پنجشنبه , آذر 22 1403

فرگشت – بخش دوم – فصل اول – اندازه بدن

بخش دوم عنصر انساني

فصل اول عنصر انسانی 

 اندازه‌ي بدن

چنان‌كه گفتيم، انسان يكي از تنومندترين نخستی‌ها است. در واقع، گوريل تنها ميموني است كه ميانگين وزن اعضايش از انسان بيشتر است. در عين حال، در ميان انسان‌ها افراد زيادي وجود دارند كه از بزرگ‌ترين گوريل‌ها سنگین‌تر باشند. وزن پانصد كيلويي كه در مورد برخي از افراد بسيار چاق ديده مي‌شود، در عمل بسيار از وزن پايه‌ي نخستی‌ها دور است. تنها موجودي كه از اين نظر مي‌تواند با انسان رقابت كند، گونه‌ي غول‌آسا و منقرض‌شده‌ی گيگانتروپوس است. با توجه به تاريخچه‌اي كه گذشت، ديديم كه با گذر زمان، بلنداي قد آدميان زياد شده است و از حدود يك متر ميمون جنوبي به مقدار كنوني رسيده است. اين الگو، يعني افزايش قد، قاعده‌اي عام و فراگير در تكامل انسان است. با وجود اين، اين قاعده را نمي‌توان به افزايش وزن نيز تعميم داد.

افزایش ابعاد بدن در مسیر تکامل به مجموعه‌ای از عوامل وابسته بوده است. یکی از آن‌ها، پایین آمدن نیاکان انسان از درختان، و زندگی‌شان در دشت است. شمار و نوع شکارچیان طبیعی نخستی‌ها در دشت کاملاً با آنچه در گونه‌های درخت‌زی دیده می‌شود، متفاوت است. زندگی درختی به خاطر پیچیدگی‌های حرکت در سه بعد، هم‌چون ترمزی از رشد ابعاد بدن جلوگیری می‌کند. با استقرار گونه در دشت، این عامل مهارکننده بی‌اثر می‌گردد. بزرگ بودن اندازه‌ی بدن در زندگی زمینی ــ برعکسِ وضعیت درخت‌زی ــ مهارکننده‌ی حرکت نیست، بلکه امکان جابجایی بیشتری را برای موجود فراهم می‌آورد و به این ترتیب، بخت او را برای دستیابی به غذا افزایش می‌دهد. در ضمن نوع و شمار شکارچیان با افزایش اندازه‌ی بدن کاهش می‌یابد و این خود فشاری تکاملی را در راستای درشت شدن اندازه بر گونه اعمال می‌کند.

این نکته که افزایش اندازه‌ی بدن در خانواده‌ی انسان با الگویی وابسته به جنس انجام پذیرفته، نشانه‌ی آن است که شکلی از انتخاب جنسی نیز در این زمینه موثر بوده است. در تمام گونه‌های هومینیده، اندازه‌ی نر از ماده درشت‌تر است و این معمولاً نشانگر رقابت درون‌گونه‌ای میان نرها برای دستیابی به جفت است. لاوجوی[1] حدود سی سال پیش این نظریه را مطرح کرده که عامل اصلی در درشت‌تر شدنِ نرها، این بوده که بتوانند برای جفت و فرزندشان غذا تهیه کنند. او حتی دوپاروی و دست‌ورزی را نیز بر همین مبنا تحلیل کرده و گفته که نرها برای حمل غذا تا محل اردوی‌شان به دستان‌شان نیاز داشته‌اند و از این رو بر روی دو پا راه رفته‌اند. نظریه‌ی لاوجوی دو فرض اولیه دارد که یکی از آن‌ها درست و دیگری نادرست است. این برداشت که ماده‌ها به دلیل ابعاد کوچک‌تر بدن‌شان، و ضرورتِ پرستاری از فرزندان باید در دامنه‌ی مکانی کوچک‌تری حرکت کنند، درست است و در قبیله‌های هومینید معمولاً ماده‌ها هسته‌ی جغرافیایی گروه محسوب می‌شوند. به همین ترتیب، این فرض که نرها برای ماده‌ها و کودکان غذا می‌آورند در مورد برخی از گونه‌ها و قبایل گردآورنده و شکارچی انسان مصداق دارد. با وجود این، پیش‌فرضِ لاوجوی در این مورد که هومینیده تک‌همسری است و حمل غذا برای فرزندان شایستگی زیستی نر را افزایش می‌دهد، نادرست است. الگوهای بسیار متنوعی از خانواده در نخستی‌های عالی دیده می‌شود و به خصوص در گونه‌های اجتماعیِ دارای دوشکلی جنسی، ابعاد بزرگ‌تر نر معمولاً با چندهمسری همراه است. بنابراین دیدگاه او درباره‌ی بزرگ شدن بدن نر برای تقسیم کار با ماده و کاستن از فشار رقابت غذایی میان دو جنس، نادرست می‌نماید.[2] روند درشت شدن اندازه‌ی انسان احتمالاً به همان سه عامل نخست باز می‌گردد. یعنی از ترکیب حرکت در دامنه‌ی بیشتر برای یافتن غذا، رقابت جنسی میان نرها و مقابله با شکارچیان (و از انسان راست‌‌‌قامت به بعد، شکارِ جانوران) برخاسته است.

بر مبناي آنچه از شواهد فسيلي برمي‌آيد، از زمان پيدايش نخستين وابستگان به جنس انسان تا ظهور اولين انسان خردمند، افزايش پي‌گير و مداومي در وزن بدن وجود داشته است. اين بدان معنا است كه گونه‌هاي انسان در آن زمان، بدني بسيار تنومند و عضلاني داشته‌اند و با وجود قد به نسبت كوتاه‌شان، جانوراني بسيار قوي و نيرومند محسوب مي‌شده‌اند. از هنگامي‌كه نخستين انسان خردمند بر صحنه پديدار شد، الگوي يادشده واژگون شد و وزن بدن به تدريج كاهش يافت. نخستين انسان‌هاي خردمند، موجوداتي بسيار لاغرتر و نحيف‌تر از انسان‌هاي راست‌‌‌قامت بوده‌اند، اما با اين حال تنومندي‌شان از انسان كنوني بيشتر بوده است. اين الگوي چروكيده شدن بدن انسان به خصوص پس از عصر يخبندان شدت گرفت و تا ده هزار سال پيش ادامه يافت. در فاصله‌ي ده تا پنج هزار سال پيش اين چروكيدگي شدت يافت و پس از آن شكل بدن انسان در وضعيت كنوني تثبيت شد. بازتاب اين روند حتي در درون جمعیت‌‌‌هاي انسان خردمند ديده مي‌شود، به شکلی که بومياني كه در مناطق دورافتاده‌اي مانند استراليا و تيرادل فوئگو زندگي مي‌كنند بدني تنومندتر از ساير نژادها دارند.

پژوهشي كه بر سنگواره‌هاي انسان در استراليا انجام شده، نشان مي‌دهد كه بوميان استراليايي در طي هفتاد هزار سالي كه بعد از عصر يخبندان گذشته است، 5/4 درصد از طول دندان‌ها، 12ـ6 درصد از اندازه‌ي چهره، 7 درصد از قد و 5/9 درصد از وزن مغزشان را از دست داده‌اند. اعدادي كمابيش يكسان در مورد جمعیت‌‌‌هاي انساني در ساير قاره‌ها هم مصداق دارد.[3] داده‌های عمومی‌تر نشان می‌دهد که در سی و پنج هزار سال گذشته 11 درصد از حجم مغز انسان کاسته شده، و بخش عمده‌ی این عدد (8 درصد) به ده هزار سال اخیر مربوط می‌شود. از آنجا که این کاهش با کمتر شدن وزن بدن همراه بوده، نسبت وزن مغز به بدن را در انسان چندان تغییر نداده است.[4]

در مورد دليل اين چروكيدگي بدن چندين نظريه وجود دارد:

ـ نخستين نظريه، معتقد است كه دليل اين كوچك شدن ابعاد بدن، روي آوردن به زندگي كشاورزانه و دست شستن از سبك زندگي گردآوري و شكارگري بوده است. در اين شيوه‌ي اخير، آدميان تنها با اتكا به قدرت عضلاني‌شان مي‌توانند بر مشكلات چيره شوند و قدرت بدني عاملي مهم در بقا تلقي مي‌شود. از اين ديدگاه، زندگي كشاورزانه با جانوران و گياهان اهلي و در دسترسي كه توليد مي‌كند، امكان حذف اين فشار انتخاب طبيعي را فراهم آورده است و بنابراين آدميان ديگر نيازي نداشته‌اند براي بيشتر كردن حجم عضلاني خويش با هم رقابت كنند.

ـ دومين توجيه، توسط رابرت فولي[5] ارائه شده است. او معتقد است كه انقراض پستانداران بزرگي مانند ماموت و كرگدن‌هاي بزرگ در آخر عصر يخبندان، باعث شده تا رقابت درون‌گونه‌اي ميان آدميان زياد شود. در زيستگاه‌هاي پيشين، گروهي از شكارچيان نرينه مي‌توانستند با همكاري يكديگر شكاري بزرگ را از پاي درآورند و نيازهاي غذايي خود و زنان و كودكان‌شان را برآورده سازند. اما با كم شدن شكارها و كوچك شدن‌شان، قبيله‌هاي شكارچي‌اي كه شبيه بابون‌ها بر مبناي نظامي چندهمسري سازماندهي مي‌شدند و رقابت اندكي را در ميان نرها از خود نشان مي‌دادند، فروپاشيدند و به دو الگوي رقيب تبديل شدند. نخست زندگي گردآورنده و شكارچي كه باقي‌مانده‌ي شيوه‌ي زندگي قديمي بود و با كوچك شدن اندازه‌ي گروه و خویشاوند شدن همه‌ي مردان قبيله، مشكل تنش‌هاي درون گروهي را رفع مي‌كرد، و ديگري ابداع روش‌هاي كشاورزانه كه روشي کاملاً تازه را براي توليد غذا ممكن مي‌ساخت. هر دو الگوي نوظهور، استفاده از شكارهايي کوچک‌تر و کمتر شدن تنش‌هاي بينافردي و بيناگروهي را به دنبال داشتند. اين روند با ابزارسازي تشديد شد. ابزارها هم‌چون واسطه و سپر بلايي ميان انسان‌ها و محيط وحشي اطرافشان قرار گرفتند و نيازشان به قدرت بدني را كاهش دادند.

ـ ديدگاه ديگر، از سوي لورينگ بريس پيشنهاد شده است. او تغيير در رژيم غذايي آدميان را دليل كوچك شدن اندازه‌ي بدن مي‌داند. از ديد او، پختن غذا و رشد فرهنگ همياري و ابزارسازي، نياز آدميان به دندان‌هايي نيرومند و بدن‌‌‌هايي قوي را از ميان برده و اين كاهش قد و وزن را موجب شده است. نقدي كه بر اين ديدگاه وارد است، آن‌که الگويي مشابه در ميان بوميان استراليا ديده مي‌شود كه از نظر ابزارسازي در سطحي بسيار پايين به سر مي‌برند و به ندرت غذاي خود را مي‌پزند. كريستوفر استرينگر در اين ميان راه ساده‌تر را برگزيده است و با دلايل بوم‌شناختي نشان داده كه اصولاً كاهش حجم غذا ــ كه معلول انقراض پستانداران بزرگ بوده ــ دليلي كافي براي كوچك شدن اندازه‌ي بدن است.

بر تمام اين ديدگاه‌ها نقدهايي وارد است. مهم‌‌‌ترين ايراد آن‌که سرد شدن هوا در دوران پلئيستوسن، كه يكي از دلايل كاهش غذا و چروكيدگي انسان پنداشته مي‌شود، امري پايدار و مداوم نبوده و در چند گام پياپي رخ داده است. در ميان اين عصرهاي يخبندان دوره‌هايي از گرم شدن آب و هوا ــ مثلاً در يك ميليون، 125 هزار و 75 هزار سال پيش ــ ديده مي‌شود كه اعتبار برخي از استدلال‌هاي متكي بر سرما را مشكوك جلوه مي‌دهد. ايراد ديگر این‌که با توجه به شواهد، مسلم است كه روند چروكيدگي پيش از پايان عصر يخبندان آغاز شده و بنابراين نمي‌تواند معلول انقراض‌هاي پس از آن بوده باشد.

نقد ديگر، به مفهوم زندگي كشاورزانه مربوط مي‌شود. بر مبناي داده‌هاي باستان‌شناسانه، انقلاب كشاورزي امري ناگهاني و سريع نبوده كه به طور هم‌زمان در سراسر جمعیت‌‌‌هاي انساني فراگير شده باشد. اين شيوه از زندگي در چند كانون پراكنده ــ ميان‌رودان و مصر، چين، آمريكاي مركزي ــ آغاز شده و با سرعتي پايين و ناهماهنگ در نقاط مختلف پراكنده شده است. بنابراين كاهش وزن و قد آدميان را نمي‌توان معلول اين عامل دانست.

امروزه، ماجراي چروكيدگي انسان كنوني يكي از معماهاي تكامل انساني محسوب مي‌شود و پاسخ‌‌‌هاي موجود در اين زمينه ــ هر چند به دورنمايي از یک راه حل می‌مانند ــ اما بسنده و قانع‌كننده نيستند.

يكي از نظريه‌هاي عجيبي كه به تازگي براي حل اين معما پيشنهاد شده است، به دانشمندي به نام هنبرگ تعلق دارد. او قد و وزن نوزاداني را كه در ماه‌هاي متفاوت سال متولد مي‌شدند اندازه گرفت و به اين نتيجه رسيد كه نوزادان متولد ماه‌های بهمن تا امرداد از ساير نوزادان سبك تر و کوچک‌تر هستند! اين تفاوت ابعاد، به نيم كيلوگرم و هفت ميلي‌متر منحصر مي‌شود كه با وجود اندك بودنش، معنادار است.

او اين نتيجه را با بررسي نوزاد جانوران ديگر هم تأييد كرد و به اين نتيجه رسيد كه عاملي كيهاني در اين ماجرا مسئول است. از ديد او، اين عامل كيهاني، نوسان‌هاي فصلي و نامحسوس گرانش زمين است، كه تفاوت در اندازه‌ي جانداران را موجب مي‌شود. از اين ديدگاه، چروكيدگي انسان خردمند امروزين معلول تحول در ساختار گرانشي و حركت وضعي زمين است.[6]

 

 

[1] Lovejoy, 1988: 82–89.

[2] Kinzey, 1986: 133-134.

[3] Lewin, 1998:144.

[4] Ruff, Trinkaus, and Holliday, 1997.

[5] Robert Foley

[6] Henneberg, 1993.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم- فصل اول – مغز (1)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب