پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار نخست: خاندان ساسانی – نخست: دوره‌‌ی تأسیس (1)

بخش سوم: سازمان دودمانی

گفتار نخست: خاندان ساسانی

نخست: دوره‌‌ی تأسیس

تاریخ مدون خاندان ساسانی با مردی به نام بابک و پسرانش آغاز می‌‌شود، که خود خویشتن را به ساسان نامی منسوب می‌‌ساخت و نام این دودمان هم از همان جا آمده است. نخستین شاهنشاه از این دودمان اردشیر بابکان بود که سلسله‌‌ی ساسانی را تأسیس کرد. کهن‌‌ترین و مهم‌‌ترین سندی که درباره‌‌ی این مرد در دست داریم «کارنامه‌‌ی اردشیر بابکان» است که متنی پهلوی است با حدود 5600 کلمه که در حدود سال 600 م. نوشته شده و احتمالاً بخشی بازمانده از کتابی مفصل‌‌تر بوده است.[1] هم‌‌چنین متنی دیگر به نام «عهد اردشیر» وجود داشته، که پیمان‌‌نامه‌‌ی سیاسی او با مردم ایران‌‌شهر بوده و مرجع عمومی سیاست در قرن‌‌های بعدی محسوب می‌‌شده است. در حدی که 250 سال پس از انقراض ساسانیان و هفت قرن پس از زمان وی، وقتی جاحظ می‌‌خواست ادب و درایت عباس عموی پیامبر را اثبات کند، گفتار او را به عهد اردشیر شبیه می‌‌دانست.[2]

در تاریخ طبری دو روایت درباره‌‌ی تبارنامه‌‌ی اردشیر بابکان ثبت شده است. در یکی، اردشیر پسر بابک پسر ساسان پسر بابک پسر زرار پسر به‌‌آفرید پسر ساسان الاکبر پسر بهمن پسر اسفندیار پسر بشتاسپ پسر لهراسپ دانسته شده است. در دیگری، اردشیر پسر بابک‌‌شاه پسر ساسان الاصغر پسر بابک پسر ساسان پسر بابک پسر مهرمس پسر ساسان پسر بهمن پسر اسفندیار پسر بشتاسپ پسر لهراسب پسر کیوجی پسر کیمُنش است.[3]

تبارنامه‌‌ی دیگری از اردشیر در «بُن‌‌دهشن» ثبت شده و در آنجا اردشیر پسر ساسان پسر به‌‌آفرید پسر زریر پسر ساسان پسر اردشیر پسر بهمن پسر اسفندیار است و مادر اردشیر دخترِ بابک است و لقب بابکان هم از همین جا آمده است. ناگفته نماند که در روایت «بُن‌‌دهشن» اسفندیار پسری دارد به اسم مهردریش که چه بسا همان مهرمس در تاریخ طبری باشد. به هر روی در دوران اسلامی نام مهرمس در تبارنامه‌‌ی اردشیر بابکان شهرتی داشته است. چون مسعودی هم دو تبارنامه برای وی می‌‌آورد که یکی از آنها چنین است: اردشیر پسر بابک پسر ساسان کوچک پسر بابک پسر ساسان پسر بابک پسر مهرمس پسر ساسان پسر بهمن پسر اسفندیار پسر یشتاسف (ویشتاسپ) پسر بهراسف (لهراسپ). تبارنامه‌‌ی دوم کوتاه‌‌تر است: اردشیر پسر بابک پسر ساسان پسر نهاوند پسر دارا پسر ساسان پسر بهمن پسر اسفندیار پسر یستاسف (ویشتاسپ).[4]

نامی که در این تبارنامه به نسبت تازه است و در منابع اساطیری و تاریخی پیشین وجود نداشته، خودِ اسم ساسان است. لیوشیتس نام ساسان را از اسم SSN که بر سفال‌‌های نسا یافت می‌‌شود مشتق دانسته و او را خدایی پارتی دانسته است. ژینیو هم تا حدودی در همین چارچوب این نام را به ایزدی نگهبان منسوب ساخته. مارتین شوارتز در عین مخالفت با هر دوِ ایشان باور به تبار ایزدیِ این نام را حفظ کرده و آن را ایزدی مدیترانه‌‌ای پنداشته که از فنیقیه به درون ایران‌‌زمین راه یافته است. از دید او، ایزدی که در سفال‌‌های پارتی با نام «س.س.ن» مورد اشاره واقع شده ربطی به ساسان ندارد و در اصل «سِسِن» است، و این نام ایزدی سامی است که اسمش را در متن‌‌های اوگاریتی اوایل هزاره‌‌ی دوم پ.م. زیاد می‌‌بینیم. این حدس از این رو پذیرفتنی است که در اوستا یا منابع پارسی باستان هیچ اشاره‌‌ای به اسم ساسان در مقام ایزدی ایرانی نمی‌‌بینیم. این داده‌‌ی کناری را هم در دست داریم که به گواهی گیزلن حاکم کاپادوکیه در 340 پ.م. عبدساسان (‘bdssn) نام داشته است.

در مقابل این دیدگاه دین‌‌مدار، کسانی قرار می‌‌گیرند که نام ساسان را بر اساس ریشه‌‌شناسی زبانی تحلیل می‌‌کنند و آن را اسم خاص می‌‌دانند. مکنزی ساسان را ترکیبی از دو عبارتِ «سا» و «سانا» می‌‌داند. ریشه‌‌ی «سانا» در پارسی باستان معنای «دشمن» را می‌‌رساند و بنِ «سا» در زبان‌‌های ایران شرقی «قطع کردن، بریدن، دفاع کردن» معنی می‌‌دهد. چنان که در کلمات «s’n» سغدی یا «سانا» در ختنی می‌‌بینیم. به این ترتیب، ساسان کمابیش «دشمن‌‌شکن» یا «پیروز بر دشمن» معنی می‌‌دهد. سمرنیی ساسان را شکلی ساده‌‌شده از «سا(س)ثْرانَه» در اوستایی دانسته که از ریشه‌‌ی «سا(س)تْر» به معنای حاکم و فرماندار گرفته شده و با «ساستَر» ودایی به معنای «رهبر» خویشاوند است. شوارتز آن را از ریشه‌‌ی ایرانی باستان «ثْرا» مشتق می‌‌داند که در اوستایی و پارسی باستان یافت می‌‌شود و «پاییدن، حمایت کردن» معنی می‌‌دهد.

درباره‌‌ی سیمای تاریخی ساسان هم ابهام‌‌های زیادی وجود دارد و داده‌‌های‌‌مان در این زمینه به اندازه‌‌ی ریشه‌‌شناسی این نام جسته و گریخته است. شواهدی در دست است که نشان می‌‌دهد ساسان نام یکی از خاندان‌‌های مقتدر ایران شرقی بوده است. در قرن نخست میلادی در شهر تاکسیلا سکه‌‌هایی ضرب شده که بر آن اسم «ساسا» دیده می‌‌شود و این با گزارش شاهنامه، که خاندان ساسانی را مهاجرانی از شرق می‌‌داند، هم‌‌خوانی دارد. فردوسی می‌‌گوید که داریوش سوم در زمان شکست از اسکندر مقدونی پسری به نام ساسان داشت که به هند گریخت و تا چهار نسل بعد پشت در پشت فرزندان را ساسان نام نهادند و یکی از ایشان بود که بعدتر در پایان عصر اشکانی به فارس رفت و رئیس چوپانان بابک شد و بعد از رویای بابک با دختر وی وصلت کرد.[5]

چنین می‌‌نماید که در روایت‌‌های باستانی ابهامی درباره‌‌ی پدر اردشیر وجود داشته باشد. یعنی انگار هم ساسان و هم بابک را پدر او می‌‌دانسته‌‌اند. احتمالاً بر مبنای این ابهام داستان‌‌هایی شکل گرفته که در سراسر دوران اسلامی مورد پذیرش بوده است. مشهورترینِ این داستان‌‌ها کارنامه‌‌ی اردشیر بابکان است[6] و روایتی همسان با آن را در شاهنامه‌‌ی فردوسی و کتاب آگاثیاس نیز می‌‌توان بازجست. بر اساس این روایت، بابک که اخترشناسی کارآزموده بود، وقتی شبانی (یا شهسواری) به نام ساسان مهمانش شد دریافت که از پشت او دودمانی نو برخواهد خاست. پس دخترش (یا به روایتی همسرش) را به ساسان واگذاشت و فرزندی که از این پیوند زاده شد اردشیر بود که هم‌‌چون فرزند بابک پرورده شده بود، اما در اصل از پشت ساسان بود. اعتبار این روایت هم‌‌چنان پا برجا بود تا آن که نبشته‌‌های کعبه‌‌ی زرتشت خوانده شد و معلوم شد که خانواده‌‌ی اردشیر از این افراد تشکیل می‌‌شده: مادرش «روتک» (رودک)، پدرش بابک (پدربزرگ شاپور)، مادر بابک «دینک»، و همسر یا خواهر او که انگار او نیز «دینک» نام داشته، و هم‌‌چنین ساسان که او را با لقب بزرگ «نیای شاپور» دانسته‌‌اند. به این ترتیب، حتا در این نوشتار هم ابهامی درباره‌‌ی رابطه‌‌ی ساسان با بابک و اردشیر برقرار است. کتیبه‌‌ی شاپور نخست در نقش‌‌رستم این ابهام را تنها تا حدودی برطرف می‌‌کند. چون در این‌‌جا می‌‌خوانیم که ساسان لقب «بزرگ» دارد، و بابک «بغ» نامیده شده که معنای شاه می‌‌دهد و در ضمن لقبی دینی هم هست.

از جمع‌‌بندی همه‌‌ی شواهد چنین برمی‌‌آید که ساسان پدر بابک پدر اردشیر ریاست آتشکده‌‌ی آناهیتا را در استخر بر عهده داشته است، و طبری می‌‌گوید او مردی دلیر و جنگاور بود که یک تنه بر هشتاد تن غلبه می‌‌کرد. [7] ساسان با زنی به نام رام‌‌بهشت از خاندان بازرنگیان ازدواج کرد[8] و پسری از او زاد به نام بابک که حاکم شهر خیر در نزدیکی دریاچه‌‌ی بختگان شد. بابک پس از مرگ پدر با دختر گوچیهر که حاکم بازرنگی پارس بود وصلت کرد و به این ترتیب، به زنجیره‌‌ی حاکمان سیاسی استان پارس وارد شد.[9] از این پیوند پسری به نام اردشیر در دهکده‌‌ی تیروده در روستای خیر از ولایت استخر زاده شد.[10] نام این پسر را برابر با شاه باستانی و نامدار هخامنشی انتخاب کرده بودند و چنان که پیش‌‌تر در «تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی» شرح داده‌‌ام، این نام دلالت سیاسی و دینی مهمی داشته است و احیاگران نظم پارسی در دوران آشوب پسااسکندری خود را بدان نام می‌‌نامیدند و ارشک نخست بنیانگذار دودمان اشکانی نیز یکی از ایشان بوده و همه‌‌ی شاهان اشکانی نیز در اصل همین اسم را بر خود حفظ کرده‌‌اند. این که خاندان بابک خود را نواده‌‌ی هخامنشیان می‌‌دانسته‌‌اند در منابع ایرانی نیز مذکور است. مثلاً فردوسی اشاره کرده که ساسان هنگام فاش کردن تبار خویش بر بابک گفت که از پشت هخامنشیان و نواده‌‌ی اردشیرِ بهمن است و وقتی از دختر بابک بچه‌‌دار شد به همین خاطر او را اردشیر نام نهادند.[11]

بابک، که حاکم خیر بود، در ابتدای کار در خدمت گوچیهر (جوزهر یا جزهر) فرماندار استخر خدمت می‌‌کرد.[12] همین گوچیهر بود که اردشیر را به ارگبذ دارابگرد، که تیری نام داشت، سپرد تا نزد او پرورده شود و فنون رزمی بیاموزد. اردشیر جوانی دلیر و نیرومند از آب درآمد و پس از تیری به ارگبذی دارابگرد رسید. در سال 205 ـ 206 م. بابک، که پس از ساسان رهبر آتشکده‌‌ی آناهید در فارس شده بود، از پیروان خود سپاهی آراست و استان فارس را فتح کرد. او بر شهربان اشکانی این منطقه، که همان گوچیهر بازرنگی بود، چیره شد. بابک پس از غلبه بر حریف سکه‌‌هایی ضرب کرد که بر آن رخسار خودش و پسرِ مهترش شاپور دیده می‌‌شد. روی این سکه‌‌ها نوشته شده «بغی شاپوهلی ملکا» (خدایگان شاپور شاه) و پشت آن «باره بغی پاپکی ملکا» (فرزند خدایگاه بابک شاه) نمایان است. چنین می‌‌نماید که بابک و پسرانش که مدعی تاج‌‌وتخت بوده‌‌اند، قدرت را در منطقه‌‌ی پارس از خاندان بازرنگی به زور ستانده باشند. چون هم‌‌زمان با شوریدن بابک بر گوچیهر و به قتل رسیدن وی، اردشیر نیز با سرکردگان همسایه وارد جنگ شد و ایشان را سرکوب کرد.

طبری می‌‌گوید نخستین کنش سیاسی اردشیر آن بود که پس از دیدن خوابی که در آن فرشته‌‌ای مژده‌‌ی پادشاهی او را می‌‌داد، به منطقه‌‌ای به نام چوپانان رفت و امیر آنجا را که فاسین نام داشت بکشت. [13] اشاره‌‌هایی که در منابع باستانی وجود دارد نشان می‌‌دهد که فعال شدن این خاندان و خیزش‌‌شان برای دستیابی به اورنگ سلطنت بر باورهایی دینی اتکا داشته و موج تبلیغاتیِ پردامنه‌‌ای جنبش‌‌شان را پشتیبانی می‌‌کرده است. در همه‌‌ی منابع قدیمی به پیشگویی‌‌هایی اشاره شده که انقراض اشکانیان و فراز آمدن ساسانیان را امری حتمی و قطعی اعلام می‌‌کند. از این رو، به احتمال زیاد بابک و پسرانش از همان ابتدای کار با تکیه بر نسب بردن‌‌شان از هخامنشیان تبلیغاتی وسیع به کار گرفته بودند و در بافتی اساطیری خود را احیاکننده‌‌ی نظم پارسی معرفی می‌‌کرده‌‌اند.

بازتابی از این نبرد تبلیغاتی در منابع تاریخی ایرانی باقی مانده است. فردوسی به پیروی از کارنامه‌‌ی اردشیر بابکان[14] می‌‌گوید اردشیر ــ‌‌ که به روایت او از پیوند ساسان و دختر بابک زاده شده بود ــ‌‌ به هنگام نوجوانی به دربار اردوان فرا خوانده شد و در آنجا ارجمند داشته شد. اما چون نوبتی هنگام شکار هنرنمایی کرد و به پسر اردوان که مدعی همپایگی‌‌اش بود توهین نمود، بر او خشم گرفتند و وی را به نگهبانیِ آخور شاه گماشتند. اردشیر در این میان با یکی از کنیزان اردوان به نام گلنار نزدیکی‌‌ای به هم رساند و از او شنید که اختربینان پیشگویی کرده‌‌اند به زودی طالع بخت خاندان اشکانی غروب خواهد کرد. پس وقتی بابک درگذشت، به همراه گلنار از اردوگاه اردوان که در ری بود جدا شد و به فارس سفر کرد.[15] اردوان که در پی او پیش می‌‌تاخت از روستاییانی نشانی‌‌اش را پرسید و ایشان گفتند دو فراری را دیده‌‌اند که غُرمی (بره‌‌ای) شگفت‌‌انگیز از پشت سرشان پیش می‌‌تاخته‌‌ است. پس اردوان دریافت که آن فره ایزدی (بخت) اردشیر بوده و بازگشت و ساماندهی سپاه برای جنگ با وی را ساز کرد.[16]

تمام این داده‌‌ها در کنار این حقیقت که خاندان بابک و ساسان جایگاهی دینی داشته‌‌اند این نکته را می‌‌رساند که دعوی سیاسی ایشان در هاله‌‌ای از اساطیر و روایت‌‌های پیشگویانه پوشیده می‌‌شده است و این همان ترفندی است که کوروش در عالم سیاست استادانه تأسیس‌‌اش کرد و شاهان بعدی ایرانی با مهارت همان را به کار گرفتند و توسعه‌‌اش دادند. با این همه، تا وقتی که بابک و پسر مهترش شاپور رهبری این شورش را در دست داشتند، کارشان پیشرفت زیادی نداشت و هم‌‌چنان گردنکشانی محلی در منطقه‌‌ی فارس محسوب می‌‌شدند.

پس از درگذشت شاپور و جایگزین شدنِ پسر کهتر بابک یعنی اردشیر بود که چرخشی در اوضاع نمایان شد. اردشیر بابکان بی‌‌شک سرداری بسیار نیرومند و نابغه‌‌ای جنگاور بوده که در میان پیروانش نفوذ و فرهمندی بی‌‌مانندی داشته است. وگرنه این حقیقت که با سرعتی چنین خیره‌‌کننده کل ایران را فتح کرد و در برابر روم حالتی تهاجمی به خود گرفت درک‌‌ناپذیر می‌‌گردد. اردشیر در زمان خروج پدرش بر خاندان گوچهر منطقه‌‌ی چوپانان را گرفت و بعد منوچهر شاه (امیر) کونس و بعد از او دارا امیر لرویر را کشت و پدرش بابک هم گوچیهر شاه بیضا را از بین برد.[17] تا اینجای کار گویا تاخت‌‌وتازها به نام شاپور پسر بابک صورت می‌‌گرفته و بابک در نامه‌‌نگاری به اردوان هم خواهان حکومت او بر فارس بوده است. اما وقتی اردوان مخالفت کرد، اردشیر خود مدعی سلطنت شد و برادرانش را گرد خود جمع کرد و مردی به نام فاهر را موبدان موبد کرد و ابرسام پسر رحفر را به وزیری برگزید.

در شاهنامه می‌‌خوانیم که اردشیر نخست با بهمن پسر اردوان که حاکم استخر بود وارد جنگ شد و سپه‌‌سالار سالخورده‌‌ی وی که حاکم جهرم بود و بُناک نام داشت با سپاه و هفت پسرش به اردوی اردشیر پیوستند. در کارنامه‌‌ی اردشیر بابکان هم از این فرد نشانی هست و او بوناک خوانده شده و گفته شده مرکز قدرتش منطقه‌‌ی رام‌‌اردشیر بوده است.[18] هم‌‌چنین اشاره‌‌ای هست به این که بناک هنگام عهد و پیمان با اردشیر زند و اوستا را گواه گرفت و اردشیر نیز پس از پذیرفتن وی در جبهه‌‌ی خویش به آتشکده‌‌ی رام‌‌خُرّاد رفت و نیایش کرد. آنگاه با یاریِ مؤثر بناک بر بهمن چیره شد و استخر را گرفت.[19]

اردشیر پس از تاج‌‌گذاری در استخر با شورش دارابگرد روبه‌‌رو شد و بعد از فرو نشاندن آن احتمالاً به سال 211 شروع کرد به فتح سرزمین‌‌های اطراف فارس. احتمالاً نخستین آماج او کرمان بود. او بلاش حاکم کرمان را کشت[20] و اداره‌‌اش را به دست پسرش سپرد. آنگاه فیروزآباد امروزین را گرفت و پایتخت خود را، که اردشیرخره (شهر گور) نام گرفت، آنجا بنیان نهاد. بنا به گزارش شاهنامه، اردشیر پس از ساختن اردشیرخره به جنگ کردان شتافت و از ایشان شکست خورد و بازگشت و نوبتی دیگر با سه هزار سوار بر ایشان شبیخون آورد و این بار پیروز شد.[21] کارنامه شمار سربازان اردشیر را چهار هزار تن آورده و اسم امیر کردان را مادی ثبت کرده و گفته که هزار تن از کردان در این جنگ‌‌ها کشته شدند.[22]

چنین می‌‌نماید که داستان جنگ‌‌های اردشیر بابکان با حاکمان محلی و پیروزی‌‌های پی در پی او نزد مردمان به داستان‌‌هایی افسانه‌‌آمیز درباره‌‌‌‌اش دامن زده باشد. مشهورترین این روایت‌‌ها داستان کرم هفتواد در شاهنامه است که یک‌‌سره از کارنامه‌‌ی اردشیر بابکان وام‌‌گیری شده است.[23] در ضمن افسانه‌‌ای درباره‌‌ی ورود پرورش ابریشم به ایران هم محسوب می‌‌شود. در شاهنامه می‌‌خوانیم که در شهری بیابانی، که مردمش تنگدست و ناتوان بودند، دختر مردی به نام هفتواد که هفت پسر برنا داشت، از میان سیبی کرمی شگفت یافت که تار ریسیدن و پارچه بافتن را به شکلی جادویی ممکن می‌‌ساخت. پس هفتواد نیرومند و توانگر شد و بر شهر خود رهبری یافت و بعدتر با شهر همسایه که گجاران نامیده شده نیز چیره شد و به قدرتی در منطقه تبدیل شد. فردوسی می‌‌گوید که نام کرمان از این داستان گرفته شده[24] و هفتواد بنیانگذار شهر کرمان بوده است.[25] از این‌‌جا برمی‌‌آید که در دوران اشکانی یکی از قطب‌‌های تولید ابریشم ایران کرمان بوده و این با شواهد تاریخی دیگر نیز سازگار است.

به گزارش شاهنامه اردشیر بابکان پس از چیرگی بر کردان به سوی کرمان لشکر کشید و با هفتواد که حاکم آنجا بود جنگید و دژ استوار او را بی‌‌نتیجه در محاصره گرفت.[26] در این میان مردی به نام مهرک نوشزاد در جهرم سر به شورش برداشت و به غارت کاخ‌‌های اردشیر پرداخت. اردشیر محاصره دژ کرمان را برچید و بازگشت و مهرک را با خانواده‌‌اش کشتار کرد و باز به سراغ هفتواد رفت. طبری هم از این مهرک یاد کرده و گفته که حاکم ابرساس بوده و به دست اردشیر کشته شده است.[27] فردوسی در جایی می‌‌گوید[28] شمار سپاهیان کرمان ده هزار تن بوده[29] و سپاه اردشیر در این لشکرکشی دوم را نیز دوازده هزار تن دانسته[30] که معقول می‌‌نماید.[31] در کارنامه شمار سربازان اردشیر معلوم نیست، اما می‌‌خوانیم که هفتواد هفت پسر داشته که هر یک هزار سرباز زیر فرمان داشته‌‌اند و یک نیروی کمکی پنج هزار نفره نیز از سمت سند به همراه یک سپاه دیگر از سوی عربستان به یاری کرمانیان گسیل شده بود.[32]

فردوسی می‌‌گوید اردشیر با نیرنگ و فرستادن پهلوانانی در قالب بازرگان به داخل دژ توانست بر آنجا دست یابد و در نهایت هفتواد و پسر مهترش شاهوی را دستگیر کرد و بر دار کشید. جالب آن که اشاره‌‌ای هست که هفتواد و پیروانش زرتشتی نبوده‌‌اند و گویی آیینی جز رسوم ایرانی داشته‌‌اند. چون پس از پیروزی اردشیر بر کرمان می‌‌خوانیم که «بکرد اندر آن کشور آتشکده/ بدو تازه شد مهرگان و سده».[33] در کارنامه این مضمونِ بت‌‌پرستی هفتواد بسیار پررنگ‌‌تر شرح داده شده و چنین می‌‌نماید که کرمانی‌‌ها خودِ کرم را می‌‌پرستیده‌‌اند، چون اشاره‌‌ای هست که او را با خونِ جانوران قربانی‌‌شده تغذیه می‌‌کرده‌‌اند.[34]

طبری می‌‌گوید تأسیس شهر گور پس از فتح کرمان و ابرساس انجام پذیرفته و مورد اعتراض اردوان اشکانی قرار گرفته است. اردشیر این شهر را رام‌‌اردشیر نامید و بعد از آن بود که به اصفهان تاخت و حاکم آنجا را، که شاذشاپور نام داشت، کشت. بعد از آن نیروفر، شاه اهواز، را از پای درآورد[35] و رامهرمز و ارگان و ساروطاشان و دجیل را گرفت. بعد بندو، شاه نیسان، را کشت.[36] در این میان هویت شاه اهوازی‌‌ای که اردوان به جنگ اردشیر بابکان فرستاده بود درست دانسته نیست. پاتس وی را از حاکمان قلمرو نوایلامی الیما دانسته که در دوران اشکانی تابع پارتیان شده بودند، اما هم‌‌چنان دودمان‌‌شان در ایلام قدرت را به دست داشته‌‌اند. اردشیر پس از شکست دادن او خوزستان را گرفت و دورق را فتح کرد و آنجا را با نام هرمزد اردشیر بازسازی کرد.[37] هم‌‌چنین گویا مردی مقدس به نام آتبین در کرانه‌‌ی دریای پارس حکومتی محلی داشته و مردم او را می‌‌پرستیده‌‌اند، که وی نیز به دست اردشیر نابود شد و گنج‌‌هایش به دست وی افتاد.[38]

در این میان خاندان اشکانی با بحرانی پردامنه روبه‌‌رو بود. کشتار بزرگان خاندان به دست کاراکالا و رومیان و طاعونی که جمعیت ایران‌‌شهر را از پا انداخته بود، باعث می‌‌شد اشکانیان نتوانند به شکلی قاطع با تاخت‌‌وتازهای خاندان بابک رویارو شوند. اردوان تا 218 م. درگیر جنگ با روم بود و قاعدتاً پس از این تاریخ به فکر رویارویی با اردشیر بابکان افتاده است. طبری هم می‌‌گوید که اردوان تا پس از فتح نیسان به دست اردشیر سرداران خود را به مقابله‌‌ی وی می‌‌فرستاد و تازه پس از آن بود که با اردوان برای تعیین میدان نبرد قرار گذاشت.[39]

در جنگاوری و دلیری اردوان تردیدی نیست. او مردی بود که از دسیسه‌‌ی کاراکالا برای کشتن‌‌اش در مجلس عروسی جان سالم به در برد و در شرایطی که قلمرو میان‌‌رودان با مکر رومیان ویران شده بود سپاهیانی گرد آورد و رومیان را شکست داد و وادارشان کرد امپراتور عهدشکن‌‌شان را بکشند و پس از دریافت غرامتی سنگین از قلمرو ایران‌‌زمین بیرون‌‌شان کرد. در نگاره‌‌های ساسانی هم که دشمنانش محسوب می‌‌شدند در جلوه‌‌ی شهسواری زره‌‌پوش و نیزه‌‌دار بازنموده شده است. با این همه، این شاهنشاه جنگاور از پس اردشیر، که مردی فرهمند و پهلوانی بزرگ بود، برنمی‌‌آمد. فردوسی می‌‌گوید که اردوان با سپاهی بزرگ از مردم گیل و دیلم به جنگ اردشیر بابکان رفت و پس از چهل روز نبرد سخت شکست خورد. دیو کاسیوس می‌‌گوید که اردشیر بابکان در سه نبرد بر اردوان پنجم چیره شد.[40] میدانی که نبرد سرنوشت‌‌ساز و نهایی دو شاه پهلوان در آن انجام شد، دشت هرمزدگان مشرف به شهر نهاوند بود. این دشت احتمالاً در میانه‌‌ی اصفهان و نهاوند قرار داشته، در جایی که ویدنگرن آن را همتای گلپایگان امروزین دانسته است. نبرد هرمزان بنا به محاسبه‌‌ی تقی‌‌زاده در 30 مهر 224 م. رخ داده است.[41] در این نبرد اردشیر بابکان با اردوان تن به تن جنگید و او را از اسب سرنگون ساخت و کشت.[42] در شاهنامه اشاره‌‌ای هم هست که نخست اسیر شده و بعد به فرمان اردشیر کشته شده باشد.[43]

پس از کشته شدن اردوان پنجم هم‌‌چنان بخش بزرگی از ایران در دست اشکانیان بود. بلاش ششم تیسفون را در اختیار داشت. آخرین سکه‌‌ی اشکانی چهاردرهمی نقره‌‌ای است که تاریخ 228 م. را دارد. بنا به نظر سلوود این سکه به همین بلاش ششم تعلق دارد، هر چند نویسندگان دیگر فرض کرده‌‌اند که بلاش ششم در 222 م. درگذشته[44] و بنابراین سکه را به آرتاوازد پسر اردوان مربوط دانسته‌‌اند. اما این شاهزادگان هم در برابر اردشیر بختی برای پیروزی نداشتند. اردشیر پس از غلبه بر اردوان به سوی ماد پیشروی کرد و سراسر قلمرو ماد بزرگ را تسخیر کرد.[45]

میان‌‌رودان نیز در همین گیر و دار فتح شد و به قلمرو اردشیر پیوست. طبری از هشام نقل کرده که وقتی اردشیر بابکان به میان‌‌رودان تاخت، دو گروه از نبطیان در برابرش به مقاومت برخاستند. یکی نبطیان سواد که ارمانیان خوانده می‌‌شدند و رهبرشان بابا نام داشت و دیگری نبطیان شام که اردوانیان نام داشتند و فرمانده‌‌شان اردوان بود. این دو نخست با هم رقیب و دشمن بودند، اما ظهور قدرت خطرناک‌‌ترِ اردشیر با هم متحدشان کرد. اما اردشیر توانست میان‌‌شان اختلاف بیندازد و بابا را از اردوان جدا کند. بعد هم اردوان را شکست داد و کشت و بابا تابع وی شد.[46] دینوری می‌‌گوید که بلافاصله پس از غلبه بر اشکانیان بخش‌‌های جنوبی خلیج پارس (بحرین، یمامه و عمان) را هم تسخیر کرد[47] و این بدان معناست که نه تنها استان‌‌های ایران شرقی، که این نواحی نیز پیشاپیش در دوران اشکانی بخشی از کشور ایران محسوب می‌‌شده‌‌اند.

اردشیر بابکان پس از گرفتن ماد به ایران خاوری پرداخت و به گزارش طبری سراسر این قلمرو (سیستان، گرگان، خراسان، ابرشهر، مرو، بلخ، خوارزم) ‌‌را گرفت. پس از تسخیر شمال شرقی ایران‌‌زمین، سرزمین‌‌های جنوب شرقی داوطلبانه به اطاعت از او گردن نهادند و شاهانِ مکران و کوشان و توران تابع او شدند.[48] ویدنگرن با تفسیر بندی از نوشتار طبری به این نتیجه رسیده که اردشیر تا 224 م. همدان و ری را گرفته و پس از آن به ایران شرقی تاخته و گرگان و خوارزم و خراسان را گرفته، هر چند شیپمان در این مورد تردید نشان داده و دیدگاه کتن‌‌هوفن را ترجیح داده که می‌‌گوید این مناطق را شاپور اول فتح کرده است.[49] او هم‌‌چنین در راستی گزارش طبری تردید دارد که می‌‌گوید در جریان همین لشکرکشی بلخ و مرو نیز مطیع ساسانیان شدند و شاه کوشانی به فرمان اردشیر گردن نهاد.[50] تردیدهای او از آنجا برخاسته که دولت اشکانی را سازمانی نامتمرکز و فئودالی قلمداد کرده و حاکمیت ایشان بر ایران شرقی را نافذ ندانسته است. چنان که در «تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی» نشان داده‌‌ام، این پیش‌‌فرض نادرست است و ساخت سیاست عصر اشکانی و در ادامه‌‌ی آنچه در عصر هخامنشی می‌‌بینیم قرار می‌‌گرفته و مقدمه‌‌ی نظمی است که در عصر ساسانی ظهور می‌‌کند. یعنی از همان درجه از تمرکز و پیچیدگی برخوردار بوده است.

اردشیر در اواخر 225 م. از ایران شرقی به ایران غربی بازگشت و آذربایجان را گرفت و تا چند ماه بعد وارد میان‌‌رودان شد و تیسفون را هم گرفت. او در مهرماه (یا به روایت بلعمی در شهریور)[51] 226 م. تیسفون را گرفت و در آنجا تاجگذاری کرد و شهر به‌‌اردشیر را روبه‌‌رویش ساخت.[52] . تاریخ مراسم تاج‌‌گذاری اردشیر بابکان را شیپمان 12 مهرماه (26 سپتامبر 226 م.) دانسته است، اما به نظرم باید آن را به دهم مهر (به حساب گاه‌‌شماری زرتشتیان) یا شانزدهم مهر (بنا به تقویم امروزین) اصلاح کرد، چون آشکار است که نخستین شاهنشاه ساسانی مراسم باستانی‌‌ای را که پیش‌‌تر کوروش بزرگ و مهرداد اشکانی در همین شهر مصادف با جشن دینی بزرگی برگزار کرده بودند در مهرگان برگزار کرده است.

نولدکه از تاریخ‌‌نویسانی است که چیرگی سریع و آسان اردشیر بر ایران شرقی را اغراق‌‌آمیز دانسته است،[53] اما اگر به موقعیت شاهنشاه اشکانی توجه کنیم و بنگریم که اردشیر در سه نبرد جانشینی خود را به جای وی تثبیت کرده بود، این گزارش هم پذیرفتنی جلوه می‌‌کند. یعنی ایراد اصلی نولدکه بر گزارش طبری آن است که وی نیز پیشاپیش وجود نوعی نظام خان‌‌خانی و پراکندگی در قدرت سیاسی را در عصر اشکانی پیش‌‌فرض گرفته که لزوماً درست نیست. رفتار نظامی اردشیر هم نشان می‌‌دهد که تا 229 م. سراسر ایران شرقی را زیر سلطه‌‌ی خود داشته است. چون در این تاریخ به رومیان اعلان جنگ داد و به عنوان جانشین هخامنشیان بر نیمه‌‌ی خاوری امپراتوری روم ادعای مالکیت کرد.[54] بعد هم به آن سو تاخت و قلمرو بزرگی را به خاک ایران افزود. بدیهی است که اگر در ایران شرقی هم‌‌چنان با نافرمانی و سرکشی حاکمان محلی روبه‌‌رو می‌‌بود مجالی برای چنین ادعایی نمی‌‌یافت و از عهده‌‌ی تثبیت آن بیرون نمی‌‌آمد.

پس، گواهی که استواریِ اقتدار اردشیر در ایران شرقی را نشان می‌‌دهد آن است که او پس از بازگشت از ایران شرقی دیگر نیازی به لشکرکشی به آن سو ندید و سیاست تهاجمی‌‌اش به سوی مرزهای غربی متوجه شد، بی‌‌آن‌‌که مزاحمتی از فرمانداران استان‌‌های ایران شرقی تهدیدش کند. به این ترتیب، اردشیر تا 230 م. تقریباً سراسر شاهنشاهی اشکانی را زیر فرمان خود داشت. در این میان تنها شهر حضر (هترا) و ارمنستان در برابرش مقاومت می‌‌ورزیدند. ارمنستان مهم‌‌ترین کانون سرکشی محسوب می‌‌شد، چون حاکم آنجا از 217 م. خسرو تیرداد دوم بود که حکومتش بر این خطه را هم اردوان پنجم و هم ماکرینوس امپراتور روم تأیید کرده بودند. او پس از شکست اردوان از اردشیر، دربار خود را به پناهگاه شاهزادگان اشکانی و بازمانده‌‌ی سپاه اردوان تبدیل کرد. به این ترتیب، اردشیر در 228 م. به ارمنستان لشکر کشید.[55] تیرداد دوم که توانایی مقابله با سپاه پارسی را نداشت، از کوچگردانی یاری خواست که به عنوان مرزبان ایران وظیفه‌‌اش محدود ساختن حضور آنها در منطقه بود. او دروازه‌‌ی دربند را گشود و آلان‌‌ها و هون‌‌ها و ایبری‌‌ها را به یاری فراخواند و به کمک آنها از پیشروی اردشیر جلوگیری کرد.[56] اما نتوانست پیروزی مهمی بر او به دست آورد. در این نبرد رومیان با وجود بی‌‌طرفی ظاهری سخت پشتیبان تیرداد بودند و از ظهور قدرت تازه‌‌نفس پارس‌‌ها در ایران‌‌شهر بیم داشتند. به همین خاطر بود که اردشیر ناگهان جهت حمله‌‌ی خود را تغییر داد و با اعلام این که ارمنستان یکی از استان‌‌های ایران است و رومیان به مداخله در آن دست گشوده‌‌اند، به مرزهای روم حمله برد و سوریه و کاپادوکیه را تسخیر کرد.[57]

 

 

  1. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، 1369: 16.
  2. کارنامه اردشیر بابکان، 1369: 11 ـ 12.
  3. طبری، 1362، ج.2: 580.
  4. مسعودی، 2536، ج.1: 239.
  5. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 139 ـ 142.
  6. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، 1369: 175 ـ 177.
  7. طبری، 1362، ج.2: 580.
  8. طبری، 1362، ج.2: 580.
  9. Wiesehofer, 1987: 372.
  10. طبری، 1362، ج.2: 580.
  11. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 142 ـ 143.
  12. طبری، 1362، ج.2: 581.
  13. طبری، 1362، ج.2: 583.
  14. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، 1369: 178 ـ 179.
  15. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 144 ـ 153.
  16. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 155 ـ 156.
  17. طبری، 1362، ج.2: 583.
  18. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، 1369: 186.
  19. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 159 ـ 161.
  20. طبری، 1362، ج.2: 580.
  21. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 164 ـ 167.
  22. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، 1369: 189 ـ 190.
  23. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، 1369: 191 ـ 200.
  24. چو یک‌چند بگذشت بر هفتواد بر آوازِ آن کرم کرمان نهاد
  25. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 170 ـ 174.
  26. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 175 ـ 177.
  27. طبری، 1362، ج.2: 582.
  28. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 175.
  29. پسر هفت با تیغ‌زن ده هزار همان گنج و هم آلت کارزار
  30. بیاورد لشکر ده و دو هزار جهاندیده و کارکرده سوار
  31. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 183.
  32. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، 1369: 191 ـ 194.
  33. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 188.
  34. کارنامه‌ی اردشیر بابکان، 1369: 198 ـ 199.
  35. بلعمی، 1385: 613 ـ 615.
  36. طبری، 1362، ج.2: 583.
  37. پاتس، 1385: 628 ـ 631.
  38. طبری، 1362، ج.2: 582.
  39. طبری، 1362، ج.2: 583.
  40. Cassius, LXXX, 3. 1 – 2.
  41. تقی‌زاده، 1381: 193.
  42. بلعمی، 1385: 616.
  43. شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، 1388، ج.6: 162 ـ 163.
  44. Le Rider, 1965: 461.
  45. Ghodrat Dizaji, 2007: 87 – 88.
  46. طبری، 1362، ج.2: 585.
  47. دینوری، 1960: 43.
  48. طبری، 1362، ج.2: 584.
  49. شیپمان، 1384: 18.
  50. شیپمان، 1384: 18 ـ 19.
  51. بلعمی، 1385: 616.
  52. طبری، 1362، ج.2: 584.
  53. نولدکه، 1387: 47.
  54. وینتر و دیگناس، 1386: 9 ـ 10.
  55. پاسدرماجیان، 1369: 113.
  56. آگاتانگکوس، 1380: 31.
  57. Frendo, 2002: 25.

 

 

ادامه مطلب:  بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار نخست: خاندان ساسانی – نخست: دوره‌‌ی تأسیس (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب