پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار نخست: خاندان ساسانی – پنجم: عصر خسروان

بخش سوم: سازمان دودمانی

گفتار نخست: خاندان ساسانی

پنجم: عصر خسروان

با بر تخت نشستن خسرو انوشیروان در ۵۳۱ م. دورانی حدوداً صد ساله آغاز شد که تا پایان زمام‌‌داری خسرو پرویز در ۶۲۸ م. ادامه یافت. در این دوران دو تن از نیرومندترین و باشکوه‌‌ترین شاهان ساسانی که هر دو خسرو نام داشتند حکومت کردند و در میان‌‌شان هرمزد چهارم پسر انوشیروان و دو مدعی پارتی برای مدت کوتاهی بر تخت نشستند. خاطره‌‌ای که در قرون بعدی از فرّ و شکوه ساسانیان در ذهن‌‌ها مانده اغلب به دوران خسروان مربوط می‌‌شود و از این روست که در قرون نخستین اسلامی گفتمان مقاومت ایرانیان در برابر اعرابِ فاتح آن بود که می‌‌کوشیدند «سلطنت کسرا» یعنی شاهنشاهی خسروان را احیا کنند.

در دوران معاصر هم نگاه تاریخ‌‌نویسان بر عصر این شاهان متمرکز بوده است. چنان که کریستن‌‌سن درباره‌‌ی دوران خسرو انوشیروان بیش از هر شاهنشاه دیگری مطلب نوشته و در کتاب مهمش هسته‌‌ی مرکزی بحث درباره‌‌ی نظم دولت ساسانی به این موضوع مربوط می‌‌شود. از دید او، گذار از ارتش فئودالی وابسته به اشراف زمین‌‌دار به ارتش حرفه‌‌ای وابسته به شاه در این دوران انجام پذیرفت و این از سویی با انباشت مالیات در خزانه‌‌ی شاه ممکن گشت و از سوی دیگر، تمرکز چشمگیرِ قدرت سیاسی را به دنبال داشت. این امر به معنای غلبه بر پراکندگی و واگرایی قدرت نظامی‌‌ای بود که از رقابت خاندان‌‌های بزرگ برمی‌‌خاست؛ یعنی، با درهم شکستن قدرت اشراف، که پیامد قیام مزدک بود، شاهنشاه مجال یافت تا ارتش شخصی خود را پدید آورد و با منابع مالیاتی پشتیبانی‌‌شان کند.[1] در حالی که شواهد نشان می‌‌دهد نظام اداری و سازمان‌‌‌‌یافتگی جامعه‌‌ی ساسانی از همان ابتدای کار به شکل چشمگیری پیچیده و اندیشیده بوده است.[2]

منابع کهن نیز چنین تمرکزی را بر عصر خسروان نشان می‌‌دهند و تاج‌‌نامه‌‌هایی که بازمانده‌‌ی سیاست‌‌نامه‌‌های عصر ساسانی هستند اغلب به این دوران ارجاع می‌‌دهند. سیزده قطعه از «کتاب التاج» که ابن قتیبه آن را در «عیون الاخبار» نقل کرده به تازگی گردآوری شده و در ترکیب با دو قطعه‌‌ی دیگر که در «السعادة و الاسعاد» از همین کتاب نقل شده بخشی چشمگیر از این متن را به دست می‌‌دهد. این «کتاب‌‌التاج» یکی از تاج‌‌نامه‌‌های ساسانی است که نامه‌‌ی خسروپرویز به پسرش از زندان بدنه‌‌ی آن را تشکیل می‌‌دهد.[3] گذشته از این، ابن‌‌ندیم در «الفهرست» از تاج‌‌نامه‌‌ی دیگری یاد کرده که محتوای آن به انوشیروان دادگر مربوط می‌‌شود. بخش به نسبت بزرگی از این کتاب اخیر که ابن ندیم اسمش را «التاج فی سیرة انوشروان» ثبت کرده، در «تجارب‌‌الامم» نقل شده است.[4] در این نقل قول می‌‌خوانیم که این کتاب را انوشیروان دادگر در شرح حال خویش نوشته بوده است.

با مرور منابع باستانی آشکار می‌‌شود که این دورانِ فرّ و شکوهِ خاطره‌‌برانگیز در میانه‌‌ی دشوارترین موقعیت‌‌ها و سهمگین‌‌ترین آشوب‌‌ها تحقق یافته است و از این رو نام و نشان بلندی که از خسروان باقی مانده، سزاوار می‌‌نماید. دوران دو خسرو هم با کشمکش داخلی میان زیرسیستم‌‌های اجتماعی و قیام مزدکیان هم‌‌زمان بود و هم با دست‌‌اندازی بیرونی و تهدید رومیان و زمینه‌‌سازی برای هجوم اعراب. با این همه، هر دو خسرو پیروزمندانه بر تهدید خارجی غلبه کردند.

در «نامه‌‌ی تنسر»، که بخش عمده‌‌اش در دوران زمام‌‌داری انوشیروان تدوین شده، به این کشمکش و واگرایی منافع اشاره رفته است. اما جالب است که بحث بر سر زیاده‌‌خواهی و آزمندی برخی از بازیگرانِ این میدان است و در کل مسأله‌‌ی اصلی رقابت و کشمکش «در درون» یک طبقه (قاعدتاً اشراف زمین‌‌دارِ قدیمی) است، و نه کشمکش «میان» طبقات فرودست و فرادست. یعنی چالشی که مزدک برای غلبه بر آن اندیشه می‌‌کرد، بیش از آن که تعارض منافع میان اشراف زمین‌‌دار و مردم کشاورز باشد و به جنگی طبقاتی دلالت کند، به کشمکش‌‌های دایمی و چشم و هم‌‌چشمی‌‌های خاندان‌‌های بزرگ و ویرانی‌‌های ناشی از جنگ میان‌‌شان مربوط می‌‌شد. به عبارت دیگر، چنین می‌‌نماید که اتحاد و اشتراک منافع کشاورزان (که همواره آزاد و غیربرده بوده‌‌اند) با سروران کلان‌‌زمین‌‌دارشان از خاندان‌‌های بزرگ، بیش از اختلاف‌‌شان بوده باشد. اختلاف اصلی میان خاندان‌‌های بزرگی بروز می‌‌کرده که در ضمن نماینده‌‌ی منافع کشاورزان وابسته به خویش هم بوده‌‌اند.

در «تاج‌‌نامه در سیرت انوشیروان» می‌‌خوانیم که این شاه هنگامی که برای سفر فصلی از تیسفون بیرون آمده و در راه رفتن به همدان بود، زمانی که اردوی شاهی در دستگرد (در دومنزلی بغداد) اقامت داشت، مردی از رده‌‌ی اسواران که از مردم ری بود با شمشیر آخته به سراپرده‌‌ی او یورش آورد و قصد داشت او را به قتل برساند. انوشیروان با خونسردی و دلیری با او روبه‌‌رو شد و وقتی نگهبانانش وی را دستگیر کردند، خود از او بازجویی کرد و از کیفر او را ترساند و قول داد که اگر راست بگوید و انگیزه‌‌ی کارش را بگوید رهایش کند. پس آن مرد اعتراف کرد که مبلغان دینی نو او را فریفته‌‌اند و گفته‌‌اند اگر انوشیروان را به قتل برساند به بهشت خواهد رفت. پس انوشیروان او را رها کرد و دستور داد کسانی که او را به این کار تحریک کرده بودند دستگیر کنند و عقوبت نمایند. آنان که فرمان این توطئه را به اسوار داده بودند شناسایی و دستگیر شدند و در برابر شاه جسورانه از دین خویش دفاع کردند و کشتن شاه را درست و نیک دانستند.[5] این داستان را پروکوپیوس هم نقل کرده و آورده که در سال ششم حکومت انوشیروان (سال 533 م.)، در همان حدودی که پیمان صلحی میان ایران و روم بسته شد، گروهی از بزرگان ایرانی قصد قتل شاهنشاه را کردند. آنچه پروکوپیوس نادیده انگاشته و در «تاج‌‌نامه» به درستی ثبت شده آن است که این دسیسه‌‌گران درباری آیین مزدکی داشته‌‌اند و برای انتقام‌‌جویی از انوشیروان به این توطئه دست یازیده بودند.

انوشیروان بر همه‌‌ی این دشواری‌‌ها غلبه کرد و حدود نیم قرن (۴۸ سال) بر ایران فرمان راند. دوران او بی‌‌شک یکی از عصرهای زرین تاریخ و فرهنگ ایران است و آیندگانش وقتی می‌‌خواهند خاطرات نیک دوران ساسانی را به یاد آورند اغلب به او ارجاع می‌‌دهند. انوشیروان در ۵۷۹ م. درگذشت و تاج‌‌وتخت را برای پسرش هرمز چهارم باقی گذاشت که وی نیز یازده سال سلطنت کرد. این نکته هم ناگفته نماند که در شاهنامه روز و ماه تاجگذاری برخی از شاهان ساسانی قید شده و این داده‌‌ای است که در سایر منابع نداریم. دکتر سجاد آیدنلو که این تاریخ‌‌ها را استخراج کرده به این نتیجه دست یافته[6] که بهرام گور در هفدهم آذرماه، خسرو انوشیروان در بیستم خرداد، و هرمز چهارم در ششم ماهی نامعلوم بر تخت نشستند و در میان شاهان غاصب بعدی هم بهرام چوبین در یازدهم آذر و شیرویه در دی‌‌روز (هشتم، پانزدهم یا بیست و سوم) آذرماه بر تخت نشستند.

کردار سیاسی هرمز چهارم را شاید بتوان با بردیا گوتاما پسر کوروش بزرگ مقایسه کرد. چون همه‌‌ی تاریخ‌‌نویسان قدیم در این مورد توافق دارند که او با زیردستان و تنگدستان بسیار مهربان بود و با این همه با بزرگان و اشراف دشمنی می‌‌ورزید و در ریختن خون‌‌شان دلیر بود. طبری و ابن بلخی و دینوری در این زمینه هم‌‌داستان‌‌اند که او دستِ اشراف را از قدرت کوتاه کرد و بزرگان را از دربار خود راند و ابن بلخی و طبری می‌‌گویند که 13600 تن از آنان را به قتل رساند[7] و مسعودی نیز می‌‌گوید هرمز پسر انوشیروان سیزده هزار مردِ بنام از خواص را بکشت![8]

فردوسی از کشمکش دوران هرمز چهارم گزارش دقیق‌‌تری به دست می‌‌دهد:

همه کار درویش دارد دلم                  نخواهم که اندیشه زو بگسلم

همی خواهم از پاک پروردگار                 که چندن مرا بردهد روزگار

که درویش را شاد دارم به گنج                 نیارم دل پارسا را به رنج

هر آن‌‌کس که شد در جهان شاهوش                 سرش گردد از گنج دینار کش

سرش را بپیچم ز کندآوری                 نخواهم که جوید کسی مهتری

چو بشنید گفتار او انجمن                 پراندیشه گشتند از آن تن به تن

سر گنج‌‌داران پر از بیم گشت                 ستم‌‌کاره را دل به دو نیم گشت

خردمند و درویش زان هر که بود                 به دلش اندرون شادمانی فزود

… بر تخت نوشیروان این سه پیر                 چو دستور بودند و هم‌‌چون وزیر

چو ایزد گشسپ و دگر برزمهر                 دبیر و خردمند و با فرّ و چهر

سه دیگر که ماه‌‌آذرش بود نام                 خردمند و روشن‌‌دل و شادکام

به این ترتیب، هرمز در اصل بلندپایگان حکومتی‌‌ای را که در دوران انوشیروان قدرت‌‌مدار بودند از میان برداشت و ایشان عبارت بودند از ایزدگشسپ و برزمهر و ماه‌‌آذر. در میان این سه، ایزدگشسپ مهرانی از بقیه بلندپایه‌‌تر بود و زودتر هم گرفتار آمد و زندانی و اعدام شد. درباره‌‌ی آذرماهِ شاهنامه هم مُهرهای جالب توجه گیزلن را در دست داریم که دوتای‌‌شان به شخصی به نام بهرام پسر آدورماه اشاره می‌‌کند و به دوران انوشیروان و هرمز چهارم تعلق دارند و نشان می‌‌دهند که مقام وی سپاه‌‌بد کوستِ نیمروز بوده است.[9] بر اساس این مُهرها او در دوران انوشیروان «فرمانده‌‌ي … و خواجه‌‌های حرمسرا» لقب داشته و در زمان هرمز چهارم به این لقبش عبارت «هزارپت» هم افزوده می‌‌شود[10] و بنابراین بعید نیست که در ابتدای کار با روی کار آمدن هرمز ارتقایی هم یافته باشد. ثعالبی نام او را بهرام آذرماهان ثبت کرده است.[11] یوستی هم از سکه‌‌ای خبر می‌‌دهد که رویش نوشته شده «بهرام پسر آتورماه از تخمه‌‌ی ایزدان»[12] و این باعث شده که یوستی حدس بزند که به خاندان ساسانی تعلق داشته است و پورشریعتی نیز با چون و چندهایی همین حدس را پذیرفته است.[13]

کشمکش هرمز با خاندان اسپهبدان، که خویشاوندان خودش هم بودند، نافرجام از کار درآمد و به قیمت تاج‌‌وتختش تمام شد. در نهایت، خاندان اسپهبدان، که به خاطر مرگ سرکرده‌‌شان از او کینه‌‌خواه بودند، او را از قدرت کنار زدند و اورنگ ساسانی را به خسرو دوم دادند که به خاطر پیروزی‌‌هایش بر رومیان به خسرو پرویز (یعنی پیروز) شهرت یافته است.

خسرو پرویز زمانی که به قدرت رسید هنوز نوجوانی بیش نبود. او گشاده‌‌دستانه به خویشاوندانش که او را به تاج‌‌وتخت رسانده بودند پاداش داد. ویندویه، که مقتدرترین سیاستمدار این دوران بود، مقام نخست‌‌‌‌وزیری را به دست آورد و در عمل حکومت را در دست گرفت، و ویستهم به سپاه‌‌بدی خراسان سرفراز شد و در واقع همان قلمرویی را به دست آورد که از دیرباز مرکز قدرت خاندان اسپهبدان بود و در ضمن کانون شورش بهرام چوبین هم محسوب می‌‌شد.[14] اما خسرو پرویز قصد نداشت زیر سایه‌‌ی دایی‌‌هایش باقی بماند. چون چند سال بعد برنامه‌‌ای چید و ویندویه را به قتل رساند. این کار به خشم و سرکشی ویستهم انجامید و کل نیروهایی که چندی پیش در سپاهیان بهرام چوبین با ساسانیان جنگیده بودند، زیر درفش او گرد آمدند. ویستهم تا هفت سال در برابر ساسانیان مقاومت کرد و در عمل دولت مستقلی در کوست خراسان و کوست آدوربادگان تأسیس کرد و در ری سکه زد و بر آن خویشتن را پیروز ویستهم نامید. جالب آن‌‌که در شاهنامه و منابع عربی و خداینامه‌‌ها اشاره‌‌ای به شورش ویستهم دیده نمی‌‌شود و پورشریعتی اشاره کرده که این احتمالاً به خاطر تهدیدِ این جریان برای مشروعیت تاج‌‌وتخت ساسانی بوده و در منابع وابسته به دربار ساسانی بازتاب نیافته است.[15] به هر رو، این را می‌‌دانیم که مردم آمل و رویان و طبرستان و زرقان به ویستهم پیوستند و تبار او را ستودند و وی را برای سلطنت شایسته‌‌تر از فرزندان ساسان قلمداد کردند.[16]

سال‌‌شمار روی سکه‌‌های ویستهم تا سال هفتم ادامه دارد و مرسوم است که آن را به تاریخ 590 تا 596 م. مربوط بدانند. هر چند جانستون، که راوی تاریخ سبئوس است، آن را به بعد از شورش ماهونی در ارمنستان مربوط دانسته که به این ترتیب در 594 ـ 600 م. قرار می‌‌گیرد. منطق جانستون برای دیگرگونیِ این گاه‌‌شماری آن است که بعید است خسرو پرویز در ابتدای زمامداری‌‌اش جسارت و قدرت کافی برای نابود کردن ویندویه را داشته باشد، اما در 594 م، که ماهونی در ارمنستان قیام کرد و خسرو با موریس رومی برای سرکوب وی متحد شد، می‌‌توانسته با اتکا به پشتیبانی بیزانسی‌‌ها برنامه‌‌ی پاکسازی دربار خویش از دایی‌‌هایش را اجرا کرده باشد.

شورش ماهونی به سرعت با اتحاد سپاهیان بیزانسی و ساسانی فرو خوابید و یاغیان پس از شکست به دره‌‌ی سرخس عقب نشستند و در آنجا سرسختانه مقاومت کردند. در این هنگام، رهبران خاندان‌‌های بزرگ ارمنی از جمله ماماک مامیکونیان، کوتیت اماتونی و استفانوس سیونی نیز به جبهه‌‌ی ساسانیان پیوسته بودند.[17] جانستون در شرح تاریخ سبئوس می‌‌گوید که این پیوستن نیروهای ارمنی به خسرو در بهار 595 م. رخ داده است.[18] بعید است خسرو پرویز در گرماگرم چنین شورشی نخست‌‌وزیر خود را به قتل رسانده باشد. از این رو، تاریخ سقوط ویندویه باید پس از 595 م. باشد و نه چنان که معمولاً گمان می‌‌شود در سال 590 م. و ابتدای سلطنت خسروپرویز. این گزارش دینوری و «نهایة‌‌الأرب»، که تاریخ شورش ویستهم را ده سال پس از تاج‌‌گذاری خسرو می‌‌دانند[19]، هم با این محاسبه سازگار است. این منابع به این نکته‌‌ی معقول هم اشاره کرده‌‌اند که خسرو پرویز در ابتدای سلطنتش شکیبایی نشان داد تا پایه‌‌های قدرتش تثبیت شود و بعد به دشمنی با دایی‌‌هایش برخاست.

چنین می‌‌نماید که از همان ابتدای کار کشمکشی میان خسرو پرویز و دایی‌‌اش ویستهم وجود داشته باشد، چون سبئوس نوشته که ویستهم وقتی به مقام نخست‌‌وزیری رسید از سیاست‌‌های خسرو دل خوشی نداشت و به آن اعتراض می‌‌کرد.[20] اعتراض ویندویه به ولخرجی‌‌های خسرو پرویز هم در همین بافت می‌‌گنجد و آشکار است که این دو سردار در صدد محدود کردن قدرت مالی خواهرزاده‌‌ی تاجدارشان بوده‌‌اند.

خسروپرویز به جنگ ویستهم رفت که در ری مستقر شده بود، اما در سرکوب او کامیاب نشد. ویستهم به گیلان عقب نشست و در آنجا پناه گرفت، در حالی که پارت را که پایگاه قدرت اصلی‌‌اش بود هم‌‌چنان در اختیار داشت.[21] در این میان گروهی از لشکریان ارمنی با رهبری سرداری با نام ـ لقبِ ناخار (که در «نهایة الأرب» النخارجان نامیده شده)[22] در اصفهان سر به شورش برداشتند و به گیلان رفتند و با سرداری ساسانی به نام پیروز جنگیدند و به ویستهم پیوستند.

ناکامی موج اول لشکرکشی به قلمرو ویستهم باعث شد تا خسروپرویز از ارمنیان یاری بجوید. او شهربانیِ گرگان را به سرداری ارمنی به نام سندباد (سمبات) باگراتونی داد و او را مأمور دفع ویستهم کرد. باگراتونی نخست به حاشیه‌‌ی غربی قلمرو ویستهم تاخت و رویان و آمل و زرقان را آرام ساخت.[23] او بعد از آن با همکاریِ سرداری به نام شهربراز ــ که سبئوس نامش را شهروَهریچ ثبت کرده ــ در روستای خِکِه‌‌وند در نزدیکی قم امروز بر ویستهم غلبه کرد.

سبئوس می‌‌گوید که سندباد باگراتونی در فاصله‌‌ی 596 تا 602 م. بر گرگان حاکم بود[24] و این قاعدتاً به تاریخ درگیری‌‌هایش با ویستهم مربوط می‌‌شود. هوارد جانستون بر اساس گاه‌‌شماریِ متفاوت خود این دوران هشت ساله را در فاصله‌‌ی 600 ـ 607 م. قرار می‌‌دهد و به این نکته‌‌ی مهم اشاره می‌‌کند که تاریخ عزل او از این منصب را به سال هجدهم سلطنت خسرو پرویز مربوط دانسته‌‌اند.[25] بنابر این محاسبه، احتمالاً در حدود سال 600 م. یعنی هم‌‌زمان با تثبیت قدرت باگراتونی بر گرگان ویستهم نیز از میدان به در شده است. پورشریعتی نیز گاه‌‌شماریِ جانستون را پذیرفته و پایان شورش ویستهم را در سال دهم سلطنت خسروپرویز قرار داده است.[26] او به این نکته هم اشاره کرده که تازه در سال یازدهم سلطنت خسروپرویز است که عبارت «عپد» (هُزوارشی برای پرستش) بر سکه‌‌های خسرو دوم نمایان می‌‌شود[27] و این را می‌‌توان به پیروزی‌‌اش بر حریف خطرناکی مانند ویستهم مربوط دانست.

در «نهایة‌‌الأرب» و «اخبار الطوال» شرح مفصل درگیری خسرو و ویستهم آمده و در آنجا می‌‌خوانیم که مجموعه‌‌ای از نامه‌‌ها میان این دو رد و بدل شد که در آن ویستهم خواهرزاده‌‌اش را به نمک‌‌نشناسی و بدعهدی درباره‌‌ی برادرش متهم کرد و حقی را که این دو بر تاج‌‌وتخت داشتند به یادش آورد.[28] او هم‌‌چنین تبار خویش را برتر و سزاوارتر از ساسانیان دانست و گفت که نیاکان خسرو پرویز چوپانانی بوده‌‌اند که پادشاهی ما (پارت‌‌ها) را غصب کرده‌‌اند.[29]

ویستهم زمانی که مشغول بسیج سپاهیانی برای حمله به خسروپرویز بود با خیانتِ متحدان کوشانی‌‌اش روبه‌‌رو شد و در کومس به قتل رسید. اما هوادارانش هم‌‌چنان در وضعیت جنگی به سر می‌‌بردند و کمی بعد گروهی از ارمنیان را به صفوف خود جذب کردند و باگراتونی را در گیلان شست دادند. اما، در نهایت، همین سردار ارمنی بود که بقایای شورشیان را تار و مار کرد و پاداشی هنگفت از خسرو پرویز دریافت کرد.

سبئوس می‌‌گوید سندباد باگراتونی به فرمان شاهنشاه بر خراسان و قلمرویی که از ویستهم ستانده بود حاکم شد[30] و پورشریعتی حدسی را به اشاره طرح کرده که احتمالاً به مقام سپاه‌‌بد کوست خراسان برکشیده شده است. او هم‌‌چنین اختیار منصوب کردن مرزبان‌‌ها و مدیریت امور مالی قلمرویش را هم به دست آورد[31] و به این ترتیب، اقتداری چشمگیر یافت. چنین می‌‌نماید که او دو بار در فاصله‌‌ی 600 ـ 607 و 614 ـ 617 م. بر خراسان حکومت کرد. در 607 م. خودِ باگراتونی بود که از خسرو درخواست کرد تا بازنشسته شود و به ارمنستان بازگردد. بنابراین با به قدرت رسیدن او، جنگ و کشمکش بر سر حاکمیت بر خراسان پایان یافته و اقتدار خسرو بر این سرزمین تثبیت شده بود. فرا خواندن دوباره‌‌ی او برای حکومت بر خراسان نیز به رخ نمودنِ تهدیدی تازه مربوط می‌‌شد و آن هم حمله‌‌ی کوشانی‌‌ها و دست‌‌اندازی‌‌شان به خراسان بود. سندباد باگراتونی بار دیگر به شرق رفت و در گرگان سپاهی دو هزار نفره بسیج کرد و این بازمانده‌‌ی اردوگاهی بود که خودش پیش‌‌تر در این شهر تأسیس کرده بود.[32] قوای او کوشانیان را شکست دادند و در اپرشهر (نیشابور) مستقر شدند دسته‌‌ای از آنها که سیصد سرباز داشت قلعه‌‌ی خروخت را در روستایی به همین نام فتح کردند. کوشانیان برای مقابله با ایشان با ترکان دست به یکی کردند و با سپاهی عظیم به سوی‌‌شان تاخت آوردند. در زمانی که باگراتونی در میان سپاهیانش نبود و فرماندهی قوای ساسانی به شاهزاده‌‌ای به نام دادویان (به روایت سبئوس: داتوییان) سپرده شده بود، این نیروهای مهاجم بزرگ بر ایشان غلبه کردند و تا ری پیشروی کردند و شهرها را غارت کردند.[33] باگراتونی خطر توبیخ شاهانه را از سر گذراند و کمی بعد با ارتشی بزرگ به جنگ دشمن رفت و هپتالی‌‌ها را تا پایتخت‌‌شان بلخ عقب راند و شهرهای‌‌شان را غارت کرد و در مرو مستقر شد.[34] خسرو پرویز چندان شادمان شد که فرمان داد غنیمت‌‌های جنگی میان سربازان تقسیم شود و پسر باگراتونی را با لقبِ «جاویدان خسرو» نواخت.[35] سندباد باگراتونی، که قاعدتاً در این هنگام سالخورده بوده، غرق در این افتخارها در 617 م. درگذشت.[36]

خسرو پرویز، با وجود کشمکش‌‌های داخلی و درگیری‌‌هایی که با سرداران و خویشاوندانش داشت، مردی جسور و جنگاور بود و با فتح آسورستان و بخش بزرگی از آناتولی و گرفتن مصر در عمل مساحت کشور ایران را به حد و مرزهای دولت هخامنشی رساند. با این همه، خیزش نظامی‌‌اش استوار و پایدار نبود و به سرعت به خاطر کشمکش‌‌هایش با سرداران بزرگش به جنگی داخلی تبدیل شد و باعث شد عزلش کنند. با این همه، موقعیت او در مقامِ واپسین شاهنشاهِ مقتدرِ ساسانی و پیروزی‌‌هایی که در موقعیت‌‌های نامحتمل به دست می‌‌آورد، باعث شده در روایت‌‌های قرون بعدی بسیار مورد ارجاع باشد و هم‌‌چون هم‌‌نامِ خردمندتر و مقتدرترش ستوده شود.

یکی از نشانه‌‌هایی که بازنمایی فرهمندی خسرو پرویز را نشان می‌‌دهد، نگاره‌‌های صخره‌‌ای تاق‌‌بستان است. فون گال بر این اعتقاد است که بازنمایی شاه در تاق‌‌بستان در سنت نمایش شکوه دربار میان‌‌رودان قرار می‌‌گیرد که ردپایش را تا کاخ سلطنتی ماری در ابتدای هزاره‌‌ی دوم پ.م. می‌‌توان دنبال کرد. نام تاق‌‌بستان احتمالاً از وسطان/ وستان مشتق شده که نام آن منطقه در زبان قبایل کرد محلی است. تاق‌‌بستان بر صخره‌‌ای نقش شده که بر سر راه تجاریِ کهنسالی قرار دارد و به خاطر جوشش چندین چشمه‌‌ی کوهستانی در آن حوالی به احتمال زیاد از دیرباز پرستشگاهی در پیوند با ناهید در آنجا وجود داشته است.

تاق‌‌بستان دو غار کنده‌‌کاری‌‌شده دارد. غار بزرگ‌‌تر در تاق‌‌بستان ده متر بلندا و هفت متر ژرفا دارد و در تاق نیم‌‌دایره‌‌ای فرو نشانده شده که دورادورش را با نقش ظریف درختی شبیه به کنگر آراسته‌‌اند. هرتسفلد این گیاه را درخت زندگی دانسته است و آن را با گوکرن یا ویسپوبیش اوستایی همتا شمرده است.[37] بر صخره‌‌های کنار این غارها هم نگاره‌‌هایی دیده می‌‌شوند که در یکی‌‌شان تاجگذاری اردشیر دوم را می‌‌بینیم و در کنارش مردی شاهوار قرار گرفته که به گمانِ کریستن‌‌سن اهورامزداست و برخی دیگر وی را موبدان موبد پنداشته‌‌اند. در تاق بزرگِ مرکزی تندیس شهسوار زره‌‌پوشی را می‌‌بینیم که اغلب نویسندگان او را خسرو پرویز دانسته‌‌اند، اما آلتهایم می‌‌گوید به پیروز تعلق دارد. تاقی کوچک‌‌تر در تاق‌‌بستان احتمالاً در زمان شاپور سوم ساخته شده، چون نقشی از او و پدرش شاپور دوم را در خود دارد. این تاقی نبشته‌‌ای به خط پلوی دارد در 9 سطر:

یاتیکاری ایرنامن

مزدیسن وهیا

شاهپوری ملکا

ملکان ایران و انیران

مینوچتری یزدان برمان مزدیسن

وهیا اورمزد ملکان

ملکان ایران و انیران

مینوچتری من یزدان نه پی‌‌وهیا

نرسی ملکان ملکا

«این پیکر خداپرست خوب شاپور، شاه شاهان ایران و انیران، نژاد آسمانی یزدانی پسر خداپرست نیک هرمز، شاه شاهان ایران و انیران، که نژاد آسمانی از یزدان دارد، نوه‌‌ی شاهنشاه نرسی»

کتیبه‌‌ی سمت چپ همین تاقی سیزده سطر دارد و در آن نوشته شده: «پاتیکاری اینامن مزدیسن وهیا شاهپوری ملان ملکا ایران و انیران مینوچتری من یزدان برمان مزدیسن وهیا شاهپوری ملکا ملکان و ایران و انیران مینوچتری من یزدان وهیا اورمزدی ملکان ملکا»؛ به معنیِ «این پیکر خداپرست نیکو شاپور، شاهنشاه ایران و انیران، که نژادی مینویی از یزدان دارد پسر مزداپرست نیکو شاپور، شاهنشاه ایران و انیران، که نژاد مینویی از یزدان دارد».

پس از خلع و کشته شدن خسرو پرویز، در عمل، دولت ساسانی دستخوش فروپاشی شد و شاهانی که پس از وی بر تخت نشستند به طور متوسط تنها سه ماه سلطنت می‌‌کردند و این تا دوران یزدگرد سوم ادامه داشت، که در دوران او تازش اعراب بر کشور رخ نمود.

 

 

  1. Rubin, 1995: 228.
  2. Howard – Johnston, 1995: 169.
  3. محمدی، 1343: 185 ـ 207.
  4. محمدی، 1941: 345 ـ 378.
  5. محمدی، 1941: 347 ـ 351.
  6. آیدنلو، 1388: 1 ـ 16.
  7. ابن‌ بلخی، 1374: 84، 242؛ دینوری، 1346: 90، طبری، 1369، ج.2: 725.
  8. مسعودی، 2536، ج.1: 265.
  9. Gyselen, 2001: 37 – 38.
  10. Gyselen, 2001: 37 – 38.
  11. ثعالبی، 1368: 411.
  12. Justi, 1895: 362.
  13. Pourshariati, 2008: 2.6.5.
  14. مسعودی، ۲۵۳۶، ج.۱: 270.
  15. Pourshariati, 2008: 2.7.1.
  16. دینوری، 1346: 111.
  17. Sebeos, 1999: 177.
  18. Sebeos, 1999: 178 – 179.
  19. نهایة‌الأرب، 1375: 390.
  20. Sebeos, 1999: 180.
  21. Sebeos, 1999: 42.
  22. نهایة‌الأرب، 1375: 294.
  23. Sebeos, 1999: 44.
  24. Sebeos, 1999: 44.
  25. Sebeos, 1999: 181.
  26. Pourshariati, 2008: 2.7.2.
  27. Gӧbl, 1983, vol 3(1): 322 – 343.
  28. نهایة‌الأرب، 1375: 293.
  29. دینوری، 1346: 112.
  30. Sebeos, 1999: 47 – 48, 183 – 184.
  31. Sebeos, 1999: 45 – 46.
  32. Sebeos, 1999: 50.
  33. Sebeos, 1999: 51 – 52.
  34. Sebeos, 1999: 52 – 53.
  35. Sebeos, 1999: 183.
  36. Sebeos, 1999: 54.
  37. برای شرحی دقیق درباره‌ی این غارها بنگرید به: مجله‌ی بررسی‌های تاریخی، شماره‌ی هفتم، اردیبهشت 1346.

 

 

ادامه مطلب:  بخش سوم: سازمان دودمانی – گفتار دوم: اشراف

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب