بخش نخست : جامعهشناسی تاریخی مکان ایرانی
گفتار نخست : از آیینه ی مفرغی تا شیشهای- فناوری دیدن خویشتن
طرح پرسش: جایگاه ویژهی انسان در تمدن ایرانی
تمدن ایرانی دست کم در سه زمینه با سایر تمدنهای همزماناش تفاوتی مهم دارد. نخستین و مهمترین مورد آن است که در هیچ دورهای از تاریخ ایران زمین بردهداری سازمان یافته و اقتصاد مبتنی بر کار بردگان نداشتهایم. نظام بردهداری تنها پس از حملهی اسکندر و عمر به دست مقدونیان و اعراب در گوشهی جنوب غربی ایران زمین به شکلی محدود تاسیس شد و هیچ یک هم دیری نپایید. پولیسهای بردهدار یونانیزبان که مقدونیان تاسیس کرده بودند کمی بعد با شورش شاهان ایرانیتبار از میان رفت و نظام بردهداری بنی امیه که حجاج بن یوسف ثقفی در خوزستان بنیاد کرده بود با بزرگترین شورش بردگان تاریخ دنبال شد و صاحبالزنج دولتی از بردگان شورشی در همان منطقه تاسیس کرد که بیست سال دوام یافت و خلیفه و سپاهیانش را به تنگ آورد.
دومین وجه تمایز ایران و تمدنهای دیگر آن است که در ایران زمین نشانی از قربانی انسان نمیبینیم. قربانی کردن انسان تنها در حاشیهی جنوب غربی ایران زمین و نزد اقوام سامیزبان فنیقی و کنعانی رواج داشته و پس از ظهور دولت هخامنشی به سرعت از میان رفته است. در بخشهای درونی ایرانشهر مانند ایلام و شهر سوخته و جیرفت از همان ابتدا هم نشانهای بر قربانی انسان نمیبینیم و این امری بسیار غیرعادی است. چون تمام تمدنهای باستانی، از دولتهای بزرگ چین و روم و آزتک گرفته تا جوامع ابتدایی سلتی و نوردیک و سیاهپوستان همگی قربانی انسان را در هستهی مرکزی مراسم دینیشان داشتهاند.
سومین عاملی که ویژه بودن تمدن ایرانی را نشان میدهد، تا حدودی به دو متغیر پیشین بستگی دارد. در ایران زمین بر خلاف سایر تمدنها نشانی از بناهای عظیم و ساختمانهای غولآسایی شبیه به دیوار چین و اهرام مصر و معابد رومی نمیبینیم. ایران زمین برای بخش عمدهی تاریخ خود بزرگترین قدرت سیاسی کرهی زمین بوده و مهمترین کانون پیدایش ادیان فراگیر بوده است. یعنی با وجود آن که برای دو و نیم هزاره نظام معنایی بسیار غنی و تراکمی چشمگیر از ثروت در این سامان وجود داشته، مردم ایران زمین دست به ساختن بناهای غولآسا و خیره کننده فراز نبردهاند. این که چرا ویژگیهای سه گانهی یاد شده در تمدن ایرانی وجود داشته و در سراسر تاریخ تداوم یافته، پرسشی است که از سویی مفهوم انسان و «من» در این تمدن را روشن میسازد و از سوی دیگر شیوههای بازنمایی و فهم این پدیدار را نمایش میدهد.
پیشنهاد پاسخ
سه شاخصی که برشمردیم تا حدودی به هم وابسته هستند. غیاب قربانی انسان که کهنترین عامل تمایز ایران و انیرانی است، قاعدتا به شکلی ویژه از فهم موقعیت و ارزش انسان باز میگردد. در تمام جوامع باستانی در مراسم دینی بزرگ انسان قربانی میکردهاند و اغلب گورهای شاهان بزرگ شماری چشمگیر از استخوانهای قربانیانی انسانی و جانوری را در خود جای دادهاند که قرار بوده شاه درگذشته را در سفرش به جهان مردگان همراهی کنند. ایران زمین در این میان استثنایی چشمگیر محسوب میشود که از دورترین روزگاران هیچ نمونهای از این دست در آن یافت نشده است. چنین مینماید که این غیاب قربانی انسانی به معنای آن باشد که ارج و اهمیت انسان در این حوزهی تمدنی از همان ابتدای کار به قدری زیاد بوده که نابود کردناش با هدفِ بزرگداشت ایزدان یا شاهان امری ناپذیرفتنی و اغراقآمیز مینموده است.
این که بردهداری در ایران زمین شکل نگرفته و نمونههای وارداتی آن نیز نپاییده است، تا حدودی در ساخت جغرافیایی و بافت سرزمینی ایران زمین ریشه دارد. ایران زمین به خاطر اقلیم ویژه و خشکی که دارد از دیرباز مراکز کشاورزی پراکنده و کوچکی را در دل خود پرورده که ساکنانش میبایست برای مدیریت آب با هم همیاری کنند. کار با آب بر خلاف کارهای معمارانهای مثل ساخت اهرام یا کشت و کار بر زمین فعالیتی ساده و یکنواخت نیست که بتوان آن را به بردگان سپرد. از این رو از ابتدای کار مرکزیت یافتن فناوری مدیریت آب عاملی بوده که جمعیتهای کشاورز ایرانی را به صورت واحدهایی به نسبت کوچک، همیار و اغلب خویشاوند سازمان داده است. بردهداری در سرزمینهایی شکل میگیرد که به منابع آبی پایدار (مانند بارش در یونان و روم یا نیل و رود زرد در چین) دسترسی دارند و جمعیتهایی متراکم از اربابان جنگاور را در میانهی زمینهای از بردگان کشاورز پشتیبانی میکند. چنین عاملی در ایران زمین غایب بوده و اصولا نسبت به سبک زندگی کشاورزانه که نخست در ایران زمین تکامل یافته و بر ساماندهی منابع آبی تمرکز داشته، حالتی ثانوی و فرعی دارد، هرچند که در گذر تاریخ توسعه و گسترشی بیشتر یافته و در عمل همهی سرزمینها جز ایران زمین را زیر سیطرهی خود گرفته است.
آن زیربنای دینی و نظام باورهایی که انسان را ارجمند میدانسته و مانع قربانی شدناش میشده، قاعدتا با این ساز و کار کشاورزانه که بردهداری را مهار میکرده مربوط و همتبار بوده است. اقلیم ایران زمین به همان ترتیب که رام کردن گیاهان و جانوران را ممکن و ضروری ساخته، از رام کردن و بهرهبرداری مالکانه از انسانها جلوگیری میکرده و این تعادل شکنندهی بومشناختی تنها در ایران زمین برقرار بوده است. به همین خاطر در سایر تمدنها رام کردن و مالک شدنِ جانوران به سرعت به آدمیان نیز تعمیم یافته و گرفتن و پروردن بردگان را رقم زده است.
غیاب بردگان و قربانیان انسانی دیباچهایست که میتوان با فهماش به راز غیاب بناهای عظیم در ایران زمین نیز پی برد. کمابیش همهی بناهای بزرگ تاریخ به دست بردگان ساخته شدهاند و غیاب این طبقه در ایران زمین دلیلی کافی است تا نایاب بودن سازههای عظیم را توجیه کند. وقتی نیروی کار ارزان و هدر دادنیای مانند خیل بزرگ بردگان وجود نداشته باشد، انجام کارهای پرهزینه و کم فایدهای مثل برافراشتن یادمانهای کلانسنگی ناکارآمد و ساختن گورهای عظیم هرمی نیز ناممکن میشود.
نیروی کار آزادی که باید به طور داوطلب یا در برابر دریافت مزد به کار بپردازد، به قدری گرانبهاست که از آن تنها میتوان برای ساختن سازههای کوچکتر، اما سنجیدهتر و ظریفتر بهره جست، که سودی مشخص و ملموس را به کارگران و کارفرمایان برساند. این دقیقا اتفاقی است که در ایران زمین افتاده است. یعنی در کنار غیاب بناهای غولآسا و ساده، با انبوهی از سازههای کاربردی (مانند پل و سد) یا بناهای ظریف و هنرمندانه (مثل تخت جمشید و کاخهای ساسانی و مسجدها) سر و کار داریم که به نسبت کوچک هستند و نیروی کاری کمتر را به خود جذب کردهاند، اما تراکم اندیشه و هنرِ رسوخ کرده در ساختارشان بسیار بالاست و با معنا و هنر رقیقی که در هرمها و دیوارها و معبدهای عظیم میبینیم فاصلهی بسیار دارد.
نمونههای فراوانی از این رسوخ خلاقیت مهندسی و توجه به بازده نیروی کار انسانی را در سازههای باز مانده از دورانهای متفاوت تاریخ ایران میتوان بازیافت. نمونهاش آن که مسعودی از دیواری یاد میکند که انوشیروان دادگر برای بازداشتن حملهی کشتیهای دشمن در کرانهی دریای خزر ساخت و از شرح او معلوم است که این دیوار بخشی از استحکامات دژهای دربند بوده است. مسعودی میگوید این دیوار تا دوران او که سال 332 هجری است (یعنی پس از بیش از پانصد سال) همچنان پا بر جا بوده و شیوهي ساختناش چنین بوده که مشکهایی پر باد را بر آب رها کرده و روی آن دیوار ساخته بودند، طوری که با افزایش وزن دیوار مشکها به تدریج در آب فرو میرفته است. تا وقتی که مشکها به کف دریا رسیده و غواصان در این هنگام با خنجر مشکها را شکافته و کف دیوار را بر زمین استوار ساخته بودند.
آیینه در مقام معیار «دیدن» انسان
اگر آنچه که تا اینجای کار گفته شد درست باشد، انتظار داریم تصویری متمایز از انسان را در تمدن ایرانی داشته باشیم. تصویری که بر ارزش و اهمیت وی تاکید داشته باشد و از نظر ساختار و کارکرد با آنچه در سایر تمدنها میبینیم تفاوت داشته باشد. گواهان زیادی در دست داریم که این حدس را تایید میکنند. نخستین نظام دینی اخلاقمدار و نخستین نظریهی فلسفی دربارهی همسرشتی انسان و خداوند در دوران زرتشت در ایران زمین پدید آمد و در سراسر سه هزارهای که پس از آن در این تمدن سپری شده، تاکید بر اهمیت غایتشناسانه و هستیشناسانهی انسان تداوم داشته است و کیشها و آیینهای گوناگونی را در هم دوخته و به هم پیوسته است. بازنمایی انسان در متون ادبی و منابع تاریخی هم با آنچه در سایر تمدنها صورتبندی شده تفاوتی روشن و چشمگیر دارد. به شکلی که نظریهی تاریخ در ایران زمین همواره بر نقش کردارهای ارادی و خودخواستهی انسانهای بزرگ تاکید داشته و در حریم دین تقدس انسان محور اصلی شریعت شیعی و طریقت صوفیانه بوده است.
نظریههای فقهی و فلسفی جبرانگارانهای مانند رویکرد اشعری در تاریخ و فلسفه (نمونهاش بیهقی و غزالی) با وجود آن که برای دیرزمانی اقتدار سیاسی را در دست داشتهاند، همواره در حاشیهی زیست جهان ایرانیان قرار داشتهاند و فرعی بر بدنهی اندیشهی ایرانی محسوب میشدند. بدنهای که از پیکرهی شعر پارسی و فلسفهی ایرانی از ابن سینا تا ملاصدرا و ادب عرفانی و تاریخ ملی (از فردوسی تا میرزا آقا خان کرمانی) تشکیل مییافته است. محوری بودن مفهوم مهر و عشق در ایران زمین نیز بازتابی است از همین پیکربندی ویژهي معنا در حوزههای گوناگون تمدن ایرانی.
گذشته از پژوهشهای متنی و تحلیلهای زبانی که مرکزی بودنِ تصویر انسان در ایران را نشان میدهد و ارج و اهمیت بیمانند و استثنایی «دیگری» را در مقام حامل تقدس و اخلاق و حقیقت نشان میدهد، میتوان برای ارزیابی نظری که داریم به چیزها نیز بنگریم. یعنی اگر تمایزی که گفتیم به راستی امری سنجیده و فرهنگمدار باشد، انتظار داریم در حوزهی فناوری ساخت چیزها و تاریخ تکامل اشیاء نیز نمودی داشته باشد. اگر در ایران زمین من و دیگری در پرتو بینشی خاص دیده شده و با فرزانگیای فزونتر از سایر تمدنها صورتبندی شده باشد، قاعدتا بازتابی از این امر در سبک زندگی مردم و چیزهایی که میساختهاند و در زندگی روزمره به کار میبردهاند نیز باید نمایان باشد.
در این نوشتار برای محک زدن این فرض، به یک «چیز» خاص یعنی آیینه خواهیم نگریست و تاریخ تحول آن در ایران زمین را وارسی خواهیم کرد. چرا که آیینه عیانترین و کهنترین ابزاری است که «دیدن» من و بازنمایی «من به مثابه دیگری» را ممکن میسازد. در ضمن آیینه پارهای دستکاری شده از مکان است. یعنی شکلی از مهندسی مکان اجتماعی را در آیینه میبینیم که امکان دیده شدن من در جایی را فراهم میآورد. شیوهای فناورانه، عمومی، اثرگذار و تعیین کننده که بازخورد کمیاب و رخداد نادرِ دیده شدن مستقیم من توسط من را ممکن میسازد.
تبارشناسی یک چیز در مقام نمایندهای از یک جریان فرهنگی و اجتماعی، امری به نسبت بیسابقه است و مسیری که در آن پیش خواهیم رفت به همین خاطر نکوبیده و ناآشناست. از این رو برای این که خط و ربط بحثی که خواهد آمد روشن گردد، بحث را در قالب یک فرض و یک حدس و یک زنجیره گواه و یک استدلال صورتبندی میکنم:
فرض: مفهوم انسان در ایران زمین به شکلی متمایز از سایر تمدنها صورتبندی و فهم شده، به شکلی که بردهداری و قربانی انسان را (با تکیه بر متغیرهایی بومشناختی) ناممکن ساخته است.
حدس: پیوندگاههایی که به اندرکنش من و دیگری مربوط میشوند، باید در ایران زمین به شکلی متمایز با سایر تمدنها و با تاکیدی بر ارج و اهمیت انسان (شبکهی من-دیگری) سازمان یافته باشد. آیینه یکی از چیزهایی است که این ارتباط را برقرار میسازد.
گواه نخست: ایران زمین خاستگاه و مرکز تکامل فناوری ساخت آیینه بوده است.
گواه دوم: جایگاه آیینه در بافت فرهنگی ایران زمین با سایر تمدنها تفاوت دارد. آیینه در بطن متون دینی، ادبی، فلسفی و سیاسی ایران زمین جای دارد. به شکلی که مشابهش را در سایر تمدنهای همزمان نمیبینیم.
استدلال: ایران زمین بستری ویژه برای تکامل مفهومی خاص از انسان بوده و پیوندگاه اتصال من و دیگری که نقطهی تجلی بازنمایی انسان است را در کانون توجه و نظریهپردازی خود قرار داده است. این امر به تکامل چالاک و پرشتاب فناوری آیینه و موازی با آن به صورتبندی زبانی و رمزگذاری معنایی آیینه و برکشیده شدناش به مرتبهی یک رمز و استعارهی کلیدی انجامیده است.
برای وارسی آن دو گواه نخست و داوری دربارهی استدلالی که به دنبالش میآید، باید نخست شواهد و دادههای مربوط به تاریخ تکامل آیینه را بررسی کنیم.
تاریخ تکامل آیینه
به احتمال زیاد نخستین آیینهها از یک ظرفی تیرهی پر آب تشکیل میشدند که میشد بازتاب تصویر خویش را در آن نگریست. نشانهی اندیشهنگاری که در خط چینیان باستان آیینه را نمایش میداده، جیانگ یا جینگ خوانده میشده و «لگن پر آب» را نشان میداده است.[1] در ادبیات پارسی هم ردپای این شکل از «دیدن خویش در جایی برساخته شده» را در داستان جام جم و جام کیخسرو میبینیم.
گذشته از این زمینهی مایع، نخستین نمونههای آیینهی ساخته شده به صفحههایی صیقلی از جنس سنگ اوبسیدین[2] مربوط میشوند که در چاتال هویوک آناتولی یافت شدهاند. در گورهای خاکبرداری شده در این منطقه آیینههایی از جنس سنگ اوبسیدین یافت شده که به سالهای ۵۹۰۰-۶۰۰۰ پ.م مربوط میشوند. آیینهها مخروطی شکل، کمی کوژ و گاه دارای قاب و پایه هستند و قطرشان به نُه سانتیمتر میرسد. با توجه به هدایای تدفینی دیگری که همراه این آیینهها بودهاند، چنین مینماید که این نمونههای آغازین در گور زنان نهاده میشدهاند.
آناتولی یکی از منابع مهم سنگ اوبسیدین و کوروندوم[3] است. اوبسیدین در واقع نوعی سنگ آذرین است که به شیشهای طبیعی شباهت دارد و در جهان باستان مهمترین مادهی خام برای تولید اشیای برنده بوده است. کوروندوم هم سنگی است با درجهی سختی ۹ (بر اساس معیار موهْس[4]) و به کارِ تراشیدن و صیقلی کردن سنگهای دیگر میآید. این را میدانیم که آناتولی یکی از مراکز مهم صدور سنگ اوبسیدین و پیکان و چاقوهای سنگیِ ساخته شده از این ماده بوده است. از این رو بعید نیست که آیینههای سنگی نیز به همراه این کالاها به مناطق همسایه صادر شده باشند.
در مصر نمونههای آیینه بسیار کهنسال اما بدویتر هستند. نمونههایی از آیینهی سنگی مربوط به دوران پیشادودمانی در مصر یافت شده است. یکی از آنها تیغهای صیقلی از سنگ میکاست که سوراخی دارد و چه بسا زمانی بر دیواری آویزان میشده است. دیگری صفحهای از جنس سنگ ماه (سِلِنیت) است که گویا زمانی قابی چوبی داشته است. این نمونهها به دوران بَداری مربوط میشوند و تاریخشان به ۴۰۰۰-۴۵۰۰ پ.م میرسد. اما این نمونهها زمخت و ابتدایی هستند و از سنگهایی طبیعی ساخته شدهاند. یعنی انگار در مصر پیشادودمانی ساخت آیینههای سنگی صیقلی رواج نداشته باشد. هرچند استفاده از آبِ درون ظرفهای سفالی یا لعابدار برای تماشای تصویر خویش رایج بوده است.[5]
آیینههای سنگی یا ظرفهای پر آب در واقع سطوحی صیقلی بودند که تصویر افراد را باز مینمودند، اما آنها را به معنای دقیق کلمه نمیتوان آیینه دانست. چون در اصل اشیایی بودهاند که سطحی از آنها صیقل میخورده (یا در مورد آب و سنگ میکا) به طور طبیعی صیقلی بوده است. سطح این آیینهها هم برای انعکاس تصویری دقیق مناسب نیست و در چاتال هویوک که بهترین مادهی خام برای ساخت آیینه مورد استفاده قرار میگرفته، سطح آیینه صاف نبوده و به خاطر کوژ بودناش تصویری کج و معوج به دست میداده است.
نخستین آیینههایی که به معنای دقیق کلمه «طراحی شدند»، جنسی فلزی داشتند و از مس یا آلیاژهای مس ساخته میشدند. این را میدانیم که صنعت فلز در ایران زمین تکامل یافته است. یعنی دورهی مسسنگی و بعدتر عصر مفرغ و آهن پیش از سایر جاها در ایران زمین آغاز شده است و احتمالا کانون تحول و پراکندگیاش در شمال شرقی و مرکز ایران زمین قرار داشته که از نظر معادن مس و قلع و سرب بسیار غنی است.
شواهدی فراوان در دست است که نشان میدهد آیینهی فلزی برای نخستین بار در ایران مرکزی پدید آمده و در همین منطقه بیشترین رونق و رواج را داشته است. تقریبا در همهی گورهای زنان که در تپهی سیلک ب خاکبرداری شده نمونهای از آیینهی برنزی یا مفرغی یافت شده است. به این ترتیب نخستین نمونهها از آیینهی فلزی در حدود ۳۲۰۰ پ.م در ایران زمین پدیدار گشت. در کل ایرانیان بیشتر از ترکیب مس و قلع برای ساخت آیینه بهره میبردند. بنابراین آیینههای مفرغی از نمونههای برنزی قدمت و رواج بیشتری داشته است.[6] چرا که مفرغ از برنز در برابر زنگ خوردگی مقاومتر است. از آنجا که بیشترین کاوشهای باستانشناختی در میانرودان انجام شده، پرشمارترین نمونهها را هم از دورهی جمدت نصر در همین قلمرو میبینیم. در همین تاریخ شهر باستانی کیش آیینهای مسی با دسته یافت شد که در گوری بدون اسلحه نهاده شده بود و به همین خاطر احتمالا به یک زن تعلق داشته است. از همین تاریخ آیینهای مسی با سطح ناصاف را داریم که در تلی نزدیک به اوروک کشف شده است.
کمی بعدتر از ۳۰۰۰ پ.م در نزدیکی خفاجه یک آیینهی مسی و در اور دو نمونه با دستهای بلند یافت شده است. چنین مینماید که در این هنگام سراسر ایران زمین با آیینهی فلزی آشنا بوده باشد. چون در تمدن آریایی آندرونوو در مرز شمالی ایران شرقی نیز نمونههایی از آن را میبینیم. تا دو قرن بعد استفاده از این آیینهها در مصر و آناتولی و درهی سند نیز رواج یافت. آیینههای برنزی ایلامی از ابتدای هزارهی سوم پ.م در این سامان رواجی تمام داشته است و در عصر سوکالماخها که بلافاصله پس از غلبهی اکدیها بر ایلام فرا رسید و با میانهی هزارهی سوم پ.م مصادف میشود، نهادن آیینههای برنزی در گورها (به ویژه گور زنان) رواج یافت.[7]
مصریان تا حدود ۲۷۰۰ پ.م آیینهی مسی را از آسورستان وامگیری کرده بودند و در مقبرههای پادشاهی قدیم نمونههای زیادی از آن را میبینیم. چنین مینماید که در این دوران دست کم در مصر آیینه نماد خورشید و ماه بوده در مراسم دینی بالای درفشها نصب میشده است. تفاوت اصلی آیینههای مصری با نمونههای ایرانی آن است که دستههای بلند آیینههای میانرودانی و افزودههای معمول در ایران شرقی را در آثار مصری نمیبینیم. برخی از آیینههای مصری به ویژه از دوران دودمان هجدهم به بعد دسته داشتهاند اما بر پرداخت و شکل و کارکردشان تاکید بسیار کمتری وجود داشته است. مصریان اغلب دستهی آیینه را به شکل ایزدبانوی زیبایی یعنی هاتور میساختند و این نشان میدهد که آیینه در این اقلیم بیشتر ابزاری زنانه بوده است.[8]
بر خلاف تصور عموم و تبلیغات شدید رسانههای عمومی چینی، آیینه در قلمرو چین بسیار دیر ظاهر شد و تقریبا تردیدی نیست که از راه قبایل ایرانی سکا و از سغد و خوارزم به منطقهی ترکستان و از آنجا به چین وارد شده است. کهنترین آیینههای چینی هم از نظر شکل و هم فنآوری ساخت رونوشتی دقیق از آیینههای بسیار قدیمیتری هستند که توسط سکاها در فاصلهی دریای مازندران و دریای سیاه ساخته میشده است.[9] نخستین نمونههای آیینهی چینی دو نمونه از حدود سال ۲۰۰۰ پ.م هستند که در منطقهی گویینان شیان[10] و در فرهنگ چیجیا[11] یافت شدهاند. آیینههای کهن چینی بین ۶ تا ۱۲ سانتیمتر قطر دارند. این آیینهها آرایه یا دسته ندارند و در پشتشان خار یا تکمهای هست که برای نگهداشتناش در دست یا نصب کردناش بر جایی به کار میرفته است.
در قارهی آمریکا آیینهها بسیار دیرتر تکامل یافتند. نخستین نمونههای آیینه در آمریکا به تمدنهای اولمک و بعدتر مایا مربوط میشوند. اما فنآوری ساخت آیینه تازه در حدود ۱۱۰۰ پ.م در تمدن اولمک شکوفا شد. سرخپوستان آمریکا از فلز برای ساخت آیینه استفاده نمیکردند و مادهی خامشان به سنگهایی مثل پیریت آهن و اوبسیدین منحصر میشد.[12]
در بیشتر منابع و مراجع امروزین دربارهی تاریخ آیینه، تمرکز اصلی بر پیشینهی این ابزار در یونان و روم باستان است[13] و خوانندهی ناآشنا با تاریخ با مرور آن گمان میبرد که یونانیان باستان نخستین سازندگان آیینه بودهاند. این برداشت به کلی نادرست است نخستین نمونههای آیینه در بالکان به کرت و تمدن موکنای (حدود ۱۶۰۰ پ.م) تعلق دارد و به احتمال زیاد از راه تجارت با مصر وامگیری شده و رواج یافته است.
استفاده از آیینه در یونان با ورود فرهنگ ایرانی به منطقه مصادف بود. تازه پس از قرن پنجم پ.م و چیرگی دولت هخامنشی بر دولتشهرهای یونانی زبان آناتولی و شمال بالکان بود که نخستین نشانههای استفادهی عمومی از آیینه در یونان پدیدار گشت. روایتهای اساطیری یونانی برای نخستین بار در این هنگام ساخت آیینه را به ایزدی (هفائیستوس، ایزد آهنگران) منسوب کردند و بر کوزهها نقش زنانی که آیینه در دست داشتند نمایان گشت. مهمترین کانون بازنمایی و ترویج استفاده از آیینه در یونان باستان دولتشهر کورینت بود که به خاطر بندر پررونقاش و تجارت گستردهاش با قلمرو ایران هخامنشی شهرت داشت. آیینهها در یونان باستان تقریبا در تمام موارد شکلی گِرد داشتند و اغلب کوژ یا کاو بودند و به این ترتیب تصویر را بزرگ یا کوچک نمایان میساختند.[14]
ابعاد آیینه در این دوران اغلب اندک بود و بین ۶ تا ۲۰ سانتیمتر نوسان میکرد. روی هم رفته سه نوع آیینه ساخته میشد: برخی کوچک بودند و قابی داشتند و همراه فرد حمل میشدند. برخی دیگر دسته داشتند و برای خودآرایی توسط خودِ فرد به کار گرفته میشدند. برخی دیگر بزرگتر بودند و معمولا روی سه پایهای نهاده و یا روی دیوار نصب میشدند. معمولا آیینه با اسفنجی همراه بود که به خاطر بافت استخوانی و متخلخلاش برای ساییدن و صیقل زدن آیینه کاربرد داشت. خوردگی فلز به سرعت تصویر را مخدوش میکرد و از این رو مرسوم بود که هربار پیش از استفاده از آیینه آن را با اسفنج پاک کنند.[15]
اگر بخواهیم مقطعی تاریخی را برای رواج کاربرد آیینهی «ساخته شده» نشان دهیم، به ابتدای دوران هخامنشی میرسیم. هخامنشیان با تشکیل نخستین دولت جهانی و گشودن مسیرهای بازرگانی و تبادل اندیشهها و جمعیتها، تحولی فراگیر و پردامنه را در تمام زمینههای اجتماعی و فرهنگی رقم زدند که یکی از نمودهای آن رواج استفاده از آیینه بود. از ابتدای عصر هخامنشی چرخشی چشمگیر در شیوهی ساخت آیینه نمایان شد و صنعتگران برای نخستین بار از سطح پشت آیینه همچون زمینهای برای آفرینش هنری بهره جستند. پیش از این هم در ایلام و میانرودان از دستهی آیینه برای این چنین مقصودی استفاده شده بود و تندیسهای کوچکی به عنوان دسته به صفحهی اصلی افزوده میشد. با رواج هنر پارسی آیینهسازی نقش و نگارهایی به سطح پشت آیینه افزوده شد که با دسته پیوند میخورد و کل این ابزار را به یک اثر هنری تبدیل میکرد. در این نکته تردیدی نیست که در عصر هخامنشی پیشرفتهترین و زیباترین آیینههای جهان در ایران و با سبک درباری پارسها ساخته میشدهاند. اهمیت این شیء به قدری بوده که در این دوران به نوعی نماد سلطنتی تبدیل شده و کارکردی سیاسی پیدا کرده است.
در بسیاری از موارد در مقبرههای بزرگان عصر هخامنشی آیینه نیز همراه با آوندهای تشریفاتی و نمادین نهاده میشده است. چنین مینماید که آوندهای زرین و سیمینی که در گورهای بزرگان پارسی گذاشته میشده، صورتی از بازسازی بزمِ گیتیانه در عالم مینویی بوده باشند. یعنی به این ترتیب فرد درگذشته را با چیزهایی احاطه میکردهاند که شادی و سرور دنیوی و بزم دوران زندگیاش را باز مینموده است. یافتههای باستانشناختی در این زمینه از این رو اهمیت دارند که تصویری از چیزهای بر پای دارندهی بزمهای رسمی پارسیان را در این دوران به دست میدهند. آوندهای زرین و سیمینی که آشکارا به بزمهایی از این دست تعلق داشته، بازنمودی از شکوه و اقتدار دولت هخامنشی هم محسوب میشده و کارکردی سیاسی نیز داشتهاند. این سنت تا آخر دوران ساسانی نیز ادامه مییابد و ساختن بشقابها و جامها و پیالهها و آوندهای سیمین به صنعتی درباری تبدیل میشود که از مجرای اهدای آن چرخشی اقتصادی در میان دربار و قدرتهای محلی برقرار میشده و هنر و نگارههای به کار رفته در این آوندها در ضمن معنا و نظریهی شهریاری در ایران زمین را نیز به پیرامون منتقل میکرده است.
در این زمینه یافته شدن آیینههای برنزی در کنار آوندهایی از این دست معنادار است. وقتی آیینهای برنزی با دستهی بلند و آراسته به پیکرک دو اسب در گوری همراه با ظرفهای آیینی یافت میشود،[16] میتوان استنتاج کرد که آن هم بخشی از یک شبکهی معنایی بوده که چیزهایی مانند آوند و آیینه را به موقعیتی مانند بزم پارسی چفت و بست میکرده است. یعنی گویا آیینه نیز در کنار آوندهای زرین و سیمینی که مورخان یونانی به اهمیتشان در بزم پارسیان بسیار اشاره کردهاند، نمادی از قدرت سیاسی پارسیان و شکوه و توانگریشان بوده باشد.
در دوران هخامنشی دو قلمرو سامیزبان در شمال و جنوب قلمرو پارسیان به تدریج اصول زندگی کشاورزانه و عناصری از سبک زندگی پارسیان را وامگیری کردند. یکی از آنها کارتاژیها بودند که در شمال آفریقا مستقر بودند و به عنوان ادامهی فرهنگ فنیقی این عناصر را دریافت میکردند. دیگری اتروسکها بودند که نیمهی شمالی ایتالیا را در اختیار داشتند و فرهنگ رومی ادامهی میراثشان محسوب میشود. اتروسکها دیوارنگارههای رنگینی از خود به یادگار گذاشتهاند که زندگی روزانهی اشرافشان را نشان میدهد. در این تصویرها میبینیم که نخبگان اتروسک به همان شکلی که هرودوت در تواریخاش توصیف کرده، به سبک پارسیان بزمهایی بر پا میکردهاند و بر تختهایی میلمیدهاند. همچنین از این نگارهها آشکار میشود که زنان اتروسک آیینههایی در دست میگرفتهاند که درست همسان با آیینههای ایرانی بوده است. مردان اتروسک به قدر ایرانیان به آراستن شکل ظاهری خود اهمیت نمیدادند و دست کم در نگارهها همیشه زنان هستند که آیینه در دست دارند.
بعدتر که رومیان مردم اتروسک را در خود جذب کردند، آیینه را نیز از ایشان وام گرفتند و دو نوآوری دربارهاش انجام دادند. نخست آن که برخی از آیینههای رومی شکل چهارگوش داشتند و دیگر آن که مردان نیز گاه از آیینه استفاده میکردند. چنان که میدانیم نویسندهای به نام لوکیوس آپولیوس یک آیینهی شخصی داشته است. با این همه سنتِ خوارداشت آیینه نزد مردان که انگار خاستگاهی اتروسکی داشته در روم هم کمابیش باقی بود و یووِنال در اشعارش امپراتور اوتو را به خاطر آن که در سفرهای جنگی آیینهاش را همراه میبرد ریشخند کرده است.
رومیان همچنین آیینهی قدی را میشناختند و سنکا در نوشتاری آن را «آیینههایی برابر با کل بدن» (specula totis paria corporibus) توصیف کرده است. جالب آن که در روم باستان استفاده از آیینههای سنگی همچنان باب بوده و پلینی مهتر هنگام وصف آیینههای اوبسیدین شکایت میکند که این ابزار بیشتر سایهی فرد را نمایش میدهد تا تصویر او را. پلینی همچنین اشارهای دارد به یک آیینهی زمردی که به دستور نرون ساخته شده بود. هم او یکی از نخستین اشارهها به آیینهکاری دیوارها را در آثارش آورده و میگوید امپراتور دومیتیان که مردی بدگمان بود و از اطرافیانش به شدت میهراسید، دستور داده بود بر دیوارهای کاخش آیینههای بزرگ نصب کنند تا همواره مراقب پشت سرش باشد و از سوءقصدهای احتمالی خبردار شود.
نتیجه: ایران زمین خاستگاه پیدایش آیینهی فلزی و کانون تحول فنآورانهی ساخت آیینه در جهان باستان بوده است. ساخت آیینه از فلز (اواخر هزارهی چهارم پ.م) و نوآوری در ساخت آن از جنس شیشه (قرن سوم میلادی) هردو در ایران زمین رخ دادهاند و به قلمرو خاوری و اروپا منتقل شدهاند.
آیینهی نوایلامی (۱۱۰۰-۶۰۰ پ.م)
آیینه ایلامی میانه (۱۵۰۰-۱۱۰۰ پ.م)
آیینهی برنزی ایلامی، آخر هزارهی دوم پ.م[17]
آیینهی مفرغی درهی سند
اثر لول آشوری، قرن 14 پ.م[18]
زن آیینهدار سوار بر شیر بر جام حسنلو (۹۰۰-۱۰۰۰ پ.م)
آیینهی سنگی اوبسیدین از چاتال هویوک (۶۰۰ پ.م) و مصر (۱۴۰۰ پ.م)
از راست به چپ: ، آیینهی برنزی در نگارهی نوآشوری (قرن هفتم و هشتم پ.م)
آیینههای برنزی از مصر و نوبه (نمونهي آخر) از دوران دودمان هجدهم (حدود ۱۴۰۰ پ.م)
آيینههای برنزی چینی،فرهنگ چیجیان،هزارهی دوم پ.م
آیینهی تپهی مارلیک (۱۴۰۰پ.م)
آیینهی گوژ درشتنما از میانرودان، هزارهی دوم پ.م
نگارهی ملکه کاویت در دیرالبحر با آیینهای در دست
آیینههای مصری در موزهی لوور، دودمان هجدهم
نمونههایی از آیینه در نگارههای مصری هزارهی سوم پ.م
آیینههای پارسی با نقش و نگار جانوری بر پشت، عصر هخامنشی
پیشکش جام یا آیینه به شاه در نگارهی هخامنشی
آیینهی برنزی ایرانی با دستهی جانوری، عصر هخامنشی
آیینههای برنزی مصری با دستهی آراسته، در دورانی که این سرزمین استانی در دولت هخامنشی بود، قرن پنجم و چهارم پ.م
آیینههای برنزی یونان و
و نمونهای از لاکونیا در دورانی که این سرزمینها بخشی از از دولت هخامنشی بودند، قرن پنجم و چهارم پ.م
نقش زن و آیینه بر کوزههای سرخ یونانی عصر هخامنشی
آیینه برنزی با دستهی جانوری، هنر اشکانی
آیینهی برنزی با نقش سر مدوزا از جنوب ایتالیا و
با دستهی ایزدنشان از یونانی، ابتدا و انتهای عصر هخامنشی
آیینههای برنزی چینی، عصر اشکانی؟
آیینهی برنزی از انگلستان قرن دوم میلادی
نگارهی ژوپیتر و همسرش یونو در حالی که ژوپیتر تاج ارمنی بر سر دارد و یونو آیینهای در دست گرفته است.
آیینههای اتروسکی،اواخر عصر هخامنشی
آیینهی رومی، سارماتی (از شاخههای قبایل ایرانی سکا)از قرن اول تا سوم میلادی
و سلتی (همه از قرن اول تا سوم میلادی)
آیینهی رومی(از قرن اول تا سوم میلادی)
آیینهی سلتی (از قرن اول تا سوم میلادی)
آیینه در متون باستانی
در منابع مکتوب جهان باستان متون نوشته شده در ایران زمین از نظر توجه به آیینه و اشاره بدان در مقام استعاره یا رمز پیشتاز هستند. با وجود رواج استفاده از آیینهی برنزی در ایران زمین و مصر باستان، در متون عصر پیشاهخامنشی اشارهی چندانی به آیینه نمیبینیم. کلمهی آینه بسیار به ندرت در متون مصری و ایلامی و اکدی یافت میشود و گویا زبان مصریان باستان کلمهی مستقلی برای اشاره به این ابزار نداشته است. یافته شدن آیینهای به شکل چلیپای مصری در مقبرهی توتآنخآمون در کنار شواهدی دیگر نشان میدهند که در هزارهی دوم پ.م در زبان مصری «آنْخ» علاوه بر «زندگی» و «دمپایی» (که هردو با نشانهی هیروگلیف چلیپای گرهدار بازنموده میشده) معنای آیینه را نیز حمل میکرده است.[19] یعنی چنین مینماید که در مصر باستان آیینه را به خاطر بازتاباندن تصویری از شخص، با روح وی مربوط میدانستهاند و آن را با همان کلمهی رایج برای زندگی یا روح مینامیدهاند.
اما در میانرودان و ایران زمین آیینه کلمههایی مستقل داشته است. در زبان اکدی قدیم آیینهی دستی را «زَبَرْشو» میخواندند که احتمالا در اکدی تعبیر «مَشَلو» (مثل، مشابه) برای اشاره به آن کاربرد داشته است. کلمهی اکدیای که آشوریان در قرون هشتم و نهم پ.م برای اشاره به آیینه به کار میبردند، «نَمَرو» (در زبان سریانی شرقی نو: نورا) بود. در زبان ایلامی آیینه را «آدینَه» یا «هَتِنَه» میخواندند که وامواژهای ایرانی است و هم معنی آیینه را میرساند و هم آرایه و زیور را. شکل پارسی باستان این کلمه «آدَیْنَکَه» بوده و در سغدی «آدَیْناک» و در سانسکریت «آدَرسَه» خوانده میشده است. در زبان پارسی دری همین کلمه به دو شکل آذین و آیینه باقی مانده است.[20]
با این همه در متون باستانی مصریان و اکدیان و ایلامیان تا پیش از ظهور هخامنشیان اشارهی نوشتاری چندانی به آیینه نمیبینیم و آشکار است که این ابزار هم رواجی اندک داشته و هم در نظام رمزگذاریهای دینی و فرهنگی جایگاه مهمی را اشغال نمیکرده است. همزمان با آغاز عصر هخامنشی نشانههای ارجاع به این کلمه در منابع گوناگون پدیدار میشوند. قدیمیترین منبعی که تاثیر فرهنگ هخامنشی را نشان میدهد، عهد عتیق است. در عهد عتیق چند اشاره به آیینه وجود دارد که نشان میدهد عبرانیان در حدود عصر هخامنشی با این ابزار آشنا بودهاند.
در سفر خروج آنجا که شرحی بر روند ساختن قربانگاه و معبد برای تابوت عهد آمده، ردپای آیینه را همچون چیزی تزیینی میبینیم:
«و حوض را از برنج ساخت و پایهاش را از برنج، از آیینههای زنانی که نزدیک دروازهی خیمهی گردهمایی برای خدمت جمع میشدند.»[21]
در کتاب ایوب، آنجا که ایوب مخاطب قرار میگیرد و حقارتش در برابر قدرت عظیم خداوند به رخش کشیده میشود، این آیه را میخوانیم که:
آیا مثل او (خداوند) میتوانی زمین را بگسترانی؟ که مانند آیینهي ریخته شده مستحکم است.[22]
در این میان نشانهی نوعی مقاومت فرهنگی و مخالفت با استفاده از آیینه نیز در بخشهای زهدگرای عهد عتیق دیده میشود. در کتاب اشعیاء آیاتی زنستیزانه و پرهیزگارانه وجود دارند که در آن آشکارا آیینه با زنان و خودآرایی و لذتهای مادی تنانه پیوند خورده است:
14 Dominus ad judicium veniet cum senibus populi sui, et principibus ejus;
vos enim depasti estis vineam, et rapina pauperis in domo vestra.
15 Quare atteritis populum meum, et facies pauperum commolitis? dicit Dominus exercituum.]
16 [Et dixit Dominus: Pro eo quod elevatæ sunt filiæ Sion, et ambulaverunt extento collo, et nutibus oculorum ibant, et plaudebant, ambulabant pedibus suis, et composito gradu incedebant;
17 decalvabit Dominus verticem filiarum Sion, et Dominus crimen earum nudabit.
18 In die illa auferet Dominus ornamentum calceamentum,
19 et lunulas, et torques, et monilia, et armillas, et mitras,
20 et discriminalia, et periscelidas, et murenulas, et olfactoriola, et inaures,
21 et annulos, et gemmas in fronte pendentes,
22 et mutatoria, et palliola, et linteamina, et acus,
23 et specula, et sindones, et vittas, et theristra.
24 Et erit pro suavi odore fœtor, et pro zona funiculus, et pro crispanti crine calvitium,
et pro fascia pectorali cilicium.
25 Pulcherrimi quoque viri tui gladio cadent, et fortes tui in prælio.
26 Et mœrebunt atque lugebunt portæ ejus, et desolata in terra sedebit.]
«۱۴. خداوند با مشایخ قوم خویش و سروران ایشان به دادگاه در خواهد آمد، زیرا شما هستید که تاکستانها را خوردهاید و آنچه از تنگدستان به غارت بردهاید در سراهایتان است. ۱۵. خداوند یهوه صبایوت میگوید شما را به چه شده است که قوم مرا میکوبید و چهرهی تنگدستان را خرد میکنید؟ ۱۶. و خداوند میگوید از این روی که دختران صهیون متکبرند و با گردن افراشته و غمزه در چشم راه میروند و به ناز میخرامند و بر پایهای خویش خلخالها را به صدا در میآورند. ۱۷. بنابراین خداوند فرق سر دختران صهیون را کچل خواهد کرد و خداوند عورت ایشان را برهنه خواهد ساخت. ۱۸. و خداوند در آن روز زینت خلخالها و سربندها و هلالها را دور خواهد کرد. ۱۹. و گوشارهها و دستبندها و روبندها را. ۲۰. و دستارها و زنجیرها و کمربندها و عطردانها و تعویذها را. ۲۱. و انگشترها و حلقههای آرایندهی بینی را. ۲۲. و جامههای گرانبها و رداها و شالها و کیسهها را. ۲۳. و آینه و کتان نازک و عمامهها و برقعها را. ۲۴. و واقع میشود که به جای عطر، عفونت خواهد نشست و به جای کمربند ریسمان و به جای مویهای بافته، کچلی و به جای سینهبند زنارِ پلاس و به جای زیبایی سوختگی خواهد بود. ۲۵. مردانت به شمشیر و شجاعانت در نبرد از پای خواهند افتاد. ۲۶. و دروازههای وی ناله و ماتم خواهند کرد و او ویران بر زمین خواهد نشست.»[23]
این استفادهی ستیزهجویانه و ضدزن از کلمهی آیینه را باید در کنار کاربرد مثبت و هوادارانهاش در منابع ایران شرقی قرار داد. کمی بعد از تدوین متون عبرانی دین بودایی در حاشیهی جنوب شرقی قلمرو هخامنشی ظهور کرد و به سرعت به درون استانهای ایران شرقی راه یافت. پس از آن ایران شرقی که پایگاه استوار دین زرتشتی بود، به منزلگاه دین بودایی نیز تبدیل شد و تا قرون میانهی اسلامی بزرگترین مرکز دین بودایی در جهان ایران شرقی بود. یکی از کهنترین متونی که سنت بودایی نوشته شده، احتمالا به میانهی عصر هخامنشی باز میگردد و گفتارهای بودا و شاگردانش را روایت میکند. در این متون تنها در یک جا و به شمار انگشتان یک دست تعبیر آیینه دیده میشود، که بر خلاف متن عهد قدیم دلالتی بسیار مثبت دارد.
نام آن متن بودایی که این اشارهها را در خود جای داده، «آیینهی حقیقت» است. این متن فصلی از «مَهاپَرینیبّانَه سوتَّه»[24] را تشکیل میدهد و این متن اخیر هم خود طولانیترین بخش از «گفتگوهای طولانی» (دیگَهنیکایَه) است و شانزدهمین گفتگو (نیکایَه) را در این متن تشکیل میدهد. این متن به سنت بودایی تراوادَه تعلق دارند و گفتارهای بودا در روزهای آخر عمرش را نقل میکند. «آیینهی حقیقت» ماجرای پرسش و پاسخی را روایت میکند. این متن را نخستین بار کاروس در اواخر قرن نوزدهم به اروپاییان معرفی کرد[25] و امروز محتوای آن به همراه مجموعهای از ادعیهی دیگر به بخشی از نماز رایج بوداییان تبدیل شده و کتاب دعای بودایی مشهوری بر مبنایش انتشار یافته است.[26] اما جالب اینجاست که حتا در نسخهی بسط یافتهی مخصوص دعا هم کلمهی آیینه در اصل متن یافت نمیشود، و گویا برچسبی است که به خودِ دعا منسوب شده باشد.
بر اساس این متن بودا و پیروانش از منطقهی راجَهگاهَه به روستای نادیکَه میروند و آنجا آناندا که به خاطر مرگ برخی از مریدان سوگوار است، از بودا میپرسد که سرنوشت ایشان چه خواهد شد؟ بودا پاسخ میدهد که اگر از سه بندِ میل و کام رها شده باشند، از قید تناسخ و رنج بردن در پیکر جانداری دیگر خواهند رست. آنگاه برای این که خاطر آناندا را آسوده سازد، جملهای را به او میآموزاند که به دعایی برای رهیدن از چرخهی بازمُرد شبیه است و با تاکید بر میرا بودنِ همگان، آن گفتار را آیینهی حقیقت (دَرمَه) مینامد.[27] این جملات دعایی شبیه به تشهد مسلمانان و خستونامک مانویان را بر میسازد و نوعی اعترافنامهی کوتاه دینی است. بودا در سراسر متن تنها در همین جا به کلمهی آیینه اشاره میکند و آن را هم تنها در ترکیب «آیینهی حقیقت» به کار میگیرد.
در واقع کلمهی آیینه به شکل غریبی در متون ودایی و بودایی آغازین غایب است و غیابی مشابه را در متون همری، اوستا، وداها و سایر منابع جهان باستان نیز میبینیم. با این همه روشن است که این تعبیر خوشایند و حقیقتنما از آیینه در ایران شرقی دوام آورده و به تدریج بالیده است. تداوم این تعبیر را در دین بودایی به سادگی میتوان در متون بعدی که بیشترشان در دوران اشکانی و ساسانی نوشته شدهاند تشخیص داد. گاه این تعبیرها محتوای فلسفی پیچیدهای به خود میگیرد. چنان که ناگارجونَه در «سالیستامبا کاریکا» هنگام شرح دیدگاهش دربارهی بازمرد مینویسد به همان ترتیبی که تصویر چهره در آیینه منعکس میشود، اما چهره به سطح آیینه نقل مکان نمیکند، هویت اشخاص و روحشان هم در بدنهای اسیر تناسخ بازتاب مییابد، بی آن که بدان چسبندگیای پیدا کند.[28]
تعبیر بودایی از آیینه با واسطهی راه ابریشم از ایران شرقی به چین هم منتقل شد و در آنجا هم صورتهایی پیچیده به خود گرفت. مثلا از قرن نهم میلادی متن «سرود آیینهی مرصع سامادهی» (پائو چینگ سان مِئی کو: ) را داریم که سرایندهاش راهب مشهوری است به نام دونگشان لیانجیا ( ) که بیشتر در ژاپن با نام توزان ریوکای شهرت دارد. این مرد در ۸۰۷.م زاده شد و در ۸۶۹ درگذشت و بنیانگذار مکتب «تْسائو تونگ» (به ژاپنی: سوتو) در مذهب ذن بودایی است. جالب آن که آیینه در نام این سرود به چیزِ مشهوری که موضوع بحث ماست ارتباطی ندارد و این راهب زمانی که به قول خودش در رودِ زمان غرقه شده بود، انعکاس سیمای خویش را در رودِ زمان دید و بر این مبنا آن را آیینه دانست و این شعر را دربارهی شهود خویش سرود که امروز یکی از مشهورترین شعرهای ذن محسوب میشود. نام این سرود از بیتی از آن گرفته شده که میگوید:
مثل رویارو شدن با آیینهای مرصع، رخسار و انعکاس به یکدیگر خیره شدهاند.[29]
از سوی دیگر استفاده از مفهوم آیینه در سپهر زبان یونانی نیز همزمان با چیرگی فرهنگ پارسی نمود مییابد. یونانیان کمی دیرتر از عبرانیان این مفهوم را در ادبیات خویش منعکس کردند. در واقع بخشهایی از عهد عتیق مانند کتاب ایوب به دوران مادها یا حتا اواخر عصر آشوریها تعلق دارند و احتمالا اشارههایشان به آیینه به نخستین تماسهای قبایل عبرانی با تمدن مصری و ایرانی مربوط میشود. در میان یونانین این نمود دیرتر و در میانهی عصر هخامنشی ظاهر میشود.
در منابع یونانی قدیم هیچ اشارهای به آیینه دیده میشود. این کلمه را در آثار همر و هسیود نمیبینیم و هرودوت هم در سراسر متن تاریخهای خود کلمهی آیینه را به کار نگرفته است. فیلسوفان پیشاسقراطی هم در متونی که از خود به جا گذاشتهاند هیچ اشارهای به این کلمه ندارند. چنین مینماید که باب شدن استفاده از آیینه یا دست کم اشاره به آن در متون در حدود سال ۵۰۰ پ.م در یونان آغاز شده باشد.
بنا به پارهای بازمانده از یک متن اورفهای، میدانیم که یکی از روایتها دربارهی مرگ دیونوسوس این بوده که ایزد شراب هنگامی که مورد حملهی دشمنانش قرار گرفت و به قتل رسید مشغول نگریستن خویشتن در آیینه بود.[30] آیینهای برنزی که در اولبیا در نزدیکی دریای سیاه کشف شده و به حدود سال ۵۰۰ پ.م مربوط میشود نقشی را بر خود دارد که احتمالا همین صحنهی داستانی را نمایش میدهد.[31] نویسندهای رومی به نام فیرمیکوس ماترنوس[32] که در قرن چهارم میلادی میزیست، همین روایت را در نوشتاری بازگو کرده است. او میگوید که ژوپیتر (زئوس) پسری حرامزاده داشت به نام لیبِر (دیونوسوس) که وی را با وجود خردسالی بر تخت سلطنت نشاند. اما زنش یونو (هرا) که به این کودک حسد میبرد، غولهای تیتان را برانگیخت تا او را به قتل برسانند. تیتانها او را با زنگ و آیینه فریفتند و بر او دست یافتند و به قتلش رساندند.[33] این بدان معناست که در حدود سال ۵۰۰ پ.م که نخستین تماسهای ایرانیان با یونانیان به فرجام رسیده و بخش عمدهی شهرهای یونانیزبان به بخشی از قلمرو هخامنشی تبدیل شده بود، همچنان آیینه چیزی شگفتانگیز و غریب قلمداد میشده که میتوانسته خدایان را به خود مشغول دارد و ایشان را از دشمنان و قاتلانشان غافل سازد. برگهها از حضور مفهوم آیینه در اساطیر و متون همچنان تا این دوران ماهیتی شفاهی دارد و به متن نوشتاری راه نیافته است.
نویسندگان یونانی پیش از هرجا در شعرهای آیینی و تراژدیهای خود به آیینه اشاره کردند و اشارههایشان به این مفهوم از قرن پنجم پ.م و میانهی عصر هخامنشی آغاز میشود. آریستوفانس در «اِکلِسیازوسای» به آیینه و سه پایه و آوند در کنار فعل رنگ کردن مو و خودآرایی اشاره کرده و معلوم است به چیزهایی تجملی اشاره میکرده که به زندگی زنانه مربوط میشده است.[34] هم او در «تِسموفوریازوسای» شمشیر را در برابر آیینه قرار میدهد و معلوم است که مردانگی و زنانگی را مراد کرده است.[35] در کمدی «ابرها» هم آیینهای که در صندوقی گِرد جای داده شده و با وسواس مراقبت میشود را همچون مثالی از یک چیز گرانبها و ارزشمند به کار گرفته است.[36]
اوریپید هم اشارههای مشابهی دارد و به سنجاق سر زرین[37] یا سربند محکم و استواری[38] اشاره کرده در آیینه جلوه میفروشد و به زیبایی زنانه مربوط میشود. در کل اوریپید بیشترین ارجاع به آیینه را در میان نویسندگان یونان باستان دارد و این شاید بدان خاطر باشد که دقیقترین توصیفها را از زنان نیز هم او به دست داده است. او به ویژه به پیوند آیینه و دختران[39] و آراستن موهایشان[40] تاکید دارد و معلوم است که در یونان آن روزگار آیینه را دختران بیشتر برای بستن و آراستن موهایشان به کار میگرفتهاند.
در میان فیلسوفان یونانی افلاطون چندین اشاره به آیینه دارد. در «تئهتتئوس» میگویند شناخت میتواند مختل شود، به همان ترتیبی که بینایی هنگام تماشای تصویر در آیینه خطا میکند. معلوم است که آیینه هنوز در این تاریخ در یونان کیفیتی چشمنواز نداشته و به عنوان نمادی از مغشوش کردن تصویر کارکرد یافته است. افلاطون در اینجا از کلمهی «کاتوپْتْرون» ( ) برای نامیدن آیینه استفاده میکند.[41] با این همه جذابیت آیینه برای همگان نمایان بوده، چون در «فایدرس» میگوید که فلانی خویشتن را در چشم معشوقش چنان مینگریست که آیینه را، اما باز هم از آیینه به عنوان نمادی برای خطای حسی و اشتباه در دریافت حقیقت استفاده میکند.[42] در آلکیبیادس هم باز به این کلمه اشاره میکند و میگوید مردمک چشم (یا به تعبیر یونانی-رومی ( )، عروسکِ درون چشم) مثل آیینهایست که تصویر جهان را در خود منعکس میکند.[43]
در آثار افلاطونی دقیقترین و به تعبیری علمیترین تصویر از آیینه را در «تیمائوس» میتوان یافت که احتمالا به دست شاگردان افلاطون نوشته شده و بیشترین تاثیرپذیری از دیدگاههای ایرانی را در خود جای داده است. در تیمائوس دربارهي کبد بحثی آمده و این اندام جسمی بزرگ و شفاف و آیینهگون دانسته شده که کارش بازتاباندن فرمانهای خرد بر خود است، تا به این ترتیب بخشِ حیوانی و زنانهی روح را از افراط در ارضای میلها باز دارد.[44] اگر کبد از مادهی تلخ صفرایی پوشیده نشده باشد و صاف و شفاف بنماید، الهام و پیشگویی در او راه مییابد و به این ترتیب کبد عضوِ پیشگویی فرض شده است. اگر کبد از لکههای این مادهی تلخ پوشیده شود، همچون آیینهای زنگ گرفته، باید تمیز و پاکیزه شود و این زمانی رخ میدهد که طحال یا اسپرز در کنارش، تیرگیها و تلخیها را به خود بمکد و آن را تمیز نماید.[45]نآن را
بیشک مهمترین حس از دید تیمائوس، بینایی است. باز در اینجا میخوانیم که چشمان به آیینهها و پنجرههایی تشبیه شدهاند که از درون روح به سوی جهان خارج گشوده میشوند.[46] بر این مبنا رویا هم عبارت است از باقی ماندنِ بخشی از جنب و جوشِ روح، که هنوز بعد از خواب در روان باقی مانده و تجربههای درون رویا را رقم میزند.[47] افلاطون پیدایش تصویر در آیینه را نیز به همین ترتیب توضیح میدهد و میگوید تصویرِ شکل گرفته در سطوح صیقلی از برخورد آتشکه از اجسام بیرون میتراود و ترکیب شدنش با آتش نهفته در آیینه پدید میآید.[48]
از دوران اسکندر به بعد که فرهنگ یونانی در فاصلهی ایران زمین و روم غالب میشود، اشارهی نویسندگان یونانی به آیینه را نیز فراوانتر میبینیم. دیوکلس (۲۴۰-۱۸۰ پ.م) که ریاضیدانی یونانی بود رسالهای داشته به نام «دربارهی آینههای سوزان» که اوتوکیوس[49] در شرح خود بر ارشمیدس بخشهایی از آن را نقل کرده است. بخشی بزرگتر از این رساله از مجرای ترجمهی ابن هیثم از آن (موجود در کتابخانهی آستان قدس رضوی مشهد) برای ما به یادگار مانده[50] و میدانیم که بحث اصلی آن به مقاطع مخروطی و یافتن کانون هذلولی مربوط بوده و به بحثی دربارهی نورشناسی و تصویرهای آیینهای نیز میانجامیده است، هرچند از نظر کارکردی بیشتر با عدسی ارتباط مییافته تا آیینه. چند قرن بعد اشارههای بطلمیوس به آیینه و تصویری که در آن منعکس میشود را داریم که نزد برخی از نویسندگان یونانمدارِ امروزین همچون نتیجهی آزمایشهایی تجربی دربارهی نورشناسی و کارکرد آیینه معرفی شده است.[51] اما حقیقت آن است که در اینجا به سادگی با توصیف آیینه و ابراز حیرت از تصویری که در آن میافتد سر و کار داریم و گفتار بطلمیوس به معنای دقیق کلمه محتوایی علمی یا تحلیلی ندارد. بطلمیوس بحث یاد شده را در رسالهای به نام «بینایی» ارائه کرده که در اصل پنج کتاب را در بر میگرفته اما امروز تنها پارههایی از آن با واسطهی ترجمههای عربیاش باقی مانده است. بطلمیوس در این کتاب دربارهی خواص نور سخن میگوید و به رنگ نور، انعکاس نور بر سطوح صیقلی و شکسته شدن نور هنگام عبور از هوا به آب اشاره میکند. اسمیت که مترجم و شارح این رساله است آن را نتیجهی پژوهشهای تجربی دقیق و آزمایشهای گوناگون دانسته است،[52] اما حقیقت آن است که اگر به خودِ متن بطلمیوس بنگریم به سادگی مشاهدههایی روزمره دربارهی نور را میبینیم که دادهای نو یا تحلیلی افزون بر امر روزمره را شامل نمیشود.
بعدتر در آثار رومیان نیز اشارههایی به کلمهی آیینه را میبینیم. اپیکتتوس، اووید، والریوس کاتولوس، ورگیلیوس مارو، سیسرو، ترنس، بوئتیوس و سوتونیوس همگی در نوشتههایشان اشارههایی به آیینه دارند و اغلب از آن دقیقا همان ابزار مشهور دیدن خویش را در نظر دارند و رمزپردازی یا استعارهای از آن استخراج نکردهاند.
در قرون اولیهی مسیحی و همزمان با چیره شدن دین ترسایان در قلمرو روم، بار دیگر نوعی بازگشت به مفهوم یونانی و زنستیزانهی آیینه در عهد جدید نمایان شد. رسالههای گرد آمده در عهد جدید از نظر بسامدِ به کار گرفتن کلمهی آیینه کمی از همتایان لاتین معاصرشان فروپایهتر هستند و بسیار به ندرت به این موضوع اشاره میکنند. این اشارهها که بیشتر نزد پولس رسول، یعنی رومیترینِ پیروان مسیح، یافت میشود، بیشتر دلالتی منفی دارد. تنها اشارهی به نسبت مثبت را میتوان در رسالهی دوم پولس به مردم کورینت خواند:
«ما همگان با چهرههایی بینقاب همچون آیینه شکوه خداوند را منعکس میکنیم. از جلال تا جلال به همان تصویر بدل میشویم همچنان که از خداوند که از روح است.»[53]
در این آیه کلمهی آیینه به طور مستقیم نیامده، اما فعل «کاتوپْتْریزومِنوی» ( ) از بن «کاتوتریزو» ( ) گرفته شده که «به چیزی در آیینه/ سطح صیقلی نگریستن» معنی میدهد. در اینجا پولس رسول به چهرهی بینقاب موسی اشاره میکند که وقتی جلال خداوند را در کوه سینا مشاهده کرد، با چهرهای درخشان از دیدار یهوه بازگشت.[54]
در سایر جملاتی که به آیینه اشارهای رفته، مفهومی آشکارا منفی از آن برداشت شده و همتای امری موهوم و فریبکارانه قلمداد شده است، چنان که در آیهی ۱۲ کلمهی «اِسوپْتْرون» ( ) به جای واژهي قدیمیتر «کاتوپترون» در چنین معنایی به کار گرفته شده است:
11 Cum essem parvulus, loquebar ut parvulus, cogitabam ut parvulus. Quando autem factus sum vir, evacuavi quæ erant parvuli.
12 Videmus nunc per speculum in ænigmate: tunc autem facie ad faciem. Nunc cognosco ex parte: tunc autem cognoscam sicut et cognitus sum.
13 Nunc autem manent fides, spes, caritas, tria hæc: major autem horum est caritas.
«۱۱. در دوران کودکی چون کودکان سخن میگفتم و همچون کودکان میاندیشیدم و عقلم در پایهی کودکان بود. اما چون مرد شدم کارهای کودکانه را ترک کردم. ۱۲. زیرا اکنون در آیینه همچون معمایی تماشا میکنیم و در آن هنگام روبرو. اکنون شناختی اندک دارم، اما در آن هنگام خواهم شناخت، همچنان که شناخته شدهام. ۱۳. و اکنون این سه چیز باقی است، یعنی ایمان و امید و محبت و اما محبت در میان اینها مهتر است.»[55]
و با بیانی صریحتر همین دلالت منفی را در رسالهی دوم کورینتیان نیز باز مییابیم:
22 Estote autem factores verbi, et non auditores tantum: fallentes vosmetipsos.
23 Quia si quis auditor est verbi, et non factor, hic comparabitur viro consideranti vultum nativitatis suæ in speculo:
24 consideravit enim se, et abiit, et statim oblitus est qualis fuerit.
25 Qui autem perspexerit in legem perfectam libertatis, et permanserit in ea, non auditor obliviosus factus, sed factor operis: hic beatus in facto suo erit.
«۲۲. اما به گفتار عمل کنید و تنها شنوندهای نباشید که خود را فریب میدهد. ۲۳. زیرا اگر کسی کلام را بشنود و عمل نکند به کسی میماند که چهرهی خویش را در آیینه مینگرد. ۲۴. همانا که خویش را نگریست و رفت و فورا فراموش کرد که چه طور شخصی بود. ۲۵. لیکن کسی که بر شریعت کامل آزادی چشم دوخت و در آن ثابت ماند، او چون شنوندهی فراموشکار نمیباشد. بلکه کنندهی عمل است و همانا در عمل خویش خجسته خواهد بود.»[56]
نتیجه: در عصر هخامنشی برای نخستین بار مفهوم آیینه همچون نمادی به متون نوشتاری راه یافت. ردپای این نماد را در متون عبرانی، یونانی، و بودایی میبینیم که برداشتهایی واگرا را نمایش میدهند. چنین مینماید که یونانیان و عبرانیان زیر تاثیر سنتی که از ایران غربی و میانرودان برمیخاسته آیینه را چیزی زنانه و تا حدودی منحط میدانستهاند. هرچند در میان نویسندگانی مانند افلاطون که زیر تاثیر آیینهای ایرانی قرار داشته اشارههایی به آیینه در مقام ابزار حامل حقیقت هم یافت میشود. در مقابل ایران شرقی گویا در امتداد سنتی مهرپرستانه که نگریستن به جام-آیینه را بخشی پیشگویی و غیبگویی میدانسته، از این نماد به عنوان بستر نمودار شدن حقیقت بهره میبرد و بار معنایی فلسفی و مثبتی را بدان نسبت میدهد.
- Graham, 1994. ↑
- obsidian ↑
- Corundum ↑
- Mohs hardness scale ↑
- Lilyquist, 1979. ↑
- Melchior-Bonnet, 1994: 10. ↑
- Albenda,1985: 2–9. ↑
- Capel and Markoe,1996: 79. ↑
- Rubinson, 1985: 46-50. ↑
- Guinan Xian ↑
- Qijia ↑
- Lunnazi, 1996: 2–7. ↑
- Melchior-Bonnet, 1994; Pendergrast, 2009.. ↑
- Melchior-Bonnet, 1994: 10. ↑
- Melchior-Bonnet, 1994: 11. ↑
- Dusinberre,, 2013: 133. ↑
- Amiet, 1992: 86-87. ↑
- Porada, 1971. ↑
- Capel and Markoe,1996: 79. ↑
- Tavernier, 2007: 437. ↑
- سفر خروج، باب 38، آیهی 8. ↑
- کتاب ایوب، باب ۳۷، آیهی ۱۸. ↑
- کتاب اشعیاء، باب سوم، آیههای ۱۴ تا ۲۶. ↑
- Maha-parinibbana Sutta ↑
- Carus, 1894. ↑
- Thera and Kassapa, 2008. ↑
- Thatcher, 2004: 263-266. ↑
- Wayman, 1984: 137. ↑
- Sekida, 1995. ↑
- Orph. fr. 209, In: Dubois, 1996. ↑
- Hinge, 2003. ↑
- Julius Firmicus Maternus ↑
- Maternus, 1970; VI. ↑
- Aristophanes, Ecclesiazusae, 711. ↑
- Aristophanes, Thesmophoriazusae, 101. ↑
- Aristophanes, Clouds, 731. ↑
- Euripides, Electra, 1060. ↑
- Euripides, Hecuba, 923. ↑
- Euripides, Hippolytus, 419. ↑
- Euripides, Medea, 1136. ↑
- Plato, Theaetetus, 193c. ↑
- Plato, Phaedrus, 255d. ↑
- Plato, Alcibiades 1, 133a. ↑
- Plato, Timaus, 71-72a. ↑
- Plato, Timaus, 72. ↑
- Plato, Timaus, 45. ↑
- Plato, Timaus, 46a. ↑
- Plato, Timaus, 46. ↑
- Eutocius ↑
- Diocles, 1976. ↑
- Pendergrast, 2004: 64. ↑
- Smith, 1996: iii-300. ↑
- رسالهی دوم کورینتیان، 3، 18. ↑
- سفر خروج، باب 33، آیهی 34. ↑
- رسالهی اول کورینتیان، باب 13، آیات 11-13. ↑
-
رسالهی یعقوب، باب نخست، آیات ۲۲ تا ۲۵. ↑
ادامه مطلب: گفتار دوم: از آتشکده تا مسجد: سیر تکامل مکان مقدس
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب