پینوشت
نوشتن تاریخ اکنون
1. تاريخ، واژهاي است که با گذشته پيوند خورده است. تاريخنويسان، آن انديشمنداني هستند که به رخدادهايي که در گذشته به وقوع پيوستهاند ميپردازند، متوني کهن را که توسط گذشتگان نوشته شدهاند تحليل ميکنند، و به عنوان متخصصاني که برش خاصي از زمانِ گذشته در قلمرو دانش و فهمشان است، نامدار ميشوند و اعتبار مييابند. محوري که از اکنون آغاز ميشود و به زمانهاي دوردست منتهي ميشود، تيول تاريخنويسان است و اين دامنه از لحظاتي پيش، از همان نقطهاي که رخدادهاي جاري در اکنون به گذشته تبديل ميشود، آغاز ميشود و تا نخستين نشانههاي خط و نويسايي عقب ميرود. اين بدان معناست که تاريخ از سويي با گذشته، و از سوي ديگر با زبان، و به طور خاص زبانِ نوشتهشده و متن سر و کار دارد. در آنجا که متني وجود ندارد، اقتدار تاريخنويس پايان مييابد و حکومت باستانشناس آغاز ميشود.
بر اين مبنا، تاريخ به عنوان شاخهاي از دانش که به گذشته ميپردازد، در ميان ساير شاخههاي رسمي و دانشگاهي علم جايي براي خود باز کرده است و موقعيتي به ظاهر همارز و همزور با ساير شاخههاي دانايي به دست آورده است. اين تصوير از علم تاريخ و تاريخنويسان، با وجود آشنا و رايج بودن، اگر با دقتي بيشتر نگريسته شود به تعارضهايي مفهومي برميخورد. از يک سو، چنين مينمايد که تاريخ به نوعي با ساير دانشها متفاوت باشد، چرا که در آن از روششناسي دقيق و رياضيگونهي رايج در ساير علوم به شکلي منسجم و ساختاريافته استفاده نميشود و با وجود تلاشهاي فراواني که براي کمي، عيني، و تجربي ساختنِ شواهد تاريخي انجام گرفته است اين علم همچنان ماهيت تفسيري و بلاغي خود را حفظ کرده است.
از سوي ديگر، چنين مينمايد که تمام علوم ديگر را بتوان به نوعي زيرشاخهي تاريخ دانست. چرا که تاريخِ هر علمِ خاص، کلِ داشتههاي آن علم را تا لحظهي اکنون در بر ميگيرد و به تعبيري چنين مينمايد که تاريخ و يا شاخهاي از آن که تاريخ علم باشد، به نوعي فراعلمِ زمانمدار تبديل شده باشد.
تاريخ، گذشته از اين تفاوتهاي روششناختي و ابهامهايي که در مرزبندياش وجود دارد، از يک نظر ديگر هم با ساير علوم تفاوت دارد و آن هم تأثير مستقيم و تعيين کنندهاي است که در هويت فردي و اجتماعي اعضاي يک جامعه دارد. هيچ علم ديگري را نميتوان يافت که به قدر تاريخ در شکل دادن به خودانگارهي سوژه از خودش تأثير داشته باشد و با پيکربندي هويت جمعي مردمي که در کنار هم زندگي ميکنند و «تاريخ» مشترکي دارند، کردارهاي آيندهي ايشان را تعيين کرده باشد.
تاريخ در اين معنا، تنها علمي است که با وجود تأثير شديد و چشمگيرش بر شکل دادنِ اکنون، پيوند خويش با اين برش زماني خاص را انکار ميکند. اگر از دستاوردهاي فني ناشي از علوم تجربي بگذريم و تنها بر محتواي معنايي و بافتار تفسيري شاخههاي علوم تمرکز کنيم، تاريخ را مهمترين شکلدهنده به شکلِ اکنون خواهيم يافت و غريب است که اين تأثير فراگير و عمومي در مورد شيوهي درک ما از خويشتن در اکنون، توسط علمي صورتبندي و بيان ميشود که مدعي کنارهگيري از اکنون، و اقامت در گذشته است.
2. ادعاي اقامت در گذشته و انکار پيوند با حال، دستاويزي است که تاريخ را به نوعي مرجع غايي، به نوعي داور بيطرف و شکلي از سيستم لختِ نيوتوني تبديل ميکند که کل حرکتها و رخدادها و تصميمهاي نهفته در اکنون را ميتوان بر مبناي آن و در تناسب با آن سنجيد. تاريخ، با لانه کردن در گذشته است که مشروعيت و اقتدار کافي را براي شکل دادن به اکنون به دست ميآورد.
ميشل دو سرتو، يکي از بهترين بيانها را در مورد ضرورت بازبيني اين ادعاي تاريخ به دست داده است. چنين مينمايد که برداشت دو سرتو در مورد اين نکته درست باشد که تاريخ، همواره، بر شواهد و مستنداتي تکيه کرده که در اکنون حضور دارند و در حال مستقر شدهاند[1]. اشياي گرد آمده در موزهها، متنهاي تاريخي، و نوشتارهاي نقش بسته بر سفالينهها و ديوارها همه از آن رو موضوع علم تاريخ دانسته ميشوند که در زمانهي اکنون حضور دارند و يا با بند نافي از جنس روايت و نقل قول و يادبود به حالِ گريزپاي ما پيوند خوردهاند. بر اين مبنا، تاريخ تفسيري است که ما از چيزها و رخدادها و شواهدِ موجود در اکنون داريم. مادهي خام تاريخ، که داربستهاي استوار ساختن گذشتهي ما را برميسازد، آن چيزي است که در زمان حال هست. بر اين مبنا، انکار اتصال شواهد تاريخي به اکنون، همچون ناديده انگاشتن انگيزهي حالمدارانهي تاريخنويس، خطايي روششناسانه محسوب ميشود.
پيوند تاريخ با گذشته، و انکار پيوند آن با زمان حال به قدري در ذهن ما رسوب کرده و نگاههاي ما به حدي بدان معتاد گشتهاند که سخن گفتن از آن با لحني نقادانه و دعوت به جور ديگر انديشيدن در اين قلمرو در نگاه نخست نامفهوم و ناممکن مينمايد. با توجه به اين که تلاش من در بازخواني و بازسازي تاريخ فرهنگ انساني به طور عام و تاريخ ايرانزمين به طور خاص، دستيابي به شالودهاي استوار و مستحکم براي بازتعريف هويت خويشتن است، چنين گسستي از ديدگاه سنتي و گذشتهمدارانهي تاريخ را ضروري و بارآور ميدانم. براي ترسيم حد و مرزهايي که در دعوت به «اکنونمدار» ديدنِ تاريخ نهفته است، بايد نخست به زمينهاي انديشيد که ناديده انگاشتن اين ديدگاه را به امري چنين مرسوم مبدل ساخته است.
آماج اصلي اين نوشتار، طرح شرايطي است که به گسسته شدنِ بند ناف تاريخ با اکنون منتهي شده است. اين شرايط را با رجوع به متوني که امروز تاريخي ناميده ميشوند و معمولاً در زمان نگاشته شدنشان هم همچون تاريخ فهميده ميشدند، انجام خواهم داد. يعني به شرايطي خواهم نگريست که در آنها تاريخِ مستقر در اکنون، که گمان دارم زماني با اقتدار تمام وجود داشته است، به تاريخِ ابتر و مخفي در گذشته تبديل شد. به طور خلاصه، موضوع اصلي اين نوشتار، چگونگي گسسته شدنِ پيوند ميان تاريخ و اکنون، و محدود ماندنش به گذشته است.
3. در مورد اين که نخستين متنهاي تاريخي در چه زماني و در چه تمدني نوشته شدند، توافقي عمومي وجود دارد، هر چند در مورد دلالتِ اين متنها در همان تمدنها بحث و کشمکش بسيار است. ميدانيم که خط در ابتداي هزارهي سوم پ.م. در کهنترين تمدنهاي يکجانشين – ايرانزمين (مشتمل بر ميانرودان، سغد و خوارزم، ايلام، و درهي سند)، آناتولي و مصر – پديدار شد و در ابتداي کار براي ثبت رخدادهايي از جنس تحولات سياسي يا باورهاي ديني به کار گرفته شد.
متنهای تاريخي در مصر تا ديرزماني، که تا حملهي هيکسوسهاي آسيايي به طول انجاميد، در عمل به زنجيرهاي از نسبنامههاي رسمي که ارتباط فرعون را با فرعونهاي پيشين نشان ميداد و ساختاري بسيار رسمي و صورتبنديشده در قالب چندين نام ديني و دولتي داشت، منحصر ميشد. بخش مهمي از تاريخ مصر در دوران پيش از حاکميت هيکسوسها را بايد در متنهایي که در کل خصلتي غيرتاريخي دارند و داستانهايي تخيلي يا دعاهايي ديني را در بر ميگيرند، جستوجو کرد.
در مقابل، در قلمرو ايرانزمين بود که نخستين متنهاي تاريخي به معناي ثبت رخدادهاي ويژه و محصور در زمان و مکان، توليد شد. اين امر، تا حدود زيادي مديون چند پارگي جغرافيايي اين قلمرو، و ظهور تمدنهايي متفاوت بر پهنهي آن بود. در کل، متنهاي تاريخي پديدآمده در ايرانزمين، بيشتر از ردهي فتحنامهها و گزارشهايي جنگي هستند که محور اصليشان نبرد ميان قطبِ ايلام – ميانرودان است.
يکي از نخستين متنهایي که ميتواند همچون متني تاريخي نگريسته شود و تاريخ ميانرودان باستان (سومر) و همچنين تاريخ نوشتهشدهي انساني با آن شروع ميشود، شرح نبرد انمرکار – شاه دولتشهر سومريِ اوروک – با شاهِ اَرَت – احتمالاً منطقهي شهداد – در ايرانِ جنوبي است. در اين کتيبه که به خط ميخي سومري نوشته شده، براي اولين بار، ميبينيم که متن با عبارتِ آشناي «يکي بود، يکي نبود!» آغاز ميشود. حماسهي ديگر سومري، که در ضمن کهنترين متنِ داراي نام گيلگمش هم هست، به نبردي در ميان دو دولتشهر کيش و اوروک اشاره ميکند که در جريان آن گيلگمش – شاه اوروک- پس از متحد شدن با جنگاوران سرزمينش و فرونشاندن مخالفتهاي شوراي ريشسپيدان شهرش، به کيش لشگر ميکشد و پس از محاصره کردنِ آنجا، با شاه آن شهر که آگا نام دارد صلح ميکند. در هر دو اين متنها، روايتي تاريخي به اساطير درآميخته است. در حماسهي انمرکار، شاه اوروک فرزند خداي خورشيد – اوتو- دانسته ميشود و ارتباط گيلگمش هم که با خدايان سومري به قدر کافي مشهور هست.[2]
متنهای سومرياي که به رخدادهايي تاريخي پرداختهاند، در کل از الگويي پيروي ميکنند که در همين دو متن اوليه وجود دارد: استعارههايي اندک و معمولاً گويا، متنهایي کوتاه و بيانيهمانند، و ارجاعهايي مبهم و نادقيق به اشخاص و جاها، به شکلي که آشکار است متن براي کساني نوشته شده که مکان شهرها و هويت شاهان و کسانِ نامبردهشده در کتيبهها را به خوبي ميدانستهاند. در يکي از متنهاي ديگري که چند قرن بعد، توسط اورکاگينه – شاه اور- به مناسبت غلبهي او بر رقيبش که کاهني بلندپايه بود، نوشته شده است اشارههايي به اقدامهای دادخواهانهي شاه جديد وجود دارد و براي نخستين بار واژهي «آزادي»، به عنوان محور مشروعيتبخشي به شاهي که مردم را از قيد ستم کاهني زيادهخواه نجات داده، مورد استفاده واقع شده است.
در ميانرودان پس از آمدن اکديها الگوي نوشتن تاريخ کمي تغيير يافت. اين تغيير بيشتر به توجه به ريزهکاريها و تأکيد بر ساختار ادبي متنهاي تاريخي مربوط ميشد تا تحولي بنيادين در سبک روايت. اين تحول را ميتوان با مقايسهي کتيبههاي به جا مانده از قبل و بعد ورود اکديها به ميانرودان دريافت. اِآناتوم – شاه لاگاش در 2460 پ.م. – که با ايلاميان جنگيد و بر ايشان چيره شد سه متن کمابيش مشابه از خود به جا گذاشته است که يکي از آنها به اين شرح است:
« ايلام، کوه بلند، با سلاح در هم کوبيده شد. پشتههايي از اجساد بر هم تلنبار شد، اَرَو که اِنسي (حاکم) آن درفشها را برافراشته بود، با سلاح در هم کوبيده شد. پشتههايي از اجساد بر هم تلنبار شد، اومّا با سلاح در هم کوبيده شد، بيست پشته از جسد برهم تلنبار شد»[3].
کمتر از دو قرن پس از نوشته شدن اين متن، ريموش که فرزند و جانشين شروکين – بنيانگذار پادشاهي اکد – بود، در کتيبهاي به متنهاي تاريخي به معناي دقيق کلمه بسيار نزديک شد:
« اَبَل گَمش، پادشاه برهشوم را در نبرد مغلوب کرد. زَهَر و ايلام در ميانهي برهشوم رزمآرايي کردند. اما ريموش پيروز شد. 16212 تن کشته و 4216 نفر اسير شدند. امهسيني پادشاه ايلام اسير شد، ؟ از ايلام اسير شد. سيدَگو فرمانرواي برهشوم اسير شد و شرگَپي در كنار رودخانهي قبليتوم اسير شد. پشتههايي از اجساد در شهر روي هم تلنبار شد»[4].
چند قرن بعد، در حدود 2100 پ.م. پوزور اينشوشيناک، که پادشاه ايلام بود، کتيبهاي نوشت و پيروزيهاي خويش را با همين سبک در آن شرح داد:
«حاکم شوش، گيرنيتا، سرزمين ايلام، پسر شيمپي ايشهوک، دشمنان کيماش و هورنوم را اسير کرد. هوپسانا را فرو پاشيد و 81 شهر و منطقه را در يک روز زير پاهايش ويران کرد. آنگاه که پادشاه سيماشکي به سويش آمد، بر پاهايش آويخت. پوزور اينشوشيناک نيايشهاي او را شنيد و…»[5].
سنتي که با ورود اکديها به ميانرودان شکل گرفت و زبان روايي متنهاي تاريخي را از حالت استعاري و اساطيرياش به وضعيتي دقيقتر و روشنتر تبديل کرد، تا دو هزاره پس از ورود ايشان به ميانرودان همچنان تداوم يافت. در ابتداي قرن هشتم پ.م. گزارش دقيق حملهي شروکين دوم به ماد و ايلام را داريم که در آن شمار تلفات و نام و نشان شهرهايي که ارتش او از آن عبور کردهاند، با دقت ذکر شده است. اين رده از متنها در نهايت به کتيبهي مصور آشور بانيپال، واپسين شاه بزرگ آشور، ختم ميشوند که در آنها شرح پيروزي او بر پادشاه ايلام آورده شده است.
فتحنامههاي اين دوران، لحن ساده و گاه صميمانهاي دارند. حمورابي در متني که در ميانهي قرن هفدهم پ.م. نوشته است، از اين که پس از هجوم اوليهاش به ايلام به سختي شکست خورد و هراسان، نااميد و افسرده به شهر خويش بازگشت سخن ميگويد، و آشور بانيپال وقتي از اتحاد ايلاميها با بابليها در برابر سپاهيانش سخن ميگويد اشاره ميکند که «من هرگز انتظار نداشتم ايلاميها با من دشمني کنند.»
با این وجود، شاهاني که اين کتيبهها را مينوشتند، به چشمانداز ويژهي خويش از جنگ پايبند بودند. چنان که وقتي در نبرد هَلوله (693 پ.م.) سپاهيان آشوري در برابر ارتش متحد ايلام و بابل صف آراستند و نبردي سخت خاک ساحل دجله را خونين کرد، هر دو طرف ادعاي پيروزي کردند.[6] بر اساس سالنامههاي بابلي، شاه ايلام، که هومبان نيمنا نام داشت، بر آشوريان پيروز شد و اين در حالي بود که سناخريب – شاه آشور- هم پس از بازگشت به شهر خويش کتيبهي نبي يونس را منتشر کرد و در آن نوشت که در هلوله بر ايلاميان و بابليان چيره شده و پسر شاه بابل را اسير کرده است: «آنها را شکست دادم، صد و پنجاه هزار تن از جنگجويانشان را از دم تيغ گذراندم،…».
اين چيزي بود که چند قرن قبل در نبرد بزرگ ميان رامسس دوم و شاه هيتيها در سوريه نيز تکرار شده بود و در آن هنگام هم هر يک از دو طرف پس از بازگشت به کشورشان براي خود ادعاي پيروزي کردند و جشن گرفتند. در اين هنگام، البته چنين روايتهاي ضد و نقيضي از يک نبرد، تنها، به مواردي مربوط ميشد که نتيجهي جنگ نامعلوم و دستاورد آن مبهم بود و هنوز تا زماني که پادشاهي مانند نرون پس از شکست در جنگ با ايران و وادار شدن به واگذاري تاج ارمنستان به شاهزادهاي ساساني در رم جشن بگيرد و به دروغ ادعاي پيروزي کند، قرنها زمان مانده بود.
در جهان باستان، متنهایي که به رخدادهايي مهم و به اصطلاح امروزين «تاريخي» دلالت ميکردند، تنها، به شرح نبردها و پيروزيهاي شاهان منحصر نبودند. نبايد از ياد برد که مردماني که در اين دوران ميزيستند، در مورد رخداد تاريخي برداشتي متفاوت با درک امروزين ما داشتند و تأسيس يا مرمت يک معبد را به اندازهي – و گاهي بيش از – پيروزي در يک نبرد مهم ميدانستند. از اين رو، به همراه کتيبههايي که پيروزي شاهان را بر هم شرح ميدهد، انبوهي از متنها با ساختار مشابه را هم داريم که به بازسازي و مرمت معابد دلالت ميکنند. يکي از آنها، که نمونهي خوبي از اين رده از متنهاست، کتيبهي هومبان نومان، شاه مقتدر ايلام، است که در فاصلهي 1350 تا 1340 پ.م. بر اين سرزمين فرمان ميراند. او در کتيبهاي چنين نوشته است:
«… من هومبان نومان پسر اتَّر کيتاه هستم. گسترندهي قلمرو شاهي، سرور (سرزمين) ايلامي، صاحب تاج و تخت ايلام، پادشاه انشان و شوش. ايزد بزرگ به خاطر به سبب نسب بردن از مادرم مرا برگزيد و دوستدارم شد. سعادت و بهروزي برقرار شد. تاج شاهي بازگردانده شد، اينشوشيناک پادشاهي را به من داد. براي زندگيام، براي زندگي ميشيم روه، براي زندگي ريشپ لا، براي اين معبد که كاملاً ويران شده بود، در محل آن کوکونومي (قربانگاهي) ساختم آن را به ايزد بزرگ، به کيريريشا و حاميان زمين اهدا کردم. کيريريشا و حاميان زمين به من عمر طولاني اعطا کنند، باشد که آنان به من پادشاهياي اعطا کنند که همواره پر رونق باشد».[7]
4. بافت کلي متنهایي که شرحشان گذشت، از قواعدي عمومي و مشابه پيروي ميکنند.
نخست آن که، تمام اين متنها با اختصار و دقتي که تنها به حجم غنيمتها و شمار مناطق ويرانشده اختصاص دارد، عمليات جنگياي را که به پيروزي ختم شدهاند، توسط رهبر سپاه پيروزمند ثبت کرده است و يا به انجام کاري نيک – از جمله مرمت يا ساخت معبد و اهداي پيشکشي بزرگ به خدا يا ايزدبانويي محبوب – دلالت ميکند. به عبارت ديگر، هستهي مرکزي تمام متنهاي يادشده را رخدادي که مهم پنداشته ميشده، تشکيل ميدهد.
دوم آن که، تمام متنهاي يادشده کتيبههايي هستند که توسط پادشاهاني نوشته شدهاند که ادعاي غلبه بر دشمنانشان را در ميدان نبرد داشتهاند يا فاعلِ آن کارِ نيک و آييني بودهاند. به عبارت ديگر، فاصلهي زماني ميان رخداد يادشده و زمان ثبت آن بسيار اندک بوده و کسي که آن را ثبت کرده، همان کسي بوده که آن را به انجام رسانده است.
ديگر آن که، در تمام اين متنها از نام کسان و شهرها به شکلي ياد شده که گويي همگان از ماهيت آن با خبر هستند. به همين دليل هم موقعيت جغرافيايي بسياري از شهرها و مناطق هنوز به درستي شناسايي نشده است. از خدايان، شهرها و افراد تنها با نام، و گاه با نامي اختصاري يا ضميري ساده، ياد شده و به اين ترتيب آشکار بوده که در زمان نوشته شدنِ متن، همه از جزئيات موضوع با خبر بودهاند و پيشفرض نگارنده هم اين بوده که مخاطبانش در مورد ماهيت عمومي موضوع اطلاعاتي کامل دارند.
به بيان ديگر، اين متنها را شاهاني پيروزمند براي مردم خود مينوشتهاند، و اينان کساني بودهاند که کمابيش در جريان امور قرار داشتهاند، و کردار شاه در نوشتن متن کتيبه و حک کردنش بر ديوارنگاره يا لوح، بيشتر عملي آييني بوده که تثبيت و جاودانه کردنِ آن را در قالب خطوطي مقدس رقم ميزده است. متنهاي سومري، اکدي، ايلامي، و مصري به روشني به نويسندگاني تعلق داشتهاند که تاريخ دوران خويش را در پيوندي انداموار با اکنون، براي مردمي که در همين زمان حال ميزيستند، روايت ميکردند. زمان افعال به حال يا گذشتهاي نزديک و به ياد آوردني مربوط ميشود و ارجاعاتي به گذشتههاي دور يا دورانهاي تاريخي از ياد رفته وجود ندارد، و همه چيز به تلاش براي ثبت رخدادي ميماند که در اکنون رخ داده و قرار است براي مردمي حاضر در همان اکنون، تثبيت شود. اين ماجرا در مورد متنهاي باقي مانده از تمدنهاي ديگر – مانند هيتيها، اورارتوها، و ميتانيها- هم مصداق دارد.
5. در ميان متنهاي دوران باستان، به ويژه کتيبههاي به جا مانده از هيتيها در بحث ما اهميت دارد. اين مردمان که در فلات آناتولي پادشاهي نيرومندي برقرار کرده بودند، نمايندگان نخستين موج مهاجرت آرياييها محسوب ميشدند و اولين کشور مقتدر آريايي را در فاصلهي 1200-1600 پ.م. در جهان باستان بنيان نهادند. اين امر، به خصوص از آن رو اهميت دارد که خداياني مانند مهر و زروان براي نخستين بار در کتيبههاي ايشان مورد اشاره واقع شدهاند و ردپاي باورهاي هند و ايراني ديرينه را در تمدنشان ميتوان بازيافت. دومين دليل اهميت ايشان، آن است که به شکلي بسيار روشن و برجسته اين پيوندِ متنهاي تاريخي با زمان اکنون را نشان ميدهند.
هات توسيليس اول (1620-1650 پ.م.)، شاه مقتدر هيتي که سرزميني متحد و نيرومند را براي فرزندش به ارث گذاشته بود، در متني که همچون وصيتنامهاي سياسي براي مردم کشورش و پسرش تنظيم کرده بود با لحني بسيار خودماني سخن خويش را چنين شروع ميکند:
«ببينيد، مورسيليس اکنون پسر من است… خدا به جاي شير، شير (ديگري خواهد نشاند)… پس از گذشت سه سال، بايد به جنگ برود… اگر او را هنگامي که هنوز کودک است به جنگ برديد، سالم بازش گردانيد،… تاکنون هيچ يک (از اعضاي خانوادهام) از فرمان من اطاعت نکرده است، مورسيليس، تو بايد از آن اطاعت کني. سخنم را به خاطر بسپار. اگر سخن پدر را به خاطر بسپاري (نان خواهي خورد) و آب خواهي نوشيد. وقتي به سن بلوغ رسيدي، دو يا سه بار در روز غذا بخور و خوش بگذران. پير که شدي هر چقدر خواستي بنوش. در آن هنگام است که ميتواني سخن پدرت را از ياد ببري!… پدربزرگم پسرش را به عنوان لابارنا در ساناهوئيتا منصوب کرد. (اما بعد) خدمتگزاران و شهروندان برجسته به سخنان پادشاه توجهي نکردند و پاپا ديلماه را بر تخت نشاندند. اکنون چند سال از آن زمان گذشته است؟ … خانههاي شهروندان برجسته چه شدند؟ آنها کجا رفتند؟ آيا نابود نشدهاند؟»[8].
آنچه در مورد اين کتيبه اهميت دارد، نوع ارتباط آن با زمان و رخدادهاي تاريخي است. آشکارا، متن در مورد حوادثي تاريخي سخن ميگويد. شاهي از منصوب کردن پسرش به عنوان جانشين سخن ميگويد و مردم را به پيروي از فرمان خويش فرا ميخواند. در عين حال، اشارههايي به رويدادهاي زمان پدربزرگش هم در آن وجود دارد و به اين ترتيب استخوانبندي متن بر مبناي عناصري تاريخي و رخدادهايي مشخص استوار شده است. با وجود اين، هات توسيليس خود را به زمان گذشته محدود نکرده است. او در مورد اين که فرزندش در چه زماني و چگونه بايد به جنگ برود، چيزهايي ميگويد و حتي چگونه خوردن و نوشيدن را هم در آينده به او آموزش ميدهد. اينها همه در متني است که با اعلام وليعهدي او شروع ميشود و با يادآوري شورشي در زمان پدربزرگش ختم ميشود. به روشني ميتوان ديد که در اينجا پادشاهي بر نقطهي زمان حال ايستاده و از آنجا در مورد حوادثي که در گذشته رخ دادهاند يا در آينده رخ خواهند داد، داوري کرده و اعلام موضع ميکند.
در ميان جانشينان هات توسيليس، به ويژه بايد از مورسيليس ياد کرد که به دقت وقايع زمان خويش را ثبت ميکرد و اين کار را در مورد رخدادهاي دوران پدر و پدربزرگش هم انجام داد، بي آن که ارتباط خويش را با اکنون از دست بدهد. چهار قرن پس از او، هات توسيليس سوم (1264-1239 پ.م.) بر تخت نشست و از آنجا که بر خلاف قوانين مرسوم قلمرو هيتي برادرزادهاش – اورحي تسحوب (1271-1264 پ.م.) که پادشاه قانوني بود – را از قدرت برکنار کرده بود، ناچار شد بيانيهاي براي تثبيت مشروعيت خود صادر کند[9]. اين بيانيه نيز آشکارا به رخدادي تاريخي دلالت ميکند. پادشاه در اين کتيبه سخن را با شرح دوران کودکياش و حمايتي که ايزدبانوي ايشتار از او ميکرده ميآغازد، و از رقابتش با دشمنان حسودش، و چيرگياش بر آنها مينويسد. بعد، سخن را به اختلافش با اورحي تسحوب ميکشاند:
« اما به سبب احترام به برادرم (که پادشاه پيشين بود) کاري نکردم. تا هفت سال سر از اطاعت نپيچيدم. اما آن مرد در صدد نابودي من برآمد… از من هاک پيس و نريکا را گرفت. اين بود که از او اطاعت نکردم و بر ضد او سر به شورش برداشتم. با وجود اين، اگرچه عليه او شورش کردم، با سوار شدن بر گردونهي جنگي يا در خانه بر ضد او گناهي مرتکب نشدم… ايشتار اورحي تسحوب را ترک کرد، و حتي در شهر خودش او را مانند خوکي در خوکداني زنداني کرد و همهي خات توساس (پايتخت هيتيها) به سوي من بازگشت… خواه فرزند، خواه نواده، خواه خلف هات توسيليس و پودوحپا، هر کس در آينده وارث تاج و تخت شود، بايد ايزدبانوي ايشتار ساموحا را در ميان خدايان بپرستد»[10].
در اينجا هم ميبينيم که شاهي در ضمنِ اشاره به تاريخِ گذشته، از حقانيت خويش براي تسلط بر حکومت سخن ميگويد و اين نکته را دستمايهي سفارشهايي در مورد رفتار مردمان در آينده قرار ميدهد. به عبارت ديگر، در متنهاي هيتي، آن رخداد تاريخياي که هستهي اصلي تاريخ را تشکيل ميدهد، نه تنها در زمانهي اکنون لانه کرده است، بلکه متني را نيز ايجاب ميکند که علاوه بر اشاره به آن، به رخدادهايي در پيش و پس از آن نيز اشاره دارند. هات توسيليس سوم، در عين حال که از سرکشاني که بر پدربزرگش شوريده بودند ياد ميکند، از پسرش ميخواهد تا بعد از بلوغ به زندگي شادخوارانهاي بپردازد و در هنگام پيري سفارشهاي او را فراموش کند و هات توسيليس سوم پس از يادآوري پيمانشکنيها و بدخواهيهاي برادرزادهاش و اشاره به رخداد اصلي که برکناري اوست، سفارش ميکند که ايزدبانوي پشتيبان او توسط آيندگان پرستيده شود. اين نشت کردنِ گذشته و آينده در هالهي اطراف رخدادي حالمدارانه، تنها، به تمدن هيتي منحصر نيست هر چند برجستهترين نمودهاي خود را در آنجا مييابد. در ايلام نيز، در کتيبههاي اهدايي اونتاش ناپيريشا، که سازندهي زيگورات اور است، چنين ميخوانيم:
« من، اونتاش ناپيريشا معبد بلند را از خشتهاي طلا و نقره، ابسيدين و مرمر ساختم و آن را به خداي بزرگ و به اينشوشيناک سيان کوک اهدا کردم. هر که آن را فرو ريزد، خشتهايش را خراب کند، طلا، نقره، ابسيدين، مرمر و آجرکارياش را بربايد و به کشور ديگري ببرد، باشد که خشم خداي بزرگ، خشم اينشوشيناک و کيريريش سيان کوک بر او نازل شود و اعقاب او زير خورشيد سعادتمند نشوند»[11].
همسرِ همين شاه، کتيبهاي زيبا بر تنديس عظيمِ مفرغينش دارد که بر آن چنين نوشته است: «من ناپير اسو، همسرِ اونتاش ناپيريشا هستم. آن که پيکرهي مرا بربايد، آن را خرد کند، کتيبهاش را خراب کند، يا نام مرا پاك کند، باشد که با نفرين ناپيريش، کيريريش و اينشوشيناک هلاک گردد، نامش از ميان برود، فرزندش نازا گردد، و… »[12].
از همين دو کتيبه، ميتوان اين نکته را دريافت که در متنهاي کهنِ تاريخي غيرهيتيايي هم، که اتفاقاً کتيبههاي پيشکشي و متنهاي نذري بخش مهمي از آن را تشکيل ميدادهاند، پيوندي مشابه را ميان رخدادِ مهم مورد نظر و هالهاي از گذشته و آينده که در پيرامون آن تنيده شده است میتوان یافت.
6. پس از آن که کوروش بزرگ ظهور کرد، فرآيندي را آغاز کرد که به متحد شدنِ کل سرزمينهاي نويسا در قلمرو مياني منتهي شد. اين بدان معنا بود که حوزههاي فرهنگي متفاوتي که در آن زمان در قلمرو مياني وجود داشتند و از حضور يکديگر با خبر بودند، در مدت چند دهه به شکلي برقآسا از نظر سياسي زير درفش هخامنشيان متحد شوند و به شکلي پايدار و کارآمد از نو سازماندهي شوند. به اين ترتيب، تمدنهاي درهي سند، ايران شرقي، ماد، پارس، ايلام، ايران مرکزي، ميانرودان، آناتولي، فنيقيه، يونان – که مراکزش در آسياي صغير قرار داشت و بعدها به بالکان منتقل شد – و مصر در يک نظام يکپارچهي سياسي در هم آميختند. اين دولت غولپيکرِ نوظهور که تمام قلمروهاي نويساي شناختهشدهي آن دوران در قلمرو مياني را در بر ميگرفت، نخستين «مرکزِ» فراگير و عمومي را در نظامهاي اجتماعي باستاني پديد آورد و اين مرکزي بود که به خاطر بيرقيب و يگانه بودنش، براي مدتهايي مديد پا برجا ماند و بعدها در قالبي اساطيري به سرمشقي و سرنموني براي دولتهاي توسعهطلب بعدي تبديل شد.
ظهور هخامنشيان با دگرديسي بنياديني در شيوهي سازماندهي معنايي هستي همراه بود که خواه ناخواه ردپاي خود را بر شيوهي نگارش تاريخ و ارتباط رخدادها با زمان نيز بر جاي مينهاد. مهمترين نمود اين امر، ظهور نخستين نظام معنايي مرکزمدار در تاريخ فرهنگ انساني بود که مرکزي غايي و هستيشناختي – و نه موضعي و محلي – را ادعا ميکرد. به اين ترتيب، پرستش خدايي يگانه که بر کشوري يگانه نظارت داشت و شاهنشاهي يکتا فرمانبردارش بود، در اين گستره رواج يافت. يک مرجع غايي براي قانونگذاري، و يک قدرت سياسي برترِ پارسي به همراه دستگاه ديوانسالاري متمرکز و منسجمي در اين ميان برخاستند که شيوهي رمزگذاري رخدادهاي گيتيانه را در چشم مردمان و زمامداران دگرگون ساختند.
بهترين نمود اين دگرديسي را در کهنترين متنِ تاريخي باقيمانده از اين دوران ميتوان بازيافت. متني که از داريوش بزرگ در بيستون به جاي مانده است و من ترديدي ندارم که متنهایي ديگر – از کوروش و کمبوجيه و برديا – پيش از آن وجود داشتهاند که به دلايل سياسي يا تصادفي از ميان رفتهاند.
به هر صورت، کتيبهي بيستون از چند نظر با متنهاي تاريخي ديگري که در همان اعصار توسط ادامهدهندگانِ سنن کهن تاريخنويسي نگاشته ميشدند، تفاوت دارد. به عنوان مثال، به اين متنها که در زمان زمامداري کوروش بزرگ در بابل نوشته شدهاند، توجه کنيد. متن نخست از سالنامههاي بابلي برگرفته شده است و پيروزي کوروش بر آستياگ مادي را روايت ميکند و در ضمن به رفتار عجيب نبونيد، شاه بابل، و ناديده انگاشته شدن مراسم ديني بابليان توسط او دلالت دارد. اين متن در بابلي نوشته شده كه هنوز توسط كوروش فتح نشده و براي خود يك پادشاهي بزرگ و مقتدر است.
« سال ششم (از سلطنت نبونيد) ]550 پ.م.[: شاه ايشتومِگو ]آستياگ[ سربازانش را فراخواند و براي مقابله با کورَش، شاه انشان، شتافت تا با او در نبرد رويارو شود. ارتش آستياگ بر او شورش کرد و او را در غل و زنجير به کورش تحويل داد. کورش به سمت شهر آگامتانو ]اکباتان[ پيش رفت و خزانهي سلطنتي را تصرف کرد. او سيم و زر و ساير اشياي گرانبهاي آگامتانو را به عنوان غنيمت به انشان برد. اشياي گرانبهاي (…).
سال هفتم ]549 پ.م[: شاه در تِما ماند. شاهزاده و صاحبمنصبان و سربازانش در اکد ]بابل[ ماندند. شاه براي مراسم ]سال نو[ در ماه نيسانو ]فروردين[ به بابل نيامد. تصوير ]بتِ[ خداي نَبو به بابل نيامد. در نتيجه تصوير خداي بِل ]مردوک[ از بابل خارج نشد و به اساگيل نرفت. جشن اول سال از قلم افتاد. اما پيشکشها در معبد اساگيل و ازيدا در تطابق کامل با سنن داده شد. کاهن اوريگالو مراسم تقديم شراب به خدايان را انجام داد و معبد را تطهير کرد.»
آشکارا، اين متن دنبالهي همان سنت تاريخنويسي باستاني ايلاميان و سومريان و اکديان است. هر سال با مهمترين رخدادي که در آن وقوع يافته مشخص شده است. همچنين است در کتيبهي حقوق بشر کوروش، كه حدود ده سال بعد در همين بابل نوشته شده. در اين كتيبه چنين ميخوانيم:
« او (مردوك) کاوش کرد، در ميانشان جستوجو کرد و شاهزادهاي راستکار را از صميم قلب يافت، و با دستانش او را گرفت. او کوروش، شاه انشان، را به نام فراخواند. او وي را به سروري کل جهان منصوب کرد.
او سرزمين قوتو، و تمام اونام- ماندا (ماد) را در برابر پاهايش به خاک افکند. مردمان سر سياه را به دست وي سپرد تا بر ايشان غلبه کند. او ايشان را با عدالت و راستي گرفت. مردوک، سرور بزرگ، با خوشنودي به مراقبتي که از مردمش ميکرد نظر افکند، بر کردار پرهيزگارانهاش، و قلب درستکارش. او باعث شد تا به شهرش، بابل، برود. وادارش کرد جادهي بابل را در پيش بگيرد، همچون دوست و همراهي در کنارش.
سربازان فراوانش، با شماري نامعلوم، همچون آبهاي يک رودخانه غرق در اسلحه به همراهش پيش رفتند.
او اجازه داد تا بدون نبرد و کشمکش به بابل وارد شود. او شهر بابل، اين سرزمين فاجعهزده، را نجات داد. او نبونيد شاه را که از او نميترسيد، به دستانش سپرد. همهي مردم بابل، سومر و اکد، شاهزاده و حاکم، در برابرش به خاک افتادند و پاهايش را بوسيدند. آنان از سلطنتش شادمان شدند و چهرههايشان درخشان شد.»
ناگفته نماند كه كتيبهي حقوق بشر كوروش، به چندين دليل – از جمله غيابِ تكاندهندهي خشونت و اشاره به كنش جنگي – در متنهاي تاريخي جهان باستان يگانه است و سرآغاز نبشتههاي هخامنشياي محسوب ميشود كه دقيقاً به همين دليل، منحصر به فرد و غيرمعمول تلقي ميشوند. با وجود اين، آشكار است كه چارچوب معناييِ متن در مورد مفهوم تاريخ، هنوز «هخامنشي» نيست و ساختاري همسان با كتيبههاي پيشينِ بابلي و هيتي دارد. در اينجا هم شاهي رخدادي را روايت ميكند. اما اين روايت از سويي بر لنگرگاهِ اكنون آويخته شده است و از سوي ديگر، براي مردمي بازگو ميشود كه خود در خلق آن و تجربهاش سهيم بودهاند.
با كتيبهي بيستون، اما، تاريخنگاري دستخوش تغييري جدي ميشود. كتيبهي بيستون به دليل ساختار ويژهاش، شايستهي آن است كه دقيقتر مورد وارسي قرار گيرد.
7. كتيبهي بيستون از چند نظر يگانه و مهم است. برخي از برجستهترينِ اين ويژگيها عبارتند از:
الف) بيستون، بزرگترين نبشتهي سنگي باستاني جهان است و مفصلترين متن «تاريخي» را داراست.
ب) بيستون نخستين و تنها نبشتهي مهمي است كه خطِ به كار گرفته شده در آن خطي مصنوعي است. تمام نبشتههاي شناختهشده و تمام متنهاي عموميِ[13] نگاشتهشده تا پيش از دوران مدرن – و حتي تمام اين متنها در دوران مدرن – به خطوطي نوشته شدهاند كه طبيعي بودهاند. يعني محصول سير طولاني و فراخدامنهاي از دگرديسيهاي نمادين و وامگيريهاي بينازباني و بيناخطي بودهاند. نخستين ردپايي كه در كل تاريخ نوشتار از «ابداع» و برساختنِ خط در دست داريم، به دوران داريوش و زايش خط پارسي باستان مربوط ميشود و بيستون به ويژه از اين نظر اهميت دارد كه يكي از خطوطِ برسازندهي آن به اين شكل، مصنوعي است. همين ويژگي بيستون باعث شد كه خوانده شدنِ تمام خطوطِ ميخي باستاني ممكن شود. يعني خط پارسي باستان به دليل همين خصلت مصنوعي بودنش از حدي سادهتر و منطقيتر است، و به همين دليل هم امكان واگشايي رمزگانش وجود دارد. تمام خطوط جهان باستان – سومري، اكدي، ايلامي، اورارتي، هيتي، و حتي هيروگليف – و تمام دادههاي تاريخي كه از آنها برآمدهاند، پس از خوانده شدن خط پارسي باستان و واگشايي متنهاي چندزبانهي هخامنشي ممكن شدند.
پ) بيستون نخستين نبشتهاي است كه پادشاهي يكتاپرست و كامياب آن را نگاشته است. تنها متنِ مربوط به پادشاهي يكتاپرست كه پيش از آن داريم، به اسناد العمرنه مربوط ميشود. اين متنها توسط آمن هوتپ چهارم – همان آخناتون مشهور- نوشته شدهاند، اما بعد از مرگ آخناتون دستگاه عقايدش برچيده شد و حتي نامش را از روي اسناد درباري حك كردند. بيستون كهنترين متنِ بازماندهاي است كه به عقايد يكتاپرستانه دلالت ميكند و نام كهنترين خدايي را كه هنوز پرستيده ميشود بر خود دارد. تمام متنهاي ديگري كه به نام خدايان زندهي ديگر – يگانه يا غيريگانه – اشاره كردهاند، به بعداز اين زمان مربوط ميشوند.
ت) بيستون نخستين متن مفصل و كاملي است كه از يك شاهنشاهي در دست داريم. به همين ترتيب، بيستون نخستين متنِ بازمانده از نخستين دولتِ جهاني است.
ث) كتيبهي بيستون به دليل لحن و ساختار ادبياش، و شمايلنگاري ويژهاش منحصر به فرد است. به زودي در اين مورد بيشتر خواهم نوشت.
ج) بيستون به اين دليل كه در مراحلي گوناگون و پي در پي در زماني به درازاي بيش از يك سال نوشته شده است، ويژه است. اين متني است كه گام به گام به دنبال رخ دادن حوادث تاريخي نگاشته ميشده است.
ح) چنان كه به زودي نشان خواهم داد، بيستون نخستين متنِ تاريخي به معناي امروزين كلمه است. يعني متني است كه پادشاهي براي آيندگان، و نه مخاطباني امروزين، نوشته است.
از ميان هفت ويژگياي كه براي بيستون برشمردم، چهارتاي نخست به تاريخ فرهنگ و تاريخ دين و سياست مربوط ميشوند. در اينجا آنها را وا ميگذارم و به سه بندِ واپسين ميپردازم، كه به گمانم اهميتي بسيار زياد در فهم معناي تاريخ و پرتابشدگياش به گذشته دارد.
بد نيست هر يك از موارد يادشده را جداگانه مورد وارسي قرار دهم:
8. ساختار زباني به كار گرفته شده در بيستون و لحنِ ادبي نوشتار بسيار ويژه است. اين ويژه بودن را در چند سرفصل ميتوان گنجاند، كه يك به يك بدان ميپردازم. اما پيش از ورود به اين بحث، بايد نخست جايگاه اين نبشته را در سير تحول متنهاي تاريخي بشناسيم.
بيستون از نظر متنشناسي تاريخي در ردهي فتحنامهها جاي ميگيرد. يعني متني است كه در آن شاهي پيروز، شرحِ نبردها و پيروزيهاي خويش را بازگو ميكند و به اين ترتيب هم خاطرهي كردارهاي بزرگ خود را ثبت ميكند و هم به نوعي براي خويش مشروعيت فراهم ميآورد. زباني كه بيستون بدان نوشته شده است، از نظر زماني ابتدا ايلامي، و بعد اكدي و پارسي باستان بوده است. زبان و خط ايلامي در زمان داريوش و تا عصر نوهاش خط رسمي و ديواني شاهنشاهي هخامنشي بود. به همين ترتيب، خط اكدي كه دبيرانش در مركزي نامدار مانند بابل پرورش مييافتند، خطي رسمي و مهم در نيمهي غربي شاهنشاهي بود. خط پارسي باستان، خطي مصنوعي – و نخستين خط مصنوعي شناختهشده در تاريخ – بود كه به قول داريوش به طور اختصاصي براي نگاشتنِ «زبان آرياييها» – يعني ايرانيان – طراحي شده بود.
شمايل و نقشهاي بيستون، داريوش را در حالي نشان ميدهد كه بر دشمن بزرگش برديا چيره شده و بر بدنش گام نهاده و با كماندار و نيزهداري كه دو تن از هفت پهلوانِ پارسي هستند، همراه ميشود. در برابرش نه شاهِ دروغينِ شكستخورده نقش شدهاند كه هر يك كلاه و جامهي ملي خويش را بر تن دارند و دستانشان از پشت به هم بسته شده است. بالاي سر ايشان، تصويري از فروهر اهورامزدا ديده ميشود. كل اين نقشمايه از كتيبهي آنوبانيني، پادشاهي لولوبي كه دو هزار سال پيش از داريوش بر سومر چيره شده بود، برگرفته شده است كه هنوز بقايايش در سر پل زهاب باقي است.
تفاوت اين دو نقشبرجسته در آن است كه آنوبانيني بر فراز تختي كه روي سر شكستخوردگان قرار دارد ايستاده، در حالي كه داريوش روبهروي ايشان ايستاده است. آنوبانيني كمان و چيزي شبيه به گرز يا چماق در دست دارد و وضعيتي جنگي به خود گرفته، اما داريوش نوك كمانش را در دست گرفته و دست راستش را بياسلحه – گويي مشغول بخشيدن حريفان باشد – صلحجويانه به سمتشان بالا گرفته است. تفاوت مهم ديگر، آن است كه در كتيبهي سر پل زهاب ايزدبانويي (ايشتار) در برابر شاه ايستاده و خود سربندي را به دست دارد كه انتهايش به شكلي خشونتآميز از دماغ يكي از اسيران رد شده است. در حالي كه در بيستون اهورامزدا با حالتي درست مانند داريوش دست خود را بالا گرفته و در جايي بالاي سر اسيران نقش شده است.
اگر بخواهيم نقشمايههاي بيستون را تحليل كنيم، نخستين ويژگياي كه ميبينيم، همين جايگاه استعلايي و دورِ اهورامزدا در آن است. اهورامزدا كه در اين كتيبه همچون آسور در نگارههاي آشوري تصوير شده، هم در نقاشي داريوش و حريفانش جايگاهي مستقل و دوردست دارد، و هم در متن موقعيتي غيرعادي دارد. بر خلاف شاهان گذشته كه پس از پيروزي بر دشمنانشان ميگفتند «خداي آشور دشمن مرا زير گامهايش خرد كرد»[14] و «(مردوك) قونو و اومن- مندا را در برابر پاهايش به خاك افكند»، در بيستون تنها به اين نكته اشاره شده كه «اهورمزدا مرا ياري كرد». در واقع، در هيچ بند و سطري نيست كه به دخالت مستقيم اهورامزدا يا كنشِ تعيينكنندهي او اشاره شده باشد. داريوش تنها از نام خداوند به عنوان عاملي الهامبخش يا ياريدهنده استفاده ميكند، و نه چيزي بيشتر.
بيستون، گذشته از نقشمايهي خاص اهورامزدا در آن، از اين نظر هم اهميت دارد كه دشمنان شاه در آن به شكلي بسيار واقعگرايانه تصوير شدهاند. به شيوهاي كه ميرفت پس از آن تا دو قرن در دودمان هخامنشي تثبيت شود، افراد با كلاههاي خويش از هم تفكيك شدهاند و قوميتشان به اين ترتيب بازنموده شده است. با وجود اين، چهرهها و بدن دشمنان شاه دچار كژديسي و بدنمايي نشده است. برديايي كه در زير پاي داريوش افتاده و دستانش را بالا گرفته، آشكارا مردي نيرومند و تنومند است و ميدانيم كه او برديا پسر كوچك كوروش است كه پهلواني زورمند بوده است. نُه شاه شكستخورده نيز با چهرههايي به زيبايي شاهنشاه و دو يارش بازنموده شدهاند. هر چند داريوش در متن بيستون تصريح كرده كه برخي از آنها را مثله كرده بود، اما در اينجا تصوير آنان سالم بازنموده شده است. به همين ترتيب، اثري از دشنامهاي مرسوم در نبشتههاي قديميتر در مورد ايشان ديده نميشود. ايشان پيمانشكن، بدكار، خونخوار، يا نفرينشده دانسته نشدهاند، بلكه تنها در موردشان اين نكته مورد تأكيد است كه دروغ ميگفتند و قانون اهورامزدا را رعايت نكردند. متوني كه بر دامن رداي آنها نگاشته شده است، به همين ترتيب هويتشان را به اختصار بازگو ميكند: «اين اسكونخهي تيزخود است»، و «اين فرورتيشِ مادي است».
بنابراين بيستون، با وجود آن كه دنبالهي آشكار فتحنامههاي پيش از خود است، به خاطر موقعيت حاشيهاي و فراروندهي خداوند، و يكتا بودنِ اين خدا، و واقعگرايي و دقت منصفانهاي كه در بازنمايي دشمنانِ شكستخورده به خرج داده، از ساير متنهای مشابه متمايز است.
9. بيستون اما، به ويژه از اين نظر اهميت دارد كه روايتِ تاريخ در آن ساختاري متفاوت با متنهاي پيشينِ خود يافته است. در بيستون، رخدادهاي تاريخي با اختصار تمام، و در عين حال با دقتي قابل توجه روايت شدهاند. بر خلاف متنهاي مرسوم تا آن هنگام، گويي داريوش حدس نميزده تمام مخاطبانش به زير و بم رخدادها آگاه باشند. به اين نمونهها دقت كنيد:
«داريوش شاه گويد، يك نفر به نام مارتيه پسر چين چيخري از شهر كوگاكانا در پارس و ايلام شورش كرد و به مردم گفت كه «من ايمانيش (هومبان اينشوشيناك) پادشاه ايلام هستم». داريوش شاه گويد: آن هنگام من نزديك ايلام بودم، ايلاميها از من ترسيدند و مارتيه را كه سركردهشان بود گرفتند و كشتند.»
«داريوش شاه گويد: سپاه پارسي و مادي كه زير فرمان من بود، كمشمار بود. پس از آن من ارتش را فرستادم. فرماندهي آنها يك پارسي بود به نام ويدارنَه. به آنها گفتم برويد و سپاه ماد را كه خود را ارتش من نمينامند، در هم بشكنيد. ويدارنه با سربازانش رهسپار شدند. آنگاه كه به ماد در شهري به نام ماروش رسيد، نبرد با مادها را آغاز كرد. آنكس كه سركردهي مادها بود، در آن هنگام در آنجا نبود. اهورامزدا مرا ياري داد، به ياري اهورامزدا ارتش من سپاه شورشيان را در هم شكست. اين نبرد در روز بيست و هفتم ماه آناماك آغاز گرديد. پس از اين، سپاه من در ناحيهي كامپاندا در ماد در انتظار من ماند تا آنكه من به ماد رفتم.»
اينها نمونههايي از نوشتار بيستون هستند كه با همين ساخت و همين دقت در همهجا تكرار شدهاند. ويژگي متن بيستون آن است كه محتواي آن در كل به دو بخشِ متمايز قابل تقسيم است. در يك بخش كه پيكرهي اصلي نبشته را در بر ميگيرد، داريوش ماجراي نبردهاي خويش را شرح ميدهد. اين نبردها به ترتيبي كه ديديم، با دقتي بسيار و اختصاري شايسته به نگارش درآمده است. روز و ماه تمام رخدادها، و زمان و مكان آنها نيز، ذكر شده است. افرادِ درگير در ماجراها با دقت و عينيت مورد اشاره قرار گرفتهاند بيآنكه نام خدايان با ايشان آميخته شود يا دشنام يا ستايشي در موردشان به كار گرفته شود. داريوش در اين متن در گزارههايي، كه به گزارشهاي بيطرفانهي علمي ميماند، رخدادها را در ظرف زماني و مكانيشان و در قالب آرايش نيروهاي سياسي و افرادِ بازيگر در آن روايت كرده است. به اين بند بنگريد: «پارت و گرگان بر من شورش كردند و به سوي فرورتيش رفتند. پدرم ويشتاسپ در پارت بود. مردم او را رها كردند و نافرمان شدند. سپس ويشتاسپ با سپاهي وفادار رهسپار شد. در نزديكي شهر ويشپَهاوزاتي در پارت با پارتها نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري كرد. به خواست اهورامزدا ويشتاسپ قشون شورشي را در هم شكست. آنان در روز بيست و دوم ماه وياهنا با هم جنگيدند.»
ميبينيد كه در اينجا داريوش از فرورتيش كه دشمنش است و ويشتاسپ كه پدرش است با لحني كاملا متقارن سخن ميگويد و حتي اين كه مردم پدرش را رها كردند و به فرورتيش پيوستند را هم ذكر كرده است.
اين ساختارِ ويژه و بسيار دقيقِ ياد كردنِ از رخدادها، با آنچه پيش از اين وجود داشته است كاملاً متفاوت است. در اينجا ما با روايتي روبهرو هستيم كه گويي براي مخاطباني ناآشنا به نامها نگاشته شده است. داريوش با وسواس زياد نام و نشان افراد، قوميتشان، و جبههي سياسيشان را ذكر كرده و به دقت، زمان و مكانِ نبردها و حتي تلفات جنگ را ثبت نموده است. وقتي از شهرها نام ميبرد، جايگاهشان و اين را كه در كدام استان قرار دارند گوشزد ميكند، و اين تنها بدان معناست كه داريوش براي مخاطباني مينوشته كه بسياري از آنها از زير و بم ماجرا خبر نداشتهاند.
بيستون از اين نظر ويژه است كه به گمان من، نخستين متني است كه شاهي براي مردمي در آيندههاي دور مينويسد. اين آيندگان كساني نيستند كه به دزديدن پيكره يا گنجهايش طمع داشته باشند و بتوان با نفرينِ خدايي و ايزدبانويي ايشان را ترساند، بلكه مخاطب عام و مبهمي هستند كه با مخاطرهي ابهام و درك نكردنِ متن – و نه طمع و ويرانگري- دست به گريباناند. همين نكته كه داريوش متن خود را بر بيستون – يعني بر مكاني مقدس، بر سر راه بازرگاني مهمي – كنده، اما آن را در ارتفاعي نهاده كه قابل دستيابي نباشد، نشانگر آن است كه مخاطباني در آيندهي دور را در نظر داشته است. متن بيستون را از روي زمين نميتوان خواند و به همين دليل هم هدف او از نوشتن اين متن در آنجا تنها برپايي يادماني بوده است كه رهگذران را به يادش بيندازد. رهگذراني كه ممكن بود از هر سوي شاهنشاهي جهاني پارس باشند، و با نام مكانها و اشخاص خو نگرفته باشند.
بيستون، گذشته از اين بدنهي تاريخنگارانه، يك بخشِ افزودهي تفسيري هم دارد كه در آن داريوش دلايل پيروزي خويش و اصول كشوردارياش – و همچنين دستورش براي ساخت خط پارسي باستان – را شرح ميدهد و آيندگان را نيز به پيروي از اين اصول سفارش ميكند: «داريوششاه گويد: كارهايي كه به دست من انجام شده را باور كن و از مردم پنهان مدار. اگر اين نبشته را از مردم پنهان نداري و به مردم بگويي، اهورامزدا يار تو باشد و دودمان تو زياد و زندگانيات دراز باد… من خائن و دروغگو نبودم، نه من و نه دودمان من. من به عدالت رفتار كردم. من نه به توانا و نه به ناتوان ستم نكردم.»
بر اين اساس، به نظرم ساختار ويژه و دقيق بيستون، بيطرفي افراطي آن هنگام ياد كردنش از افرادِ دوست و دشمن، و جايگاه حاشيهاي كردارهاي خداوند، به تحولي در فهم معناي تاريخ دلالت دارد كه در متوني رسمي مانند بيستون بازتاب يافته است و ردپاي آن را در تمام متنهاي عصر هخامنشي ميتوان بازيافت.
10. آيندهمدار بودن بيستون، در عين حال، از اين حقيقت جدا نيست كه راوي در آن با استواري تمام در اكنون لانه كرده است. تمام گزارههاي بيستون با اين عبارت كه «داريوش ميگويد» آغاز ميشود. به اين ترتيب، تمام افعال ماضياي كه در هنگام شرح نبردها به كار گرفته شده، در واقع، به زمان حال برگردانده شده است. داريوش در زماني اين متن را مينوشت كه هنوز يك سال از وقوع نبردها نگذشته بود و تأكيدي بسيار دارد كه در يك سال تمام اين كارها را كرد و نه بيشتر.
در اثبات پيوندِ محكمِ بيستون با اكنون، همين بس كه اصولاً نگاشته شدن و روايت شدنِ آن در يك زمان و يكباره انجام نشده و در طول زمان و به تدريج، پا به پاي رخ دادنِ وقايع مهم، انجام پذيرفته است. كهنترين متن بيستون، روايتي ايلامي است كه چيرگي او بر برديا را شرح ميدهد. آنگاه نقشها و متنهاي پارسي باستان افزوده شدهاند. آشكارا واپسين شاهِ شكستخورده، كه رهبر سكاهاي تيزخود بوده است، حدود يك سال پس از نوشته شدنِ بخش اصلي كتيبه نوشته شده است، يعني زماني كه تازه داريوش بر اسكونخه چيره شده بود. بنابراين بيستون نه تنها تاريخ را بیدرنگ پس از رخ دادنش روايت ميكند و با گزارههايي وابسته به زمان حال چنين ميكند، كه اين كار را به طور عملي پا به پاي اكنون انجام ميدهد. بيستون تنها كتيبهي شناختهشده است كه با رخ دادن حوادث تازه، تغيير كرده و گسترش يافته است.
- De Certeau, 1985. ↑
- Falkenstein, 1936. ↑
- پاتس، 1385: 143. ↑
- پاتس، 1385: 167. ↑
- پاتس، 1385: 194. ↑
- Von Solen, 1985: 58. ↑
- پاتس، 1385: 326. ↑
- گرني، 1371: 166 و 167. ↑
- Ruster, 1989. ↑
- گرني، 1371: 170و171. ↑
- پاتس، 1385: 327. ↑
- پاتس، 1385: 327. ↑
- بديهي است كه يادداشتهايي شخصي كه افراد در آنها براي به رمز نوشتنِ محتواي خاصي، خطي ويژه را ابداع ميكنند، از ديرباز وجود داشته است اما عنصري در سپهر عمومي و سطحي جامعهشناختي نبوده است. ↑
-
مضموني بسيار تكراري در كتيبههاي شاهان دوران جديد آشور. به ويژه در نبشتههاي شروكين دوم و سناخريب اين عبارت را زياد ميبينيم. ↑
ادامه مطلب: پی نوشت – نوشتن تاریخ اکنون (2)