پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین – گفتار نخست:‌‌ چین (1)

بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین

گفتار نخست:‌‌ چین

بزرگترین کشور همسایه‌‌ی ایران، بر خلاف تصور مرسوم، چین بوده است و نه روم. روم در واقع تا حدودی دنباله‌‌ی تمدن ایرانی در غرب محسوب می‌‌شد و هم از نظر ساخت سیاسی و هم بافت دینی تابع و مقلد نظم‌‌های ابداع‌‌شده در قلمرو ایرانی بود. در مقابل، چین قدرتی مستقل و مجزا محسوب می‌‌شد و با واسطه‌‌ی قبایل سکا و تخاری که به تدریج به هپتالی‌‌ها و هون‌‌ها و ترک‌‌ها دگردیسی می‌‌یافتند با ایران تماس داشت. از آنجا که تاریخ‌‌نویسان طی دو قرن گذشته متن‌‌های رومی را برای بازسازی دوران باستان مبنا گرفته‌‌اند، طبیعی است که دولت روم در این میان برجستگی بیشتری پیدا کرده و هم‌‌چون نیرویی بزرگ و هم‌‌تراز با ایران و چین قلمداد شده است. اما زمانی که شاخص‌‌هایی روشن و سنجش‌‌پذیر مثل توانایی نظامی و ساخت سیاسی و پویایی اقتصاد را در این قلمروها تحلیل کنیم درمی‌‌یابیم که روم دولتی ناپایدار و شکننده محسوب می‌‌شده که مدام با تجزیه و آشوب دست به گریبان‌‌ بوده است و به همین خاطر پس از تجزیه به دو بخش شرقی و غربی در عمل به خراج‌‌گذار ایران فرو کاسته می‌‌شود.

در مقابل، چین دولتی مستقل و متمایز داشته است. در واقع، دقیق‌‌تر است اگر بگوییم چین قلمرویی مستقل بوده که «دولت‌‌هایی» در آن وجود داشته است. چون می‌‌شود گفت که در عصر ساسانی چینی‌‌ها از وحدت سیاسی برخوردار نبوده‌‌اند. با این همه، برای بخشی از این دوران و به ویژه در دوران اشکانی و پس از آن در عصر اسلامی دولت‌‌های متمرکز و نیرومندی در چین وجود داشته‌‌اند که هم‌‌چون یک قدرت بیرونیِ تمام‌‌عیار در کنار دولت ایران قرار می‌‌گرفته‌‌اند.

کمابیش هم‌‌زمان با فروپاشی دولت اشکانی و فراز آمدن ساسانیان، نظم سیاسی قلمرو چین نیز دستخوش زوال و تباهی شد و دودمان هان، که نخستین سلسله‌‌ی پایدار را در این سرزمین تأسیس کرده بود و از دو قرن پیش زیر فشار قبایل ایرانی‌‌تبارِ سکا دچار اغتشاش شده بود، به سه دولتِ متمایز تجزیه شد. یعنی همان نیروی ایرانی‌‌تبار و جنگاوری که به یاری سکاهای تیزخود و هوم‌‌خوار آمد و مقدونیان را از ایران‌‌زمین بیرون راند و دو دودمان اشکانی و کوشانی را در ایران‌‌زمین به قدرت رساند و هم‌‌چون نیرویی وحدت‌‌بخش و نجات‌‌دهنده ظهور کرد، در قلمرو خاوری برای چینی‌‌ها عاملی تهدیدکننده و ویرانگر به شمار می‌‌آمد.

با فروپاشی دولت هان دورانی آغاز شد که آن را «سه پادشاهی» (三國) می‌‌خوانند و موازی با شصت سالِ آغازین حضور ساسانیان تداوم یافت. منظور از سه پادشاهی، دولت‌‌های «وِئی: 魏» (یا کائو ـ وِئی: 曹魏)، «شو: 蜀» (یا شو ـ هان: 蜀漢) و «وو: 吳» (یا دونگ ـ وو: 東吳) هستند که هر سه در 220 م. تأسیس شدند و تا 280 م. ادامه یافتند. این سه دولت به معنای دقیق کلمه پادشاهی نبودند، چون در رأس هر یک فرمانروایی جنگاور قدرت را در دست داشت که خود را امپراتور می‌‌نامید و دولتش را جانشین و دنباله‌‌ی امپراتوری هان قلمداد می‌‌کرد.[1] دولت وئی در شمال قرار داشت و از نظر جمعیت و قدرت نظامی از دو رقیب خود توانمندتر بود، دولت شو در شمال باختری و دولت وو در جنوب خاوری قرار داشتند و به نسبت کوچک‌‌تر بودند.

از آمارهایی که در تاریخ‌‌های چینی باقی ‌‌مانده می‌‌توان تخمین زد که جمعیت دولت شو نزدیک به یک میلیون نفر بوده و توانایی بسیج ارتش در آنجا به نزدیک صد هزار تن می‌‌رسیده که در کنار چهل هزار تن از وابستگان به دیوان‌‌سالاری دولتی نهادهای سیاسی پادشاهی شو را بر می‌‌ساخته‌‌ است. دولت وو بیش از دو و نیم میلیون تن جمعیت داشته که قدرت بسیج 230 هزار سرباز را داشته‌‌اند. دولت در وو به نسبت کوچک‌‌تر بوده و شمار وابستگان به آن سی و پنج هزار نفر بوده است. در این میان دولت وئی با چهار و نیم میلیون شهروند و بیش از دویست هزار سرباز بزرگ‌‌ترین و پرجمعیت‌‌ترین قلمرو را در اختیار داشته است.

سه پادشاهی از دل آشوبی گسترده زاده شدند که در فاصله‌‌ی 184 تا 220 م. در چین بیداد می‌‌کرد. بعد از 220 م. سه دولتِ یادشده به تعادل و ثباتی دست یافتند و روابطی شکننده و ناپایدار با هم برقرار ساختند. در واقع، دوران آشوب تا حدودی در دل عصر سه پادشاهی ادامه یافت و جنگ‌‌های پراکنده و کشتارهای پردامنه هم‌‌چنان تداوم داشت، به شکلی که بیشتر تاریخ‌‌نویسان عصر سه پادشاهی چین را در کل تاریخ بشر تا پیش از جنگ جهانی نخست خونین‌‌ترین و مرگبار‌‌ترین دوران در تاریخ تمدن‌‌های انسانی دانسته‌‌اند.[2]

این را از آنجا می‌‌توان دریافت که سرشماری چینیان در اواخر دوران هان نشان می‌‌داد که نزدیک به 10 میلیون و 678 هزار خانوار و حدود 5/56 میلیون نفر در چین می‌‌زیسته‌‌اند. بلافاصله بعد از دوران سه پادشاهی وقتی بار دیگر سرشماری‌‌ای انجام شد، این جمعیت به حدود دو و نیم میلیون خانوار و کمی بیش از شانزده میلیون نفر کاهش یافت بود. این کاهش جمعیت عظیم احتمالاً به رخدادی بوم‌‌شناختی مربوط می‌‌شده و بنابراین حدس من آن است که در دوران سه پادشاهی با رخدادهایی از جنس شیوع بیماری‌‌های همه‌‌گیر و به ویژه خشک‌‌سالی و نامساعد شدن محیط زیست روبه‌‌رو بوده‌‌ایم، که در منابع چینی اشاره‌‌هایی جسته و گریخته نیز بدان دیده می‌‌شود. بر این مبنا، احتمالاً آشوبی که به عصر سه پادشاهی منتهی شد پیامد سیاسی یک رخداد بنیادی‌‌ترِ بوم‌‌شناختی بوده است.

از همان ابتدای کار در 228 م. وزیر ژوگِه لیانگ که اداره‌‌ی امور را در شو بر عهده داشت، اتحادی با وو را شکل داد تا دو پادشاهی کوچک‌‌تر بتوانند در برابر قدرت برترِ وئی مقاومت ورزند. ژوگه لیانگ در 234 م. درگذشت و جانشینش جیانگ وِئی در 247 م. به سمت سرزمین‌‌های شمالی لشکر کشید. این عملیات نظامی با ناکامی همراه بود و طی پانزده سالی که به درازا کشید، تلفات و لطمه‌‌های فراوانی را برای دولت شو به دنبال داشت. در این مدت شاه قلمرو شو که لیو شان (223 ـ 263 م.) نام داشت، اوقات خود را در حرمسرا و به عیش و عشرت می‌‌گذراند و از پیامدهای شوم این سیاست نادرست غافل بود. لیو شان پسر مهتر لیو بِی بود که یکی از سه بنیانگذار عصر سه پادشاهی بود و داستان جنگ‌‌هایش در «افسانه‌‌ی سه پادشاهی» به قلم لو گوان‌‌ژونگ به یادگار مانده است.

دست‌‌اندازی‌‌های شو به واکنش دولت وئی انجامید. در این دولت هم شاه، که مدعی عنوان امپراتور هان بود، مانند همتای خود در شو مردی نالایق و ناتوان بود که از بازی سیاست حذف شده بود و جایش را سیما ژائو گرفته بود که رهبر قبیله‌‌ی قدرتمندِ سیما بود. در 263 م. نیروهای وئی که شمارشان را 160 هزار تن دانسته‌‌اند، به قلمرو شو حمله بردند و در حالی که بدنه‌‌ی ارتش شو در سرزمین‌‌هایی دوردست زمینگیر شده بود، بر بازمانده‌‌ی چهل هزار نفریِ ارتش رقیب غلبه کردند و پایتخت شو را گرفتند. به این ترتیب، دولت شو از میان رفت و بر قدرت وئی افزوده شد.

File:China 5.jpg

به هم خوردن تعادل میان این سه دولت برای همه‌‌ی رقیبان پیامدهایی شوم به دنبال داشت. در 265 م. دولت نوپای جین به وئی حمله برد و آنجا را فتح کرد و به این ترتیب قلمرو بزرگی که با خون دل قبیله‌‌ی سیما فراچنگ آمده بود، برای شاهان جین به ارث رسید. دولت جین در 280 م. به وو هم تاخت و آنجا را هم گرفت و به این ترتیب بار دیگر چین خاص را متحد ساخت. دولتی که او بنیان نهاد از نظر شمار اتباع به همراه ایران و روم پرجمعیت‌‌ترین دولت کره‌‌ی زمین در آن برش تاریخی محسوب می‌‌شد و بیش از بیست و دو میلیون نفر را در خود جای می‌‌داد.

دودمان جین (晉朝) کمی پیش از این تاریخ در 265 م. به دست سیما یان در شهر لویانگ تأسیس شده بود. سیما یان فرزند سردار نیرومندی در دولت وئی به نام سیما ژائو (211 ـ 265 م.) بود و این همان سرداری بود که دولت شو را از پای درآورده و قلمرویش را به اسم شاه وئی فتح کرده بود. سیما ژائو تاج‌‌وتخت وئی را غصب کرد و خود را شاهِ جین نامید، اما پیش از آن که بتواند زمام‌‌داری کند درگذشت و جای خود را به پسرش سیما یان داد. سیما یان در این هنگام سرداری نامدار با حدود سی سال سن بود و در 280 م. به قلمرو وو حمله کرد و آنجا را گرفت و برنامه‌‌ی پدرش برای متحد کردن قلمرو سه پادشاهی را تحقق بخشید. بعد هم خود را امپراتور وو از دودمان جین نامید و تا ده سال بعد از آن بر قلمرو وسیعش فرمان راند. او مردی خوشگذران، سخاوتمند و اسرافکار بود و از آنجا که به اعضای خانواده‌‌اش مقام‌‌های والای ارتشی و کشوری بخشیده بود، بلافاصله پس از مرگش میان ایشان کشمکشی سخت برخاست که در تاریخ چین با نام «جنگ هشت شاهزاده» (پا وان چیهْ لوان: 八王之乱) شهرت یافته است. این جنگ‌‌های خونین از 291 م. آغاز شد و تا پانزده سال بعد (306 م.) ادامه یافت. کشمکش داخلی میان سرکرده‌‌های قبیله‌‌ی سیما که طبقه‌‌ی حاکم دولت جین بودند، به سکاهای ایرانی‌‌تبارِ شیونگ‌‌نو میدان داد تا به تدریج به سمت شرق پیشروی کنند و شهرِ مهم لویانگ را با پشتیبانی بازرگانانی که اغلب سغدی بودند تسخیر نمایند.

این سکاها اتحادیه‌‌ای از قبایل ایرانی‌‌تبار بودند که در دهه‌‌ی 280 م. شمارشان به چهارصد هزار تن می‌‌رسید و بیشتر در جنوب مغولستان داخلی و استان‌‌های شانکسی و شاآن‌‌شی سکونت داشتند. در این سرزمین نزدیک به یک میلیون تن دیگر در قالب قبایلی کوچگرد (نمونه‌‌های مهم‌‌اش: جیِه، شیان‌‌بِئی، دی و چیانگ) می‌‌‌‌زیستند که برخی‌‌شان ایرانی‌‌تبار و برخی دیگرشان مغول و چینی بودند. به این ترتیب، در گوشه‌‌ی شمال شرقی چین قلمرویی با حدود دو میلیون کیلومتر مربع وجود داشت که کمابیش نیمی از جمعیتش (نزدیکی به 5/1 میلیون تن) در قالب دویست هزار یورتِ کوچگرد می‌‌زیستند و بیش از نیمی دیگر (حدود دو میلیون تن) در روستاها به شیوه‌‌ی کشاورز مستقر زندگی می‌‌کردند و اغلب چینی‌‌تبار بودند.[3]

به این ترتیب، در 304 م. یک سرکرده‌‌ی جنگاور سکا که با فرهنگ چینی خو کرده بود و در منابع چینی نامش را لیو یوآن نوشته‌‌اند، دولت هان ژائو (汉赵) را تأسیس کرد و در آبان ماه 308 م. ادعا کرد امپراتور چین است. نام دولتی که سکاها تأسیس کردند در ابتدای کار هان بود، اما در 319 م. به ژائو (دقیق‌‌تر بگوییم، ژائویِ پیشین: چیان ژائو: 前趙) تغییر نام یافت. ارتش هان ژائو در 311 م. به قلمرو جین حمله کرد و پایتخت‌‌شان را که در لویانگ قرار داشت فتح کرد. فرمانروایان جین پایتخت را به شهر چانگ‌‌آن انتقال دادند که آن هم در 316 م. به دست سکاها افتاد. دو امپراتور جین به نام‌‌های هوای و مین به ترتیب در لویانگ و چانگ‌‌آن دستگیر شدند و بعد از آن که در شهر گردانده شدند به قتل رسیدند.

بقایای دربار جین باز به شرق گریختند و در شهر جیان‌‌کانگ (در نزدیکی نان‌‌کینگ امروزین) مستقر شدند و دودمان جین شرقی را تأسیس کردند و به همین خاطر تاریخ‌‌نویسان اغلب دوران سلطنت جین تا این لحظه را دودمان جین غربی می‌‌نامند و کل دودمان جین را از آغاز تا پایان با برچسب لیانگ جین (兩晉) مشخص می‌‌کنند که یعنی «جینِ دوتایی»، یا «هر دو دولتِ جین».

دولت هان ژائو تا ابتدای 329 م. دوام آورد و در این مدت قلمرویی با وسعت دو میلیون کیلومتر مربع و جمعیتی بالغ بر سه میلیون تن را زیر سلطه داشت. این دودمان با اختلاف‌‌های درونی و کودتای پیاپی دو سردار به نام جین ژون و شی لِه و به دنبال کشته شدن واپسین امپراتورش لیو یائو (劉曜) ‌‌در سال 329 م. فرو پاشید. همه‌‌ی نام‌‌هایی که در تاریخ‌‌های چینی به رهبران این دولت داده شده چینی است، اما باید به یاد داشت که در این‌‌جا با دولتی ایرانی‌‌تبار و سکا روبه‌‌رو هستیم که مانند دولت‌‌های رقیبش خود را وارث سنت سیاسی امپراتوران هان می‌‌داند.

دولتِ جین شرقی با دولت‌‌های رقیب و دشمن‌‌خویی محاصره شده بود. پس از انتقال پایتخت به جیان‌‌کانگ، بخش‌‌های شمالی قلمرو قدیم جین که ساکنانش چینی نبودند و به قومیت هان تعلق نداشتند، مشروعیت امپراتور تازه‌‌ و سلسله‌‌ی بنیانگذار جین شرقی را به رسمیت نشمردند و ادعای استقلال کردند. این قلمرو در تاریخ چین به نام پادشاهی «پنج بیگانه» (وو هو: 五胡) شهرت یافته است که منظور از آنها قبایل شیونگ‌‌نو، جیِه، شیان‌‌بِئی، دی و چیانگ است. شیونگ‌‌نو، چنان که در کتاب «سفرنامه‌‌ی چین و ماچین» به تفصیل نشان داده‌‌ام، همان سکاهای مسلط بر ترکستان بوده‌‌اند.

قبیله‌‌ی جیِه (羯) نیز تباری ایرانی داشته و شاخه‌‌ای از تُخاری‌‌ها محسوب می‌‌شده‌‌اند که با سغدیان درآمیخته بودند. رهبرشان سرداری دلاور بود به نام شی لِه که احتمالاً از سغدیان اهل چاچ (تاشکند امروز) بوده است، چون این شهر را در زبان چینی «شی» می‌‌نامیدند که اسم این سردار هم بوده است. او در 319 م. دولت ژائوی پسین (هُئو ژائو: 后赵) را تأسیس کرد که تا 351 م. دوام آورد و پایتختش در شیانگ‌‌گوئو (شینگ‌‌تائی امروزین در استان هِبِئی) قرار داشت. این دولت به نسبت ناپایدار بود و در این 22 سال شش امپراتور بر اورنگش تکیه زدند.

قبیله‌‌ی دی () و احتمالاً چیانگ (羌) نیاکان تبتی‌‌های بعدی بودند و قلمروشان استان‌‌های امروزینِ سی‌‌چوان، شاآن‌‌شی، گان‌‌سو و چینگ‌‌هائی بود. این دو گروه قومیتی مشابه داشتند و به خاطر سبک زندگی از هم متمایز می‌‌شدند. به این معنا که قبایل چیانگ در مناطق مرتفع به گله‌‌داری می‌‌پرداختند و کوچگرد بودند. در حالی که مردم دی در مناطق پست و هموار کشاورزی می‌‌کردند و زندگی یکجانشینانه داشتند. مردمِ دی، که خاستگاه‌‌شان بخش‌‌های جنوبی استان گان‌‌سو بود، با رهبری فو جیان در سال 351 م. دولت چین پیشین را تأسیس کردند و پایتخت خود را چانگ‌‌آن قرار دادند. فو جیان در 370 م. دولت چینی‌‌تبارِ لیانگ پیشین (320 ـ 376 م.) و یان پیشین را شکست داد و سراسر چین شمالی را در اختیار گرفت. به این ترتیب، دولت او به مهم‌‌ترین رقیب دولت جینِ شرقی تبدیل شد که جنوب چین را در اختیار داشت. در 383 م. جنگ محتوم میان دو دولت درگرفت و ارتش کم‌‌جمعیت جین شرقی ــ که شمارشان را هشتاد هزار تن دانسته‌‌اند ــ در نبرد رود فِئی بر قوای پرشمارتر چین پیشین ــ که در برخی منابع شمارشان را یک میلیون تن نوشته‌‌اند ــ چیره شد و حمله‌‌ی ایشان را پس زد. فو جیان هم در این گیر و دار با حمله‌‌ی دولت رقیبش ــ چین پسین ــ روبه‌‌رو شد و به دست سربازان ایشان اسیر شد و به دار آویخته شد. دولت چین پیشین تا 394 م. دوام آورد و بعد از آن فرو پاشید.

دوام و قوام دولت چیانگ هم چندان بیش از این‌‌ها نبود. ناگفته نماند که برخی از پژوهشگران مردم چیانگ را ایرانی‌‌تبار دانسته‌‌اند و آنها را شاخه‌‌ای از تخاری‌‌ها به حساب آورده‌‌اند. نام این قبیله به احتمال زیاد از بنِ هند و ایرانیِ «کلانک» مشتق شده که یعنی «راندن» و به این ترتیب نام این قبیله «سوارکار» یا «گردونه‌‌ران» معنا می‌‌دهد.[4] شاخص دیگری که احتمال ایرانی‌‌تبار بودن این قبیله را تقویت می‌‌کند، پیوندشان با اسب و آهنگری است و این دو فناوری‌‌هایی بوده‌‌اند که در آن دوران بیشتر با حوزه‌‌ی تمدن ایرانی پیوند داشته‌‌اند و در میان تبتی‌‌ها یا مغول‌‌ها نشانی از آنها نمی‌‌بینیم.

با این همه، در قرن‌‌های بعدی نشانه‌‌هایی از زبان تبتی هم در زبان ایشان نمایان شد و قومیت چیانگ، که امروز در چین زندگی می‌‌کنند و نوادگان ایشان محسوب می‌‌شوند، زیرشاخه‌‌ای از تبتی‌‌ها هستند. از این رو به احتمال زیاد باید ایشان را شاخه‌‌ای از تخاری‌‌ها دانست که به تدریج با تبتی‌‌ها ترکیب شده و به لحاظ جمعیتی در آنها حل شده‌‌اند. مردم چیانگ پس از فروپاشی قدرت دودمان جین غربی به رهبری جنگاوری به نام یائو چانگ دولتی تأسیس کردند که چینِ پسین (هُئو چین: 后秦) نامیده شد. این دولت در 384 م. شکل گرفت و تا تنها سی و چهار سال (تا 417 م.) تداوم یافت و سه شاه را به خود دید.

شیان‌‌بِئی (鮮卑) قبیله‌‌ای غیرایرانی بودند و نیاکان مغول‌‌های بعدی محسوب می‌‌شوند. این مردم بعدتر دولت مقتدر روران را تشکیل دادند. در دوران فروپاشی دولت جین غربی، مغول‌‌های آغازین دولت کوچکی برای خود داشتند که یانِ پیشین (چیان یان: 前燕 / 281 ـ 370 م.) نامیده می‌‌شد. در 351 م. رهبر شیان‌‌بئی که مورُنگ هوانگ نام داشت ادعای سلطنت کرد و دولت یان پیشین را به طور رسمی از جین مستقل شمرد. دودمان شاهان این دولت تنها تا سه نسل دوام آورد و به دست فو جیان، که پادشاه دودمان چین پیشین بود، در 370 م. از میان رفت. اما خودِ دولت چین پیشین در 384 م. به دنبال حمله‌‌ی ارتش جین و نبرد رودِ فِئی در هم شکست و میدان گشوده شد تا بار دیگر شیان‌‌بئی به صحنه بازگردد. در نتیجه، قلمرو قدیمی یان پیشین پس از دوره‌‌ای از آشوب به چند دولت کوچک‌‌تر تجزیه شد.

یکی از آنها یانِ باختری (شی‌‌یان: 西燕) بود که در 384 م. شکل‌‌ گرفت و ده سال بعد از میان رفت. در ابتدای کار سردار مهمی به نام مورُنگ هونگ قصد داشت پادشاه عزل‌‌شده‌‌ی یان پیشین (مورُنگ وِئی) را به تخت بنشاند و همان دودمان قدیمی را ادامه دهد. اما وقتی فو جیان در 385 م. وی را به قتل رساند، خود دعوی سلطنت کرد و یانِ باختری را تأسیس کرد. در این دودمان هم تنها سه تن سلطنتی ناپایدار و شکننده داشتند. پس از نابودی یانِ باختری، قبیله‌‌ی شیان‌‌بِئی در قالب دولت یانِ واپسین (هُئو یان: 后燕) سازمان یافتند که در 384 م. شکل گرفت که تنها 23 سال دوام آورد و در همین فاصله‌‌ی کوتاه شش تن را با لقب امپراتور در خود جای داد. در نهایت، نوبت به دولت یانِ جنوبی (نان یان: 南燕) رسید که دوازده سال بیشتر (از 398 تا 410 م.) نپایید. در این دوران کوتاه هم دو تن به نوبت بر اورنگ این دولت ناپایدار جای گرفتند.

مردم شیان‌‌بئی گذشته از این دولت‌‌های پیاپی دو واحد سیاسی دیگر نیز تأسیس کردند. یکی‌‌شان دولت چین باختری (شی‌‌چین: 西秦) بود که در 385 م. در جریان شورش و جداسری از چینِ پیشین تأسیس شد و تنها پانزده سال تا 400 م. دوام آورد، و بعد از آن از دولت لیانگ جنوبی شکست خورد و تابع آن شد، تا آن‌‌که در 409 م. بار دیگر استقلال خود را بازیافت، اما دیری نپایید و در 431 م. به کلی فروپاشید. دولت دیگر لیانگ جنوبی (نان لیانگ: 南凉) بود که در 397 م. تأسیس شد و هفده سال بعد از چین باختری شکست خورد و از میان رفت.

به این ترتیب، دورانی که در تاریخ‌‌های چینی عصر دودمان جین نامیده می‌‌شود و با نیمه‌‌ی نخست عصر ساسانی هم‌‌زمان قرار می‌‌گیرد، در واقع یک دوران یکپارچه نیست و طی آن دولتی یگانه بر سراسر چین حکومت نمی‌‌کرده است. شاید نام «شانزده پادشاهی» (十六國) که در منابع کهن‌‌تر آمده برای این دوران سزاوارتر باشد. چون دست‌‌کم شانزده دولت ناپایدار و شکننده را می‌‌بینیم که هر یک تنها چند دهه ــ و اغلب کمتر از بیست سال ــ دوام می‌‌آورند و مدام در حال جنگ با یکدیگر هستند. دوران شانزده پادشاهی به طور رسمی از 304 م. تا 439 م. ادامه می‌‌یابد. یعنی، در واقع، باید دوران موسوم به جین را به یک قرن نخست و یک و نیم قرنِ بعدی تقسیم کرد که در نیمه‌‌ی بزرگ‌‌تر دوم دولت متمرکزی در چین وجود نداشته است. این دوران با هجوم قبایل و مردم غیرچینی به سمت شرق مشخص می‌‌شود و بخش عمده‌‌ی دولت‌‌هایی که شرح‌‌شان گذشت تبار ایرانی یا تبتی داشته‌‌اند. دلیل این که نام جین هم‌‌چنان بر این دوران باقی مانده آن است که یکی از این دولت‌‌ها، که جین باشد، بزرگ‌‌ترین واحد سیاسی‌‌ای بود که به دست مردم هان تأسیس شده بود و این قومیت امروز در چین غالب محسوب می‌‌شود. اما در واقع این دولت نه مهم‌‌ترین واحد سیاسی این عصر بود و نه بزرگترین‌‌اش، و تنها به خاطر تمایل هان‌‌های امروزین به ساختن تبارنامه‌‌ای کهن از خویش خاطره‌‌اش چنین برجسته شده است. هسته‌‌ی مرکزی آشوب در این دوران شمال چین بود که تنها برای مدتی کوتاه در 376 م. به دست دولت چین پیشین متحد شد و بی‌‌درنگ بعد از آن با پاتک جین شرقی در 383 م. فرو پاشید.

دوران آشوب یادشده در واقع تا دو قرن بعد از فروپاشی دولت جین شرقی نیز ادامه یافت، اما از آنجا که تاریخ‌‌نویسان چینی نگاه خود را بر تاریخ قوم هان متمرکز ساخته‌‌اند و از این رو در دوران مورد نظرمان سرنوشت دولت جین برای‌‌شان از سایر دولت‌‌ها اهمیتی بیشتر داشته، انقراض جین جنوبی را با آغاز عصری نو همتا انگاشته‌‌اند که «دوران سلسله‌‌های شمالی و جنوبی» (نان‌‌بِئی‌‌چیائو: ) نامیده می‌‌شود. این دوره از 420 م. آغاز شد و تا 589 م. ادامه یافت و از این رو، می‌‌توان آن را کمابیش با عصر خسروان در سلسله‌‌ی ساسانی همتا انگاشت.

تاریخ‌‌نگاری معاصر چین به پیش‌‌داشت‌‌هایی آغشته شده که از سیاست امروز برخاسته و تمرکز نگاه بر مرزهای شرقی و جنوبی چین و قومیت هان را رقم زده است. بر اساس این پیش‌‌داشت‌‌ها، یک هسته‌‌ی مرکزی تمدن چینی در حاشیه‌‌ی شرقی و جنوبی قلمرو خاوری وجود داشته که در ضمن خاستگاه قوم هان هم بوده است، و تکوین دولت چین با پیشروی و تسخیر این گرانیگاه تمدنی به سوی شمال و غرب همراه بوده است.

اما اگر به داده‌‌های باستان‌‌شناختی و شواهد تاریخی بنگریم درمی‌‌یابیم که این تصویر نادرست است. این نکته البته درست است که قوم هان بیشتر در جنوب شرقی چین متمرکز بوده‌‌اند. با این همه، در قرن چهارم تا هفتم میلادی که دوران مورد نظر ماست و هویت چینی کلاسیک هم در آن دوران شکل می‌‌گیرد، این منطقه حاشیه‌‌ای جمعیتی بر قلب قلمرو خاوری محسوب می‌‌شده، که در شمال و غرب این قلمرو قرار داشته است. در واقع تا چهار پنج قرن پیش هم‌‌چنان نواحی جنوبی رود یانگ‌‌تسه که اقلیمی مرطوب و استوایی دارد کاملاً توسط جمعیت‌‌های انسانی بلعیده نشده بود و هم‌‌چنان روستاها و شهرها به صورت پراکنده در زمینه‌‌ای از بوم وحشی و جنگلی قرار داشتند. در دوران مورد نظر ما، دست بالا در حدود یک دهم جمعیت چین در این منطقه‌‌ می‌‌زیسته‌‌اند و بنابراین نباید آن را بیش از اندازه مهم یا تعیین‌‌کننده دانست.[5] در واقع، بخش عمده‌‌ی عناصری که تمدن چینی را رقم زده‌‌اند در بخش‌‌های شمالی یانگ‌‌تسه و در مسیر راه ابریشم قرار داشته‌‌اند. در این قلمرو بوده که دین بودایی و مانوی، فنون سوارکاری، کشاورزی عمیق با خیش آهنی، و دیوان‌‌سالاری پیشرفته تکامل یافته است. در نیمه‌‌ی نخست عصر ساسانی همین قلمرو شمالی که بستر صورت‌‌بندی هویت چینی نیز بود در ضمن کوره‌‌ی همجوشیِ عناصر نژادی و فرهنگی ایرانی و چینی هم بود و اقوام نوآمده‌‌ای مانند مغول‌‌ها و تبتی‌‌ها هم به تدریج با این هسته‌‌ی ترکیبی درمی‌‌آمیختند. آنچه که خوانش امروزین ما از تاریخ‌‌های کهن چینی را تعین بخشیده و آن را به تفسیری یکسره چینی تبدیل کرده، تکیه‌‌ی تام و تمام مورخان به متون چینی و برشمردن نام و نشان قبیله‌‌ها و قلمروها بدان شکلی است که نزد چینی‌‌های هان رواج داشته است. وگرنه چه بسا اگر همین ماجراها را از چشم‌‌انداز مورخی برنشسته در کاشغر یا بر اساس منابع سغدی راه ابریشم بازسازی کنیم، به کلی تصویری دیگر به دست آوریم که سهم تیره‌‌های ایرانی و مغولی و تبتی در کنار چینی‌‌ها با انصاف بیشتری نمایان باشد.

اگر از خیره نگریستن به دولت‌‌های چینیِ اصیلِ هان دست بشوییم و به پویایی عمومی قدرت سیاسی در چین بنگریم، درمی‌‌یابیم که در واقع از حدود سال 220 م. که نخستین واحد سیاسی متمرکزِ تکامل‌‌یافته در چین (دولت هان) فرو پاشید، دورانی طولانی از جنگ داخلی و تجزیه‌‌ی قلمرو خاوری آغاز شد که تا اواخر قرن ششم میلادی دوام آورد. تاریخ‌‌نویسان چینی نیز به پیوستگی پویایی قدرت سیاسی در این دوران چهارصد و هفتاد ساله آگاه بوده‌‌اند و گاه این دوران را «عصر شش دودمان» (لیو چائو: 六朝) نامیده‌‌اند. اما حتا در این‌‌جا هم جانبداری از قومیت هان را می‌‌بینیم، چرا که شش دودمانِ مورد نظر در این سیاهه تنها آنهایی هستند که توسط مردم هان تأسیس شده‌‌اند و پایتخت‌‌شان جیان‌‌کانگ بوده است: ووی شرقی (222 ـ 280 م.)، جین (265 ـ 420 م.)، لیو سونگ (420 ـ 479 م.)، چی جنوبی (479 ـ 502 م.)، لیانگ (502 ـ 557 م.) و چِن (557 ـ 589 م.).

دوران دودمان‌‌های شمالی و جنوبی را به خطا عصرِ «چینی شدنِ» اقوام نوآمده‌‌ی غیرچینی دانسته‌‌اند. این نکته البته درست است که در این دوران هویت چینی به معنای واقعی کلمه شکل گرفت و محور آن هم قومیت هان بود، اما نکته در این‌‌جاست که در این فرآیند قومیت هان دهنده و اقوام نوآمده وام‌‌ستان نبودند. بسیاری از اقوام مهاجم و مهاجر که ایرانی‌‌تبار بودند و به ویژه شمال چین را یک‌‌سره زیر سلطه‌‌ی خود درآورده بودند، از نظر فناوری و دین و نویسایی و سایر عناصر تمدن از چینی‌‌های جنوبی پیشرفته‌‌تر بودند و اگر مسیر وام‌‌گیری‌‌های اصلی این عصر را بررسی کنیم، می‌‌بینیم که بیشتر از شمال به جنوب و از غرب به شرق بوده، و نه برعکس. یعنی این دوران که به صورت «چینی‌‌ شدنِ» اقوام غیرهان تفسیر شده، در واقع دگردیسی قوم هان و رسوخ عناصر فرهنگی ایرانی را نمایان می‌‌سازد. فناوری پرورش اسب و سوارکاری، فناوری آهن و ساخت زره و سلاح آهنین، هنرِ جانوری سبک سکا، پوشش و جامه از جمله شلوار، و ادیان غالبِ بعدی در چین از جمله کیش بودا و مانی عناصری فرهنگی بودند که در این مدت از غرب به شرق و از شمال به جنوب انتقال یافتند و چینی‌‌های هان آنها را در خود نهادینه ساختند. اگر این عناصر را از هویت چینی بگیریم کمابیش جز زبان چینی چیزی از آن باقی نخواهد ماند.

قبایل نوآمده که بیشترشان ایرانی‌‌تبار و برخی‌‌شان مغول و تاتار و تبتی بودند در مقابل، زبان چینی، آداب درباری و برخی از عناصر کیش تائویی را وام‌‌گیری کردند. به ویژه جمعیتِ افزون‌‌تر چینی‌‌های هان و درآمیختن‌‌شان با تخاری‌‌ها و سکاها باعث شد تا این قبایل ایرانی از نظر نژادی و زبانی دگرگون شوند و در ترکیب با چینی‌‌های قدیمی نژاد هانِ امروزین را پدید آورند. این ترکیب بسیار موفق بود و عناصر اصلی تمدن چینی که تا به امروز باقی مانده یادگار آن دوران است. خوشنویسی چینی، که سخت زیر تأثیر خوشنویسی مانوی است، تدوین الاهیات تائویی و نویسا شدنِ این دین، که زیر فشار رقابت دین بودایی و با استفاده از آن سرمشق انجام پذیرفت، و تکامل پزشکی و اخترشناسی چینی، که به خصوص دومی کاملاً وامی از قلمرو ایرانی محسوب می‌‌شود، همگی در این دوران به سامان رسیدند.

این درآمیختگی فرهنگی و تثبیت فرهنگ و دین ایرانی در قلمرو چین در دوران سلسله‌‌های شمالی و جنوبی هم‌‌چنان با پراکندگی سیاسی و جنگ داخلی‌‌ سهمگینی همراه بود که تشکیل یک دولت متمرکز چینی را مهار می‌‌کرد. در این دوران روی هم رفته نُه دولت بر بخش‌‌های مختلف چین حکومت کردند. پنج‌‌تا از آنها را دولت‌‌های شمالی می‌‌نامند که عبارتند از: وِئی شمالی (386 ـ 534 م.)، وِئی باختری (535 ـ 557 م.)، وِئی خاوری (534 ـ 550 م.)، ژوی شمالی (557 ـ 581 م.) و چی شمالی (550 ـ 577 م.). دولت‌‌های جنوبی هم عبارتند از: لیو سونگ (420 ـ 479 م.)، چی جنوبی (479 ـ 502 م.)، لیانگ (503 ـ 557 م.) و چِن (557 ـ 589 م.).

نخستین دولت شمالی که «وِئی شمالی» باشد، در واقع، دنباله‌‌ی دولت چین پیشین بود که پس از شکست از جنوبی‌‌ها در نبرد رود فِئی، دستخوش زوال و تباهی شده بود. نوه‌‌ی آخرین شاه دودمان چین پیشین پس از وقفه‌‌ای چند ساله موفق شد بار دیگر سلطنت خاندان توبا بر چین شمالی را در 386 م. احیا کند. پس از آن شش امپراتور تا سال 535 م. بر این قلمرو حکم راندند و دولتی به نسبت پایدار را در یک و نیم قرن راهبری کردند که از 439 م. به بعد سراسر چین شمالی را زیر فرمان داشت. ثبات و شکوفایی در قلمرو وِئی شمالی با پذیرش و نهادینه شدنِ دین بودایی، و درآمیختن قوم هان با مغول‌‌ها و تخاری‌‌ها و سکاها ممکن شد. خودِ طایفه‌‌ی توبا، که خاندان سلطنتی وئی شمالی بدان تعلق داشت، شاخه‌‌ای از شیان‌‌بئی بود و تباری مغولی داشت. اما وزیران این دولت اغلب از قومیت هان برگزیده می‌‌شد و آداب درباری و زبان چینی را در دیوان‌‌سالاری‌‌شان به کار می‌‌بستند. بخش مهمی از پایگاه اقتصادی و نظامی این دولت بر بازرگانان سغدی و جنگاوران سکایی و تخاری استوار شده بود. به این ترتیب بود که با تکوین نوعی تعادل میان اقوام گوناگون، درآمیختن و ترکیب شدن ویژگی‌‌های‌‌شان ممکن شد و هویت تازه‌‌ای را در بافتی چینی تعریف کرد.

شاهان وِئی شمالی در 493 م. پایتخت خود را به لویانگ منتقل کردند و در این گره‌‌گاه مهمِ راه ابریشم، که مرکز نشر نفوذ فرهنگی ایرانی نیز محسوب می‌‌شد، مجموعه‌‌ای چشمگیر از یادمان‌‌های بودایی را پدید آوردند که مهم‌‌ترینش غارهای هزار بودا در داتونگ است. از این هنگام به بعد نفوذ نمایان فرهنگ ایرانی را در این قلمرو می‌‌بینیم، در حدی که دین زرتشتی در این قلمرو نفوذ چشمگیری به دست آورد و برخی از آیین‌‌های زرتشتی مانند احترام به سگ و نگه داشتن سگ‌‌های تربیت‌‌شده‌‌ای که از ایران خریداری می‌‌شد در میان درباریان رواج یافت.[6] در این دوران هم‌‌چنین شاهد رواج هنرهای ایرانی و درآمیختن‌‌اش با زمینه‌‌ی فرهنگ مغولی و چینی نیز هستیم.

پس از غلبه‌‌ی شاهان وئی شمالی بر دولت یان پسین، که بخش شرقی سرزمین تای‌‌هانگ‌‌شان را در اختیار داشت، این دولت جمعیتی بالغ بر چهارصد و شصت هزار تن را به منطقه‌‌ی داتونگ کوچاند. کوچ اجباری جمعیت بخشی از سیاست عادی این دولت محسوب می‌‌شد و گرانیگاهی که اغلب مقصد این تبعیدهای عمومی بود، قلمرو داتونگ بود. گذشته از این‌‌ها، انتقال قدرت به لویانگ در 495 م. با کوچیدن نزدیک به صد و پنجاه هزار مغول به این سرزمین دنبال شد و اینان طبقه‌‌ی ارتشی شیان‌‌بئی را برمی‌‌ساختند.

از این دوران نشانه‌‌هایی از نفوذ چشمگیر آیین مانوی در دست داریم. یکی از شاخص‌‌هایی که احتمالاً از این دین در قلمرو وِئی شمالی نهادینه شده بود، تقدس عدد پنج و ساماندهی اجتماعی بر مبنای این عدد بود. به شکلی که پنج خانوار همسایه واحدی به نام «لین» را پدید می‌‌آورد و پنج لین روستایی به نام «لی» را ایجاد می‌‌کرد و هر پنج روستای کنار هم را جماعت (تانگ) می‌‌نامیدند. خاندان سلطنتی مجموعه‌‌ای از آداب و رسوم قومی مردم شیان‌‌بِئی را رعایت می‌‌کردند و بخشی از آن را به اتباع‌‌شان نیز تحمیل می‌‌کردند. مهم‌‌ترین‌‌اش آن بود که همه‌‌ی شهروندان این قلمرو می‌‌بایست موهای‌‌شان را در یک رشته ببافند و دور سرشان جمع کنند و کلاهی روی آن بگذارند. رسم غریب دیگر حاکم بر خاندان سلطنتی این بود که وقتی شاهزاده‌‌ای به مقام ولیعهدی می‌‌رسید مادرش وادار به خودکشی می‌‌شد!

مهم‌‌ترین رقیب و دشمن وئی شمالی، دولت روران بود که آن هم توسط مردمی مغول‌‌تبار تأسیس شده بود. غلبه بر روران‌‌ها و راندن‌‌شان به غرب با چینی شدنِ روزافزون دربار وئی همراه شد و این روند در نهایت باعث شد تا ارتشی که مرزهای شمالی را پاسداری می‌‌کرد در 523 م. سر به شورش بردارد. این شورش یک دهه به درازا کشید و خرابی‌‌های بسیاری به بار آورد. در 530 م. شورش در قالب قبیله‌‌ی اِر ـ ژو تمرکز یافت که توانست تا سال بعد بر امپراتور وئی شمالی غلبه کند و تا 532 م. لویانگ را تسخیر کند. با این همه، کشمکش بر سر قدرت ادامه یافت و باعث شد که دولت وئی شمالی در سال‌‌های 534 ـ 535 م. دچار فروپاشی شود و به دو دولتِ وئی باختری و خاوری تجزیه گردد. امپراتور شیائوجینگ، که مردی ناتوان بود و رهبری وئی خاوری را بر عهده داشت، در 550 م. ناگزیر شد تاج‌‌وتخت خود را به گائو یانگ که پسر سپه‌‌سالارش (گائو هوان) بود واگذار کند و به این ترتیب، قلمرو وئی خاوری بازسازی شد و دولت چی شمالی نام گرفت. در 557 م. همین الگو در وئی باختری هم تکرار شد و امپراتور گونگ به ناچار قدرت را به یووِن‌‌جوئِه پسر سپه‌‌سالارش واگذار کرد و به این ترتیب، گذار دیگری انجام گرفت و دولت ژوی شمالی جایگزین وئی باختری شد.

دولت چی شمالی (بِئی‌‌چی: 北齊)، که قلمرویی بالغ بر یک میلیون کیلومتر مربع را زیر سلطه داشت، تنها بیست و دو سال دوام آورد و در زمستان 577 م. به دنبال هجوم ارتش ژوی شمالی فرو پاشید و شاهانش در این هنگامه کشته شدند. دولت ژوی شمالی (بِئی‌‌ژو: 北周) هم سرنوشت چندان بهتری نداشت. عمر این دولت هم تنها به بیست و چهار سال رسید و در 581 م. چند سال پس از غلبه بر چی شمالی با کشته شدن پادشاه‌‌شان به پایان رسید.

در جنوب، دولت لیو سونگ (北府军) در 420 م. به دست سرداری به نام لیو یو تأسیس شد. این سردار یکی از فرماندهان نامدار دولت جین شرقی بود که سال‌‌ها پیش در نبرد رود فِئی (383 م.) پیروز شده بود. او دو امپراتور واپسین سلسله‌‌ی جین شرقی را هم‌‌چون مترسکی در دست خود داشت و در نهایت در 420 م. امپراتور گونگ را از قدرت کنار زد و خود را امپراتور وو نامید و سلسله‌‌ی تازه‌‌ای تأسیس کرد. پس از او سه پسرش به قدرت رسیدند که سخت سرگرم کشتار درباریان بودند و خودشان هم یکایک در نهایت به دست ایشان به قتل می‌‌رسیدند. بعد از آنها هم چند امپراتور دیگر به قدرت رسیدند که همگی به خشونت و بی‌‌رحمی باورنکردنی و این شهرت ناپسند که به زنای با محارم گرایش دارند شناخته می‌‌شوند.

اعضای خاندان سلطنتی در سراسر این دوران به کشتن خویشاوند خویش و رقیبان واقعی یا موهوم سرگرم بودند و همین باعث شد که این دودمان در کل کمتر از شصت سال دوام آورد و در 479 م. منقرض گردد. پس از نابودی این سلسله، سرداری به نام شیائو سلسله‌‌ی چی جنوبی (نان‌‌چی: 南齐) را تأسیس کرد که تنها بیست و سه سال دوام داشت و در همین مدت کوتاه پنج تن بر اریکه‌‌ی قدرتش تکیه زدند.

دودمان چی جنوبی پس از دورانی از تزلزل سیاسی در 502 م. از میان رفت و سرداری به نام شیائو یان دودمانی تازه تأسیس کرد که به اسم لیانگ (لیانگ چائو: 梁朝) شهرت یافت و 55 سال (502 ـ 557 م.) دوام آورد و در این فاصله شش تن به دنبال هم به قدرت رسیدند. شیائو یان که تازه به قدرت رسیده بود، بر خلاف اسلافش از کشتار خویشاوندان خودداری می‌‌کرد و مردی به نسبت نرم‌‌خو بود که دانشمندان و هنرمندان را تشویق می‌‌کرد و با دربار ساسانی ارتباطاتی دوستانه برقرار کرد. در دوران زمام‌‌داری او کشمکش‌‌هایی بین دولت‌‌های جنوب و شمالِ چین درگرفت که با تلفات بسیار به پیروزی دولت لیانگ ختم شد و ماشه‌‌ای بود که تیر خلاص را به دولت وئی شمالی شلیک کرد. با این همه پیروزی‌‌های پرهزینه بر قلمرو شمالی سودی برای دودمان لیانگ نداشت و نتوانست مانع فروپاشی دولت‌‌شان شود.

در 557 م. سرداری که از منطقه‌‌ی شانگهای برخاسته بود، قدرت را به دست گرفت و خود را امپراتور وو از دودمان چِن نامید. دودمان چن (陈朝) که به دست او تأسیس شد تنها سی و دو سال دوام آورد و در این مدت کوتاه پنج شاه را به خود دید. در 577 م. قوای چی شمالی که متوجه ناتوانی این دولت شده بودند، به جنوب یورش بردند و در نبرد مهمی نیروهای جنوبی را شکست دادند. اما بخت با دولت چن یار بود و در همین هنگام شاه چی شمالی درگذشت و یکی از سرداران نامدارش به نام یانگ جیان قدرت را غصب کرد و به این ترتیب دنباله‌‌ی حمله به جنوب تا مدتی رها شد. یانگ جیان بالاخره در 581 م. بر رقیبانش چیره شد و با نام امپراتور وِن سلسله‌‌ی تازه‌‌ای را در شهر چانگ‌‌آن به نام سوئی () تأسیس کرد. این سلسله هم مانند پیشینیانش ناپایدار و شکننده بود و تنها سی و هفت سال دوام آورد، اما در همین مدت کوتاه نقشه‌‌ی سیاسی چین را به کلی تغییر داد.

 

 

  1. Tanner, 2009: 141 – 142.
  2. Marks. 2011; Caselli, 2005.
  3. Taskin, 1990: 14 – 15
  4. Beckwith, 2009: 375 – 376.
  5. Wright, 1959: 44.
  6. Liu and Schottenhammer, 1976: 14.

 

 

ادامه مطلب: بخش پنجم: دولت‌‌های همسایه‌‌ی ایران‌‌زمین – گفتار نخست:‌‌ چین (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب