پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش چهارم: کوروش ورجاوند – گفتار چهارم: کوروش و دین یهود (1)

بخش چهارم: کوروش ورجاوند

گفتار چهارم: کوروش و دین یهود

1. ارتباط میان کوروش و دین یهود مشهورتر از پیوند او با ادیان میان‌‌‌رودانی یا یونانی است، و این تا حدودی از آن‌‌‌جا ناشی شده که نام و نشان کوروش و شرحی مفصل درباره‌‌‌ی او در کتاب مقدس یهودیان وجود دارد و بخش بزرگی از جمعیت زمین پیرو ادیان ابراهیمی هستند که کهن‌‌‌ترین شکلِ زنده‌‌‌اش، همین دین یهود است. یهودیان به دو دلیل کوروش را بزرگ می‌‌‌دانند. نخست آن که تبعیدیان و بردگان یهودیِ بابل را رهاند و ایشان را یاری داد تا به سرزمین خود بازگردند، و دوم آن که در بازسازی معبد سلیمان نقشی مهم ایفا کرد و تقدس و مرکزیت دینی شهر اورشلیم را به آن بازگرداند. تحلیل کردارهای کوروش در زمینه‌‌‌ی اجتماعیِ آن دوران نشان می‌‌‌دهد که این دو کردارِ مهم به هم متصل بوده و بخش‌‌‌هایی از یک کلیت منسجم را تشکیل می‌‌‌داده‌‌‌اند. برای فهم این کلیت، و روشن ساختنِ موضع کوروش در قبایل یهودیان و نقشی که در تاریخ این دین ایفا کرده، نیازمندیم تا تورات را با دقتی بیشتر بخوانیم و داده‌‌‌های برآمده از آن را با شواهد بیرونی مقایسه کنیم. بخشی از تحلیلی را که این‌‌‌جا می‌‌‌آورم پیش‌‌‌تر در فصلی از کتاب داریوش دادگر، هنگام بررسی تاریخ دین یهود در دوران هخامنشی، آورده بودم و برای آن که فهمی عمیق‌‌‌تر از مسأله به دست آید بخش مربوط به کوروش را این‌‌‌جا بازگو می‌‌‌کنم.

با خواندن تورات روشن می‌‌‌شود که برجسته‌‌‌ترین نکته درباره‌‌‌ی کوروش، آن است که بسیار بسیار ستوده شده است. هیچ پادشاه غیریهودی‌‌‌ای به قدر کوروش در عهد عتیق ستوده نشده و بزرگداشتِ او با روایت‌‌‌های مربوط به سلیمان و داوود که بنیان‌‌‌گذاران دولت یهودیه هستند، همتاست. در واقع، کوروش شاهی پرهیزگارتر از ایشان تصویر شده است و از گناهانِ ایشان که از پیوند غیرمجاز با زنان برمی‌‌‌خاسته، پاکیزه دانسته شده است. چنان که دیدیم، بخشی از تورات به شرح آرزوی یهودیان برای ظهور شاهی قدرتمند و چیرگی‌‌‌اش بر بابل اختصاص یافته و این متون احتمالاً بخشی از تبلیغات هواداران کوروش در بابل، در آستانه‌‌‌ی ورود پارس‌‌‌ها به قلمرو نبونید، بوده است.

کوروش پس از ورود به بابل هواداری و پشتیبانی یهودیان از خویش را بی‌‌‌پاسخ نگذاشت و چنان که وعده کرده بود و در پیشگویی‌‌‌های هوادارانش انعکاس یافته بود، ایشان را رهاند و ترتیبی داد تا به اورشلیم بازگردند. يهودياني که به دست کوروش آزاد شدند، از زمان نبوکدنصر به اجبار در بابل به سر مي‌‌‌بردند. ماجرا از اين قرار بود که مصريان از اواخر سده‌‌‌ي هفتم پ.م. و دوران زمام‌‌‌داري فرعون‌‌‌شان نِخائو منطقه‌‌‌ي مجدو و يهوديه را زير سلطه‌‌‌ي خود گرفته بودند. تا آن که نبوکدنصر شاه بابل شد و فرعون را در کرکميش شکست داد و به اين ترتيب بر آسورستان مسلط شد. او يهوآحاز، شاه يهوديه که هوادار فرعون بود، را خلع کرد و يهوياقيم را به جايش بر تخت نشاند، با اين خيال که شاهي دست‌‌‌نشانده و مطيع را بر اين سرزمين گمارده است. اما يهوياقيم خيلي زود با فرعون متحد شد و کوشيد تا نفوذ بابليان را بر قلمرويش کاهش دهد.

