گفتار چهارم: تله، راهبردها و اندرزها
در دستگاه نظری زروان هر مفهوم با چرخههایی کارکردی پیوند میخورد که ممکن است افزاینده یا کاهندهی قلبم باشند و بر این مبنا راهبرد یا تله خوانده میشوند. یعنی بدنهی کردار مردمان از الگوهایی تکرار شونده از رفتارهای برنامهمند است که همواره بیشینه کردن قلبم را هدف گرفته است. اما گاه بر اساس اشتباهی محاسباتی و نقصی درونزاد، و گاه به خاطر مداخلهای بیرونی و مهاری برونزاد از مسیر اصلی خود خارج شده و به چرخههایی تکرار شونده بدل میشود که قلبم را کاهش میدهند، یا دقیقتر بگوییم، این قلبمِ غایب را به صورت نیروها، سرمایهها و انباشتهایی در خارج از سیستم استثمار میکنند. تلهها چنین الگوهای رفتاریای هستند. الگوهایی که کاهندهی قلبم هستند، اما با رمزگذاری افراطی روندهای خود و با جایگزین کردنِ کُدِ قلبم به جای خودِ قلبم، این حقیقت را کتمان میکنند.
در برابر هر تله، راهبردی داریم که شکل اصلی و پایهی آن کردار را نشان میدهد. الگویی که پیش از مسخ شدن توسط عوامل برونزاد، یا پس از رفع نقصهای درونزاد بر سیستم غلبه دارد و چنان که از ابتدا آماجِ همهی سیستمها بوده، قلبم را افزایش میدهد. این راهبردها میتوانند با بروز اختلالی به ورطهی تلهها فرو بلغزند، یا با ترمیم و اصلاحی در روندهای معیوب هنجارین از آن قفس عروج کنند.
این دوقطبی به شکلهایی گوناگون از دیرباز در فرهنگ ایرانی شناخته شده بوده و طیفی وسیع از آثار ادبی و صوفیانه را داریم که تقریبا با همین معنا سیاهههایی از تلهها و راهبردهای را برای حوزههایی خاص از زیستجهان به دست دادهاند. برای کلیت راهبردهایی که با مهر پیوند میخورند نیز کلیدواژهی مشخصی داشتهایم که به ویژه از دوران حافظ به بعد همچون برچسبی عمومی و مشهور در این مورد زبانزد میشود، و آن «رند» است. در این نوشتار هم چارچوبی عمومی راهبردهایی که با مهر مربوط میشوند را به پیروی از این سنت، رندی خواهم نامید و همان را در چارچوب نظری زروان بازسازی میکنم.
رندی فن بندبازی بر فراز مغاک قلبم است. ترفندی است دشوار و پیچیده و خلاقانه که مهر دو نفره را از گزند نهاد مصون میدارد و مهر سهنفره را مستقل از آن در لایهای اجتماعی پدید میآورد، بی آن که به هنجارهای نهادین تن در دهد. رندی به همین خاطر در ضمن هنر ترکیب کردن عقلانیتی هوشیار و محاسبهگر با مهری گرم و شورانگیز نیز هست.
خرد رندانه در مقابل خرد محاسبهگر عادی قرار میگیرد، که تنها بر اساس سنجش نسبت سود به زیان کردارها را انتخاب میکند و به همین خاطر نگاهی محافظهکارانه به گزینههای رفتاری دارد. خرد رسمی و هنجارین بر مبنای عقلانیت حاکم بر نهاد و عاطفه-هیجانِ پروا کار میکند. به همین خاطر قواعد هنجارین حاکم بر نهاد را رعایت میکند و حتا گاه به تقدیس آن همت میگمارد. این خرد البته ایرادی ندارد و همچنان شکلی از کردار اخلاقی و کارآمد را پدید میآورد، و برای مدیریت کردار من در میدان دیگری سودمند است.
خرد رندانه اما از درگاهی دیگر به میدان اندرکنش اجتماعی وارد میشود. عاطفه و هیجان اصلی در اینجا مهر است و نه پروا، اما مهری که در اندرون نهاد قرار است جایگیر شود و از این رو سه نفره است و عام و عیان و فاش و غیرخصوصی. این مهر که پیوستن به دیگری را در پی دارد، با عقلانیتی خودبنیاد و خویشمدار گره میخورد، که بر استقلال من از دیگری تاکید میکند و از این رو هنجارهای اجتماعی را نادیده میانگارد. خرد مرسوم و هنجارین دو نیروی همگرا و همسنخ –پروا و سودمداری در بافت هنجارها- را نمایندگی میکند. اما خرد رندانه دو متغیر ناهمساز و به ظاهر ضد را با هم جمع میآورد: مهر و پیوستگیاش را، با خودمداری و گسستهایش را.
نتیجهی این ترکیب داو بستن است و خیز برداشتن به نقاطی دوردست و نادیده انگاشته شده از سپهر امکانها، که قلبمای متراکم و سرشار اما نامحتمل و دور از ذهن را در خود جای داده است. رند خواهان همزیستی در کنار دیگری است، و در چسبیدن به دیگری، و در پیوند با نهاد جایگیری میکند، و نه در اندرون آن. هنر رند، سرکشی از قواعد نهاد و نادیده انگاشتن هنجار است، بی آن که آسیبی به آن برساند. نیرویی که این سرکشی را جبران میکند و تعادل نهاد را حفظ میکند، و بلکه استوارتر نیز میدارد، مهر است. نیرویی که فراتر از محاسبهی قلبم، و گرانبارتر از رعایت قواعد جمعی عمل میکند و نهاد را به حاشیهای در پیرامون من بدل میکند، و نه برعکس
در چارچوب رندی است که مهر سه نفره میتواند شالودهی چارچوبی مدیریتی قرار بگیرد. چون کارکرد آغازین آن هم چنین بوده است. مهر در معنای جمعیاش با قرارداد اجتماعی همتاست، اما قراردادی که بر دیدن دیگری، و محاسبهی قلبم دیگری (پا به پای قلبم من) همراه است. دیگری اگر نگریسته شود، در مقام موجودی همسان با من و گرانیگاهی که حامل مهر است، فربهتر و باشکوهتر از کل نقشهای اجتماعی و جایگاههای هنجاریناش جلوه خواهد کرد. به همین خاطر وقتی مهر در نهادی جاری باشد، محاسبهی قلبم دیگری به دادگری، و دیدن دیگری در مقام موضوع مهر به اهدای قلبمی فراتر از داد و ستد هنجارین منتهی میشود. این همان مفهوم داد و دهش است، که شالودهی اجتماعی مهر را بر میسازد.
پرداختن به راهبردهای مدیریتی برآمده از مهر داستانی است طولانی و مجزا که باید در مجالی و مقالی دیگر بدان پرداخت. در نوشتار کنونی تنها میتوان به نقاط اصلی فراز و فرود قلبم در رفتارهای تکرار شوندهی درپیوسته با مهر نگاهی چالاک انداخت و گذاشت. پس در اینجا به خاطر فشردگی متن و رعایت اختصار، تنها به تلهها و راهبردهای اصلی اشاره میکنم و اینها مواردی هستند که پیشتر هم در متن استخوانبندی مفهومیشان تشریح شده بود. برای سادهتر شدن یادسپاریشان، به روشی که در این نوشتار در پیش گرفتم، تلهها و راهبردها را هم با نمادهای اساطیری کهن نشانهگذاری میکنم و آنها را بر اساس امشاسپندان و کمالهدیوان، یعنی فرشتگان و دیوان کهن ایرانی برچسب میزنم. در اندیشهی زرتشتی دیوها نمایندهی عواطف و هیجانهای منفی و فرشتگان نماد نیروهای روانی مثبت انسانی بودهاند. از این بر اساس ایدهی اصلی هفت دیو و هفت فرشته، شکلی بازبینی شده از نیروهای روانی مورد نظرمان را بازسازی خواهم کرد. بی آن که چندان در قید پیروی از نام و نشان دیوها و امشاسپندان اصلی باشم. یعنی در اشاره به دیوها به خود عواطف و هیجانهای منفی اشاره میکنم. نام امشاسپندان اما با با محتوای راهبردها همخوانی بیشتری دارند و بنابراین نام کهنشان را حفظ خواهم کرد.
تلههای عشق:
نخست: تلهی خشمِ خونین درفش؛ از برآورده نشدن خواستی ناممکن ناشی میشود، یا وقتی بروز میکند که برآورده شدنِ فریبکارانه و دروغآمیز چنین خواستی فاش گردد و رسوایی به بار آورد. خشم از به رسمیت نشمردن آزادی دیگری ناشی میشود و تکیه بر این اصل پیشینی که دیگری از میل و خواست من پیروی خواهد کرد. فرضی که درهم آمیختگی زیستجهان دلدار و دلداده، و «یکی شدن» دو نفر را به شکلی ناسازگون و نامعقول بدیهی میانگارد. خشم مضمونهایی مثل بیعدالتی دنیا، بیوفایی دلدار، خباثت رقیب و مواردی از این دست را در محور مفهومپردازی خود قرار میدهد و چرخهای با بازخورد مثبت پدید میآورد که چنین رمزگانی را تشدید میکند و فربه میسازد و خشم را به همراهش نیرومندتر میکند. خشم اغلب به اعمال خشونت بر خود یا دیگری منتهی میشود.
دوم: تلهی غمِ سیاهپوش؛ این تله هم مانند خشم از پیشداشتهایی نادرست ناشی میشود و نتیجهی برآورده نشدن چشمداشتهای برخاسته از آن است. غم به قدر خشم مهاجم و گرم و فعال نیست، ولی به همان اندازه آزارنده و منفی و ویرانگر است. هرچند بیش از آن که به سمت دیگری نشانه رود، به سوی خود جاری میشود. خشم سرخوردگی از خطایی است که به سمت دیگری خیز برداشته باشد و غم همان سرخوردگی است، که به سمت من بازگشته باشد. در هر حال تلهها شیوههایی برای حفظ عشق در شرایط فاش شدن ماهیت دروغیناش هستند. از این رو تلهی غم با برساختن نوعی «قصهی پرغصه» همراه است که مضمونهایی افسرده و تیره و تار را بر زیستجهان فرد مستولی میسازد، و در آن میانه خاطرهای از عشق از دست رفته را همچنان گرامی میدارد.
سوم: تلهی حسدِ زرد قبا؛ اگر به شکلی ساده شده بگوییم خشم بر دلدار و غم بر دلداده تمرکز مییابد، آنگاه میشود گفت که حسد رقیبی و سوم شخصی را آماج قرار میدهد. خشم با نادیده انگاشتن ارادهی آزاد دیگری، و غم با دریغ بابت پیامدهای این ارادهی آزاد همراه بود. حسد در مقابل به تداخل میلها و شیوهی همگرایی و همنوایی ارادههای دلدار و کسی دیگر تاکید دارد. حسد همان است که در گام نخست اصرار بر تعهد و انحصار در ارتباط را پیش میکشد و در گام بعدی چون این قاعده –در ذهن یا در عین- برآورده ناشدنی است، موارد نقض آن را ردگیری میکند و از آن برآشفته میشود. حسد ترکیبی است از خشم و غم و در میانهی آن دو جاری میشود. چون هم خوارشماری خویشتن را دارد و هم عصبانیت از موقعیت و توانمندی دیگری.
چهارم: تلهی آزِ بلعنده؛ این تله به نوعی پشتوانهی سهتای پیشین است. چون با آز است که دیگری به مثابه منبعی در نظر گرفته میشود، که میشود او را «داشت». دلدار وقتی آزمندانه نگریسته شود به چیزی در میان چیزهای دیگر فرو کاسته میگردد که منبعی است برای زایش قلبم. چیزی که میشود مالکاش شد و منبعی که امکان بهرهبرداری انحصاری از آن وجود دارد. آزمندی است که چسبیدن به دیگری را رقم میزند و حصر زیستجهان او را ضروری میسازد. آز واگیردار هم هست و اغلب دلداده از دلدار طلب میکند که در قفسی که ساخته اقامت کند و در عوض میپذیرد که خود نیز مقیم قفس وی گردد. یعنی آز با آز همنشین میگردد. دیو آز اما در روایتهای آخرالزمانی ایران قدیم چندان سیریناپذیر و فرو بلعنده بود که دیر یا زود هیچ چیز باقی نمیگذارد و وقتی همه چیز را خورد، شروع میکند به بلعیدن خویشتن. آزمندی دربارهی معشوق نیز به همین شکل او را «مصرف میکند»، و همزمان با آن پیوند و ارتباط میان من و دیگری را نیز مختل میسازد.
پنجم: تلهی وَرَن درازدامن؛ لذتی که در ارتباط مهرآمیز نهفته، اگر درست مدیریت نشود، به روندی انفجاری، لگام گسیخته و زودگذر بدل خواهد شد. مدیریت لذت نهفته در مهر در یک محور عمودی و درونی به شیوهی چفت و بست شدن این لذت با سه متغیر مرکزی دیگر –بقا و قدرت و معنا- مربوط میشود، و در محوری افقی به قلبمای پیوند میخورد که طرف دیگر ارتباط مهرآمیز دریافت میکند. اگر مهر به محملی برای مکیدن بیمحابای لذت بدل شود، مهر از میان میرود و با نوعی اعتیاد ویرانگر به لذت جایگزین میگردد. اعتیادی که در یک محور معنا و قدرت و بقای فرد را برای دستیابی به لذتی –اغلب جنسی- کاهش میدهد و در محوری دیگر لذت و کلیت قلبم دیگری را نادیده میگیرد و وی را همچون ابزاری لذتجویی شخصی به کار میگیرد. این همان الگویی است که در ایران قدیم با دیو ورن یا شهوت بازنموده میشده است. در بدنهی متون ایرانی دیوگونه بودن شهوت به معنای نکوهش میل جنسی نبوده، که کژکارکردی در آن را نشان میداده است. کژکارکردی در دلداده که از تمرکز بیدلیل بر لذت ناشی میشده، بر طرد توازن میان چهار متغیر مرکزی سیستم انسانی تکیه میکرده، و با نادیده انگاشتن لذت و قلبم دلدار طرح کلی بازی برنده-برنده را به هم میزده است. دوقطبی مشهوری که در آن لذت جنسی گناهی شرمآور یا امری دست نیافتنی و استعلایی قلمداد میشود، پیامد این کژکارکرد است، نه روند طبیعی و تندرستِ ارتباط مهرآمیز.
ششم: تلهی ترسِ سایهکلاه؛ این تله از مستقر نبودن بر اکنون و درنیافتن زمان حال ناشی میشود. اگر ارتباط مهرآمیز از مدار اصلی خود خارج شود و به شور رمانتیک و اعتیاد به حضور دیگری دگردیسی یابد، با فاصله گرفتن از وضعیت واقعی و عینی امور، تداومی برآورده نشدنی را از ارتباط طلب خواهد کرد و به همین خاطر همواره با هراس از آیندهای دست به گریبان خواهد بود که امکان گسستن رابطه در آن کمین کرده است. ترس در این معنا توهمی است برآمده از گذشته که در آینده بازتاب پیدا میکند و زمان حال را در خود فرو می پوشاند و تباه میسازد. ترس در ضمن عاملی فشارآور است که اغلب به خوشهای از کردارهای تخریب کنندهی مهر دامن میزند. با ترس است که دلداده میکوشند دلدار را به شکلی تضمین شده، اجباری و تخطیناپذیر به خود مربوط سازد و با ترس است که تدبیرهای پیشگیرانه و احتیاطهای ضامن تداوم ارتباط، حالتی اغراقآمیز و نامعقول پیدا میکنند و به پافشاریهای ملالانگیز و حصر و منعهای خفقانآور منتهی میگردند.
هفتم: تلهی دروغ رنگین جامه؛ همهی تلههای یاد شده در نهایت از نادیده انگاشتن واقعیت بیرونی و جعل کردن چیزی به جای حقیقتی ناشی میشوند. یعنی همه به شکلهای گوناگون در نابخردی و فریب ریشه دارند. به همین خاطر دروغ شیرازهی اصلی همهی این الگوها را بر میسازد. دروغ هم به معنای وانمود کردن خودانگارهای غیرواقعی از خود در چشم دیگری است و هم برساختن انگارهای جعلی از دیگری. دروغ است که ماهیت ارتباط مهرآمیز و پویایی و پیچیدگیاش را، آزادی ارادهی منها را، و الگوهای جریان یافتن قلبم را نادیده میانگارد و تصویرهایی تخیلی را جایگزینشان میسازد که ممکن است سادهلوحانه آرمانی و زیبا باشند، یا بیمارگونه زشت و آمیخته به سوءظن و بدگمانی.
راهبردهای مهر:
نخست: راهبرد هورمزد؛ بهرهجویی از خردی است که از درآمیختن عواطف-هیجانها با عقل-منطق ناشی میشود. مهر بر خلاف عشق در عدم توازن میان عواطف و عقلانیت ریشه ندارد و تنها در شرایطی پایدار میماند که این دو سیستم پردازنده در تعادل با هم کار کنند. به این ترتیب راهبرد هورمزد عبارت است از برنشاندن مهر در بستری از خرد و روشنبینی که بیخدشه وارد کردن به عواطف، آنها را صریح و بیپروا بنگرد و بشناسد، و بی عدول کردن از عقلانیت، آن را برای محک زدن و سنجیدن مهر به کار بگیرد و در ضمن از دستاندازیاش به قلمرو عواطف جلوگیری کند. به همان ترتیبی که اهورامزدا با صفت خردمندی (مزدا) شناخته میشود و به خاطر روشنبینی و عقلانیتِ آمیخته به آفرینندگیاش نامبردار است، مهر نیز باید با ترکیبی متوازن از این دو نیروی موازی و همزمان همنشین شود و تنها در آن صورت میپاید.
دوم: راهبرد بهمن؛ عبارت است از نیکاندیشی در ارتباط مهرآمیز، که در بیانی دیگر تاکید و پافشاری بر برنده-برنده بودن بازیهای بینافردی است. نام بهمن به معنای «اندیشهی نیک» است و این خوب نگریستن به دیگری نتیجه و مقدمهی توجه به قلبم او و خواستِ افزودن بر آن است و این است که شالودهی ارتباطهای برنده- برنده را بر میسازد. راهبرد بهمن با توجه کردن به دیگری، نیکخواهانه نگریستناش، و کوشش برای افزودن بر لذت و قدرت و معنا و بقای او تعریف میشود.
سوم: راهبرد اردیبهشت؛ دلدار و دلداده تنها زمانی ارتباطی معنادار با هم پیدا میکنند و مهرشان تداوم پیدا میکند که جریانی درست و سالم از اطلاعات و معنا در میانهشان تبادل شود. مهر در نهایت شکلی از اندرکنش انسانی است و این سویهی ارتباطیاش به داد و ستد پیامها و فرستادن و ستاندن نشانهها و اشارهها پیوند خورده است. اردیبهشت در زبان اوستایی به معنای «بهترین راستی» است. از این رو راهبرد اردیبهشت به درستی و صادقانه بودن پیامهای رد و بدل شده میان دلدار و دلداده تاکید دارد. پیامهایی که ویران کنندهی تصویرهای دلفریب جعلی هستند، اما دقیقا به همین خاطر انگارههایی واقعی و راستین را جایگزیناش میکنند و دروغ را از میان بر میدارند.
چهارم: راهبرد شهریور؛ عبارت است از مدیریت کردن مدارهای قدرت در ارتباط انسانی. در پیوند مهرآمیزی که با سطح اجتماعی تماسی پیدا کرده باشد، خواه ناخواه مدارهای قدرت مداخله میکنند. این مدارها از نهادها بر میخیزند و به هر روی به شکلی رسمی یا غیررسمی و آشکار یا پنهان، دلدار و دلداده در بافتی احاطه شده از نهادها زندگی میکنند. مدارهای قدرت اگر به درون ارتباط مهرآمیز سرریز شوند، آن را مسخ میکنند و دگرگون میسازند و به ضمیمهای از ساز و کارهای قدرتمدار سازمانی تبدیلاش میکنند. راهبرد شهریور از طرفی این نشت کردن لگام گسیخته را مهار میکند و از سوی دیگر درگاهها و مسیرهایی سنجیده و درست را برای لمس کردن قدرت و به جریان انداختن آن ابداع میکند. مسیرهایی که با توافق و میل دو طرف شکل گرفته باشند و تشدیدی از قدرت در هردو نفر را به دنبال داشته باشند. راهبرد شهریور پرهیز از سیاسی شدن عاشقانهی ارتباط زیر سایهی سنگین نهادهاست، در عینِ حفظ سیاست مهر که در پیمان و قراردادهای لایهی اجتماعی ریشه میدواند.
پنجم: راهبرد اسفند؛ شیوهایست برای پاییدن و پاس داشتن مهر، بدون آن که در آن چسبندگیای ایجاد شود یا اصرار و اجباری بر آن اعمال کنیم. کوشش برای حفظ مهر و تداوم بخشیدن به آن تنها با رصد کردن دایمی، مشاهدهی واقعبینانه و محک زدن پیاپیاش ممکن میشود. در این حالت پویایی و تحول دایمی مهر نمایان میشود و همراه و همگام شدن با آن بدون لگام زدن یا مهار کردناش ممکن میشود. راهبرد اسفند –که نیروی پشتیبان باروری زمین و رویندگی گیاهی بوده- به کنش باغبان شباهت دارد نه شغل کسی که گل مصنوعی درست میکند. یعنی شیوهی انجام دادنش با رها کردن مهر و در عین حال یاری رساندن به آن همراه است، تا مسیر خود را طی کند و از حرکت باز نماند و بیشترین بار و برگی که میتواند را بدهد.
ششم: راهبرد خرداد؛ چنان که از معنای اصلی خرداد (هَئورتاتَه در اوستایی، به معنی کمال) بر میآید، به ترفندهایی اشاره میکند که مهر را به وضعیت آرمانی و بهینهاش نزدیک میکند. گرانیگاه اصلی مهر مفهوم آزادی است و ارتباط مهرآمیز میان دو تن از آن رو ارزشمند است که هریک دیگری را آزادانه انتخاب میکنند. از این رو راهبرد خرداد به پاس داشتن آزادی خویشتن و دیگری، و به چگونگی تداوم یافتن مهر در میانهی این آزادی دوسویه مربوط میشود. شیوهای برای مستقل نگهداشتن زیستجهانهای متمایزِ دلدار و دلداده، و در عین حال تاسیس درگاهها و مسیرها و نقاط اتصالی که این دو را به هم چفت و بست کند و پیوند پویای میانشان را ممکن سازد. راهبرد خرداد رؤیای خوشنما ولی نادلچسبِ ادغام شدن دو زیستجهان را با هشیاریای جایگزین میکند که از جدایی همیشگی و استقلال خدشهناپذیر هر «من»ِ تنها بر میخیزد، و در عین حال این وضعیت پایه و بنیادین را با شکل دادن به پیوندهایی آزادانه و خودخواسته تکمیل میکند و میبالاند.
هفتم: راهبرد امرداد؛ شیوهایست برای فربه ساختن و تناور کردن مهر، و این با جوش خوردن ناگهانی و یکبارهی دنیای من و دیگری ممکن نمیشود، بلکه روندی مداوم و تدریجی و پیوسته است که با شکلگیری نقاط اشتراک، ظهور میلهای مشترک و همگرایی خواستها همراه است. امرداد در پارسی به معنای جاودانگی و نامیرایی است و این راهبرد تداوم و پایداری مهر را با تافتن و بافتنِ نخهایی تازه و ظریف به ابریشمِ ارتباط بینافردی ممکن میسازد. به کار گیری این راهبرد در گروی درک این نکته است که پیوند میان انسانها به طنابی قطور و محکم شباهت ندارد که یکی را به دیگری متصل کند، بلکه به شبکهای ظریف از نخهای نازک میماند که هر از چندی هم گسسته میشوند، اما شبکهی کلیشان اگر درست مدیریت شود، میبالد و رشد میکند و به پیچیدگی و استحکام خود میافزاید.
