بخش سوم: سازمان دودمانی
گفتار نخست: خاندان ساسانی
سوم: عصر یزدگردها
پس از آن که بهرام چهارم طی دسیسهای درباری به قتل رسید، برادرش یزدگرد بر تخت نشست. یزدگرد شاهی نیکوکار و باتدبیر بود و 21 سال در صلح و آرامش سلطنت کرد. با این همه، سیاست محدود ساختن قدرت اشراف و میدان دادن به طبقات دیگر را دنبال میکرد و احتمالاً به همین خاطر در پایان کار با توطئهی بزرگان به قتل رسیده باشد. فردوسی آورده که یزدگرد اول در سخنرانیای که هنگام تاجگذاری کرد به این که باید قرار و مدارهای میان شاهنشاه و بزرگان و اشراف بازسازی و بازبینی شود تأکید کرد و بعدتر هم که با مقاومت اشراف در این زمینه روبهرو شد، بر آنها سخت گرفت و طبری و ابن بلخی نوشتهاند که در نهایت گروهی از ایشان را به قتل رساند.[1] یزدگرد نخست در نهایت برای کاستن از قدرت اشراف کوشید و گویا بخشی از زمینهای خاندانیشان را زیر نظارت خود گرفت و حتا برخی از سرکردههای پارسی را نیز دستگیر کرد و به قتل رساند. از این روست که در برخی از تاریخها او را همچون مردی خونریز و سبکمغز تصویر کردهاند.[2]
چنین مینماید که یزدگرد همزمان کوشیده تا قدرت خاندانهای بزرگ اشرافی و سازمان مقتدر موبدان را محدود سازد. چون او را به خاطر سیاست آزادمنشانهاش در برابر پیروان ادیان گوناگون و محدودیتهایی که برای قدرت موبدان اعمال میکرد، بزهکار لقب دادهاند. هر چند پورشریعتی در تحلیلی که از انقراض دولت ساسانی به دست داده به این نتیجه رسیده که لقب بزهکار یا ستمگر که به شاهانی مثل یزدگرد نخست و خسروپرویز منسوب میشده، ارتباطی با دادگری اخلاقیشان نداشته و تنها به قواعد و شیوهی ارتباطشان با خاندانهای بزرگ پارتی مربوط میشده است. از دید او، این خاندانها به کیش مهرپرستی پایبند بودهاند و عهد و پیمان میان خود و شاهنشاه را مبنای مفهوم دادگری و اَشَوَنی میگرفتند و اگر شاهی از این چارچوب خارج میشد و در بازتعریف قواعد و بازسازی عهدها میکوشید، او را مهردُروج و عهدشکن میدانستند.[3]
روایت رسمی و مشهور دربارهی مرگ یزدگرد نخست با افسانهای نمادین درآمیخته است که طی آن اسبی سپید و افسانهای در حوالی چشمهی سبز شهر توس پدیدار شد و شاهنشاه را بر زمین کوفت و او را لگدمال کرد و بکشت و بعد هم ناپدید شد. ابن بلخی نوشته که مردم این اسب سپید را فرشتهای میدانستند که برای از میان برداشتن ستم و جور یزدگرد فرود آمده بود، و پورشریعتی آن را نمادی از ایزد مهر میداند که دروغزنان را مورد حمله قرار میدهد.[4] بنا به گزارش فردوسی، یزدگرد اول در پایان عمر بیمار شد و خوندماغ میشد، پس زمانی که برای درمان خویش به چشمهی سو در توس سفر کرده بود در آنجا به دست اسبی شگفتانگیز که از رود بیرون آمد کشته شد، چون وقتی شاه قصد کرد او را لگام بزند، با جفتکی او را به قتل رساند![5]
از مرور این گزارشها تردیدی باقی نمیماند که یزدگرد اول را همین خاندانهای اشرافی طی دسیسهای به قتل رساندهاند و این تفسیری پذیرفتنی مینماید، به ویژه که توس مرکز اقتدار دودمان کنارنگیان بود و ایشان یکی از همان خاندانهای نیرومندی بودند که قاعدتاً از سیاست یزدگرد زیان میدیدند. فردوسی فهرستی از اشرافی که در این کار دست داشتند را در شاهنامه گنجانده است:
چو در دخمه شد شهریار جهان ز ایران برفتند گریان مهان
کنارنگ با موبد و پهلوان هشیوار دستور و روشنروان
همه پاک در پارس گرد آمدند بر دخمه یزدگرد آمدند
چو گستهم کو پیل کستی بر اسپ دگر قارن گُرد پور گشسپ
چو میلاد و چون پارس مرزبان چو پیروز اسپافکن از گرزبان
دگر هر که بودند ز ایران مهان بزرگان و کندآوران جهان
کجا خوارشان داشتی یزدگرد همه آمدند اندر آن شهر گرد
در شاهنامه میخوانیم که وقتی یزدگرد بزهکار درگذشت، بدنش را مومیایی کردند و جالب این که متولی این کار موبدان بودند:[6]
از آن پس بکافید موبد برش میان و تهیگاه و مغز سرش
بیاگند یکسر به کافور و مشک به دیبا تن شاه بستند خشک
به تابوت زرین و در مهد ساج سوی پارس شد آن خداوند تاج
دست داشتن اشراف در قتل وی را از اینجا میتوان دریافت که به گزارش طبری پس از مرگ او بزرگان تصمیم گرفتند تاجوتخت را از فرزندان او دریغ کنند. فردوسی میگوید که پس از مرگ یزدگرد نخست انجمنی از بزرگان در پارس گرد آمدند تا جانشین او را تعیین کنند. اعضای شاخص این انجمن عبارت بودند از: سرکردهی خاندان کنارنگ، گستهم، قارن و پدرش گشسپ، میلاد و پارِس که مرزبان بودند، و پیروزِ گُرزُبان.[7] در این میان گشسپ، که در شاهنامه با لقب دبیر از او یاد شده و احتمالاً صاحبمنصب دبیران مهست بوده، پیشنهاد میکند که پادشاهی را از خاندان یزدگرد بیرون ببرند و دیگر کسی را از تخمهی او به تخت ننشانند و بزرگان هم به خاطر ستمهایی که از یزدگرد دیده بودند این را میپسندند و با او در این مورد همپیمان میشوند.[8] همین انجمن شاهزادهای سالخورده به نام خسرو را به شاهی برگزیدند که به شاخهی دودمانی متفاوتی تعلق داشت و نسبش به بهرام چهارم میرسید و مداخلهی چندانی در کارها نداشت.
اما واگذاری تاجوتخت به این شاهزادهی فروپایه واکنش شاهزادگان مقتدر را برانگیخت. همزمان چند مدعی سلطنت از گوشه و کنار سر بر آوردند که شهربان قفقاز (الانشاه) و پارس (که گویا رهبر پارتها بوده چون با لقب «پهلو سپاه» نامش در شاهنامه آمده) و بیورد و شگنان در آن میان به شمار بودند.[9] شاپور پسر یزدگرد، که از 451 م. با فرمان پدر حکومت ارمنستان را داشت، با شنیدن خبر مرگ او به سوی تیسفون حرکت کرد تا جانشین وی گردد، اما به دست اشراف کشته شد. از سوی دیگر، برادرش بهرام گور که از کودکی در حیره و نزد امیران لخمی پرورده شده بود برای دستیابی به قدرت با پشتوانهی سواران تازی پا پیش نهاد. به این شکل پس از مرگ یزدگرد چند مدعی سلطنت با هم درآویختند که مهمترینشان شاپور چهارم شهربان ارمنستان، خسرو پسر بهرام چهارم و بهرام پنجم پسر یزدگرد بودند.
در این میان بهرام پنجم یا همان بهرام گور درخشانترین چهره بود و از گزارشها نمایان است که بسیاری انتظار داشتهاند او به قدرت دست یابد. فردوسی گزارش کرده که بهرام گور در نوروز هشتمین سال سلطنت یزدگرد بزهکار زاده شد.[10]
سر سال هشتم مه فرودین که پیدا کند در جهان هور دین
یکی کودک آمدش هرمزد روز به نیک اختر و فال گیتیفروز
در این هنگام استاد اخترشناسان درباری مغی پارسی بود به نام پروش که در شاهنامه «سرِ هندوان» هم خوانده شده است. او همان کسی بود که هنگام زاده شدن بهرام گور طالع او را دید و نتیجه را بر یزدگرد برخواند.[11] طبری نیز همین گزارش را آورده است.[12] این گرایش به بهرام شاید بدان خاطر بوده که این شاهزاده مردی دلیر و جنگاوری نامدار بوده و در هنرهای رزمی سرآمد همگنانِ خویش محسوب میشده است.
بهرام گور با سپاهی از هوادارانش، که بیشتر تازی بودند و طبری[13] و فردوسی تعدادشان را سی هزار تن از مردم یمن دانسته،[14] به تیسفون رفت و ادعای تاجوتخت کرد. اما چنین مینماید که سازوکاری قانونی برای انتخاب شاه وجود داشته باشد، چون فردوسی روند گزینش جانشین یزدگرد اول را چنین شرح میدهد:[15]
چنین گفت موبد که از راه داد نه کهتر گریزد نه خسرونژاد
تو از ما یکی باش و شاهی گزین که خوانند هر کس برو آفرین
سه روز اندرین کار شد روزگار که جویند از ایران یکی شهریار
نبشتند پس نام صد نامور فروزندهی تاجوتخت و کمر
از آن صد یکی نام بهرام بود که در پادشاهی دلارام بود
ازین صد به پنجاه باز آمدند پر از چاره و پر نیاز آمدند
ز پنجاه بهرام بود از نخست اگر جست جای پدر، گر نجست
ز پنجاه باز آوریدند سی از آن انجمن، تازی و پارسی
ز سی نیزه بهرام بد پیشرو که هم تاجور بود و هم شاه نو
ز سی کرد بیننده موبد به چار وُزین چار بهرام بد شهریار
چو تنگ اندر آمد ز شاهی سخن از ایرانیان هر که بود از کهن
به این شکل کشمکش میان مدعیان در نهایت با روشی سیاسی حل شد و قرار شد بین مدعیان آیین وَر برگزار شود و هر کس که توانست تاج شاهی را از میان دو شیر درنده برباید، شاه شود. بهرام در این آزمون پیروز شد و به پادشاهی رسید. چنانکه در شاهنامه میبینیم، انتخاب بهرام گور بنا به نوعی آیین وَر انجام میگیرد. یعنی تاج و اورنگ شاهی را در میان دو شیر ژیان مینهند و قرار میشود از میان چهار تنی که نامزد پادشاهی شده بودند، هر یک که بتوانند به اورنگ دست یابند و تاج را بربایند، به پادشاهی برسد. این شکلی غریب از آیین ور است که مردانگی و فرهمندی شاه توسط جانوران وحشی محک میخورد و این جانوران هم نماد باستانی مهر، یعنی شیر، هستند.[16] طبری آورده که این شیرها را بستام اسپهبد برای این مراسم آورده بود.[17] این گزارش حدس پورشریعتی را دربارهی مهرپرست بودن اسپهبدان تأیید میکند. چرا که انگار آیینِ وَرِ دشواری که با نمادهای مهرپرستانه انجام میشده با سرپرستی این خاندان انجام شده باشد.
پیروزی بهرام بر شیران و برنده شدناش در آیین ور به قدری نمایان و قاطع بود که همهی مدعیان دیگرِ سلطنت را به فرمانبری وا داشت. در نتیجه پادشاهی را به بهرام دادند. فردوسی میگوید که بهرام گور در ارد روزِ خردادماه به سلطنت رسید:[18]
که تاج کئی یافت از یزدگرد به خرداد ماه اندرون روز ارد
بهرام هنگام بر تخت نشستن به رسم شاهنشاهان ایرانی عهد خویش را برخواند و این پیمانی رسمی بود در میان شاه و مردم، که سیاستهای شاه را تعیین میکرد. بهرام موفق شد با پذیرش خطاهای پدر و همداستانی با اشراف پشتیبانی ایشان را جلب کند. جالب آن که او در این خطابه علاوه بر تبارنامهی پدریاش و اشاره به دستاوردهای دودمان ساسانی برای ایران به خاندان مادرش هم ارجاع میدهد. در شاهنامه اشارهای هست که بهرام گور هنگام عهد با ایرانیان به تبار مادری خود اشاره میکند:[19]
ز مادر نبیره شمیرانشهم ز هر گوهری با خرد همرهم
بهرام، بر خلاف پیشینیانش، دست اشراف را در امور باز گذاشت و خود به جنگ و شکار روی آورد. او جنگاوری بسیار ورزیده و کمانگیری نامدار بود و به خاطر علاقهاش به شکار گوراسب به بهرام گور شهرت یافت. با مرور دقیق منابعی که به دوران او اشاره میکنند، میتوانیم تصویری از ساخت سیاست روزگار او به دست آوریم و نمایان است که او سیاست را به انجمن بزرگان وا نهاده و تنها رهبری امور نظامی را بر عهده داشته است و این انگار همان نظم و قاعدهای بوده که اشراف خواهاناش بودند و در ایرانزمین وضعیت هنجارین قلمداد میشده است. مرور این منابع سیاههای از اشراف و دولتمردان مهم دوران او را نیز به دست میدهد.
به گزارش شاهنامه مهتران و اشراف وقتی تاختوتازهای اعراب در حوالی تیسفون را دیدند، نمایندهای به نام جوانوی (یا جوانی به روایت طبری)[20] نزد نعمان منذر فرستادند و بعد از آن بود که توافقی شکل گرفت و بهرام به همراه پرورندگانش و سی هزار سوار تازی به جهرم رفتند تا با انجمن بزرگان دیدار کنند.[21] این جوانوی گویا در دربار مقام دبیری داشته است. چون بعدتر هم که بهرام به پادشاهی میرسد اوست که نامهی اعلام سلطنت بهرام به شهربانان را مینویسد و ارسال میکند.[22] کمی بعدتر فردوسی تصریح میکند که جوانوی دبیری بوده که خزانهدار سلطنتی بهرام هم محسوب میشده است. او همچنین نام سایر مقامهای درباری عصر بهرام گور را هم به دست میدهد. برادر بهرام، که نرسی نام داشت، سپهسالار ایران میشود و گشسپدبیر گویا مقامی نزدیک به وزیر کشور در دورانهای بعدی محسوب میشده، چون اشاره شده که آمار همه را در دست داشته است:[23]
بفرمود تا گشسپ دبیر بیامد بر شاه مردمپذیر
کجا بود دانا بدان روزگار شمار جهان داشت اندر کنار
جوانوی بیدار با او به هم که نزدیک او بد شمار درم
گذشته از این دو گزارش فردوسی و دینوری را در دست داریم که تا حدودی با فهرست بزرگان عصر خسروپرویز در یک قرن بعد درهم آمیخته است. این فهرست عبارت بودند از گستهَم وزیر، خَرّادِ مهر پیروز، فرهاد مهر برزین، بهرام و پیروز بهرامیان و رَهام. پورشریعتی پیوندهای خاندانی این اشراف را تحلیل کرده و همگی را به خاندانهای پارتی مربوط دانسته است. به گزارش او رهام و بهرام و پیروز بهرامیان از خاندان مهران برخاسته بودند. فردوسی همچنین از گیلانشاه حاکم ری، دادبرزین حاکم زابلستان، کارن برزین مهر و دادبرزین هم یاد کرده است. [24] به این شکل میبینیم که ساخت سیاست در دوران بهرام ادامهی مستقیم همان نظمی بوده که طی قرنهای پیش از آن و به خصوص دوران شاپوری رواج داشته است.
بهرام، در نهایت، پس از حدود بیست سال سلطنت در شرایطی مرموز و شبیه به پدرش درگذشت. یعنی در شکارگاه زمانی که آهویی را دنبال میکرد در بیشهای ناپدید شد و میگفتند در باتلاقی فرو افتاده است. پس از بهرام گور پسرش یزدگرد دوم به قدرت رسید و مانند پدرش کمی کمتر از بیست سال سلطنت کرد. پس از او پسرش هرمز سوم بر تخت نشست و دو سال فرمان راند و با عزل او دورهی یزدگردیها به پایان رسید.
- ابن بلخی، 1374: 198 ـ 203. ↑
- ثعالبی، 1368: 347 ـ 348؛ ابن بلخی، 1374: 198. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.2. ↑
- Pourshariati, 2008: 2.2.2. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 387 ـ 388. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 389. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 389. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 390. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 391. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 363. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 364. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 613 ـ 614. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 618. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 397. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 400 ـ 401. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 404. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 619. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 560. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 403. ↑
- طبری، 1362، ج.2: 617. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 394 ـ 398. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 418. ↑
- شاهنامهی خالقیمطلق، 1388، ج.6: 422. ↑
-
Pourshariati, 2008: 2.2.3. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار نخست: خاندان ساسانی – چهارم: عصر پیروز ـ قباد