بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی
گفتار پنجم: انگاره و خودانگارهی پارسیان
6. در کنار این دادهها، مجموعهای از شواهد و مدارک باستانشناختیِ پراکنده وجود دارد که تصویری عامتر از خودانگارهی آریاییها را به دست میدهد. این اسناد معمولاً در استانهای شرقی شاهنشاهی و به ویژه در قلمرو سکاها کشف شدهاند و چگونگی تنظیم شکل ظاهری تن و بازنمایی آن را در میان اعضای قبایل ایرانی نشان میدهند. در این زمینه، بیتردید مهمترین یافته به بدنهای مومیاییِ سرکردهای سکا تعلق دارد که تا چند دهه پیش در گورهای مجلل و یخزدهاش در سیبری خفته بود. این گور که در درهی پازیریک[1] در سیبری یافت شده، علاوه بر بدنِ تقريباً سالمِ این سرکرده مجموعهای از زیورها و آرایهها را در بر میگیرد که بر مبنایش میتوان به تصویری دقیق در مورد شکل ظاهری رهبران سکا پی برد. پازیریک امروز در کشور روسیه و در نزدیکی مرز چین و قزاقستان قرار دارد. در این نقطه گورهایی از دوران هخامنشی (سدههای ششم تا سوم پ.م.) یافت شدهاند که به شکل کورگان ساخته شدهاند؛ یعنی، تپههایی بزرگ هستند که در زیرشان اتاقک مقبرهی یک رئیس قبیلهی سکا قرار گرفته است.
نخستین گورها از این مجموعه در دههی 1920 م. توسط باستانشناسی به نام رودنکو[2] کاوش شد. او از این گورها مجموعهی بینظیری از آثار هنری و بقایای زندگی مادی سکاها را به دست آورد. در میان این یافتهها میتوان از کهنترین قالی جهان یاد کرد. همچنين بقایای اسبهایی که همراه سرکرده دفن شده بودند و یک گردونهی بزرگ با بلندای سه متر نیز در زیر یکی از این گورکانها پیدا شد. این آثار اخیر به سدهی پنجم پ.م. تعلق داشتند. شگفتانگیزترین دستاورد این کاوشها، پیکر تقريباً سالم یک رئیس قبیلهی بلندبالا و تنومندِ سکا بود که در سن حدود پنجاه سالگی درگذشته بود و بر بدنش به روشنی علایم خالکوبی دیده میشد. شواهد به دست آمده به کمک عکسبرداری فروسرخ نشان داد که همهی پنج جسدی که در این گورها یافته شده بودند بر بدنشان خالکوبی داشتهاند.[3]
در سال 1993 م. گور دیگری در این منطقه کشف شد که به همان سدهی پنجم پ.م. تعلق داشت و تنها پیکر دفنشده در آن بانویی بود که در میان انبوهی از زیورها و اشیای گرانبها دفن شده بود. در رسانههای عمومی این یافته را «بانوی یخها»[4] نامیدهاند. این بانو زنی بلندقامت و جوان بود که خالکوبیهای بدن به خاطر منجمد شدن گورش به نسبت سالم باقی مانده است. بخشی از موهای طلاییاش بر سرش باقی مانده بود و در تابوت چوبیاش طوری به پهلو خوابانده شده بود، که گویی به خواب رفته است. در کنار گور او شش اسب قربانی کرده بودند و تکرار این الگو در سایر گورها نیز نشان میدهد که به احتمال زیاد قبایل یادشده مهرپرست بودهاند.
ظرف زرین با نقش سربازان سکا و ساز و برگشان
آثار کشف شده از گور پازیریک: بدن مومیاییشده و نقش خالکوبی بر آن؛ آرایههای اسبان دفن شده در پازیریک؛ مقایسهی شواهد دربارهی آرایههای مو و کلاه سکاهای تیزخود؛ بقایای کلاهخود تیز و بازسازی آن.
ظرافت آثار هنری بازمانده از گورهای پازیریک و توجه چشمگیری که در پرداختن به بدن انسان در آن دیده میشود، به روشنی نشانگر فرهنگی است که بزرگداشت زیبایی تنِ آدمی در آن موقعیتی مرکزی را اشغال میکرده است. یافتههای باستانشناختی از این منطقه به کشف بقایای کلاهخودهایی عجیب و بسیار بلند انجامیدهاند که قاعدتاً از نوع همان کلاهی هستند که در بیستون بر سر اسکونخای سکا دیده میشود. بر این مبنا فرهنگ پازیریک را میتوان بازماندهی استان سکای تیزخود دانست که داریوش و سایر شاهان هخامنشی در فهرستهای دولتیشان بدان اشاره کردهاند. گذشته از آنچه به آراستن بدن سرکردهی قبیله مربوط میشده، بازماندههای دیگری نیز از دوران هخامنشی در دست داریم که تصویری از اعضای عادی قبایل سکا در آن روزگار را به دست میدهد. این تصویر نیز با آنچه از گورهای پازیریک یافت شده، سازگار است و، به همان شکل، توجهی چشمگیر و نظامی پیچیده از رمزگذاری و آراستن لباس و بدن را نشان میدهد. این بدان معناست که آن الگو و قالب زیباییشناسانهای که در مهرهای هخامنشی دیدیم و آن تأكيد رمزپردازانهای که در سکهها بر انسان وجود داشت، به کمک شواهدی تأييد میشود که به گوشهی دیگری از شاهنشاهی مربوط میشوند و حتا قبایل ایرانیِ حاشیهنشین را نیز تا سیبری در بر میگیرد.
7. مرجع دیگری که میتواند کلیدی برای فهم جایگاه انسان نزد هخامنشیان به دست دهد و تصویر ایشان از «منِ پارسی» را روشنتر سازد، نقشمایههایی است که شاه یا پارسی را در وضعیتی نشسته نشان میدهد. امروز تصویر مردی که بر صندلی نشسته به قدری برای چشمها آشناست که شاید پرداختن به این موضوع بیربط بنماید، اما در جهان باستان چنین نبوده است. یعنی مردمان در جهان پیشاهخامنشی همواره بر زمین مینشستند و صندلی جایگاهی ویژهی خدایان بوده است.
تصویر سوارکار سکا از پازیریک ( قرن چهارم پ.م.)
تا پیش از دوران هخامنشی شاهان معمولاً در وضعیتی ایستاده بازنموده میشدند. این وضعیت بدنی شاهان معمولاً به حالت نیایش ایزدان یا جنگیدن بر گردونه مربوط میشد. در تمدنهای باستانی تنها ایزدان بودند که در وضعیتی نشسته بر اورنگ مجسم میشدند. نمونهی بارزِ آن نقش ایلامی خدایان لرستان است که در آن یک ایزد و یک ایزدبانو بر اورنگی ساخته شده از ماری در هم پیچیده نشستهاند. در نگارههای سومری، بابلی، آشوری، هیتی و مصری نیز قاعده همین است. یعنی معمولاً شاه در وضعیت ایستاده بازنموده میشود و شکلِ نشسته، به ویژه اگر بر اورنگی آراسته باشد، به ایزدان اختصاص دارد. در دوران پیشاهخامنشی استثناهای نادری در این مورد وجود دارند که مهمترینش عبارت است از فرعون آخنآتونِ یکتاپرست که معمولاً همراه با زنش نشسته بر تختی بازنموده شده است، برخی از فرعونهای دیگر – مانند ستی نخست و زنش (1315 پ.م.) – که در مراسم تاجگذاری بر تخت نشستهاند و همچنين نقش برجستهای که شروکین دوم، شاه آشور، را در بزمی نشان میدهد که بر کرسیای نشسته و به خوردن غذا مشغول است. اگر از این موارد استثنایی بگذریم، میبینیم که در ذهن مردم جهان باستان صندلی، و محلی برافراشته برای نشستن، ویژهی خدایان یا یک انسان خداگونه (فرعون) بوده است.
شَمَش نشسته بر تخت در حالی که کاهنی شاه را به نزدش هدایت میکند؛
و دو مُهر نشانگر اوتو خدای خورشید بر لولهای سومری.
شاه آشور ایستاده در برابر خدای آشور
حمورابی ایستاده در برابر مردوک
فرعون ایستاده در برابر آمون رع.
ایشتار نشسته بر اورنگ
تندیسی ایلامی از ایزدبانوی نارونته.
شاه سومری در برابر خدای ماه (سین)
در دوران هخامنشی با چرخشی نمایان در این قاعده روبهرو هستیم. نگارههای هخامنشی هرگز خداوند را در وضعیتی نشسته نمایش نمیدهند و اصولاً اگر از نقش فروهر بگذریم، هیچ ردپایی از نمادهای مقدس در آثار درباری این شاهان دیده نمیشود. در مقابل میبینیم که شاهنشاه تقريباً در تمام موارد بر تختی آراسته نشسته است. این اورنگ را ابتدا در نقشبرجستهی داریوش بزرگ در تختجمشيد و شوش میبینیم، اما بعدتر سایر شاهنشاهان و شهربانان نیز بر آن مینشینند. این نخستین نمونه از «تخت سلطنت» در کل تاریخ جهان است. تخت شاه را در متنهاي آرامی سلطنتی کورسی (kwrsy’) مینامیدند و این همان واژهای است که هنوز در ترکیبهایی مانند کرسی مجلس یا کرسی استادی دلالت سیاسی خود را حفظ کرده است.
کرسی سلطنت یا اورنگ شاهنشاه، به این ترتیب، در رمزپردازی پارسیان مقامی بلندمرتبه به دست آورد. آنچه در این نقشپردازی اهمیت دارد آن است که در عمل پارسیان، چه شاهنشاه و چه شهربانان، در جایگاهی نشانده شدهاند که پیش از این به خدایان اختصاص داشت. این در حالی است که بر مبنای کتیبههای بازمانده از هخامنشیان میدانیم که شاهنشاه، بر خلاف فرعون یا شاهان سومری و اکدی، ادعای خدایی نداشته است. از این رو، در اينجا با نوعی ایزدگونه شدن مفهوم انسان به طور عام روبهرو هستیم که به شخص شاهنشاه و ادعای سیاسی وی ارتباطی ندارد. این به خصوص زمانی بهتر درک میشود که ببینیم در این دوره بر مهرها بانوی خانه را نیز نشسته بر صندلی تصویر کردهاند و این قاعده در هنر ایلامی نیز سابقه دارد، چون در آنجا هم نقشبرجستهای از بانویی ریسنده را میبینیم که بر تختی جلوس کرده است.
سکهی مازه، شهربان کیلیکیه از تارسوس (334-361 پ.م.)، سکهی کالابریا در تارنتوم (410 پ.م.)
سکهی فرناباز، شهربان کیلیکیه (374 پ.م.)
دو تصویر از شهربان در نگارهی داسکولیون
داریوش بزرگ
بانوی پارسی نشسته بر صندلی
داریوش بر گلدان ایتالیایی
شهربان در نگارهی مقبرهی هارپی
ایزدبانوی دمتر بر اورنگ (قرن پنجم پ.م.)
سکهی مازه شهربان بابل (361-338 پ.م.)
بانوی ایلامی ریسنده از دورهي نو ایلامی
اورنگ شاه در رمزپردازی تختجمشيد و نقشرستم به مرتبهی نمادی از وحدت ملی برکشیده شد. در اينجا با نقشهایی از شاهنشاه برخورد میکنیم که بر اورنگ خود نشسته و تمام اقوام تابع این اورنگ را بر دستانشان حمل میکنند. نمایش اورنگ شاه که توسط رعایا حمل میشود هم در جهان پیشاهخامنشی سابقه داشته است. نخستین نمونه از این مضمون را در ایذه میبینیم که در آن شاه ایلام بر دوش حملکنندگانی انسانی بازنموده شده است. این الگو بعدتر به ميانرودان نیز راه یافت. مثلاً تیگلت پیلسر سوم، شاه نیرومند و خونریز آشور، نیز خویش را در همین حالت تصویر کرد.[5] مشهورترین نمونه در این میان، نگارهی لاخیش[6] بر دیوار کاخ نینواست که در حال حاضر در موزهی بریتانیا قرار دارد. در این نقشبرجسته سناخریب، شاه آشور که چند ده سالی پیش از ظهور مادها حکومت میکرد، جریان هجوم آشوریان به شهر لاخیش در سوریه را با صراحت و دقت چشمگیری نمایش داده است. لاخیش دومین شهر بزرگ یهودیه بود و در سال 701 پ.م. به دست آشوریان افتاد. باستانشناسان در حفاری دیوارهای این شهر بقایای اجساد هزار و پانصد تن را یافتهاند که بیشترشان زن و کودک هستند و همگی به شکلی درهم و برهم در یک نقطه دفن شدهاند، و این را نتیجهی کشتار اسیران شهر به دست آشوریان میدانند. در میانهی این نگاره شاه آشوری در حالی نمایش داده شده که بر اورنگی تکیه زده است و تابعانش در قالب آدمکهایی این اورنگ را حمل میکنند. پیرامون تخت شاه از صحنههایی پر شده که راندن تبعیدیان، غارت اموال شهر، شکنجهی اسیران و کندن پوست سرداران دشمن را نشان میدهد.
سربازان آشوری در حال غارت شهر لاخیش و به بردگی بردن مردم این شهر؛ صف مردم اسیر شهر و در زیر آن سربازی آشوری که اسیری را شکنجه میکنند؛ صف مردم تبعیدی شهر و در زیر آن سربازان آشوری در حال کندن پوست دو اسیر؛ سناخریب شاه که در میانهی میدان در برابر سردارش روی اورنگی نشسته و سران شهر در برابرش برهنه بر خاک افتادهاند.
سناخریب و اورنگش و در برابرش سرداری آشوری
حاملان اورنگ سناخریب
صحنهی حملهی آشوریان به دیوار شهر و منظرهی اسیران به سیخ کشیده شده در برابر آن
در نقشهای بازمانده از هخامنشیان که حاملانِ اورنگ را نشان میدهد، تفاوتهایی بنیادین با نمونههای پیشین به چشم میخورد. برای درک این تفاوت باید نخست نقشهای بازمانده را مرور کنیم:
حاملان اورنگ خشایارشا در تختجمشيد و جزئیات آن
حاملان اورنگ خشایارشا در تخت جمشید
حاملان اورنگ اردشیر دوم
داریوش بزرگ در نقشرستم
حاملان اورنگ اردشیر یکم
فهرست اقوام تابع در پای تندیس مصری داریوش بزرگ
اقوام حامل اورنگ داریوش بزرگ: 1) پارسی، 2) مادی، 3) ایلامی، 4) پارتی، 5) هراتی، 6) بلخی، 7) سغدی، 8) خوارزمی، 9) زرنگی، 10) رُخجی، 11) ساگارتی، 12) گنداری، 13) هندی، 14) سکای هومخوار، 15) سکای تیزخود، 16) بابلی، 17) آشوری، 18) عرب، 19) مصری، 20) ارمنی، 21) کاپادوکی، 22) لودیایی، 23) ایونی، 24) سکاهای آنسوی دریا، 25) اسکودری، 26) ایونی سپر بر سر، 27) لیبیایی، 28) حبشی، 29) مکه، 30) کاریایی
تمایز میان سبک نمایش حاملان اورنگ شاهی در عصر هخامنشی و پیشاهخامنشی به قدر کافی نمایان است. از سویی، اصولاً مفهوم اورنگ شاهی در دوران پیشاهخامنشی معنی و رمزنگاری غنی دوران پارسیان را نداشته و تنها نشانهی اقتدار خداوند بوده که گاه برای تأكيد بر نقش ایزدگونه و پیروزمند شاهانی مانند سناخریب نیز به کار گرفته میشده است. در نمونههای کمیابِ پیشاهخامنشی که شاهی بر اورنگ نمایان است و کسانی تخت او را حمل میکنند، همواره با آدمکهایی کوچک، خمیده و ناچیز در برابر عظمت شاه روبهرو هستیم. نگارهی کاخ سناخریب در نینوا به خوبی نشان میدهد که نقش حاملان تخت شاه تنها تأكيدی بر بندگی و ناچیز بودن تابعان و فرمانبران است که در کنار صحنههای وحشیانهی اعمال خشونت بر بدن سرکشان و شورشیان نمایش داده شده است.
در مقابل، در نگارههای هخامنشی مضمون و رمزپردازیای یکسره متفاوت را میبینیم. از سویی تمایز میان شاهنشاه و حاملان اورنگ چندان چشمگیر نیست و افراد یادشده بخشی فرعی از تصویر نیستند، بلکه بدنهی اصلی تصویر را به خود اختصاص دادهاند و از نظر اندازهی بدن هم تفاوت چشمگیری با شاهنشاه ندارند. حاملان اورنگ با لباسهای متفاوت و آرایش سر و گیسوی ویژهشان، نمایندگان اقوام تابع هخامنشیان هستند. بنابراین در اينجا با جمعیتی انسانی سر و کار داریم که در ردهای قومی گنجانده شده و در قالب بدن یک انسان بازنموده شده است. بر خلاف نمونههایی قدیمی مانند نقش سناخریب، هر یک از ایشان ویژگیهایی فردی دارند و قالبی تکراری از نقشی تزیینی نیستند. همهشان مسلح هستند و خنجر یا شمشیر ویژهی قومشان را بر کمر دارند. مهمتر از همه آن که اقوامِ پیروزمندِ ماد و ایلامی نیز در کنار ایشان و با حالت و اندازهای کاملا همسان بازنموده شدهاند. حالت بدن این نمایندگان اقوام كاملاً سرافراز و نیرومند است و همگی راست ایستاده و دستانشان را به بالا بردهاند. دستهایشان یکی در میان در هم قفل شده و انگار بر این که با همکاری هم و با «دست به یکی کردن» اورنگ را سر پا نگه داشتهاند، تأكيدی وجود داشته است.
این سبک هنری خاص که در حاملان اورنگ پارسی دیده میشود، دلالتی مشخص و سنجیده داشته است و تنها سلیقهای هنری محسوب نمیشده است. این را از آنجا میتوان دریافت که شاهان پیاپی همین قاعده و قالب را در بازنمودن اورنگ خویش رعایت کردند. دلیل دیگر بر اهمیت این نماد، آن است که نمایندگان اقوام در آثاری که با سبکی محلی و پیشاهخامنشی تولید شدهاند نیز به شکلی مجسم شدهاند که با این چارچوب معنایی سازگار باشند، ولو آن که از قواعد آن سنت هنری خروج کنند. بهترین مثال در این مورد، تندیسی بی سر از داریوش است که در سال 1351 خورشیدی در برابر دروازهی کاخ سلطنتی شوش کشف شد. خشایارشا در نبشتهی پای این تندیس تصریح کرده که این مجسمه را پدرش داریوش ساخته و در ابتدای کار در معبد شهر هلیوپلیس قرار داشته است. بر پایهی این تندیس فهرستی از استانهای شاهنشاهی و اقوام تابع دیده میشوند که با سبکی متأثر از هنر مصری نقش شدهاند. این فهرست با آنچه در سیاههی سرزمينهاي تابع بر تندیس یادمان آبراههی سوئز میبینیم همسان است و بنابراین تاریخ ساخت آن با افتتاح این کانال همزمان است. در این تصویر، طبق رسمی مصری، نمایندگان اقوام بر یک زانو نشستهاند، اما پشتی راست دارند و دستانشان را طوری بالا گرفتهاند که انگار حامل تندیس داریوش هستند. سبک نقاشی و نام اقوام که به مصری در حلقهی زیرشان نوشته شده كاملاً مصری است، اما در بازنمایی بدن اقوام تابع نوآوری چشمگیری دیده میشود که تنها با مقایسهاش با مضمونی مشابه از دوران فراعنه – که به زودی به آن میرسیم – فهمیده میشود.
بازنمایی اقوام تابع و جایگاه مرکزی و ارجمندشان در پیوند با شاه، همان است که در نقش نمایندگان هدیهدهنده در تختجمشيد هم میبینیم. در اينجا هم تمام اقوام با زیبایی و شکوه تمام تصویر شدهاند و علاوه بر ارتباطشان با شاه، در پیوندی نزدیک با پارسیان نیز قرار دارند. نمایندگان اقوام گوناگون در تختجمشيد با همراهان و راهنماهایی به سوی شاه هدایت میشوند. در این راهنمایان نظمی به چشم میخورد؛ یعنی، مادها توسط پارسها، ایلامیها توسط مادها، و سایر اقوام با راهنمایانی که یکی در میان پارسی و مادی هستند هدایت میشوند.
این احترام به اقوام تابع و نمایش باشکوه ایشان در پیوند با اورنگ شاهی تنها در تصویر نمود ندارد، بلکه در کتیبههای هخامنشی نیز بازتاب یافته است. هخامنشیان نخستین شاهانی هستند که بناهایی عظیم مانند تختجمشيد را با نیروی کاری حقوقبگیر و غیر برده بنیاد کردند. الواح بازمانده از تختجمشيد نشان میدهد که احترام به حقوق دیگران تنها به اقوام تابع و نمایندگان نخبهی ایشان مربوط نمیشده است، بلکه اصولاً نمودی از تغییر نگرش عمومی نسبت به انسان بوده است. بدنهی سازندگان تختجمشيد کارگرانی ساده بودند که میبایست کارهایی ساده و غیرتخصصی را انجام دهند و با وجود اين در موردشان قواعد دقیقی وجود داشته که عادلانه بودن پرداخت حقوق را تضمین میکرده است. همچنين در کتیبههای شرح ساخت این بناهای عمومی برای نخستین بار به چیزی شبیه به حق مؤلف دربارهی نیروی کارِ دخیل در فعالیتها برخورد میکنیم. سابقهی این روال به دوران کوروش بزرگ باز میگشته است. چون در کتاب عزرا میخوانیم که کوروش به مردم صور و صیدا خوراک و روغن و آشامیدنی داد تا سروهای لبنان را برای بازسازی معبد اورشلیم به بندر یافا بیاورند.[7]
نوظهور بودنِ رویکرد هخامنشیان به نیروی کار و اقوام تابع تنها زمانی به درستی روشن میشود که آن را با نظیرهایش در دوران پیشاکوروشی مقایسه کنیم. چنان که میدانیم، داریوش بزرگ نبشتهای دارد و در آن از اقوامی که در ساخت کاخ آپادانا در شوش سهم داشتند، یاد کرده است. پیش از او نبوکدنصر دوم، که بزرگترين پادشاه دوران نوبابلی است، نیز متنی مشابه را نگاشته است. این پادشاه که تنها یک نسل قبل از کوروش میزیست، در مفصلترین کتیبهی ساختمانیاش چگونگی ساخت معبد اِتِمِنانکی را شرح داده است. این کتیبه از نظر ساختار با متن آپادانا شباهت دارد ولی از نظر مضمون تفاوتی مهم با آن را نشان میدهد. نبوکدنصر چنین میگوید:[8]
جماعت فراوان ملتهایی که سرورم مردوک آنان را در اختیار من (زیر قدرت من) قرار داده، و شمشِ پهلوان کلاه آنان را به من سپرده، از تمام سرزمینها، همهي ملتها، از دریای بالادست تا دریای پاییندست، سرزمينهاي دور، مردم بسیاری از ملتها، شاهان کوهستانهای دوردست و جلگههای پست در مرکز دریای بالادست و دریای پایین دست، که سرورم مردوک زنجیر اسارت و بندگی آنان را – که از آن اوست – به من سپرده، من همه را بسیج کردم تا به عنوان (؟) دستورزان و کارگران شمش و مردوک اتمنانکی را بسازند. به آنان امر کردم تا خشت و گل بکشند، سرزمین پوکودو، سرزمین بیت…، سرزمین بیت آموکانی، سرزمین بیت…، سرزمین آراپخا، سرزمین لاهی…، سراسر سرزمین آگ…، و شاهانی که … والیها… سرزمین هاتی از دریای بالادست تا دریای پاییندست، شاکاناکیها در سرزمین هاتی در آنسوی فرات به سوی باختر، که فرمانرواییشان به امر سرورم مردوک به دست من بود، آنان درختان عظیم صدر ار کوههای لبنان به شهر من بابل آوردند. تمام مردم ملتهای پرشماری را که سرورم مردوک آنان را به من سپرده وادار کردم تا در ساخت اتمنانکی خدمت کنند و زنبیل خشتکشی را به دستشان دادم. برای پی و شالوده(ی این بنا حفرهای عمیق کندم و آن را با) صفهای به ارتفاع سی ذرع آکندم، الوارهای ستبر و ضخیم چوب سدر، تنهي درختان بزرگ ماگان را با پوششی از فلز برنج پوشاندم…
برای آن که در ماهیتِ بردهدارانه و اجباریِ کار انجامشده در این معبد تردیدی باقی نماند، همین شاه در کتیبهی ساخت کاخ خویش در بابل نوشته: « برای ساختن کاخ شگفتانگیزِ انسانی که اقامتگاهِ منِ اعلیحضرت است، یوغ بر گردنشان افکندم، و زنبیل خشتکشی به دستشان دادم»[9].
این را مقایسه کنید با متن داریوش یکم دربارهی ساخت کاخ آپادانا در شوش:
این کاخ را در شوش ساختم، آرایههای آن از دوردستها آورده شد. زمین کنده شد، تا آن که در خاک به سنگ رسیدم. هنگامی که (تا این حد) کنده شد، (در جاهای گوناگون) بین چهل ارش و بیست ارش با شفته انباشته شد. روی آن شفته کاخ بنا شد. مردم بابل اينها را به انجام رساندند: زمینی که کنده شد و شفتهای که انباشته شد و خشتی که زد شد. الوار کاج از کوهی به نام لبنان آورده شد، مردم آشور آن را تا بابل آوردند و ایونیاییها آن را تا شوش آوردند. (دیگران) الوار یَکا را از گنداره و کرمان آوردند. زری که در اينجا به کار رفته، از سارد و باختر آوردهاند. سنگ قیمتی کبود و عقیقی که در اينجا به کار رفته، از سغد آوردهاند. سنگ فیروزه که در اينجا به کار رفته، از خوارزم آوردهاند. نقره و چوب آبنوس را از مصر آوردهاند. زیوری را که با آن دیوارها آراسته شد ایونیها آوردند. عاجی را که در اينجا به کار رفته از کوش و سند و رخج آوردهاند. ستونهای سنگی را که در اينجا به کار رفته از دهکدهای به نام ابیرادو در ایلام آوردهاند. مردان سنگتراشی که سنگکاری کردند ایونی و ساردی بودند. مردان زرگری که طلاکاری کردند، مادی و مصری بودند. مردانی که با چوب کار کردند، ساردی و مصری بودند. مردانی که با آجر پخته کار کردند، بابلی بودند. مردانی که دیوار را آراستند، مادی و مصری بودند. داریوششاه گوید: در شوش به کاری بسیار عالی فرمان دادم، (کاری) بسیار عالی به پایان رسید. اهورامزدا مرا و ویشتاسپ پدرم را و سرزمین مرا بپاید.[10]
- . Pazyryk ↑
- . Sergei Ivanovich Rudenko ↑
- . Rudenko, 1970. ↑
- . Ice Maiden ↑
- . Root, 1979: 113-120. ↑
- . Lachish ↑
- . کتاب عزرا، باب 3، آیهی 7. ↑
- . Langdon, 1912: 145-147. ↑
- Unger, 1970: 282. ↑
-
. کنت، 1384: 467-466. ↑
ادامه مطلب: بخش پنجم: داریوش و معماری هویت ایرانی – گفتار پنجم: انگاره و خودانگارهی پارسیان (4)