ده اندرز دربارهی مهر:
نخست: هرگز آزادی دیگری را نقض نکنید و هرگز اجازه ندهید کسی آزادیتان را نقض کند.
دوم: یاد بگیرید از لذت بردن دیگری لذت ببرید. مهر جعبهی تشدید لذتهاست.
سوم: مهر را بپایید تا از مسیر اصلی خود منحرف نشود. نه کورهراه بیراهه که سرد شدن و محو شدن تدریجیاش تست، و نه شاهراه بیراهه که عشق است.
چهارم: برنده- برنده بودن ارتباطتان را مدام وارسی کنید و هیچ لکهای از الگوهای غیر از این (برنده-بازنده/ بازنده-بزنده/ بازنده-بازنده) را تحمل نکنید. به محض رخنهی این شکلهای معیوب ارتباطی، کل دامنهای که آنها را در بر میگیرد را از ارتباط خود حذف کنید، حتا اگر به لاغری شدید پیوندتان با دیگری منتهی شود.
پنجم: راستگو باشید و به شدت از دروغ بپرهیزید. در عین حال حریم شخصی خود و دیگری را محترم بشمارید. دلیلی ندارد همه چیز را دربارهی حریم شخصی خود به دیگری بگویید و دلیلی ندارد همه چیز را در حریم شخصی او بدانید. دربارهی آنچه که به دایرهی ارتباطتان و میدان همپوشانی زیستجهانهایتان مربوط میشود، تنها و تنها راست بگویید و نگذارید دروغ یا پنهانکاری در آن راه یابد.
ششم: مهر در گروی درک یگانگی دیگری است. بی آن که دچار توهم شوید و دنیا را برهوتی با یک ساکن (دلدار) تصور کنید، این نکته را دریابید که دلدار در ازدحام دیگریها –که بسیاریشان شایستهی مهر هم هستند- چرا یگانه است و چه ویژگیهایی از بقیه متمایزش میکند.
هفتم: مهر را همچون ارتباطی دیرپا و طولانی، و به همین خاطر پویا و دگرگون شونده در نظر بگیرید. ارتباطی که تکراری و ایستا و ثابت باشد، احتمالا نتیجهی اجبارها و مهارهای بیرونی است، و به هر صورت مهر نیست. مهر تغییر شکل میدهد و دامنههایی متفاوت از زیستجهانهای افراد را در بر میگیرد و میپیماید. به مهر اعتماد کنید و در این چالاکی دنبالهروی او باشید و تداومش را حفظ کنید. رابطههای پرهیجان زودگذر به نیرویی که صرفشان میکنند، نمیارزند.
هشتم: مهر خود را صادقانه ابراز کنید. هرگز به شکلی دروغین تزئینش نکنید و هرگز ابراز کردناش را با این چشمداشت همراه نکنید که باید پاسخی مشابه هم دریافت کنید. مهر نیرویی درونی و برخاسته از «من» است و ابراز کردناش هم به همین ترتیب کنشی شخصی است. دیگری ممکن است حس مشابهی و بیان رسایی داشته باشد و مشابهش را ابراز کند یا نکند، و این نباید در مهر من و ابراز آن اثری بگذارد.
نهم: از فراق نترسید. دوری دلدار از دلداده قاعده است، نه بحران، و منها در سرشت خویش همیشه تنها هستند. مهر و پیوند نقاطی باشکوه در این زمینه است. آن را با زمینه اشتباه نگیرید، و از یاد نبرید که تنها در آن زمینه است که این نقاط درخشان پدیدار میشوند.
دهم: مهر را در همهی شکلهایش پاس بدارید. مهر چه جنسی باشد و چه غیرجنسی، چه شدید باشد و چه ملایم، چه محدود به حوزهای خاص و برآمده از صفتی خاص باشد، یا فراگیر و در برگیرندهی کل فرد، در هر حال ارزشمند است. جوانهی مهر را بپرورید و ارج بگذارید. جوانهای که یکسویه است و ممکن است با مهر دیگری تلاقی بکند، یا نکند. اما در هر شکل و در هر وضعیتاش ارزشمند است و افزایندهی قلبم.
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب