بخش سوم: کوروش جهانگیر
گفتار سوم: فتح ایران شرقی
1. در بهار 546 پ.م. کوروش صاحب سه قلمرو بزرگ و نيرومند شده بود و ماد، لودیه و ایلام باستانی را با هم متحد کرده بود. منابع یونانی از این هنگام به بعد او را به نام «شاه آسیا» به رسمیت شناختند و این به تسخیر قلمرو آناتولی مربوط میشده است. ناگفته نماند که اشتباه در ترجمهی درست کلمهی آسیا به اغتشاش و ابهامی در فهم منابع کهن یونانی دامن زده است که سزاوار است همین جا اشارهای به آن کنیم.
مورخان معاصر دربارهی کاربرد کلمهی آسیا در تواریخ هرودوت به توافقی عمومی دست یافتهاند و آن هم این که هرودوت کلمهی آسیا را برای اشاره به کل شاهنشاهی هخامنشی به کار میگیرد.[1] این برداشت از دو بند از تواریخ برخاسته است. نخست جایی که هرودوت میگوید اسکندر به آسیا لشگرکشی کرد[2] و دیگری جایی که میگوید پارسها معتقدند کل آسیا به شاهشان تعلق دارد.[3] باور عمومی آن است که در دوران اسکندر یونانیان و مقدونیان کلمهی «شاهِ آسیا» را مترادف با شاهنشاه هخامنشی به کار میگرفتهاند، شاید بدان دلیل که آسیای صغیر (که ایشان آسیا مینامیدندش) ثروتمندترین سرزمین همسایهشان بوده و حکومت بر آنجا مهم قلمداد میشده است. با وجود این، شواهد نشان میدهد که این کلمه به معنای فرمانروایی بر سراسر شاهنشاهی هخامنشی نبوده است.
من در کتاب اسطورهی معجزهی یونانی نشان دادهام که کلمهی آسیا در منابع یونانی کهن همواره به معنای آسیای صغیر و گاهی به تعبیرِ «سواحل شرقیِ دریای اژه» به کار میرفته است.[4] به عبارت دیگر، کاربرد آن دقیقاً همان است که امروز هم در ایران باقی مانده و در کلمهی «آسیای صغیر» تبلور یافته است. دربارهی اسکندرنامههای قدیمی هم ماجرا همین است و مورخان اسکندر همواره وقتی به آسیا اشاره میکنند که پای آناتولی در میان باشد. در اسکندرنامهها لقبِ «شاهِ آسیا» برای نخستین بار بعد از ماجرای بریدن گرهی گوردیون به اسکندر داده میشود. سروش معبد بعد از آن که اسکندر گره را با شمشیر برید، اعلام کرد که اسکندر سرور آسیا خواهد شد،[5] و گرهی گوردیون ارتباطی با کل شاهنشاهی هخامنشی ندارد و روایتی محلی است که به غرب آناتولی مربوط میشود. چنین مینماید که خودِ اسکندر تعبیر شاه آسیا را بعد از نبرد ایسوس و در دیرترین حالت بلافاصله بعد از نبرد گوگامل به کار برده باشد.[6] اما در زمانی که مقدونیان در نبرد ایسوس پیروز شدند، تنها آسیای صغیر را در دست داشتند و حتا بعد از فتح گوگامل هم اسکندر هنوز به بابل وارد نشده بود، چه رسد به آن که سراسر نیمهی شرقی شاهنشاهی هخامنشی را تسخیر کرده باشد.
بنابراین اسکندر و مورخانش، مانند سایر یونانیهایی که در دوران هخامنشی دربارهی آسیا قلم زدهاند، از این کلمه معنای کهن و دیرینهاش را در نظر داشتهاند. به احتمال زیاد کهنترین شکل از کلمهی آسیا در کتیبهای هیتی دیده میشود که به سال 1235 پ.م. نوشته شده و در آن از پیروزی هیتیها بر مردم آسّووا[7] اشاره شده است. از محتوای این کتیبه برمیآید که این نام به جایی در غرب آناتولی اشاره میکرده است و احتمالاً اسم نسبتی بوده که بخش اصلی و آغازین آن ــ آس ــ اسم یکی از قبایل هند و ایرانی نیرومند است که بعدها در اتحادیهی سکاها جذب شدند. از نظر جغرافیایی این منطقه احتمالاً همان لودیهی بعدی است و چه بسا که میراث آن برای دولت لودیه نیز باقی مانده باشد.[8]
بنابراین وقتی در منابع یونانی به کوروش در مقام شاه آسیا اشاره میشود، منظور آن است که آناتولی را تسخیر کرده و پادشاهی قدیم لودیه را به قلمرو خود افزوده است. کلمهی آسیا در این لقب بر مفهوم جغرافیایی گستردهترِ امروزیناش دلالت نمیکند و تعمیمِ معنای جدید به قدیم همان خطایی است که مورخان نوپا مرتکب میشوند و آن را خطای ناهمزمانی[9] مینامند.
نکتهی دیگری که باید دربارهی گزارشهای یونانی از جهانگشایی کوروش مورد توجه قرار گیرد، ناآشنایی ایشان با مفاهیم سیاسی پیچیده است و محدود بودنِ ذهنیتشان به اجتماعی قبیلهای و عشیرهای. مرور سیاههی متحدان در ارتش شاهنشاهی، چنان که هرودوت به دست داده، یا تحلیل سیاهههای دیگری که در متون یونانی کهن وجود دارد، نشان میدهد که این نویسندگان مردمان جهان را در قبیلههایی جای میدادهاند، و معمولاً هویت افراد و گروهها را به شهر، سرزمین یا واحدهای سیاسی منسوب نمیکردهاند.
این عارضه در گزارش کسنوفون از پیروزیهای کوروش نیز دیده میشود. او نوشته که کوروش با «سپاهیان پارسی» (Περσῶν στρατιᾷ) ابتدا ماد (Μήδων) و گرگان (Ὑρκανίων) را گرفت و مردم این مناطق به سرعت فرمانروایی او را پذیرفتند. بعد سوریه (Σύρους) و آشور (Ἀσσυρίους) و عربستان (Ἀραβίους) و کاپادوکیه (Καππαδόκας) و دو فریگیه (بزرگ و کوچک: Φρύγας ἀμφοτέρους) و لودیه (Λυδούς) و کاریه (Κᾶρας) و فنیقیه (Φοίνικας) و بابل (Βαβυλωνίους) را فتح کرد.[10] کسنوفون در این ترتیب دولتهایی را که کوروش بر آنها غلبه کرد نادیده انگاشته است و به شیوهی یونانیان نقشهی جهان باستان را بر اساس اقوام فهم کرده است. از دید او مردم ایران غربی (ماد) و ایران شرقی (هیرکانیه/ گرگان) با هم فرق داشتهاند و برایش طبیعی بوده که کوروش ابتدا آنجا را فتح کند. بعد گمان کرده که کوروش آسورستان را فتح کرده، در حالی که این منطقه در زمان یادشده به دو بخشِ آشور و فنیقیه تقسیم میشده که اولی بخشی از ماد و دومی تابع بابل بوده است و قلمروی مستقل به نام آشور و فنیقیه وجود نداشته است.
با وجود این، کسنوفون ترتیب عملیات نظامی کوروش را تقریباً درست ذکر کرده است. یعنی کوروش ابتدا ماد را گرفت که بیشک آشور و بخشی از سوریه و احتمالاً گرگان را در اختیار داشته است. بعد بر دولت لودیه غلبه کرد که در متن کسنوفون به صورت کاپادوکیه و فریگیهها و لودیه انعکاس یافته است. در نهایت هم بابل را گرفت که در فهرست کسنوفون به صورت بابل و فنیقیه نمود یافته و عربستان هم قاعدتاً به همان مربوط است، اما اسمش نابهجا آمده است.
نکتهی مهم آن که کسنوفون بعد از ذکر این سیاهه که اعتبار تاریخی دارد، مینویسد که «مردم سرزمین بلخ فرمان او را محترم شمردند و هندیان و اهالی کیلیکیه از او اطاعت کردند» (ἦρξε δὲ Βακτρίων καὶ Ἰνδῶν καὶ Κιλίκων)[11]. بیشک نشاندن هندیان در کنار مردم کیلیکیه (در آناتولی) ناشی از نادانی کسنوفون دربارهی جغرافیاست، اما در این گزارش نکتهای نهفته است. این را میدانیم که مردم کیلیکیه با کوروش نجنگیدند و بعد از چیرگی او بر لودیه ــ و چه بسا پیش از آن ــ با او متحد شدند و خود را فرمانبردار وی دانستند. این را هم میدانیم که کوروش به هند لشگر نکشید، اما گزارشی از سفر جنگی او در ایران شرقی و مطیع شدن بلخ در دست داریم.
چنین مینماید که کسنوفون در این بند از کتابش دربارهی اقوامی گزارش میدهد که داوطلبانه مطیع کوروش شدند. دربارهی کیلیکیه چنین گزارشی از منابع دیگر هم تأیید میشود، و دربارهی بلخ هم میدانیم که بخشی از دولت عظیم وی بوده و با توجه به سرعت تسلیم شدناش و پایداریاش در دولت هخامنشی، احتمالاً گزارش کسنوفون درست است. اما اشاره به هند در اینجا جالب است و این یکی از اشارههایی است که نشان میدهد انگار هندیان از همان ابتدای کار تحت تأثیر سیاست کوروش قرار گرفته بودهاند، هرچند به احتمال زیاد به شکل نظامی با او تماس نداشته و ارتش کوروش به سرزمینشان راه نیافته است. این نکته وقتی به حضور دو قبیلهی کورو و کمبوجه در شمال هند بنگریم معنادارتر میشود. به هر صورت، همین اشارهی کسنوفون و روایتهای مشابهی که یونانیان دربارهی سفرهای جنگی کوروش به هند پرداخته بودند، احتمالاً دستمایهی سفر جنگی اسکندر به هند شد و انگیزهی ماجراجوییهای نابخردانه و پرتلفاتش در این ناحیه بود.
گزارش کسنوفون از فتوحات کوروش در کل قابل اعتماد نیست و تنها از این رو اهمیت دارد که تصویر دستاوردهای کوروش در چشم یونانیان را نشان میدهد. کسنوفون در ادامهی فهرستِ سرزمینهای فتحشده به دست کوروش، مینویسد که او بر سرزمین سکاها، پافلاگونیه، ماریاندانها و یونانیان آسیا[ی صغیر] (Ἑλλήνων τῶν ἐν τῇ Ἀσίᾳ) غلبه کرد، که درست مینماید. اما بعد نوشته که قبرس را هم گرفت و تا فراسوی مصر را تسخیر کرد،[12] که خطای آشکاری است و تصویر دستاوردهای کوروش در چشم یونانیان را نشان میدهد.
با وجود این، از گزارش کسنوفون برمیآید که پیوندهای میان کوروش و ایران شرقی بیش از آن بوده که در نگاه نخست به نظر میرسد. مسیر لشگرکشیهای کوروش تا این لحظه همواره به سوی غرب بود و احتمالاً شوش و قطعاً هگمتانه و سارد را هدف میگرفت. اما پشت سرِ او، در ایران شرقی نیز جمعیت بزرگی از مردمان همزبان و همفرهنگ با پارسیان حضور داشتهاند که قاعدتاً میبایست به اتباع او بپیوندند. کوروش تنها هفت سال پس از آغاز حرکتش ايلام و ماد و لوديه را با هم متحد کرد. آنگاه در همين مقطع، در منابع یونانی میخوانیم که مردم باکتريا (بلخ) و ايران شرقي شورش کردند و کوروش ناچار شد براي سامان دادن به وضع آن منطقه سارد را ترک کند. هرودوت به دشمني بابل، مصر، سکاها و بلخيها اشاره کرده است،[13] اما روشن است که اصل ماجرا شورش بلخ بوده است. يوستينوس در اين مورد دقيقتر است و از شورش مردم بلخ، پارت، گرگان و قبيلههاي سکا سخن ميگويد.[14]
تمام منابع در اين نکته توافق دارند که پس از فتح سارد، کوروش به سمت ايران شرقي حمله کرد. اين حمله، از نظر زماني کمي عجيب به نظر ميرسد. چون کوروش قاعدتاً پس از دو نبرد سنگيني که پشت سر هم در ماد و لوديه کرده ميبايست کمي استراحت کند و به تقويت نيروهايش بپردازد، اما کوروش چنين نکرد و به سمت شرق يورش برد. انگيزهي اين کار بايد طغيان در شهرهايي بوده باشد که تا پيش از آن مطيع وي محسوب ميشدند.
يوستينوس هنگامي که ماجراي لشگركشي کوروش به بلخ و ايران شرقي را شرح ميدهد، به صراحت تأكيد ميکند که اين مناطق خراجگزار شاهان ماد بودند و بنابراين به دنبال سقوط مادها بخشي از قلمرو کوروش محسوب ميشدند.[15] آريان هم در تاريخ خود به اين نکته توجه کرده است که مادها از آذربايجان تا درهي سند را در اختيار خود داشتند و به اين ترتيب بلخ و هرات مطيعشان محسوب ميشدند. هرودوت در جايي ديگر ميگويد که کشورهاي زرنگ، گرگان و پارت در ابتدا به خوارزم تعلق داشتند ولي در زمان چيرگي کوروش بر مادها مطيع پارسها شدند.[16] کتسياس هم بر اين امر که اين استانها جزئي از پادشاهي ماد بودند تأكيد دارد و شواهد نشان ميدهد که نامهاي اين مناطق نيز از ديوانسالاري جغرافيايي مادها (درنگيانا، باختريش و زرنکا) وامگيري شدهاند.[17]
از نظر نظامي هم، جادههاي بزرگ و همواري که از اکباتان به ري (راگاي کهن) و از آنجا به پارت و ايران شرقي ميرفت مسير تجاري شناختهشده و مهمي بود که از راه اکباتان به جنوب (به سمت ميانرودان) و به غرب (به سوي لوديه) در دسترستر و براي لشگركشي مناسبتر بود. بنابراين معقول است که مسير اصلي گسترش مادها را به سمت شرق بدانيم. به اين ترتيب، ميتوان فرض کرد که کوروش با تصرف اکباتان بر قلمرو وسيعي دست يافته بود که تا ايران شرقي ادامه داشت و منطقهي خوارزم و هرات و سيستان را هم در بر ميگرفت.
احتمالاً اين مناطق در بهار 546 پ.م. که کوروش تا مناطق دوردست آسياي صغير پيش رفته بود فرصت را براي سرکشي مناسب ديدهاند و شورش کردهاند. کوروش در برابر اين شورش به سرعت واکنش نشان داد و موفق شد در زماني کوتاه آرامش را به ایران شرقی بازگرداند. در مورد ريزهکاري جنگهاي او در ايران شرقي اطلاعاتي بسيار اندک در دست داريم. ميدانيم که بلخ خيلي زود تسليم او شد و از آن به بعد تا دیرزمانی در برابر شاهان هخامنشي آرام باقي ماند و مهمترين سرکشياش را در زمان اسکندر ظاهر کرد، که تازه در آن هنگام هم شهربانش با عنوان اردشير چهارم تاجگذاري کرد و کوشيد نظام هخامنشي را از نو احيا کند. همچنين از روايتهاي مربوط به مرگ کوروش چنين برميآيد که او در شرق ايران روابط دوستانهاي با شاه سکاها برقرار کرده بود، چون بعدها در جريان نبردي که ميگويند به محاصره و کشته شدنش انجاميد سکاها به يارياش شتافتند. به نظر ميرسد شهرت و محبوبيت کوروش، در خارج از مرزهاي فتحشده توسط مادها، گسترش مييافته است چون ديودور از اين که مردم آرياسپ ــ در بالادستِ رود هيرمند در سيستان ــ به سپاهيان کوروش ياري رساندند و برايشان آب و غذا بردند حکايت ميکند و ميگويد کوروش از آن پس ايشان را نيکوکار (به یونانی: اوئِرگاتای ) ناميد و گراميشان میداشت.
با اين همه، برگشتن کوروش به سمت شرق بيترديد مقاومت مردم محلي را برانگيخته است. کَوان یا کیانیها، که دست بالا تا اين هنگام به صورت اميرنشينهاي کوچکي در خوارزم و ايران شرقي قدرت داشتند، در اين تاريخ در قالب شهربانيهاي بزرگ هخامنشي در دولتِ نوپای پارسی ادغام شدند. کوروش به بازپسگيري سرزمينهاي زرنگ و خوارزم و بلخ، که مطيع مادها بودند، بسنده نکرد بلکه مسير خود را ادامه داد و کوشيد تا کل بخشهاي شرقي ايرانزمين را فتح کند. او از دو جهت قلمرو خود را گسترش داد و به مرزهاي ايرانزمين دست يافت. از يک سو، در خوارزم پيشروي کرد و تمام بخشهاي کشاورزنشين آسياي ميانه را تسخير کرد و در مرزِ ميان قبيلههاي ايراني يکجانشين و رمهدار زنجيرهاي از هفت شهر مرزي و دژهاي نگهباني را در کرانهي سيردريا بنا نهاد و نامشان را کورا (شهر کوروش) نهاد. نام اصلي اين شهرها «کوروش کتهَه» بوده است که ثبتِ پسوند آشناي «کوروشکده» در پارسي باستان است. يونانيان اين واژه را به صورت «کورسکتها» ثبت کردند. اين شهرها بعدها در غرب بنا بر ثبت يوناني ديگرشان با نام کوروپولیس (سيروپوليس)[18] شهرت يافتهاند.
مسير ديگر پيشروي کوروش، به سمت جنوب شرقي بود. او رُخَج (بلوچستان) را گشود و گَندارَه (پاکستان) و تَتَهگوشي (درهي هيرمند) را به شاهنشاهي خود ملحق کرد. پليني ماجراي نبرد کوروش با مردم شهر کاپيسا در دشت «کوه دامن» را شرح ميدهد که در منطقهي بگرام در شمال کابل قرار داشت. به زعم او، کوروش در گشودن اين شهر کامياب شد اما وقتي وارد شهر شد دريافت که آن منطقه به دليل مقاومت شديدِ ساکنانش ويران شده است. برخي از تاريخنويسان اين شهر را با کاپيشاکانيش، که منطقهاي در رخج بوده و نامش در نبشتهي بيستون هم آمده، يکي گرفتهاند.
اين بدان معناست که کوروش در اين زمان تا فراسوي افغانستان پيش رفته و به هندوکوش و مرزهاي ميانِ قلمرو مياني و قلمرو خاوري دست يافته است. روايتهاي يوناني بر اين نکته که کوروش تا هندوستان پيش رفت تأكيد زيادي دارند. با وجود اين، تقريباً مسلم است که کوروش تسلط پايداري بر درهي سند نداشت. احتمال زيادي دارد که کوروش در جريان لشگرکشياش به ايران شرقي تا درهي سند و پنجاب که ادامهي طبيعي بلوچستان است پيش رفته باشد و به اين ترتيب به گوشهي جنوب شرقي ايرانزمين دست يافته باشد. با وجود اين، تثبيت چيرگي ايرانيان بر اين نقطه احتمالاً به دوران زمامداري پسرش کمبوجيه و جانشين او داريوش مربوط ميشود. کوروش، پس از تکميل فتح ايران شرقي، به پايتختهاي خود بازگشت و براي مدت شش سال آرام گرفت.
2. در اواخر دههي 540 پ.م. وضعيت کوروش بدين قرار بود: او نخستين پادشاهي بود که توانسته بود گسترهاي به وسعت کل ايرانزمين را فتح کند. او تا اين هنگام تمام فلات ايران و حاشيهي آن را به جز میانرودان در اختیار داشت. مرزهاي شرقي ايرانزمين در شمال به دشتهاي گشودهي آسياي ميانه ختم ميشد. قلمرو کوروش در جنوب اين مرز، منطقهي کشاورزنشين خوارزم و سغد و مرو را در بر ميگرفت که امروز با تاجيکستان و ترکمنستان و ازبکستان و بخشهايي از قزاقستان و قرقیزستان منطبق است. مرزهاي طبیعی ايرانزمين در شرق، رشتهکوههاي بلند هندوکوش است که قلمرو مياني و خاوري را هم از يکديگر جدا ميکند و مردمي با نژادها و زبانهاي متفاوت در دو سوي آن زندگي ميکنند. در زمان مورد نظر ما، نيمهي شرقي اين منطقه توسط مردم دراويدي یا زردپوست اشغال شده بود در حالي که بخشهاي غربياش را قبيلههاي آريايي در اختيار داشتند و اين همان بخشي بود که به قلمرو کوروش پيوست. در جنوب شرقي، ايرانزمين به سرزمينهاي پست شمال درهي سند و قلمرو پنجاب محدود ميشد، که اينها هم احتمالاً به طور صوري تابعيت کوروش را پذيرفته بودند، بي آن که توسط پادگانهاي پارسي مدیریت شوند.
نيمهي غربي ايرانزمين، بخشي بود که کوروش ابتدا به فتحش همت گمارده بود. منطقهي ايران مرکزي و ايلام که خاستگاه قدرتش محسوب ميشد و سرزمینهای آذربايجان و کردستان و ري وشمال میانرودان را هم که به دنبال گرفتنِ کشور ماد به دست آورده بود. سرزمين قفقاز که کشورهاي گرجستان و آذربايجان و ارمنستان امروزين را شامل ميشود هويت نژادي قفقازي خود را حفظ کرده بود، اما سه سده بود که با موجي از آرياييهاي مهاجر درمیآميخت و از نظر فرهنگي با ایشان همسان شده بودند. اين بخش هم به دنبال سقوط ماد به قلمرو او پيوسته بود. در 540 پ.م. تنها بخشي از ايرانزمين که از دايرهي نفوذ کوروش خارج بود، جنوب ميانرودان و قلمرو سلطنت نبونيد بابلي بود. به ازاي آن، کوروش مرزهاي کشور خود را از شمال گسترش داده بود و آسياي صغير را تا مرزهاي اروپاي شرقي تصرف کرده بود.
کوروش نيمهي دوم دههي 540 پ.م. را به آرامش گذراند. با توجه به پيروزيهاي برقآسايي که در لوديه و در ميان مردمي غيرايراني به دست آورده بود، بعيد به نظر ميرسد لشگركشي به ايران شرقي و گشودن قلمروهای سیاسیِ کوچکِ اين ناحيه بيش از يکي دو سال از وقت او را گرفته باشد. به اين ترتيب، چنين مينمايد که کوروش پنج يا شش سال در نيمهي دوم اين دهه فرصت داشت تا به تجديد سازمان قلمرو خود بپردازد و بنيادهاي قدرت سياسي خود را بر سرزمينهاي پهناورِ فتحشده استوار سازد.
قدرتي که کوروش در فاصلهي سالهاي 545 ـ553 پ.م. بنا نهاد از نظر عظمت، سرعتِ شکلگيري و تداوم، در تاريخ جهان بينظير است. در تاريخِ پس از او، قلمروهایي با گسترهي مشابه را ميبينيم که در مدتي نزديک به فتوحات کوروش تسخير شده باشند، اما در تمام اين موارد، قلمرو تسخيرشده به واحد سياسي يکپارچهاي تبديل نمیشود و پس از مرگ فاتحش دچار فروپاشي ميگردد. قلمرو فتحشده توسط آتيلا، چنگيز، هيتلر و ناپلئون از نظر گستره و سرعت فتوحات به مورد کوروش شبيه بودند ولي تمام آنها دوامي کمتر از عمر يک انسان عادي داشتند. نکتهي تکاندهنده در مورد کشور نوبنيادِ غولپيکري که کوروش بنيان نهاد وفاداري اتباعش به او بود، به شکلي که پس از تسخير سرزمينهاي يادشده، در عمل اثري از شورشهاي پردامنه و مؤثر در آنها نميبينيم. اين وفاداري به شاهنشاه پارسي امري است که تا دو سده بعد و تا پايان عمر دودمان هخامنشيان تداوم مييابد. کوروش با رام کردن ايران مرکزي و شرقي توانست به جمعيت بزرگي از آرياييان دست يابد که در قالب قبيلههايي جنگاور و نيرومند سازمان يافته بودند ــ و با وجود اين، به زندگي کشاورزانه روي آورده بودند. به اين ترتيب، از سويي ميتوانستند ستون فقرات ارتش کوروش را استوار سازند و از سوي ديگر، خودشان كوچگرد نبودند و بنابراين تهديدي براي مراکز شهري محسوب نميشدند.
ظهور چنين قدرتي البته نميتوانست از ديد دیگر پادشاهيهاي قلمرو مياني دور بماند. در 540 پ.م. از پادشاهيهاي کهني که قلمرو نويساي مياني را در اختيار داشتند، تنها بابل و مصر باقي مانده بودند. آریاییها در دو گام پياپي، در مدت صد سال نقشهي سياسي جهان باستان را كاملاً دگرگون کرده بودند: در گام نخست، ايران شرقي زير نفوذ بلخ به اتحاد سستي دست يافته بود و مادها پادشاهيهاي کهن اورارتو و مانا و آشور را تسخير کرده بودند. در گام بعدي، پارسيان ــ در پیوند با ايلام ــ ماد و ليدي و ايران شرقي را در يک واحد سياسي عظيم متشکل ساخته بودند. آنگاه، نوبت به فتح تنها بخشِ بازمانده از ایرانزمین فرا رسيد.
- . Stronach, 2000: 696. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 4. ↑
- . هرودوت، کتاب نهم، بند 116. ↑
- . وکیلی، 1389: 81 ـ75. ↑
- . Bosworth: 1988, 54; Green: 1991, 297. ↑
- . Bosworth, 1988: 85; Badian, 1996: 19. ↑
- . Assuva ↑
- . Georgacas, 1969: 22-75; Monte and Tischler, 1978: 52-53; Monte, 1992:17. ↑
- . anachronic ↑
- . Xenophon, Cyropaedia, 1.1.4. ↑
- . Xenophon, Cyropaedia, 1.1.4. ↑
- . Xenophon, Cyropaedia, 1.1.4. ↑
- . هرودوت، کتاب نخست، بند 153. ↑
- . يوستينوس، کتاب نخست، فصل 7، بند11. ↑
- . يوستينوس، کتاب نخست، فصل 7، بند 2. ↑
- . هرودوت، کتاب 3، بند 117. ↑
- . کوک، 1383. ↑
- . در يوناني کوروپُليس خوانده ميشده است، هرچند در ایران با خوانش فرانسویاش (سیروپولیس) هم شهرتی یافته است. ↑
ادامه مطلب: بخش سوم: کوروش جهانگیر – گفتار چهارم: فتح بابل (1)