گفتار دوم: مرگ و تعادل[1]
شکاریم یکسر همه پیش مرگ سرِ زیر تاج و سرِ زیر ترگ
یکی زود سازد، یکی دیرتر سرانجام بر مرگ باشد گذر
(فردوسی)
جذبکننده، نقطهای بر فضای حالت است که سیستم در آن به پایداری نسبی میرسد. برای تمام سیستمها، در تمام زمانها، یک جذبکنندهی غایی و عمومی وجود دارد که مهروند است. مهروند الگویی از تحول هستی است که فراگیر و عام است. مهروند، با اعلام موجودیت محیط و مرزبندی شدنِ پیرامونِ آن، به دو بخشِ سیستم و محیط میشکند، اما بیشتر در قالب محیط به سیر خود ادامه میدهد. سیستم –هرقدر هم که پیچیده و بزرگ باشد- همیشه در تناسب با محیط پیرامونش (یعنی کل هستی جز خودش) بسیار بسیار کوچک و ناچیز است. فرجام کار تمام سیستمها آن است که از مخالفت با محیط دست بردارند و از پویایی پیرامون خود پیروی کنند.
محیط نیرومندترین جذبکننده در تمام فضای حالتهای ممکن است. جذبکنندهای که یک نقطهی مشخص را شامل نمیشود، بلکه مجموعهای متحرک و تصادفی از چاههای پتانسیل بسیار عمیق و فرورفتگیهای فراخ و پذیرنده را در بر میگیرد. پرتگاههایی که سیستم همواره در لبهشان قرار دارد و اگر به درونشان فرو بغلتد، امکان خروج از آنها را از دست خواهد داد. برای تمام سیستمها جذبکنندهای عام و فراگیر[2] به نام تعادل وجود دارد.
اگر تحولات درونی سیستم با تغییرات بیرونی محیط تفاوتی نداشته باشد، میگوییم سیستم با محیط به تعادل رسیده است. این بدان معناست که مرزی که ساختار و کارکرد سیستم را از زمینهی پیرامونش جدا میکرد نابود شده و روندهای آشفته و تصادفی محیطی به درون سیستم نشت کرده است. تعادل تقارن سیستم و محیط است. سیستمی که با محیط به تعادل برسد در آن حل میشود و دیگر به عنوان سیستم هویتی مستقل ندارد، بلکه فقط بخشی از محیط است.
هنگامی که موجود زندهای میمیرد، چنین تعادلی تجربه میشود. پوستی که تا به حال در برابر ورود میکروبها فعالانه مقاومت میکرد از پایداری دست بر میدارد و نظام گردش خونی که ترکیبات شیمیایی داخل بدن را در اطراف جذبکنندهای خاص ثابت نگه میداشت از این کار باز میماند و به سوی جذبکنندهی مهم و نیرومند دیگری یعنی محیط متمایل میشود. حیات تلاش سیستمهای بیوشیمیایی برای حفظ جذبکنندههایی شکننده و متعدد است در برابر میل به ورود به جذبکنندهی یکتا و بسیار نیرومندی که وضعیت محیط را نمایندگی میکند. مرگ تسلیم شدن سیستم زنده به این جذبکننده است. مرگ، با تعبیری که دیدیم، نوعی فروکاسته شدنِ همهی جذبکنندهها به این جذبکنندهی بیرونی است. در این حالت جاندار چیزی نیست جز مجموعهای از مولکولهای آلی که به زودی در میان جریانات محیطی پراکنده و حل خواهد شد.
ویرانی سیستم در برابر فشار محیط و این تحویل شدنِ جذبکنندههای درونزاد به جذبکنندهی یگانهی محیطی ویژهی جانداران نیست. جوامع، نظامهای شخصیتی، نظریههای علمی و همهی سیستمهای قابلتصورِ دیگر هم میتوانند به این ترتیب نابود شوند. هنگامی که سپیدپوستان به قتلعام سرخپوستان روی آوردند و شکارگاههایشان را از چنگشان بیرون آوردند، سیستم قبایل سرخپوستی با محیطِ مدرنِ سپیدها به تعادل رسید و بقایای جنگاوران سرخپوست به شهروندانی آمریکایی فروکاسته شدند.
هنگامی که قبایل نوآمدهی یونانی در اواخر هزارهی دوم پیش از میلاد به بالکان وارد شدند و آنجا را فتح کردند، تمدنی که در آن هنگام در یونان وجود داشت از میان رفت. یعنی مرزهای این سرزمین بر روی غارتگرانِ همسایه باز شد، جمعیتِ آن به تدریج در سرزمینهای پیرامونی پراکنده شد، زبان و خط و فرهنگشان به تدریج از یادها رفت و شهرهایشان به زمینهای بایر اطراف دگردیسی یافت. به این ترتیب، زبان و فرهنگ تمدن موکنای به یونانی و ساختارهای حکومتیشان به دولتشهرهای نوظهور یونانی فرو کاسته شد.
سرنوشتی که ذکرش گذشت فرجامِ قطعی تمامِ سیستمهاست. همهی سیستمها در نهایت با محیطشان به تعادل میرسند. جذبکنندهی بیرونی محیط به قدری قدرتمند است که مقاومت در برابرش جز برای مقطعی کوتاه ممکن نیست. ما آدمیان، به عنوان نمایندگانی از همین سیستمهای زنده، این مدت کوتاه را به سالها و روزها و ساعتها تقسیم میکنیم، اما این تدبیرها و سایر ترفندهای به کار گرفتهشده برای فراموش کردنِ این حل شدن نهایی در محیط به لحاظ تجربی بیفایده است و آدمها، تمدنها، فرهنگها، نظریهها و گونهها بنابر قاعدهای عمومی در نهایت به محیط تحویل میشوند. این تنها جایی است که تحویلگرایی، البته در کاربستی بسیار محدودتر از آنچه اندیشمندان سدهی هجدهمی گمان میکردند، درست از آب در میآید.
ادامه مطلب: گفتار سوم: مفهوم تنش
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب