بخش نخست: کیستی و چیستی نیما
گفتار نخست: پیشداشتها و پرسشها
1. اگر یکی از دوستداران شعر پارسی به دانشنامهی الکترونیکی ویکیپدیا که پرکاربردترین دانشنامهی اینترنتی پارسی زبان است، مراجعه کند و اطلاعاتی دربارهی نیمایوشیج بجوید، در نخستین سطور از مدخلی که به نام اوست، با این جمله روبرو میشود: «(نیما) شاعر معاصر ایرانی و پدر شعر نو فارسی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است… نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود…تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود.» [1]
اگر این علاقمند به ادب پارسی، خواهانِ بیشتر دانستن دربارهی ارج و قدرِ سرودههای نیما باشد، در نخستین جستجو با اظهارنظرهایی به نسبت یکدست و سازگار با هم روبرو خواهد شد. مثلا در روزنامههای به نسبت آزاداندیش پایتخت چنین جملاتی را خواهد خواند: «او در 62 سال زندگی خود توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی مینمود، با شعرهایش تحول بخشد.»[2] و «نیما به خاطر آشنایی با زبان فرانسه با ادبیات اروپا هم آشنا گردید و سبب به وجود آمدن سبكی نو در شعر پارسی شد. او همچنین تغییر بزرگی در شعر فارسی ایجاد كرد.»[3] و « نیما یوشیج گرچه اولین شاعری نبود که علیه قانون های دست و پاگیر ادبیات کلاسیک شورید، اما از آنجایی که شاعری مطرح بود و شعرهای کلاسیکش هیچ کم نداشت، بدل به اولین شاعر ادبیات مدرن ایران شد. او برای حرفها، تئوری ها و شعرهایش آن قدر دلیل و منطق داشت که بتواند منطق آن را به همگان بقبولاند.»[4]
رسانههای تخصصیتر و نشریههای روشنفکرانه و ادبی هم تصویری همسان را از او منتشر میکنند. مثلا رضا صادقی شهپر میگوید که نیما از نظر کیفیت اشعار همتای بهترین شاعران سمبولیست جهان است[5] و شاعری نوپرداز به نام کیومرث منشیزاده که در دانشگاه استاد جامعهشناسی هنر هم بوده، بر این باور است که « ما گمان میکنیم چون نیما یک شاعر سمبولیک است لزوما باید ازشاعران سمبولیست فرانسه چون رمبو، بودلر و ورلن پایینتر باشد؛ در حالی که اشعار ملکالشعرای فرانسه یعنی ورلن هم به پای شعر نیما نمیرسد… عادت این است که میگویند شعرهای نیما از نظر زبانی مشکل دارند؛ در حالی که این خود زبان ماست که یوشیج خواسته آن رابه چالش کشاند و زبانی دلنشین را خلق کند… نیما مدرنترین شاعر معاصر است… شعر نیما دستگاه مختصات دارد، عدولناپذیر است و نمیشود هر کاری را با آن انجام داد. شعر نیما کمپوزسیون دارد و لبریز از مالیخولیایی است که صرفا خاص نیما یوشیج است… شعرهای بلند نیما شعرهای مهمی هستند برخلاف شعرهای بلندی که دیگران پس از او سرودند.»[6]
کسانی که برای بیشتر دانستن دربارهی نیما و شعر او به کتابها و منابع دیگر بنگرند، باز با همین انگاره از او روبرو خواهند شد. در مجموعهای از مقالهها که دربارهی تحلیل ادبی شعر نیما گردآوری شده، میخوانیم که «نیما به تحولات ادبی در تاریخ و جامعهی ایران و جهان توجه داشت. او در کنار تاثیر ژرفی که از نظامی، مولوی، سعدی، حافظ، محتشم کاشانی، و حتا غزالی و خواجه نصرالدین طوسی پذیرفت، دستاوردهای عظیم مکتبآفرینان و موجآفرینان بزرگ غرب از هومر و دانته تا ویتمن و ورهارن و مالارمه را توشهی راه خویش ساخت.»[7]
دکتر جواد مجابی که در نفوذ و تاثیرش در ادبیات معاصر ایران شکی نیست هم در قطعهی ادبی پرشوری که در ستایش وطن و میهنپرستی نوشته، چنین جملهای را گنجانده است: «وطن یعنی مردم، یعنی شهرهای دور و نزدیک، یعنی کوچهای که در آن زندگی میکنیم، باغی که در آن گردش میکنیم، وطن یعنی غزل حافظ و افسانهی نیما، آواز قمر و ساز صبا، یعنی ایستادن در برابر هجوم بیگانه، یعنی کهن جاه را از عاریتهای نو بهتر دانستن».[8]
در این جملهی زیبا، افسانه، که اولین منظومهی بلند چاپ شده از نیماست، همسایه و همتای غزل حافظ قلمداد شده، و با عناصری فرهنگی مانند آواز قمرالملوک وزیری و موسیقی صبا همنشین، و با مفاهیمی مانند «ایستادگی در برابر هجوم بیگانه» و «کهنجامه را از عاریتهای نو بهتر دانستن» مربوط دانسته شده است. فهمِ نیما از این زاویه و بر مبنای این پیشداشتها، چندان ریشهدار و عمیق است که وقتی چندی پیش مجلهی «تجربه» مجموعهای از هشت مقاله را دربارهی نیما گرد آورد[9] و عنوانی به ظاهر بیطرفانه و نمایندهی نگاه انتقادی را برای این پرونده برگزید، در عمل تنها به مجیزگویی و تکرار همین حرفها بسنده کرد. چندان که هفت تا از هشت مقالهی یاد شده تکرار همین مکرراتِ ستایشگرانه بود، و تنها یکی از آنها به نقد نیما میپرداخت، که آن هم مصاحبهای بود با دکتر پرویز ناتل خانلری که پنجاه سال پیش مربوط میشد و در اینجا برای خالی نبودن عریضه بازچاپ شده بود.
عبارتهایی از این دست، که آثار نیما و خودِ نیما را با نمادها و مدلولهایی از این دست همنشین و همراه میسازند و آن را در چنین بافتی میستایند، اندک نیستند. به واقع، این گزارهها و اشارهها همچون نقل و نبات بر سر و روی کتابخوانان و مجلهخوانان میبارند و به زبانزدی شیرین میمانند که همگان به مزه مزه کردناش مشغولاند. اما معمولا، وقتی دربارهی موضوعی توافقی هست، بی آن که استدلالی باشد، باید هوشیار شد. وجود همگراییای هنجارین در آرا و عقاید مردمان، به خصوص اگر در غیاب استنادها و ارجاعهای دقیق و گفتمانی شفاف و روشن نمود یابد، به زنگ هشداری میماند که خطرِ عوامزدگی و خطا را گوشزد میکند. دربارهی نیما و آثار نیما، با چنین شکلی از همگرایی عقاید روبرو هستیم. باورهایی هنجارین دربارهی او وجود دارد که باید اعتبار و راستیاش مورد پرسش قرار گیرد، منابع و دادههای مرتبط با آن وارسی شود، و ساز و کارهای شکلگیری این عقیدهی هنجارین و پیامدها و دستاوردهایش به دقت با محک عقل و خرد سنجیده گردد.
اگر به تاریخ نقد و اسناد تاریخی بنگریم، در مییابیم که این گفتمانِ اغراقآمیزی که نیما را آغازگاه و جامعِ تمام صفات منسوب به شعر نو میداند، به شکل غریبی تازه و متاخر است. یعنی باب شدن و رواج آن از دههی 1350 آغاز شده و به خصوص بعد از انقلاب اسلامی و حذف طبقهای از فرهیختگان قدیمی از جامعه بود که چنین گفتمانی به کرسی نشست. نمونهای از این گفتمان را در مصاحبهی احسان طبری با سیاوش کسرائی در سال 1359 میبینیم. در آنجا طبری میگوید: «نیما شخصیت ممتاز دیگری است. او راهگشای برجستهی تحول انقلابی در شکل و مضمون شعر فارسی است و تا امروز هم در این عرصه استاد بی بدیل بزرگی باقی مانده است. نیما شخصیت هوگو را (که دژ قوافی را تصرف کرده) و مایاکوفسکی را (که شعر را در خدمت طبقهی حملهور تاریخ قرار داده) در خود جمع دارد و سرفصلی در تاریخ ادبیات ما پدید آورده است.»[10]
این ستایشها از نیما معمولا تا حدی بسط یافته که تصویر نیما را به نوعی پیامبر و مبشر دورانی نو در زبان پارسی بدل ساخته است. سیروس طاهباز که اشعار نیما را گردآوری کرده و کتابی در شرح حال او نوشته است، مرید نیما بوده و آرزوی بزرگش این بوده که چاپخانهای برای انتشار آثار نیما در ده یوش برپا کند و در آنجا خانقاهی برای پذیرایی از زایرانِ سرای نیما تاسیس نماید! او نیما را تنها معیار و ارزش پذیرفتنی در پارسی میدید و تاریخ ادبیات پارسی را به پیش و پس از نیما تقسیم میکرد.[11] برداشتی که این روزها بسیاری از پژوهشگران نیز آن را پذیرفتهاند. به عنوان مثال محمد مختاری نیز شعر نوی پارسی را وامدار شخصِ نیما میداند و مینویسد که سه عامل شعر نو را پدید آوردهاند: اثر فرهنگی غرب، تحولات درونی فرهنگ ایرانی، و نبوغ و بصیرت نیمایوشیج.[12]
این فهرست از مدحها و ثناهای اغراقآمیز را میتوان صفحهها ادامه داد. قضیه تنها به رواج این مدح و ثناها منحصر نیست، که به سانسور و تحریف هرچه با این تبلیغات ناهمخوان باشد نیز گسترش یافته است. در حدی که وقتی صدرالدین الهی با دکتر پرویز ناتل خانلری مصاحبههایی کرد و آن را در تابستان 1346 در مجلهی سپید و سیاه منتشر کرد،[13] بخشهایی از آن که به نیما و بهار پرداخته میشد، «نتوانستند چاپ کنند»،[14] یعنی در عمل سانسور شد و از انتشارش جلوگیری به عمل آمد. نظیر همین ماجرا را دربارهی نقدهای دکتر حمیدی شیرازی، فریدون توللی، رعدی آذرخشی و دیگران بر نیما میبینیم، که رسانهها سرسختانه از منعکس کردن برداشتها و آرایشان خودداری کردهاند، و این در حالی است که همین اشخاص برجستهترین و پرخوانندهترین شاعران معاصر ایران هستند. همهشان هم افرادی با انصاف و نرمخو هستند و بر خلاف آنچه که از خودِ نیما و پیروانش مثل شاملو سراغ داریم، در نقد معمولا جانب متانت و ادب را رعایت میکردهاند. در حدی که مثلا رعدی آذرخشی که یکی از سرسختترین منتقدان نیما محسوب میشد، در کتابش نوشته که نیما نوآوری مهمی نداشت و دانش و تسلط کافی را هم بر ادب پارسی فاقد بود. با این همه بر این نکته تاکید کرده که نیما در آنچه میگفت صادق بود و آسیبی که به خاطر آرای او به زبان پارسی و ادب معاصر خورد، نتیجهی آن بود که گروههای سیاسی او را دستاویز قرار دادند و همزمان با بهرهکشی سیاسی از نامش، دربارهاش تبلیغ کردند و از او بت ساختند.[15]
برداشت من دربارهی نیما با آرای خانلری، بهار، توللی، حمیدی و بزرگان دیگری که در این زمینه فارغ از دلبستگیهای ایدئولوژیک نظر دادهاند، همسان است و خواهم کوشید تا این صدای خاموش شده را در این کتاب به شکلی مستدل و مستند بازسازی کنم.
با مرور آنچه دربارهی شعر نوی پارسی و نیمایوشیج نوشته شده، مجموعهای از گزارهها را استخراج کردهام که به نظرم نویسندگان گوناگون آن را همچون پیشفرضی دربارهی نیما در ذهن داشتهاند. ناگفته پیداست که همهی نویسندگان همهی این پیشداشتها را در ذهن ندارند. اما میتوان ادعا کرد که هریک از ایشان بخشهایی مهمی از این پیشداشتها را در ذهن دارند و بخش عمدهی نویسندگان بخش عمدهی این پیشفرضها را بدیهی پنداشتهاند. هریک از این پیشفرضها آنگاه که صریح و روشن بیان شوند، به طرح پرسشهایی به همان اندازه روشن و رسیدگی شدنی مجال میدهند و تلاش برای دستیابی به پاسخی مستند و نقادانه، کاری است که قصد دارم در این نوشتار به انجام برسانم.
2. پیشداشتها دربارهی نیمایوشیج:
1. نیما در به کارگیری زبان پارسی استاد بوده و بر ادبیات پارسی کلاسیک کاملا مسلط بوده است.
1.1: نیما از زبان پارسی به درستی و شیوایی استفاده میکرده است.
1.2: نیما شاعران کلاسیک را خوب میشناخته، نظریههای ادبی سنتی مربوط به شعر را خوب میشناخته، و در نقد آنها آرای خود را پرورده است.
1.3: نیما شعر کهن را به روانی و شیوایی میسروده است.
2. نیما سواد ادبی چشمگیری داشته و در جریان نوآوریهای روزِ دنیا بوده است.
2.1: نیما با زبان فرانسه و عربی آشنایی کامل داشته و منابعی را به این زبانها میخوانده است.
2.2: نیما آثار شاعران اروپایی را به زبان اصلی میخوانده و از آن متاثر میشده است.
2.3: نیما با نظریههای ادبی مدرن و نظریهپردازان دوران خود آشنا بوده و آرای ایشان را میشناخته است.
3. نوآوریهای نیما از خلاقیت چشمگیر او و تنگ بودنِ قالبهای سنتی برای سخنهای نوی او سرچشمه گرفته است.
3.1: نیما مضمونها و آرای نو و بدیعی را در ذهن داشته که در شعر زبان پارسی بیسابقه بوده است.
3.2: ماهیت این افکار بکر و مضمونهای نو طوری بوده که نمیشده آنها را در قالبهای سنتی گنجاند.
3.3: بر این مبنا نیما قالبهایی به کلی نو و خلاقانه را برای بیان آرای بدیع خویش خلق کرده است.
4. نیما شخصیتی محکم و استوار داشته و با ایمان به حقانیت خویش، در سراسر عمر خویش از موضع ادبی پیبشرفته و مترقیاش دفاع کرد و آن را به کرسی نشاند. از این رو نیما پدر شعر نوی پارسی محسوب میشود.
4.1: موضع نیما دربارهی شعر نو، موضعی ادبی و زیباییشناسانه بوده است و نه سیاسی یا اجتماعی یا هر انگیزهی غیرادبی دیگر.
4.2: این موضع برای نیما مشخص بوده، بر آن پافشاری داشته، و به شکلی مستدل از آن دفاع میکرده است.
4.3: نیما در سراسر عمر خویش زیر تازیانهی حملهی سنتگرایان قرار داشت، و بردبارانه این حملات را تحمل کرد و با شکیبایی نسلی از شاعران را تربیت کرد که حقانیت وی را با آفریدههای خویش نشان دادند.
4.4: موضع نیما و نوآوریهایش در زبان پارسی بیسابقه و انقلابی بوده و سنتشکنی بزرگی در تاریخ شعر پارسی محسوب میشود.
4.5: نیما به طور مستقیم بر شاعران مهمِ نوپردازِ بعد از خود تاثیر گذاشته و این شاعران همگی پیروان او محسوب میشوند.
4.6: نیما از دشمنیهای نامنصفانه و واپسگرایانهی مخالفانش بسیار رنج دید و محرومیتها و ستمهای زیادی را تحمل کرد.
5. نیما هنرمندی راستین بوده که نسبت به معاصرانش درکی عمیقتر از جریانهای اجتماعی و حال و هوای زمانهی مدرن داشته است. از این روست که توانسته مضمونهایی نو را کشف کند و آنها را منطبق با روح زمانه در زبان پارسی بیان کند.
5.1: نیما روحیهای هنری، عاشقپیشه، رمانتیک و حساس داشته و به همین دلیل مدام از ناملایمات زمانه در رنج بوده است.
5.2: نیما مردی خلاق و نوآور بوده و مدام به قالبها و مضمونهای نو دست مییافته است.
5.3: نیما با خلاقیت و همین ادراک هنرمندانه موفق شد شاعران دیگر را شیفتهی خود کند و دریچههای خلاقیت تازهای را بر ایشان بگشاید.
3. دربارهی این پنج پیشداشت و مشتقاتش، میتوان پرسشهایی طرح کرد:
نخست: نیما به راستی چقدر بر زبان پارسی مسلط بوده است؟ آشنایی او با شعر کهن پارسی چقدر بود؟ چقدر بر اشعار حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی چیرگی داشت؟ چقدر شعرهای نظامی و حافظ که مدام ستایششان میکرد را خوانده بود؟ نیما چگونه سخن میگفت و در شرایط عادی و هنجارین چگونه مینوشت؟ ساخت دستوریِ حرف زدنش و نوشتناش چگونه بود؟ چه شعرهایی را از کدام شاعران در حفظ داشت؟ هنگام سخن گفتن و نوشتن از کدام شاعران گواه میآورد و سخن خود را به نقل قول از کدام شاعران میآراست؟ شیفتهی کدام شاعران و کدام متنهای ادبی بود؟ در دورههای متفاوت عمرش از چه سبکی و متونی و شاعرانی الهام میگرفت؟ نیما چقدر خوب شعر کهن میسرود؟ شعرهای کلاسیکاش چقدر زیبا و شیوا و خلاقانه است و چه مضمونهایی را در چه قالبهایی بیان میکند؟
دوم: دانش نیما در چه حوزههایی بود و چه پایگاهی داشت؟ چه چیزهایی را خوب و عمیق میدانست؟ چه کتابهایی را دقیق و درست خوانده بود؟ بر کدام زبانها تسلط داشت؟ آثار چه کسانی را مطالعه کرده بود؟ آشنایی نیما با زبانهای اروپایی و بهرهمندی دست اول و بیواسطهی او از ادبیات غرب چقدر بود؟ او واقعا تا چه میزان آثار کسانی مانند بودلر و مالارمه و پوشکین (که نامشان را میآورد) را خوانده بود؟ پرسشهای مرکزیاش دربارهی ادبیات چه بود و تا چه پایه به پاسخهای دیگری آگاهی داشت؟ با نظریههای مدرن از چه مجرایی و تا چه پایه و بر مبنای کدام متون آشنایی داشت و چقدر منابع اصلی را در این زمینه مطالعه کرده بود؟
سوم: نیما چه میگفت؟ حرف تازهای که داشت چه بود؟ مضمون سخنانش تا چه اندازه نوآورانه و بیسابقه بود؟ چرا حس میکرد این حرفها را نمیتوان در قالبهای کلاسیک بیان کرد؟ چه قالبهایی را برای صورتبندی سخن خویش برگزید و چرا این قالبها را انتخاب کرد؟
چهارم: به راستی نیما که بود؟ موضع سیاسیاش چه بود؟ باورهای دینیاش چه بود؟ در چه شبکهی اجتماعیای عضویت داشت و اندرکنشاش با دیگران چگونه بود؟ چه نوع شخصیتی داشت؟ موضع ادبیاش دقیقا چه بود و چگونه تحول یافت؟ با چه زبانی و چه لحنی و از چه راهی از این موضع دفاع میکرد؟ این موضع چقدر از زیباییشناسی او ریشه میگرفت و چقدر عقاید سیاسی یا دینیاش در آن دخیل بود؟ با چه سنتی مخالفت میکرد؟ از چه راهی و با چه استدلالی چنین میکرد؟ مخالفانش چه کسانی بودند و چرا به او حمله میکردند؟ آیا نیما به راستی زندگی ناملایم و رنجباری را تجربه کرد؟ آیا شکایت او از بخت واژگون و این که استعدادهایش هدر میشوند و از ارج و قربِ سزاوار خویش بهرهای نمییابد، درست بوده است؟ آیا نیما به راستی نسبت به استعداد ادبیاش در زمان زندگیاش گمنام بود؟ یا نسبت به کار و تولیدی که میکرد، مستمندتر و فقیرتر از حد انصاف بود؟ دشمنی مخالفانش بر زندگی او و برخورداریاش از منابع چقدر تاثیر میگذاشت؟
پنجم: نیما چقدر خلاق و نوآور بود؟ روحیهاش چقدر با هنر پیوند داشت؟ چقدر حساس و تاثیرپذیر و نرمخو بود؟ چقدر عشق را تجربه کرده بود و ارتباطش با زنان و تماسهای جنسیاش چگونه بود؟ شاعران دیگری که جذب او میشدند بر چه مبنا سخنش را میپذیرفتند؟ نبوغ و استعداد نیما دقیقا در چه حوزهای بود و آنچه که او به زبان پارسیِ روزگار خویش افزود چه بود؟ او از نظر شخصیتی چه برجستگی و برتریای بر دیگران داشت؟ هوش هیجانیاش، یا هوش تحلیلیاش تا چه پایه بود؟ درک او از زندگی چه عمقی داشت و دستگاه ذهنیاش تا چه اندازه منسجم و سازمان یافته و روزآمد بود؟
اگر بخواهم آن پیشداشتها و این پرسشها را به طور فشرده جمعبندی کنم، به این عبارت میرسم که پیشداشتهای موجود و مرسوم دربارهی نیما، تصویری به نسبت روشن و دقیق –و در ضمن بسیار ستودنی و بزرگ- از او را در هر چهار لایهی فراز ترسیم میکند. برای رسیدگی و نقد و واسازی این پیشداشتها، باید به سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی نیما پرداخت و بر مبنای شواهد و مستنداتی رسیدگیپذیر و شفاف دربارهی درستی یا نادرستی این پیشداشتها داوری کرد، و این کاری است که قصد انجامش را دارم.
4. پیش از ورود به اصل بحث، سزاوار است چند سطری دربارهی روششناسی حاکم بر این کتاب نوشته شود. نخست، باید هدف این نوشتار تصریح شود، که همانا دستیابی به یک داوری مستند، عقلانی و انتقادی دربارهی نیمایوشیج است. این داوری، تنها به حوزهی زیباییشناسی و ادبی محدود نمیشود، بلکه نقدی عمومیتری را نشانه میگیرد که ارزیابیِ میراث نظری و دستگاه زبانشناختیِ نیما، بررسی جایگاه اجتماعی و موقعیت تاریخی و تاثیر سیاسی وی، و وارسی نقاط قوت و ضعف شخصیت وی را نیز در بر میگیرد. یعنی این کتاب در پی آن است که به داوری روشن و مشخصی دربارهی کیستی و چیستی نیما دست یابد، و در ضمن وزن و اعتبار دستاوردهای فکری نیما را نیز هم از نظر تئوری و هم از بعد زیباییشناختی بررسی نماید.
حقیقت آن است که داوری دربارهی یک اثر ادبی، یا یک شخصیت تاریخی، مسئلهای پیچیده است که به متغیرها و عوامل گوناگونی وابسته است. میتوان به طور موضعی به ساختار زبانی یک اثر ادبی پرداخت، یا صور خیال یا بازیهای زبانی را در چند اثر با هم مقایسه کرد، و اینها همه پژوهشهایی درست و معتبر در حوزهی ادبیاتِ محض محسوب میشوند. اما زمانی که بحث به داوری دربارهی یک ادیب و میراث تاریخی و اجتماعی وی میرسد، قضیه تفاوت میکند. در این وضعیت، پرسش ماهیتی عامتر و کلانتر مییابد و پاسخگویی بدان به پژوهشی میانرشتهای نیاز دارد. یعنی وقتی دربارهی بازیهای زبانی در یک متن یا ساخت صور خیال در یک بخش از متنی بحث میکنیم، تنها در قلمرو محدود و مشخصِ رمزگان زبانی گمانهزنی میکنیم، و زمانی که به داوری دربارهی میراث فکری و ادبی یک شاعر دست مییازیم، خود را در نقطهی همگراییِ چندین مسیر و خطراههی تحلیلیِ موازی و متقاطع باز مییابیم که اغلب در دانش جامعهشناسی تاریخ پژوهیده میشود.
دستیابی به تصویری منسجم و فراگیر دربارهی شاعری مانند نیما، بدان معناست که کل دادههای موجود دربارهی سطوح روانی، اجتماعی، زیست و فرهنگی وی را با هم ترکیب کنیم، و به خوانشی چندسویه و لایه لایه از متنهای وی دست یابیم. به این ترتیب، از سویی سطوح پیوستگی میان معناها و گرایشها نمایان میشود، و از سوی دیگر میتوان خطوط گسست و چرخشها و تمایزها را بهتر درک کرد. با این تدبیر، معنای یک متن از صرفِ رمزگان زبانیِ گنجانده شده در آن تجاوز میکند، و با متنهای همزماناش گره میخورد و در بافتی تاریخی به عنوان دنباله و حاصلِ جریانهایی ادبی مورد بازاندیشی قرار میگیرد. به این ترتیب متن همچون منبعی از تولید دانایی جلوه میکند که زیرساخت زیستی، گرایشهای روانشناختی، سوگیریهای اجتماعی، و اندوختههای معنایی و فرهنگی در آن با هم تداخل میکنند و مفهومی را در قالب نمادهایی با آرایش و نظمی ویژه متبلور میسازند، و در نهایت محتوای قدرت/ لذت/ بقا/ معنا (به طور خلاصه: قلبم) را در آفرینندهاش و دیگران بیش و کم میکند.
برای نگارنده، معیار نهایی داوری دربارهی اثر ادبی و هنری، و همچنین مبنای داوری دربارهی شخصیتهای تاریخی، میزان قلبمایست که زیر تاثیر آن اثر یا آن شخص افزوده یا کاسته میشود. حاصل جمع بیش یا کم شدنِ قلبم، و الگوی توزیع آن در افراد و جریانهای اجتماعی، مبنایی است رسیدگیپذیر که میتوان به کمکش از نقدهای سلیقهمدار و ذهنی و مبهم فاصله گرفت و به شاخصهایی سنجیدنی و عینی و ملموس دست یافت.
در این کتاب برای دستیابی به تصویری عینی و شفاف و روشن از نیمایوشیج، و ارائهی داوریای از این دست، ناگزیر شدهام تا تمام دادههای موجود دربارهی نیما و زمانهاش را با هم ترکیب کنم. به این شکل، روایتهای زندگینامهای، گزارشهای تاریخی، سیر تحول متون، نهادها و سازمانها و احزاب و خط و ربطهای افراد و گروهها با آنها، و در نهایت خودِ متنِ شعرها و نوشتارهای نیما مواد خامی بودهاند که برای برساختن تصویری نقادانه و شفاف از وی مورد استفاده قرار گرفتهاند.
مرسوم است که منتقدان پیش از آغاز به بحث دربارهی یک اثر ادبی، مدتی دربارهی ضرورت بیطرف بودن دربارهی اثر و آفرینندهاش داد سخن دهند و وانمود کنند که از یک نقطهی لختِ نیوتونی، و از ناکجاآبادی فارغ از گرایشهای انسانی و موقعیت تاریخی خودشان دارند به موضوع مینگرند. واقعیت آن است که چنین شکلِ آرمانی و برج عاج نشینانهای از نقد و فهمِ تاریخ و ادب، هرچند که شاید طبق برخی از معیارهای انتزاعی مطلوب بنماید، اما بیشک ممکن نیست، و در مطلوب بودناش هم تردید هست.
بنابراین در همین ابتدای کار باید تاکید کنم که به عنوان فردی با داوری روشن و مشخص این متن را نوشتهام. بیطرفی علمی، یعنی وفاداری به روششناسی مشخص و عقلانی و مستدل، رعایت انصاف دربارهی عناصرِ ضد هم، و پایبندی به صداقت در بررسی و نقل شواهد و برگهها و مستندات، پیشداشتی ضروری و بدیهی است که هر تحلیل عقلانی و علمی معتبری باید در حریم آن صورت پذیرد و به این موازین سرسختانه پایبند بودهام. بیطرفی علمی و وفاداری به حقیقت، اما، با بیطرفی مطلق روانشناختی یکی نیست، و چه بسا که ویرانگر آن نیز باشد. یعنی همهی کسانی که در رعایت بیطرفی علمی میکوشند و چه بسا در این کار کامیاب هم میشوند، در عینِ پایبندی به معیارهای عقلانی و منصفانه، داوری شخصی خویش و موضع ویژهی خود را نیز دارند، و باید هم داشته باشند.
گمان من آن است که کتمان این موضع و انکار این داوری آغازین، نوعی ریاکاری غیراخلاقی است. یعنی اگر کسی برای نوشتن نقدی دربارهی کسی یا اثری دست فراز برده است، بیشک پیشاپیش موضعی و نظری و جبههای دارد و نیکوتر آن است که از همان ابتدا این موضع را مشخص سازد. بدیهی است که در آغازگاه یک کار پژوهشی از این دست و زمانی که پرسشهایی دربارهی شخصیتی تاریخی یا متنی ادبی در کار است، باید همهی پیشداشتها را کنار گذاشت و در فضایی از امکانها شناور ماند و در قدم نخست به دادهها و اسناد و در گام بعد به مدارهای منطقی و استدلالهای عقلانی میدان داد تا جهتیابیای در این فضای پرسشآلود و پرابهام به دست دهد.
آغازگاه پژوهش کنونی نیز چنین بوده است. یعنی از تردید دربارهی برخی از گزارههای عمومی و رایجی که در ابتدای کار خواندیم، از به پرسش کشیدن معنای جملاتی که نیما یوشیج نوشته، و از واکاوی زمینهی پیدایش نوشتارهایش و جستجوی دلایل موضعگیریها و رفتارهایش برخاسته است. حقیقت آن است که نگارنده نیز مانند بسیاری از خوانندگان این کتاب از جایگاهی کمابیش هنجارین و با اعتقادی تام و باوری محکم به درستی گزارههایی پرسشگری را آغاز کرد که اغلب دربارهی نیما شنیده میشود.
با این همه پرسش بیمهابا از معناها و نمادها، کنکاش در ارتباطهای انسانی و داد و ستدهای مردمان، و واسازی مدارهای قدرتی که در نهادها و سازمانهای پشتیبان ادبیات فعال بوده، به شکلگیری تصویری یکسره متفاوت انجامید. تصویری که به شکلی هماهنگ و سازگار و مستدل از دادهها و اسناد تاریخی و اصل متن نیما بر میآید، و یکسره با جملاتی که مدام دربارهاش تکرار میشود، ناسازگار است.
نتیجه آن که با پرسشگری محض از آغازگاهی همسان با برداشت معمول و مرسوم دربارهی نیما آغاز کردهام، و در نهایت به موضعی رسیدهام که به شدت نسبت به او انتقادی است. پس از پیگیری پرسشها و بسنده نکردن به پاسخهای آسان ولی نادرست و ساختگی، به این داوری رسیدهام که شعر نیما بیارزش و سست، تاثیر اجتماعی او زیانمند و تباه کننده، و شالودهی نظام دانایی و بافت شخصیتی وی سست و نااستوار بوده است. این داوری در جریان پژوهشی شکل گرفته که روند پیگیری پرسشهایش را و نتیجهاش را در قالب این کتاب میخوانید. حدس من آن است که هرکس به دادهها و مستندات بنگرد، و بی تعصب و فارغ از دلبستگیهای حزبی و نهادی به تاریخ ادبیات بیندیشد، به موضعی نزدیک به آنچه رسیدهام برسد، هرچند این موضعی به نسبت تند و قاطع و صریح است. تندتر از آنچه سنت تعارف و خوشامدگویی رایج میپسندد، و قاطعتر و صریحتر از آنچه در متنهای رایج – در آن گرگ و میش میانهی مبهمبافی و فریبکاری- باب شده است. قاطعیت و صراحتی که قاعدتا باید در کار باشد، تا هنگام نمایان شدن سستی، نازیبایی، یا فرمایشی بودن یک متن، آن را دقیقا با همین کلمات مورد اشاره قرار دهیم، و بی لکنت و فاش هرجا دروغی و فریبی نمایان بود، افشایش کنیم. این کار البته جز با خُردبینی و دقت در جزئیات و کند و کاو در اسناد و دادههای تاریخی، و جز با خردهگیری و ارزیابی سختگیرانهی ارزش زیباییشناسانهی متون ادبی ممکن نمیشود، و اینها ارزشهای پژوهشی معمول و بدیهیای هستند که به نظرم دیرزمانی است دربارهی برخی از نامداران دستخوش تعطیلی گشتهاند. دعوی من آن است که دادهها اگر به شکلی علمی «بیطرفانه» وارسی شوند و از قید سانسور و تحریف برهند، موضعی همسان و داوریای مشابه را به کرسی خواهند نشاند. ارزیابی عقلانی این دعوی و داوری منصفانه دربارهی اعتبار این صراحت وظیفهایست که بر دوش مخاطب نهاده شده است.
- http://fa.wikipedia.org/wiki/ نیمایوشیج#cite_note-26 ↑
- همشهری، شنبه 16/6/1387. ↑
- نیمایوشیج، پدر شعر نوی فارسی، روزنامهی آفتاب یزد، شمارهی 2447، 21/6/1387: 8. ↑
- . صاحبان زند، روزنامه اعتماد، 22/8/1386: 20 ↑
- صادقی شهپر، 1382. ↑
- منشیزاده، 1387. ↑
- اکرمی، 1378: 41. ↑
- مجابی، 1391: 316. ↑
- ماهنامه تجربه، سال سوم، شماره 25، آبان 1392. ↑
- طبری و کسرائی، 1359. ↑
- طاهباز، 1380: 11. ↑
- مختاری، 1379: 10. ↑
- ناتل خانلری، 1385: 8. ↑
- ناتل خانلری، 1385: 252. ↑
- رعدی آذرخشی، 1370: 85. ↑
ادامه مطلب: گفتار دوم: زندگی نیمایوشیج (۱)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب