بخش دوم: هنر عصر برنز
گفتار نخست: هنر سومر و ایلام
در کتابهای تاریخ هنر اصراری شگفتانگیز و تاکیدی سرسختانه برای جدا ساختن فرهنگ و هنر دو سوی رشته کوه زاگرس نمایان است که دلیلی علمی و عقلانی ندارد. رشته کوه زاگرس از نظر بلندا و پیوستگی مانعی جدی بر سر راه جریانهای جمعیتی نیست و به همین خاطر همواره جمعیتها و فرهنگها و سبک زندگی و حتا ساختهای سیاسی دو سوی آن سخت به هم آمیخته بودهاند. زاگرس به ویژه وقتی در مقایسه با البرز نگریسته شود موقعیتی افشاگر پیدا خواهد کرد. چون میبینیم که در کتابهای مرجع تاریخی و منابع تاریخ هنر اصراری نیست که شمال و جنوب رشته کوه البرز را به دو تمدن و دولت متمایز نسبت دهند، اما تمایز میان ایلام و سومر را که رشته کوه زاگرس مبنای جغرافیاییاش است، مدام در همه جا میبینیم.
اگر منابع علمی مربوط به این موضوع را طی صد سال گذشته مرور کنیم، به تبارشناسی روشن و مشخصی برای این اصرار دست مییابیم. قلمرو میانرودان و مناطق در پیوسته با آن (قفقاز در شمال و آناتولی در شمال غربی و آسورستان در غرب) در سراسر تاریخ ایران زمین بخشهایی جدا ناشدنی از بدنهی سیاسی و اجتماعی تمدن ایرانی بودهاند. این منطقه حتا پس از آن که دو دولت متمایز و رقیبِ ایران و عثمانی در منطقه شکل گرفت همچنان یک سیستم درهم پیوسته باقی ماند. چنان که مرجع مذهبی شیعیان ایران در نجف و کربلا یعنی در آنسوی زاگرس قرار داشت و در دورهی قاجار که عصر ضعف دولت ایرانی بود، همچنان دولت عثمانی حاکمان و فرمانداران مناطق میانرودان یعنی ایالت عراق خود را با صلاحدید دولت ایران انتخاب میکرد و هر از چندی هم سرداران ایرانی مثل دولتشاه پسر فتحعلیشاه منطقه را به صورت نظامی تسخیر میکردند.
مرزبندی بین شرق و غرب زاگرس در واقع از زمان جنگ جهانی اول و ابتدای قرن بیستم میلادی آغاز شد. در این هنگام گماشتگان استعمار انگلیس که مهمترینشان در منطقه لورنس عربستان و گرترود بل بودند، برای تجزیهی دولت عثمانی مفهوم نژاد عرب و هویت ملی عربی را جعل و تبلیغ کردند. همینها در جریان جنگ جهانی اول و اشغال میانرودان و عربستان و آسورستان به دست قوای متفقین، ایدئولوژی قومگرایانهی ساختگی و بسیار سطحیای پدید آوردند که محور اصلیاش مرزبندی شرق و غرب زاگرس بود. این از آن رو بود که میبایست متصرفات انگلیس که از عثمانی جدا شده بود را از قلمرو دولت ایران که در عین ناتوانی همچنان مستقل بود، جدا سازند. کاوشهای باستانشناسان اروپایی در عراق و سوریه و فلسطین که کشورهایی نوتراش و تازهساز بودند، به این تمایز سیاسی دامن زد. چون این منطقه برای فرنگیان مسیحی اهمیت مذهبی هم داشت و به این ترتیب در امتداد دوقطبی قدیمیتر –و به همین اندازه نامستند و ساختگی- یونانی در برابر ایرانی، تقابلی تازه شکل گرفت که عبارت بود از سومری در برابر ایلامی، که در واقع منظور اصلی از تدویناش تفکیک میان عراقِ نوساخته و استعماری بود و ایرانِ چروکیده و ناتوان، اما هنوز زنده و پایدار.
این مرزبندیهای سیاسی و دینی که عمرشان قدری بیش از یک قرن است، در عمل بر سراسر فهم ما از تاریخ منطقه سایه افکنده و شگفتانگیز است که پژوهشگران ایرانی در این مدت به طور جدی این پرسش را مطرح نکردهاند که مرزبندی میان سومر و ایلام و قلمرو جغرافیایی میانرودان و خوزستان تا چه اندازه دقیق و درست و معنادار است؟ و این که آیا به راستی شهر اوروک در جنوب سومر با ماری در سوریهی امروزین و شوش در آنسوی زاگرس تفاوتهایی چندان جدی دارند که در فرهنگها –و به روایت غربیان در تمدنهای- متمایزی گنجانده شوند، یا نه؟
حقیقت آن است که اگر با معیارهایی دقیق و روشن و عینی به نقشهی منطقه بنگریم، تنها یک تمایز میبینیم و آن هم به اندرون و بیرون قلمرو تمدنی ایران مربوط میشود. مرزبندی اصلی میان سواحل شرقی و غربی مدیترانه است که در یک سویش شبکهی دولتشهرهای حوزهی تمدن ایرانی شکل میگیرد و از آن سو تا هندوکش پیش میرود، و در سوی دیگرش شهرنشینی با دو هزار سال تاخیر ظاهر میشود. تمایزهای میان اور و شوش حتا از تمایز میان شوش و جیرفت یا اور و ابلا کمتر است، و تاریخهای سیاسی و اجتماعی اینها هم به گواهی اسناد تاریخی بیش از آن در هم تنیده است که بتوان از هم مجزایشان کرد. البته میانرودان و ایلام را میتوان دو زیرسیستم فرهنگی در تمدن ایرانی به شمار آورد، اما اینها دو بخش از یک سیستم کلان هستند و تنها در پیوند و همنشینی با هم معنا دارند، و سخن گفتن از این که دو «تمدن» جداگانه هستند، نشانگر آن است که گوینده مفهوم روشنی از کلمهی تمدن – و یا عدد «دو»!- در ذهن ندارد و معنای علمی یکی از این دو را نمیداند، و یا هر دو را.
با این مقدمه میتوان به هنر میانرودان و ایلام نگریست. حقیقت آن است که چنان که گفتیم، میانرودان و ایلام دو زیرسیستم فرهنگی متمایز هستند، و میشود جداگانه وارسیشان کرد. اما درهم تنیدگی و نزدیکیشان بیش از سایر زیرسیستمهای همسایهی اندرون تمدن ایرانی است. یعنی تمایز میان جیرفت و سیلک (دو کانون در یک زیرسیستم؛ شبکهی گرداگرد کویر مرکزی) یا شهرسوخته و مرو (دو زیرسیستم همسایه در ایران شرقی) بسیار بسیار بیش از تفاوتی است که بین شوش و اوروک میبینیم. از این رو هنر میانرودان و ایلام را در یک گفتار بررسی میکنم تا بر شباهتها تاکید کنم و درهم تنیدگی سلیقهی زیباییشناسانه در این منطقهی مهم را برجسته سازم.
هنری که در تداوم انقلاب کشاورزی در گوشهی جنوب غربی ایران زمین شکوفا شد، در نهایت در دو زیرسیستم فرهنگی ایلام و سومر به شکل نهایی خود دست یافت، اما این دو پهنهی جغرافیایی همسایه به همان اندازه که از نظر سیاسی درهم تنیده و درهم پیوسته بودند، از نظر سبکهای هنری و سلیقهی زیباییشناسانه نیز همسان بودند. با مرور آثار به دست آمده از این منطقه از سویی تداوم تکان دهندهی سلیقهی زیباییشناسانه در این قلمرو و از سوی دیگر پیوستگی چشمگیر سبکهای هنری در میان این دو و بین این بخش از ایران زمین و باقی بخشها نمایان میشود.
این البته نافی تمایزهای محلی و سلیقههای خُرد محلی نیست، که آنها هم باید به جای خود مورد توجه قرار گیرد. در واقع کانونهای تحول زندگی کشاورزانه و فناوریهای وابسته بدان، و همچنین سبکهای هنری برخاسته از آن در سراسر این منطقه منتشر بوده و شبکهای از مراکز متصل به هم را در بر میگیرد. تنها در منطقهی سومر –که بیش از هرجای دیگری به شکل علمی وارسی شده- در هزارهی ششم و هفتم پیش از میلاد چهار کانون استقرار متمایز (از جنوب به شمال: عُبید، سامره، حَسونَه و حَلَف) را داریم که سنت کوزهگری و معماری خاص خود را داشتهاند و در میانهی هزارهی ششم موازی و همزمان با هم جریان داشتهاند.
ادامه مطلب: نخست: مجسمهها
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب