گفتار پنجم: رمزگذاری قلبم
در این فصل به مبحث بسیار مهمی خواهیم پرداخت و آن تفکیک قلبم از کد قلبم و مفهوم کدگذاری قلبم است. اما پیش از شروع بحث لازم است به این نکته اشاره شود که شیوهی ادراک هر یک از متغیرهای قدرت، لذت، بقا و معنا، در رمزگذاری و ارزیابی آن موثر است. بعضی از متغیرها را میشود بدون هیچ واسطهای درک کرد و برای ادراک بعضی دیگر وجود واسطههایی ضروری است. حال این سئوال مطرح میشود که آیا درک متغیر قدرت امری بیواسطه است یا خیر؟ برای نمونه اگر کلاسی را یک نهاد در نظربگیریم، آیا بدون واسطه و به شکل شهودی میتوانیم به قدرتمند یا ضعیف بودن اعضای آن پی ببریم؟
پاسخ به این پرسش یقیناً منفی است زیرا درک بیواسطهی قدرت امکانپذیر نیست و به متغیرها و شاخصهایی عینی برای سنجیدن میزان قدرت نیازمندیم.
یادآوری این نکته ضروری است که نهاد، فقط با روابط تکراری و پایدار سه نفر یا بیشتر شکل میگیرد. مثلاً وقتی سه نفر به شکل تصادفی در یک تاکسی مینشینند نهاد تشکیل نمیدهند، اما اگر برای رفتن به محل کار هر روز صبح در کنار هم بنشینند کمکم نهاد شکل میگیرد. بنابراین برای تشکیل نهاد، علاوه بر تعداد نفرات، تکراری بودن روابط و سازمانیافتگی آن نیز مهم است.
حال اگر کلاس را یک نهاد در نظر بگیریم که هر کس در آن جایگاهی دارد و قدرت در بین اعضایش جاری است، هیچکدام از اعضاء از جمله معلم نمیتواند میزان قدرتش را به شکل شهودی اندازه بگیرد. اما نشانههایی برای پی بردن به این موضوع وجود دارد.
برای مثال معلم برای پی بردن به قدرتش، روابطش را با دیگران میسنجد و به این نشانهها توجه میکند که دیگران چه قدر از او حرفشنوی دارند، چه قدر به او احترام میگذارند یا چه قدر او را جدی میگیرند. سنجش قدرت در لایهی اجتماعی برای «من»ها با مراقبت و محک زدن دائمی خود و دیگران همراه است. نیاز به کسب اطلاعات از محیط برای ارزیابی میزان قدرت در جمع ضروری است. یکی از دلایل شکلگیری شایعه نیز همین است. چون افراد مدام در حال وارسی اطرافشان هستند و اگر این را با دقت و به شکل سازمانیافته انجام ندهند زمینهی رشد و سربرآوردن شایعهها ایجاد میشود.
اگر چنین پرسشی را دربارهی معنا هم مطرح کنیم، باز پاسخ منفی خواهد بود، یعنی «من» ها به طور شهودی قادر به اندازهگیری معنای زندگی شان و سنجش اعتبار آن نیستند. راهبرد انسانها برای ارزیابی معنای زندگیشان این است که مدام دربارهاش با دیگران گپ میزنند و از آنها دربارهی رفتارشان نظرخواهی میکنند. رجوع به مراجع معنایی مانند ریشسفیدان یا تحصیلکردهها هم راه دیگری است تا به درستی رفتار و عقایدشان مطمئن شوند.
دربارهی بقا هم وضعیت به همین شکل است. ممکن است فردی هیچ احساس یا نشانهای از بیماری نداشته باشد، اما با مراجعه به پزشک به مشکلی حاد در کارکرد قلبش پی ببرد یا احساس کند بیمار است ولی پزشک با معاینه او را از سلامتش مطمئن میکند. پس «من» ها به طور مستقیم امکان مشاهدهی بقا، معنا و قدرت را ندارند.
یگانه متغیری که انسان بدون واسطه درک میکند لذت است که به پیچیدهترین سطح، یعنی لایهی روانی مربوط است. درسطح روانی «من»ای مستقر است که میتوانداز خودش با خودش حرف بزند و به این ترتیب خودآگاهی در فرایند بازگویی روایتهایی از تجربههای بی واسطه شکل بگیرد. به این ترتیب تجربهی انسان از لذت به شکل مستقیم و بدون واسطه درک میشود. ادارک بیواسطهی لذت این تصور را در انسان پدید آورده که این متغیر از بقیهی متغیرها مهمتر است اما این طور نیست و فقط شکل دریافت لذت با بقیه متفاوت است.
اگر فردی دچار دنداندرد باشد، هیچ پزشکی نمیتواند او را دربارهی نداشتن درد قانع کند. یا هرگز نمیتوان کسی را که از خوردن توت فرنگی لذت میبرد، نسبت به بد بودن مزهی توت فرنگی مجاب کرد. در هر دو حالت فرد بدون واسطه رنج ناشی از دندان درد یا لذت خوردن توت فرنگی را درک میکند و ادارک لذت بیواسطه با مطالعه، تحقیق، حرف زدن، دلیل آوردن و نظرسنجی تغییر نخواهد کرد.
با این حال همانطور که گفته شد این دریافت صریح و بیواسطه، بر خلاف تصور اغلب افراد، متغیر لذت را از نظر وجودی برتر، جدیتر و مهمتر از متغیرهای دیگر قرار نمیدهد و این خطایی مشاهداتی است که در هنگام تحلیل باید به آن توجه کرد.
درک با واسطهی متغیرهای بقا، قدرت و معنا، لزوم آشنایی با نشانههای آن را ضروری میکند.
برای ارزیابی میزان قدرت در نهاد که موضوع بحث این کتاب است، نشانههایی مثل احترام، توجه و گوش سپردن به حرفهای فرد در میان جمع، ابزارهای خوبی برای سنجیدناند. به ندرت افرادی یافت میشوند که قدرت به اندازهای در اطرافشان جریان داشته باشد که بدون این نشانهها و با یک نگاه قدرتمند شمرده شوند و همیشه به کمی توجه نیاز است.
البته در بسیاری از موارد، افراد فقط نمایش قدرت را اجرا میکنند بدون این که قدرتمند باشند. بنابراین برای پی بردن به میزان قدرت به معیارهای محکمتری نیازمندیم.
سه عامل قدرت یک فرد را در یک سازمان یا نهاد تعیین میکند:
۱) فرد قدرتمند از منابعی مثل پول یا دانش برخوردار است که می تواند آن در اختیار دیگران قرار دهد (طمع)؛
۲) خصایص ترسناکی مثل بدزبانی و بداخلاقی دارد و به همین دلیل دیگران در جمع با او با ملاحظه رفتار می کنند (ترس)؛
۳) دارای مرجعیت است و میتواند دیگران را متقاعد کند.
با این حال، قدرت همهی افرادی که در این سه دسته قرار میگیرند با نشانههایی درک میشود و به عبارت دیگر قدرت کد گذاری میشود. یعنی در برخورد با چنین افرادی ــ حتی کسانی که فرهمند هستند و مرجعیت معنایی دارند ــ به رفتار آنها و همچنین شکل ارتباط آنها با دیگران توجه میشود.
برای مثال لباسهای گران قیمت یا ماشین مدل بالا، که نشانههای ثروتاند، احترام و توجه افراد را جلب میکنند و مالک آنها قدرتمند به حساب میآید، چون از منابعی برخوردار است که دیگران تصورمیکنند با نزدیک شدن به او ممکن است از آن بهرهمند شوند. همینطور فردی که با به رخ کشیدن زور یا پرخاش و فحاشی با دیگران برخورد میکند یا نوچههایی دارد که چنین نمایشی را اجرا میکنند، با ایجاد ترس و ارعاب، احترام دیگران را به دست میآورد. چنین فردی هم با وجود این که امکان دارد رییس دستهی خلافکارها یا قاچاقچیان مواد مخدر باشد، قدرتمند محسوب میشود.
اما فردی که برخوردار از منابع معناست قادر است دیگران را متقاعد کند. خرد، دانایی و تجربهی زیستهی بیشتر منابعی هستند که شخص با سهیم کردن دیگران در آن، میتواند اعتماد آنان را جلب کند و صاحب قدرت شود.
شاخص تأثیرپذیری افراد در این زمینه هم افزایش قلبم است. در این حالت فرد خردمند که منابعی از معنا و راهبردهایی برای افزایش قلبم در اختیار دارد در صورت جلب اعتماد دیگران میتواند آنها را متقاعد کند ارادهشان در راستای ارادهی او قرار دهند. البته همانطور که پیشتر اشاره شد در این وضعیت افراد ارادهی خود را تعدیل نمیکنند بلکه، چون فرد خردمند دانش بیشتر و راهکارهایی بهتر در اختیار دارد، انتخابهای دیگران با ارادهی او همجهت میشود.
برای مثال یک متخصص بورس که پول زیادی در این راه کسب کرده است ممکن است مرجع بسیاری از افراد برای حضور در چنین سرمایهگذاریهایی باشد. درچنین شرایطی این شخص فرد مقتدری است و اراده اش در اطراف جاری می شود. اما رأی او تا زمانی نافذ و ارادهاش حاکم خواهد بود که فقط به سود خودش فکر نکند و باعث ضرر و زیان دیگران نشود. در شرایط متقاعد شدن، به محض خدشهدار شدن اعتماد ، اقتدار ارادهها از بین میرود و در عوض سهیم شدن معنا و کمک به دیگران بر قدرت افراد میافزاید.
به عبارت دیگر در نتیجهی همافزایی است که با متقاعد شدن افراد، اقتدار معنوی پدید میآید. در این شرایط ارادهها همگرا میشوند.
برخلاف این وضعیت، دو عامل دیگر رسیدن به قدرت یعنی ترس یا طمع، باعث غلبهی ارادهای بر ارادهی دیگران میشوند. در این حالت ارادهها واگرا هستند و گاهی حتی یکدیگر را خنثی میکنند. اما همچنان یک پرسش مرکزی وجود دارد که چگونه قلبم و کد قلبم به دست میآید؟ شواهد زیادی نشان میدهد که پایداری قلبم از کد قلبم بیشتر است ؟اما چرا این گونه است؟ برای پاسخ به این پرسشها ابتدا باید با دقت بیشتری کد قلبم را تعریف کنیم.
برای پی بردن به مفهوم کد قلبم باید مشخص کنیم که قدرت در لایهی اجتماعی چگونه رمزگذاری میشود؟
یکی از ابزارهای مهم برای رمزگذاری قدرت پول و منابع مادیای است که میتوان با پول در اختیار گرفت. آن منابع مادی کد پول هستند و در مناسبات اجتماعی نشانهای برای تمول و دارایی به شمار میآیند. بنابراین کسی که از کد یا نشانگان پول (خانه، ماشین، لباسها یا زیورآلات گرانقیمت و…) برخوردار است، میتواند در دیگران طمع ایجاد کند.
این طمع ورزیدن ممکن است نتیجهای نداشته باشد، یعنی شخص متمول برخلاف توقع جمع، منابع مالیاش را در اختیار دیگران قرار ندهد، اما همچنان مناسبات قدرت برپایهی کد قدرت و به نفع او خواهد بود.
به همین ترتیب ممکن است شخصی بدون در اختیار داشتن منابع مالی و با ظاهرسازی و کلاهبرداری اطمینان دیگران را جلب و آنها را برای رسیدن به اهداف خودش تطمیع کند، در این صورت کد قلبم جعل و ساخته شده است. بنابراین کد قلبم لزوماً به قلبم منتهی نمیشود.
چنین رویکردی دربارهی ترس هم مصداق دارد و نمونهی جالب برای تبیین آن لباس نظامیان در سراسر جهان است. لباسهای نظامی امروزه طرحهای مشابهی دارند که بعد از جنگ جهانی باب شده و مناسب استتار است. پیش از آن پوشش نظامیان بسیار متفاوت و پر زرق و برق بود. برای مثال لباس ارتش بریتانیا، زمانی که مشغول استعمار بخش پهناوری از جهان بود، از کت قرمز همراه با جوراب بلند سفید بود تشکیل میشد که اکنون لباسی زنانه قلمداد می شود. اما انتخاب این ترکیب در آن زمان برای ایجاد تمایز بود.
انتخاب پوشش متمایز و خاص برای نیروهای نظامی پیشینهای بسیار کهن دارد. در لباس سربازانی که تصویرشان بر دیوارهای تخت جمشید حکاکی شدهاست نیز چنین تشخص و تمایزی مشاهده میشود.
بنابراین طراحی لباسهای نظامی همسان در جهان، چه در گذشته و چه در امروز از اصول خاصی تبعیت میکند. از جمله نمایش ورزیدگی بدن معیاری است که در طراحی همهی لباسهای نظامی رعایت میشود. قرار دادن سردوشی، برای آویختن نشان یا طرحی بر روی سینه، علاوه بر درجهی نظامی یا نشان لیاقت که کدهایی برای قدرتاند، اندام نظامیان را بزرگتر و ورزیدهتر نشان میدهند. همچنین استفاده از کلاه برای بزرگتر نشان دادن سر و در بسیاری از ارتشها، کوتاه نکردن ریش ، علامت مردانگی و ترشح هورمون تستسترون است که خود عامل مهمی در جنگاوری مردان به شمار میآید.
«هرودت» سربازان هخامنشی را «ایرانیان ریشو» خطاب می کرد، زیرا همگی آنها ریش هایی بلند داشتند. جالب این که در زمان جنگ ایران و عراق سنت ریش گذاشتن نظامیان در ایران، دوباره احیا می شود. پیش از آن یعنی از ابتدای تشکیل ارتش ملی در زمان رضا شاه سربازان ریش های خود را می تراشیدند و در این مدت جنگی هم رخ نداده بود. . اما به محض وقوع جنگ با نیروی خارجی دوباره ریش همهگیر میشود. چون ریش در ایران نشانهی پهلوانی است، و این نشانه با این که در ابتدای انقلاب در بین مراجع جریان اسلامگرایی چندان رواج نداشته، با آغاز جنگ تثبیت میشود. این معیار هم اگر چه نشانهی پهلوانی است لزوماً دلیل زرومندی افراد نیست. بلکه میتوان گفت ریش، کد نیرومندی است. در نتیجه، قلبم به کمک روش های مختلفی کدگذاری می شود.
در سطح فرهنگی هم برای کدگذاری معنا، ابزارهای گوناگونی به کار گرفته میشود. مدرک و لقب از جمله ابزارهای کدگذاری معنا هستند. برای مثال واژهی دکتر امروز لقبی محترمانه است که نشان از منزلت اجتماعی، جایگاه اجتماعی و حتی رفاه اقتصادی دارد. در صورتی که در اصل این کلمه، واژه ای کلیسایی است که در قرون وُسطا برای فقها استفاده می شده است؛ یعنی، افرادی که می توانستند از طرف دین سخنرانی کنند. این واژه از ریشه ی docere لاتین به معنای «گفتن، نشان دادن، آموزاندن» مشتق شده است و مترادف آن در فارسی واژه ی «متکلم» است. تطور و دگرگونی این کلمه و تبدیل آن به شأن اجتماعی و اقتصادی زیاد باعث شده، افراد زیادی برای رسیدن با آن تلاش کنند و گاه حتی با تقلب و جعل مدرک از مواهب اجتماعی این کد معنایی بهرهمند شوند.
اما رمزگذاری معنا با کدها، همیشه نشانهی بهرهمندی از معنا نیست و ممکن است، کالبدی پوچ و تهی از معنا، همان کد معنا باشد. برای مثال فردی مدرک دانشگاهی داشته باشد اما علم کافی نداشته باشد. این تهی بودن کدها را میتوان به نشانگان قدرت یا بقا نیز تعمیم داد. اگر شخصی در بانک پول فراوانی اندوخته باشد، اما به دلایل مختلف نتواند آن طور که دلخواهش است زندگی کند، کد قدرت یا همان پول، قدرت او را افزایش نمیدهد. نمونه ی مشهور دیگر در سطح زیستی، ورزشکاران حرفه ای مدال آوری هستند که ممکن است سلامتی جسمانی مناسبی نداشته باشند و به علت دوپینگ یا تمرینهای سخت و سنگین دچار فرسودگی بدنی و مصدومیت های شدید شوند.
کسب مدال در جوانی برای افرادی که در میان سالی و گاهی در همان جوانی بدنی فرسوده دارند، افتخارآفرین است اما دلیل سلامت و تندرستی آنها نیست. چون مدال کدِ بقاست و نشان دهنده ی بقا و سلامتی حقیقی نیست. بنابراین، فقط تندرستی بیشینه بودن بقا را تعیین می کند و خودِ قدرت میزان قدرتمندی فرد را نشان می دهد. البته کدها چیزهای بد و بی فایده ای نیستند، بلکه ابزارهای رمزگذاری و نشانه ی چیزهای خوباند.
نکتهی جالب دیگر این که اگرچه کدگذاری قدرت، بقا و معنا به دلیل درکِ با واسطهی آنها اتفاق میافتد، لذت نیز با وجود بیواسطه و مستقیم بودن ادراکش، همچنان کدگذاری میشود. مثلاً شرکت کردن جوانان در مهمانی های گوناگون با هدف کسب لذت است، اما آیا واقعاً لذتی از حضور در این میهمانیها به دست میآید؟
برپایی مهمانی همراه با مناسک خاص آن، ریشه ای ایرانی دارد و این آیین کهن در میان ایرانیان به «بزم» شهرت داشته است . در بزمها، همنشینی مردم با شادخواری و لذت مصاحبت همراه بوده است. به مرور زمان این رسم مناسک آمیز چارچوبی دینی پیدا کرد و به شاخه های مختلفی تبدیل شد.
در سالهای اخیر این سنت به دلایل سیاسی تغییر شکل داده و حالتی بیقواره پیدا کرده است. چون ایران یگانه کشوری است که بزم در آن ممنوع است! با وجود این بزم تعطیل نشده اما شکل و شمایل آن تغییر کرده و در قالب «پارتي» دوام پیدا کرده است که نیاز به آسیب شناسی جدی دارد. همانطور که انتظار میرود حضور در «پارتي» برای کسب لذت است و کسی برای به دست آوردن قدرت، بقا یا معنا در چنین جمعی حاضر نمیشود. اما در بیشتر این «پارتي» ها لذتی تولید نمی شود، بلکه همه تظاهر می کنند که لذت می برند. این فرضیه را میتوان این گونه آزمود که اگر در «پارتي» از کسی پرسیده شود در حال لذت بردن است یا خیر و توجه او به این نکته جلب شود که آیا واقعاً در حال خوشگذرانی است، احتمالاً پاسخاش منفی خواهد بود. علت این امر جانشین شدن کد لذت در این گونه میهمانیها به جای خود لذت است. علت رواج مواد مخدر یا مشروبات الکی در «پارتي»ها این است که چون لذتی در آنجا وجود ندارد، افراد به ناچار به ابزار مصنوعی تولید لذت روی می آورند.
نمونه ی رایج دیگر جایگزینی کد لذت به پول مربوط میشود. پول ابزاری برای دستیابی به لذت است. اما در مواقعی لذت به دست آوردن پول جایگزین لذت استفاده از آن می شود. در چنین شرایطی افراد عمری برای به دست آوردن و پسانداز پول تلاش می کنند بدون این که فرصت خرج کردن آن را داشته باشند، به عبارتی کد لذت را جایگزین خود لذت می کنند.
درک بی واسطه ی لذت معمولاً این تصور خطا را ایجاد می کند که سه متغیر دیگر نیز به لذت ختم می شوند. یعنی انسان در جستجوی لذت به دنبال بقا یا قدرت است. در صورتی که همه ی این متغیرها به هم منتهی می شوند و این خطا از نقطه ای که از آن به سیستم نگاه می کنیم برمی خیزد.
برای نمونه، اگر در بدن انسان به سیستم فشار خون نگاه کنیم، انگار همه ی اعضای بدن برای تنظیم فشار خون کار می کنند. اگر به سیستم هضم غذا توجه کنیم به نظر می رسد همه ی فعالیت های بدن در جهت هضم و جذب غذا تنظیم شده اند.
پس این خطای محاسباتی که لذت را مهم تر از متغیرهای دیگر در نظر می گیرد از آن جا ناشی می شود که نقطهی دید بر لذت قرار گرفته است و همه چیز در خدمت آن به نظر می رسد. در صورتی که نه فقط متغیرهای دیگر به اندازه ی لذت اهمیت دارند، بلکه گاهی در عملکرد لذت دخالت می کنند و باعث ناخرسندی می شوند.
فروید در کتاب مشهورش،«تمدن و ناخرسندی هایش»، بر همین نکته تأکید مى کند که مداخله ی نهاد ، لذت را مختل می کند. فروید معتقد است نهادها با اعمال قدرت، خواست خود را جایگزین لذت میکنند و به همین دلیل احساس ناخشنودی پدید می آورند. این گزاره جدا از تفسیرهای بعدی تا حدودی درست است. اما این درباره ی هر چهار لایه مصداق دارد. به این معنی که نه فقط قدرت و لذت بلکه هر چهار متغیر در هم مداخله و همدیگر را تولید، تشدید یا مهار می کنند و در مواقعی هم واگرا می شوند.
اعتیاد نمونه ی خوبی برای تشریح چنین سازوکاری است.
در استفاده از مواد مخدر، ماده ای شیمیایی مراکز لذت را در شبکه ی عصبی تحریک می کند. همه ی مواد اعتیاد آور به نوعی ماشین لذت را تحریک می کنند. مراکز لذت در مغز انسان متشکل از دو ماشین است. یکی ماشین بیوشیمیایی که با ناقل عصبی «دوپامین» کار می کند، به یادگیری مربوط است و تجربه های موفقیت و کامیابی ها را رمزگذاری می کند. دیگری ماشینی است که با نوروپپتیدهایی مثل «آندورفین» کار می کند و خودِ تجربه ی لذت را به دست می دهد.
پس، ماشینِ مولکولی ای در مغز وجود دارد که لذت تولید می کند. در حالت طبیعی بعد از انجام اعمالی مثل دویدن یا دیدار دوستان در بدن «اندروفین» ترشح می شود و احساس لذت به وجود می آید. در کنار این لذت های طبیعی، موادی در طبیعت وجود دارند که می توانند، چنین فرایندی را در مغز بازتولید کنند. تفاوت اساسی بین نوع اول لذت و لذت های حاصل از مواد مخدر این است که در ورزش یا دیدار دوستان علاوه بر لذت معنایی نیز وجود دارد، اما لذت های ناشی از مواد اعتیادآور نه فقط معنایی تولید نمی کنند، بلکه با به خطر انداختن سلامت و تخریب مولوکول های مغز دستگاه لذت را نابود و بقای فرد را دچار اختلال می کنند. در این شرایط لذت در حالتی واگرا از سه متغیر دیگر قرار می گیرد و بر آن ها غلبه می کند و به این ترتیب، از تندرستی و قدرت اجتماعی و معنای فردِ معتاد کاسته می شود. در چنین شرایط و احوالی، این گزاره که هنرمندان متأثر مواد مخدر معنای بیشتر یا شاهکارهای هنری خلق می کنند، غلط و بیشتر به افسانه شبیه است.
طی تحقیقی که بر اشعار شاعران فارسی انجام داده ام این نتیجه حاصل شد که اشعار خوب و شاهکارهای ادبی را مغزهای سالم تولید کرده اند و در عوض شاعرانی که متأثر از مواد مخدر به آفرینش ادبی دست زده اند آثار شاخص و ماندگاری تولید نکرده اند. برای نمونه «شهریار» که شاعر توانایی است همه ی شعرهای مهم و زیبایش را در دوران سلامت سروده است. می توان چنین تحقیقی را به هنرمندهای دیگر و حتی هنرمندان کشورهای دیگر نیز تعمیم داد.
فرد معتاد ممکن است لذت ببرد اما تندرست باقی نمی ماند، معنا تولید نمی کند و از قدرت نیز بی بهره است. یعنی یکی از متغیرهای وجودش با بقیه در تعارض است. همین اتفاق درباره ی افرادی که معنا را زیر پا می گذارند تا به قدرت برسند، یا از لذت چشم پوشی می کنند تا با پرداختن به شغلی که به آن علاقه ندارند قدرت اجتماعی به دست بیاورند نیز مصداق دارد. در زندگی امروز ساعت های طولانی پشت میز نشستن، موجب صدمه به مفاصل و بیماری های مختلف می شود، زیرا مبنای ساز و کار بدن انسان بر تحرک مداوم قرار گرفته است، اما به خاطر رسیدن به منزلت اجتماعی و یا به دست آوردن پول چنین زندگی مخاطره آمیزی را ادامه می دهد.
تعارض بین چهار متغیر وجودی، شامل قدرت نیز می شود و ممکن است افراد به اصطلاح به سرطان قدرت دچار شوند. اما رخ دادن چنین وضعیتی برای معنا بسیار نادر است. یعنی معمولاً کسی برای تولید معنایی عمیق قدرت و لذتش را از دست نمی دهد. بسامد بیشتر این تعارض ها به قدرت و لذت مربوط است، زیرا هر دو پدیده هایی جمعی هستند و زیر تأثیر فشار اجتماعی قرار دارند.
تمرین:
بررسی کنید که چه بخش از رفتارهایتان به خاطر خود قلبم و چه بخشی از آن ها به خاطر کد قلبم انجام شده است . ببینید چه بخش از وعده هایی که شما را به سمت عملی هدایت می کنند بر مبنای بیشینه کردن قلبم و چه بخشی بر مبنای بیشینه کردن کد قلبم طراحی شده اند.
ادامه مطلب: گفتار ششم: عمل و کنش
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب