گفتار سوم: نقد میل مدرن
در اندیشه ی مدرن فرانسوی دو دیدگاه مهم درباره ی میل وجود دارد: دیدگاه دلوز و گتاری و دیدگاه لَکان. هر دوی این دیدگاهها چون در ادامه ی اندیشه فروید هستند به این توجه می کنند که میل و سرکوب شدن آن اهمیت دارد و سرکوب شدن میل را امری اجتماعی می دانند. همچنین معتقدند مدارهای دادوستد اقتصادی و قدرت سیاسی میل را دستکاری کرده و به آن شکل می دهند.
این سخن در مدل زروان نیز به طور کلی درست است، اما این اندیشمندان میان میل و خواست تفکیک قائل نمی شوند، زیرا بنیان عصب شناسی آن را نمی دانند و دیگر این که خواست و میل را در سطح روان شناختی نمی بینند بلکه در لایه ی اجتماعی بررسی می کنند. اندیشمندانی از این دست، من را، که در جایگاه واحدی خودمختار و خودبنیاد دست به رفتار می زند، انکار می کنند. حتی فروید هم من را به نیروهای کوچکی فرو می کاهد که عناصر اصلی آن نیروی اجتماعی است. تفاوت اصلی این نگرشها با سرمشق زروان این است که در مدل زروان میل و خواست از هم جداست و در لایه ی روانی جای میگیرد.
دلوز و گتاری در کتاب مهم خود، «آنتی اودیپ» که به میل پرداخته است، خواست و میل را در هم میآمیزند، بنابراین ماحصل بحث آنها مبهم جلوه می کند. از طرف دیگر لکان معتقد است ساختار ناخودآگاه هم مانند زبان است، یعنی در ناخودآگاه هم مانند ساختار زبان مجموعه ای از نمادهای هم نشین وجود دارد که با در کنار هم قرار گرفتن آنها معنایی تولید می شود، به عبارت دیگر کلمه به تنهایی معنایی ندارد و در ساختار جمله معنا پیدا می کند. به این ترتیب، او ساختار زبان و ناخودآگاه را همانند می داند و بر مبنای آن معتقد است میل زبانمند است و اگر زبان دستکاری شود میل هم تغییر می کند. مشکل بحث لکان در این جاست که با این که میل زبانی می شود اما فقط می توان گزارشی زبانی از آن به دست داد. حال این پرسش مطرح میشود که چگونه ممکن است فردی میل و خواست داشته باشد و آن را زبانی و اعلام کند، اما در عین حال از میل بودنش فاصله نگیرد؟
اگر انسان به شکل دقیق خودش را ارزیابی کند میتواند میل و خواستش را تشخیص دهد، البته این کار نیاز به تمرین فراوان دارد تا فرد قادر شود تشخیص دهد که آیا میل و خواستاش به خود او تعلق دارد یا از بیرون به او تحمیل شده است؟ بنابراین، با درون کاویِ نه چندان پیچیده و مداوم می توان این تفکیک را میان میل و خواستِ من و آنچه از بیرون وارد می شود تشخیص داد. اگر میل و خواست برخاسته از من و با هم سازگار باشد، قلبم را زیاد می کند.
پس، باید به شکل پیوسته، دو سنجهی خواست و میل را بررسی کرد و این را در نظر داشت که حتماً نیاز نیست همه چیز زبانی شود. میل امری شخصی است و به دیگران ارتباطی ندارد، البته در جاهایی هم به اجبار لازم است آن را زبانی و بیان کنیم زیرا باید دیگران را برای همراهی با آن مجاب کرد. این کار پل زدن میان میل و خواست به وسیله ی زبان است که میل را اجتماعی میکند، از آن جا که ممکن است دیگران هم همین میل را داشته باشند این میل به خواستی جمعی تبدیل میشود. هر چند به نظر می رسد همه ی میل ها شخصی اند و یگانه میل اجتماعی مهر است که به شکلگیری نهاد منجر میشود. مثلاً در یک جامعهی گردآورنده-شکارچی، فقط میل به شکار گوزن نهاد تولید نمی کند، بلکه به خواست تبدیل میشود و خواست نهاد را می سازد. یا با میل به خوردن انار نمی توان نهاد درست کرد، اما به کمک اسطوره ی آناهیتا و ساخت معبد می توان آن را به خواستی آیینی تبدیل کرد.
نکته
زبانی کردن میل ممکن است، اما باید مراقب بود که در کدگذاری زبانی مکیده و به چیز دیگری تبدیل نشود.
ممکن است در شرایطی افراد میل هایی، شخصی اما مشابه هم داشته باشند و این میل ها با هم جمع شده و تبدیل به خواستی جمعی می شود. مثلاً در همان جامعهی گردآورنده- شکارچی همه میل داشته باشند حیوانی را شکار کنند و این کار را هم انجام دهند، اما بعد به افتخار خدای شکار همهی گوشت شکارشده را بسوزانند و قربانی کنند، به عبارت دیگر همهی ماجرا حالتی نمادین یافته و میل در خواست مکیده می شود. اما خواست هم در همین نقطه متوقف نمی شود و وقتی قصه ای درباره ی میل ساخته می شود رشد میکند و شاخه شاخه می شود. یعنی ممکن است دیگران هم همین کار را انجام دهند و در نتیجه منشی در لایه ی فرهنگ به وجود بیاید که سیستمی تکاملی است و زندگی خود را ادامه میدهد. در این صورت نسلهای بعد داستانها و مراسم پیچیده ای برای خوردن گوشت حیوانات شکار شده دارند که عمل کردن به آن بسیار مشکل است.
ممکن است من خواست و میل خود را به درستی میشناسد و آنها را گزارش می دهد و مراقب فروکاسته شدنشان نیز هست، یعنی بخشی که به من مربوط است کاملاً در کنترل فرد است. اما نیروهایی وجود دارند که بر میل و خواست تأثیر می گذارند و آنها را بینتیجه میکنند. بنابراین شبکه ای از متغیرهای بیرونی تأثیرگذار بر میل و خواست نیز وجود دارند که باید به آنها توجه کرد. آنچه از بیرون بر میل و خواست اثر میگذارد و آن را متلاشی می کند نهاد است. در واقع بخشی از ساختارهای سازماندهنده ی کردار در لایه ی روان شناسی شکل می گیرد و بخش دیگر که مدارهای قدرت بر آن حاکماند در لایه ی اجتماعی قرار دارند. پرسش این است که لایه ی اجتماعی چگونه بر میل و خواست اثر می گذارد و مهم تر این که چرا لایه ی اجتماعی خواست و میل را دستکاری می کند، به عبارت دیگر چرا وقتی من وارد لایه ی اجتماعی می شود، فشاری از جانب آن بر روی خواست و میل اش احساس می کند؟
دلیل کارکردی ساده ای که می توان مطرح کرد این است که نهاد اجتماعی همیشه از عناصر سازنده اش، یعنی من ها سادهتر است. توجه به این نکته بسیار مهم است، زیرا فرض بر این است که سیستمهای بزرگتر،پیچیده ترند به همین دلیل نهادهای اجتماعی پیچیده تر از افراد در نظر گرفته میشوند در صورتی که این گونه نیست. حتی بدن آدم از مغز آدم سادهتر است. مغز یک اندام است و در سلسله مراتب پیچیدگی یک لایه پایین تر از بدن قرار دارد و به همین دلیل پیچیدگی آن را نباید با بدن مقایسه کرد، بلکه باید با دستگاه گوارش و دستگاه عضلانی و اندام های دیگر مقایسه شود. این دستگاهها همگی زیرسیستمهای بدن هستند و در بین آنها مغز از همه پیچیده تر است. با این حال اما سیستم بدن از زیرسیستم اش که دستگاه عصبی است، ساده تر است. زیرا وقتی بدن را به شکل کلی در نظر میگیریم، روابط داخلی زیر سیستم ها مهم نیست. به عبارت دیگر جعبه سیاهی وسط سیستم قرار دارد که همه ی روابطش به بیرون نشت نمی کند و تنها برآیندهایی از آن از بیرون مشاهده میشود. این برآیندها به هم چفت میشوند و کلیت رفتار سیستمی را میسازند که بدن نام دارد و نمیتواند پیچیده تر از مغز رفتار کند.
به همین ترتیب، در نظامهای اجتماعی نیز رفتار آدم ها از نهادها پیچیدهتر است. هیچ خانواده ای نیست که رفتارش پیچیده تر از تک تک افراد خانواده باشد. هیچ قبیله، سازمان، دولت و امپراطوری ای هم وجود ندارد که رفتارش پیچیده تر از افراد تشکیل دهندهاش باشد. رفتار من ها پیچیده تر از نهاد است، اما چون نهاد سیستمی تکاملی است باید خودش را مدیریت کند و مانند هر سیستم تکاملی دیگری متغیر پایه ای دارد که همان قدرت است. بنابراین نیاز دارد رفتار و عملکرد عناصر درونش، یعنی منهای پیچیدهتر از خودش را، پیش بینی کند. از این رو تلاش میکند رفتارهای مشابهای را برای عناصرش برنامهریزی کند و به این ترتیب رفتار این عناصر را یک دست کرده و مدارهای مشخصی برای آن به وجود بیاورد. بهترین شیوه برای تحقق چنین هدفی هم سازماندهی خواست و میل است.
اگر نهادی موفق شود اعضایش را متقاعد کند که همه یک چیز بخواهند و یک میل داشته باشند، رفتارها خودبهخود به دور گرانیگاهی متمرکز می شوند و کارکرد سیستم راحت و پیش بینیپذیر خواهد بود و درچنین شرایطی نهاد هنجارمند می شود. به طور کلی هنجار به معنی رفتار آماری افراد درون یک نهاد است. در شرایط عادی لزوماً هنجار به وجود نمی آید و هر فرد ساز خودش را می زند، اما وقتی افراد در نهاد قرار می گیرند، بین آنها هم نوایی رخ میدهد که همان هنجار نهاد است. بنابراین برای نهاد ضرورت دارد که رفتار من ها را ساده و اختیار آنها را مرزبندی کند. الگویی که از این روند بیرون می آید را هنجار اجتماعی می گویند.
نهاد معمولاً با تعریف تابوها و اعمالی که نباید انجام داد، هنجارها را مشخص می کند. گاهی حتی ممکن است این هنجارها ارتباطی به هم نداشته باشند، اما بتوانند رفتارها را مشترک و همانند کنند. برای مثال ممکن است در قبیله ای خوردن حیوانی منع شود و به همین دلیل آن موجود تقدیس شده و حتی تصویرش بر روی پرچم قبیله حک شود. افرادِ آن قبیله این گونه رمزگذاری می شوند و به راحتی از قبیله ی مجاور که آن حیوان را مقدس نمیدانند و پرچم دیگری دارند تشخیصپذیرند و ممکن است حتی به آنها حمله می کنند. به این شیوه و به همین سادگی میل به خشونت، غذا خوردن و ارتباط انسان ها رمز گذاری می شود.
عناصر فرهنگی نیز سیستمی تکاملی هستند که در لایه ی فرهنگ قرار دارند. این سیستمها توسعه پیدا کرده، به هم چفت می شوند و بخشی از امر انسانی را تشکیل می دهند. به همین دلیل نهادی که هنجار می سازد گفتمان فرهنگی پشتیبانِ هنجار را نیز خلق می کند و نمادپردازی های مربوط به آن هنجار را نیز پدید می آورد. من به عنوان عضوی از نهاد فقط از رفتار دیگران تبعیت نمی کند بلکه دلیلی برای این رفتار پیدا می کند و با کمک گفتمان های معناداری که دریافت کرده توضیح می دهد چرا این رفتار درست است. همچنین نمادهایی را می شناسد که زیست جهانش را برایش آشنا می کند. در این مسیر زیست جهان من به زیستجهان دیگران شبیه می شود، زیرا همه، همه چیز را مانند هم می بینند و مانند هم رفتار می کنند و به این ترتیب قدرت اجتماعی شکل می گیرد. اما قدرت اجتماعی در کنار انباشت منابع، با خود محدودیت نیز به همراه می آورد.
به طور کلی نهادهای اجتماعی اولین چیزی را که در من تغییر می دهند خواست و میل است. وقتی من با هنجارهای اجتماعی هم نوایی می کند در واقع خواست یا میل او هم نوا شده است. بخش کمی از چنین رفتارهایی به دلیل ترس از تنبیه است. دلیل بیشتر همنواییها این است که افراد فکر می کنند خواست و میل خودشان همان هنجارهای اجتماعی است. اتفاقاًدر این زمینه، ترس و اجبار بیرونی کارایی زیادی ندارد و هرگاه نهادی هنجارش را با اجبار پیاده کند آن هنجار دوام نمی آورد، زیرا هنجارها در لحظه ی مرگشان با اجبار گره می خوردند. برای مثال اگر در یک نظام اجتماعی با تعیین مجازات مردم را به خوردن غذایی خورده مجبور کنند، استفاده از این غذا چندان دوام نمی آورد. اما اگر فرد متقاعد شود خوردن غذایی خواست و یا میل اوست، برای مدتی طولانی آن را می خورد.
ادامه مطلب: گفتار چهارم: تنظیم اجتماعی میل و خواست
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب