بخش نخست: زمینهی ساختاری
گفتار چهارم: اقوام و دولتهای حاشیهنشین
پنجم: آلانها
قوم ایرانی دیگری که در شمال دریای خزر حضور داشتند و با قبایل نوآمده از ترکستان درآمیختند، آلانها بودند. آلانها یک قبیلهی بزرگ و نیرومند ایرانی بودند که در ابتدای کار در شمال مرو و خوارزم میزیستند. نامشان به معنای آریایی و همان کلمهی اِران (ایران) است[1] که در همان زمان خودانگارهی شهروندان ساسانی نیز بود. اسم آلان شکلی دگرگونشده از همان «آریا» ــ در باب اضافهی ملکی جمع (آریانام) یا اسم مفرد (آریانا) ــ است.[2] در یونانی این کلمه در قالب «آلانیوی» (Ἀλανοί) و در چینی به صورت «آلانلیائو» (阿蘭聊) ثبت شده و از باقیماندهی این کلمه در زبان خودشان (ایرونی در زبان آسی) چنین مینماید که شکل آغازیناش هم اِران یا ایران بوده است. گاهی رومیان این مردم را آس یا آسی مینامیدند که تا امروز بر ایشان باقی مانده است.
همهی منابع رومی در این زمینه توافق دارند که آلانها همان ماساگتهای باستانی بودهاند. آمیانوس مارکلینوس در این مورد به صراحت سخن گفته و نوشته که آلانها را قدیمتر ماساگت مینامیدهاند.[3] دیو کاسیوس میگوید در زمان او هنوز اسم ماساگت برای اشاره به آلانها به کار میرفته و پروکوپیوس هم هنگام شرح جنگ واندالها میگوید آلانها همان ماساگتها هستند و امروزه به آنها هون میگویند.[4] اِواگریوس اسکولاستیکی هم در جایی از آلانها با نام ماساگت یاد میکند و میگوید آنها را در زمان او هون مینامند.[5] گیو میرفندرسکی میگوید که ماساگتها همان سکاهای هومخوار بودهاند و این نامی است که یونانیان سکاهای هومخوار را بدان مینامیدهاند. دستکم هممکانی و همزمانی این دو گروه در کرانههای خاوری دریای مازندران را میتوان تأییدی بر این نظر دانست.
در واقع، چنین مینماید که آلانها شبکهای آمیخته از قبایل سکای باستانی (هومخواران و تیزخودانِ عصر هخامنشی) بوده باشند که سرمتها و ماساگتها و بقیهی شاخههای ایرانیان کوچگرد در زمینهشان میگنجیدهاند.[6] ژانگ چیان چینی که در اواخر قرن دوم میلادی از ایرانزمین و سرزمینهای همسایهاش بازدید کرد، این مردم را «یانکای» (奄蔡یعنی دشتهای پهناور) مینامد و این نامی است که در منابع چینی اغلب برای اشاره به قبیلهی آئورسی به کار گرفته میشود و این به نوبهی خود شاخهای نیرومند از سرمتها بوده که بین دریاچهی خوارزم و رود دن سکونت داشته و در منابع رومی و به ویژه جغرافیای استرابو اشارههایی بدان وجود دارد.
ژانگ چیان میگوید که یانکای قبیلهای در قلمرو کانگجو (سغد) بوده و بر چراگاههایی مسلط بوده که در 830 کیلومتری شمال غربی سرزمین سغد قرار داشته است. او این مردم را از نظر ظاهر و لباس با سغدیان برابر میداند و میگوید رمهدارانی نیرومند هستند که میتوانند صد هزار کمانگیر سوارکار را برای نبرد بسیج کنند. توصیف او از این مردم کمابیش با سارماتها برابر است و گویا این قبیلهی ایرانی را در نظر داشته است.[7] با این همه، کمی بعد گزارش کتاب «هوهانشو» را داریم که میگوید کمابیش در زمان ظهور دولت ساسانی، قلمرو یانکای توسعه یافت و شهرها و روستاهای زیادی را زیر فرمان گرفت و به صورت یک واحد سیاسی تابع سغد در آمد و اسمش را به آلانلیائو تغییر داد.[8] در این حالت باید این مردم را با آلانهای بعدی یکی گرفت. آخرین اشاره به یانکای به متنی چینی به نام وِیلوئِه (魏略) به قلم یو هوان مربوط میشود که در شرح رخدادهای قرن سوم میلادی از دولتی به این نام در میانهی دریای سیاه و دریای مازندران یاد میکند و میگوید نام دیگرشان آلان است و مردمش از نظر ظاهر و سبک زندگی با سغدیان همسان هستند.[9]
آلانها کوچ بزرگ خویش از خاور به شمال دریای سیاه را پیش از هونها آغاز کردند و با توجه به روابط بعدیشان با هونها به نوعی پیشاهنگ و جلودار مهاجرت ایشان محسوب میشوند. آلانها یا آسها در اواخر قرن دوم پ.م. از کنارهی ایران شرقی به حرکت درآمدند و تا قرن اول میلادی در موجهایی پیاپی فاصلهی دریای خوارزم تا دریای سیاه را طی کردند. سفالهای خاکستری سبک بلخیای که در این منطقهی اخیر یافت شده، قاعدتاً توسط ایشان و زودتر از سارماتها و تخاریها این مسیر را پیموده است.[10]
زادنِپروفسکی معتقد است عامل اصلی در دگردیسی قلمرو کوچگردانهی سارماتها به دولت یکجانشین آلانها، توسعهی سغدیها در پایان قرن نخست میلادی بوده که به تسخیر قلمرو ایشان به دستِ سغدیان انجامیده است. او با مرور منابع خاوری نشان داده که سغدیان (کانگجو) در این تاریخ به سوی شمال و غرب توسعه یافتند و قبایل سکا و سرمت باستانی را تابع خود ساختند. از دید او مهاجرت قبایل ایرانی به سوی اروپا هم که در همین حدود آغاز شد زیر فشار پیشروی سغدیان بوده است.[11]
باید به این نکته تأکید کرد که در دوران یادشده آلان ـ سارماتها تنها قبایل ایرانی ساکن این منطقه نبودهاند و سراسر جنوب روسیه و ترکستان به همین ترتیب ایرانینشین بوده است. قبایلی که از آلانها و سارماتها شکست میخورده یا با ایشان متحد میشدهاند نیز همگی ایرانی هستند. از سغدیها گرفته، که ساکنان استانی رسمی در شاهنشاهی ایران محسوب میشدند، تا تیرههای گمنامتری که یادشان تنها در تاریخهای قدیمی باقی مانده است.
نمونهی این قبایل سیراکها هستند که قبیلهای ایرانی بودهاند و در منابع رومی نامشان به صورت سیراکی یا سیراکِنی[12] ثبت شده است. خاستگاه این قبیله در قرن پنجم پ.م. در جایی بین دریای مازندران و دریاچهی خوارزم قرار داشت.[13] اما به تدریج به شمال آناتولی و جنوب غربی روسیه کوچیدند. در قرن اول پیش از میلاد که رومیها پادشاهی پونت را زیر فشار خود به ستوه آورده بودند، این مردم نیروی نظامی مهمی در شمال آناتولی محسوب میشدند. طوری که وقتی فرناکهی دوم شاه پونت در 62ـ63 پ.م. از رومیان شکست خورد و کشورش اشغال شد، شاه سیراکها که نامش به صورت آبیاکوس[14] در منابع غربی باقی مانده، بیست هزار جنگاور برای دفاع از خود بسیج کرد. این مردم تا مدتها منطقهی کوبان را در اختیار داشتند و بعدتر در آغاز قرن چهارم میلادی به سوی جنوب پیشروی کردند. در 309ـ310 م. رهبرشان آریافَرنَه (در یونانی: آریفارنِس[15]) در جنگ پادشاهی بسفر شرکت کرد، اما در نبرد تاتِس[16] شکست خورد. از حدود قرن دوم پ.م. به بعد، هجوم پیاپی رومیان این مردم را ناتوان ساخت و در نهایت جذب شدنشان در دل آلانها را رقم زد.
قبیلهی ایرانیتبار دیگری که در همسایگی ایشان میزیست آئورسی نام داشت که منطقهی میان دریاچهی مائیوتیس و دریای مازندران را همراه با هم در دست داشتند و دامنهی نفوذشان تا کوههای قفقاز کشیده میشد.[17] آئورسیها شمالیترین شاخهی راه ابریشم را در دست داشتند و به خاطر تجارت با هند و بابل ثروتمند شده و با دوختن پارههای زر به جامههایشان در میان اقوام همسایه شهرتی دست و پا کرده بودند و منابع غربی نوشتهاند که قادر به بسیج دویست هزار سوارکار بودهاند.[18]
چنین مینماید که این قوم ایرانی پیشتاز مهاجرت آلان بوده باشند. این همان قومی است که استرابون با نام آئورِسوی () به ایشان اشاره کرده و نامشان که خویشاوند «اَئوروشَه»ی اوستایی است، «سپید» معنی میدهد. استرابو میگوید این قبیله به دو گروه پایینی و بالایی منشعب شده بودند و گروه بالایی که شمار بیشتری هم داشتند، کرانهی دریای مازندران به سوی غرب را زیر فرمان داشتند و از راه سوداگری با بابل و ماد و ارمنستان به ثروت سرشاری دست یافته بودند.[19] نخستین جنبش ثبتشدهی آئورسیها در تاریخ سرزمینهای باختری به زمانی مربوط میشود که شاهشان اَسپادین (آسپادینِس: spadines) بیست هزار سوار برای یاری به فرناکهی بسفری، پسر مهرداد ششم پونتی، گسیل کرد و او را در برابر دشمنانش حفظ کرد و این به حدود سال 50 پ.م. مربوط میشود.
قبایل یادشده به تدریج تا ابتدای عصر ساسانی با هم ترکیب شدند و در دل قومیت آلانی ادغام گشتند. این روند به مقتدر شدن قبیلهی آلان و دستاندازیاش به درون شاهنشاهی پارتی میدان داد. کهنترین اشاره به جنگ اشکانیها و آلانها به نبشتهی بلاش اول اشکانی مربوط میشود که میگوید در سال یازدهم سلطنتش (62 م.) با کولوک، شاه آلانها، جنگید و او را شکست داد. یوسفوس هم در «جنگهای یهودی» نوشته که این مردم، که او آنها را سکا مینامد، از دروازههای آهنین گرگان پایین آمدند و پاکور شاه ماد و تیرداد شاه ارمنستان (برادران بلاش اول) را شکست دادند و دست به غارت گشودند. او زیستگاه اصلی ایشان را پیرامون دریای آزوف میداند.[20]
از توصیف اخیر برمیآید که آلانها تا میانهی قرن اول میلادی هنوز در کرانهی خاوری دریای مازندران سکونت داشتهاند، اما طی قرن بعد به تدریج به سوی باختر حرکت کردند و قلمرو قبایل ایرانی باستانیای مانند آئورسی و سیراک را گشودند و این مردم را در خود جذب کردند. به شکلی که در ابتدای قرن دوم میلادی بخشهای جنوبی ولگا و کوبان را کاملاً زیر سیطرهی خود داشتند.[21]
یک اشارهی قدری قدیمیتر به این قوم را در سال 35 م. میبینیم و این وقتی است که فرهاد شاهنشاه اشکانی درگذشت. در این هنگام دومین امپراتور روم که تیبریوس نام داشت فرصت را برای دخالت در امور داخلی ایران مناسب دید و فارسمان، شاه ایرانی گرجستان، را با وعدههای بسیار و هدایای گرانبها فریفتند و او را واداشتند تا ارشک، پسر مهتر اردوان سوم، را به قتل برساند و بر ارمنستان حاکم شود. وقتی ارتش اشکانی برای بیرون راندن گرجیها وارد قفقاز شد، فارسمان از قبایل آلان یاری خواست و این قبیلهی جنگاور از گذرگاه قفقاز به زیر تاخت و دست به غارت گشاد و نیروهای اشکانی را چند مرتبه شکست داد.[22]آلانها یک بار دیگر پس از سال ۷۲ م. از شمال به جنوب تاختند و ماد را غارت کردند و سپاهیان پاکور، برادر بلاش اشکانی را که شهربان ماد بود، شکست دادند[23] و بعد به سمت قفقاز برگشتند و تیرداد شهربان ارمنستان را نیز سخت به تنگنا انداختند.[24] این قبیلهی نیرومند برای بار سوم در ۱۳۶ م. از همان راه وارد شدند و این بار به سوی دریای مازندران پیشروی کردند و همزمان به ارمنستان و کاپادوکیه نیز هجوم بردند.[25]
هونها و آلانها با وجود این دستاندازیها و سرکشیها در نهایت همچون نوعی نیروی مزدور به خدمت سرداران ایرانی درآمدند و از این راه در درون ایرانزمین پراکنده شدند. این را میدانیم که در جریان سرکشی فراسمن گرجی وقتی او از آلانها برای تاختن به ایران یاری خواست، آلانها در این که از فراسمن هواداری کنند یا اشکانیان، دودل بودند. همچنین این را میدانیم که در آستانهی ظهور ساسانیان هونها زیر فرمان تیرداد اشکانی، شاه ارمنستان، خدمت میکردهاند. آلتهایم هم نمونههایی از اسمهای دارای عنصر ترکی را فهرست کرده که نشانهای است از حضور نیروی مزدور هون در ایران غربی و میانرودان و آسورستان. در جریان جنگهای ایران و روم در دوران شاپور دوم اشارههایی به حضور هونها در سپاه ایرانی وجود دارد. هم کاتبان سوری مانند اشعیای ستوننشین و هم نویسندگان رومی به حضور «هونایَه» یا Chionitae در سپاه ایرانیان اشاره دارند،[26] و میدانیم که مثلاً در جریان محاصرهی ادسا نقش مهمی ایفا کردهاند.[27]
همزمان با گذار از دوران اشکانی به ساسانی، یعنی در فاصلهی سالهای 215 تا 250 م، آلانها با حملهی گتها روبهرو شدند و اقتدارشان در شمال دریای سیاه زیر فشار این جمعیت مهاجم درهم شکست.[28] با این همه گتها از نظر فرهنگی تابع آلانها شدند و هم فنون سوارکاری را از ایشان آموختند و هم از سبک هنر جانوری و شیوهی زندگی ایشان تقلید کردند. از قرن سوم میلادی به بعد بسامد جمجمههای کژدیسه در میان سارماتها افزایش مییابد و تا جایی که از گورها برمیآید، 70 ـ 80 درصد جمجمهها در کودکی بسته شده و دگرگونی ریختی پیدا میکردهاند. این رسم که از حدود سال 200 م. باب میشود، بر خلاف نظر قدیمیتری که هنوز هم رواج دارد، پیامد هجوم هونها به منطقه نبوده است که حدود دو قرن بعد و در پایان قرن چهارم رخ مینماید. از این رو، گویا ابداعکنندگان این رسم قبایل ایرانیِ آلان و سارمات بوده باشند، و هونها بعد از ورود به منطقه و غلبه بر ایشان این رسم را از ایشان گرفته و با خود به اروپای مرکزی برده و در آنجا پخش کرده باشند. برخی از قبایل ژرمن مانند بورگوندها این رسم را از هونها گرفتند، ولی برخی دیگر مانند لانگوباردها نشانی از آن را در خود ظاهر نمیکنند. آلتهایم به این نکته هم دقت کرده که رسم یادشده همچنان تا پایان میان آلانها رواج داشته و هونها نیز مانند اقوام دیگر متحد با آلانها آن را گاه وام میگرفته و گاه فرو مینهادهاند.[29]
در 375 م. هونها بر گتها غلبه کردند و بخشی از آلانها با هونها متحد شدند و بخشی دیگر با قبایل ژرمن همراه شدند و با ایشان به باختر کوچیدند. در 406 م. آلانها به همراه واندالها و سوئِوْها از راین گذشتند و تا اورلئان و والنس پیشروی کردند. بعد از کوههای پیرنه گذشتند و وارد اسپانیا شدند. در اسپانیا به سال 409 م. بین آنها و ویزیگتها که پیشاپیش آنجا را در اشغال خود داشتند جنگی درگرفت و در 418 م. آلانها شکست خوردند و همراه با واندالها حرکت خود را به جنوب ادامه دادند و از جبلالطارق گذشتند و وارد آفریقا شدند. در آنجا پادشاهی نیرومندی تشکیل دادند که تا قرن ششم میلادی پا برجا باقی ماند. آن شاخهای از آلانها که با هونها متحد شده بودند در منطقهی قفقاز باقی ماندند و پس از نابودی هونها در قرن پنجم پادشاهی مقتدری در قفقاز تشکیل دادند. این دولت، در نهایت، به دست مغولان برافتاد. آلانهای قفقازی نیای مستقیم مردم اوستی امروز هستند که همچنان خودشان خویشتن را ایرونی مینامند و به یکی از شاخههای زبان ایرانی (ایرونی و دیگوری) سخن میگویند.
هرچند هونها و آلانها برای دیرزمانی با هم متحد بودند، اما منابع رومی بر این نکته تأکید دارند که اینها دو قوم متمایز از هم بودهاند. جوردانس میگوید آلانها از نظر دلیری و جنگانگیزی با هونها برابر بودند، اما ریخت و تمدن و فرهنگشان متمایز بود. آمیانوس هم مینویسد که آلانها متحد هونها بودند اما بافرهنگ محسوب میشدند و مانند هونها وحشی نبودند. در 370 م، که هونها به منطقهی دن هجوم بودند و آلانها را شکست داده و کشتار کردند، تعادل قوا میان این دو به هم خورد و آلانها ناگزیر شدند به عضوی از اتحادیهی هونها تبدیل شوند. با این همه، اتحاد با هونها به نفعشان بود، چون پنج سال بعد (375 م.) به اتفاق به گتها حمله بردند و ایشان را شکست دادند. گروهی دیگر از آلانها که در همان 370 م. از دن گریخته بودند، با گتها متحد شدند و در 378 م. در نبرد سرنوشتساز آدریانوپل به اتفاق ایشان با رومیان جنگیدند و امپراتور والنس را در نبرد به قتل رساندند.
دامنهی نفوذ سکاها به سمت جنوب تا شمال هند گسترده شده بود و از این رو شباهتهای زیادی میان زبانهای آریایی شمالی هند و زبانهای سکایی آسیای میانه میتوان تشخیص داد.[30]
در ابتدای قرن چهارم میلادی وقتی کنستانین پسرش کنستانین دوم را از گُل فرا خواند و او را با سپاهی خونریز به سراغ گتها فرستاد، گتها شکست خوردند و رومیان صد هزار تن از ایشان را کشتار کردند و آریاریکوس (پسر شاهشان) را به اسارت گرفتند.[31] در اثر این ناآرامیها اقوام زیر سلطهی سارماتها بر ایشان شوریدند و آنها را از بخشی از قلمروشان بیرون کردند. سارماتها با یاری کنستانتین رهبرشان لیمیگانتِس[32] را شکست دادند و شورشیان را سرکوب کردند و به این ترتیب سارماتها باز به درون قلمرو روم بازگشتند و این بار وفادارانه با ارتش روم متحد ماندند.
سارماتها در چشم رومیان به خاطر جنگاوری و دلیریشان سخت ستوده میشدند و هراسانگیز مینمودند. زره پولکدار سارماتها چندان در اروپا نامدار بود که بعدها نویسندگانی ادعا کردند که کلمهی رومی sauros به معنای خزنده در نام ایشان ریشه دارد، که البته حدسی نادرست است.[33] به همین خاطر بود که پس از ناتوان شدن این قبایل و خرد شدنشان زیر فشار قبایل نوآمدهی ترک و هون، شاخهای از آنها به خدمت رومیان درآمدند و در این قلمرو از ایشان استقبال شد.
رستهای از سربازان سارماتی که در ارتش روم به خدمت گرفته شدند به انگلستان اعزام شدند و در قرن دوم میلادی در شهر نظامی برِمِتِناکوم[34] در حوالی [35] لانکشایر مستقر شدند. به احتمال زیاد همین گروه از سارماتهای مهاجر حاملان اسطورهای بودهاند که بعدها در انگلستان به داستان آرتور شاه و دلاورانِ میزگرد تبدیل شده است. دربارهی پیوندهای میان جام مقدس و جام جم ایرانی تردیدی نیست و شباهتهای میان این دو به قدری نمایان است که روایت اروپایی را همچون وامگیریای به نسبت ساده از اصلی ایرانی مینمایاند. آنچه سارماتها را به عنوان مجرای این انتقال نشان میدهد آن است که اصل شخصیتپردازی آرتور شباهت زیادی به شاه اسطورهای سارماتها موسوم به باترادز دارد که درست مانند آرتور شمشیری جادویی داشت و وصیت کرد تا پس از مرگش آن را به میان دریاچهای بیندازند. پژوهشهای دیگر هم نشان میدهد که خاستگاه اصلی اسطورهی آرتور شاه روایتهایی ایرانی بوده که از سکاها و سارماتها به رومیان و از آنجا به بریتانیا منتقل شده است.[36]
- Waldman and Mason, 2006: 12–14; Brzezinski and Mielczarek, 2002: 10–11; Zadneprovskiy, 1994: 467–468. ↑
- آلتهایم، 1393: 370 ـ 371. ↑
- Ammianus Marcellinus, XXXI. II. 12. ↑
- Procopius, Wars, III; XI. 37; XVIII. 54. ↑
- Evagrius Scholasticus, Ecclesiastical History, III, 2. ↑
- Brzezinski and Mielczarek 2002: 10–11. ↑
- Zadneprovskiy, 1994: 465–467. ↑
- Hill, 2003. ↑
- Hill, 2004. ↑
- آلتهایم، 1393: 141. ↑
- Zadneprovskiy, 1994: 465- 467. ↑
- Siraci, Siraceni ↑
- Brzezinski and Mielczarek 2002: 7 – 8. ↑
- Abeacus ↑
- Aripharnes ↑
- Thates ↑
- Strabo, Geographica, 11. 2. 1. ↑
- Strabo, Geographica, 11. 5. 8. ↑
- Strabo, Geographia, 506. ↑
- Josephus, Jewish Wars, VII, 7.4. ↑
- Brzezinski and Mielczarek 2002: 10–11. ↑
- Josephus, Antiq., 18.96 – 100, Tacitus, 6.32 – 36. ↑
- Josephus, Bell., 7.244 – 248. ↑
- Josephus, Bell., 7.249 – 250. ↑
- Dio Cassius, 69.15.1. ↑
- Ammianus Marcellinus, 18.6.22. ↑
- Ammianus Marcellinus, 21.7.6. ↑
- Brzezinski and Mielczarek 2002: 10–11. ↑
- آلتهایم، 1393: 388 ـ 392. ↑
- Rishi, 1982: 95. ↑
- Eusebius, Vita Constantini, IV.6. ↑
- Limigantes ↑
- Brzezinski and Mielczarek, 2002: 6. ↑
- Bremetennacum ↑
- Littleton and Thomas, 1978: 513 ـ 527. ↑
- Littleton and Malcor, 2000. ↑
ادامه مطلب: بخش نخست: زمینهی ساختاری – گفتار چهارم: اقوام و دولتهای حاشیهنشین – ششم: ترک ها