گفتار نخست: قفقاز
سخن نخست: قفقاز ایرانی
سرزمین قفقاز، امروز کشورهای آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، و بخشی از جنوب فدراسیون روسیه (داغستان، چچن، کاباردینو-بلخار، اوسِتیا، قراچای، کالمیک) را در بر میگیرد. این منطقه قلمروی باستانی و کهن است که آثار یکجانشینی و زندگی کشاورزانه از هزارهی سوم پ.م در آن یافت شده و در دوران پیش از اتحاد سرزمینهای ایرانی، دولتهای هیتی، میتانی، اورارتو، مانا و آشور در دورههای گوناگون بر بخشهای گوناگونِ آن حکومت میکردهاند. این منطقه از ابتدای هزارهی اول پ.م به تدریج ایرانینشین شد و در نیمهی قرن ششم پ.م، بعد از آن که کوروش بزرگ ماد را فتح کرد، به استانی در کشور پارس بدل گشت. دست کم از 521 پ.م میدانیم که دیوانسالاران هخامنشی آنجا را استان (دَهیوم) ارمنستان مینامیدهاند. این سرزمین تا هزار سال بعد یکی از کانونهای مقاومت تمدن ایرانی در برابر پیشروی نظامی رومیان بود و خود همچون مرکزی عمل میکرد که جمعیتهای قفقازی را در قالب نیروهای نظامی یا بازرگانان به سرزمینهای غربی و شمالی منتقل میساخت.
منطقهی قفقاز از ابتدای دوران صفوی تا میانهی عصر قاجار بخشی از کشور ایران محسوب میشد و تنها در دوران آشفتگی بعد از فروپاشی صفویها، برای مدتی خانخانی در آن منطقه رایج شد. در میانهی قرن هجدهم میلادی، روسها که تازه دولتی مقتدر تاسیس کرده بودند، به پیشروی به سمت جنوب روی آوردند و کوشیدند بر این منطقه چیره گردند. اصولا پیدایش دولت روسیه و تحول هویت سیاسی روسها را باید نتیجهی کشمکش این مردم با امیرنشینهای مسلمانِ جنوب روسیه دانست که بیشترشان تباری مغولی-تاتاری، زبانی ترکی، دین اسلام، و فرهنگ ایرانی داشتند.
نخستین بخش مسلماننشینی که به دست روسها افتاد، خاننشین غازان بود که در 1552.م فتح شد. در 1556.م خان هشترخان تسلیم شد و خانهای کریمه در 1772.م درهم شکستند. در 1783.م شاه گرجستان که در کارتیل کاختیا مستقر بود و با دربار ایران اختلافی پیدا کرده بود، قراردادی با تزار روسیه بست و خود را تحت حمایت او قرار داد. اما با حضور نظامی روسها روبرو شد و در عمل استقلال قلمروش را از دست داد. روسها یک سال بعد در آستانهی کوههای قفقاز دژی به نام ولادی قفقاز (یعنی اربابِ قفقاز) ساختند و در 1799.م جادهای ساختند که شهرهای روسیه را تفلیس وصل میکرد و برای ترابری ارتش روسیه کاربرد داشت. در 1801.م پل اول که فرزند کاترین دوم روسیه بود، با ارتش روسیه به گرجستان حمله برد و بدون برخورد به مقاومت چندانی این سرزمین را فتح کرد. در تاریخهای روسیه نوشته شده که گئورگ دوازدهم شاه گرجستان کشور خود را برای تزار روسیه به ارث گذاشت و روسها از سر اجبار این وصیتنامه را اجرا کردند![1] پس از آن روسها در 1859.م چچن و داغستان را گرفتند و در 1864.م چرکستان را تسخیر کردند.
سرزمین قفقاز میدان اصلی درگیری در دور اول جنگهای ایران و روس بود. مردم این قلمرو هوادار سرسخت ایران بودند. با وجود آن که بسیاری از این شهرها مسیحینشین بودند، روسها هربار بعد از اشغال شهرها به کشتار و غارت خانههای اهالیاش میپرداختند. تزار نیکولای اول در فرمانی که در میانهی نبرد داغستان به ژنرال پاسکوویچ داده، لقبِ «کنتِ ایروان» را به او اعطا کرد و چنین نوشت: «پس از انجام ماموریت تسلط بر دشتهای ارمنستان، ماموریت دیگری در برابر شما قرار دارد که گرچه به ظاهر کماهمیتتر است، اما از حیث محتوا و نتایجی که از آن به دست خواهد آمد، مهمتر است و آن مطیع کردن طوایف کوهنشین یا نابود کردن آنهایی است که حاضر به تسلیم نمیشوند.»[2] ناگفته نماند که ژنرال پاسکوویچ همان سردار خونخوار روس است که در 1831.م شورش ملی لهستانیها را در رودی از خون غرقه ساخت.
خشونت و کشتار روسها، پیروزی نظامیای برایشان به ارمغان آورد، اما مردم قفقاز را رام نساخت. با وجود آن که منطقهی قفقاز در دور اول جنگهای ایران و روم از ایران کنده شده بود، مردم منطقه و ایرانیها این ترتیب را نپذیرفتند و جهاد عمومی برای بازپسگیری آن دلیل اصلی آغاز دور دوم این جنگها بود. با این وجود دلیری سربازان ایرانی و پشتیبانی مردم قفقاز برای چیرگی بر روسها بسنده نبود و همسایهی شمالی که در آن هنگام به همراه دولت چین و امپراتوری هاپسبورگ بزرگترین کشور جهان محسوب میشد، توانست سلطهاش را بر این منطقه استوار سازد.
هرچند ابعاد و منابع انسانی امپراتوری روسیه با قلمروِ قفقاز قابل مقایسه نبود، اما همچنان هستههایی از مقاومت مسلحانه در این سرزمین باقی ماند. از همان 1817.م که حملهی روسها به کوهنشینان قفقاز آغاز شد، مقاومت شدید این مردم در برابرشان نیز شکل گرفت. نبرد میان روسها و داغستانیها تا 1859.م به درازا کشید و طولانیترین مقاومت مردمی در برابر ارتش تزاری در کل تاریخ این کشور محسوب میشد. در پایان این دوره، امام شامل که رهبر کوهنشینان بود به اسارت درآمد و پنج سال بعد بقایای پیروانش نیز از میان رفتند.
شالودهی مقاومت مردم قفقاز در برابر روسها، تصوف بود. در این منطقه چهار شاخهی نقشبندیه، قادریه، یسویه و کبرویه رواج داشت و مردم قفقاز شمالی و داغستان اصولا با گرویدن این آیینهای صوفیانه بود که اسلام آورده بودند. در 1783.م، همزمان با ورود طلایهداران ارتش تزاری به قفقاز، امام منصور اُشرومه که از روستای اَلدی چچن برخاسته بود، و مرشد درویشان نقشبندی بود، رهبری مقاومت مردمی را بر عهده گرفت. سپاه صوفیان که در دلیری نامآور بودند، به سال 1785.م در نبرد رود سونجا بر ارتش تزاری پیروز شد و روسها را قتل عام کرد. شورش او گسترش محدودی در میان چرکسها هم داشت. اما در نهایت ارتش بزرگ روسیه بر این کوهنشینان شورشی غلبه کرد و امام منصور که در قلعهی آناپای در محاصره گرفتار آمده بود، دستگیر شد و دو سال بعد در زندان روسها درگذشت.
بعد از مرگ امام منصور تا سی سال جنبش مقاومت صوفیان زیرزمینی بود، تا آن که در سالهای اول قرن نوزدهم میلادی شیخ اسماعیل کردمیر که از مردم شیروان بود، پرچمدار این مبارزه شد. او مرید شیخ خالد کرد از مردم سلیمانیه بود که خود از مریدان شیخ عبدالله دهلوی محسوب میشد. شاگردان شیخ اسماعیل هم راه او را ادامه دادند. مهمترینِ این شاگردان شیخ خاص محمد شیروانی بود و شیخ محمد افندی یراقلاری که این آخری در 1825.م در شمال داغستان اعلام جهاد کرد و روسها را بیرون راند. بعد از او شاگردش جمالالدین در منطقهی قاضی قموق در مرکز داغستان نبرد را ادامه داد و شاگرد او غازی محمد بود که اولین امام کل داغستان بود و موفق شد همهی رزمندگان ضدتزاری را در قفقاز با هم متحد کند. در میان این سلسله از مشایخ نقشبندی، حاجی نصرالله کبیری از همه مشهورتر است، چون شورشی پردامنه بر پا کرد و در 1859.م در نبرد گونیب در منطقهی خانات کُرن شکست خورد و کشته شد. بعد از مرگ او بسیاری از رهبران صوفیان شورشی به کشورهای همسایه گریختند. خودِ جمال الدین قاضی قموق به عثمانی مهاجرت کرد و دو تن از شاگردان مهمش (حق المحمد قاضی قموق و حاجی علی عسکر تساخوی) به مکه رفتند و تا پایان عمرشان در آنجا ماندند. جانشین جمالالدین در رهبری قیام مردم قفقاز، صوفی دیگری بود به نام حاجی عبدالرحمن سوگراتلی که در 1877.م سر به شورش برداشت و در چند جنگ روسها را شکست داد. اما در نهایت شکست خورد و اسیر شد و در تبعیدگاهش در سیبری درگذشت. پسرش محمد افندی که بعد از او پرچمدار مبارزه شد، ناگزیر شد به عثمانی بگریزد و از آنجا مریدانش را راهبری کند.[3]
در این میان، صوفیانِ پیروی سلسلهی قادریه نیز به تدریج گرایشی سیاسی یافتند و مانند نقشبندیان به مقابله با روسها روی آوردند. در دههی 1850.م، همزمان با شورش رهبران نقشبندی، فرقهی قادری توسط یک شیخ به نام کونتا حاجی کیشزاده[4] (کیشیف) به قفقاز برده شد. منابع روسها معمولا از خاستگاه قادریِ این شخص و تبارِ کهن و دیرینهی درویشان قادری بیخبر هستند و نام جریان دینیِ منسوب به وی را طریقت کونتا حاجی مینامند، که نادرست است. این مرد چوپانی قیموق بود از اهالی چچن که آشتیجو و صلحجو بود و در ابتدای کار مخالفِ مبارزهی مسلحانه با روسها بود. او به همین دلیل در گرماگرم مبارزهی نقشبندیان محبوبیت چندانی در میان مردم قفقاز نداشت و تا حدودی مردی سازشکار دانسته میشد. کونتا حاجی چند سال را به بهانهی سفر حج خارج از قفقاز به سر برد و در 1861.م، بعد از سرکوب شورش حاجی نصر الله کبیری به این قلمرو بازگشت. تبلیغ او در این هنگام با اقبال عمومی روبرو شد و رزمندگان قدیمی نقشبندی گرد او جمع شدند. ذکر جلی پیروانش با مراسم سماع پرشوری که برگزار میکردند، باعث جلب تودهی مردم به او شد، به شکلی که در دههی 1870.م اینگوشها که تا پیش از آن به آیینهای جانانگار شمنی اعتقاد داشتند، دعوت وی را پذیرفتند و اسلام آوردند. همین شور و نیروی نوگرویدگان باعث شد رویکرد آشتیجویانه و نرمخویانهی او نیز دربارهی روسها به تدریج دگرگون شود. در نهایت ظلم و ستم روسها باعث شد تا همین شیخ ملایم نیز سر به شورش بردارد و مریدانش را به کانون سازماندهی مقاومت در برابر روسها بدل کند.
مقامات روسی با ممنوع ساختنِ خواندن ذکر جلی و مراسم سماع نسبت به او موضع گرفتند و در دیماه 1243 خورشیدی (اوایل ژانویهی 1864.م) وی را دستگیر کردند و یک سال و چند ماه بعد در زندان به قتلش رساندند. چند روز بعد از دستگیری وی، روسها به روستایی در چچن حمله لشکرکشی کردند و چهار هزار مرید او را که برای مراسمی در آنجا جمع شده بودند، مورد حمله قرار دادند. از این عده، دویست تن به قتل رسیدند و هزار تن مجروح شدند و بقیه نیز زندانی و تبعید شدند.[5] در واکنش به سختگیری و خشونت روسها، چند ماه بعد پنج هزار خانوادهی چچنی از زادگاهشان به عثمانی کوچ کردند. روسها برای این که از این مردم سرسخت و مقاوم رها شوند، مهاجرت ایشان را تایید و تشویق میکردند. اما طریقت قادری در قفقاز با سرعتی بیش از کوچ مردمش ریشه میدواند. به زودی شاگردان و جانشینان کونتا حاجی که وکیل نامیده میشدند، سلسلههایی تاسیس کردند که هر کدامشان یک ورد نامیده میشود. وردهای اصلی سه تا بودند: ورد بتل حاجی که توسط بلهوری (بلهوروف) تاسیس شد، شاخهی بامَت گِرای که موسساش حاجی میتای آوتورایی (حاجی میتایف) بود، و ورد چیم میرزا که در منطقهی مَیرتوپ شکل گرفت و بعدتر به گروه ویس حاجی یا کلاه سپیدان بدل شد.[6]
طریقت قادریه و مریدان کونتا حاجی به این ترتیب در قفقاز شاخه دواندند و همعنان با نقشبندیان مقاومت مردمی در برابر روسها را سازمان دادند. در 1873.م سلسلهی اکسای توسط مرشدی قیموق به نام شیخ بشیر تاسیس شد و به یارگیری از مردم چچن پرداخت. موسس این خاندان در ابتدای کار از مریدان حاجی عبدالرحمن سوگراتلی هم بود و بنابراین با نقشبندیه هم پیوندهایی داشت. شاگرد او شیخ بشیر و شاگرد او شیخ علیخان بود که روسها دستگیرش کردند و به سیبری تبعید شد. بعد از او عیاری به نام شیخ دنی ارسانزاده (اَرسانوف) رهبری شورش قادریان را بر عهده گرفت. این مرد از منطقهی کدی یورت برخاسته بود و راهزنی جوانمرد و محبوب بود که مانند عیاران قدیمی از کارگزاران روسها میدزدید و به مردم عادی بذل و بخشش میکرد و به خاطر پارساییاش شهرتی بزرگ داشت. مردم او را «اَبرِک» مینامیدند که تقریبا یعنی عیار. روسها در این هنگام قزاقهای تِرِک را به قفقاز کوچانده بودند و ایشان همچون بازوی نظامی تزار عمل میکردند. شیخ دنی بارها به قزاقها حمله کرد و در نهایت در نبردی با ایشان از پای در آمد.[7]
در سراسر این دوران، دو فرقهی نقشبندی و قادری در همراهی و گاه همکاری با هم، با روسها میجنگیدند. نقشبندیه که قدیمیتر و در میان مسلمانان ریشهدارتر بود، شهرنشینان و طبقهی فرهیخته و باسواد را به خود جلب میکرد، و قادریه که مراسمی شورانگیزتر و گسترشی سریعتر داشت و تازه به منطقه وارد شده بود، بیشتر در روستاها و میان دهقانان هوادار داشت و ایشان را به دین اسلام میگرواند. رهبران این شاخهها با هم روابطی دوستانه داشتند و معمولا عملیات و قیامهایشان را با هماهنگی با یکدیگر پیش میبردند.
مقاومت مردم قفقاز در برابر ارتش پیشرفته و بزرگ روسها موثر و شگفتانگیز بود. به شکلی که حملهی روسها به قفقاز که قرار بود به فتحی آسان و سریع منتهی شود، در عمل به زخمی باز در پهلوی امپراتوری تزاری بدل شد و یکی از عواملی بود که نابودی آن را رقم زد. هجوم روسها به قفقاز در دوران الکساندر اول شروع شد و تا دوران الکساندر دوم ادامه یافت. یعنی روی هم رفته نزدیک به پنجاه سال طول کشید و از نظر تلفاتی که برای ارتش تزاری به بار آورد، در کل دوران تاریخ استعمار بینظیر است. روسها در این مدت دویست هزار سرباز به قفقاز گسیل کردند، و در سالهای آخر این جنگ، 280 هزار نفر را در این جبهه مستقر ساخته بودند. این عددِ بزرگ زمانی معنادار میشود که دریابیم شمار سربازان ارتش روسیه در برابر تهاجم ناپلئون تنها 240 هزار نفر بوده است. در مقابل این نیروی عظیم، ارتش کوهنشینان از بیست هزار جنگاور تشکیل میشد که از سلاحهای سنگین و توپخانه نیز بهرهای نداشتند.[8]
در این دوران امام ملا کاظم، حمزه بیک، و امام شامل به نوبت رهبری کوهنشینان را بر عهده داشتند. چنان که گذشت، در 1840.م شورش قفقاز به منطقهی چچن نیز گسترش یافت و امام منصور که رهبر چچنها بود نیز به امام شامل پیوست. در این مدت، دلیری مردم این منطقه و نبوغ جنگی امام شامل به قدری جلب نظر کرده بود که بسیاری از نویسندگان و روشنفکران طراز اول اروپایی و حتا روسی را به هواداری از جنبش مقاومت این مردم وا داشت. الکساندر دوما به قلمرو امام شامل سفر کرد و با او دیدار کرد و وی را «اعجوبهای که در برابر همهی فرمانروایان روس میجنگد» دانست. کارل مارکس در نوشتاری امام شامل را دموکرات بزرگ نامید و حتا ادیبان روس مانند پوشکین، لرمانتوف و تولستوی با کوهنشینان ابراز همبستگی کردند و این جنگها را محکوم دانستند.[9] پوشکین شعر مشهوری دارد که در آن ژنرال یرملوف که اولین فرماندهی تزاری در حمله به قفقاز بود را هجو کرده و در آن از قفقازیها هواداری کرده است. هم او شعر دیگری دارد به نام «اسماعیل بیک» که در آن میگوید خدای مردم کوهنشین، آزادی نام دارد.
تزارها که میدیدند مقاومت فرهنگی شدیدی در این منطقه در برابرشان وجود دارد، میکوشیدند دین مسیحیت ارتدوکس و زبان روسی را به مردم این مناطق تحمیل کنند. اما با واکنش شدید ایشان روبرو شدند. در جریان قیام پوگاچف که مدتی اقتدار تزار را به لرزه انداخت، باشقیرها نقشی مهم ایفا کردند و بدنهی سپاه شورشی را تشکیل میدادند. در نتیجه کاترین دوم دین اسلام را به رسمیت شمرد و الکساندر دوم در 1872.م انجمنهای دینی ماورای قفقاز را قانونی ساخت.[10]
در 1905.م اولین حزب مسلمان روسیه به نام «اتفاق» شکل گرفت. رهبر آن گاسپرینی (گاسپیرینسکی) بود که امام مسلمانان کریمه هم محسوب میشد. این حزب دو جناح واگرا داشت. در یک سو پانترکها قرار داشتند که خود را ینیترک مینامیدند و هوادار مدرنیته بودند و در ضمن از ادغام سرزمینهای ترک در قلمرو امپراتوری روس دفاع میکردند و تنها نوعی خودمختاری محلی را با نظارت روسها طلب ميکردند. جناح دیگر، اسلامگراها بودند که محافظهکار و هوادار سنت بودند، با حاکمیت روسها مخالف بودند و هوادار جدایی سرزمینهای اشغال شده از روسیه بودند.[11] این جناح اسلامی به تدریج همزمان با توسعهی سازمانیافتگی مسلمانان به سمت شرق و آسیای میانه، بیشتر و بیشتر به فرهنگ کهن ایرانی گرایش یافتند. جریان اسلامگرا که هستهی تغذیه کنندهاش ایران بود، به سرعت توسعه یافت و بر اقلیتِ پانترک که بیشتر با عثمانی ارتباط داشت، غلبه کرد. به محض فروپاشی دولت شوروی این جناح که خود را شریعتی مینامید، به تبلیغ علنی مخالفت با روسیه روی آورد و در زمانی بسیار کوتاه سرزمینهای اشغال شده را از روسیه جدا کرد. رهبران این گروه به اقوام و سرزمینهای گوناگون تعلق داشتند. در سغد و خوارزم بابا خان، در تارتارستان رسولزاده، در داغستان تارکو حاجی، در چچن علی میتایف و سوگائیپ ملا، و کافتانوف در کاباردا مهمترین نظریهپردازان این جنبش بودند.[12]
به این ترتیب در ابتدای قرن بیستم، روسیه در استانهای جنوبی خویش، که بخشهایی اشغال شده از خاک ایران بود، با نارضایتی گستردهی مردم، جهتگیری دشمنانهی مسلمانان، و پیروزی همه جانبهی هویت ایرانی و دین اسلام بر هژمونی روسی-ارتدوکسی روبرو بود. هرچند چند دهه بود شورشهای بزرگ و عملیات نظامی گسترده برای بیرون رانده روسها متوقف شده بود و این تا حدودی مدیون سیاست آشتیجویانهی تزارها بود که در ضمن باعث شده بود تا دین اسلام و نمایندگان فرهنگ ایرانی در دل نهادهای دیوانی دولت تزاری نیز جایگاهی تعریف شده پیدا کنند.
- آوتورخانوف، 1371: 129. ↑
- آوتورخانوف، 1371: 130. ↑
- بنیگسن و ویمبوش، 1378: 30-38. ↑
- در کتابهای تاریخ مرسوم، نام و نشانها از منابع روسی نقل میشود و این منابع پسوندِ «–زاده» یا «–اوغلی» در انتهای نامها را به «-یف/ -وف» تبدیل میکنند و پسوند نسبت پارسی «ی» را به «-سکی» بر میگردانند. به این ترتیب مثلا تقیزاده به تقیوف بدل میشود و خویی را خویسکی مینویسند. به نظرم نادرست – و تا حدودی دربارهی خاطرهی رزمندان مقاوم منطقه، توهینآمیز- است که نامهایشان به شکل روسی نقل شود. از این رو در این متن بر خلاف روش مرسوم، اما نادرستی که شرحش گذشت، اسمها را جز در بارِ نخستِ اشاره، به شکلِ اصلی نقل میکنم. در جاهایی که شکل اصلی نام باقی نمانده، پسوند پارسیِ «-زاده» را ترجیح میدهم. چون هم برای مخاطبان ایرانی آشناتر است، و هم در نهایت پسوند «-اوغلی» برابرنهاد ترکیِ آن محسوب میشود. در این بین تنها دربارهی کسانی پسوندهای روسی را حفظ میکنم که کارگزار دولت تزاری یا کمونیستهای مطیع حزب بلشویک بودهاند، و خودشان خویشتن را به این ترتیب میشناساندهاند. دربارهی ایشان فکر میکنم همین شکلِ مسخ شده و روسی شده از نامشان سزاوارتر است و هویتشان را بهتر نمایش میدهد. ↑
- بنیگسن و ویمبوش، 1378: 35. ↑
- بنیگسن و ویمبوش، 1378: 23. ↑
- بنیگسن و ویمبوش، 1378: 37. ↑
- آوتورخانوف، 1371: 132. ↑
- آوتورخانوف، 1371: 131. ↑
- آوتورخانوف، 1371: 141. ↑
- آوتورخانوف، 1371: 145. ↑
- آوتورخانوف، 1371: 148. ↑
ادامه مطلب: سخن دوم: سرخ شدن قفقاز(بخش نخست)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب