بخش ششم: دین هخامنشیان
گفتار هشتم: ظهور دین بودا
1. در زمان هخامنشیان دین مهم دیگری نیز در حاشیهی قلمرو نفوذ تمدن ایران پدید آمد که بعدها به یکی از بزرگترين ادیان جهان تبدیل شد. این دین توسط گوتاما سیدارتَه تبلیغ میشد که بیشتر با لقبش – بودا – شناخته میشود. زادگاه آیین بودا گوشهی شمال شرقی هند است که با کنجِ جنوب شرقی ایرانِ هخامنشی همپوشانی دارد و همسایهی آن محسوب میشود. زمان زایش بودا و توسعهی آیین او نیز با میانهی عصر هخامنشی همزمان است. شالودهی معنایی و چارچوب دیدگاه وی نیز شباهتی روشن و نمایان با دیدگاه زرتشتی دارد و با بافت هندیِ پیرامونش متفاوت است. همچنين این حقیقت تاریخی كاملاً شناختهشده است که مسیر توسعهی دین بودا به سوی شمال بوده و پایگاه و مرکز جمعیتی و شهرهای مقدس و مرکز ترویج و تبلیغش در سرزمينهاي دیگر همه در افغانستان امروزین و بلخ و سغد باستان قرار داشته است. با توجه به این نکات، بسیار غریب است که خاستگاه ایرانی این دین كاملاً نادیده انگاشته شده است. برای آن که سیر رخدادهای منتهی به زایش این دین بهتر درک شود، نخست باید تصویری از زمینهی اجتماعی هند شمالی در قرون ششم و پنجم پ.م. به دست آوریم.
در ابتدای دوران هخامنشی، شمال هند به مجموعهای از قلمروهای قبیلهای تقسیم میشد که همهشان را روی هم رفته مَهاجَنَهپاداس[1] (महाजनपद : اردوگاههای بزرگ) مینامیدند. هر یک از این قلمروها به یکی از قبایل هند و ایرانیای تعلق داشتند که از حدود پنج قرن پیش به این منطقه کوچیده بودند. در ابتدای دوران هخامنشی بخش عمدهی این قبایل همچنان کوچگرد بودند و تنها شهرهای کوچکی را در قلمرو خود پدید آورده بودند. در متن بوداییِ آنگوتارانیکایا[2] شمار این اردوگاهها شانزدهتا دانسته شده است و هر کدام را یک سَمگْهَه (پادشاهی) نامیدهاند.[3] در متن ویگهانیکایا تنها به دوازده اردوگاه اشاره شده و چنین آمده که هر قلمرو به یک قبیلهی دارای طبقهی جنگاور (کشتریَه) تعلق دارد.[4] پانینی که در قرن سوم و چهارم پ.م. میزیست، هنگام اشاره به شهروندان این قلمروها ایشان را جاناپادین نامیده و بنابراین بر تعلق قبیلهای و ایلیاتیشان تأكيد کرده است.
برخی از این اردوگاهها آشکارا به قبایلی ایرانیزبان تعلق دارند. یکی از آنها قبیلهی کورو است که احتمالاً کوروش بزرگ نامش را از ایشان گرفته است. این قبیله، منطقهی دهلی و مِروت[5] را در اختیار داشت و شهری به نام ایندراپرستا یا ایندراپاتا را به عنوان پایتخت خود تأسيس کرد. متن سومانگاویلاسینی میگوید که کوروها به خاطر فرزانگی و قدرت بدنی و سلامتشان شهرت داشتند. وایروپورانا نام نخستین شاهشان را کورو پسر ساموارسانا ذکر کرده است. در سدههای ششم و پنجم پ.م.، یعنی همزمان با پیداییِ دولت هخامنشی، موجی از مهاجرت و نفوذ پارسیان به این قلمرو را شاهد هستیم که به دگردیسی ساختار سیاسی در این منطقه منتهی میشود. در زمان زندگی بودا مردی به نام کورایویا بر این قلمرو حاکم بود، اما به تدریج نهادهای سیاسی این قلمرو از پادشاهی به سوی جمهوری گرایش یافتند. اردوگاه دیگری که در سدههای ششم و پنجم پ.م. تحول سیاسی مشابهی را تجربه کرد، پانچالا[6] نام داشت که بین رود گنگ و کوههای فرخآباد امروزین قرار داشت. شهر مهم این قلمرو کانیکاکوبجا یا کاناوج[7] نام داشت و سرزمینش به دو بخش شمالی (اوتاراپانچالا)[8] و جنوبی (دَکشیناپانجالا)[9] تقسیم میشد که به ترتیب، شهرهای رامنگر و فرخآباد امروزین مرکزهایش محسوب میشدند. این قلمرو نیز همزمان با ظهور هخامنشیان از پادشاهی به جمهوری تغییر ماهیت داد. این تحول کورو و پانچالا سخت به الگوی دگرگونی سیاسی در پادشاهیهای کوچک بالکان شباهت دارد که با حمایت کوروش و فشار سردارانش به جمهوریهایی تابع هخامنشیان تغییر رویه میدادند. یعنی همزمان با ظهور کوروش میبینیم که در دو گوشهی شمال غربی (دولتشهرهای ایونیه و لودیه) و جنوب شرقی (کورو و پانچالا) تحول سیاسی مشابهی نمایان میشود. پادشاهیهایی که به تازگی در قلمروهایی کوچگرد تأسيس شده بودند جای خود را به اتحادیههایی از سرداران و بازرگانان میدهند که قدرت سیاسی را در میان خود تقسیم میکنند و نظامی متکثر همچون جمهوری را پدید میآورند.[10] در دولتشهرهای یونانی و لودیایی این روند با حمایت و گاه دخالت نظامی پارسها جریان مییافته است،[11] و چه بسا که در مورد شمال هند نیز الگوی مشابهی در کار بوده باشد.
توزیع قبایل در 16 اردوگاه شمال هند – 600 پ.م.
قلمرو ایرانی دیگر، گَندهارَه نام داشت که در جنوب رود کابل (کوبْهْلا[12] در سانسکریت) و دهانهی رود سند قرار داشت و به تدریج چندان قدرتمند شد که پنجاب و کشمیر را نیز فتح کرد. در ریگودا و مهابهاراتا ارجاعهای زیادی به این قلمرو وجود دارد و میدانیم که مردمش ایرانی بودهاند، نه هندی. مهابهاراتا میگوید که مردم این قلمرو با کوروها متحد بودند و معمولاً با پانداواسها[13] جنگ داشتهاند. شهرهای مهم این اردوگاه تاکساشیلا[14] و پوشکالاواتی[15] نام داشت. این شهرها ردپای نمایانی از حضور هخامنشیان را در خود نشان میدهند و بر مبنای شواهد باستانشناختی یافتهشده در تاکسیلا میتوان پذیرفت که گندارهی[16] ودایی همان استان گنداره در فهرست استانهای هخامنشی بوده است. طبق اساطیر ودایی دو شهر اصلی این قلمرو را دو پسرِ شاهی اساطیری به نام بهاراتا تأسيس کرده بودند که تاکسا و پوشکارا نام داشتند. ناگفته نماند که نام بهاراتا بعدها بر منظومهی عظیم مهابهاراتا[17] (یعنی بهاراتای مهتر و بزرگ) باقی ماند و تا به امروز خودِ هندیان کشورشان را بهارات میخوانند و نام هند که در سطح جهانی مشهور شده نامِ هخامنشی ایشان است.
اردوگاه دیگری که در همسایگی کورو قرار داشت، کمبوجا نامیده میشد و نام این قبیله احتمالاً خاستگاه نام کمبوجیه نیز هست. کمبوجاها در دو سوی هندوکوش میزیستند و خاستگاهشان سرزمینی در شرق رود وخش و حوالی بلخ بوده است. این قبیله با مردم بدخشان و ساکنان فلات پامیر پیوند داشتهاند، چون مردم آن قلمرو در ادبیات سانسکریت پاراماکامبوجا خوانده شدهاند. پایتخت اردوگاه کامبوجا شهری بود به نام راجاپورا که در جنوب غربی کشمیر قرار داشت. طبقهی جنگاور کمبوجا بسیار نیرومند و مقتدر بود. طوری که بعدها مَهاپادماناندا – شاه ماگادا – پس از غلبه بر اردوگاههای رقیب کل مردان طبقهی کشتریه را در این سرزمينها کشتار کرد و تنها در مورد گندهاره و کمبوجه از این کار چشمپوشی کرد و از مردم این قبایل حساب برد. در میانهی قرن ششم پ.م. و همزمان با ظهور کوروش بزرگ، اردوگاههای کورو و گنداره و کمبوجا و باهلیکاس (بلخ) با هم متحد شدند و کمی بعد به تابعیت ایران درآمدند.
قلمرو دیگر، که فرهنگی كاملاً هندی و نامی ایرانی دارد، اردوگاه کاسی است که شهر بنارس پایتخت آن محسوب میشود. نام این شهر در منابع سانسکریت واراناسی است و از آنجا آمده که این منطقه بین دو رود وارونا در شمال و آسی در جنوب قرار گرفته است. برای دیرزمانی این قلمرو و شهرِ مرکزیاش نیرومندترین واحد سیاسی در هند شمالی بود و تنها بعدها بود که اردوگاههای ماگادا[18] و کوسالا[19] با آن به رقابت پرداختند. بنارس از آن هنگام تا به امروز مرکز دینی هندوان است و بخش مهمی از ادبیات ودایی در آن تدوین و تنظیم شده است. نام این قلمرو در تمام منابع کاسی ذکر شده و تنها در یک متن – ماتسیاپورانا – این عنوان را به شکل کاوسیکا میبینیم. آلبرونی بر همین مبنا آن را با کاوشَکا در منابع بودایی یکی گرفته است. در مورد قبیلهی کاسی میدانیم که آریایی بودهاند و به شاخهای هندی از دین هند و ایرانی قدیم پایبند بوده و کاهنانشان بانفوذترین تفسیر و جمعبندی از این دین کهن را به دست دادهاند. استخوانبندی دین هندو تا به امروز همان است که برای نخستین بار در شهر بنارس و توسط کاسیها صورتبندي شد.
اردوگاه مهم دیگری که در همسایگی کاسی قرار داشت، کوسالا نامیده میشد. شهر مهم این قلمرو سَراسوتی[20] بود که در صد کیلومتری شمال غربی گوراکپور امروزین واقع شده است. این قلمرو در جنوب با رود گنگ و در شرق با گندَهَک و در شمال با هیمالیا مرزبندی میشد. در ادبیات حماسی سانسکریت نخستین شاه این قلمرو موجودی افسانهای به نام وَیوَسوَتَه است که با شاه دراویدیها – ساتیاوراتا – همسان انگاشته شده و در ماتپیاپورانا دومین تجسد ویشنو معرفی شده است. یکی از نوادگان این موجود اساطیری، مردی بود به نام مَهاکوسالا که اردوگاه کاسی را به قلمرویش افزود. پسر او، که پاسِنادی یا پراسِنجیت[21] نام داشت، با ملکهی ماگادا ازدواج کرد و فرزندی که از ایشان زاده شد ویدودابها[22] نامیده شد. این پسر بر پدر خود شورید و به کمک نخستوزیر پدرش او را از قلمرو قبیلهاش راند. پاسنادی برای یاری خواستن از شاه ماگادا به این قلمرو سفر کرد اما در راه درگذشت و ویدودابها رهبر کوسالا شد. این رخدادها در قرن ششم و احتمالاً همزمان با زمامداري کمبوجیه رخ داده، و این زمانی است که هنوز دایرهی نفوذ سیاسی ایرانیان تا شمال هند کشیده نشده بود.
اردوگاه مهم و مقتدر دیگری که در همسایگی کاسی و موسالا قرار داشت، ماگادا (मगध) نامیده میشد. این سرزمین در میان رودهای سونا (در غرب)، چامپا (در شرق) و گنگ (در شمال) محصور بود و مرز جنوبیاش کوههای ویدْهیَه بود. شهر مهمش ماگادا نام داشت که در محل کنونی پَتنَه در جنوب استان بیهار امروزین قرار داشت. در ریگودا این منطقه قلمرویی غیرآریایی دانسته شده و از یکی از شهرهای آن به نام کیکاتا و شاهش – پراماگاندا – یاد شده است. در مهابهاراتا و پوراناها میخوانیم که آریاییها بر این قلمرو حاکم شدهاند و نخستین سلسلهشان توسط مردی به نام بریهادراتا تأسيس شده است.
قلمرو دیگری که در هند شمالی وجود داشت، مالّا نامیده میشد. در متنهاي بودایی و جاینی از این سرزمین بسیار یاد شده است. پایتخت این قلمرو چاندراکانتا نام داشت و دو تا از شهرهای مهم آن کوسینارا (کاسیای امروزین نزدیک گوراکپور)[23] و پاوا (پادراونای امروزین) بودند که به ترتیب محل درگذشت بودا و مهاویره هستند. این اردوگاه محل استقرار نُه قبیله بود که نیرومندترینشان مانوسمریتی[24] نام داشت. در زمان زندگی بودا نُه تن از روسای قبایل این ناحیه با قبیلهي جنگاور لیچّهاویس[25] در قلمرو واجی متحد شدند و در برابر ماگادا صف آراستند. اما آجاتاشترو بر ایشان غلبه کرد و این قلمرو را نیز به سرزمین خود منضم ساخت.
2. تاریخ اردوگاههای شانزدهگانه تا پیش از قرن پنجم پ.م. تنها در قالب مجموعهای از روایتهای اساطیری ثبت شده که سندیت چندانی ندارند. آنچه در مورد شمال هندوستان در این دوران میدانیم، بسیار به وضعیت ترکستان و شمال دریای مازندران شباهت دارد. یعنی در این منطقه نیز مجموعهای از قبایل جنگاور و چیرهی آریایی در قلمروهایی که تازه از چند قرن پیش فتح کرده بودند به تاختوتاز مشغول بودند. این قبایل همچنان به سبک کوچگردانه روزگار میگذراندند و به تازگی ساخت شهرهایی را به عنوان مراکز جمعیتیشان آغاز کرده بودند. این سبک زندگی با آنچه یونانیان دربارهی سکاهای مقیم میان دریای مازندران و دریای سیاه نوشتهاند شباهت زیادی دارد و بنابراین میتوان پذیرفت که دولت هخامنشی یک واحد سیاسی غولآسای یکجانشین و شهرمدار بود که در میانهی هالهای از قبایل ایرانی کوچگرد – و در دوردستترِ جنوب شرقی، هندوایرانی – پدید آمده بود.
تاریخ هند شمالی با بر تخت نشستن شاهی به نام بیمبیسارَه (बिम्भिसार) (491-558 پ.م.) شروع میشود. این مرد رئیس قبیلهی ماگادا بود و بنابراین فرمانروای این اردوگاه محسوب میشد. او به خاندان هاریانکا[26] تعلق داشت و همزمان با بودا، مهاویره و کوروش میزیست. دوربردترین تخمینها زمان آغاز حکومتش بر ماگادا را به 543 پ.م. مربوط میدانند، و این در حالی است که از پانزده سالگی به حکومت رسیده باشد. او با دختر مهاکوسالا – زنی به نام کوسالا دِوی[27] – که رهبری اردوگاه کوسالا را بر عهده داشت ازدواج کرد و به این ترتیب، میان این دو اردو صلح برقرار کرد. بعد هم با شکست دادن برهماداتَّه[28] اردوگاه آنگا را تسخیر کرد و حکومت آنجا را به پسر جاهطلبش اجاتَهشَترو[29] سپرد که از کوسالادوی زاده شده بود. زنِ دوم او چِلّانا[30] نام داشت و ملکهی قبیلهی نیرومند ویچّهالی بود. چِلّانا پس از پدرش چِتاکا[31] به قدرت رسیده بود و ملکهی شهر لیچهاوی در منطقهی وایشالی محسوب میشد. این چتاکا برادرزادهای داشت به نام وَردْهَمَنَه[32] یعنی برزمند و افزاینده. این مرد همان پیامبری است که معمولاً مهاویره خوانده میشود. بیمبیساره، طبق روایتهای بودایی و جاینی، با مهاویره و بودا دیدار کرده و شاگرد هر دو محسوب میشده است. هر چند این گزارشی افسانهآمیز است، چون مهاویره تازه در سالهاي آخر دوران او شهرتی یافت و بودا هنوز در دوران وی کار تبلیغ خود را شروع نکرده بود.
بیمبیساره در نهایت با شورش پسر و ولیعهدش، اَجاتَهشترو، روبهرو و به سال 491 پ.م. در زندان از گرسنگی کشته شد. اجاتهشترو (अजातशत्रु) شاه بعدی از این خاندان بود که از 491 تا 461 پ.م. بر ماگادا حکومت کرد. در سوترای نیلوفر میخوانیم که او هنگامی که بودا موعظه میکرد حضور داشته است. این شاه از دین بودا حمایت کرد و توسعهی انجمنهای بودایی ابتدا در قلمرو او انجام پذیرفت.
آجاتهشَترو پادشاهی مقتدر بود که بر سر قلمرو کاسی – که جهیزیهی مادرش بود – با شاه کوسالا، پراسنجی، جنگید و او را شکست داد. پراسنجیت دایی او بود و بنابراین مورد بخشش قرار گرفت. اجاتهشترو با دختر او ازدواج کرد و قلمرویش را با ماگادا ادغام کرد. او پایتختی را به نام گیریوْراجا را در نزدیکی پَتنَهی بعدی تأسيس کرد. این شهر همان است که بعدها به پاتالی پوترا تبدیل شد و به مرتبهی یکی از بزرگترين شهرهای هند برکشیده شد. مرکز دینی جاینها در این شهر قرار داشت و نخستین شورای تدوین و گردآوری آثار بودا نیز در همین جا منعقد شد.
آجاتهشترو به اردوگاه واجّی تاخت و پایتخت این قلمرو یعنی وایشالی را فتح کرد و آنجا را به همراه 36 جمهوری کوچکِ گرداگرد ماگادا به قلمرو خود منضم ساخت. به این ترتیب، در حدود زمان داریوش و تقريباً همان زمانی که نام هند در فهرست استانهای هخامنشی پدیدار میشود، میبینیم که اردوگاه ماگادا در شمال هند به تدریج قلمروهای همسایه را فرو میبلعد و به دولتی ابتدایی تبدیل میشود. شواهد جسته و گریختهای در دست است که نشان میدهد اجاتهشترو سخت زیر نفوذ فرهنگ ایرانی قرار داشته است. سبکی که او برای تبلیغ در سرزمينهاي همسایه و بعد فتحشان در پیش گرفت سخت به سیاست هخامنشیان شباهت دارد و سازماندهی ارتش و ديوانسالاريای که قاعدتاً در دولت او وجود داشته و در قلمروهای قبیلهای همسایهاش وجود نداشته، به امتدادی از ديوانسالاري هخامنشیان میماند. از نظر زمانی میبینیم که همزمان با دوران او نام گنداره و هند در فهرست استانهای هخامنشی پدیدار میشود و عناصری مانند نویسایی، دینِ سازمانیافتهی بودایی و تمرکز قدرت سیاسی در قالب یک پادشاهی، همه به وامگیریای از قلمروهای غربی و شمالی میمانند که فرهنگ هخامنشی در آنجا رواج داشته است.
جایگاه دولت ماگادا در بیشینهی توسعهاش در زمان هخامنشی
گذشته از این، نیرومندترین سلاحی که توسط او برای نبرد با جمهوری لیچهاوی مورد استفاده قرار گرفت، گردونهی داسدار بود که عبارت بود از گردونهای جنگی که تیغهی تیز داسمانندی بر محور چرخ آن کار گذاشته شده بود. کسنوفانس نوشته که این گردونه در اصل اختراع پارسیان بوده و قدمتش به دوران کوروش بازمیگشته، هر چند برخی از تاريخنويسان غیاب این اسلحه در نبردهای ایران و یونان را نشانهی متأخرتر بودنِ ابداع این جنگافزار دانستهاند.[33] سخنی که مستدل نمینماید، چون گردونه اصولاً برای نبرد در سرزمین کوهستانی یونان مناسب نیست و گذشته از گردونهی داسدار، به حضور صف گردونهرانان یا فیل هم در سپاه خشایارشا اشاره نشده و از این حرفها نمیتوان نتیجه گرفت که پارسها گردونه را نمیشناختهاند و فیل در آن هنگام هنوز تکامل نیافته بوده! پارسها گردونهی جنگی را از ابتدای کار در زرادخانهی خود داشتهاند و کوروش هم در نبردهایش بارها از آن استفاده کرده است. کاربرد این سلاح در جنگها همچنان تا آخر عصر هخامنشی باقی ماند و هم در نبرد کوناکسا و هم در نبرد گوگامل در صف مهاجمان مقدونی و یونانی وحشت میآفرید. بنابراین قدرت یافتن ارجهشترو با مجموعهای از وامگیریها و سازمانیافتگیهای اجتماعی، فرهنگی و نظامی همراه بود که آن را به دنبالهای از تمدن هخامنشی شبیه میسازد. تاريخنويسان معمولاً محافظهکارانه قلمرو استان هخامنشی هند را به پنجاب محدود میدانند و قلمرو ماگادا را از آن خارج میدانند. خواه دامنهی سیطرهی اجاتهشترو را به عنوان بخشی از استان هند – و شاید بدنهی اصلی این استان – در نظر بگیریم و خواه آن را همسایهی آن بدانیم، در هر حال این نکته به جای خود باقی است که از نظر فرهنگی، اجتماعی و دینی این قلمرو دنبالهای از نظم هخامنشی محسوب میشده است.
3. در دوران تأسيس پادشاهی ماگادا دو شخصیت دینی مهم در این قلمرو ظهور کردند که دینشان هنوز هم زنده است. یکی از ایشان با نام مهاویره شهرت دارد و مؤسس دین جاین است. دیگری گوتمه سیدارتا است که دین بودا را بنیان نهاده است.
مهاویره (महावीर) در زبان سانسکریت و آروگان (அருகன்) در تامیلی لقب مردی به نام وَردْهَمَنَه (वर्धमान) است که طبق روایتهای سنتی دین جاین در فاصلهی 599 تا 527 پ.م. در شمال هند میزیست. تاریخگذاریهای جدیدتر این سنت را نادرست ميداند و زمان راستینِ زندگی وی را در فاصلهی 549 تا 477 پ.م. قرار میدهد.[34] بنابراین او را باید همدورهی کمبوجیه، داریوش و خشایارشا دانست.
زادگاه او کوندالَهگراما است که در منطقهی وایشالی استان بیهار قرار دارد. طبق اساطیر هندی او در هنگام نوروز در کاخی سلطنتی زاده شد و حاصل وصلت شاهی به نام سیدارتا با بانویی به نام تریشالا[35] بود. زادروز او، که همان نوروز ایرانی است، در سراسر جهان توسط جاینها جشن گرفته میشود و بزرگترين مراسم دینی ایشان محسوب میشود. طبق روایتهای اساطیری زایش او با نشانههای فرخندهی فراوانی همراه بود که سخت به روایتهای مربوط به زاده شدن زرتشت شباهت دارد. مهاویره برای سی سال در دربار پدرش زیست و بعد تمام اموالش را به فقیران بخشید و راه زهد و ریاضت را در پیش گرفت. او دوازده سال در جنگلها ریاضت کشید و به دلیل همین شجاعت و بردباریاش لقب مهاویره یا قهرمان را به دست آورد. نتیجهی این دوران ریاضت آن بود که به مقام اَرهات – یعنی راهبر معنوی – دست یافت.
مهاویره دیدگاهی بدبینانه و زاهدانه را در مورد زندگی تبلیغ میکرد. همواره پابرهنه راه میرفت و از پوشیدن لباس خودداری میکرد و امروز هم یک شاخهی بزرگ از پیروانش همچنان چنین میکنند. مهاویره به مناطق مختلف سفر کرد و دین خویش را تبلیغ نمود؛ دینی که به شکل شگفتانگیزی به یک فلسفهی شکاکانهی ضد دین شباهت دارد. دستگاه نظری او هشت اصل موضوعه را در بر میگیرد که سه تایشان مابعدالطبیعی و پنج تای دیگر اخلاقی هستند. این دستگاه به شکل شگفتانگیزی به رونوشتی از دیدگاه گاهانی شباهت دارد.
تندیس مهاویره
دو تندیس از پارسهوانات با کلاه ویژهاش
از دید ماهاویره تمام جانداران روحی دارند که در چرخهی کارمه – یعنی زادمردِ تابعِ قانونی اخلاقی – اسیر است. روح موجودات از اتمهایی تشکیل یافته که با دو نیروی مهر یا کین – همتای اهورامزدا و اهریمن – به هم میپیوندند یا از هم جدا میشوند. مردمان و جانداران به دلیل توهمی که از کارمه برمیخیزد (دروغ)، زندگی مادی را مبنا میگیرند و به آن قانع میشوند. در حالی که جهانی فراتر از آن از جنس معنا نیز وجود دارد (گیتی در برابر مینو). این توهمِ بسنده بودنِ زندگی مادی به کوشش نافرجام برای دستیابی به خوشبختی و لذت منتهی میشود که از مجرای مالکیت و ابراز خشونت نسبت به هستی برآورده میشود (دیوِ دروغ و خشم). نتیجهی این کوششِ مذبوحانه، کین و نفرت و خشم و آز است که از انباشت کارمه حاصل میآید.
راه رهایی از این خطا، دستیابی به ایمانِ درست (سَمیَک دَرْشَنَه)[36]، دانشِ درست (سمیکگیانَه)[37] و ارتباط درست (سمیکچَریترَه)[38] است. عناصری که دقيقاً با سپنتهآرمئیتی، وهومنه و ارتهوهیشته در سنت اوستایی مترادف هستند و پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک را نتیجه میدهند. حتا تأكيد زرتشتی بر عدد پنج که در سنت دینی ودایی رایج نیست هم در دین جاین جایگاهی مرکزی دارد. هر پیرو جاین باید پنج سوگند بنیادین را به جا آورد که عبارتند از: پرهیز از خشونت (آهیمسا: अहिंसा)[39]، راستی (سَتیَه)[40]، دزدی نکردن (آستیَه)[41]، پرهیزکاری از لذت (برَهماچَریَه)[42] و چشمپوشی از مالکیت و وابستگی (آپَریگْراهَه)[43]. دو اصل اول این مجموعه به رونوشتی از اصول تبلیغشده در گاهان شباهت دارد. اما سه قاعدهی بعدی در ادبیات زرتشتی مورد تأكيد نیستند و حتا با نگرش شادخوارانهی ایرانی تضاد هم دارند. چنان که خواهیم دید، این اصول که بر طرد زندگی مادی و ریاضتجویی تأكيد دارند، ویژهی شرایط بومی هند هستند.
مهاویره معتقد بود که تنها با پذیرش اصل نسبیت (سیادْوادَه)[44] و پیروی از فلسفهی ضدمطلقگرایی (آنِکانتْوادَه)[45] ميتوان این پنج اصل را رعایت کرد. در دیدگاه او زنان و مردان برابر هستند و میتوانند به یکسان در راه کمال پیش بروند. مهاویره در ضمن کل نظام الاهیات سنتی هندو را رد میکرد و تمام خدایان باستانی را دروغین میدانست. این هم وجه شباهت مهم دیگرش با نگاه زرتشتی است. شیوهی سازماندهی مؤمنان در دین جاین نیز به رونوشتی از ساختار سلسلهمراتبیِ انجمن مغان شباهت دارد. مهاویره پیروانش را در دو ردهی هواداران و مبلغان گنجاند، و این دقيقاً همان تمایزی است که در میان اشون (مردم عادی پیرو زرتشت) و اعضای انجمن مغان (شاگردان زرتشت و دینآوران) وجود داشته است و در گاهان به روشنی صورتبندي شده است. در دین جاین پیروان مرد را شْراوَک و پیروان زن را شراویکا مینامند و به همین ترتیب در ردهی مبلغان راهب (سَدهو) و راهبه (سَدهْوی) داریم. این نظام رهبانیت را «چَتوروید جاین سَنگْهْ» مینامند که یعنی «انجمنِ چهارتاییِ جاینی». ناگفته نماند که باز در اينجا واژهي سنگهَه وامواژهای است که احتمالاً از زمینهی زرتشتی وامگيري شده است. چون برای نخستین بار زرتشت بود که مغان را در انجمنی (به اوستایی: سَنَگْهَه)[46] جای داد و این کلیدواژه با این معنا در ادبیات دینی ودایی سابقه ندارد، هر چند همتای آن در معنای عامِ انجمن و گروه از دیرباز در زبان سانسکریت رواج داشته است.
شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد آیین جاین پیش از مهاویره هم وجود داشته است، اما گویا در آن هنگام دیدگاه بدبینانه و ریاضتجویانهای بوده که در میان بومیان دراویدی هند رواج داشته و چه بسا که پیامد حاکمیت خشن آریاییهای هندی بر ایشان بوده باشد. لقب جاین به معنای راهبر معنوی احتمالاً از همان زمان به یادگار مانده و سنت رسمی این دین مهاویره را بیست و چهارمین جاین میداند. با وجود اين، مهاویره بود که این گرایش عزلتگرا و انزواجویانه را به یک دستگاه فلسفی و نظامی اجتماعی و آیینی دینی تبدیل کرد و چنان که به فشردگی اشاره کردم، تمام این عناصر نوآورانه و سازماندهنده تبارنامهای زرتشتی دارند.
جالب این که بیست و سومین جاین، یعنی کسی که استاد مهاویره محسوب میشود، پارسوَه (پارسی) نام دارد. او را در سنت جاینی با نام پارسهْوانات[47] (पार्श्वनाथ) میشناسند و او را بیست و سومین مبلغ حقیقت (تیرتْهَنکَر: तीर्थंकर)[48] میدانند. طبق سنت جاینی، پارسوَه مرد جنگاوری از طبقهی کشتریه بوده که میان سالهاي 877 تا 777 پ.م. میزیسته است،[49] هر چند این زمان و روایتهایی که در مورد وی وجود دارد – مثلاً این که 250 سال قبل از مهاویره به نیروانا رسیده – افسانهآمیز مینماید.[50] دستکم این که شاگردش مهاویره به قرن پنجم و ششم پ.م. تعلق دارد و بنابراین او که یک نسل پیش از مهاویره میزیسته، باید همدوران کوروش بوده باشد. طبق روایتهای جاینی پارسوه فرزند شاه بنارس، اَشوَهسِنا، بود و در سی سالگی تاجوتخت را رها کرد و به زندگی ریاضتجویانه روی آورد. آشکار است که این داستان با توجه به زندگینامهی اساطیری مهاویره ساخته شده یا چه بسا که دومی رونوشتی از سرمشقی کهنتر بوده باشد که به همین پارسوه منسوب بوده است. پارسوه را در هنر هندی به شکل مردی نشان میدهند که به مراقبه نشسته یا با حالتی نمادین ایستاده است و کلاهی عجیب بر سر دارد که شاید بتوان آن را ترسیمی اغراقآمیز از کلاه تاجگونهی پارسیان دانست. چنین کلاهی در سنت هنری هند نظیر ندارد و در بازنمایی مهاویره نیز به کار گرفته نشده است و تنها به همین پارسوه تعلق دارد.
4. گوتَمَه سیدارتا، یا چنان که هندیان میگویند سیدارتا گوتمه[51] (सिद्धार्थ गौतम)، مردی بود که بعدها با لقبِ بودا (بیدارشده) شهرت یافت و دین بودایی را تأسيس کرد. در مورد زمان زاده شدن و مرگ او ابهام زیادی وجود دارد. بیشتر نویسندگان نیمهی نخست قرن بیستم تمایل داشتند تا با تکیه بر سنت بودایی زمان زندگی او را 563 تا 483 پ.م. بدانند.[52] اما پژوهشهای دو دههی اخیر نشان داده که زمان مرگش بین 411 تا 400 پ.م. بوده[53] و بنابراین بین 490-480 پ.م. زاده شده است.[54]
کتیبهای که در اوریسا[55] کشف شده نشان میدهد که بودا مطابق با روایتهای باستانی در روستای کَپیلِهسوارا[56] در نزدیکی بوبانِسوار[57] زاده شده است. کتیبههای بازمانده از دوران آشوکا نیز همین نتیجهگیری را تأييد میکند.[58] روستای یادشده امروز در کشور نپال و در نزدیکی مرز هند قرار دارد.
لقب باستانی سیدارتا – پیش از آن که بودا باب شود – ساکیامونی[59] بوده است که «دانای قبیلهی ساکیَه» معنی میدهد. در منابع بودایی شرحی به نسبت مفصل در مورد ساکیَه یا شاکیه[60] (शाक्य) وجود دارد. بر مبنای این متنها درمییابیم که ساکیه نام قبیلهای جنگاور و نیرومند بوده که در هزارهی نخست پ.م. به شمال هند کوچ کرده است.[61] بر اساس یک روایت، این نام به طبقهی کشتریه (جنگاور) از قبیلهی بزرگتر گوتَمَهگوترَه تعلق داشته است.[62] بنابراین شاید در اينجا با لقبی عام برای طایفهای سروکار داشته باشیم که از بخشهای شمالی به هند کوچیده بودند. قلمرو این قبیله از شمال به هیمالیا، از شرق به روهینی (کوبانای امروزین)، و راپتی در جنوب محدود میشده است.[63]
مفصلترین شرحها در مورد این مردم را میتوان در متنهاي بودایی مَهاوَستو[64] (قرن دوم پ.م.) و مَهاوَمسا[65] و سومانگالاویلاسینی[66] یافت. در این متنها اعضای طایفهی سکیه با لقبِ آدیچّابَندوس[67] مشخص شدهاند[68] که از دو بخشِ آدیچَه (خورشید، مهر) و بَندو (خویشاوند، همخانوار، مترادف با بَندَک در پارسی باستان) تشکیل یافته است. بنابراین از دید متنهاي بودایی اعضای طایفهي سَکیَه خویشاوند خورشید یا بندهی خورشید بودهاند. در جای دیگری ایشان «نژاد خورشید» (آدیچّاس)[69] نامیده شدهاند.[70] در کتاب مَهاوَمسا میبینیم که تبار قبیلهی سکیه به شاهی افسانهای به نام ایکشْواکو[71] یا اوکاکو[72] میرسد؛[73] نامی که به نامهای سکاهای باستانی شباهتی دارد و در سانسکریت به معنای نیشکر است. این ایکشواکو پسر سرکردهای به نام ویواسْوان بوده و دودمانی به نام سوریَهوَمسا[74] (دودمان خورشیدی) را بنیان نهاده است.[75] مرکز قدرت این قبیله در شهری به نام کَپیلَهوَستو[76] بوده است و بودا هم در همین شهر به دنیا آمد و پدر و مادرش به خاندان ایکشواکو تعلق داشتند. نام پدرش سودودانَه[77] بود و مادرش مایا نامیده میشد.
نام سکیه و ویژگیهایی که به آنها نسبت داده شده، شباهت چشمگیری با سکاهای باستانی دارد. سکاها هم خدایان باستانی هند و ایرانی و به ویژه مهر را میپرستیدند و قبیلهای جنگاور و متحرک بودند که هیچ بعید نیست شاخهای از آنها تا شمال شرقی هند پیش رفته باشد. پیوند میان سکیه و خورشید از سویی، و باورهای ایرانیای که در آیین بودا به شکل پیشتنیده وجود دارد، این حدس را تقویت میکند که سَکیامونی، یا دانای قبیلهی سَکیا، از میراثی ایرانی برخوردار بوده باشد. ناگفته نماند که با پژوهشهای انجامشده در دو دههی گذشته روشن شده که ارتباط جمعیتشناختی و فرهنگی میان قبایل هند و ایرانی در شمال هند از آنچه پیشتر پنداشته میشد بسیار متراکمتر و پیچیدهتر بوده است. ردپای بسیاری از آیینها و کلیدواژگان ایرانی در سنتهای ودایی کشف شده است و همترازیِ بسیاری از ایزدان اوستایی و همتاهای هندیشان با کنکاش در متنهاي سانسکریت و اوستایی قابل اثبات هستند. بنابراین باید به این نکته توجه کرد که در هزارهی نخست پ.م. هنوز سپهر تمدنی هندی و ایرانی از هم جدا نشده بودند و ما طیفی پیوسته از قبایل و جمعیتهای متحرک را از بلخ تا هیمالیا داشتهایم که ترکیبی از آیینها و جمعیتهای هندی و ایرانی را با دو قطب ایرانی در «شمال – غرب» و هندی در «جنوب – شرق» دارا بودهاند.
ایرانی بودنِ تبار بودا را با توجه به توصیفهایی که از او باقی مانده نیز میتوان تأييد کرد. میدانیم که به عنوان عضوی از طبقهی ارتشتارِ طایفهی سکیه، او میبایست در جوانی و پیش از ازدواج لیاقت خود را در هنرهای رزمی اثبات کرده باشد. روایتهایی در دست است که نشان میدهد بودا مردی بلندقامت و زیبارو با بدنی ورزیده و زورمند بوده است، طوری که پیش از ورودش به دنیای دین، یکی از شاهان محلی به او پیشنهاد کرده تا رهبری سپاهیانش را بر عهده بگیرد.[78] همچنين این گزارش را در دست داریم که رنگ چشمان او آبی بوده است.[79]
با توجه به بافت تاریخی منطقه، باید این گزارش را که پدر بودا شاه بوده با تردید تلقی کرد. احتمالاً پدر او یکی از سرکردههای طایفهای در میان سکیهها بوده و به این دلیل بعدها بودا شخصیتی درباری و شاهانه قلمداد شده است. باید به این نکته دقت کرد که سنتِ «شاهزادهی تارک دنیا» پنداشتن رهبران معنوی در هندِ دوران بودا رواجی بسیار داشته و بنابراین در مورد او نیز برساخته شده است. قبیلهی سکیه به تدریج در زمینهی هندی پیرامونشان حل شدند. این ادغام در سپهر سیاسی در دوران زندگی بودا آغاز شده بود؛ چون ویدودابها، شاه کوسالا که تاجوتخت را از پدرش پاسِنادی به زور گرفته بود، به این منطقه حمله کرد و پس از کشتاری سخت آنجا را در قلمرو خود ادغام کرد.[80] به این ترتیب، زادگاه گوتمه سیدارتا در زمان زندگیاش به بخشی از قلمرو اردوگاه کوسالا تبدیل شد.
بازنمایی بودا در سنن فرهنگی گوناگون جهان باستان
طبق روایتهای سنتی، سودودانه با دختری نجیبزاده از خاندان کولا ازدواج کرد و زنش مایا شبی در خواب دید که پیلی سپید با شش عاج بلند به پهلوی او وارد شده است. او همان شب بودا را بار گرفت و زمانی که ده ماه بعد برای تولد کودک در قلمرو پدرش به آن سو سفر میکرد، در روستایی به نام لومبینی در میان راه او را به دنیا آورد. مایا هفت روز پس از زاده شدن فرزندش درگذشت و سودودانه پسرِ نورسیده را سیدارتا نامید که به سانسکریت یعنی «کسی که به آنچه میخواهد میرسد». در زمان جشن تولد کودک، پیشگویی به نام آسیتا اعلام کرد که این نوزاد به شاهی بزرگ یا روحانی بزرگی تبدیل خواهد شد.[81] پدرش که مایل بود سیدارتا پادشاه شود، تمام مظاهر زندگی معنوی را از پیش چشم او دور کرد و ترتیبی داد که در قصرش از تمام لذتهای زندگی بهرهمند شود. بودا در ناز و نعمت زندگی کرد و در شانزده سالگی با زنی از خویشاوندانش به نام یاسودَرا[82] ازدواج کرد و کمی بعد صاحب پسری به نام راهولَه[83] شد تا این که، روزی از قصرش خارج شد و با دیدن چهار صورت رنج (پیری، بیماری، ریاضت و مرگ) دریافت که زندگی راستین با آنچه تجربه کرده متفاوت است. پس، بودا راه تارکان دنیا را در پیش گرفت و شاگردی یک مرتاض جنگلنشین را برگزید.
بازنمایی بودا در سنن فرهنگی گوناگون جهان باستان
روایتهای بودایی نشان میدهند که او تا سی سالگی و ترک زندگی درباری با دین عادی هندوان آشنایی نداشته است.[84] با توجه به این که خاندان او به رهبران قبیلهایِ سکیه تعلق داشتهاند، بعید نیست که ناآگاهی او از دین هندوان ناشی از آن بوده باشد که کل این طایفه دینی متفاوت داشته باشند و این با حدس ما که آنها را با سکاها مربوط میداند، سازگار است. همچنين زمان جنگلنشین شدن و ترک زندگی اشرافیاش کمابیش منطبق است با زمانی که شاه کوسالا قلمرو سکیه را فتح کرد و با خونریزی بسیار مقاومت مردمش را سرکوب نمود. به این ترتیب، اگر بخواهیم خوانشی تاریخی از ماجرای بودا به دست دهیم، میتوانیم حدس بزنیم که او یکی از اعضای طبقهی جنگاوران (کشتریه) بوده که به خاندان سرکردههای طایفهی سکیه پیوستگی داشته و بعد از نابودی طبقهی نظامی این قبیله و ادغام شدنش در اردوگاه کوسالا، ترک دنیا و زیستن در جنگل را برگزیده است.
سیدارتا در زمان جنگلنشینیاش شاگرد مرتاضی به نام آلارا کامالا شد و از سرمشق او برای غلبه بر امیال پیروی کرد. اما دریافت که با این روش به جایی نمیرسد، پس از ریاضت کناره گرفت و وقتی که پس از خوردن کاسهای شیربرنج زیر درخت انجیری آسوده بود، به شهودی تأثیرگذار دست یافت و به روشنشدگی رسید. بودا در این هنگام 35 سال داشت. او 45 سالِ باقی مانده از عمرش را صرف سفرهایی طولانی کرد و مبانی دین بودایی را برای شاگردانی که به تدریج گرداگردش جمع میشدند، بیان کرد. مردم او را سکیامونی بودا مینامیدند، یعنی «دانای طایفهی سکیا که بیدار شده است».
بودا به همراه پنج شاگرد مهمش به بنارس رفت و در جایی به نام بوستان آهوان تعالیم پایهی دین خویش را برای آنها بیان کرد و به این ترتیب، نخستین انجمن شاگردان بودا (سَنگهَه) تأسيس شد. بوداییها معتقدند او با این کار چرخِ دَرمَه را به حرکت در آورده و راه را برای برانداختن رنج از گیتی هموار ساخته است. این پنج شاگرد به مقام راهبری معنوی (اَرهات) دست یافتند و تا کمی بعد پنجاه و پنج تنِ دیگر را به این دین گرواندند. آنگاه سه برادر از خاندان کاساپا[85] به بودا گرویدند و به ترتیب دویست، سیصد و پانصد تن را تعلیم دادند. به این ترتیب، شمار اعضای سنگهه به هزار تن بالغ شد.
شاگردان بودا مانند خود او به گوشه و کنار سفر میکردند و پیام او را منتشر میکردند. ایشان هشت ماه از سال را در سفر بودند و در فصلِ پربارانِ واسانا[86] که سفر کردن دشوار بود، به بوستانها و باغهای عمومی در شهرها میرفتند و در آنجا میماندند تا رهگذران را به دین خود دعوت کنند. همین گروههای بوداییانِ مستقر در بوستانهای عمومی بودند که نخستین صومعهها و معابد بودایی را پدید آوردند و به این ترتیب، نهادی اجتماعی و شهری پدید آمد که در فصل پرباران پناهگاه بوداییان محسوب میشد. نخستین واسانا در شهر بنارس سپری شد و این همان وقتی بود که بودا و پنج شاگردش نخستین انجمن را تأسيس کردند. در سال بعد بودا به راجاگاها، پایتخت ماگادا، رفت تا شاه بیمبیساره را به دین خود دعوت کند. برادرزادهی بودا، دِوَهداتا (= دیوداد!)، نیز در میان شاگردانش بود. اما او مردی جاهطلب بود که سودای رهبری انجمن بوداییان را در سر میپخت و وقتی دید از رسیدن به مقام ارهت بازمانده، سه بار کوشید تا بودا را به قتل برساند. چنین مینماید که روایتهای مربوط به این ماجرا به درگیری میان شاگردان نزدیک بودا و پسرعموی او مربوط باشد که هر یک مدعی جانشینی استادشان بودند. رابطهی بودا و پسرعمویش به شکلی شگفت به واژگونهی ارتباط زرتشت و پسرعمویش مدیوماه شباهت دارد که پس از او رهبری سنگهه (انجمن مغان) را بر عهده گرفت. چنین مینماید که در انجمن بوداییان نیز سابقه و خاطرهای از این سنتِ جانشینی پسرعموی پیامبر به جای وی وجود داشته، اما بر خلاف شکل باستانی و موفقِ زرتشتیاش، با رقابت و درگیری میان مدعیان روبهرو شده و در نهایت به طرد پسرعموی پیامبر انجامیده است.
بودا، پس از غلبه بر تمام این مشکلات، در سن هشتاد سالگی در حالی از جهان رفت که شمار بوداییان به چند هزار تن میرسید و هم نظام اجتماعی منظم و کارآمدی داشتند و هم پیچیدهترین دستگاه نظری در شبهقارهی هند را تبلیغ میکردند. راداکریشنان بر این باور بود که بودا تا پایان کار یک هندوی معتقد باقی ماند و آیینش واکنشی بر ضد دین هندو محسوب نمیشد، در حالی که رابیندرانات تاگور موضع بودا را با خاستگاه طبقاتیاش تحلیل میکرد. از دید وی، بودا مانند مهاویره در طبقهی کشتریه (ارتشتاران) ظاهر شد و واکنشی مخالفتآمیز بود به دین مرسوم هندو که توسط طبقهی برهمنها مدیریت میشد. پانده نیز معتقد است آیین بودا و جاین به دلیل زهدگرایی و اهمیتی که برای ریاضت کشیدن قایل هستند به دنیای پیشاودایی تعلق دارند و بازماندههای دین کهن بومیان هند را در شکل پیشاآریاییاش در خود حمل میکنند.
از نظر معنایی باید به این نکته توجه کرد که آیینهایی مانند آنچه بودا و مهاویره تبلیغ میکردند، نخستین انشعاب بزرگ در دینهای هندی قلمداد میشود. ادیان هندی به دو گروه بزرگ اَستیکَه و ناستیکَه تقسیم میشوند. گروه نخست به درستی و الاهی بودنِ متنهاي ودایی ایمان دارند، اما گروه دوم در این مورد موضعی شکاکانه اختیار میکنند. ادیان اصلی گروه دوم عبارتاند از: دین بودا، جاین و آیین چارواکه. بنابراین باید بودا و جاین را به راستی همچون انقلابی در درون زمینهی دینِ هندی کهن در نظر گرفت؛ درست شبیه به انقلابی که زرتشت شش قرن پیش در زمینهی دین باستانی ایرانی به انجام رسانده بود.
در زمان بودا ساختار سیاسی هند به دو قالب عمومی تقسیم میشد. از یک طرف پادشاهیهایی مقتدر را داریم که سلسلهمراتب استوار و لایهلایهای از کشتریهها و برهمنان آن را راهبری میکنند، و از سوی دیگر جمهوریها یا الیگارشیهایی در گوشه و کنار دیده میشوند که از زوال و تجزیهی پادشاهیهای باستانی پدید آمدهاند. این نکته تأملبرانگیز است که دین بودا و جاین در زمینهی جمهوریها ظاهر شدند و در همین بستر گسترش یافتند.
آیینی که بودا به شاگردانش تعلیم میداد، بیش از آن که دین باشد نوعی دستگاه فلسفی بود. بودا، مانند مهاویره، وجود خدایان و موجودات فراطبیعی را رد میکرد و در بیشتر موارد ترجیح میداد در موردشان سکوت کند. او دستگاه نظری دقیق و ریاضیگونهای را پیشنهاد میکرد که از نظر ساختار و دقت در پیکربندی مفاهیم تنها با آیین زرتشت قابل مقایسه است. محتوای اصلی سخن او در واقع همان بود که در دین زرتشت تعلیم داده میشد: محور بودنِ ماهیت انسان، ارادهگرایی و تأكيد بر انتخابهای شخصی که سرنوشت فرد را تعیین میکنند، چیرگی قانونی طبیعی و فراگیر که بازتاب بدی و نیکی را به خودِ فرد بازمیگرداند، باور به تمایز میان گیتی و مینو، اعتقاد به اهمیت عقلانیت و خرد در دستیابی به راهِ رستگاری، و استفاده از تعبیرها و استعارههایی مانند بیدار شدن، درمان کردن، و از همه مهمتر کلیدی بودنِ مفهوم مهر و عشق همگی در آیینهای هندی آن دوران بینظیرند و تنها در دین زرتشت سابقه دارند. این موارد را باید در کنار این حقیقت دید که الگوی سازماندهی انجمن بوداییان و حتا نامهای آن درست مانند نظام تبلیغ زرتشتی است.
اگر زمانبندی ظهور دین بودا و مهاویره را هم به این معادله بیفزاییم، به نتیجهای چشمگیر دست مییابیم. مهاویره که نخستین پیامبر از این مبلغان هندیِ عصر هخامنشی است، به احتمال زیاد در میان سالهاي 549 تا 477 پ.م. میزیسته است. به این ترتیب، حدود سی سالگیاش که با ترک خانه و سرگردانی در جنگل همراه است، دقيقاً مصادف میشود با زمان جنگهای بزرگ ابتدای دوران داریوش اول (1/522 پ.م.). او زمانی به پختگی فکری رسیده که داریوش بازسازی دین زرتشتی و ادغام نمادهای مهرپرستانه در زمینهی دین زرتشتی را پیش میبرده است و زمان اوج فعالیتهایش با دورانی که خشایارشا آیینهای بدوی را محدود میساخته، همزمان است. در تمام این دوران سرزمینهایی که درست در همسایگی محل زندگی او قرار داشتهاند – یعنی استان گنداره و هندِ هخامنشی – با شبکهای از جادهها و كاروانسراها و روابط تجاری و فرهنگی به بدنهی دولت هخامنشی متصل بوده است. بنابراین بعید است ظهور دیدگاهی چنین نوآورانه و متضاد با زمینهی دینی چندخدایی هندو، درست در این دورهی زمانی تصادفی بوده باشد.
این قضیه در مورد بودا نیز صادق است. او بین سالهاي 490 تا 480 پ.م. زاده شده است؛ یعنی، در همان زمانی به حدود سی سالگی رسید و تارک دنیا شد که در ایرانزمین اردشیر نخست اصلاحات دینی چشمگیرش را آغاز کرده بود. زمان روشنشدگی او (احتمالاً 445 پ.م.) دقيقاً مصادف است با زمانی که اردشیر یکم نحمیا را به اورشلیم گسیل میکند و احتمالاً مدتی پیش از این تاریخ است که مرحلهای از کار تدوین اوستا پایان یافته است.
ظهور بودا و مهاویره با نخستین و دومین موج از نوآوری دینی و مدیریت نظام اعتقادی در قلمرو هخامنشی همزمان است. هر دو این پیامبران در حاشیهی شاهنشاهی و در همسایگی استانهای تابع هخامنشیان زاده شدند و فعالیت کردند و محتوای سخن هر دو و شیوهی سازماندهی پیروانشان هم كاملاً به الگوی زرتشتی شباهت داشته است. هر دو ایشان مانند زرتشت دستگاهی فلسفی و عقلانی را برای توضیح جهان پیشنهاد میکردند: یک نظام انضباطی استوار و محکم اخلاقی را با قالبی فردمدارانه به پیروانشان پیشنهاد میکردند، و خدایان باستانی هند و ایرانی را دروغین میپنداشتند. تمام این عناصر هم تباری زرتشتی دارند. از این رو، دور از ذهن نیست اگر حدس بزنیم که هم مهاویره و هم بودا در زمینهای متأثر از رخدادهای فرهنگی ایرانزمین میزیستهاند و با بهرهگیری از سرمشق دین زرتشتیِ بازسازیشده آیینهای خود را صورتبندي کردهاند. این که شاخهی گستردهتر از این جنبش دینی هندیان، یعنی آیین بودا، در نهایت در قلمرو ایرانزمین پایگاهی در خور یافت و از پیشروی در جهت جنوب بازماند و در میان خودِ هندیان چندان محبوبیتی نیافت، شاید نشانهی این حقیقت باشد که اصولاً سرمشق نظری آن با حال و هوای سرزمین هند و زیرساختهای فرهنگی و دینی رایج در آن سازگار نبوده است.
- Mahājanapadas ↑
- Anguttara Nikaya ↑
- Anguttara Nikaya I: 213; IV: pp 252, 256, 261. ↑
- Digha Nikaya, Vol II: 200. ↑
- Meerut ↑
- Panchala ↑
- Kanauj ↑
- Uttara-Panchala ↑
- Dakshina-Panchala ↑
- وکیلی، 1389 (ب): 404-401. ↑
- هرودوت، کتاب ششم، بند 43. ↑
- Kubha ↑
- Pandavas ↑
- Taksashila ↑
- Pushkalavati ↑
- Gandhara ↑
- Mahabharata ↑
- Magadha ↑
- Kosala ↑
- Sravasti ↑
- Prasenjit ↑
- Vidudabha ↑
- Gorakhpur ↑
- Manusmriti ↑
- Lichchavis ↑
- Haryanka ↑
- Kosala-devī ↑
- Brahmadatta ↑
- Ajatasatru ↑
- Chellana ↑
- Chetaka ↑
- Vardhamana ↑
- Nefiodkin, 2004:369−371. ↑
- Crim, 1989: 451. ↑
- Trishala ↑
- samyak-darshana ↑
- samyak-gyana ↑
- samyak-charitra’ ↑
- Ahimsa ↑
- Satya ↑
- Asteya ↑
- Brahmacharya ↑
- Aparigraha ↑
- Syādvāda ↑
- Anekantvada ↑
- Chaturvidh Jain Sangh ↑
- Parshvanath ↑
- Tirthankar ↑
- Fisher, 1997: 115. ↑
- Charpentier, 1922: 153 ↑
- Siddhārtha Gautama ↑
- Cousins, 1996: 57–63. ↑
- Dundas, 2001: 24. ↑
- Narain, 2003. ↑
- Orissa ↑
- Kapileswara ↑
- Bhubaneswar ↑
- Warder, 2000: 45. ↑
- Śākyamuni ↑
- Śākya ↑
- Raychaudhuri, 1972:169-170. ↑
- Law, 1973: 245-256. ↑
- Thapar, 1978: 117. ↑
- Mahāvastu ↑
- Mahāvaṃsa ↑
- Sumaṅgalavilāsinī ↑
- Adichchabandhus ↑
- Law, 1973: 245-256. ↑
- Ādichchas ↑
- Buddhacarita of Aśvaghoṣa, I.1-2. ↑
- Ikshvaku ↑
- Okkaka ↑
- Mahavamsa, II, 1-24. ↑
- Sūryavaṁśa ↑
- Malalasekera, 2007: 461–462. ↑
- Kapilavastu ↑
- Suddhodana ↑
- Walshe, 1995: 441-60. ↑
- Epstein, 2003: 200. ↑
- Raychaudhuri, 1972: 177-178. ↑
- Narada, 1992: 9–12. ↑
- Yaśodharā ↑
- Rahula ↑
- Hamilton, 2000: 47. ↑
- Kassapa ↑
- vassana ↑
ادامه مطلب: بخش ششم: دین هخامنشیان – گفتار نهم: حاشیهنشینی و طرد لذت