پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار ششم: عمل و کنش

گفتار ششم: عمل و کنش

سطح روان‌‌‌‌‌‌‌شناسی سیستمی است که با انتخاب رفتار «من» را در جهاتی خاص هدایت می ‌‌‌کند. هر چند تأثیر عوامل محیطی در این انتخاب ‌‌‌ها انکارپذیر نیست، اما در نهایت خود فرد رفتارهایش را انتخاب می ‌‌‌کند و به همین دلیل مسئولیت اخلاقی همه‌‌‌‌‌‌‌ی آن‌‌‌‌‌‌‌ها بر عهده ‌‌‌ی اوست. در رفتار من ‌‌‌ها یک جفت متضاد معنایی تعیین کننده وجود دارد که در این مبحث به تشریح آن ‌‌‌ها خواهیم پرداخت. این جفت ‌‌‌های متضاد معنایی «عمل» و «کنش» نامیده می ‌‌‌شوند.

جمِ عمل ـ کنش با هشت متغیر از هم شناخته می ‌‌‌شوند:

۱. عمل انتخاب فرد نیست و او به شکل ناگهانی در موقعیت انجام آن قرار می ‌‌‌گیرد. یعنی فرد متأثر از شرایط محیطی و ناخودآگاه دست به انتخاب می ‌‌‌زند، ‌‌‌ اگرچه مسئولیت آن مثل هر کردار دیگری بر عهده ‌‌‌ی او خواهد بود. عمل نتیجه و عصاره ‌‌‌ی هنجارها است و سطح اجتماعی بیرون می ‌‌‌آید. یعنی عضویت فرد در یک نهاد او را در موقعیت انجام کاری قرار می ‌‌‌دهد و نهاد رفتار او را تعیین می ‌‌‌کند. در عوض کنش را خود فرد انتخاب و مدیریت می ‌‌‌کند. اما چگونه می ‌‌‌توان فهمید فرد خودش کنش ورزیده یا نهاد او را در موقعیت انجام عملی قرار داده است؟

۲. برای تفکیک کنش و عمل لازم است قواعد نهاد را ارزیابی کرد. برای مثال در سازمانی که روابط بر مبنای بازی برنده ــ بازنده تعریف شده است، اگر فردی همان قواعد را تقلید کند عملی را انجام داده، اما اگر با منطق درونی خودش و به شیوه‌‌‌‌‌‌‌ای متفاوت رفتار کرد، دست به کنش زده است. بنابراین با توجه به قواعد نهاد می ‌‌‌توان رفتار فردی را که عمل می ‌‌‌کند پیش ‌‌‌بینی کرد. اما برای پیش ‌‌‌بینی فرد کنش‌‌‌‌‌‌‌گر باید به خود او توجه کرد و منطق درونی‌‌‌‌‌‌‌اش را دریافت. منطق درونی هر فرد نیز با بررسی کنش ‌‌‌های قبلی او مشخص میشود.

۳. چون کنش از انتخاب فردی نشأت می‌‌‌‌‌‌‌گیرد، به کنش ‌‌‌های قبلی ‌‌‌فرد متصل می ‌‌‌شود و سیستم درست می ‌‌‌کند، اما عمل ‌‌‌ها همواره در وضعیتی پراکنده قرار دارند. فرد در نهادهای مختلف ــ خانواده، نهادهای اقتصادی، دوستان،… ــ حضور می‌‌‌‌‌‌‌یابد و در هرکدام برای همرنگ شدن با جماعت، به گونه ‌‌‌ای متفاوت عمل می ‌‌‌کند. به دیگر سخن، کنش تعیّن ‌‌‌شدگیِ درونی و عمل تعین ‌‌‌شدگیِ بیرونی دارد.

۴. عمل ‌‌‌ها واگرا و گسسته و کنش ‌‌‌ها هم ‌‌‌گرا هستند و یکدیگر را تقویت می ‌‌‌کنند. در کنش خوب یا بد بودنِ رفتار مهم نیست بلکه انسجام رفتار اهمیت دارد. مثلاً استالین فرد کنش ‌‌‌ ‌‌‌گری است اما رفتارش در جهت خوبی نیست. در عوض اطرافیانش آن‌‌‌‌‌‌‌چه حزب از آن‌‌‌‌‌‌‌ها می ‌‌‌خواست انجام می ‌‌‌دادند. به دلیل همین انسجام رفتاری و کنش ‌‌‌مندی استالین بر دیگرانی که بسته به موقعیت و دستوراتِ حزب عمل می ‌‌‌کردند پیروز شد.

۵. برای تصویر کردن ساختار عمل و کنش می‌‌‌‌‌‌‌توان آن‌‌‌‌‌‌‌ها را به دو نوع ساختار معمارانه در دنیای جانوارن تشبیه کرد. عمل مانند لانه ‌‌‌ی مورچه از جمع شدن چیزهای بی ‌‌‌ربط درست می ‌‌‌شود، اما کنش مانند لانه ‌‌‌ی موریانه است؛ موریانه به جای جمع کردن چیزها، با سوراخ کردن و نفوذ در چوب خانه ‌‌‌ای مستحکم و منسجم می ‌‌‌سازد ( این یک مثال نوعی از شیوه‌‌‌‌‌‌‌ی لانه‌‌‌‌‌‌‌سازی این دوجانور است ، وگرنه مورچه ‌‌‌ ‌‌‌ها و موریانه ‌‌‌ها گونه ‌‌‌های فراوانی دارند که به شیوه ‌‌‌های مختلفی لانه می ‌‌‌سازند).

۶. کنش با نقد، تردید و درنگ کردن همراه است. یعنی فرد برای انجام کنش ابتدا شک و مکث می‌‌‌‌‌‌‌کند، اما عمل باید به سرعت انجام شود و با نقد کردن دچار اختلال می ‌‌‌شود. اگر فرد درباره ‌‌‌ی عمل خویش شک کند، قادر به انجام آن نیست و احتمالاً وارد کنش خواهد شد.

۷. فردِ کنش ‌‌‌مند می ‌‌‌تواند دلیلی برای رفتارش را بیان کند، اما برای عمل دلیلی وجود ندارد و منشأ آن به دیگران نسبت داده می ‌‌‌شود. عمل برآمده از رفتارهای عرفی و جمعی است و به همین دلیل به قانون یا سنن ارجاع داده می‌‌‌‌‌‌‌شود. اما کنش از انتخاب ‌‌‌های فردی و با مسئولیت شخصی برمی ‌‌‌آید. با این حال هیچ کدام از این دلایل، خوب یا بد بودن کنش یا عمل را تعیین نمی ‌‌‌کند.

۸. کنش بر خلاف عمل، معمولاً خودآگاه و با محاسبه ‌‌‌ی قلبم همراه است. در عمل، معمولاً سعی بر حفظ قلبم موجود است و به همین دلیل تکراری است، اما در کنش، تلاش برای به دست آوردن قلبم جدید، آن را متنوع، پویا و شاخه شاخه می‌‌‌‌‌‌‌کند.

۹. در تصمیم‌‌‌‌‌‌‌سازی‌‌‌‌‌‌‌ها دو نوع شیوه یا بازی برای تخمین سود و زیان وجود دارد:

۱) بازیِ Min ـ Max: در این حالت فرد می ‌‌‌خواهد افزایش ضرر را کاهش دهد. یعنی از ترس ضرر به گونه ‌‌‌ای رفتار می ‌‌‌کند که احتمال ضرر را کمینه کند.

۲) بازیِ Max ـ Min: فرد سعی می ‌‌‌کند کمینه ‌‌‌ی سود را بیشینه کند. یعنی فرد طوری رفتار می‌‌‌‌‌‌‌کند که حداقلِ سود را بیشتر کند.

استراتژی عمل، Min ـ Max، یا محافظه ‌‌‌کارانه است و در آن فرد با ترس و ایستایی رفتار می ‌‌‌کند، در حالی که راهبردِ کنش، Max ـ Min است و در کنش، فرد ریسک ‌‌‌پذیر است و خلاقانه رفتار می ‌‌‌کند.

چند نکته:

  • به شکل آماری بیشترین تعداد رفتارهای روزانه‌‌‌‌‌‌‌ی افراد را عمل تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌دهد، اما امکان کنش ورزیدن نیز همیشه وجود دارد.
  • کنش و عمل در ذات خود خوب یا بد نیستند و هر کدام ممکن است در جایگاه خود سودمند باشند، با این حال افزایش نسبت کنش به عمل به نفع افراد است و امکان دریافت قلبم را افزایش می‌‌‌‌‌‌‌دهد.
  • ـدر عملکرد افراد، همواره کنش و عمل به همراه هم وجود دارند، عمل قابل حذف شدن نیست و اصولاًحذف آن مفید و توجیه‌‌‌‌‌‌‌پذیر هم نیست. در بعضی شرایط عمل بسیار سودمند است و با به کار بستن آن نیرو و انرژی کمتری صرف انجام کارهای ثابت و تکراری می‌‌‌‌‌‌‌شود، اما کنش ورزیدن در نقاط سرنوشت ‌‌‌ساز مؤثرتر و بهتر است. نقاط سرنوشت ‌‌‌ساز، تصمیم ‌‌‌ها و رفتارهایی هستند که مسیر کلی قلبم را تغییر می ‌‌‌دهند. شناخت عمل یا رفتار در عملکرد فردی با خودآگاهی ممکن می ‌‌‌شود. به عبارت دیگر بهتر است فرد چه در عمل و چه در کنش متوجه رفتارش باشد و فرق و تمایز این دو را درک کند.
  • کنش ‌‌‌ها به شکل ‌‌‌های گونانی در زندگی افراد تأثیر می ‌‌‌گذارند، اما متغیری که تأثیر کنش را نشان می ‌‌‌دهد قدرت است. یعنی اعتبار و اهمیت کنش به میزان تأثیری است که بر مدارهای قدرت می ‌‌‌گذارد. هر چه این تأثیر بیشتر باشد اهمیت کنش ‌‌‌نیز بیشتر است.
  • امکان تبدیل کنش ‌‌‌ها به عادت وجود دارد اما این امر با پیروی از معیارهای کنش صورت می ‌‌‌گیرد. مثلاً کسی که به ورزش روزانه عادت کرده، نه با اجبار جامعه و نهاد بلکه با انتخاب خودش، به تکرار این رفتار دست می ‌‌‌زند و ترک آن نیز با تصمیم خودش خواهد بود. پس عادت ممکن است کنش یا عمل باشد، اما کنش ‌‌‌هایی که به عادت تبدیل شده ‌‌‌اند بسیار سودمندند چون رفتارهای دشوار را نهادینه می ‌‌‌کنند.
  • به شکل عمومی در سازمان ‌‌‌ها رفتار افراد در چارچوب عمل انجام می ‌‌‌شود، اما اگر فردی به کنش دست بزند می ‌‌‌تواند قلبم بیشتری به دست ‌‌‌ ‌‌‌آورد. در این صورت ممکن است دیگران نیز برای دستیابی به قلبم بیشتر از وی تقلید ‌‌‌کنند و این اساس شکل ‌‌‌گیری عمل ‌‌‌های جدید خواهد بود. مگر این که دیگران به انتخاب و رفتار او عمیق ‌‌‌تر فکر کنند و متقابلاً دست به کنش ‌‌‌های متفاوتی بزنند. با این حال به ‌‌‌طور کلی انسان مقلد است و بسیاری از مهارت ‌‌‌ها از جمله سخن گفتن را به این شکل یاد می ‌‌‌ ‌‌‌گیرد.

اگر چه نتیجه ‌‌‌ی رفتار بر اساس کنش در نهاد، افزایش قدرت است، اما اغلب رفتارهای انسانی در چارچوب عمل صورت می ‌‌‌گیرد. پدیده ‌‌‌ی فرهنگی ‌‌‌ای مثل «مُد» بر همین اساس شکل گرفته است. فرد با دیدن آرنولد شوارتزنگر در فیلم «ترمیناتور» که با کُتِ چرمی و عینک دودی و اندامی ورزیده، چهره ‌‌‌ای تندرست را به نمایش می ‌‌‌گذارد، از ظاهر و لباس او تقلید می ‌‌‌کند با این که امکان دارد برای داشتن بدنی ورزیده و سالم هرگز ورزش نکند.

  • در ایران کنشگری نسبت به عمل آمار زیادتری دارد. از این رو، ایرانیان مهاجر از محدودیت ‌‌‌های قانونی ‌‌‌ای که کشورهای دیگر اعمال می ‌‌‌کنند نالانند، زیرا آن‌‌‌‌‌‌‌ها را به عمل کردن مجبور می ‌‌‌کند. برعکس چینی ‌‌‌ها که به رفتارهای جمعی عادت کرده ‌‌‌اند و قادر نیستند فردگرایی ‌‌‌شان را شکوفا کنند، به نظر می ‌‌‌رسد ایرانیان می ‌‌‌کوشند رفتاری کنش ‌‌‌گرانه داشته باشند. به همین دلیل تاریخِ ایران تاریخِ من ‌‌‌های کنشگر و قدرتمند است.

تمرین:

رفتارهای روزانه ‌‌‌تان را بررسی و مشخص کنید کدام ‌‌‌ یک کنش و کدام ‌‌‌ عمل است و نسبت هر کدام از آن ‌‌‌ها را تعیین کنید.

پیش ‌‌‌بینی:

بازده ‌‌‌ی قلبمِ کنش ‌‌‌ها از عمل بیشتر است به همین دلیل پیش ‌‌‌بینی می ‌‌‌شود با انجام این تمرین، شاهد افزایش قلبم باشید. هم ‌‌‌چنین پس از مدتی نسبت کنش ‌‌‌ها بیشتر می ‌‌‌شود. به عبارتی هوشیاری درباره ‌‌‌ی رفتار به کنش ‌‌‌گری منتهی خواهد شد.

تله و راهبرد

تعریف تله: در دستگاه نظری زروان الگوهای رفتاری تکرارشونده که قلبم را کم ‌‌‌کنند «تله» نام دارند، مانندِ عادات بد و اشتباه ‌‌‌های تکراری. تکراری بودن الگوی تله ‌‌‌ها باعث می ‌‌‌شود مشخص ‌‌‌ و قابل ردیابی و شناسایی باشند. این الگوهای تکراری در همه ‌‌‌ی سطوح وجود دارند، ‌‌‌ در سطح زیستی به شکل بیماری، در سطح روانی به صورت روان ‌‌‌پریشی یا حسد و طمع و در سطح اجتماعی به صورت کژکارکردهای نهادی نمایان می ‌‌‌شوند.

در سطح فرهنگی هم منش ‌‌‌هایی وجود دارند که پوچی را افزایش می ‌‌‌دهند، مانند مجله ‌‌‌ی «دابغ» که داعش آن را منتشر می ‌‌‌کرد؛ این مجله وسیله ‌‌‌ای برای انتقال منش بود، اما منشی که در جهت کاستن از قلبم عمل می ‌‌‌کرد.

تله ‌‌‌ها ممکن است در هر سطحی اتفاق بیفتند و در قلبم اختلال ایجاد کنند. اگر فردی یک بار حسد بورزد به یک رفتار ساده دست زده است اما اگر مدام این کار را تکرار کند، حسد تبدیل به تله ‌‌‌ای در رفتار او می ‌‌‌شود. معمولاً افراد با تله ‌‌‌هایشان آشنا نیستند اما اگر به آن‌‌‌‌‌‌‌ها بازخورد بدهیم به سرعت متوجه‌‌‌‌‌‌‌شان می ‌‌‌شوند.

تعریف راهبرد: در دیدگاه زروان، راهبرد الگوی رفتاری تکرارشونده ‌‌‌ای است که قلبم را افزایش می ‌‌‌دهد. کارکرد راهبردها بسیار دقیق و برای خنثی کردن تله ‌‌‌هاست. بنابراین در مقابل هر تله یک راهبرد وجود دارد.

پس، هنگامی که اختلالی در سیستم مشاهده می ‌‌‌شود، ابتدا باید تله ‌‌‌ای که سبب این اختلال شده را تشخیص داد و بعد به کمک راهبردی مشخص این اختلال را برطرف کرد. در ادامه ‌‌‌ی این متن تعدادی تله و راهبرد مربوط به لایه ‌‌‌ی قدرت معرفی می ‌‌‌شوند. فهرست کامل ‌‌‌تری از تله ‌‌‌ها و راهبردها در کتاب “جام ‌‌‌جم زروان”ارائه شده ‌‌‌اند.

نکته:

در بسیاری از مواقع محور تله فدا کردن چیزی برای دیگری است. در شرایط استثنایی ممکن است چنین رفتاری ضرورت پیدا کند، مثلاً فردی جانش را برای معنایی فدا کند، اما چنین وضعیتی بسیار نادر است و کسانی که به این نکته توجه نمی ‌‌‌کنند همان ‌‌‌هایی هستند که دست به عملیات انتحاری می ‌‌‌زنند.

 

 

ادامه مطلب: گفتار هفتم: تنش و تبدیل عمل به کنش

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب