پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: کوروش جهانگیر – گفتار نخست: فتح ماد

بخش سوم: کوروش جهانگیر

گفتار نخست: فتح ماد

1. در زماني که کوروش به تاج‌‌‌وتخت انشان دست يافت، قلمرو مياني دوراني به نسبت آرام را پشت سر مي‌‌‌گذاشت. با نابودي پادشاهي آشور، موجي از خشونت که از اين کشور بر می‌‌‌خاست و به همسايگانش سرریز می‌‌‌شد، فرو خفته بود. پادشاهي ماد، بابل، لوديه و مصر که بخش‌‌‌هاي نويساي قلمرو مياني را در دست داشتند با ازدواج‌‌‌هايي سلطنتي با هم متحد شده بودند و حتي بابل و مصر هم، که بنابر سنت کهن‌‌‌شان مدام بر سر سوريه کشمکش داشتند، نبردهاي پردامنه را رها کرده بودند و به دخالت‌‌‌هاي سياسي در کار اميرنشين‌‌‌هاي کوچک منطقه بسنده مي‌‌‌کردند. قبيله‌‌‌هاي مهاجم و كوچ‌‌‌گرد آريايي ــ سکاها، کيمري‌‌‌ها و ماساگت‌‌‌ها ــ که تا يک نسل قبل در شهرهاي قلمرو مياني وحشت مي‌‌‌آفريدند، به تدريج يکجانشيني پيشه کرده و آرام شده بودند.

ايران‌‌‌زمين، براي نخستين بار فرمان‌‌‌روايي دولت‌‌‌هايي ايراني‌‌‌زبان را تجربه مي‌‌‌کرد. در شرق ايران‌‌‌زمين، در قلمرو بلخ و خوارزم، جوانه‌‌‌هاي انسجام سياسي ديده مي‌‌‌شد و شاهان بلخ که از سويي به معادن سنگ افغانستان و از سوي ديگر به زمين‌‌‌هاي کشاورزي غني خوارزم و سغد دسترسي داشتند توانسته بودند بخش مهمي از امیر‌‌‌نشين‌‌‌هاي کوچک ايران شرقي را زير يک پرچم گرد آورند. بخش عمده‌‌‌ي نيمه‌‌‌ي شرقي ايران‌‌‌زمين ــ از سغد و خوارزم گرفته تا دره‌‌‌ي سند ــ توسط جمعيت‌‌‌هاي آريايي یکجانشین مسکوني شده بود که به آرامي جمعيت‌‌‌هاي قفقازي بومي منطقه را در خود حل مي‌‌‌کردند و زير حکم شاهانی محلی مي‌‌‌زيستند. در غرب ايران‌‌‌زمين، وضعيت متفاوت بود.

دولت‌‌‌هايي بزرگ در اين ناحيه در کنار هم قرار گرفته بودند و به هم فشار وارد مي‌‌‌کردند. نيرومندترين‌‌‌شان بي‌‌‌ترديد ماد بود که نيمه‌‌‌ي شمالي ايران را به همراه شمال ميان‌‌‌رودان در اختيار خود گرفته بود و در سال‌‌‌هاي آخر گويا بر بلخ هم چيره شده بود. در جنوب ميان‌‌‌رودان، بابل قرار داشت که دامنه‌‌‌ي نفوذش را تا عربستان و سوریه گسترش داده بود. خارج از ايران‌‌‌زمين، دو دولت مهم نويساي ديگر وجود داشتند. يکي از آن‌‌‌ها مصر بود که حاشيه‌‌‌ي شمالي آفريقاي شرقي را زير نفوذ خود داشت. دیگری پادشاهي لوديه بود که در آناتولي قرار داشت و وارث هيتي‌‌‌ها و هوري‌‌‌ها محسوب مي‌‌‌شد و بر بخش مهمي از قبيله‌‌‌هاي يوناني مقيم آسياي صغير نيز فرمان مي‌‌‌راند. در این میان، فنيقي‌‌‌هاي دریانورد به تدريج در سرزمين‌‌‌هاي همسايه‌‌‌ي مصر حکومت کارتاژي خود را بنيان مي‌‌‌نهادند، اما از تمرکز سیاسی و پیچیدگی یک دولت منسجم برخوردار نبودند.

به این ترتیب، در زمانی که کوروش بر تخت انشان نشست، چهار دولتِ بزرگ قلمرو میانی بعد از چند دهه درگیری و کشمکش مرزهایی صریح و استوار را بین خود تشکیل داده بودند و به توافق رسیده بودند که مسیرهایی مستقل از هم را برای توسعه در پیش بگیرند. در این امتداد بود که هر یک از این چهار شاه در جهتی که با دولت‌‌‌های دیگر تداخل نمی‌‌‌کرد به توسعه‌‌‌ی کشور خود مشغول بود. کرزوس لودیایی می‌‌‌کوشید در یونان و بالکان جای پایی بیابد، ارشتی‌‌‌ویگه ماد دامنه‌‌‌ی اقتدار خود را در ایران شرقی بسط می‌‌‌داد، نبونید بابلی به ماجراجویی در شبه جزیره‌‌‌ی عربستان می‌‌‌پرداخت و فرعون سالخورده‌‌‌ی مصر قوایی را برای مطیع ساختن سودانی‌‌‌ها به جنوب گسیل می‌‌‌کرد.

در اين شرايط بود که کوروش به حرکت درآمد.

دولت آشور در اوج توسعه‌‌‌اش (650 پ.م.)

2. در میان این چهار نیرو، ماد برای کوروش بیشتر اهمیت داشت، چون از سویی تنها دولتِ بزرگ همسایه‌‌‌ی او بود و از سوی دیگر ادامه‌‌‌ی ایلام محسوب می‌‌‌شد که خودِ دولت انشان نیز دنباله‌‌‌ی دیگری از همان سنت سیاسی را دنبال می‌‌‌کرد. تمام منابع در اين مورد توافق دارند که نخستين نبرد جدي کوروش با مادها درگرفته است. هرودوت، دليل اين نبرد را چيرگي ديرينه‌‌‌ي مادها بر پارس‌‌‌ها مي‌‌‌داند و مي‌‌‌گويد که پارس‌‌‌ها براي زماني طولاني خراج‌‌‌گزار خويشاوندان شمالي‌‌‌ترشان بودند تا اين که به رهبري کوروش قيام کردند و سلطه‌‌‌ي مادها را برانداختند. کتسياس مي‌‌‌گويد که کوروش هنگامي که در دربار ارشتی‌‌‌ویگه خدمت مي‌‌‌کرد براي سرکوب قبيله‌‌‌هاي کادوسي ــ که آريايياني رمه‌‌‌دار و كوچ‌‌‌گرد بودند ــ رهبري ارتش را در دست گرفت و پس از آن به سرکشي پرداخت. نيکلاي دمشقي که روايت کتسياس را بازگو کرده، مي‌‌‌گويد که کوروش وقتي رهبري ارتش را بر عهده گرفت با پدرش که در اين زمان با نفوذ او شهربان پارس شده بود و ماجراجويي پارسي به نام هوبارَه دست به يکي کرد و بر مادها شوريد. يوستينوس هم همين داستان را تکرار کرده است، اما هم‌‌‌دست اصلي کوروش را هارپاگ مادي دانسته است.

کسنوفون ادعا کرده که کوروش در ابتدا تجربيات جنگي‌‌‌اش را در مقام سرداري مادي شروع کرد و از سوي پدربزرگش مأمور شد تا شهربان ارمنستان را که خراج نمي‌‌‌داد، تنبيه کند. کوروش به ارمنستان تاخت و اين کشور را بار ديگر براي ماد فتح کرد، اما چون پسر شاه ارمنستان همبازي دوران کودکي‌‌‌اش بود در مورد شاه شکست‌‌‌خورده مهرباني نشان داد و آسيبي به او نرساند.[1] به همين دليل هم بعدها وقتي کوروش سر به طغيان برداشت ارمني‌‌‌ها به ياري‌‌‌اش شتافتند.

اين‌‌‌ها همه در حالي است که منابع غيريوناني اشاره‌‌‌اي به چيرگي اولیه‌‌‌ی مادها بر پارس‌‌‌ها و دست‌‌‌نشاندگی پارس‌‌‌ها ندارند. سال‌‌‌نامه‌‌‌ي نبونيد هنگامي که از نبرد کوروش و ارشتی‌‌‌ویگه سخن مي‌‌‌گويد، تنها به اين نکته که ارشتی‌‌‌ویگه شاه مادها و کوروش شاه انشان بوده اشاره مي‌‌‌کند و چيزي درباره‌‌‌ي سرکشي و تابعيت قبلي پارس‌‌‌ها از مادها نمي‌‌‌گويد. در واقع، چنين به نظر مي‌‌‌رسد که نويسندگان يوناني هنگام نگارش زندگي‌‌‌نامه‌‌‌ي کوروش سخت زير تأثير داستان زندگي شروکين اکدي بوده و ماجراها و جنگ‌‌‌هاي کوروش را در چارچوب اسطوره‌‌‌هاي منسوب به شروکين روايت کرده باشند. درست‌‌‌تر آن است که به اسناد رسمي بابلي هم‌‌‌زمان با کوروش بيش از قصه‌‌‌هايي که يونانيان سده‌‌‌‌‌‌ها بعد سر هم کردند اعتماد کنيم، و چنين فرض کنيم که کوروش از ابتدا شاه انشان بوده و هيچ ارتباطي هم با خاندان سلطنتي ماد نداشته است و کشورش هم تابع ماد محسوب نمي‌‌‌شده است.

البته مادها و پارس‌‌‌ها از نظر فرهنگي، زباني و احتمالاً ديني كاملاً همسان بوده‌‌‌اند. اين‌‌‌ها در واقع دو جمعيت آريايي شبيه به هم بودند که دولت‌‌‌هايي را در دو کناره‌‌‌ي پادشاهي بزرگ و کهن ايلامي تشکيل داده بودند. از ميان اين دو، مادها که بيشتر فشار آشور را احساس مي‌‌‌کردند و نسبت به پارس‌‌‌ها از مرکز قدرت ايلاميان دورتر قرار داشتند زودتر توانستند پادشاهي مستقل خود را پديد آورند، اما شيوه‌‌‌ي کشورداري‌‌‌شان و سياست خارجي‌‌‌شان که بر دشمني با آشور و اتحاد با بابل متمرکز بود كاملاً دنباله‌‌‌اي از رویکرد ايلامي به سیاست محسوب مي‌‌‌شد. در واقع، پادشاهي ماد را بايد دنباله‌‌‌اي از حکومت محلي گوتيوم و لولوبي دانست که مرکزش در کوهستان زاگرس قرار داشت و از نظر تمدن و سياست خارجي دنباله‌‌‌روي ايلام بود.

ضعيف شدن ايلام، بي‌‌‌ترديد در فراز آمدن مادها و تبديل شدن‌‌‌شان به متحد اصلي بابل تأثير داشته است. در واقع چنين به نظر مي‌‌‌رسد که در 644 پ.م.، هم‌‌‌زمان با ويراني شوش، گرانيگاه قدرتِ ايلام از مرکز باستاني شوش به دو نقطه‌‌‌ي دیگر در شرق (انشان) و شمال (ماد) منتقل شده باشد. اين انتقال، بر خلاف آنچه تاريخ‌‌‌نويسان کلاسيک تصور کرده‌‌‌اند، مترادف با انقراض تمدن ايلام نبوده است. چون کشور ايلام در جريان تاريخ بيست و پنج سده‌‌‌اي‌‌‌اش تا آن لحظه، بارها توسط سپاهيان ميان‌‌‌رودان و قبيله‌‌‌هاي مهاجم ديگرِ مقيم زاگرس مورد حمله قرار گرفته بود. گوتي‌‌‌ها، کاسي‌‌‌ها، بابلي‌‌‌ها و آشوري‌‌‌ها پيش از اين بارها شوش را فتح و ويران کرده بودند و با اين وجود هيچ‌‌‌گاه صدمه‌‌‌ي مهمي بر پيکر اين کشور بزرگ وارد نياورده بودند. بدترين آسيبي که شهر شوش ديد، به دوران تاريک سه سده‌‌‌اي مربوط مي‌‌‌شود که در ابتداي هزاره‌‌‌ي نخست پ.م. به دنبال سقوط شوش بروز کرد و در نهايت با ظهور دودمان ايلامي نو ترميم شد. حتي در اين زمان هم شهر شوش بود که متروکه شده بود و خودِ تمدن ايلام هم‌‌‌چنان زنده و فعال بود.

در 644 پ.م. وقتي شوش ويران شد و دودمان ايلامي نو منقرض گشت، به معنای بر باد رفتن میراث سیاسی ایلام نبود، چون پس از سه نسل بار ديگر لقب باستاني «شاه انشان و شوش» توسط کوروش احيا شد و شوش به مرتبه‌‌‌ي يکي از سه پايتخت شاهنشاهي[2] بزرگ او برکشيده شد. اين به معناي آن است که شهر شوش و تمدن ناحيه‌‌‌ي سوزيان هم‌‌‌چنان زنده و پويا بوده‌‌‌اند.[3] بيست سال پس از شکست ايلام از آشور، مادها با هم‌‌‌دستي بابلي‌‌‌ها بر آشور تاختند و آن‌‌‌جا را نابود کردند و اين نمي‌‌‌توانسته بدون همراهي ايلامي‌‌‌ها انجام گرفته باشد، هر چند ايلامي‌‌‌ها احتمالاً در اين زمان دیگر مانند سابق رهبر قوای متحد شرق زاگرس نبوده‌‌‌اند و مادها این موقعیت را فراچنگ آورده بودند.

به اين ترتيب، پادشاهي ماد، پديده‌‌‌اي نبوده که ناگهان و بي‌‌‌سابقه بر صحنه پديدار شود. قلمرويی که مادها فتح کردند، ناحيه‌‌‌اي بود که براي مدت‌‌‌هاي طولاني زير تأثير نفوذ فرهنگي ايلام قرار داشت و در زمانِ مورد نظرمان، متحد جنگي ايلام محسوب مي‌‌‌شد. ايلام، با 2500 سال پيوستگي فرهنگي، زباني، نژادي و سياسي، از نظر تداوم در ميان تمام تمدن‌‌‌هاي جهان در تمام اعصار بي‌‌‌نظير است. از اين رو نمي‌‌‌توان آن را قدرتي دانست که ناگهان از ميان رفته باشد.

در واقع آنچه رخ داده، آريايي شدنِ تدريجي اين تمدن بوده است. چنان که گفتيم، رسوخ تدريجي جمعيت آريايي در قلمرو ايلام از ابتداي هزاره‌‌‌ي نخست پ.م. آغاز شد و در سده‌‌‌ي هفتم پ.م. به آن‌‌‌جا منتهي شد که مردمِ نواحي پيراموني ايلام، كاملاً در ميان مهاجران آريايي حل شدند. در زاگرس، گوتي‌‌‌ها و کاسي‌‌‌ها و ماناها و بعدها اورارتوها با ادغام در قبيله‌‌‌هاي ماد و کيمري و سکا هويتي آريايي به دست آوردند، و در شرق چنين ماجرايي در مورد مردم انشان تکرار شد. در اين ميان، هسته‌‌‌اي از جمعيت قفقازي در سوزيان باقي ماند که هم‌‌‌چنان وارث فرهنگ و تمدن ايلامي محسوب مي‌‌‌شد و جايگاهي احترام‌‌‌آميز در ميان اين نوآمدگان داشت.

بنابراين چنين به نظر مي‌‌‌رسد که افسانه‌‌‌ي انقراض تمدن ايلامي چيزي جز برداشت نادرستِ تاريخ‌‌‌نويسان غربي نباشد که در اشتياق سوزان‌‌‌شان براي مهم جلوه دادن بابل و سومر[4] به دنبال سندي در مورد نابودي ايلامي‌‌‌ها مي‌‌‌گشته‌‌‌اند. اين سند، البته پيدا شده است. آن هم کتيبه‌‌‌ي آشور باني‌‌‌پال است که در آن ويراني شوش را شرح مي‌‌‌دهد و ادعا مي‌‌‌کند که شهر را به مسکن ماران و موران تبديل کرده است و ديگر انساني در آن نخواهد زيست. اين ادعا، با توجه به اين که تنها بيست سال بعد قدرت آشور در اثر فشار قوم‌‌‌هايي که متحد يا تابع ايلامي‌‌‌ها بودند فرو پاشيد، نادرست به نظر مي‌‌‌رسد. اين کتيبه، اگر بخواهيم در چارچوبي تاريخي به آن نگاه کنيم يکي از چندين و چند متن بابلي، سومري و آشوري است که در جريان نبردهاي دايمي مردم ميان‌‌‌رودان با ايلامي‌‌‌ها نوشته شده است و بنا بر سنتي کهن فتوحات موقت اين مردم را بر دشمنان قوي‌‌‌پنجه‌‌‌‌‌‌شان نشان مي‌‌‌داده است. نبوکدنصر و نرام‌‌‌سين و منيش توسو و ساير حکمرانان ميان‌‌‌رودان بارها پيش از آشورباني‌‌‌پال به ويران کردن شوش و خالي از سکنه شدنش اشاره داشته‌‌‌اند، و اين در حالي است که هيچ‌‌‌يک از اين‌‌‌ها به نابودي تمدن ايلام يا متروک ماندن شوش منتهي نشده.

تمام اين حرف‌‌‌ها بدان معناست که پادشاهي ماد و پارس را بايد دنباله‌‌‌اي از تمدن ايلام دانست. ايلام و هسته‌‌‌ي سخت و نيرومند تمدن قفقازي‌‌‌هاي بازمانده در سوزيان ــ يعني تخت سلطنت شوش ــ براي مدتي طولاني به صورت مرکز ثقلي عمل مي‌‌‌کرد که قبيله‌‌‌هاي نوآمده‌‌‌ي آريايي و تمدن‌‌‌هاي کهن ميان‌‌‌رودان ــ مانند بابل ــ در مدارش با هم متحد مي‌‌‌شدند و در برابر نيروهاي خونخوار و غارتگري مانند آشوريان ايستادگي مي‌‌‌کردند. با سقوط شوش و تضعيف اين هسته‌‌‌ي مرکزي، قلمرو ايلام به دو بخش تجزيه شد. نواحي کوهستاني زاگرس، که نصيب کشور ماد شد، ميراثِ قبيله‌‌‌هاي جنگجو و سرکشي را به چنگ آورد که از ديرباز به ميان‌‌‌رودان مي‌‌‌تاختند و از ابتدا وضعيتي مستقل‌‌‌تر از خويشاوندان‌‌‌شان در انشان داشتند. به اين ترتيب، پادشاهي ماد در ابتدا برجستگي يافت و لبه‌‌‌ي تيز حمله به آشور از شوش به اکباتان منتقل شد. جايگاه مادها در نزد بابلي‌‌‌ها، سنن حکومتي‌‌‌شان و سياست خارجي‌‌‌شان نشان مي‌‌‌دهد که هم خودشان و هم همسايگان‌‌‌شان ايشان را دنباله‌‌‌ي ايلامي‌‌‌ها مي‌‌‌دانسته‌‌‌اند و جايگاه‌‌‌شان در سياست بين‌‌‌الملل همتاي جانشين ايلامي‌‌‌ها بوده است.

مادها، به اين ترتيب، براي مدتي در سپهر ايران‌‌‌زمين درخشيدند و وظيفه‌‌‌ي بزرگِ ريشه‌‌‌کن کردن دولت آشور را، که هم‌‌‌چون مرکزي براي صدور خشونت و رنج در منطقه عمل مي‌‌‌کرد، بر عهده گرفتند و به انجام رساندند. با وجود اين، قلمرو کهن ايلام نصيب خويشاوندان پارسي‌‌‌شان شد که به طور مستقيم در کشمکش‌‌‌هاي ميان‌‌‌رودان درگير نبودند و سرگرمِ استوار ساختن شالوده‌‌‌ي پادشاهي خويش بودند. پارسيان براي مدت صد سال به آرامي در انشان زيستند و پس از آن به رهبري کوروش از انشان بيرون آمدند و توسعه‌‌‌ي خويش را آغاز کردند.

چنين به نظر مي‌‌‌رسد که کوروش براي سه سالِ نخست سلطنتش جاه‌‌‌طلبي نظامي خاصي نداشته و به کار تجديد سازمان مردمش مشغول بوده باشد. گام نخستِ اين بلندپروازي مي‌‌‌بايست با چيرگي بر شوش آغاز شده باشد. بر اساس اسناد بازمانده از آکروپولیس شوش مي‌‌‌دانيم که در سالهای منتهی به خیزش کوروش، اين شهر مسکوني و آباد بوده است. با توجه به سابقه‌‌‌ي درخشان شوش به عنوان پايتخت ايلام، و اين سنت باستاني ايلاميان که فرمان‌‌‌رواي شوش به همراه شاه و وليعهدش يکي از سه نيروي برتر سياسي در قلمرو ايلام محسوب مي‌‌‌شدند، بديهي است که حاکمان شوش در اين زمان نسبت به همسايگان‌‌‌شان چندان بي‌‌‌ادعا نبوده‌‌‌اند. اين حدس به نظر معقول مي‌‌‌نمايد که احياي قدرت سياسي شوش در سال‌‌‌هاي آرامِ پس از سقوط آشور و در ميانه‌‌‌ي دو قدرت آريايي ماد در شمال و انشان در شرق انجام گرفته باشد. با وجود اين، در اسناد آکروپولیس شوش نام انشان بسیار کمیاب است و معلوم است که این شهر واحد سیاسی مستقلی را تشکیل می‌‌‌داده است.

انشان سرزميني است که توسط حايلِ منطقه‌‌‌ي سوزيان از ماد جدا مي‌‌‌شود، و کشمکش ميان ماد و انشان تنها زماني مي‌‌‌توانسته رخ دهد که شوش به عنوان قدرتي مستقل در اين ميان وجود نداشته باشد. چنين به نظر مي‌‌‌رسد که مادها هيچ‌‌‌گاه شوش را فتح نکرده باشند، چون در اسناد بازمانده از ميان‌‌‌رودان هيچ اشاره‌‌‌اي به اين موضوع وجود ندارد و از سوي ديگر بعيد مي‌‌‌نمايد که مادها سوزيان را فتح کنند و مدعي به ارث بردن پادشاهي پرافتخار و کهن ايلامي نشوند. اين ادعايي بود که پارس‌‌‌ها وقتي اين قلمرو را گشودند طرح کردند و اين يک و نیم سده‌‌‌ پس از آخرین کاربردِ لقبِ شاه شوش و انشان بود. بنابراين در تمام اين مدت ايلام نام و نفوذ خود را در منطقه حفظ کرده و به عنوان نيرويي سياسي و فرهنگي آن‌‌‌قدر زنده بود که به عنوان يکي از گرانيگاه‌‌‌هاي مهم دولت هخامنشي نقش ايفا کند.

نتيجه‌‌‌اي که از اين بحث مي‌‌‌توان گرفت، آن است که اين منطقه‌‌‌ي حائل، يعني سوزيان و مرکزش شوش، در فاصله‌‌‌ي يک سده‌‌‌اي که از سقوط آشور تا ظهور کوروش گذشت توسط مادها اشغال نشد. اين همان فاصله‌‌‌اي است که گمان مي‌‌‌کنم نوعي پادشاهي مستقل در اين منطقه حاکم بوده است. پادشاهي‌‌‌اي کوچک و شايد ناتوان که انشان و قلمرو زاگرس را به خاطر نفوذ آريايي‌‌‌ها از دست داده بود، اما احتمالاً هم‌‌‌چنان ادعاي احياي پادشاهي بزرگ ايلامي را طرح مي‌‌‌کرد.

چنان که دیدیم، مرکز اقتدار کوروش در انشان قرار داشته است و این شهری است که بیش از هگمتانه و قلمرو ماد ـ گوتیوم با فرهنگ ایلامی درآمیخته بود. کوروش در خاندانی سلطنتی زاده شد که دست کم از دو نسل پیش بر انشان فرمانروایی داشتند. با وجود این، چنین می‌‌‌نماید که کوروش سازمان‌‌‌دهنده‌‌‌ي اصلي نيروي نظامي این شهر بوده باشد. کسنوفون در بندهاي فراواني از کوروش‌‌‌نامه به دستاوردهاي سازماني کوروش اشاره مي‌‌‌کند. از ديد او، کوروش بود که ارتش پارس را سازماندهي کرد و سلاح‌‌‌هاي ساده‌‌‌ي اوليه‌‌‌شان (کمان و نيزه‌‌‌ي ساده) را با سلاح‌‌‌هاي يک‌‌‌دستي مانند شمشير و نيزه و سپر سبدي و تبرزين تکميل کرد.[5] هم‌‌‌چنين او بود که واحدهاي ارتشي را به گروه‌‌‌هايي ده نفره تقسيم کرده و نظامي اعشاري را بر رده‌‌‌بندي واحدهاي رزمي حاکم گرداند.[6]

اين، در واقع، همان نظمي است که در روايت هرودوت و کتسياس از رژه‌‌‌هاي نظاميان ايراني هم ديده مي‌‌‌شود. بر مبناي اين قاعده، دسته‌‌‌هاي ده نفره‌‌‌ي رزمي در گروهان‌‌‌هايي صد نفره و آن‌‌‌ها نيز در گُردان‌‌‌هايي هزار نفره سازمان مي‌‌‌يافتند که مي‌‌‌توانستند در قالب ارتش‌‌‌هايي ده هزار نفره مانند نگهبانان شاه (موسوم به گارد جاويدان) با هم متحد شوند. اين نظم احتمالاً از نظام عددنويسي ايلامي مشتق مي‌‌‌شد که بر مبناي حسابي ده‌‌‌دهي استوار بود. مردم ميان‌‌‌رودان، بر خلاف ايلامي‌‌‌ها، اعداد خود را بر مبناي شش‌‌‌گان مي‌‌‌نوشتند و گويا ايلاميان محاسبات شش‌‌‌گاني را از ايشان وام‌‌‌گيري کرده باشند. اين روالي است که در شمارش درجه‌‌‌هاي مثلثاتي و مشتقات‌‌‌شان يعني واحدهاي زمان مانند دقيقه و ثانيه باقي مانده است.

نظام عددنويسي رايج در ايلام، گويا ده‌‌‌دهي بوده باشد. هر چند اطلاعات موجود در اين زمينه بسيار جسته‌‌‌وگريخته و کتيبه‌‌‌هاي ترجمه‌‌‌شده از ايلاميان بسيار اندک است. به هر صورت، کوروش نخستين کسي بود که حساب ده‌‌‌دهي را در سازماندهي ارتش به کار گرفت. تا پيش از آن واحدهايي چنين منظم که با شماري برابر از سربازان تجهيز شده باشند و بر مبناي دستگاهي اعشاري صورت‌‌‌بندي شوند وجود نداشتند. از آن‌‌‌جا که کوروش خودش رياضي‌‌‌دان نبوده مي‌‌‌بايست اين نظام را از جايي وام‌‌‌گيري کرده باشد. به نظر مي‌‌‌رسد اين دستگاهي بوده که پيش از آن در ايلام وجود داشته و نوآوري او آن بوده که اين حساب را در فنون نظامي به کار بسته است.

به روايت کسنوفون، کوروش هم‌‌‌چنين کسي بود که سواره‌‌‌نظام پارس‌‌‌ها را پديد آورد.[7] بر مبناي اين روايت، پارس‌‌‌ها تا پيش از آن که زير نفوذ ماد قرار بگيرند از فنون سوارکاري اطلاعي نداشتند.[8] اين امر البته ممکن است، چون مي‌‌‌دانيم که قبيله‌‌‌هاي ايراني ديگري ــ مانند کيمري‌‌‌ها ــ سوارکاري نمي‌‌‌دانستند، و مادها هم مشهورترين پرورش‌‌‌دهندگان اسب در کل قلمرو مياني بوده‌‌‌اند. با وجود اين، سوارکار نبودن پارس‌‌‌ها تا زمان کوروش کمي غريب جلوه مي‌‌‌کند، چون قبيله‌‌‌هاي ايراني خيلي زود فنون سوارکاري را از هم آموختند و سواره‌‌‌نظام‌‌‌شان وحشت‌‌‌آفرين‌‌‌ترين بخش ارتش‌‌‌شان محسوب مي‌‌‌شد. مُهري که از کوروش انشانی به جا مانده هم او را، به سبک تصويرگري ايلاميان، سوار بر اسب نشان مي‌‌‌دهد.

بنابراين گويا سنت پرورش اسب در اين منطقه پيشاپيش وجود داشته باشد. سنتي که کوروش موفق شده آن را بهينه سازد و در توانمند کردن واحدهاي نظامي‌‌‌اش به کار بگيرد. کسنوفون کوروش را بنيان‌‌‌گذار گُردان ارابه‌‌‌رانان پارسي هم مي‌‌‌داند[9] که نامحتمل است. چون ارابه‌‌‌ي جنگي از زمان کاسي‌‌‌ها در قلمرو ايلام رواج داشته است. اين‌‌‌جا هم فرضِ اصلاح و بهينه‌‌‌سازي بيشتر معقول مي‌‌‌نمايد تا معرفي فني که تا آن زمان كاملاً ناشناخته بوده باشد.

کوروش در سه سال نخست حکومتش با هیچ یک از همسایگانش درگیر نشد و حدس من آن است که در این مدت به ساماندهی جامعه‌‌‌ی انشانی و تأسیس ارتشی نیرومند مشغول بوده است.

2. سال‌‌‌نامه‌‌‌هاي بابلي، براي نخستين بار در سال 556 پ.م. به کشور انشان اشاره مي‌‌‌کنند[10] و اين زماني است که کوروش ششمين يا هفتمين سال حکومتش بر انشان را مي‌‌‌گذراند. در اين هنگام معقول‌‌‌ترين گام براي توسعه‌‌‌ي شاهي انشان آن بود که سوزيان را فتح کند و بار ديگر پادشاهي کهن ايلام را متحد نمايد. چنين به نظر مي‌‌‌رسد که کوروش هم دقيقاً همين کار را کرده باشد. او احتمالاً در اين سال به سمت غرب پيشروي کرد و شوش را گرفت. به اين ترتيب، پارس‌‌‌های انشان با ماد و بابل همسايه شدند. اين حدس از آن‌‌‌جا تقويت مي‌‌‌شود که سال‌‌‌نامه‌‌‌هاي بابلي از اين پس در چند جا از کوروش با عنوان شاه ايلام ياد مي‌‌‌کنند و مي‌‌‌دانيم که خودش هم لقب «شاه شوش و انشان» را، که به شاهان باستاني ايلام تعلق داشت، براي خود برگزيده بود.

درباره‌‌‌ی زمان دقیق پیوستن شوش به قلمرو کوروش توافقی میان مورخان وجود ندارد. گواهی نویسندگان قدیمی نشان می‌‌‌دهد که کوروش در دیرترین هنگام ــ هنگام حمله به بابل ــ این شهر را در اختیار داشته است. در این مورد گزارش هرودوت را داریم که می‌‌‌گوید کوروش هنگام حمله به بابل آب آشامیدنی خویش را از رود خوآسپ[11] (کُر) همراه برده بود و این بدان معناست که شوش را پیش از حرکت به سوی بابل در اختیار داشته است. هرچند درباره‌‌‌ی مکان دقیق این رود که احتمالاً همان اولا در اسناد ایلامی و اولایا در منابع اکدی است، بحث‌‌‌ها و نظرگاه‌‌‌های گوناگونی وجود دارد.[12] از سوی دیگر، شواهدی هست که تاریخ گرفتن شوش را بسیار زودتر قرار می‌‌‌دهد. چنان که مثلاً استرابو می‌‌‌گوید که کوروش شوش را بعد از فتح ماد (550 ـ 549 پ.م.) به عنوان یکی از پایتخت‌‌‌های خود قرار داد.[13]

بیشتر پژوهش‌‌‌گران نوشته‌‌‌اند که کوروش درست پیش از فتح بابل به شوش تاخت و این شهر را فتح کرد[14] و حتا برخی شوش را در این زمان بخشی از پادشاهی نبونید دانسته‌‌‌اند و فتح این شهر در 539 پ.م. را آغازگاه حمله به قلمرو بابل فرض کرده‌‌‌اند[15] این فرض اخیر البته نادرست است و هیچ شاهدی در دست نداریم که سیطره‌‌‌ی بابل بر شوش در دوران نبونید را نشان دهد.[16] به همین دلیل هم بیشتر پژوهش‌‌‌گران محتاطانه زمانی پیش‌‌‌تر، اما نزدیک به 539 پ.م. را برای فتح شوش برشمرده‌‌‌اند. با وجود این، این دیدگاه که شاید کوروش شوش را پیش از آغاز درگیری با ماد گرفته باشد به اشکال گوناگون مورد توجه و تأیید برخی از صاحب‌‌‌نظران قرار گرفته است.[17]

درباره‌‌‌ی زمان پیوستن شوش به قلمرو کوروش و وضعیت آن تا پیش از این هنگام، جمله‌‌‌ای در استوانه‌‌‌ی کوروش (سطرهای 32ـ30) وجود دارد که به بحث‌‌‌هایی دامن زده است: «از آن‌‌‌جا (بابل؟) به آشور و شوش، اکد، اشنونه، زَبان، مِتْورْنو، دیر، تا به مرزهای گوتی، ایزدان را به پرستشگاه‌‌‌های آن‌‌‌سوی دجله ــ که دیرزمانی بود بنا شده بود ــ بازگرداندم، به جایی که اقامتگاه‌‌‌شان بود و گذاشتم تا برای همیشه در آن‌‌‌جا اقامت گزینند».

در این جمله، بخشِ بحث‌‌‌برانگیز عبارتی توضیحی است که در سطر 31 آمده: «مَهاز[َه اِبِ]رْتی ایدیگْنا سا ایستو پَندَمَه نَدو». در این عبارت معنای فعلِ «نَدو» و ترکیب وصفیِ «ایستو پَنَمَه» محل تردید است. «نَدو» در بافت این جمله می‌‌‌تواند هم «ترک شدن» و هم «تأسیس شدن» معنی بدهد و «ایستو پندمه» هم دو معنای متفاوتِ «دیر زمانی بود که» یا «برای زمانی طولانی است که» را می‌‌‌رساند. واگرایی در خواندن این عبارت به تفسیرهای کاملاً متفاوتی از متن دامن می‌‌‌زند.

اوپنهایم[18] این بخش را چنین خوانده‌‌‌: «معبد‌‌‌هایی که دیرزمانی ویرانه بودند»، گرِیسون[19] خوانده: «مراکز آیینی کرانه‌‌‌ی دجله که در زمان‌‌‌های دوردست تأسیس شده بودند»، آیلرز[20] ترجمه کرده: «در شهرهای آن‌‌‌سوی دجله، که حالا مدت‌‌‌ها از زمان تأسیس‌‌‌شان می‌‌‌گذرد»، لوکوک[21] نوشته: «در شهرهای آن طرف دجله، که بناهایش دیرزمانی است متروک مانده»، بروسیوس[22] به پیروی از برگر[23] خوانده: «مراکز آیینی آن‌‌‌سوی دجله که قربانگاه‌‌‌هایش از مدت‌‌‌ها پیش متروک مانده» و میخالووسکی[24] نوشته: «آن معبدهای آن‌‌‌سوی دجله، معبدهایی که در دوران‌‌‌های باستان تأسیس شده بودند»[25].

به هر صورت، از این متن چنین برمی‌‌‌آید که کوروش در زمان اشغال بابل این سرزمین‌‌‌ها را در تصرف خود داشته است، و در ضمن خدایان این شهرها در بابل گرفتار بوده‌‌‌اند. این جمله با این پیش‌‌‌داشت که سیطره‌‌‌ی کوروش بر شوش دیرگاه بوده، ناسازگار است. چنین پیش‌‌‌داشتی در آثار بیشتر نویسندگان معاصر دیده می‌‌‌شود. چنان که مثلاً زادوک معتقد است که کوروش شوش را در اواخر جهان‌‌‌گشايي‌‌‌هايش، و درست پيش از فتح بابل، تسخير کرد.[26] از ديد او، شوش تا زمان داريوش پايتخت ايران نبود و هم‌‌‌چنان شهري مخروبه باقي مانده بود و در این مورد فتح‌‌‌نامه‌‌‌ی آشوربانی‌‌‌پال را درباره‌‌‌ی نابودی شوش حجت می‌‌‌داند و اسناد آکروپولیس شوش را نادیده می‌‌‌گیرد. کوک بر مبناي اشاره‌‌‌ي کوروش، که مي‌‌‌گويد بت‌‌‌هاي دزديده‌‌‌شده توسط نبونيد را به شهرهاي ميان‌‌‌رودان و شوش بازگردانده، به اين نتيجه‌‌‌ي عجيب رسيده است که کوروش پس از فتح بابل شوش را گرفته است،[27] که برداشتی دلبخواه می‌‌‌نماید.

اين پیش‌‌‌داشت به سه دلیل غيرمنطقي است. نخست آن که شواهد تاریخی، با وجود غیاب صراحت درباره‌‌‌ی زمان پیوستن شوش و انشان، زمانی پیش از حمله به بابل را برایش تعیین می‌‌‌کنند. دوم آن که در سنت سیاسی آن روزگار، بدیهی‌‌‌ترین و محتمل‌‌‌ترین گام برای توسعه‌‌‌ی دولت انشان، درپیوستن آن با شوش بوده است. سوم آن که از نظر جغرافياي جنگ، کوروش پيش از حمله به ماد مي‌‌‌بايست شوش را گرفته باشد و ارشتی‌‌‌ویگه هم نمي‌‌‌توانسته بدون گذر از سوزيان و ايلام و ناديده گرفتن جمعيت انبوه اين منطقه به پاسارگاد حمله کند. با يک نگاه به نقشه‌‌‌ي ايران مي‌‌‌توان نادرستي اين فرضيات و محتمل‌‌‌تر بودنِ فتح شوش در زماني بسيار جلوتر را نتيجه گرفت. فرض اين که کوروش بدون گذر از جاده‌‌‌ي باستاني و هموارِ انشان به شوش و فتح اين شهر، منطقه‌‌‌ي دوردست و کوهستاني اکباتان و بعدتر سارد در آسياي صغير و بعد بلخ را فتح کرده باشد كاملاً نامعقول است.

شوش، در زمان مورد نظر ما ــ مانند هفتاد سال بعد در زمان داريوش ــ هم‌‌‌چنان مرکز جمعيتي بزرگ و مهم بود و مرکز ناحيه‌‌‌ي سوزيان محسوب مي‌‌‌شد. با توجه به پيوندهاي باستاني مردم اين منطقه و ساکنان انشان، و تاريخ بيست و پنج سده‌‌‌اي که اين دو قلمرو به عنوان بخش‌‌‌هايي از يک کشور يگانه در پشت سر خود داشتند، بديهي است که کوروش در نخستين گام براي فتح کردن آن‌‌‌جا خيز برمي‌‌‌دارد، نه آن که اين منبع انساني و مشروعيتِ حاضر و آماده را رها کند و ناگهان به پادشاهي مقتدر ماد حمله بَرَد. پيشينه‌‌‌ي مشترک مردم انشان و شوش، و ابهت نام «شاه انشان و شوش» که خاطره‌‌‌ي شاهان مقتدر ايلام را در ذهن تداعي مي‌‌‌کرد، دليلي کافي بود تا کوروش را وا دارد تا در نخستين قدم براي توسعه‌‌‌ي کشورش شوش را فتح کند. به اين ترتيب، از سويي قلمروي به نسبت مطيع و کشوري که به يک‌‌‌پارچگي عادت داشته را نصيب خود مي‌‌‌کرد و از سوي ديگر مي‌‌‌توانست ادعاي باستاني شاهان ايلام را در مورد حکومت بر انشان و شوش بار ديگر احيا کند.

منابع باستاني هم این خط استدلال را تأييد مي‌‌‌کنند. پيش‌‌‌گويي دودماني، که سندي بابلي است، کوروش را هنگام حمله به بابل با لقبِ «شاه ايلام» مورد اشاره قرار مي‌‌‌دهد.[28] هم‌‌‌چنين هرودوت و کتاب اشعيا و کتاب عزرا در عهد قديم آشکارا تاريخ فتح شوش را بسيار جلوتر مي‌‌‌دانند و کوروش را از همان ابتداي کار شاه ايلام مي‌‌‌دانند. بنابراين به نظر مي‌‌‌رسد حدس ما در مورد اين که کوروش در نخستين گام از فتوحات خود شوش را گشوده، به حقيقت نزديک‌‌‌تر باشد. با وجود این، این مراجع اشاره‌‌‌ای به جنگ میان شوش و انشان ندارند و طوری از کوروش یاد می‌‌‌کنند که انگار از همان ابتدا شاه کل ایلام بوده است. این در حالی است که بر اساس اسناد آکروپولیس شوش می‌‌‌دانیم چنین نبوده و انشان تا پیش از جهان‌‌‌گشایی کوروش قلمروی مستقل از شوش محسوب می‌‌‌شده است. بنابراین غیابِ اشاره به جنگ و فتح شوش، احتمالاً بدان معناست که کوروش موفق شده از راهی نظر موافق مردم شوش را جلب کند و تاج‌‌‌وتخت آن‌‌‌جا را بدون جنگ به دست آورد. یعنی چنین می‌‌‌نماید که یگانه شدنِ مجددِ شوش و انشان از نوع الحاق و ادغام دو واحد سیاسی همسایه بوده، و نه حمله و جنگ و فتحِ شهری دیگر. شاید از این روست که هیچ اشاره‌‌‌ای به جنگ میان شوش و انشان در مدارک وجود ندارد. اگر حدس ما درست باشد، احتمالاً در 556 پ.م. کوروش به عنوان نخستین حرکت برای توسعه‌‌‌ی کشورش، شوش را به شکلی صلح‌‌‌جویانه به قلمرو خود افزوده و به این ترتیب، بار دیگر دولت باستانی ایلام را احیا کرده است.

فرضِ اتحاد زودهنگامِ انشان و شوش برای پاسخگویی به مسأله‌‌‌ی دیگری هم کارگشاست، و آن هم دلیلِ جنگِ پارس‌‌‌ها و مادهاست. ما در مورد آغاز درگيري ميان پارس‌‌‌ها و مادها اطلاعاتي اندک در اختيار داريم و نمی‌‌‌دانیم ماد و انشان که برای یک حدود قرن در صلح و آشتی به سر می‌‌‌بردند، چرا ناگهان در ابتدای دوران زمامداری کوروش به نبرد با یکدیگر برخاستند. ماجرای رویای شاه ماد و پیشگوییِ غلبه‌‌‌ی نوه‌‌‌اش بر او که به خصوص در منابع یونانی دیده می‌‌‌شود، قصه‌‌‌ای است که افسانه‌‌‌آمیز بودن‌‌‌اش نمایان است. روایت دیگر در این مورد را نیز هرودوت با قدرت تخيل شايسته‌‌‌ي تحسين خود نقل کرده است. او نطفه‌‌‌ي اين درگيري را با کينه‌‌‌جويي هارپاگ، که پسرش را از دست داده بود، عجين مي‌‌‌بيند. از ديد او، هارپاگ بود که کوروش را به شورش برانگيخت و خود نيز به عنوان حامي بزرگ او زمينه‌‌‌‌‌‌ي پيروزي‌‌‌اش را فراهم کرد.[29] يوستينوس هم به نقش مهم هارپاگ در پيروزي کوروش اشاره کرده است[30] و اين مضموني است که در آثار تمام نويسندگان يوناني ديگر هم ديده مي‌‌‌شود.

در اين روايتِ يوناني، چند نکته مرتب تکرار مي‌‌‌شود. نخست آن که کوروش تجاوز به خاک ماد را آغاز کرد، دوم آن که هارپاگ مادي که در ارتش اين کشور مقامي ارجمند داشت به ارشتی‌‌‌ویگه خيانت کرد و به کوروش پيوست، و سوم آن که ارشتی‌‌‌ویگه يک بار کوروش را شکست داد و تا نزديکي پاسارگاد او را تعقيب کرد اما در اين هنگام که پارس‌‌‌ها توسط قواي ماد عقب رانده مي‌‌‌شدند و بيم سقوط پاسارگاد مي‌‌‌رفت زنان پارسي به ميدان آمدند و با تشويق مردان‌‌‌شان ايشان را به نبرد برانگيختند. پس، مردان پارسي با نيرويي دو چندان به ميدان باز گشتند و مادها را به شدت شکست دادند.[31]

پوليانوس رومي داستان نبرد نهايي پارس‌‌‌ها و مادها را با شرح بيشتري روايت کرده[32] و معتقد است که پارس‌‌‌ها ابتدا در سه نبرد به شدت از مادها شکست خوردند و حتي کار به جايي کشيد که گروهي از پارس‌‌‌ها به مادها پيوستند. آن‌‌‌گاه جنگ چهارم در نزديکي پاسارگاد رخ داد که در آن زنان پارسي نقشي مهم ايفا کردند و مردان‌‌‌شان را به ايستادگي فرا خواندند. نيکلاي دمشقي هم همين ماجرا را بازگو کرده و گفته که به همين دليل هر گاه شاه هخامنشي به پارس مي‌‌‌رفت به زنان اين منطقه هدايايي مي‌‌‌بخشيد.[33]

همه‌‌‌ی منابع یونانی به تفاوت پارس‌‌‌ها و مادها و فروپایه‌‌‌تر بودنِ پارس‌‌‌ها در ابتدای کار اشاره کرده‌‌‌اند. جالب آن که یک جا تمايز هويتي مادها و پارس‌‌‌ها با تفاوتی در خوراک‌‌‌شان مورد تأکید قرار گرفته است. چنان‌‌‌که به روايت نيکولاي دمشقي وقتي سپاه ارشتی‌‌‌ویگه و کوروش رويارو شدند، ارشتی‌‌‌ویگه به سردارانش گفت: «برويم و به اين پسته‌‌‌خوران درس عبرتي بدهيم!»[34] و این یکی از نخستین اشاره‌‌‌های تاریخی به پسته است که از گیاهان بومی ایران و خوراک گوارای پارس‌‌‌ها دانسته می‌‌‌شده است.

بنابراین از منابع یونانی این داده به دست می‌‌‌آید که مادها در برابر پارس‌‌‌ها وضعیت تهاجمی داشته‌‌‌اند و حتا در ابتدای کار پیروزِ میدان هم بوده‌‌‌اند، و در ضمن دست‌‌‌کم یک سردار بلندپایه در میان‌‌‌شان دل با کوروش داشته است. اگر بپذیریم که آغازگاه کل این جریان اتحاد مجدد انشان و شوش بوده، کل این ماجرا فهم‌‌‌پذیرتر می‌‌‌شود. یعنی چنين مي‌‌‌نمايد که شاه ماد از ظهور قدرتي بزرگ در همسايگي‌‌‌اش در انديشه شده، و از این رو به قلمرو کوروش تاخته است. بايد پذيرفت که تا پيش از فتح شوش به دست کوروش، ماد از انشان بسيار نيرومندتر بود و بعيد نيست که حاکمان ناشناخته‌‌‌ي شوش هم به نوعي دست‌‌‌نشانده يا زير نفوذ مادها قرار داشته باشند. تلاش کوروش براي احياي پادشاهي ايلام نمي‌‌‌توانسته ناديده انگاشته شود، چون قلمرو ماد در منطقه‌‌‌اي قرار داشت که براي سده‌‌‌‌‌‌ها تابع ايلامي‌‌‌ها بود.

متن‌‌‌هاي بازمانده از ميان‌‌‌رودان، که به دليل رسميت دولتي‌‌‌شان از روايت‌‌‌هاي يوناني معتبرتر هستند، تصويري به کلي متفاوت از اين موضوع را به دست مي‌‌‌دهند. کهن‌‌‌ترين اشاره به درگيري ماد و پارس را در متني نيمه‌‌‌رسمي به نام استوانه‌‌‌ي ابوحبه، که در شهر سيپار کشف شده، نوشته‌‌‌اند. اين استوانه ماجراي خوابي را شرح مي‌‌‌دهد که نبونيد ــ شاه کلداني بابل ــ در زمان تاجگذاري‌‌‌اش (555 يا 556 پ.م.) ديد. چنان که گفتیم، نبونيد شاهي غيرعادي با مشغوليت‌‌‌هاي ذهني خاص خود بود. او به ظاهر به نوعي يکتاپرستي پاي‌‌‌بند بود که بر محور پرستش خداي ماه ــ سين ــ تمرکز يافته بود. مادرش کاهن معبد سين در حران بود و بخش مهمي از فعاليت‌‌‌هاي دوران سلطنت وي به تلاش براي فراگير کردن آيين سين مربوط مي‌‌‌شود.

در زمان ارشتی‌‌‌ویگه، شهر حران تابع پادشاهي ماد محسوب مي‌‌‌شد و بنابراين يکي از آرزوهاي ديرينه‌‌‌ي اين شاهِ مذهبی آن بود که بر اين شهر دست يابد. بر مبناي کتيبه‌‌‌اي بابلي، نبونيد در سال سوم سلطنتش خواب ديد که سروشي غيبي او را به فتح شهر حران و تزيين معبد سين در آن‌‌‌جا برانگيخت. هنگامي که نبونيد عذر خواست و حران را جزئي از قلمرو ماد دانست، سروش به او گفت که قدرت مادها به زودي از ميان خواهد رفت. آن‌‌‌گاه گفته شده که مردوک، خداي خدايان، کوروش، شاه انشان، را برانگيخت تا به مقابله با مادها بشتابد. در اين کتيبه، کوروش داراي لقب «اَردو»ي مردوک است که «خادم جوانِ» اين خدا معنا مي‌‌‌دهد. متن کتيبه تا آن‌‌‌جا ادامه مي‌‌‌يابد که کوروش با سپاهي اندک با ارتش بزرگ ارشتی‌‌‌ویگه روبه‌‌‌رو مي‌‌‌شود و آنان را شکست مي‌‌‌دهد. طبق این متن سروش خبر داده که کوروش شاه ماد را اسير خواهد کرد و او را به سرزمين خود خواهد ‌‌‌برد.

سند دیگری که از میان‌‌‌رودان در دست داریم و ماجرای جنگ کوروش و ارشتی‌‌‌ویگه را شرح می‌‌‌دهد، سال‌‌‌نامه‌‌‌ي نبونيد است، که روايت رسمي‌‌‌تري را به دست مي‌‌‌دهد. در این متن به نبردي در سال ششم سلطنت نبونید (550 پ.م.) اشاره شده است. بر مبناي اين متن، شاه ايشتومِگو (ارشتی‌‌‌ویگه) سربازانش را فراخواند و براي مقابله با کورَش، شاه انشان، حرکت کرد. اما ارتش ارشتی‌‌‌ویگه بر او شورش کرد و او را در غل و زنجير به کورش تحويل داد. کورش پس از آن به سمت شهر آگامتانو (اکباتان) پيش رفت و خزانه‌‌‌ي سلطنتي مادها را تصرف کرد. او سيم و زر و ساير اشياي گران‌‌‌بهاي آگامتانو را به عنوان غنيمت به انشان برد و ماد را در قلمرو خود ادغام کرد.

سالنامه‌‌‌ی نبونید از این نظر که در دربار شاهی مستقل و رقیب کوروش نوشته شده، اطلاعاتی جالب توجه و قابل اعتماد را درباره‌‌‌ی پیروزی‌‌‌هایش به دست می‌‌‌دهد. بر مبنای سال‌‌‌نامه می‌‌‌توان تاریخ پیروزی کوروش بر مادها (550 پ.م.) و تاریخ دقیق جنگ‌‌‌های او با بابل و پیروزی‌‌‌اش بر نبونید (آبان 539 پ.م.) را استخراج کرد.[35] اما نکته‌‌‌ی مهم در متن سال‌‌‌نامه آن است که در آن به هواداری مادها از کوروش و شورش ایشان بر شاه خودشان اشاره شده است و این با گزارش یونانی‌‌‌ها هم سازگار است.

3. اگر همه‌‌‌ی اسناد مربوط به جنگ ماد و پارس را با هم جمع ببندیم، چند نتیجه از آن برمی‌‌‌آید. نخست آن که حدسِ اتحاد آغازین شوش و انشان با روند حوادث سازگار است و دلیلِ آغاز درگیری را روشن می‌‌‌سازد. دوم آن که معلوم می‌‌‌شود که کوروش در برابر ماد سياستي تهاجمي نداشته و ارشتی‌‌‌ویگه بوده که نبرد را شروع کرده است. اين امر از اين‌‌‌جا بر مي‌‌‌آيد که سپاه ارشتی‌‌‌ویگه افزون‌‌‌تر از ارتش پارس بوده و اين ارشتی‌‌‌ویگه بوده که سربازانش را فرا مي‌‌‌خوانده و بيشتر حرکت مي‌‌‌کرده است. روايت يونانيان هم که جنگ اصلي را در پاسارگاد و قلمرو بومي پارس‌‌‌ها قرار مي‌‌‌دهند با اين ماجرا هم‌‌‌خواني دارد. يک نکته‌‌‌ي ناهمخوانِ مهم، به زمان نبردهاي ماد و پارس مربوط مي‌‌‌شود که در روايت يوناني بسيار کوتاه است و کار جنگ با خيانت هارپاگ يک‌‌‌سره مي‌‌‌شود. اما از متن‌‌‌هاي بابلي برمي‌‌‌آيد که کوروش و ارشتی‌‌‌ویگه دست‌‌‌کم سه سال با هم جنگيده‌‌‌اند.

خيانت ارتش ماد به شاه‌‌‌شان هم در هر دو رده از متن‌‌‌ها ذکر شده است. از آن‌‌‌جا که مي‌‌‌دانيم سرداري مادي به نام هارپاگ مادی بعدها در جريان سرکوب شورش ايوني‌‌‌ها هم به کوروش خدمت مي‌‌‌کند، چنين مي‌‌‌نمايد که به راستي چنين کسي وجود داشته و بعيد هم نيست که رهبري جناح هوادار کوروش را در دربار ماد بر عهده داشته باشد.

اگر بخواهيم وقايع سال‌‌‌هاي نخست سلطنت کوروش را تا سقوط اکباتان بازسازي کنيم، به چنين تصويري دست مي‌‌‌يابيم. کوروش پس از سه سال سازماندهي کشور و ارتش‌‌‌اش در 556 پ.م. به شوش رفت و ظاهراً بدون جنگ مهمي شوش را تصرف کرد. اين همان تاريخي است که بنا بر سال‌‌‌نامه‌‌‌هاي بابلي، نبونيد در آن روياي مشهورش را ديد و دريافت که رقيبي نيرومند براي مادها پيدا شده است. شوش یا از ابتدا زیر نفوذ او بوده و یا به سادگی در برابرش تسلیم شده است چون هیچ منبعی به جنگ و تسخیر نظامی شوش به دست کوروش اشاره نمی‌‌‌کند و با وجود این، چنان که گفتیم،‌‌‌ گرفتن این شهر نخستین گامِ منطقی برای توسعه‌‌‌ی دولت انشان بوده است.

پس از گرفتن شوش بود که کوروش با حمله‌‌‌ي ارشتی‌‌‌ویگه مواجه شد که از زورمند شدن اين همسايه‌‌‌ي جنوبي دل‌‌‌نگران بود. به ويژه که اين همسايه‌‌‌ي نيرومند هويتي مستقل و ادعاهايي ويژه نيز داشت. شاید کوروش هم‌‌‌زمان با بازسازی دولت ايلام حرکتی تبليغاتي را براي دستيابي به تاج‌‌‌وتخت ماد آغاز کرده باشد، و این عاملی بوده که واکنش شاه ماد را برانگیخته است. به هر صورت باید این را نظر گرفت که مادها در واقع همان سرزمین گوتیوم باستانی را در دست داشتند که از دیرباز زیر نفوذ فرهنگ ایلامی قرار داشت و در جنگ‌‌‌ها همواره در صف ایلامی‌‌‌ها با آشور یا بابل می‌‌‌جنگید. بنابراین هیچ بعید نیست کوروش بعد از متحد کردنِ شوش و انشان، خاطره‌‌‌ی برتری این شهرها بر گوتیوم را نیز به مادها گوشزد کرده باشد.

اين حقيقت که مقامي بلندمرتبه مانند هارپاگ از او هواداري مي‌‌‌کرد و مادها به اين سرعت او را به عنوان شاه‌‌‌شان پذيرفتند نشانگر برنامه‌‌‌ي تبليغاتي وسيعي است که براي او، به عنوان شاه شايسته‌‌‌ي تخت ماد، مشروعيت توليد مي‌‌‌کرد. شايد برخي از اين برنامه‌‌‌ها از نوع شايعه‌‌‌پراکني‌‌‌هايي بوده باشد که او را نوه‌‌‌ی ارشتی‌‌‌ویگه و وارث قانوني تاج‌‌‌وتخت ماد وانمود مي‌‌‌کرده است. يونانيان مي‌‌‌بايست نسخه‌‌‌اي از اين روايت را برگرفته و در کتاب‌‌‌هاي خود داخل کرده باشند.

هرودوت و ساير نويسندگان يوناني بر اين نکته تأكيد کرده‌‌‌اند که در ميان قبيله‌‌‌هاي ماد، مغ‌‌‌ها هوادار کوروش بودند. از آن‌‌‌جا که اعضاي اين قبيله در زمينه‌‌‌ي اجراي وظايف ديني تخصص داشتند و به همين دليل مورد احترام ساير قبيله‌‌‌هاي آريايي بودند مي‌‌‌توان فرض کرد که سياست کوروش در جهت جلب پشتيباني مراجع ديني از همان ابتدا وجود داشته و در ارتباط با مادها هم اجرا شده است. حمله‌‌‌ي شتاب‌‌‌زده‌‌‌ي ارشتی‌‌‌ویگه، مي‌‌‌تواند نشانگر موفقيت اين برنامه‌‌‌ي تبليغاتي بوده باشد. ارشتی‌‌‌ویگه ناگهان در جنوب کشور خود متوجه اتحاد مجدد پادشاهي ايلام شده و شاهي را بر مسند آن ديده که نبردي تبليغاتي را براي دستيابي به حکومت ماد آغاز کرده است. بهترين راه در اين شرايط، پيش‌‌‌دستي کردن در حمله است و ارشتی‌‌‌ویگه چنين کرد.

شکست و عقب‌‌‌نشيني اوليه‌‌‌ي پارس‌‌‌ها، نشانگر آن است که ارشتی‌‌‌ویگه در محاسبات خود بر حق بود. کوروش براي مقابله با ارتش منظم مادها آمادگي نداشت و احتمالاً در چند نبرد نخست از او شکست خورد، اما نبرد تبليغاتي‌‌‌اش را با مهارت ادامه داد. به طوري که هارپاگ با سپاه زير فرمانش به کوروش پيوست. اما تمام منابع ــ شايد به جز سال‌‌‌نامه‌‌‌ي نبونيد ــ در اين نکته تصريح دارند که ارشتی‌‌‌ویگه پس از خيانت هارپاگ هم‌‌‌چنان ابتکار عمل را در دست داشت. در واقع، چنين مي‌‌‌نمايد که خيانت هارپاگ ارشتی‌‌‌ویگه را هراسان کرده و او را وادار به خلع برخي از سرداران نموده باشد. در اين شرايط شوراندن سپاهيان بر او کاري ساده‌‌‌تر از پيش بوده است. با وجود اين، مادها توانستند در چند ــ شايد سه ــ نبرد پارس‌‌‌ها را شکست دهند و ايشان را به قلمرو انشان پس برانند. اما نبرد نهايي که در پاسارگاد درگرفت، و با نقش‌‌‌آفريني زنان پارسي همراه بود، به پيروزي پارس‌‌‌ها انجاميد.

دلايل اين پيروزي را به درستي نمي‌‌‌دانيم، اما معلوم است که شکست مادها در پاسارگاد براي‌‌‌شان بسيار سنگين تمام شده است. چون تمام روايت‌‌‌ها حاکي از آن هستند که پس از آن پیشروی منظم پارس‌‌‌ها به اکباتان شروع شد. در واقع، دور از ذهن نيست که خيانت اصلي سپاهيان آژيدهاک به وي را در جريان همين نبرد بدانيم، و فرض کنيم که شاه ماد در ميدان نبرد در پاسارگاد اسير شده باشد. هرچند روايت‌‌‌هايي يوناني هم در دست هستند که بر مبناي‌‌‌شان ارشتی‌‌‌ویگه در ارگ اکباتان سنگر گرفت و پس از اسير شدن دختر و دامادش به دست پارس‌‌‌ها و مشاهده‌‌‌ي اين که زير شکنجه قرار گرفته‌‌‌اند خود را تسليم کرد. اما پناه بردن به ارگ اکباتان همان قدر از شاه جنگاور و سال‌‌‌خورده‌‌‌ي ماد بعيد است که شکنجه شدن دخترش به دست کوروش. به ويژه که بنا بر روايتي همين دختر در همان زمان با کوروش ازدواج کرد!

کوروش ادعا مي‌‌‌کرد که شاهي مهربان است و با رفتارش اين ادعا را اثبات کرده بود. بنابراين داستانِ منحصر به فردِ کتسياس که کوروش داماد و دختر شاه را در برابر ارگ اکباتان شکنجه داد تا ارشتی‌‌‌ویگه خود را تسليم کند،[36] نادرست می‌‌‌نماید. چون حتي اگر خلق‌‌‌وخوي راستين کوروش را هم مهربان و مردم‌‌‌دار ندانيم، اين کار به سادگي سياست تبليغاتي کوروش براي وانمودن خود هم‌‌‌چون شاهي دادگر و مهربان و وارثِ مشروعِ تاج ماد را بي‌‌‌اثر مي‌‌‌کرده است. خودِ کتسياس هم دقيقاً يک جمله بعد از اين ادعا تأكيد مي‌‌‌کند که کوروش پس از دستگيري ارشتی‌‌‌ویگه به او آسيبي نرساند و او را چون پدري محترم داشت![37]

گذشته از این، کتسیاس که تنها راوی داستان شکنجه است، گفته که به امر کوروش دختر (آمیتیس) را به همراه شوهرش (اسپیتامه) و پسران‌‌‌شان (اسپیتاک و مگابرن) تهدید به شکنجه کردند. اما خود او کمی بعد در جریان شرح داستان مرگ کوروش گفته که در بستر مرگش این دو پسر را فرا خواند و حکومت سرزمین‌‌‌های مرزی و مهمی را به ایشان سپرد و وصیت کرد که سخنان مادرشان را همواره گوش کنند. می‌‌‌توان فرض کرد که کوروش برای دست‌‌‌یابی به مشروعیت با دختر ارشتی‌‌‌ویگه ازدواج کرده باشد، اما این که پسران او را از شوهر قبلی‌‌‌اش زنده نگه‌‌‌ داشته و پرورده باشد و در بستر مرگ حکومت بر سرزمین‌‌‌هایی مرزی و دوردست را به ایشان واگذار کرده باشد كاملاً نامعقول است. اگر به راستی کوروش با دستگیری و شکنجه‌‌‌ی این افراد به تاج‌‌‌وتخت ماد دست می‌‌‌یافت،‌‌‌ نمی‌‌‌توانست از وفاداری و همراهی‌‌‌شان تا حدود بیست سال بعد برخوردار باشد و هنگام مرگ هم ایشان را وارثانی شایسته و مطمئن بداند. باید به این نکته توجه کرد که هر دو داستانِ شکنجه‌‌‌ي خانواده‌‌‌ی ارشتی‌‌‌ویگه و وفاداری غریب و افراطی ایشان به کوروش را یک نفر (کتسیاس) در یک کتاب به فاصله‌‌‌ي چند بند ذکر کرده است. روشن است که سر و تهِ‌‌‌ این داستان با هم نمی‌‌‌خواند و کتسیاس احتمالاً بار دیگر مشغول ارتکاب یکی از خطاهای مشهور تاریخی‌‌‌اش بوده که کتابش در مورد پارس‌‌‌ها از نظیرِ ‌‌‌آن انباشته شده است.

تصوير معقول‌‌‌تر، همان است که منابع بابلی و یونانی‌‌‌های دیگر گفته‌‌‌اند. احتمالاً ارشتی‌‌‌ویگه خود در هنگام نبرد به دست سپاهيان شورشي‌‌‌اش اسیر شده و در غل و زنجير به کوروش تسليم شده است. سال‌‌‌نامه‌‌‌ي نبونيد به روشني مي‌‌‌گويد که کوروش پس از اسير کردن ارشتی‌‌‌ویگه به سوي اکباتان حرکت کرد و بنابراين روايت‌‌‌هايي که از ايستادگي ارشتی‌‌‌ویگه در ارگ حکايت مي‌‌‌کنند نادرست هستند. يکي از دلايلي که مي‌‌‌توانسته سقوط آرام و سريع اکباتان را توجيه کند، همين اسير بودن شاه است. چون شهر اکباتان شهري کوهستاني است که ارگ و حصاري مستحکم داشته و به اين سادگي‌‌‌ها گشوده نمي‌‌‌شده است. در واقع، به نظر مي‌‌‌رسد کوروش پس از اسير کردن ارشتی‌‌‌ویگه توانسته باشد با او به نوعي توافق دست يابد. ارشتی‌‌‌ویگه جان خود را خريده و در مقابل به کوروش کمک کرده تا دو قلمرو آريايي پارس و ماد را با هم متحد کند. کوروش که تا چندي پيش شاه گمنام انشان بود، بي‌‌‌ترديد گذشته از تبليغات سياسي ماهرانه‌‌‌اش، از شخصيتي بانفوذ برخوردار بوده است. وگرنه تأثيرش بر ارشتی‌‌‌ویگه و سپاهيان ماد رازي ناگشودني جلوه مي‌‌‌کند. احتمالاً با این ترتیب، دو قلمرو پارس و ماد در هم ادغام شدند.

در جريان نبردهاي پارس و ماد، خاندان سطلنتي ماد تلفات چنداني نداد. بنا بر گزارش نويسندگان يوناني، داماد ارشتی‌‌‌ویگه که اسپيتامه نام داشت در جريان نبرد کشته شد یا به روایت کتسياس بعدتر به جرم دروغ‌‌‌گویی اعدام شد. با وجود اين، به نظر نمي‌‌‌رسد خونريزي چنداني در ميان طبقه‌‌‌ي اشراف مادي رخ داده باشد، وگرنه آرام و مطيع ماندن ايشان در بقيه‌‌‌ي دوران سلطنت کوروش و شورش نکردن‌‌‌شان در زمان انتقال تاج‌‌‌وتخت به سلطنت کمبوجيه توجيه نمي‌‌‌شود. تقريباً مسلم است که کوروش به ارشتی‌‌‌ویگه آسيبي نرساند. سال‌‌‌نامه‌‌‌ي نبونيد تنها به اسير شدن ارشتی‌‌‌ویگه و به فرستاده شدنش به انشان اشاره مي‌‌‌کند. هرودوت[38]، يوستينوس[39] و کتسياس در اين مورد توافق دارند که ارشتی‌‌‌ویگه پس از شکست از کوروش با احترام به منطقه‌‌‌اي ــ کرمان يا گرگان ــ تبعيد شد و بقيه‌‌‌ي عمرش را با آسودگي زيست. کوروش با دختر او، که بيوه‌‌‌ي اسپيتامن[40] يا دختر هووخشتره (؟) بود، ازدواج کرد[41] و به اين ترتيب نوعي پيوند خانوادگي با دودمان شاهي ماد برقرار کرد.

اين نخستين بار در تاريخ بود که شاهي بعد از چیرگی بر شاه مقتدر ديگری در میدان نبرد، او را از سلطنت برکنار مي‌‌‌کرد و تاج‌‌‌وتختش را خود تصاحب مي‌‌‌کرد و با وجود اين، او را زنده نگه مي‌‌‌داشت. و اين موضوعي است که به زودي بار ديگر به آن بازخواهيم گشت. اين بزرگواري کوروش حرکتی شتابزده و مقطعي نبود، و نشانه‌‌‌ی چرخشی در سیاست جهان باستان محسوب می‌‌‌شد. تمام نويسندگاني که به اين موضوع اشاره کرده‌‌‌اند، در اين موضوع توافق دارند که ارشتی‌‌‌ویگه سال‌‌‌ها با آسودگي در تبعيد زيست و آزاري از کوروش نديد. تنها کتسياس اشاره مي‌‌‌کند که ارشتی‌‌‌ویگه در زمان سالخوردگي با توطئه‌‌‌اي که اوگبارو ــ شهربان بابل ــ آن را طرح‌‌‌ريزي کرده بود، در بياباني به حال خود رها شد و به همين دليل از گرسنگي و تشنگي درگذشت. با وجود اين، خودش بي‌‌‌درنگ قيد مي‌‌‌کند که کوروش از اين ماجرا خبر نداشت و وقتي در خواب بر راز مرگ پدر زنش آگاه شد چنان خشمگين شد که خواجه‌‌‌اي را که چنين کرده بود اعدام کرد، به شکلي که اوگبارو از ترس اعتصاب غذا کرد و به اين ترتيب خودش را کشت. البته اين روايت کتسياس را مي‌‌‌توان ناديده گرفت، چون علاوه بر منحصر به فرد بودنش، عناصر نامعقولي هم دارد. مثلاً مي‌‌‌گويد جسد ارشتی‌‌‌ویگه در بيابان سالم و دست‌‌‌نخورده مانده بود چون چند شير در اطرافش ايستاده بودند و از او نگهباني مي‌‌‌کردند تا جانوراني بياباني جسدش را ندرند.[42] آنچه به واقع رخ داده، احتمالاً این بوده که کوروش شاه سالخورده‌‌‌ی ماد را به یکی از شهرهای ایران مرکزی تبعید کرده و او در این شهر تا پایان عمر طبیعی خویش به آسودگی زیسته است.

 

 

  1. . کسنوفون، کتاب سوم، فصل 1.
  2. . شايسته است واژه‌ي امپراتوري در مورد دولت‌های ایرانی با نام قديمي‌ترِ فارسي‌اش ــ شاهنشاهي ــ جاي‌گزين شود. چون نخستين نمونه و نامي که از اين ساخت سياسي در دست داريم، به شاهنشاهي پارس مربوط مي‌شود که از زمان داريوش به بعد شاهنشاهي ناميده مي‌شده است. «امپراتوري» وام‌واژه‌اي لاتين است که احتمالاً خودش از ريشه‌ي مصري «پر» وام گرفته شده است. «پر» و «پری» در زبان مصري باستان به کاخ فرمان‌روا اطلاق مي‌شده است و از اين رو حاکمان مصر را «پرو/ پرون» (يعني مقيمِ کاخ) مي‌ناميدند که شکل عربي‌اش ــ فرعون ــ در فارسي هم رواج دارد. در زبان لاتين اين واژه به عنوان بُن فعل به کار گرفته شده و عباراتي مانند imperative و imperator از آن مشتق شده‌اند.
  3. . Kuhrt, 1983: 83-97.
  4. . اين اشتياق از آنجا سرچشمه مي‌گيرد که منطقه‌ي ميان‌رودان و به ويژه بابل در کتاب مقدس يهوديان و مسيحيان بسيار مورد ارجاع است و از اين رو براي غربيان بار هويتي سنگيني دارد.
  5. . کسنوفون، کتاب 2، فصل 1، بندهاي 9 و 10.
  6. . کسنوفون، کتاب 2، فصل 1، بندهاي 24ـ22.
  7. . کسنوفون، کتاب 4، فصل 3، بندهاي 23 و 24.
  8. . کسنوفون، کتاب نخست، فصل 3، بند 3.
  9. . کسنوفون، کتاب 6، فصل 1، بندهاي 30ـ27 و 50ـ54.
  10. . Grayson, 1975.
  11. . Choaspes
  12. . Potts, 1999: 27-44.
  13. . Strabo, 15.3.2.
  14. . Stolper, 1984.
  15. . Zadok, 1976: 61-62.
  16. . Kuhrt, 1995: 657.
  17. . Henkelman, 2003 (b): 262; Tavernier, 2004: 27; Briant, 1994: 55.
  18. . Oppenheim, 1993.
  19. . A. K. Grayson
  20. . Eilers, 1974: 34.
  21. . P. Lecoq
  22. . M. Brosius
  23. . P. R. Berger
  24. . P. Michalowski
  25. . Waters, 2008: 116.
  26. . Zadok, 1976.
  27. . کوک، 1384: 69ـ66.
  28. . Beaulieu, 1989.
  29. . هرودوت، کتاب نخست، بند 123.
  30. . يوستينوس، کتاب نخست، فصل 6، بندهاي 17 و 18.
  31. . هرودوت، کتاب نخست، بندهاي 127 و 128.
  32. . پوليانوس، کتاب 7، فصل 6، بند 1.
  33. . Nicolas of Damascus, FGrH90F66-43, 1989.
  34. . ايسرائل، 1381: 97.
  35. . Kuhrt, 2007(b): 176.
  36. . کتسياس، کتاب 2، بند 3.
  37. . کتسياس، کتاب 2، بند 4.
  38. . هرودوت، کتاب نخست، بند 130.
  39. . يوستينوس، کتاب نخست، فصل 6، بند 16.
  40. . کتسياس، کتاب 2، بند 5.
  41. . کسنوفون، کتاب 8، فصل 5.
  42. . کتسياس، کتاب 5، بندهاي 6ـ1.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: کوروش جهانگیر – گفتار دوم: فتح لودیه

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب