پنجشنبه , آذر 22 1403

اسطوره شناسی پهلوانان ایرانی – بخش دوم نقش مایه‌ی پهلوان – گفتار نخست شاه- پهلوانان – سخن چهارم: کی‌کاووس

بخش دوم نقش مایه‌­ی پهلوان

گفتار نخست شاه- پهلوانان

    سخن چهارم: کیکاووس

  1. کی‌کاووس، نامدارترین شخصیت از میان شاهان کیانی است و داستان زندگی‌اش بیش از دیگران با روایتهای عامیانه و قصه‌های مردمی درآمیخته است. نامش در اوستا به صورت اوسَذَن یا اوسَن ثبت شده که به همراه لقبِ شاهانه‌ی کَوی، به کَوی-اوسن تبدیل شده و در فارسی دری به کاووس تغییر شکل داده است. این نام را اقوام سامی نیز وامگیری کرده‌اند و نامهای قابوس و قاووس و کاوس همه از نام او مشتق شده‌اند. در روایتهای اساطیری ایرانی، پیشوند کی در نام او به تدریج همچون بخشی از نام در نظر گرفته شده و به همین دلیل هم نام کی‌کاووس پدید آمده است که در واقع دو بار لقب کی را در خود دارد.

          درباره‌ی معنای نام کاووس، دو تفسیر وجود دارد. بارتولومه اوسن و اوسذن را در زبان اوستایی به چشمه‌سار ترجمه کرده است و به این ترتیب کوی-اوسن، سرورِ چشمه‌سارها معنا می‌دهد. بعد از او یوستی تفسیری نو به دست داده و بخش دوم نام این شاه را از ریشه‌ی “اوس” به معنای آرزو و خواست مشتق دانسته و به ترتیب کی‌اوسن را شاهِ بااراده و دارنده‌ی خواست نیرومند ترجمه کرده است. اشپیگل نیز همین تفسیر را پذیرفته است و ما نیز در اینجا همین روایت را قبول می‌کنیم، چون گذشته از قوتِ زبانشناختیِ بیشتر، با ساختار اسطوره‌ی کیکاووس هم بیشتر همخوانی دارد.

          کیکاووس به روایت دینکرت شاهی نامدار بوده و نخستین نسک از اوستای گمشده‌ی عصر ساسانیان – سوتکر نسک- به شرح ماجراهای زندگی او اختصاص داشته است. او فرزند بزرگترِ کی‌اپیوَه است، که خود یکی از شاهان گمنام کیانی است. او را دارای سه برادر دانسته‌اند، و در میان فرزندانش دو پهلوانِ نامدار وجود دارند که یکی از آنها بُرزَفَری –به معنای دارنده‌ی فره بلندمرتبه-، و دیگری سیاورشن است. در اوستا، سیاورشن شاهی مستقل است و خود لقب کی دارد. اما در شاهنامه این دو در قالب فریبرز و سیاوش ثبت شده‌اند و هردو فرزند کیکاووس هستند و هیچ یک به سلطنت نمی‌رسند.

          کیکاووس از نخستین شاهانی است که سابقه‌اش به پس از دوشاخه شدن اقوام آریایی و جدایی هندیان از ایرانیان باز می‌گردد. روایتهای مربوط به او کاملا ایرانی هستند و هرچند عناصری از آن به ریگ ودا نیز راه یافته است، اما آن را می‌توان ناشی از وامگیری دانست نه ریشه‌ی مشترک. به هر صورت، نام او در ریگ ودا به صورت “اوساناس کاویا” ذکر شده و این در میان شاهان کیانی استثنایی برجسته است. چرا که در کل پیشدادیان به عصر در هم آمیختگی ایرانیان و هندیان، و کیانیان به دورانِ جدا شدنِ این دو از هم مربوط می‌شوند و نام هیچ شاه کیانی دیگری نیست که در وداها نقل شده باشد.

  1. 2. در اوستا، که کهنترین متنِ در بردارنده‌ی داستان کیکاووس است، چند نکته در مورد او نقل شده است. نخست آن که کیکاووس شاهی بسیار فرهمند و نیرومند بود. او نخستین کسی بود که بر هفت کشور چیره بود، و برای نخستین بار این عبارتِ “شاهِ هفت کشور” را به طور منظم در مورد او به کار برده‌اند. منظور از هفت کشور، البته عبارت است از ایران زمین –سرزمین بهشت آسای خونیرس- که در میانه قرار دارد، و شش سرزمین دیگر که گرداگرد آن قرار دارند. به این ترتیب، کیکاووس شاهی بوده که مانند فریدون و جمشید بر تمام گیتی فرمانروایی داشته است. کیکاووس برای دستیابی به این قدرت، بر فراز کوه اِرِزیفیَه برای آناهیتا قربانی گذارد و از او خواست تا بر تمام کشورها و سرزمینها و همه‌ی دیوان و پریان و آدمیان مسلط شود، و ایزدبانوی آبها نیز این خواسته‌ی او را برآورده کرد[1]. مراسم قربانی کیکاووس دقیقا با آنچه که در مورد جمشید و فریدون دیدیم برابر است. او نیز صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند را قربانی ‌کرد و با همان واژگانی که جمشید نیاز خود را طلب کرده بود، از ایزدبانو تقاضای قدرت نمود.

          کیکاووس پادشاهی پر جلال و جبروت است و به ویژه به خاطر ساختن هفت کاخ بر فراز کوه البرز شهرت دارد. کاخهای هفتگانه‌ی او جنس‌هایی مختلف داشتند، یکی از  زر، دو تا از سیم، دو تا از بلور، و دو تا از پولاد ساخته شده بودند. به روایت منقول از سوتکرنسک، این کاخها ویژگی عجیبی داشتند و آن هم این که اگر پیرمرد یا پیرزنی رو به مرگ را از یکی از درهای آن وارد می‌کردند و در آن می‌گرداندند و از دری دیگر خارج می‌نمودند، پیری و مرض از بدن آن شخص دور می‌شد و به جوانی پانزده ساله تبدیل می‌شد. ساختن این دژها تنها فعالیت سازنده‌ی این شاه نبود، چون بنیان نهادن آبادیهای دیگری از جمله شهر سمرقند را نیز به کیکاووس نسبت داده‌اند[2].

کیکاووس در عین حال، شاهی فرهمند نیز بود و سهمی از فره جمشید به او رسیده بود. در زمیادیشت از سرنوشت سومین بهره از فره جمشیدی سخن رفته است، که بر خلاف دو بهره‌ی دیگر – که به فریدون و گرشاسپ پیوستند،- سرنوشت ساده‌ای نیافت، و ایزد آذر وآژیدهاک هر دو برای گرفتن آن خیز برداشتند. اما به ظاهر هردو همزور بودند و هرگاه یکی از آنها برای گرفتن فره دست پیش می‌برد، دیگری او را به مرگ تهدید می‌کرد. در نتیجه هردو از دسترسی به فره بازماندند، تا آن که ایزد اپام‌نپات که همان آبان است و بر آبها حکومت دارد، فره را گرفت و در دل خود پنهان کرد. پس از آن، افراسیاب تورانی با تمام زورمندی خویش لباس از تن درآورد و به درون دریای فراخکرت که گرداگرد کل زمینها را فراگرفته بود، جست تا فره را به چنگ آورد. اما هر سه باری که در این راه کوشید، ناکام ماند و به ناچار زبان به دشنام گشود[3]. فره در نهایت در نی‌های کنار دریاچه‌ی کیسانیه حلول کرد و چون گاوی مقدس از آن خورد، به شیر آن گاو منتقل شد و به بدن دختری به نام فرانک وارد شد. این فرانک پدری داشت که گاو را به سودای آن که فره به خاندانش منتقل شود، به چریدن در کنار دریاچه واداشته بود، و انتظار داشت یکی از سه پسرش که از شیر گاو می‌خوردند، صاحب فره شوند. اما وقتی دریافت دخترش فره را تصاحب کرده، کوشید تا با او درآمیزد تا فرزندی از پشت خودش با فره کیانی داشته باشد. اما فرانک از او گریخت و به این ترتیب فره از فرانک به فرزندش از کیقباد منتقل شد و فرهمندی دودمان پیشدادیان بار دیگر در دودمان کیانیان تداوم یافت. در اوستا به نام کیقباد، کی‌اپیوه، و کیکاووس اشاره شده و ایشان به همراه سایر کیانیان صاحب فره ایزدی و از این رو زورمند و چالاک و پرهیزگار دانسته شده‌اند[4].

به این ترتیب، کیکاووس وارث بخشی از فره جمشیدی بود. زورمندی و اقتدارش به قدری بود که در رساله‌ی “آفرین پیغامبر زرتشت”، پیامبر ایرانی را در شرایطی تصویر کرده‌اند که برای گشتاسپ، اقتدار و زورمندی‌ای همچون کاووس آرزو می‌کند[5]. شاید از این روست که در مینوی خرد او را نیز به همراه جمشید و فریدون صاحب موهبت نامیرایی دانسته‌اند، و البته او نیز همچون دو پیشگام خویش، این نعمت را از دست داد[6].

          در شاهنامه، کیکاووس یکی از مهمترین شاهان است. بخش عمده‌ی حوادث عصر پهلوانی در زمان او صورت می‌پذیرد و هفت خوان رستم، نبرد رستم و سهراب و ماجرای سیاوش همه به دوران حکومت وی مربوط می‌شوند. دوران سلطنت این شاه در شاهنامه از تمام شاهان دیگر طولانی‌تر روایت شده است و نشانگر آن است که در زمان فردوسی ماجراهای زیادی به او منسوب بوده است. شاید یک دلیل این محبوبیتِ کیکاووس، خصلتهای انسانی وی باشد، که در بسیاری از موارد با ضعفهای بشری پهلو می‌زند. کیکاووس فرهمندی و زورمندی و دلاوری آشکاری دارد، و دادگر و سازنده است و از مجرای کاخِ معجزه‌آسایش با درمان کردن مرگ و پیری نیز پیوند خورده. ولی با این وجود مردی ماجراجو و نه چندان خردمند می‌نماید. فردوسی به طور مفصل به شرح ماجراهای او پرداخته و تصویری رنگین از او به دست داده است. تصویر مردی جاه طلب و ماجراجو که معمولا به پیامدهای رفتار خود توجهی ندارد و به سادگی خود را به خطر می‌افکند.

          در شاهنامه، داستان کاووس با خوانده شدن سرودی آغاز می‌شود. این سرود را، رامشگری از دختران مازندرانی در مجلس بزمِ کیکاووس می‌خواند و با بیتهایی مشهور، سرزمین خویش را یاد می‌کند:

که مازندران شهر ما یاد باد     همیشه بر و بومش آباد باد.

کیکاووس با شنیدن وصف این سرزمین و دانستن این که آن قلمرو زیر فرمان خودش نیست، عزم فتح آن سامان را می‌کند و به سخنان زال و سایر پهلوانان توجهی نمی‌کند. در نهایت لشکرکشی کیکاووس در مازندران با فاجعه‌ای پایان می‌یابد و دیو سپید و یارانش ایرانیان را کور کرده و در زندانی به بند می‌کشند. پس از آن، رستم به صحنه وارد می‌شود و این نخستین حضور ابرپهلوانی است که کل شاهنامه را تحت تاثیر قرار داده است. هفت خوان رستم در واقع تلاشی است برای رهاندن کاووس از بند، که با موفقیت انجام می‌پذیرد. کیکاووس که به این ترتیب نجات یافته بود، پس از نبردهایی انتقامجویانه مازندران را فتح کرد.

          این نکته که فردوسی ورود قهرمان بزرگش رستم را در ابتدای حمله‌ی کیکاووس و دیوان مازندرانی قرار داده است، بی دلیل هم نیست. گویا در اساطیر کهن ایرانی این نبرد اهمیتی بسیار داشته، و به تدریج داستانهای مربوط به آن از یاد رفته باشد. نبرد کیکاووس با دشمنانش چندان مهم بوده که در زند بهمن یسن یکی از سه نبرد بزرگ تاریخ جهان، جنگ کیکاووس با دیوان دانسته شده و چنین آمده که در این نبرد امشاسپندان از این شاه کیانی پشتیبانی می‌کرده‌اند. این نبرد در کنار جنگهایی آشکارا مذهبی مانند نبرد زرتشت با ارجاسپ تورانی و نبرد سوشیانس در آخر زمان گنجانده شده است[7].

کیکاووس که مازندران را با این کشمکشها فتح کرده بود، بار دیگر با شنیدن وصف دختر شاه هاماوران در یمن، که همان سودابه باشد، تصمیم گرفت به آنجا لشکر بکشد. پس به آنسو رفت تا دختر را به زور از پدرش خواستگاری کند. اما پدر دختر با نیرنگی او را اسیر ‌کرد. بار دیگر این رستم بود که شاه را از بند ‌رهاند و بر پهلوانان یمن و هم‌پیمانانشان چیره ‌شد. کیکاووس بعد از این ماجراجویی‌ها، باز آرام نگرفت و این بار با گردونه‌ای که با عقابها کشیده می‌شد به آسمان پرواز ‌کرد، اما سرنگون شد و نزدیک بود خود را به کشتن دهد.

پس از فرو افتادن از آسمان، کیکاووس کم کم آرام گرفت. نبردهای گاه و بیگاه با تورانیان را به پهلوانان بزرگش سپرد، و خود تا حدودی از عرصه‌ی کشمکشها دور ماند. تا آن که فرزندش سیاوش که به خاطر تندخویی او و خیانت زنش سودابه به توران گریخته بود، به دست افراسیاب کشته شد. در این هنگام رهبری رسمی نبردهای کین‌خواهی را بر عهده گرفت، هرچند سازمان دهنده‌ی اصلی این جنگها، پدرخوانده‌ی سیاوش یعنی رستم بود. وقتی گیو کیخسرو را از توران به ایران آورد، و بین او و عمویش فریبرز بر سر تاج و تخت کشمکش در گرفت، کاووس همچون زمانی که سیاوش مورد اتهام واقع شده بود، به برگزاری آیین ور فرمان داد. کیخسرو کسی بود که از این آزمون سربلند بیرون آمد، و در نتیجه کیکاووس تاج و تخت خویش را به او سپرد و خود از سلطنت کناره گرفت.

  1. 2. از ورای داستانهای کیکاووس، تصویری به نسبت دقیق از شخصیت او ترسیم می‌شود. ماجراجویی‌های او همواره نزدیک است با نوعی شکست پایان ‌یابد، اما با یاری رستم پیروزمندانه ختم می‌شود. کیکاووس خود مردی دلاور و شجاع است که بی‌باکی‌اش با بی‌خردی تنه می‌زند. گودرز و پیران و رستم بارها در شاهنامه او را برای تندخویی و ناسنجیده رفتار کردن سرزنش می‌کنند و حق هم دارند. چرا که مثلا وقتی خطر سهراب ایران زمین را تهدید می‌کند و گیو را برای احضار رستم می‌فرستد، رستم چهار روز دیر به دربار می‌رسد و شاه که از این دیر کردنش آزرده شده، او را از خود می‌راند و خیره‌سرانه فرمان می‌دهد که او را به دار بزنند. فرمانی که البته از سر خشم صادر شده و قرار نیست اجرا شود. با این وجود چنین حرفی به روشنی برای کسی که بارها جان وی را در شرایط دشوار نجات داده، سنگین است. گویا خودش هم از این ضعف خود آگاه است، چنان که وقتی بعد از این خشم گرفتن، سخنان سرزنش‌آمیز گودرز را می‌شنود و با پشیمانی می‌خواهد با او آشتی کند، چنین می‌گوید:

وزین ناسگالیده بدخواه نو      دلم گشت باریک چون ماه نو

بدین چاره جستن ترا خواستم     و دیر آمدی تندی آراستم

چو آزرده گشتی تو ای پیلتن     پشیمان شدم خاکم اندر دهن

بدو گفت رستم که گیهان تراست     همه کهترانیم و فرمان تراست

کنون آمدم تا چه فرمان دهی      روانت ز دانش مبادا تهی

 از همین مکالمه‌ی کوتاه که با هنرمندی تمام ترسیم شده، می‌توان به لحن دو طرف پی برد. یک سو پادشاهی نیرومند و پرخاشجو و تندخو که زود از رفتار ناسنجیده‌اش پشیمان می‌شود، و در طرف دیگر ابرپهلوانی که بزرگوارانه به رفع خطرِ تهدیدگرِ ایران می‌اندیشد، و به طعنه‌ای ملایم بسنده می‌کند که “روانت ز دانش مبادا تهی”[8].

          کیکاووس به این ترتیب، آشکارا مردی تندخو و بی‌پروا است. خودبزرگ بین است و وقتی عزم فتح مازندران را دارد و پهلوانان دربارش از فتح ناشده ماندنِ آن قلمرو در عصر جمشید سخن می‌گویند، خود را از جمشید برتر می‌داند. قدرت و حکومت نیز برایش مهم است و وقتی سهرابِ زخم خورده به نوشدارو نیاز دارد، با این محاسبه که شاید درمان شدنش سلطنت او را تهدید کند، در فرستادن دارو سستی به خرج می‌دهد.

با این وجود، با مرور رفتارهایش روشن می‌شود که روی هم رفته مردی نیک رفتار است. وقتی مازندران را فتح می‌کند، به خاطر قولی که رستم به راهنمای بومی‌اش داده، حکومت آنجا را به اولاد می‌سپارد، و با وجود دیوانه‌بازی‌هایش، همواره با گوشزد اطرافیانش به خود می‌آید و به خاطر تندروی‌هایش خویش را سرزنش می‌کند. دلبستگی‌اش به تاج و تخت هم چندان افراطی نیست و در دوران پیری قدرت را به نوه‌اش کیخسرو واگذار می‌کند و خود به کنج عزلت پناه می‌برد.

با وجود این فرجامِ پارسایانه در کل مردی خوشگذران و سخاوتمند هم هست و هرگاه که مشغول لشکرکشی به اینسو و آنسو نیست، در مجلس بزم و در کنار رامگشران می‌بینمش. در عین حال نسبت به جنس زن هم گرایشی طبیعی دارد. برای تصاحب سودابه دست به لشکرکشی می‌زند و بر سر جان خود قمار می‌کند، و وقتی پهلوانان دربارش زنی از خاندان گرسیوز را به اسیری می‌گیرند و برای داوری در مورد این که کدام یک‌شان با او وصلت کنند، به دربار او می‌روند، هردو را از این کار معاف می‌دارد و خود با او ازدواج می‌کند، و این همان زن است که بعدها سیاوش را می‌زاید.

کیکاووس، نماینده‌ی دورانی از تاریخ اساطیری ایران زمین است که ایران و توران به دو رقیب بزرگ و سرسخت تبدیل شده‌اند. دودمان کیانی که کیکاووس نماینده‌ی بزرگ آن است، هماوردی نیرومند در مرزهای شرقی خود دارد، که همانا نوادگان عموی نیایشان، تور باشد. کشمکش میان این دو کشور، برسازنده‌ی نقش‌مایه‌ی اصلی عصر پهلوانی در شاهنامه و بسیاری از متون دیگر حماسی ماست.

هرچند کیکاووس نامدارترین نماینده‌ی شاهان عصر پهلوانی است، اما او را نباید مقدس‌ترین، یا خردمندترین پادشاه دانست. چنان که دیدیم، خیره سری‌ها و تندی‌ها و اشتباه‌های بسیار از کیکاووس سر می‌زند. با این وجود، کسی که شاهنامه را با دقت بخواند و رفتارهای تند و تیز این شاه قدرتمند را با برنامه‌های هوشمندانه و دقیقِ هماوردش افراسیاب مقایسه کند، خواه ناخواه در دل از او طرفداری می‌کند. کیکاووس در برابر افراسیاب که موجودی حسابگر و دقیق و هوشمند است و رفتارهایش با عقلانیتی خطاناپذیر و آمیخته به جادو تنظیم شده، به نوجوانی خیره سر و ماجراجو می‌ماند. ضعفهایش هرچه که باشد، آنقدر نیست که ابرانسانی مانند رستم را به سرکشی و نافرمانی وادار کند، و تا پایان نیز رستم پشت و پناه قدرتش باقی می‌ماند، و به همراه سایر پهلوانان به داوری‌هایش اعتماد می‌کند. داوری‌هایی که مثلا در زمان کشمکش میان گودرز و توس بر سر ولیعهدی فریبرز یا کیکاووس، حالتی خردمندانه به خود می‌گیرد و مایه‌ی آفرین همگان می‌شود. در ضمن کیکاووس نخستین شاهی است که دو بار آیین ور را – برای فرزندش و نوه‌اش- برگزار می‌کند، و گویا با تاسیس این مراسم و ساماندهی به اصول داوری ارتباطی داشته باشد.

شاید به دلیل همین آمیختگی قدرتهای فراانسانی با ضعفهای بشری بوده که کاووس در روایتهای مردمی چهره‌ای محبوب تلقی شده و مجموعه‌ای چنین انبوه از داستانها در موردش وجود دارد.

  1. 3. هرچند در شاهنامه تصویری چنین دوپهلو از کیکاووس به دست داده شده است. اما در اوستا تصویر او مسطح‌تر و یکسویه‌تر است. دلیل محرومیت کیکاووس از فره در اوستا به روشنی، گناه کردن ذکر شده است. این گناه، برخلاف خطر کردن‌های سبکسرانه‌ی شاهنامه، خصلتی کاملا دینی و اخلاقی دارد. کیکاووس در اوستا به خاطر سه گناه سزاوارِ از دست دادنِ فره و موهبت میرایی دانسته شده است:

نخستین گناه آن بود که کیکاووس گاوی بزرگ را که اهورامزدا برای تعیین مرز میان ایران و توران آفریده بود، به کشتن داد. اهورامزدا وقتی دید کشمکشهای مرزی میان این دو سرزمین دارد ادامه پیدا می‌کند، گاوی بزرگ را آفرید که در مرز دو سرزمین اقامت می‌کرد و هرگاه اختلافی بروز می‌کرد، با کشیدن سمش بر زمین مرز را مشخص می‌کرد، و ایرانیان و تورانیان هم او را مقدس می‌دانستند و داوری‌اش را گردن می‌نهادند. اما کیکاووس که سودای تاخت و تاز در کشور همسایه را در سر داشت، از وجود این گاو خوشنود نبود. پس پهلوانی به نام تریته را – که کریستن‌سن به نادرست او را با تریته‌ی پزشک یکی گرفته- واداشت تا او را بکشد.

تریته هرچند در دل به این کار راضی نبود، گاو را کشت و بعد چندان از این کرده‌اش پشیمان شد که از کاووس خواست تا او را به قتل برساند. کیکاووس که نمی‌خواست خود پهلوان دربارش را بکشد، وقتی تریته او را به مرگ تهدید کرد، او را به جنگلی راهنمایی کرد که پریزادی در قالب یک سگ در آنجا می‌زیست. تریته برای کشتن سگ به جنگل رفت. سگ، با هر ضربت شمشیری که می‌خورد، به دو سگِ دیگر تبدیل می‌شد. در نتیجه پس از مدتی کوتاه تریته در میان هزار سگ درنده محاصره شد و به این ترتیب جان باخت[9]. ناگفته نماند که در دینکرد این کنش کیکاووس به جادوی خودِ تورانی‌ها منسوب شده که در روان شاه ایران اختلال ایجاد کردند و او را به کشتن گاو وا داشتند.

          دومین گناه کیکاووس آن بود که وزیر دانا و فرهمند خویش اوشنر را به قتل رساند. اوشنر، دانشمندی همه چیزدان بود که بخشی از فره جمشیدی را در خود داشت و هنگامی که در شکم مادر بود به تمام زبانها سخن می‌گفت. کیکاووس به دلیل ناشناخته‌ای امر به کشتن وی داد[10].

          سومین گناه کیکاووس، که احتمالا هسته‌ی مرکزی اسطوره‌ی گناهکاری وی بوده، آن است که وقتی بر هفت کشور چیره شد و در زمین هماوردی برای خویش نیافت، تصمیم گرفت به آسمان برود و قلمرو زبرین را نیز تسخیر کند. پس با سپاهی به البرز کوه رفت و دستور داد تا صندوقی مسلح به نیزه برایش بسازند و در آن نشست و عقابهایی را که برای کشیدن گردونه‌اش تعلیم داده بودند را به آن بست و بر سر نیزه‌ها گوشتهایی را آویخت و به این ترتیب گردونه به هوا برخاست. اما پیش از آن که کیکاووس به قلمرو خدایان برسد، اهورامزدا به وی خشم گرفت و به این ترتیب از آسمان به زمین سرنگون شد. سقوط کیکاووس با نابودی سپاهیانش در البرز کوه همراه بود.

خودِ کیکاووس را ایزد نریوسنگ دنبال کرد و قصد جان او را داشت، اما فروشیِ کیخسرو که هنوز زاده نشده بود، با صدایی به بلندای نعره‌ی هزار مرد به نریوسنگ نهیب زد که او را نکشد[11]. چرا که روانِ کیخسرو در عالم زر می‌دانست که کیکاووس پدربزرگش است و نگران بود که با کشته شدنش بختِ زاده شدن را از دست بدهد. به این ترتیب کیکاووس از مرگ رست، اما پس از سقوط بر زمین فره را از دست داد. به همین خاطر هم زنگیاب تازی – که نامش در اوستا به صورت زَئینی‌گائو ثبت شده- به ایران زمین تاخت و تنها پس از آن که مردم افراسیاب را به کمک خواندند، از ایران رانده شد.

          در اینجا نیز مانند اسطوره‌ی جمشید، گناه اصلی پا را از گلیم خود فراتر نهادن، و تلاش برای چیرگی بر قلمرو خدایان در آسمان است. به عبارت دیگر، کیکاووس نیز مانند پیشینیان خود پس از حکومت بر کل زمین به غرور و خودبینی دچار آمده و برای برکنار کردن خدایان از تخت سلطنت آسمان به آنسو لشکر می‌کشد. در مورد کاووس نکته‌ی جالب آن است که برکنده شدن فره از او به ظاهر آسیبی به اقتدار و سلطنتش وارد نکرد، و زمامداری‌اش بی اختلال خاصی همچنان ادامه یافت. بر خلاف جمشید که پس از بی‌فره شدن به سرعت شکست خورد و مرد، فرو افتادن کیکاووس در آسمان در میانه‌ی دوران پادشاهی وی رخ داد، چندان که از صد و پنجاه سالِ سلطنت وی، نیمی را به پیش از این حادثه و نیم دیگر را به پس از آن منسوب دانسته‌اند[12].

  1. 3. داستان کیکاووس در شکل ساده شده‌اش، این عناصر را در بر دارد:

کیکاووس برای فتح مازندران به آنسو لشکر ‌کشید، از دیو سپید شکست ‌خورد و در حالی که کور شده بود، به همراه سپاهیانش اسیر گشت. اما به یاری رستم از بند ‌رهید و در نهایت مازندران را فتح ‌کرد.

          کیکاووس که داستان زیبایی سودابه دختر شاه هاماوران را شنیده بود، برای ازدواج با او به یمن رفت، اما با خیانت پدر سودابه اسیر و زندانی ‌شد، بار دیگر با دخالت رستم نجات یافت و با همراهی او شاه یمن و امیرانِ هم‌پیمان با او را شکست داد و سودابه را همراه با خود به دربار ایران ‌برد.

          کیکاووس هفت کاخ بر فراز البرز ‌ساخت. به طوری که این کاخها مرگ و پیری را از مردم دور می‌کردند.

          کیکاووس در جریان رزم رستم و سهراب، با گسیل کردن رستم به جنگ با پسرش، نادانسته زمینه را برای مرگ این پهلوان فراهم ‌کرد، و وقتی سهراب زخم بر ‌داشت، در فرستادن نوشدارو برای وی سستی به خرج ‌داد.

          کیکاووس گاو بزرگی که مرز میان ایران و توران را نگه می‌داشت را به دست تریته ‌کشت.

          کیکاووس اوشنر دانا را که وزیرش بود به قتل ‌رساند.

          کیکاووس با گردونه‌ای که عقابها آن را می‌کشیدند به آسمان برخاست ولی سرنگون ‌شد و فره خود را از دست ‌داد.

          کیکاووس با زنی از خاندان گرسیوز ازدواج ‌کرد و سیاوش از این وصلت زاده ‌شد.

          کیکاووس وقتی از مرگ سیاوش آگاه ‌شد، جنگهای ایران و توران را به راه ‌انداخت و سپاهش را برای گرفتن کین پسرش گسیل ‌کرد.

          وقتی نوه‌اش کیخسرو به ایران زمین باز ‌گشت و بر سر جانشینی او میان کیخسرو و فرزندش فریبرز کشمکش در ‌گرفت، خردمندانه آیین وری برگزار ‌کرد و گشودن دژ بهمن را به عنوان آزمون گزینش شاهِ آینده در نظر گرفت.

          در نهایت تاج و تخت را به کیخسرو ‌سپرد که این شرط را بر آورده ‌کرد و خود از قدرت کناره گرفت.

          کیکاووس با این جم‌های ارتباط برقرار می‌کند:

          جاویدان/ میرا: کیکاووس نیز به روایت مینوی خرد همچون جمشید نامیرا آفریده شده بود، اما به خاطر گناهی که از او سر زد، این توانایی را از دست داد و پایگاهش به مرتبه‌ی میرایان فرو کاسته شد.

داد/ بیداد: کیکاووس در شاهنامه شاهی دادگر است که گهگاه با تندی و نابخردی بر دیگران ستم روا می‌دارد. در اوستا، او را شاهی می‌یابیم که در ابتدا دادگر و درستکار است و به تدریج دیو خشم بر او چیره می‌شود و به تباهکاری روی می‌آورد.

فرهمندی/ بی‌فرهی: کیکاووس نیز درست مانند جمشید و فریدون، ابتدا فرهمند است و به خاطر آن که دستخوش غرور می‌شود و به قلمرو خدایان حمله می‌برد، این فره را از دست می‌دهد.

          بیماری/ درمان: ارتباط کیکاووس با بیماری و درمان با آنچه که در مورد شاهان پیشین دیدیم تفاوت دارد. هرچند او نیز با بنیان نهادن هفت کاخ در البرز در دور کردن پیری و بیماری و مرگ از مردمان نقش دارد، اما معمولا نیروی خارجی پهلوانانی مانند رستم است که خودِ او را از بیماری و رنج نجات می‌دهد. کیکاووس در مازندران به همراه سپاهیانش کور می‌شود، و بعد وقتی خون جگر دیو سپید را در چشمانشان می‌چکانند، درمان می‌شوند. به همین شکل در دینکرد به این نکته که جادوی تورانیان او را دچار اختلال حواس کرد و منجر به قتل گاو بزرگ شد، گزارشی وجود دارد. بنابراین تفاوت اصلی کیکاووس با فریدون و جمشید در آن است که در درمان کردن خویش مهارتی ندارد.

          نظم اجتماعی/ آشوب: کیکاووس کسی است که دوره‌های متفاوتی از نظم و آشوب اجتماعی را از سر می‌گذراند. خودش از شاهان نظم دهنده و بزرگِ اساطیری ایران است، و تنها کسی است که بر هفت کشور چیره شده است و بر دیوان و آدمیان فرمان می‌راند. با این وجود، چند بار به دلیل ندانم‌کاری‌هایش آشوب را در ایران زمین جاری ساخت، که برجسته‌ترین مورد آن به زمانی مربوط می‌شود که از آسمان به زمین افتاد و کشور به دست زنگیاب تازی افتاد و اوضاع ایرانیان چندان بد شد که از افراسیاب تورانی یاری خواستند.

          وصلت / گسست: در داستان کیکاووس نیز ارتباط با زنان وضعیتی دغدغه‌آمیز دارد. کیکاووس مادر سیاوش را به دنبال کشمکش دو پهلوان دربارش که هریک خواهان ازدواج با او بود، به دست آورد. او برای به دست آوردن سودابه نیز به اسارت تن در داد. در شاهنامه، پیوند او با زنانش چندان خوش فرجام نبود. چرا که مادر سیاوش چند سالی پس از زادن فرزندش درگذشت، و سودابه نیز پس از کشته شدن سیاوش به دست رستم به قتل رسید.

          آمیزش مشروع/ نامشروع: در داستان کیکاووس و به ویژه در بخشِ اسطوره‌ی سیاوش مشروع یا نامشروع بودنِ وصلت مضمونی است که سرنوشت داستان را تعیین می‌کند. چنین بن‌مایه‌ای در وصلت کیکاووس با سودابه – که بدون رضایت پدرش به حرمسرای شاه می‌رود، و مادر سیاوش – که از خانه گریخته و پهلوانان دیگری مدعی‌اش هستند- نیز دیده می‌شود.

ایران/ توران: کیکاووس نخستین شاه بزرگی است که در داستان زندگی‌اش کشمکش ایران و توران به عنوان عنصری محوری برجستگی دارد. رویارویی این دو سرزمین و تبدیل شدن این دو قلمرو به دو قطبِ ناسازگون، بذری است که به دست تور و سلم کاشته شد، و با کشمکشهای پشنگ و منوچهر آغاز شد و با کشته شدن نوذر به دست افراسیاب وضعیتی برگشت ناپذیر به خود گرفت.

پیروزی/ شکست: ساده‌ترین پیامد جنگهای پردامنه‌ی ایران و توران، اهمیت یافتن پیروزی و شکست در میدان نبرد است که اهمیتش از دوران این پادشاه آغاز می‌شود.

          طبیعت/ شهر: رابطه‌ی کیکاووس با طبیعت بر خلاف شاهان پیش از وی، دشمنانه است. جنگلهای مازندران مسکن دشمنان او هستند، و دیوها که موجوداتی جانورسان هستند، با او دشمنی دارند. با این وجود در نهایت بر این دیوها چیره می‌شود و آنان را نیز مانند عقابها دستاویز جاه طلبی خود می‌سازد. با این وجود افتادن کیکاووس از آسمان نشانگر آن است که این چیرگی هرگز کامل نمی‌شود.

 

 

[1] آبان یشت، 12، 45-47.

[2] متون پهلوی، شهرستان‌های ایران، 2.

[3] زمیاد یشت، 7و 8، 45-55.

[4] زمیاد یشت، 10، 71 و 72.

[5] آفرین پیغامبر زرتشت، بند دوم.

[6]  مینوی خرد، 8، 27 و 28.

[7] زند بهمن یسن، 6، 7-10.

[8] در اینجا مجال پرداختن به این مسئله نیست، اما پژوهشی بسنده شایسته است تا مسئله‌ی “لحن” در شاهنامه را مورد کاوش قرار دهد. برخلاف سایر مثنوی‌های سترگی که در فرهنگ ما سروده شده‌اند، شاهنامه به شکلی تدوین شده که هریک از شخصیتهای آن لحن و سبک سخن گفتنی ویژه دارند، و این امر نه تنها در ادبیات ایرانی، که در ادبیات حماسی و منظومه‌های سایر تمدنها هم بی‌نظیر است. این که فردوسی چرا و چگونه به چنین امری دقت کرده، پرسشی جذاب است که پاسخ به آن را باید به وقتی دیگر وا نهاد.

[9] زاتسپرم، 4، 10-12.

[10] دینکرد، کتاب 7، 1، 36 و 37.

[11]  دینکرد، کتاب 9، 22، 7-12.

[12] بندهش هندی، بخش بیست و نهم.

 

 

ادامه مطلب:بخش دوم (نقش مایه­‌ی پهلوان) – گفتار نخست شاه- پهلوانان – سخن پنجم: کیخسرو

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب