا گاو، با سکههای «پارسی» داریوشی مشخص میشود و بیربط بودن اولی به دولت لودیه را میتوان نتیجه گرفت. چون در دوران حاکمیت دولت لودیه نه فناوری خاصی برای خالصسازی فلز تحول پیدا کرده بود و نه نشانی از استاندهسازی قیمتها با فلز را میتوان در اسناد بازمانده ردیابی کرد. تمام فناوریها و اسناد مربوط به این موارد در این منطقه به دوران هخامنشی باز میگردد و نه پیشتر.
این نکته البته جای توجه دارد که منطقهی آناتولی به خاطر غنی بودناش از نظر منابع طلا و نقره، مرکز ضرب سکهی هخامنشیان بوده است و چنین مینماید که ضرابخانهی اصلی ایران در سراسر این دوران در استان لودیه مستقر بوده باشد.[25] احتمالا همین نکته در کنار اشتیاق مورخان اروپایی برای یونانی شمردن خاستگاه همه چیز، در ترکیب با خطای یونانی شمردن دولتمردان لودیهی قدیم باعث شده که تاریخ سکه را به گذشتهی مبهم و نامستند پیشاهخامنشی در قلمرو لودیه تعمیم دهند.
این در حالی است که مفهوم پول و اقتصادی پولی در اسناد تاریخی به روشنی با دربار هخامنشی و سیاست پارسی پیوند خورده است. نخستین پولهای مصر در دوران داریوش بزرگ و بلافاصله پس از ورود پارسیان به این قلمرو در شهر ممفیس ضرب شد، و اولین پولهای یونان هم در عصر خشایارشا و بلافاصله پس از فتح آتن به دست قوای مردونیه در اسناد تاریخی نمایان شد. با ضریب اطمینان خوبی میتوان فرض کرد که تا پایان دوران هخامنشی، هرجایی که سکه ضرب میکند بخشی از قلمرو سیاسی و اقتصادی دولت هخامنشی است، و تازه سه قرن بعد و چند دهه پس از فروپاشی دولت هخامنشی و در حدود سال ۲۱۰۰ (۳۰۰ پ.م) است که یونانیان و رومیان و بطلمیوسیهای مصری نخستین سکههای خود را ضرب میکنند.
اینها البته بدان معنا نیست که یونانیها در سیر تحول پول «هیچ» نقشی نداشتهاند. در عصر هخامنشی یونانیان نیز مانند مردم آشور و بابل یکی از اقوام تشکیل دهندهی کشور پارس بودند و در روندهای مورد نظرمان سهمی داشتهاند. یعنی تاکید بر ایرانی بودن خاستگاه پول و شفافسازی سازوکارهای سیاسی پشتیبان آن نباید باعث شود این ابداع ایرانی که سطحی ملی داشته، امری منحصر به قومی خاص قلمداد شود. در زمانی که پول زاده شد، یونانیان هم مثل مردم باقی استانهای شاهنشاهی پارس یکی از اقوام کشور نوظهور ایران محسوب میشدند و به قدر دیگران در این فرایندها سهم داشتهاند.
از میانهی عصر هخامنشی ضرب سکهی نقره در شهرهای یونانینشین قلمرو پارس آغاز شد و این پولی است که دراخما نامیده میشد. «دراخما» همان است که بعدتر در ایران به «درهم» تبدیل شد. این اسم از «دراسّومای» ( ) به معنای «گرفتن، در دست داشتن» مشتق شده و نامی سزاوار برای پول نقره است. چون برخلاف پول طلا در دسترس مردم است و ابزاری است که با دادن و گرفتن کارکرد خود را برآورده میسازد.
شقل نقره، حدود ۵۱۰ پ.م
دریک طلا، حدود ۵۰۰ پ.م
از همین نام یونانی میتوان به تفاوت مهمی میان پول زر و سیم پی برد. پس از اصلاحات اقتصادی داریوش و بازتعریف نظام پولی، با جایگزین شدن دریک (که ۹۹٪ طلا بود) به جای سکههای الکتروم کوروشی، نرخ برابری تازهای هم تعریف شد و هر دریک با بیست شقل نقره (با خلوص ۹۷-۹۸٪) برابر شد. چنین مینماید که دریک را یک ضرابخانهی یکتا ضرب میکرده و کاربردش بسیار محدود و سیاسی بوده، یعنی برای هدیه دادن به شاهان محلی تابع و پرداختهای سیاسی دربار به کار گرفته میشده است. در حالی که شقل نقره کارکردی عام داشته و به همین خاطر ضرابخانههای متفاوتی در سراسر شاهنشاهی آن را ضرب میکردهاند.
استاندهی وزنی البته در همه جا یکسان بود. وزن شقل حدود ۵/۵ گرم بوده که با وزن سکههای نیم کوروشی برابر بوده، و نرخ برابری با دریک هم ثابت بوده است. علاوه بر این نظام یکدست و استانده شده از مقادیر و قیمتها، رمزپردازی سکه هم در عصر هخامنشی یکپارچه بود و خود به تنهایی گواهی است که حضور یک هویت ملی فراگیر و نهادینه شده را نشان میدهد. نقش روی سکه در هر منطقه بنا به نشانههای هویتبخش محلی و نماد آن استان انتخاب میشد، اما در روی دیگر سکه علامتهای ملی ایران (شیر و خورشید، شیر گاوکش، پارسی کماندار یا نیزهدار) میآمده است.
به این ترتیب در دوران هخامنشی همزمان با پیدایش پول، با تکامل موازی دو شاخهی واگرا از فلزهای قیمتی روبرو هستیم. از سویی سکههای طلای دریک را داریم که به شکلی متمرکز و احتمالا در یک ضرابخانه ساخته میشده و علاوه بر اندرون قلمرو شاهنشاهی پارس، در سراسر قلمرو جهان باستان از چین تا اروپای غربی به گردش میافتد. اما ارزش این سکه به قدری زیاد بوده که برای کارکردهای روزمره چندان کاربرد نداشته و اغلب در روابط درباری و سیاسی به کار میآمده است.
در مقابل سکههای نقرهی شِکِل را داریم که واسطهی اصلی تبادل کالا محسوب میشود و پولی شدن اقتصاد قلمرو ایران در عصر هخامنشی را ممکن میسازد. ایران هخامنشی اولین کشور تاریخ بود که اقتصادی پولی بر آن حاکم بود. این با ابداع مفهوم پول در عصر کوروش و سازماندهی دیوانیاش در عصر داریوش متفاوت است. یعنی علاوه بر پیدایش پول و استانده کردناش، به چرخش افتادن آن به شکلی مدیریت شده بود که تا دوران اردشیر اول تقریبا همهی تبادلهای اقتصادی اصلی با واسطهی پول انجام میپذیرفت.
این نکته که سیاست مالی هخامنشیان بر تثبیت ارزش کالاها بر مبنای پول فلزی استوار بوده را میتوان با مراجعه به بیش از دو هزار لوح به دستآمده از تختجمشيد دریافت. مثلا این را میدانیم که سازمانهای دولتی در ابتدای دوران داریوش تمام دستمزد کارگران و کارمندان خود را به شکل جنسی پرداخت میکردند. در پایان عصر داریوش و ابتدای حکومت خشایارشا حدود یکسوم از دستمزدها به شکل نقدی و دو سوم همچنان جنسی پرداخت میشد. در پایان دوران خشایارشا این نسبت معکوس شده بود. یعنی یک سوم بهای دستمزدها جنسی و دو سوم دیگر نقدی بود. پس از پنجاه سال در پایان دوران اردشیر، تمام دستمزدها به شکل نقدی پرداخت میشد.[26]
این بدان معناست که هخامنشیان در زمانی به درازای هفتاد سال، یک گذار عمومی از اقتصادی پایاپای به نظام پولی استانده را تجربه کردند. هستهی مرکزی این تجربه و گرانیگاه پیشبرندهی این تغییر، دربار و ديوانسالاري هخامنشی بود که مالیاتها و دستمزدها را بر مبنای دریک و شکل تبادل میکرد. این بدان معناست که شاهان هخامنشی در طول دورانی نزدیک به یک قرن یک سیاست پولی یگانه و هدفمند را با پیگیری و تداومی چشمگیر دنبال کردهاند.
نکتهی جالب در این میان آن است که فلزی که در معنای اخیر اقتصاد را پولی کرد، نقره بوده است. یعنی نقره بود که در دامنهای وسیع به کار گرفته میشود و کاربردی روزمره داشت. به همین خاطر ضرابخانههایش در سراسر قلمرو شاهنشاهی پراکنده بود و شهربان هر منطقهای سکههای نقرهی محلی خود را ضرب میکرد، با رعایت این قاعده که ارزش وزنی و خلوص فلزی استاندهی دربار را حفظ کند.
به این ترتیب سکهها هم از مناطق گوناگون به اطراف منتشر میشدند و چون وزنی کمابیش یکسان داشتند، با اصلاحاتی اندک همارز فرض میشدند و میشد به جای هم به کارشان گرفت. پراکندگی شگفتانگیز سکههای گوناگون در پهنههای جغرافیایی متفاوت در این عصر بدان معناست که تجارت با این نظام پولی گره خورده بود و این نیرویی بود که راههای تجاری را که شاهرگهای آبادانی ایران زمین بودند، به سیستمی نظاممند و عقلانی و سراسری برای داد و ستد مجهز ساخت.
