ردهبندی نقش انسان در درخت حيات
شاهد وهابی
نخستين نشست از دورهی دوم تکامل زیستی، فرگشت (تكامل) انسان با موضوع «خاستگاههای آفریقایی، میمون جنوبی و راهرفتن بر دو پا» به آموزگاری دکتر شروین وکیلی در تاریخ چهارشنبه هفت دیماه ۱۳۹۰ در محل مؤسسهی ماهان برگزار شد.
این نشست با یک پرسش آغاز شد:
گونهی انسان از نظر ردهبندی در کجای درخت حیات قرار میگیرد؟
انسان، اگر آخرین گونهای که تکامل یافته است نباشد، یکی از آخرین گونههای تکاملیافته است. این گونه فقط بین ۱۰۰ تا ۱۲۰هزار سال قدمت دارد. بنابراین، تکاملیافتن این گونه خیلی متأخر بوده است؛ با این وجود در این نشست، بررسی سیر تکامل آن از حدود ۲۵میلیون سال قبل، شروع شد. بد نیست یادآوری شود با روش نامگذاریِ دو بخشی لینه (نامی که متشکل از جنس و گونه است)، همه جمعیتهای انسانی، نه تنها جنس و گونه یکسانی دارند، بلکه زیرگونههای یکسانی هم دارند و همگی زیر عنوان homosapiens قرار میگیرند.
دست بالا، چهار فرآیند گونهزایی میان متفکران تکاملی مورد توافق است و بر این اساس ایشان جایی در میانهی طیف انتخاب طبیعیگرا و یا خنثیانگار اشغال میکنند.
•فرآیند allopatric وقتی رخ میدهد که فاصلهی جغرافیایی جمعیت یک گونه را دو بخش میسازد، مثل ماداگاسکار که از آفریقا جدا شد (این، رایجترین شکل پیدایش گونه و به عقیده برخی مانند ارنست مایر، تنها شکل پیدایش گونه است.)
•فرآیند peripatric که اقلیتی از جمعیت که معمولا در حاشیه کنام زندگی میکند بر اثر جهش، گونهای نو پدید میآورد که بهترین مثال آن تکامل خرس قطبی از خرس قهوهای است.
•فرآیندparapatric که جدایش مکانی در آن نقشی ندارد، اما عدم ارتباط میان خوشههای مختلف جمعیتی و حاکمشدن شرایط اقلیمی مختلف بر خوشههای متفاوت در آن نقش دارد.
•فرآیند sympatric که جدایش مکانی در آن نقشی ندارد و گونههای همزاد، هممکان هستند، اما جدایش زمانی فرآیندهای زیستی باعث گونهزایی میگردد. به عنوان مثال، تغییر در زمان جفتگیری اقلیتی از جمعیت گونه که به بقیه زیرگونهها منتقل نشود میتواند عامل آن باشد.
به ترتیب از بالا به پائین، متفکران مربوطه، انتخاب طبیعی را خیلی تعیینکننده میدانند که selectionist خوانده میشوند و پايینتر خنثیانگار (neutralistها) هستند. این مکانیسمها، همان رانش (drift) است؛ دلایل تصادفی که باعث به هم خوردن تعادل جمعیتی به سمت ظهور صفتهایی تازه شده و مکانیسم تکامل خوانده میشود.
پس میتوان گفت درخت حیات، نمودار شاخهشاخه شدن در کنام یا در ریخت است تا کل فضای حالت آن را بپوشاند. در نگاه سنتی یا انتخاب طبیعیگرا، تغییرات میان گونهها با شیب کم و آرامآرام در محور زمان توسعه مییابد. در دیدگاه خنثیانگار که جدیدتر است و با رویکرد سیستمی هماهنگی بیشتری دارد، تغییرات تدریجی جمع میشود تا اختلاف به حد آستانهای برسد و پس از آن، تغییرات جدی به یکباره دیده میشود.
نشانهی تفکیکشدن دو گونه از یک گونه آن است که قادر به جفتگیری با هم نیستند، اگرچه به لحاظ اکولوژیکی در محیط یکسانی به سر میبرند. از آنجایی که بسیاری از گونههای زیسته، منقرض شدهاند، معیار دیگر تفکیک میان گونهها، شباهتها و تفاوتهای ریختی است. بقایای فسیلی به عنوان مهمترین شکل مشاهدهی ما، میتواند ردهبندی را حتی تا حد نوع دستگاه گردش خون، دقیق کند. اگر خود بدن، فسیل شده باشد، میتوان کد ژنتیکی را نیز از آن استخراج کرد. بنابراین معیار دیگر، معیارهای ژنتیکی است؛ یعنی، میتوان فقط کد ژنتیکی را مشاهده کرد و از آن ساعت مولکولی ساخت تا بتوان تصمیم گرفت کدام گونه در چه زمانی جدا شده است. ساعتی که با استفاده از نیمهعمر ایزوتوپهای عناصری نظیر آرگون و پتاسیوم ساخته میشود.
پیشتر که شواهد کافی وجود نداشت، زمانی که گونههای میانی هنوز کشف نشده بودند، به مفهومی زیر عنوان حلقهی گمشدهی داروین اشاره میشد که چگونه فلان گونه به بهمان گونه تبدیل شده است؟ امروز که اطلاعات، کاملتر است، میدانیم اصلاً یک مسیر تکاملی نبوده، بلکه چندین مسیر تکاملی در پیدایش گونهی انسان نقش داشته است. لینه، جانوران را فقط در سه دسته ردهبندی میکرد. نخستی، خیلی شبیه آدم؛ دومی، کمی شبیه آدم و سومی، خیلی متفاوت از آدم. پستانداران، ردهای هستند با بیش از 4000 گونه. هر رده زیرواحدهایی به نام راسته دارد. راسته واحد نسبتاً مهمی است، مثلاً کل پروانهها، یک راستهاند و یا مثلاً مورچهها و زنبورها که ۱۳۰هزار گونه هستند به تنهایی یک راسته را تشکیل میدهند.
ما پستاندار هستیم، از راسته نخستیها (primata) راستهای که بین ۲۵۰ تا ۳۰۰ گونه دارد. بر اساس شواهد ریختشناختی، پستانداران حدود ۶۰میلیون سال پیش از سایر مهرهداران جدا شدند و بر اساس شواهد ساعت مولکولی، حدود ۸۰میلیون سال پیش؛ به عبارت دیگر بعد از انقراض دایناسورها، فراوانی پستانداران روی زمین رو به فزونی گذاشت. پستانداران، ۲۸ راسته هستند و بزرگترینشان جوندگانند که از نظر تعداد گونهها، نصف کل تعداد گونههای پستانداران را در بر میگیرند؛ اغلب کوررنگ و شبخیز هستند. از نصف بقیه، نیمی خفاش هستند که آنها هم شبخیز و کورند. در واقع بجز نخستیها، پستانداران همگی کوررنگ هستند. دلیل رنگیبینی نخستیها به کنامشان مربوط است. در بالای درخت، غذایشان بیشتر، حشرات و کمتر، میوه بوده است که هر دو، رنگی هستند.
در تمام گونهها، حتی حشرات، ابزار بینایی یا بویایی یکی مرکزی و دیگری حاشیهایست؛ یعنی، یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر است. بنابراین در پستاندارانی که چشم ضعیفتر دارند نیز پوزه، بزرگ شده است. علیرغم اینکه در نخستیها، بینایی، ابزار اصلی است، بیشتر میمونها شبخیز هستند و باید با مکانیسمهایی، نور اندک شبانه را که برای دیدن ارزشمند است حفظ کنند، زیرا که بویایی به نفع بینایی ضعیف شده است و دیدن، بدون نور میسر نبوده و بقا را تهدید میکند. برقزدن چشم در شب از انعکاس نور روی لایهای که از رسوب نمک در پشت مشیمیه تشکیل شده است ناشی میشود.
در primata، دو چشم در کنار هم و در قسمت جلوی صورت بوده و بنابراین قادر به شناخت عمق و تخمین فاصله هستند؛ یعنی، حرکتشان سهبعدی است، اگرچه بال ندارند، اما دست دارند و با گرفتن شاخهها در جهت سوم (ارتفاع) حرکت میکنند. همچنین برای زندگی در بالای درخت، باید سبک بود و نخستیهایی که کنامشان بالای درخت است، بین ۳۰ گرم الی ۲۰ کیلوگرم هستند که در تمام جانوران، بیشتر تنوع در سطح یک راسته است. تکامل گونهی انسان با تغییرات ریختی فراوانی همراه بوده از جمله در نخستیها، زند زیرین و زند زبرین از هم جدا شده که از منظر تکاملی رخدادی عجیب است، زیرا که در تکامل، استخوانها اغلب به هم جوش میخورند نه برعکس یا برای گرفتن شاخهها، این دست باید بتواند ۳۶۰ درجه بچرخد که رخداد تکاملی بسیار نادر در دایره حیات است.
در میان نخستیها، چهار مدل اصلی برای حرکت داریم. آویزانشدن، روی دو پا راه رفتن، چهار دستوپا روی زمین و چهار دستوپا روی درخت و البته هر کدام از اینها، انواعی از سازگاریهای بدنی را میطلبد. مثلاً برای مدل اول، دست، بلند شده است و قویتر از پاست. دم، بزرگ است و مثل دست عمل میکند و جهت حفظ تعادل مرکز ثقل باید یک نقطه و متمرکز باشد مانند میمون عنکبوتی و یا در ما انسانها که حدود پنجمیلیون سال پیش در دشت، دوپا شدیم، بدن بزرگ شده است تا شکار نشود، نخاع از زیر وارد جمجمه میشود و بنابراین سر رو به پایین نیست. این گونه، حالا باید بدود و در هنگام دویدن تنفس کند.
عضلات بزرگ برای تنفس و بازشدن شکم لازم است. ما که تنفس میکنیم، بر خلاف سایر گونهها با گرانش مقابله میکنیم و شکم به سمت جلو میآید. پدیدهی تکاملی عجیب دیگر که به دستگاه تنفس مربوط میشود، حنجره است. همه جانوران عطسه میزنند تا جسم خارجی از مجرای تنفس خارج شود، اما انسان، سرفه هم میزند تا غذا از مجرای تنفسی خارج شود. در هیچ جانوری اینگونه نیست، چون حنجره پایین نیامده است و بنابراین مجرای غذاخوردن با تنفس تداخل نمیکند. در بچهی نوزاد، حنجره بعد از ۶ ماهگی کمکم پایین میرود. همچنین پیش از پائینرفتن حنجره، زبان، بزرگ شده است. زبان در انسان، خیلی بزرگ است. هم لمس میکند، هم جدا میکند و هم غذا را به پایین هل میدهد، اما در حیوانات، فقط چشیدن و هلدادن غذا به پایین را بر عهده دارد، اما توان کدگذاری و واگشایی کد از چه چیز تکامل پیدا کرده است و چگونه؟ براساس نظریهای به نام نظریهی بالستیک در زبان، از زدن نشانه تکامل پیدا کرده است. هر دو عمل پرتابکردن به سوی نشانه و سخنگفتن، در شبکه عصبی محل پردازش یکسانی دارند. به عنوان مثال، بابونها در رفتارهای جنسی خود، نخست با غرش صدا، سپس با نشاندادن دندان، سپس با نشاندادن بزرگی جثه، سپس با زورآزمایی بر سر بلندکردن سنگهای سنگین و در صورتی که همچنان نتوانند رقیب را از میدان به در کنند با پرتاب سنگ، برتری خود را اعلام میکنند.
در انسان نیز چیزی مثل برفبازی، اصلا پردازش نمیشود؛ به عبارت دیگر زمان لازم برای این کار، به همان اندازهی جابجاشدن پیام در نورونهای حرکتی به طول میانجامد و نوعی رفلکس است؛ یعنی، یک برنامهی ژنتیکی پیشتنیدهای در ذهنمان مأمور آن است. البته در homosapiens، ابتدا شبکهی عصبی، کامل شده و سپس حنجره پایین رفته است. در ما، حنجره در جای خوبی قرار گرفت، اما حتی در گونه بسیار نزدیکی مثل نئاندرتال که مراسم تدفین و حتی لباس داشته و حاکی از برخورداری از فرهنگ است، چنین پدیدهای نداریم و در نتیجه، این گونه زبان نداشته است. دستگاه صوتی ما، قادر به بیان ۱۳۰ واج مختلف است و دنبالههای منظمی از آن را به سرعت ادا میکند.
همانطور که در دوره قبل گفته شد، مغز بزرگ، نشانهی طردشدن است. انسان هم از بالای درخت به دشت طرد شده است. اینکه نوزاد به صورت غریزی شنا بلد است یا نوزاد، انگشتانش را برای گرفتن، حلقه میکند، حاکی از آن است که روزی از آب طرد شده و روزی گرفتن (شاخه) برایش حیاتی بوده است، اما همین نوزاد انسان، باید راهرفتن و روی دو پا ایستادن را یاد بگیرد. به عبارت دیگر در تکامل، افزودهشدن یک صفت، آسانتر از حذفشدنش است. بنابراین اگرچه برخی صفتها ظهور مستقیم ندارند، اما در حافظهی ژنتیکی، پا برجا هستند. نکتهی مهم آن است که فاکتور اصلی طرد، خودمان هستیم؛ یعنی، همان چیزی که باعث انقراض سایر گونهها شده است. عامل انقراض نئاندرتال، ما بودهایم و مکانیسم انقراض، بیرون راندنشان از کنامشان بوده است. اگر تکاملی بنگریم، همواره فرزندان، والدین را منقرض میکنند؛ همیشه گونههای دختری، گونههای مادری را منقرض میکنند. به عنوان مثال در ماداگاسکار که حدود ۷۰میلیون سال پیش از آفریقا جدا شده است، هنوز میتوان نخستیهایی را دید که کنام اسب را اشغال کردهاند.
در پایان باید قدری از آینده بگوئیم. ما چون خود، زندهایم حیات برایمان مهم است و همه چیز را بر محور حیات میسنجیم و دنبال میکنیم. بقای اصلح یا شایستگی زیستی، اصلی همانگویانه است که تعیین میکند کدام گونه سازگارتر است. جهت اندازهگیری شایستگی زیستی، دو فاکتور عمر گونه و زیتوده، biomass، بررسی میشود و بر این اساس، تقریباً قطعی است که حداکثر 100هزار سال دیگر، انسان منقرض خواهد شد. انسان، گونهای بسیار ناپایدار است، شبیه باکتری طاعون؛ یعنی، آنقدر زادوولد میکند که کنام خود و سایر جانوران را به طور کامل نابود کند. انسان، گونهای است که بزرگترین انقراض ۶۰میلیون سال پیش را رقم زده است و احتمالاً همهی گونههای فعلی را نیز منقرض خواهد کرد و در آخر، خود نیز به کام انقراض فرو خواهد رفت.
البته رفتارهای انسانی نیز نوعی انتخاب طبیعی محسوب میشود، اما باید یادآوری کرد انتخاب طبیعی، ماشین نابودکنندهی بقاست. یک ماشین پیچیدهی هرسکننده و ماشینی از نوع آنتروپیست. پیچیدگی که امروز تا حد حیات رسیده است، یک توالی پیشبینینشده از رخدادهای سعادتآمیز است. اگر دستگاه عصبیای میداشتیم که میتوانست بوی نامطبوع نابودشدن طبیعت را بشنود، خوب بود. اگر دستگاه عصبیای میداشتیم که میتوانست رنج را در دیگری تشخیص دهد خوب بود. از آنجایی که حیات، خیلی استثناء است، شاید بتوان استدلال کرد که همه اشکال حیات، قابل احترام است. حیات، مجموعهای از اتفاقات خوششگون و درجهای از پیچیدگی است که خیلی نادر است؛ یعنی، آنقدر احتمال رخدادش کم است که تا کنون مورد دومش در کیهان مشاهده نشده است و اگر نابود شود، شاید هرگز احیای آن امکانپذیر نباشد.
با درود . زندگی بر زمین با زندگان ریز آغاز شد و با پیدایش دایناسورها و نهنگ و انسان به اوج رسید ؛ سپس با نابودی بزرگان ، به نقطه آغاز بر می گردد : از ریز به ریز ( از خاک به خاک ) !
با سلام
من دانشجوی رشته ژنتیک و ترم آخر هستم.اما هنوز هم نفهمیدم چرا وقتی سخن از بحث زیبای تکامل میشه همه سعی میکنن با مباحث دینی و مذهبی قاطیش کنند!!!!
از مطالب ارزشمند شما دوست عزیز هم بسیار سپاسگزارم