جهش ناگهانی و خیره کنندهی فرهنگی و اجتماعی در عصر هخامنشی پیامدی از این زیربنای عقلانی انتشار منابع بوده است. نوآوریِ ابداع پول بدان معنا بود که مرکزیت سیاسی نه تنها مثل دولتهای قدیمی کاسی و هیتی و میتانی و ایلامی امنیت راهها را برقرار میساخت، که اعتبار پول و صحت تبادل کالا را هم پشتیبانی میکرد. به این شکل به حرکت افتادن کاروانها در دامنههای مکانی بسیار دوردست و اندرکنش بازرگانانی که به کلی با هم بیگانه بودند، ممکن شد. چون سودِ ترابری کالا پیشاپیش به شکلی عقلانی محاسبهپذیر بود و ارزش کالاها با نمادی یکپارچه و ثابت و تغییر ناپذیر رمزگذاری میشد که به سلیقهی خریدار و فروشنده یا سنتهای محلی وابستگی نداشت.
پیدایش پول در این چارچوب به معنای نمادین شدن مفهوم ارزش، و همزمان استانده شدن و گسترش یافتن مفهوم اعتبار شخصی بود. در روزگاری که نظامهای اجتماعی سادهتر و واحدهای جمعیتی کوچکتر بود، دو مفهوم اعتماد و اعتبار هنوز از هم متمایز نشده بود. در هزارهی نخست تاریخی که بزرگترین شهرها تنها چند هزار تن جمعیت داشت و تقریبا همهی مردم زمین در روستاهایی کم جمعیت زندگی میکردند، مردمان توسط افرادی آشنا و اغلب خویشاوند احاطه شده بودند.
در این جوامع افراد در شبکهای به نسبت کوچک از روابط اجتماعی زاده میشدند که شمار اعضای آن از چند صد تن تجاوز نمیکرد و به چند ده تن آدم آشنای نزدیک محدود میشد. در این شرایط ارتباط رو در روی افراد امری عمرانه و همیشگی بود و پیوندهای همسایگی و خویشاوندی دیرپا و عمیقی منها را در بافت جامعه به یکدیگر میدوخت. سرانهی زمانی که هرکس با هریک از آشنایانش سپری میکرد بسیار بالا بود و کم بودن شمار این آشنایان به متراکم شدن روابط و انباشت اطلاعات و دانایی دربارهی دیگری منتهی میشد. اقتصادهای ابتدایی آن دوران نیز بر همین اساس سامان مییافت. یعنی اعتبار هرکس به پشتوانهای از تجربههای مشترک، کردارهای خاطرهساز و کارهای مهم مشهور تکیه میکرد که در ضمن قابل اعتماد بودن یا نبودن آن فرد را هم نشان میداد.
همگام با پیچیدهتر شدن جوامع انسانی، این شبکهی روابط گستردهتر شد و به همین ترتیب پیچیدگی نظامهای تبادل کالا نیز افزایش یافت. چرخش بزرگی که به زایش دولت هخامنشی انجامید و جهش به سطحی به کلی بیسابقه از پیچیدگی را در تاریخ جوامع انسانی رقم زد، با گسترش راهها، افزایش تحرک جمعیتها و انقلابی در شهرنشینی همراه بود. در نتیجه هر «من» با شماری بیشتر از دیگریها در ارتباط قرار گرفت و دامنهای گستردهتر از کالاها را در ابعاد مکانی دوردستتری به چرخش انداخت. به این ترتیب بود که گسترش ناگهانی و شتابزدهی نویسایی و کتبی شدنِ زبانها و محتواهایی که تا پیش از آن تنها شفاهی بودند، و همچنین پیدایش پول دستاوردهای مهم ظهور دولت ایران و انقلاب اجتماعی عصر هخامنشی هستند. ظهور پول بدان معنا بود که تبادل کالا از اعتماد بینافردی گسسته شده و به واسطهای نمادین – اما همچنان ارزشمند – انتقال یافته است. بازرگانانی که در شهرهای آن دوران به سوداگری مشغول بودند با خریداران و فروشندگانی به کلی بیگانه سروکار داشتند که ممکن بود هرگز بار دیگر یکدیگر را نبینند. از اینرو آن بستری از اعتماد و آشنایی دیرپا که داد و ستدهای فارغ از پول را ممکن میساخت، محو و بیاثر شد و روابط پیچیدهتر و متراکمترِ نوظهور به پیوند دهنده و ضامنی استوارتر نیاز پیدا کرد. از ابتدای عصر هخامنشی این واسطه پول بود، یعنی واحدی استانده و معلوم از فلزی گرانبها که به خودی خود بهایی همتای کالا فرض میشد و کیفیت و اعتبارش توسط ضرابخانههای دولت پارس تضمین شده بود. به این شکل همزمان با زایش پول با شکلی از نمادین شدنِ اعتماد قدیمی و دگردیسیاش به اعتبار اقتصادی سروکار داریم.
تمایز آغازین میان اعتماد و اعتبار از نظر تاریخی با شکلگیری نخستین دولت جهانی در ایران و زایش پول و گسترش راهسازی و بازرگانی مصادف بود و از اینروندها ناشی میشد. این تمایز در گذر تاریخ با پیچیدهتر شدن جوامع و با رمزگذاری افراطی اعتبار قدم به قدم عمیقتر شد. در سپیدهدم دوران جدید همزمان با تاسیس بانکها خودِ فلز از مدار گردش خارج شد و سندهایی کاغذی که دارا بودن آن را تضمین میکرد جایگزین آن شد، و این همان بود که به اسکناس تبدیل شد. ظهور پول نمادین و کنده شدناش از فلز قیمتی بدان معنا بود که تفکیک اعتبار و اعتماد یک گام دیگر پیشروی کرده باشد. یعنی این بار اعتماد به فرد به جای آن که به اعتماد به ضرابخانهی دولتی منتقل شود، به بانکی انتقال مییافت که سندی دربارهی آن فلز قیمتی را صادر کرده بود.
توسعهی نظام پولی و پیچیدهتر شدن دستگاههای تبادل کالا، خود به خود به افزایش مخاطرهی سرمایهگذاری هم انجامید. یعنی هرچه تراکم تبادلها و پیچیدگی نظامهای تولید و عرضه و مصرف افزون میشد، متغیرهای حاکم بر برد و باخت هم پرشمارتر میشد و به این ترتیب احتمال بر باد رفتن ثروت در اثر حادثههای خُرد و فرعی نیز بیشتر میشد. این همان روندی بود که صنعت بیمه را ممکن ساخت. یعنی نظامی از سرمایهگذاری برای مقابله با ضرر شکل گرفت که تمایزی دیگرگون میان اعتماد و اعتبار را نمایش میداد. در اینجا شرکتهای بیمه موازی با بانکها، اما همچون تصویر آیینهایشان در زمان عمل میکردند. بانکها وجود ثروتی در گذشته و حال را تضمین میکردند و شرکتهای بیمه غیاب آن ثروت را در حال و آینده آماج میکردند و ترمیم آن را به عهده میگرفتند.
در این مدل سادهای که از تمایز تدریجی میان اعتماد و اعتبار ساختیم، مفهوم سرمایهی اجتماعی معنایی خاص و دقیق پیدا میکند. سرمایهی اجتماعی را میتوان در این چارچوب سیستمی به صورت نسبتِ اعتماد به اعتبار تعریف کرد. هرچه ارتباط رودرروی مردم با اعتماد بیشتری در آمیخته باشد، اعتبار نظامهای نمادین هم افزونتر میشود و چرخش کالا و خدمت با واسطهی آنها سریعتر و روانتر انجام میپذیرد. این بدان معناست که تفکیک اعتبار از اعتماد، که تکامل واگرای امری اجتماعی در برابر حسی روانشناختی را نشان میدهد، به ناسازگاری و تعارض این دو نینجامیده، بلکه تنها دو شکل متفاوت از یک پدیده را در دو لایهی متفاوت – دستگاه روانی و نهاد اجتماعی- نمایش میدهد. این دو همچنان به هم متصلاند و ماهیتی یگانه دارند و همدیگر را تشدید میکنند.
اینکه جوامع به چنین سطحی از رمزپردازی و انتراع دست یافته باشند یا از آن محروم باشند، خط سیر تحول تاریخیشان را تعیین میکند. واگرایی مهمی که به عقبمانده ماندن اروپا تا چهارصد سال پیش و رشد نسبی چین در قرون میانه انجامید، در همینجا نهفته است. چون تاریخ پول در هر قلمرو مسیری خاص را پیموده و شکلی ویژه پیدا کرده است.
تا پانصد سال پس از هخامنشیان و در حدود قرن اول میلادی هم تمدن اروپایی و هم تمدن چینی به شکلهایی اولیه از پول مجهز شده بود. این پول در چین همچنان ابتدایی بود و به صورت پارههای نشاندار آهن یا مفرغ به کار گرفته میشد. رومیان هم با آن که در سطح تودهی مردم هرگز اقتصاد پولی مستقر نساختند، اما سکههای زر و سیم ضرب میکردند. این سکهها اما کارکردهایی متفاوت داشتند. سکههای زر همچنان برای پرداختهای سیاسی و نظامی کارکرد داشتند و به سپاهیان مزدور، سربازان حرفهای، و متحدان نظامی داده میشدند. در مقابل پول نقره کارکردی تجاری و مردمی داشت و در میان خود مردم دست به دست میگشت. به همین خاطر است که میبینیم در قلمرو روم و چین در غیاب نظام پولی گسترده در سطح مردمی، همچنان ضرب سکهی زرین یا همتاهای آن رواج دارد، و اسناد تاریخی انباشته از اشارههایی است که دریافت دستمزد سربازان، پرداخت رشوه به متحدان، یا انباشت ثروت در خزانهی شاهان را با سکهی زر مربوط میداند. این بدان معناست که سکههای زر همچنان در انحصار مراکز اقتدار سیاسی و نظامی باقی ماند و به ارتشهای جنگاور وابسته ماند. در حالی که سکهی سیم از این دایره بیرون زد و با کاروانهای تجاری پیوند خورد. رواج چشمگیر سکههای سیمین ایرانی در اروپا و چین به همینجا باز میگردد. چون طبقهی بازرگان در هردو قلمرو ایرانیتبار (سغدی، یهودی) بودهاند و بند ناف اقتصادیشان به ایران زمین همچنان بند بوده است.
برای آن که تمایز میان تمدن ایرانی و تمدنهای دیگر روشن شود، و جایگیری بیچون و چرای سکههای شیر و خورشید در عصر کوروشی تثبیت شود، خوب است به تاریخ تحول طلا و سکهی زر در سایر تمدنها بنگریم، و به این ترتیب هم تصویری از سیر تکامل اقتصاد پولی در این مناطق به دست آوریم و هم رونق بازرگانی سازمان یافتهی پولی را دریابیم.
نه تنها ضرب سکهی طلا، که اصولا استخراج طلا از معدن و فلزکاری پیشرفته بسیار دیر در تمدنهای دیگر پدیدار شد. در اروپا این ماجرا بسیار دیرآیند بود. یونانیان روشهای استخراج طلا را نیاموختند و تنها فلز گرانبهایی که میشناختند، نقره بود. رومیان هم تازه شش قرن بعد از داریوش بزرگ در سال ۳۴۸۶ (۱۰۶.م) پس از فتح رومانی که مردمی ایرانی تبار (داسیها) در آن مستقر بودند، روش استخراج طلا از معدن را از ایشان آموختند.
اهالی ایتالیا تا پایان عصر هخامنشی از تکههای برنز (aes rude) که وزن و شکلی نامساوی داشت برای تبادل بهره میبردند و این شیوه را مهاجران فنیقیای باب کرده بودند شیوههای سوداگرانهشان فرهنگ اتروسکی در شمال ایتالیا را تحت تاثیر قرار داده بود. به دنبال فروپاشی دولت هخامنشی و شکلگیری دولتهای پیرامونی مانند روم و کارتاژ، فنون ضرب سکه هم به تدریج در این مناطق رواج یافت و در حدود سال ۳۰۸۰ (۳۰۰ پ.م) برنزِ نشاندار (aes signatum) پدید آمد که شکلی اولیه از پول مفرغی بود. حدود صد سال بعد و در حدود سال ۳۱۸۰ (۲۰۰ پ.م) انگار ضرب پول در روم نظمی پیدا کرده باشد، و گروهی سه نفره بر آن نظارت میکردند. با این حال چنین مینماید که ضرب سکهی طلا در روم معمول نبوده باشد، و دلیل آن احتمالا کمبود این فلز در قلمرو سیاسی روم بوده است. کاربرد طلا در این دوران به باج زری که بطلمیوسیهای مصر به رومیان میدادند منحصر میشد.[27]
تازه در سال ۳۲۹۸ (۸۲ پ.م) یعنی پانصد سال پس از کوروش بود که سولا ضرب سکهی زر را در قلمرو روم آغاز کرد و آن هم در تقابل با قلمرو پونت انجام میشد که مهرداد ششم شاه هراسانگیز و نیرومندش داشت رومیان را در آناتولی قلع و قمع میکرد و دستمزد سپاهیانش را با سکههای طلا و نقره میپرداخت. پولی که سولا ضرب کرد همان بود که برای نخستین بار کلمهی دینار (دِناریوس) دربارهاش به کار گرفته شد.
موج بعدی ضرب سکهی طلا در روم هم باز به جنگ با قلمرو ایران مربوط میشود و چند سال بعد رخ داد، و این زمانی بود که یولیوس سزار برای لشکرکشی به قلمرو اشکانی سربازگیری میکرد و میخواست دستمزدشان را با سکهی طلا بپردازد. پس ضرب سکهی طلا در سالهای نزدیک به دوران مسیح در روم آغاز شد و کارکرد آن به طور خاص برای پرداخت دستمزد سربازان بود.
در تمدن چینی هم استخراج طلا از معدن بسیار دیر آغاز شد. اصولا فلزکاری در چین دیرآیند است. فناوری فلز تازه در میانهی هزارهی دوم تاریخی (ابتدای هزارهی دوم پ.م) تکامل مییابد و آن هم در مناطق آریایینشین غربی متمرکز است که عبارتند از کاشغر و ترکستان و ختای و ختن قدیم، یا استانهای گانسو و چینگهای و شینجیان امروزین.
در چین نخستین نشانههای استفاده از طلا به دوران شانگ (حدود سال ۱۸۰۰ تا ۲۲۰۰/ ۱۶۰۰-۱۲۰۰ پ.م) باز میگردد و بسیار محدود است. کاربرد طلا در این هنگام به ورقههای چکشکاری شدهی تزئینی منحصر بوده است. چنین مینماید که در دوران بهار و پاییز (سالهای ۲۶۱۰ تا ۲۹۰۴/ ۷۷۰-۴۷۶ پ.م) همچنان طلا نزد چینیان از فلزهای دیگر متمایز نبوده باشد. چون کلمهی مستقلی برایش نداشتهاند و واژهی جین ( ) که اغلب طلا ترجمه میشود، در این دوران به طور عام مفهوم «فلز» را میرسانده است.
در دوران دولتهای جنگاور (سالهای ۲۹۰۵ تا ۳۱۵۹/ ۴۷۵-۲۲۱ پ.م) و همزمان با عصر آشوب اسکندری است که نخستین اشارهها به ( ) را میبینیم که «فلز زرد» معنی میدهد و احتمالا نخستین اشارهی زبانی دقیق به طلا در فرهنگ چینی است. تا میانهی عصر هخامنشی، تمام اشیای طلایی یافت شده در چین به سبک هنر سکایی ساخته شدهاند و یا وامگیریای از فنون فلزکاری آریاییهای غربی بودهاند، و یا به طور مستقیم در داد و ستد از ایشان به دست آمدهاند.
نخستین نشانههای پول فلزی در چین در اواخر دوران هخامنشی و در قلمرو دولت محلی چو در مرکز چین نمایان میشود و عبارت است از تکههایی از برنز که رویش علامتی حک شده است. این پولهای آغازین به احتمال زیاد خاستگاهی ایرانی دارند چون منطقهی یاد شده نقطهی تماس فرهنگ چینی با سرزمینهای غربیایست که در این هنگام زیر فرمان قبایل ایرانیتبار سکا قرار داشتهاند و شاخههای راههای تجاری ایران مرکزی تا آن ادامه مییافته است. اشارههای متنی مبهمی هم به پول طلا در این سرزمین کشف شده که با توجه به غیاب فنون طلاکاری بومی، احتمالا به گردش پولهای ضرب ایران تا این قلمرو دوردست اشاره میکند، اگر که اصولا اشتباه ترجمه نشده باشد و بر همین سکههای برنزی دلالت نکند.
در سرزمین چو در دورانهای بعدی ورقههای طلایی با اندازههای متفاوت ساخته میشده که علایمی بر خود داشته و آن را هم به مثابه پول زر تفسیر کردهاند. هرچند اطلاق کلمهی پول به این اشیا نادرست است چون بین مردم گردش نمیکرده و تنها در دربارهای قلمرو چو و مناطق همسایهاش متمرکز بوده است. با این حال در غیاب سکهی طلا و نقره، پولهایی برنزی از میانهی عصر هخامنشی (حدود ۴۰۰ پ.م) در سرزمین ژو نمایان شد که به شکل قطعهی هلالی شکل و زایدهداری از این فلز ریخته میشد.
برای ارزیابی جایگاه چین در اقتصاد پولی جهان باستان مرور دادههای کمی روشنگر است. تخمین زدهاند که تولید طلا در کل کرهی زمین در فاصلهی سالهای ۵۰۰ پیش از تاریخ تا ۱۴۰۰ تاریخی (۳۹۰۰ تا ۲۰۰۰ پ.م) به ۹۲۰ تن بالغ بوده باشد، که بخش عمدهی این طلا در مصر استخراج میشده است. در فاصلهی سالهای ۱۳۰۰ تا ۲۲۰۰ (۲۱۰۰ تا ۱۲۰۰ پ.م) که با عصر برنز ایران برابر است، استخراج طلای زمین به ۲۶۴۵ تن جهش کرد. محققان چینی تخمین زدهاند که در این دوران استخراج طلا در چین هم آغاز شده باشد، اما مقدار آن تنها بیست تن بوده است.[28]
در سراسر این دوران تولید طلا در ایران و مصر متمرکز بود و ظریفترین نمونههای فلزکاری را به ویژه در ایلام میبینیم. مقدار طلای استخراج شده در چین با توجه به تولید کل آن دوران بسیار اندک مینماید و قاعدتا با روش ماسهشویی و نه معدنکاری به دست میآمده است.[29] در «کتاب هان پیشین» میخوانیم که در عصر هان –که تقریبا با دوران اشکانی همزمان است- ذخیرهی «جین» در گنجینههای امپراتوری به ۳۷۲ تن بالغ میشده است. برخی از پژوهشگران چینی معاصر این کلمه را طلا ترجمه کردهاند و چنین وزن گزافی از زر را پشتوانهی ثروت امپراتور چین دانستهاند، که با توجه به اندوختهی طلای امروزین کشور چین (۶۰۰ تن) چشمگیر مینماید.[30] با این حال حدس محتملتر آن است که کلمهی جین در اینجا همان معنای اصلیاش یعنی فلز را میدهد و عدد یاد شده به وزن کلی اشیای فلزی اعم از برنزی و آهنین و زرین و سیمین اشاره میکند.
در مقابل طلا، نقره از ابتدای کار در مقادیری بیشتر، ولی با روشهایی پیچیدهتر به دست میآمد. یعنی فناوری تولید آن بر شیمی تکیه میکرد، به جای آن که مثل طلا مبتنی بر «یافتن»اش در رگههای کوارتز یا ماسههای زرخیز باشد. نقره از آنجا که سریعتر اکسید میشود، به شکل خالص در پوستهی زمین دشوارتر یافت میشود. به همین خاطر تا قرن نوزدهم (ق ۱۵ پ.م) در مصر نقره فلزی کمیابتر و گرانبهاتر از طلا بوده است.[31] حتا پس از آن هم نسبت ارزش نقره به طلا –که اغلب سیزده به یک است- در مصر حدود دو به یک باقی ماند.
به همان ترتیبی که منابع طلای جهان باستان در نوبه و جنوب مصر متمرکز بود، معادن اصلی نقره هم در ایران مرکزی و قفقاز و آناتولی قرار داشت. استخراج و استفاده از نقره برخلاف طلا در ایران و مصر وضعیتی متقارن نداشت. یعنی در شرایطی که طلا از ابتدای تاریخ در هردو تمدن شناخته شده بود و برای ساخت زیور مورد استفاده قرار میگرفت، نقره که همزمان در اسناد تاریخی پدیدار گشت، تنها در ایران متمرکز بود. در جهان باستان ایلامیها ماهرترین و چیرهدستترین فلزکاران بودند و به ویژه اشیایی نقرهای که در حدود سال ۴۰۰ (۳۰۰۰ پ.م) ساختهاند (مثل تندیس گاو- زن زیر) خیره کننده و بسیار چشمگیر مینمایند. از اینرو طبیعی است که نخستین سکههای نقره هم ضرب ایران زمین باشد.
گستردگی ضرب سکهی نقره در حوزهی تمدن ایرانی و کمیاب بودن طلا در این قلمرو به این ترتیب معنادار میشود. به همین ترتیب کمیاب بودن نقره در قلمرو اروپا و در مقابل رواج سکهی طلا نشانگر اهمیتی ارتشها و نیروهای نظامی مزدور در آن سرزمین است، همچنانکه الگوی واژگونهاش در ایران برتری کاروانها بر ارتشها را نشان میدهد.
استخراج این فلزها البته با فراز و فرود دودمانها و دولتها نیز پیوند داشته است. در قرون میانه عملا اقتصاد پولی اروپا – که از آغاز هم سست و شکننده بود – به کلی فرو ریخت. تازه در فاصلهی سالهای ۴۷۳۰ تا ۴۸۳۰ (۷۳۰ تا ۸۳۰ خ/ ۱۳۵۰-۱۴۵۰.م) بود که استخراج معادن نقره در صربستان و بوسنی آغاز شد،[32] و معدنکاوی گسترده در اروپای مرکزی هم که با فناوریهای پیشرفته همراه بود، تازه در حدود سال ۴۸۲۰ (۸۲۰ خ/۱۴۶۰.م) آغاز شد، طوری که تا شصت سال بعد تولید نقره در اروپای مرکزی پنج برابر شد.[33] اینها همه همزمان بود با ادغام این سرزمینها در قلمرو دولت عثمانی که بافت فرهنگی و اجتماعیاش ایرانی بود و بازارها و کاروانهای تجاری و تبادل پولی بر محور نقره در آن اهمیت داشت.
در واقع تاسیس اقتصاد پولی در اروپا و فراگیر شدناش یک خاستگاه متمدنانه (غلبهی عثمانی بر اروپای شرقی و ادغامش در جادهی تجاری ایرانی) و یک مرجع وحشیانه (فتح آمریکا و غارت گنجهای جهان نو) داشت. در سالهای ۴۸۸۲ تا ۴۸۸۴ (۸۸۲ تا ۸۸۴ خ/ ۱۵۰۳-۱۵۰۵.م) اولین محمولهی زر و سیم غارت شده از آمریکا به اسپانیا رسید و پس از آن تا سال ۴۹۷۴ (۹۷۴خ/ ۱۵۹۵.م) قیمتها در اروپا به شکلی مستمر افزایش یافت. این افزایش اما به خاطر تورم در پولی پیشاپیش موجود رخ نداد، و اصولا فراتر از حجم فلز قیمتی وارد شده بود. فروریزی قیمتها در اروپا تا حدود زیادی از آنجا بر میخاست که اقتصاد تودهی مردم اروپا تا این هنگام پایاپای و مبتنی بر تبادل کالا به کالا بود و تازه داشت با تبدیل گنجهای آمریکا به سکههای اروپایی، به نظام پولی چرخش میکرد. اجارههای جنسی هم در این دوران به حالت نقدی درآمد و دستمزدها هم از حالت پایاپای فاصله گرفتند و پولی شدند.[34] یعنی پولی شدن اقتصاد اروپا – در سطح بدنهی مردم – امری دیرآیند است و پنج قرن بیشتر پیشینه ندارد.
با مرور تاریخ پول در سایر تمدنها و توجه به دیرآیندیِ فراگیر شدناش میتوان درکی عمیقتر از پیچیدگیهای نهادی در تمدن ایرانی به دست آورد. ابداع پول در عصر هخامنشی آغازین امری تصادفی و گذاری فرعی نبود، بلکه به طور مستقیم با مدارهای قدرت سیاسی و نهادهای نوبنیاد کشور فراگیر پارس پیوند داشت. سیاست مالی هخامنشیان بر تثبیت ارزش کالاها بر مبنای پول فلزی استوار بود و این عاملی بود که پیدایش و رواج پول را ممکن ساخت.
با این شواهد می توان دریافت که سیاست ایرانشهری تنها به مثلث سیاسی و کیفیِ مهر- داد – خویشکاری تکیه نمیکرده، بلکه به همین اندازه بر مثلث اقتصادی و کمی پول – بازرگانی- مالکیت تکیه داشته است. این توجه به روندهای اقتصادی تنها به ابداع پول و پشتیبانی از روندهای بازرگانی محدود نمیشده، بلکه کل سپهر اقتصاد را در بر میگرفته و از سپیدهدم تاسیس کشور ایران نمودهایش را در اسناد باستانی میتوان یافت.
از همان ابتدای یکپارچه شدن ایران و تحقق ایدهی ایرانشهر در دوران کوروش بزرگ، چنین برنامهی اقتصادی منظم و گستردهای وجود داشته است. کوروش بزرگ را اغلب همچون سرداری پیروزمند و پادشاهی باشکوه و محبوب شناختهاند، و آنچه در این میان کمتر مورد توجه قرار گرفته، ردپای ماندگاری است که بر اقتصاد ایران و جهان باقی گذاشته است. چنانکه دیدیم، ابداع پول یکی از این دستاوردها بوده است. اما جز این هم دادههایی داریم که بر مبنایشان میدانیم کوروش در بسترسازي کلان براي کشاورزي و عمران شهرها هم بسیار فعال بوده است. از دوران زمامداری اوست که تأسيسات عظيمي از آبراههها و سدها و آببندهاي گوناگون در سراسر گسترهي کشور پارس پديد میآید. در همين تاريخ، شبکهي قناتهاي بزرگ بلخ و خوارزم و سُغد که مقدمههايش از حدود یک قرن پیش از کوروش آغاز شده بود، با سرعت تکميل شد.
حفاريهاي انجامشده در کرانهي شرقي دجله نشان ميدهد که مسيرهاي آبرساني کشاورزان در دوران کوروش ترميم و نوسازی شده و شبکهای از آبراههها دجله را با کشتزارهای میانرودان متصل ساخته است.[35] این با گزارش پلينيِ مهتر[36] سازگار است که میگوید کوروش آبراههاي به نام نارِمَلِکان (نهر ملک، رودِ شاهي) حفر کرد و دجله و فرات را در نزديکي محل آيندهي شهر سلوکيه به هم متصل ساخت. مدیر این طرح همان اوگباروی مشهور بوده که فاتح و شهربان بابل محسوب میشده است.[37] پس یکی از ارکان سیاست اقتصادی هخامنشیان ترويج کشاورزي پيشرفته بود که ارکاناش عبارت بودند از بهسازي آبرسانی، یعنی کندن آبراهه و حفر کاریز، در کنار بهسازي نظام کشت که عبارت بود از کشت عمیق از راه خیش آهنی و انتقال بذرهای نو به اقلیمهای تازه. سیاست هخامنشیان تنها به تولید ثروت مربوط نمیشد، بلکه به شیوههای انباشت و به چرخش انداختن آن نیز توجه داشت. ظهور مفهوم پول اصولا پیامدی از این کوشش برای مدیریت چرخش ثروت بوده است. وگرنه تجربهی تاریخی نشان میدهد که پول در معنای فلز استاندهی نمایندهی ارزش، در غیاب دولتی سرپرست و برنامهدار ظهور نمیکند و امری خودبنیاد نیست.
تردیدی نیست که با ظهور کشور متحد ایران راهبردهای کشاورزانهای در سراسر این پهنه نهادینه شده که الگوی تولید و انباشت ثروت را دگرگون ساخته است.[38] شدت یافتن روند تولید ثروت خود به خود بدان معنا بود که برداشت مازاد آن در قالب خراج هم تراکم بزرگتری از سرمایه را پدید میآورد. با این حال سیاست مالی هخامنشیان بیشتر بر گردش سرمایه تاکید داشت تا متراکم ساختن آن. به همین خاطر مقدار مالیات ناگهان نسبت به دوران پیشاکوروشی کاهش یافت. در تمام دولتهای پیشاکوروشی تقریبا کل مازاد اقتصادی تولید شده توسط مراکز کشاورزانه توسط دولت مکیده میشد و این ماجرا در قلمرو مصر و چین چندان وخیم بود که عملا طبقهی کشاورز مالک چیزی نبود و جایگاهی همتای بردگان داشت.
توصیفی که مورخان یونانی از ثروت افسانهای شاهنشاهان پارس به دست دادهاند، و احتمالا درست هم هست، باعث شده برخی از شرقشناسان خزانهی کشور را «زندان فلزات قیمتی» بدانند و فرض کنند که هخامنشیان آزمندانه فلزات قیمتی را گرد آورده و در خزانههای خود انباشت میکردهاند. در حالی که مقدار مطلق ثروت نهفته در یک گنجینه اهمیتی ندارد، و سهمی از سرمایه که گردش میکند نسبت به آن سهمی که راکد است، اهمیت دارد.
اگر این اصل بدیهی اقتصادی را در ذهن داشته باشیم، در مییابیم تصور مرسوم و جا افتادهی شرقشناسانه دربارهی سیاست اقتصادی هخامنشیان تا چه اندازه نادرست است. چون همهی دادهها نشان میدهند که چرخش سرمایه در جامعهی ایرانی عصر هخامنشی بسیار شدت داشته است. این را هم از رونق شتابندهی بازرگانی و انتشار سریع کالاها و ایدهها در سراسر کشور میتوان دریافت، و هم از پیدایش مفهوم پول و نهادینه شدناش.
اما جدای این شواهد دیگری هم داریم که نشان میدهد شاهنشاهان هخامنشی بیشتر به چرخش سرمایه توجه داشتهاند تا انباشت آن. یک نمود این موضوع آن که بزرگترین گنجینههای زرین کشف شده از عصر هخامنشی، که آثار هنری گرانبهایشان بیتردید ایرانی است و به احتمال زیاد در کارگاههای سلطنتی تولید شده، نه در دل ایرانشهر، که در حاشیهها یافت شدهاند. بدنهی این گنجینهها در حاشیههای قلمرو هخامنشی در استانهای دوردستی مثل سکائیهی هومخوار و تیزخود (قرقیزستان و قزاقستان) و مقدونیه و ایونیهی پتاسوس بر سر (رومانی و بلغارستان) کشف شدهاند. یعنی بخشی از این سرمایه به صورت هدایا به امیران محلی به مناطق مرزی انتقال مییافته و انباشت اصلیشان در آن نواحی رخ میداده، و نه در خزانههای مرکزی.
خزانهها در ضمن محل پرداخت حقوق کارکنان دولت و به ویژه سربازان هم بودهاند. به همین خاطر این اندرزها که در عهد شاپور ذوالاکتاف میبینیم اهمیت دارد. چون هم به این کارکرد خزانهی کشور اشاره میکند و اشاره میکند که «گنج آباد داشتن به داد» محور اصلی کارکرد درست سیستم مالی ارتش است.
«نباید درِ پادشا بیسپاه سپه را در گنج دارد نگاه
اگر گنجت آباد داری به داد او از گنج شاد و سپاه از تو شاد
سلیحت در آرایش خویش دار سزد کت شب تیره آید به کار
پس ایمن مشو بر نگهدار خویش چو ایمن شد راست کن کار خویش»[39]
دادهی مهم دیگری که این تصویر را اصلاح میکند، توجه به مقدار مالیاتی است که گرفته میشده است. شواهد نشان میدهد که به احتمال زیاد خراج استانها در زمان کوروش بزرگ مقدار مشخصی نداشته و داوطلبانه انجام میپذیرفته است. هم از اشارههای متون ایرانی و هم از گزارش یونانیان چنین برمیآید که کوروش نظام کهن مالیاتگیری از راه غارت را منسوخ کرده و هدیه دادن و گرفتن را جایگزین آن ساخته است. الگویی که به طور مستقیم با آیین مهر پیوند برقرار میکند.
در عصر کوروش و فرزندش کمبوجیه احتمالا نمایندگان اقوام کشور پارس که در ضمن نمایندهی استانها هم بودهاند،سالي يکبار (شاید در مراسم جشن نوروز) هدایایی برای شاهنشاه میآوردهاند. بخش بزرگی از این هدایا در جریان سفرهای دایمی شاهنشاه به گوشه و کنار کشور به امیران محلی هدیه میشده و یا به مرزنشینان تابع پیشکش میشده است. این داوطلبانه بودن خراج در دوران کوروش و کمبوجیه را مورخان یونانی تصریح کردهاند و این با اسناد دیوانی این دوران سازگاری دارد.
غیراجباری بودن مالیات را از اینجا در مییابیم که به گزارش هرودوت[40] نوبتی يونانيانِ مقيم کورنه ــ در شمال آفريقا ــ به عنوان خراج برای کمبوجیه پانصد مینا نقره آوردند، که مبلغی اندک بود. به همین خاطر کمبوجیه هدیهی مردم لیبی که نمایندهشان همراه با کورنه بود را با مهربانی پذیرفت، اما هدیهی مردم کورنه را نپذیرفت و دستور داد آن را بین سربازان پخش کنند. اما داستان به همین جا ختم شد و کسی از اهالی کوربه خراج بيشتر طلب نکرد یا در صدد تنبيهشان برنمیامد.
اين خراج از دوران داريوش به بعد نظام يافت. داريوش براساس مساحت زمين و نوع و ميزان محصولات کشاورزي برداشتشده از هر منطقه، مالياتي را براي هر استان مقرر داشت که میانگینش به یک دهم محصول بالغ میشد. نسبتی که پس از آن تا به امروز همچون سنجهای برای مالیات عادلانه اعتبار خود را حفظ کرده است. مقدار مالیات پس از آن در بخش عمدهی تاریخ ایران در همین اندازهی ده درصد تثبیت شد. زمانی که اردشیر بابکان به قدرت رسید، در عهدی که کرد همین رقم را ذکر کرده و این قاعدتا هنجاری مالیاتی بوده که در دوران زندگی او یعنی اواخر عصر اشکانی هنجار بوده است. فردوسی عهد او را چنین نقل کرده است:
«کنون هرچه خواهیم کردن ز داد بگوییم و از داد باشیم شاد
ز دهیک مرا چند بر شهرهاست که دهقان و موبد بر آن کرد راست
نخواهم، ببخشم شما را همه همان دهیک بوم و باژِ رمه
مگر آنچه آید شما را فزون بیارد سوی گنج ما رهنمون
ز دهیک که من بستدم پیش ازین ز باژ آنچه کم بود اگر بیش از این
همی از پی سود بردم به کار به در داشتن لشکر بیشمار
بزرگی شما جستم و ایمنی نهان کردن کیش آهرمنی»[41]
بسیاری از شاهنشاهان حتا از این هم کمتر مالیات میگرفتهاند. مثلا بهرام گور در بخشش مالیات دستی گشوده داشته. شاپور بزرگ ساسانی هم اشارهای دارد که نشان میدهد مالیات در بخشی از دوران پدرش اردشیر سی یک یعنی برابر سه درصد محصول کشاورزان بوده و در دوران شاپور هم همین مقدار (۳٪) باقی مانده، که احتمالا کمینهی ثبت شده در کل تاریخ اقتصاد دوران سنتی است:
«همان رسم شاه بلند اردشیر به جای آورم با شما ناگزیر
ز دهقان نخواهم جز از سی یکی درم تا به لشکر دهم اندکی
مرا خوبی و گنج آباد هست دلیری و مردی و بنیاد هست
ز چیز کسان بی نیازیم نیز که دشمن شود دوست از بهر چیز»[42]
مقدار این مالیات نسبت به خراجي که شاهان در عصر پیشاکوروشی از مردم ميگرفتند به شکل قیاسناپذیری کمتر بوده است. با اين حال به دليل گستردگي قلمرو پارس، همين مبلغ به انباشت سرمايهي قابل توجهي منتهي ميشد. سرمايهاي که به اين شکل گردآوري ميشد، صرف انجام برنامههاي عمراني کلان ميشد که کشيدن جادههاي تجاري، تأسيس بندرگاهها و امنسازي راهها بخشي از آن بود و اغلب برای پشتیبانی و تقویت نهادهای بازرگانی کارساز بود. خودِ این برنامهها به بهرهوری اقتصادی بیشتر میانجامید و به شکلی همافزا مالیات دریافتی را هم در یک چرخهی بازخوردی مثبت، افزایش میداد.
یکی از پیامدهای مهم این بستر اقتصادی آن بوده که به زهد و ریاضت میدان نمیداده و برخلاف فرهنگهای پرورده شده در اروپا و چین پیشامدرن، رفاه و توانگری مادی را ارج مینهاده و تشویق میکرده است. در سیاستنامهها و عهدها و حتا متون دینی زرتشتی و اسلامی تاکیدی چشمگیر بر ضرورت بهرهمندی مادی از زندگی دیده میشود و توانگری از آزمندی و بردباری و قناعت از زهد و ریاضت تفکیک میشده است. در این میان گفتار بهرام دوم ساسانی جای توجه دارد، چون عهد او با مردم در هنگام تاجگذاریاش بیشتر جنبهی اقتصادی داشته و فردوسی آن را چنین ثبت کرده است:
«سرِ مردمی بردباری بود چو تیزی کند تن به خواری بود
هرآنکس که گشت ایمن او شاد گشت غم و رنج با ایمنی باد گشت
توانگرتر آن کاو دلی راد داشت درم گِرد کردن به دل باد داشت
اگر نیستت چیز لختی بورز که بیچیزکس را ندارند ارز
مروت نیاید که را چیز نیست همان چاره نزد کساش نیز نیست
چون خشنود باشی تنآسان شوی وگر آز ورزی هراسان شوی
نه کوشیدنی کاو تن آرد به رنج روان را بپیچانی از آزِ گنج
ز کار زمانه میانه گزیین چو خواهی که یابی به داد آفرین
چو خشنود داری جهان را به داد توانگر بمانی و از داد شاد»[43]
هخامنشیان نقطهی تعادلی مهمی را (با برداشت حدود یک دهم درآمد) پیدا کرده بودند که هم به انباشت ثروت چشمگیر در خزانهی ملی میانجامیده و هم به رشد اقتصادی و رفاه واحدهای کارکردی جامعه – خانوار و صنف- آسیبی وارد نمیکرده است. سازوکاری که ایشان ابداع کردند چندان استوار و موفق بود و چنان در پهنهی تمدن ایرانی نهادینه شد که در سراسر تاریخ دیرپای این تمدن پایدار باقی ماند و در همهی دورانهای اقتدار و ثبات دولت -از ساسانیان گرفته تا شاه عباس صفوی – همین نقطهی تعادلی احیا میشد.
کامیابی این نظام مالیاتی را از آنجا میتوان دریافت که حتا بعد از در دورانهایی که قومی بیگانه و غارتگر به ایران هجوم آورده نیز باز خط سیر مالیاتگیری به همین مدار بازمیگشته است. این حقیقت که مالیات در ایران – برخلاف چین و اروپای پیشامدرن- بخشی از اموال خصوصی مردم بوده که بنا به توافقی به دولت واسپرده میشده را از اینجا میتوان دریافت که مثلا غزنویان قومی ترک و تازه به دوران رسیده بودند که شاهانی غارتگر از میانشان برخاست، با این حال همچنان میزان مالیات را با چانهزنی دوطرف تعیین میکردند.
این چانهزنی در شکل پایهاش به صلح و ثبات میانجامید و اغلب تا زمانی بسیار طولانی دوام پیدا میکرد. مثلا ابوالحسن سیمجور که حاکم سامانیان در ری بود، چون این منطقه مدام با حملههای دیلمیان فتح میشد، با ایشان قرار گذاشت که اهل ری سالانه چهار میلیون درهم به حاکم سامانیان در نیشابور پرداخت کنند و شهر در دست دیلمیان باقی بماند. صلحی که با این قاعده شکل گرفت تا سی سال بعد پایید و هیچیک از دو طرف آن را مخدوش نکردند.[44]
نمونهی دیگرش آن که بیهقی در شرح رخدادهای سال ۴۴۰۹ (۴۰۹خ/ ۴۲۱ق) میگوید که سلطان محمود غزنوی در این سال درگذشت و پسرش مسعود وقتی به قدرت رسید، برای تعیین مالیاتی که مردم اصفهان میبایست بپردازند با حاکم آنجا ابوجعفر کاکو وارد مذاکره شد و دو طرف سه روز نامهنگاری و بحث داشتند، تا اینکه قرار شد اصفهانیها سالانه دویست هزار دینار و ده هزار طاق جامه بدهند، «بیرون از هدیهی نوروز و مهرگان از هرچیزی و اسبان تازی و سران با زین و آلت سفر از هر دستی».[45]
بیست سال بعد از این وقتی سلجوقیان بر ایران چیره شدند و طغرل به مقام شاهنشاهی رسید، برای فتح اصفهان جنگی بزرگ کرد و بخشی از شهر در این میان ویران شد. او در نوروز سال ۴۴۳۰ (۴۳۰خ/ ۴۴۲ق) ابوالفتح مظفر نیشابوری را به حکومت این شهر برگزید. مردم شهر با شاه نو رایزنی زدند و چون شهرشان به خاطر حملهی او ویران شده بود، قرار گذاشتند که تا سه سال مالیات ندهند و در مقابل خراجشان صرف نوسازی و آبادانی شهر شود. به این ترتیب بناها و سازههای شهر طی این سه سال با هزینهی پانصد هزار دینار بازسازی شد. یعنی همچنان خراج مردم شهر بین صد و پنجاه تا دویست هزار دینار بوده، و شیوهی خرج شدن این خراج توسط دولت چندان شفاف بوده که میشده رویش چانه زد و آن را صرف آبادانی خود شهر کرد.
دو سال بعد از حملهی طغرل و در میانهی این دوران نوسازی (در سال ۴۴۳۲/ ۴۳۲خ/ ۴۴۴ق) بود که ناصرخسرو به این منطقه رسید و در سفرنامهاش از آبادانی و بناهای عالی اصفهان تعریف کرد.[46] این دوران با عصر سونگ در چین و قرون وسطای آغازین اروپایی همزمان است. قاعدهی کلی حاکم بر نظام مالیاتگیری این قلمروهای انیرانی در این دوران به سادگی بر غارت منظم کل انباشت ثروت شهرها و روستاها مبتنی است.
با اینکه شیوهی مالیاتگیری در سنت ایرانشهری عقلانی و ملایم مینماید، باز ترکان به خاطر آزمندی و ستمگری در تاریخهایی که در دورانشان نوشته شده، مورد سرزنش بودهاند. این سرزنش به حق است، اما باید دریافت که بخشی از آن به نابلدی ایشان و بیگانگیشان با سنت شهریاری ایرانی بازمیگشته است. عارضهای که در بیتوجهی ایشان به شایستهسالاری و پایش خویشکاریها ریشه داشته و سراسر تاریخ بیهقی گزارشی زنده و جاندار از آن محسوب میشود.
سلطان ترک اغلب خود نیز به این ایراد در دستگاه دولتیاش آگاهی داشته و به همین خاطر گسیختگیها و بینظمیها را اغلب به افراد مربوط نمیساخته است. مسعود غزنوی که بیهقی از بیاعتناییاش به شایستهسالاری بسیار نوشته، صاحب دیوانی داشت در شهر غزنی به اسم بوسعید سهل که در دوران پدرش هم کدخدا و عارض امیر نصر سپهسالار برادر محمود غزنوی بود. او بعد مرگ محمود پانزده سال شغل ریاست دیوان غزنی را بر عهده داشت، تا آن که سلطان مسعود دستور داد تا دفترهایش را حسابرسی کنند.
در نتیجه معلوم شد هفده هزار هزار درم «بر وی حاصل محض بود». او از ملک خودش هزار هزار درم تنخواه داشت. یعنی هفده میلیون درهم بودجهی گمشده داشت و ثروت خودش تنها یک میلیون درهم بود. مسعود از او بازخواست کرد و گفت شانزده میلیون درهم بدهی دارد و او به خدا سوگند خورد که خیانتی در امانت اموال نکرده است، اما «حساب غزنین مثل دریایی است». مسعود آشکارا میدانسته که این آدم از پس مدیریت مالی شهری به آن بزرگی برنمیآمده و به همین خاطر گفت «بر تو بخشیدم برخیز و به خانهی خود بازگرد» و «بوسعید گریست».[47]
اما حتا در همین وضعیت آشفته هم باز خزانهی کشور «زندان فلزات قیمتی» نبوده است و پولی که به ناروا انباشت میشده یا بر باد میرفته، در نهایت بازتوزیع میشده است. جالب آن که بخش مهمی از این بازتوزیع به عرصهی فرهنگ مربوط میشده و شاعران و ادیبان و دانشمندان از آن بهره میبردهاند. چنانکه همین مسعود غزنوی در یک شب یک هزار هزار (یک میلیون) درم به علوی زینبی پرداخت که شاعری نامدار بود. این مبلغ چندان پرمایه بود که کیسههای پول او را با پیل به خانهاش بردند.[48]
این را باید در نظر داشت که هم غزنویان و هم سلجوقیان که بلافاصله بعد به قدرت رسیدند، اقوامی نوآمده و بیفرهنگ بودند و شیوهی کشورداریشان در منابع تاریخی و سیاسی کهن نکوهش شده است. با این حال میبینیم که نظمهای کهن چندان استوار و نیرومند بوده که خود را به فاتحان نوآمده تحمیل میکرده است. به ویژه چون ترکانی که سلطان مسعود و طغرل فرمانروایانشان بودند، باز بخشی از مردم ایران زمین محسوب میشوند و به اقوام ایرانی تعلق دارند.
آزمون اصلی دربارهی استواری این نقطهی تعادل اقتصادی زمانی انجام میشود که غلبهی نهایی این نظام اقتصاد سیاسی را بر فاتحانی ببینیم که به کلی بیگانه بوده و از قلمرو تمدنی چین بر ایرانشهر تاخته بودند. اگر از دوران معاصر بگذریم، غارتگرانهترین نظام اقتصادی که بر ایران زمین چیره شده، به مغولان مربوط میشود که تنها دودمان بیگانهی حاکم بر این قلمرو را پدید آوردند.
حکومت مغولان در ایران نمونهای از نظامهای بیگانهی غارتگر است که بر کشور چیره شدند و با وارسی ساختار مالیاتياش میتوان دریافت که چرا چنین دولتهای برونزاد و مهاجمی در قلمرو ایران بختی برای تداوم نداشتهاند. پطروشفسکی سیر تحول نظام مالی مغولان در ایران را به سه دوره تقسیم کرده[49] که گذشته از چارچوب نادرست مارکسیستیاش، در سطح دادهها درست مینماید و به کار تحلیل ما میآید. درفاصلهی سالهای ۴۶۰۰ تا ۴۶۷۰ تاریخی (۶۰۰-۶۷۰خ/ ۶۱۷-۶۸۹ق) ویرانی شهرها و نابودی نظام آبیاری و شبکهی کاریزها به افت شدید کیفیت زندگی و فقر پردامنه انجامید که عملا مالیاتگیری را ناممکن میکرد و در نتیجه مغولان طی این مدت با همان روند سنتیشان به تاختوتاز و غارت پیاپی مشغول بودند.
در همین دوران نوعی مالیات خشن و ستمگرانه به اسم «طرح» ابداع شد که عبارت بود از فروختن اجباری کالاهایی به مردم از سوی دولت، با قیمتی اغراقآمیز. این کار با داغ و درفش و زور انجام میگرفت و سعدی در مواعظ اشارتی روشنگر دارد که نشان میدهد محصلان این مالیات اغلب ترک بوده و برای گرفتن پول از مردم به کتک زدن و آسیب رساندن به ایشان دست میگشودهاند:[50]
«هر چیز کزان بتر نباشد از مصلحتی به در نباشد
شری که به خیر باز گردد آن خیر بود که شر نباشد
احوال برادرم شنیدی فی الجمله تو را خبر نباشد
خرمای به طرح داده بودند جرم بد از این بتر نباشد
اطفال و کسان و هم رفیقان خرما بخورند و زر نباشد
آنگه چه محصلی فرستی ترکی که ازو بتر نباشد
چندان بزنندش ای خداوند کز خانه رهش به در نباشد
خرمای به طرح اگر ببخشد از اهل کرم هدر نباشد»[51]
پس از آن تا حدود سال ۴۷۰۴ (۷۲۶ق) به تدریج مغولان فرهنگ ایرانی را جذب کردند و از وحشیگری اولیهشان دست کشیدند و در نتیجه مالیاتگیری را جایگزین غارت کردند. کلمهی «به طرح دادن» هم پس از آن به تدریج منسوخ شد و مالیاتهایی وضع شد که همچنان غارتگرانه و ستمگرانه بود، اما دست کم حساب و کتابی داشت. نقطهی اوج اینروند عصر غازان خان بود که با تدوین یک نظام مالیاتی مشخص میشود.
آنگاه تا حدود سال ۴۷۶۰ (۷۶۰خ/ ۷۸۲ق) به تدریج شهرها و جمعیت ترمیم شدند و خطوط ارتباطی تجاری احیا شد و در نتیجه از سویی استیلای ایلخان بر مناطق دوردست تضعیف شد و از سوی دیگر جنبشهای مقاومت مردمی سر برآورد که خیزش سربداران و در نهایت شورش تیمور لنگ نمودهایی نظامی از آن بود و ظهور خاندانهای مقتدری مثل چوپانیان و آل مظفر و آل اینجو نمودی مسالمتآمیز از نیروهای گریز از مرکز به حساب میآمد. در این دوران مالیات به تدریج به سمت همان مدار سابق خود بازمیگشت و با فروپاشی سلطهی مغولان در ایران باز به همان دامنهی ۱۰-۳۰ درصد محصول کشاورزانه بازگشت کرد.
با مطالعهی این نمونهها میتوان دریافت که راهبردهای ابداع شده در دوران هخامنشی تا چه اندازه کارساز و سنجیده بودهاند. نقطهی تعادلی مهمی که در سیر تحول تاریخی سیاست ایرانشهری شناسایی شده و در قالبی نهادی تثبیت شده بود، چندان زورآور و کارساز بوده که همهی این نوسانها و بحرانها در نهایت باز به همانجا بازگشت میکرده است. از اینجا برمیآید که چرا قیاس این نظام اقتصادی و سیاسی با دولتهای اروپایی و چینی نادرست است. هرچند که دولتهای همسایه بسیار ناپایدارتر بودند و بر قلمروهایی بسیار پرجمعیتتر حکم میراندند. قیاسهایی که به این ترتیب بی توجه به سطح پیچیدگی جوامع و درجهی سامان یافتگی قدرت سیاسی و اقتصادی انجام شود، جز به گرتهبرداریهایی گمراه کننده منتهی نخواهد شد.
یکی از مشهورترین نمودهای این سردرگمی و خطای روششناسانه را در کوشش کسانی میبینیم که کوشیدهاند با مفاهیم برآمده از جامعهی اروپایی نظمهای تکامل یافته در جامعهی ایرانی را توضیح دهند. در قلمرو تاریخ اقتصاد محبوبترین واژه در این راستا «فئودالیسم» است. اگر به دادههای پراکندهمان از دوران اشکانی و اطلاعات مفصلترمان از عصر ساسانی بنگریم، به روشنی در مییابیم که پس از رفع فتنهی اسکندری و احیای سیاست ایرانشهری به دست اشکانیان، یک ساختار سیاسی-اجتماعی یکپارچه و استوار داشتهایم که هزار سال دوام یافته و ادامهی مستقیم نظام هخامنشی بوده است.
بیتوجهی به این پیوستگی و پیچیدگی باعث شده اغلب تاریخنویسان در اسناد ایرانی به دنبال ردپای چیزهایی بگردند که هرگز بر این اقلیم گام نزدهاند. این نویسندگان انتظار داشتهاند چیزی شبیه به امپراتوری روم را ببینند و پیشفرض اروپامدارانهشان مانع میشده پیچیدگیها و کامیابیهایی فراتر از آن را تماشا کنند. در نتیجه از برچسبهایی ناکارآمد و گمراهکننده مانند فئودالیسم برای توصیف جامعهی ایرانی بهره جستهاند. در حالی که فئودالیسم در اروپا ساخت سیاسیِ منتشر و پراکنده و پرکشمکشی است که از فروپاشی سازمان سیاسی امپراتوری روم و غیاب اقتدار سیاسی فراگیر و مشروع ناشی شده است. این کلمه را به ایرانزمین نمیتوان تعمیم داد، به ویژه برای توصیف موقعیتهایی مانند عصر اشکانی یا ساسانی که سازمان سیاسی متمرکز -آن هم در شکل پیچیدهترِ شاهنشاهی- برپا و برقرار بوده است.
به این خاطر است که پژوهشگری مانند لی فرض میکند پیچیدگی دیوانسالاری عصر خسرو انوشیروان امری نوظهور و ناگهانی و بیسابقه بوده است. چون منبع اطلاعش دربارهی ایران ساسانی متون رومیایست که در این دوران بیشتر به دربار شهریار افسانهای ساسانی میپرداختهاند.[52] بدیهی است که از فراوانی ارجاعهای رومیان به یک دوره از تاریخ ایران (که دلایل سیاسی و نظامی روشنی هم داشته) نمیتوان نتیجه گرفت که در دورانهای پیشین چنین سطحی از توسعهیافتگیِ سازمانی در ایران وجود نداشته است.
لی بدین دلیل دچار چنین اشتباهی شده که ساخت سیاسی عصر اشکانی را پیشاپیش «فئودالی» دانسته و با این پیشفرض بیپایه، در کنار این مقدمهی درست که ساخت سیاسی در گذار از اشکانی به ساسانی چندان دست نخورده، این نتیجهی نادرست را گرفته که پس نیمهی نخست عصر ساسانی نیز با دولتی ابتدایی و بدوی و «فئودال» سروکار داریم.[53] در حالی که کافیست به دیوانسالاری هخامنشیان و سیر تحول تاریخی آن بنگریم تا خاستگاههای این نظام مدیریتی و قدمتاش روشن گردد.
پژوهشگر فرهیختهی دیگری که در دام همین اشتباه افتاده، آلتهایم است که مهمترین مبلغ ایدهی فئودالیسم ساسانی محسوب میشود. او نیز دوران خسرو انوشیروان را مهم و کلیدی فرض میکند و آن را نمونهای خالص از فئودالیسم دانسته است.[54] دلیلش هم آن است که در جریان جنبش مزدکیان زمینها از دست اشراف به در رفت و احیای نظم پیشین با بخشش زمین به اشراف از سوی شاه همراه بود. از دید او به این شکل اشراف پیوندی فئودالی با شاه برقرار کردند و از اشراف بومی و ریشهدارِ موروثی به اشراف دیوانی و حکومتی دگردیسی یافتند. او حتا جنبش شهرسازی دوران ساسانیان را که دنبالهی جریانی بسیار دیرپا و هزار ساله است، در همین قالب روابط امیران فئودال و شاه ضعیف تفسیر کرده و آن را سیاستی دانسته برای مدیریت نیروهای مرکزگریز اشرافی.[55]
برداشت آلتهایم از اغراق در دامنه و تأثیر جنبش مزدکیان ناشی شده و متغیرهای تکاملی دیگر در سیاست ایرانی را دستکم میگیرد. بلافاصله پس از جنبش مزدکیان شورشهایی پردامنه (مشهورتر از همه بهرام چوبین) را داریم که رهبرانش همان سران خاندانهای اشرافی قدیمی هستند و مراکز قدرتشان هم در همان قلمروهای سنتی سابقشان قرار دارد. شورش ایشان هم بر ضد شاهنشاه است و توسط کشاورزان و ارتشیان سرزمینهای موروثیشان پشتیبانی میشود. این وضعیت آشکارا با برداشت آلتهایم تضاد دارد. چون او معتقد است اشراف بعد از شورش مزدک زمینهای خود را مجددا از شاه دریافت کرده و سرسپردهی او شدهاند. در حالی که مرور تاریخ پسین ساسانیان نشان میدهد که قیام مزدکیان تأثیر چندانی در چیرگی خاندانهای اشرافی بر سرزمینهایشان نداشته است. در واقع موقعیت ممتاز این خاندانها که ریشه در متغیرهایی متفاوت با اروپای قرون وسطایی داشته، حتا با ظهور اسلام هم چندان تکان نخورد و تنها سه چهار قرن بعد با ورود نیروی نظامی ترکان به صحنه بود که دستخوش فرسایش شد.
البته نامربوط بودن کلیشههای اروپایی برای توضیح جامعهی ایرانی را بسیاری از پژوهشگران جدی دریافتهاند. نمونهاش فرای است که خود قدری ولنگارانه تعبیر فئودالیسم را دربارهی ایران به کار گرفته، اما اعتراف کرده که این تعبیر در ایران و اروپا همسان نیست.[56] دلیل واگرایی سیاست در این دو قلمرو فقط خط سیر تاریخی متمایزشان نیست، که تا حدودی در جغرافیا هم ریشه دارد. چون در ایرانزمین زمین به قدر اروپا اهمیت نداشته و پشتوانهی اصلی کشاورزی آب و فنون آبرسانی مانند کاریزها بوده است. به همین خاطر مالکیت زمین در کنار مالکیت منابع آبی تعریف میشده که با کار جمعی روستاییان و ساماندهی مداوم شریانهای آبرسانی همراه بوده است. در مقابل تولید کشاورزانه در اروپا امری کمابیش انفعالی و قراردادی بوده است. از اینروست که در کتابهای فقهی زرتشتی به اندازهی مالکیت زمین و حتا بیش از آن به مالکیت آب و قوانین مربوط به قنات و کاریز تأکید شده است.[57]
فئودالیسم اروپایی الگوی خاصی از سازمانیافتگی کمدامنهی سیاسی بوده که در غیاب قدرت سیاسی متمرکز امپراتوری روم و در حضور قدرت دینی متمرکز دستگاه پاپی در اروپا شکل گرفته است. در ایرانزمین هرگز قدرت متمرکز دینیای مانند نظام پاپی نداشتهایم و خلأ قدرت سیاسی هم هرگز با دامنه و پایداریِ اروپا تجربه نشده است. از اینرو، اصولاً ساخت فئودالیسم ارتباطی با مسیر تکامل نظامهای سیاسی ایرانزمین ندارد. این نکته دربارهی مشتقهایی از فئودالیسم مثل دودهسالاری که تومانف پیشنهاد کرده هم مصداق دارد.[58]
کلمهی فئودالیسم را حتا برای دورانهای فترت ایران نیز نمیتوان به کار برد. در دورانی که غیاب دولتی فراگیر در ایرانزمین را میبینیم نیز دولتهایی ــ و نه خاننشینهایی ــ جانشین دولت بزرگ و فراگیر میشوند و همگیشان برای احیای شاهنشاهی تلاش میکنند. نظام خانخانی ایرانی که در سراسر تاریخ این کشور در سطح خرد وجود داشته و به بقای خود ادامه داده، نتیجهی پیچیدگی تکامل سیاستی کلان در این سرزمین است و چشماندازی است که جغرافیای پیچیده و بومشناسی پرتنوع آن را نمایش میدهد. این نظام خانخانی همواره در درون قالب یک یا ــ در زمان آشوب و تجزیه ــ چند دولت ایرانی میگنجیده که سیاست را در سطحی کلان و متفاوت سازماندهی میکرده است. به سخن دیگر، آن استقلال سیاسی نظام خاننشینی، که شاخص اصلی ظهور فئودالیسم است و در غیاب سازمان دولت مقتدر ظهور میکند، در ایران زمین اصولاً غایب بوده است.
- Cylinder seal ↑
- گیدنز، ۱۳۹۶: ۲۰۶-۲۱۰. ↑
- گیدنز، ۱۳۹۶: ۲۰۰-۲۰۶. ↑
- گیدنز، ۱۳۹۶: ۲۱۰-۲۱۷. ↑
- بدنهی این گفتارمان پژوهشی است که پیشتر در مجلهی «عصر تراکنش» انتشار یافته است (وکیلی، ۱۴۰۰-پ). ↑
- Pohl, 2011: 208. ↑
- Moran, 1992: 43–46. ↑
- Metcalf, 2016: 51. ↑
- وکیلی، ۱۳۹۵ (ب): ۲۳-۲۷. ↑
- هرودوت، کتاب اول، بند ۳۵. ↑
- Aristotle, Politics, 1.1257b. ↑
- فیروزمندی شیرهجینی و رضایی، ۱۳۸۷. ↑
- Young, 1981:79-102. ↑
- Hanfmann and Mierse, 1983: 89. ↑
- Ramage, 2000: 18. ↑
- Hajnal, 1999. ↑
- کوک، ۱۳۸۳: ۱۳۴. ↑
- Dilke, 1987: 46. ↑
- Pollux, Onomastikon 3.87, 7.98 ; cf. Caccamo, 1985. ↑
- Herzfeld, 1938: 146. ↑
- Robinson, 1958: 190; Kraay, 1976: 32; Bivar, : 617. ↑
- Vickers, 1985: 4. ↑
- Root, 1988: 8-12. ↑
- Root, 1989: 36–37. ↑
- Fisher et al., 1968: 619. ↑
- برای شرحی دربارهی سیاست مالی هخامنشیان بنگرید به کتاب «داریوش دادگر» (وکیلی، ۱۳۹۰-ب). ↑
- Meadows, 1998: 125–134. ↑
- Tu et al., 2002: 114–119. ↑
- هرودوت، کتاب اول، بند ۹۳. ↑
- Rui et al., 2015: 721. ↑
- Weeks and Leichester, 1968: 14-19. ↑
- والرشتین، ۱۳۹۵: ۹۰. ↑
- والرشتین، ۱۳۹۵: ۹۰. ↑
- والرشتین، ۱۳۹۵: ۱۷۴. ↑
- Cameron, 1974. ↑
- Pliny the Elder ↑
- Pliny The younger, NH VI 120. ↑
- Wiesehofer, 1987. ↑
- فردوسی توسی، ۱۳۸۸، ج.۶: ۳۴۰-۳۴۱. ↑
- هرودوت، کتاب سوم، بند ۱۳. ↑
- فردوسی توسی، ۱۳۸۸، ج.۶: ۲۲۴-۲۲۵. ↑
- فردوسی توسی، ۱۳۸۸، ج.۶: ۲۴۴-۲۴۵. ↑
- فردوسی توسی، ۱۳۸۸، ج.۶: ۲۷۰. ↑
- بیهقی، ۱۳۸۳: ۲۶۹. ↑
- بیهقی، ۱۳۸۳: ۵۳. ↑
- ناصرخسرو، ۱۳۸۹: ۱۶۷. ↑
- بیهقی، ۱۳۸۳: ۱۴۷-۱۴۸. ↑
- بیهقی، ۱۳۸۳: ۱۴۸. ↑
- پطروشفسکی، ۱۳۵۷، ج.۱: ۱۰۰-۱۱۳. ↑
- سعدی شیرازی، ۱۳۹۴: مواعظ، قصیدهی سیزدهم. ↑
- سعدی، ۱۳۹۴: قصیدهی ۱۳. ↑
- Lee, 1993: 16. ↑
- Lee, 1993: 17. ↑
- Altheim, 1954. ↑
- Altheim, 1954. ↑
- Fry, 1987: 14. ↑
- نمونهاش: ماتیکان هزار داتستان، فصل ۲۲. ↑
-
Toumanoff, 1963: 34. ↑
ادامه مطلب: گفتار نهم: هویت تاریخی