پس از يهوياقيم يكم و دوم، که سياستي کج‌‌‌دار و مريز پيشه کرده بودند، شاهي به نام صدقيا بر يهوديه حاکم شد. او آشکارا با مصر متحد شد و خود را تحت حمايت فرعون قرار داد. در 586 پ.م. نبوکدنصر، خشمگين از اين سرکشي، به يهوديه حمله کرد و با ويران کردن اورشليم و به تبعيد فرستادن صد هزار (یا به روایتی شصت هزار)‌‌‌ يهودي به آراي ارمياي نبي، که فاجعه را پيش‌‌‌گويي کرده بود، جامه‌‌‌ي عمل پوشاند.[1] اين يهوديان از آن پس تا يک نسل در بابل مقيم شدند.

زماني که کوروش در 539 پ.م. بابل را گشود اينان نسل جديدي را در تبعيد پديد آورده بودند. قدرت فرهنگ باستاني ميان‌‌‌رودان و تمدن بابل به قدري بود که حدود نيمي از اين تعداد در همين يک نسل هويت بابلي يافته بودند و ميل چنداني به بازگشت به وطن‌‌‌شان نداشتند. با اين همه، هنوز ياد وطن در خاطر سالخوردگان و رهبران دینی اين قوم باقي مانده بود. یهودیان به دلیل دینی یا سیاسی شورمندانه پيروزي کوروش را آرزو مي‌‌‌کردند، و چه بسا به صورت ستون پنجم او در شهر بابل نیز عمل کرده باشند.

ما مي‌‌‌دانيم که هم‌‌‌زمان با ظهور کوروش، انديشه‌‌‌ي مسيحايي هم براي نخستين بار در متن‌‌‌هاي يهودي پديدار شد. کوروش نخستين کسي بود که يهوديان با عنوانِ برگزيده‌‌‌اي از سوي خداوند که قرار است مردمش را نجات دهد با او روبه‌‌‌رو شدند. تبليغات شديد و موفقي که در مورد کوروش در قلمرو بابل انجام مي‌‌‌شد در ميان يهوديان به پيش‌‌‌گويي‌‌‌ها و زنهارهاي پيامبراني مانند اشعياي نبي تبديل شد که آشکارا هوادار پارسيان بودند و مردم را به ياري کوروش فرا مي‌‌‌خواندند.

با به قدرت رسيدن کوروش يهوديان هم، مانند ساير مردمي که در تبعيد به سر مي‌‌‌بردند، اجازه يافتند تا به سرزمين‌‌‌هاي مادري خود بازگردند. چنين مي‌‌‌نمايد که کوروش به دو دليل چنين سياستي را در پيش گرفته باشد. نخستين دليل، آن است که احتمالاً هنگام مقدمه‌‌‌چيني براي حمله به بابل، و احتمالاً ساير سرزمين‌‌‌ها، خود را هم‌‌‌چون نجات‌‌‌بخش معرفي مي‌‌‌کرده و با هواداري از مردم مظلوم و تبعيدي که در اين دوران شمار زيادي از اهالي بابل را تشکيل مي‌‌‌داده‌‌‌اند پشتيباني ايشان را جلب مي‌‌‌کرده است. قاعدتاً او پس از پيروزي و به دست آوردن حکومت بابل مي‌‌‌بايست به وعده‌‌‌هاي خويش عمل کند و انتظار مردم را برآورد. به همين دليل هم آزادسازي قوم‌‌‌هاي تبعيدي و چشم‌‌‌پوشي از ديون قبيله‌‌‌هاي شکست‌‌‌خورده و مردم مغلوبِ تبعيدي يا برده‌‌‌شده ادامه‌‌‌ي سياست عمومي او به عنوان ناجي محسوب مي‌‌‌شده است.

دومين دليل آن بود که با اين کار، يعني نجات دادن مردم تبعيدي و فرستادن‌‌‌شان به سرزمين‌‌‌هاي اصلي خودشان، هم سازمان جمعيتي و اداري شاهنشاهي‌‌‌اش را تقويت مي‌‌‌کرد و هم ستون فقراتي از مردم مطيع و هواداران پرشور را در نقاط مرزی قلمرو پهناورش جاي‌‌‌گزين مي‌‌‌ساخت. به طور خاص در مورد يهوديان مي‌‌‌دانيم که خاستگاه ايشان يعني يهوديه در مرزهاي بابل و مصر قرار داشته و بنابراين در هنگام حمله‌‌‌ي بعدي پارس‌‌‌ها به مصر مي‌‌‌توانست بسيار مورد استفاده واقع شود. در واقع، با مرور منابع تاريخ آشکار مي‌‌‌شود که کوروش براي دست‌‌‌يابي به مصر نقشه‌‌‌هايي در سر داشته است. چون در همان زمان شايعه‌‌‌هايي در مورد اين که کوروش دختر فرعون پيشين را به زني گرفته و اين که فرعونِ حاکم بر مصر فردي غاصب است، بر سر زبان‌‌‌ها جاري شد و بعدها کمبوجيه با استفاده از همين شايعه‌‌‌ها توانست ادعاي تاج‌‌‌وتخت مصر را داشته باشد.

حدس معقول آن است که در ماجراي رها کردن قبيله‌‌‌هاي عبري براي بازگشت به فلسطين هم کوروش مصر را در پيشِ رو داشته است. جاي‌‌‌گزين کردنِ مردم آسورستان، که براي سده‌‌‌‌‌‌ها زير تأثير نفوذ فرهنگي مصر بودند، با قبايلي يهودي، که چند نسل در بابل زيسته بودند و خود را رهين منت کوروش مي‌‌‌دانستند، مقدمه‌‌‌اي بود براي ايجاد يک جبهه‌‌‌ي انساني نيرومند در برابر نفوذ مصر، که شايد بعدها مي‌‌‌توانست به عنوان مجرايي براي رسوخ به اين سرزمين عمل کند. چنان که عمل هم کرد. این پرسش که چرا كوروش به مصر حمله نكرد، البته به جای خود باقی است. اين كار شايد ناشي از مقتدر بودن مصر يا ناپايدار بودنِ نظمِ نوزادِ هخامنشي بوده باشد.[2] احتمالاً هر دو عامل دست‌‌‌اندركار بوده‌‌‌اند، چرا كه كمبوجيه نيز پس از به قدرت رسيدن صبر كرد تا آهموسه که فرعون هم‌‌‌نسلِ کوروش بود، در اثر كهولت از پا درآيد و وقتي فرعون تازه بر تخت نشست به مصر لشگر كشيد. گذشته از اين، سازماندهي دولتي كه در مدت يك دهه شكل گرفته بود و تمام سرزمين‌‌‌هاي شهرنشينِ قلمرو مياني جز مصر را در بر مي‌‌‌گرفت كاري دشوار بود كه بي‌‌‌ترديد در حال و هواي جنگي به درستي انجام نشده بود.

با وجود اين شواهد روشن، هم‌‌‌چنان دليل محبوب برخي از تاريخ‌‌‌نويسان آن است که يکتاپرستي يهوديان دليلِ اصلي پشتیبانی کوروش از اين مردم بوده است. اين همان چارچوبي است که از سويي کوروش را يکتاپرستي پرشور يا زرتشتي‌‌‌اي معتقد معرفي مي‌‌‌کند و از سوي ديگر فرض مي‌‌‌کند که يهوديان در اين تاريخ به شدتِ زرتشتيان يگانه‌‌‌پرست بوده‌‌‌اند. هر دوِ اين فرض‌‌‌ها به گمان من غلط است. کوروش، زرتشتي مومن يا يکتاپرستي معتقد نبوده است وگرنه نمي‌‌‌توانست با چنين رويه‌‌‌ي يکساني با پيروان خدايان متفاوت برخورد کند. اين برخورد مشابه، بدان معناست که کوروش يا به تمام اين خدايان به يک اندازه ايمان قلبي داشته، يا به هيچ يک معتقد نبوده است. از آن‌‌‌جا که احتمال اول خيلي بعيد است، گمان مي‌‌‌کنم امکان دوم درست باشد. يعني فکر نمي‌‌‌کنم کوروش به دين خاصي پاي‌‌‌بند بوده باشد.

گذشته از اين، يهوديان هم، به گواهي متن‌‌‌هاي ديني خودشان در آن تاريخ، يکتاپرستي دوران موسي را از ياد برده بودند و دين‌‌‌شان با دين‌‌‌هاي شرک‌‌‌آميز آسورستان و به ويژه قبيله‌‌‌هاي سامي ـ آموري و کلداني به شدت در هم آميخته بود. در واقع، آنچه يکتاپرستي را در ميان يهوديان احيا کرد فعاليت‌‌‌هاي کوروش بود و برنامه‌‌‌اي که براي بازگرداندن و اسکان ايشان در يهوديه اجرا کرد. متن تورات نشان مي‌‌‌دهد که جايگير کردن عقايد يکتاپرستانه‌‌‌ي کهن يهودي در ميان مهاجران بسيار دشوار بوده است. مردم محلي از تعصب نوظهور اين مردم رنجيده مي‌‌‌شدند و يهوديان نيز به سختي زير بار وظايف جديدي مي‌‌‌رفتند که توسط کاهنان لاوي با سخت‌‌‌گيري پي‌‌‌گيري مي‌‌‌شدند. از جمله‌‌‌ي اين وظايف، پرهيز از ازدواج با زنان و مردان غيريهودي بود و منع سختي که بر پرستش خدايان بيگانه نهاده شده بود.[3] همين عناصر بود که يهوديت را بار ديگر به مرتبه‌‌‌ي ديني يکتاپرست برکشيد و هويت تاريخي اين قوم را در ترکيب با تصوير حماسي نجات‌‌‌بخش پديد آورد. این فرآيند در طول دوران هخامنشی و با راهبری دربار پارسیان انجام پذیرفت و نه پیش از آن، و به همین دلیل هم یهودیان را، با وجود قلمرو جغرافیایی متمایزشان، باید هم‌‌‌چون یکی از قوم‌‌‌هاي ایرانی به خانواده‌‌‌ی بزرگ تمدن و فرهنگ ایرانی متعلق دانست.

نکته‌‌‌ي طنزآميز در اين‌‌‌جاست که احتمالاً نقش کوروش بر دين يهود، درست معکوس آن چيزي بود که در ميان زرتشتيان اتفاق افتاد. چنان که از توصیف منابع یونانی و اشاره‌‌‌های اوستای نو برمی‌‌‌آید، زرتشتيان در زمان ظهور کوروش، مردمي پاک‌‌‌دين و يکتاپرستاني سرسخت و مبلغاني متعصب بودند. کوروش نظمی را بنیان نهاد که رواداری دینی‌‌‌اش به اندرکنش زرتشتیان با پيروان دين‌‌‌های دیگر ایرانی انجامید و به این ترتیب، راه بر ادغام اسطوره‌‌‌هاي کهن آريايي در چارچوب فلسفی کیش زرتشت گشوده شد.

در مورد يهوديان، روندي واژگونه تحقق يافت. يهودياني روادار و سست‌‌‌دين که از خود بيگانه شده و با بابليان و اَدومي‌‌‌ها و فنيقي‌‌‌ها درآميخته بودند و يکتاپرستي خود را از ياد برده بودند بار ديگر سازمان يافتند و پيامبراني با سخناني مشابه و هم‌‌‌خوان با نظم جديد در ميان‌‌‌شان ظهور کرد که بازگشتي تاريخي به آسورستان را رهبری کردند. اين يهوديان، به متعصباني سرسخت تبديل شدند که گاه از ابراز خشونت برای حفظ حد و مرزشان با اقوام دیگر رويگردان نبودند. ناگفته پيداست که براي کوروش، ايرانياني نرم‌‌‌خو، روادار و ملايم ارزشمند بودند که بتوانند راه‌‌‌هاي تجاري‌‌‌اش را امن نگه دارند و با وام‌‌‌گيري از فرهنگ‌‌‌هاي همسايه اقتدار معنوي خويش را در شاهنشاهي اثبات کنند. اما در آن مرزهاي دوردستِ نزديک مصر به يهودياني متعصب و سرسخت احتياج داشت که جامعه‌‌‌هايي بسته داشته باشند و هم‌‌‌چون مرزباناني وفادار در برابر نفوذ مصريان مقاومت کنند.

کوروش پس از فتح بابل کمبوجيه را به عنوان شاه بابل در اين شهر مستقر کرد و تا شهريور 537‌‌‌ پ.م. در اکباتان ماند. چنين به نظر مي‌‌‌رسد که در همين دوران، فرمان آزادي يهوديان را صادر کرده باشد. چون وقتي در زمان داريوش بزرگ ديوان‌‌‌سالاران هخامنشي به دنبال فرمان کوروش مي‌‌‌گشتند تا بر مبناي آن به يهوديان امتيازاتي بدهند آن را در بايگاني اکباتان يافتند. وجود اين سندها در بايگاني اکباتان نشان مي‌‌‌دهد که ماجرا يک حرکت نمايشي و تبليغاتي نبوده است و در گير و دارِ هيجان ناشي از سقوط بابل انجام نشده است، بلکه سياستي فراگير و عمومي وجود داشته که به آرامي و به شکلي سنجيده عمل مي‌‌‌کرده و فرمان آزادي قوم‌‌‌هاي تبعيدي قلمرو پارس را با نظمي مشخص صادر مي‌‌‌کرده است.

در تورات بقایای برخی از این فرمان‌‌‌ها باقی مانده است. در «کتاب دوم تواریخ» می‌‌‌خوانیم که کوروش فرمانی صادر کرده بود به این شرح: «کوروش، شاه پارس، چنین می‌‌‌گوید: یهوه، خدای آسمان‌‌‌ها، همه‌‌‌ی پادشاهی‌‌‌های زمین را به من داده است. و او مرا برانگیخته تا برایش خانه‌‌‌ای در اورشلیم بسازم، که در سرزمین یهودیه واقع است. در میان شما هر آن‌‌‌کس که از قوم اوست، یهوه پشتیبانش باد و به آن‌‌‌جا برود»[4].

کتاب عزراي نبي ريزه‌‌‌کاري‌‌‌هاي جريان بازگشت يهوديان را دقیق‌‌‌تر شرح مي‌‌‌دهد. از لحن اين کتاب چنين برمي‌‌‌آيد که خودِ يهوديان چندان مشتاقِ بازگشت نبوده‌‌‌اند و جريان بازگشت ايشان و احياي اورشليم برنامه‌‌‌اي بوده که توسط کوروش و به تشويق وي انجام گرفته است. در عهد عتیق دو فرمان از کوروش درباره‌‌‌ی تأسیس معبد اورشلیم به جا مانده است. یکی از آنها به زبان عبری است و در ابتدای کتاب عزرا قرار دارد:[5]

‎2‏. כֹּ֣ה אָמַ֗ר כֹּ֚רֶשׁ מֶ֣לֶךְ פָּרַ֔ס כֹּ֚ל מַמְלְכ֣וֹת הָאָ֔רֶץ נָ֣תַן לִ֔י יְהוָ֖ה אֱלֹהֵ֣י הַשָּׁמָ֑יִם וְהֽוּא־פָקַ֤ד עָלַי֙ לִבְנֽוֹת־ל֣וֹ בַ֔יִת בִּירוּשָׁלִַ֖ם אֲשֶׁ֥ר בִּֽיהוּדָֽה׃

‎3‏. מִֽי־בָכֶ֣ם מִכָּל־עַמּ֗וֹ יְהִ֤י אֱלֹהָיו֙ עִמּ֔וֹ וְיַ֕עַל לִירוּשָׁלִַ֖ם אֲשֶׁ֣ר בִּיהוּדָ֑ה וְיִ֗בֶן אֶת־בֵּ֤ית יְהוָה֙ אֱלֹהֵ֣י יִשְׂרָאֵ֔ל ה֥וּא הָאֱלֹהִ֖ים אֲשֶׁ֥ר בִּירוּשָׁלִָֽם׃

‎4‏. וְכָל־הַנִּשְׁאָ֗ר מִֽכָּל־הַמְּקֹמוֹת֮ אֲשֶׁ֣ר ה֣וּא גָֽר־שָׁם֒ יְנַשְּׂא֙וּהוּ֙ אַנְשֵׁ֣י מְקֹמ֔וֹ בְּכֶ֥סֶף וּבְזָהָ֖ב וּבִרְכ֣וּשׁ וּבִבְהֵמָ֑ה עִם־הַ֨נְּדָבָ֔ה לְבֵ֥ית הָאֱלֹהִ֖ים אֲשֶׁ֥ר בִּירוּשָׁלִָֽם׃

«2. کوروش شاه پارس چنین گفت: یهوه خدای آسمان همه‌‌‌ی پادشاهي‌‌‌های زمین را به من داده است و مرا برانگیخته تا برایش خانه‌‌‌ای در اورشلیم، که در یهودیه قرار دارد، بسازم.

3. در میان شما، هر آن‌‌‌کس که از قوم اوست، یهوه پشتیبانش باد، به آنجا، به اورشلیم در یهودیه برود و خانه‌‌‌ی یهوه، خداوندگارِ اسرائیل و خداوند حقیقی را در اورشلیم را بسازد.

4. و هر کس که در هرجا از جاهایی که در آن غریب است باقی مانده باشد، [چنین باد که] اهالی محل او را به زر و سیم و اموال و رمه مساعدت نمایند، علاوه بر هدایایی دلبخواه که برای خانه‌‌‌ی خداوند در اورشلیم نذر کرده‌‌‌اند»[6].

از اين بندها دو نکته معلوم مي‌‌‌شود. نخست آن که فرمان کوروش به تمام قلمرو شاهنشاهي مربوط مي‌‌‌شده و يهوديان در اين ميان حقي انحصاري نداشته‌‌‌اند، و دوم آن که کوروش آشکارا يهوديان را به مهاجرت به يهوديه و احياي معبد اورشليم تشويق کرده است. دنباله‌‌‌ي همين متن نشان مي‌‌‌دهد که کوروش براي تحقق اين برنامه از خرج کردن پول و صرف مال هم دريغ نداشته است. این را از دومین نسخه از این فرمان درمی‌‌‌یابیم که به زبان آرامی در باب ششم از کتاب عزرا ثبت شده است. متن شرح می‌‌‌دهد که مردم محل از بازسازی اورشلیم و نیرو گرفتن برج و باروی آن ناراضی بودند و با نامه‌‌‌نگاری به دربار هخامنشی و شکایت از یهودیانِ نوآمده در کار ایشان اختلال ایجاد کردند. در نهایت، فرماندار ابرنهر که تَتنایی نام داشت، به همراه مردی به نام شَتَرْبوزنای از معبدِ نیم‌‌‌ساخته دیدن کردند و توضیح یهودیان را در مورد این که کوروش فرمان ساخت این بنا را به ایشان داده بوده، شنیدند. آن‌‌‌گاه نامه‌‌‌ای به داریوش نوشتند و از او در این مورد کسب تکلیف کردند. داریوش فرمان داد تا در «کتابخانه‌‌‌ی بابل که بایگانی‌‌‌ها در آن قرار داشت» به دنبال فرمان کوروش بگردند و چون آن را نیافتند، در سایر بایگانی‌‌‌ها جستجو کردند تا آن را در کتابخانه‌‌‌ی هگمتانه یافتند.[7] نویسنده‌‌‌ی کتاب عزرا متن این فرمان را به زبان آرامی در متن عبریِ کتاب عزرا گنجانده است:[8]

‎3‏. בִּשְׁנַ֨ת חֲדָ֜ה לְכ֣וֹרֶשׁ מַלְכָּ֗א כּ֣וֹרֶשׁ מַלְכָּא֮ שָׂ֣ם טְעֵם֒ בֵּית־אֱלָהָ֤א בִֽירוּשְׁלֶם֙ בַּיְתָ֣א יִתְבְּנֵ֔א אֲתַר֙ דִּֽי־דָבְחִ֣ין דִּבְחִ֔ין וְאֻשּׁ֖וֹהִי מְסֽוֹבְלִ֑ין רוּמֵהּ֙ אַמִּ֣ין שִׁתִּ֔ין פְּתָיֵ֖הּ אַמִּ֥ין שִׁתִּֽין׃

‎4 ‏נִדְבָּכִ֞ין דִּי־אֶ֤בֶן גְּלָל֙ תְּלָתָ֔א וְנִדְבָּ֖ךְ דִּי־אָ֣ע חֲדַ֑ת וְנִ֨פְקְתָ֔א מִן־בֵּ֥ית מַלְכָּ֖א תִּתְיְהִֽב׃

‎5‏. וְ֠אַף מָאנֵ֣י בֵית־אֱלָהָא֮ דִּ֣י דַהֲבָ֣ה וְכַסְפָּא֒ דִּ֣י נְבֽוּכַדְנֶצַּ֗ר הַנְפֵּ֛ק מִן־הֵיכְלָ֥א דִי־בִירוּשְׁלֶ֖ם וְהֵיבֵ֣ל לְבָבֶ֑ל יַהֲתִיב֗וּן וִ֠יהָךְ לְהֵיכְלָ֤א דִי־בִירֽוּשְׁלֶם֙ לְאַתְרֵ֔הּ וְתַחֵ֖ת בְּבֵ֥ית אֱלָהָֽא׃ ס

«3. در سالِ نخستِ کوروش، همانا کوروشِ پادشاه درباره‌‌‌ی خانه‌‌‌ی خدا در اورشلیم فرمان داد که سرایی که در آن قربانی می‌‌‌گزارند، بنا شود و بنیادش بازسازی گردد و بلندایش شصت زراع و پهنایش شصت زراع باشد.

4. با سه رج سنگ‌‌‌های بزرگ و یک رج از چوب نو (ساخته شود) و هزینه‌‌‌اش از دربار پادشاه پرداخت گردد.

5. و نیز ظرف‌‌‌های زرین و سیمین خانه‌‌‌ی خدا را که نبوکدنصر از هیکل اورشلیم گرفته و به بابل آورده بود، پس بدهند و آنها را به جای خود در هیکل اورشلیم باز برند و آنها را در خانه‌‌‌ی خدا بگذارند».

مستقل از دقت و امانتی که در ثبت این فرمان‌‌‌ها به کار گرفته شده، اصولاً این که فرمان‌‌‌های درباری هخامنشیان برای برخی از اقوام تابع مقدس محسوب می‌‌‌شده و به صورت بخشی از کتاب دینی‌‌‌شان درآمده، جالب توجه است. پژوهش‌‌‌گران درباره‌‌‌ی اصالت و اعتبار این دو گزارش موضع‌‌‌گیری‌‌‌های متفاوتی دارند. این توافق نسبی وجود دارد که روایت عبری جعلی است و شکلی بازگوشده از فرمانی هخامنشی است و به شکلی که دیدیم از سوی دربار کوروش اعلام نشده است. درباره‌‌‌ی فرمان آرامی دو دستگی وجود دارد. برخی از نویسندگان آن را اصیل می‌‌‌دانند. اما به تازگی این تمایل قوت گرفته که آن را نیز شکلی بازنوشته‌‌‌شده و متعلق به دوران‌‌‌های بعد بدانند. به هر صورت، روشن است که روایت آرامی همان فرمانِ عبری نیست و در این‌‌‌جا به دو روایت از یک حکم حکومتی روبه‌‌‌رو هستیم. درباره‌‌‌ی اصل قضیه، یعنی صدور فرمان کوروش برای بازسازی معبد، تردیدی وجود ندارد. چون تمام شواهد بیرونی نیز آن را تأیید می‌‌‌کنند.

یکی از دلایلی که برای جعلی بودنِ این روایت‌‌‌ها پیش کشیده شده، آن است که کوروش در اسناد بابلی همواره خود را شاه انشان می‌‌‌خواند و نه شاه پارس. این تعبیرِ شاه پارس به نظر متأخرتر می‌‌‌رسد و انگار بعد از عصر داریوش باب شده باشد. با وجود این، نام پارس از دیرباز وجود داشته و شاهدی نداریم که کوروش از چنین لقبی استفاده نمی‌‌‌کرده است. در واقع، بعید هم نیست که خبرگزارانِ درباری لقب شاه را در هر زمینه و بستر به شکلی اعلام کرده باشند. چنان که نویسندگان استوانه‌‌‌ی حقوق بشر او را شاه انشان و «شاه چهار گوشه‌‌‌ی جهان» خوانده‌‌‌اند که این دومی بی‌‌‌شک تباری سومری ـ اکدی دارد. بعید هم نیست که کوروش در میان یهودیان تبعیدی با نام شاه پارس شهرت داشته باشد و این دلیلی بر جعلی بودنِ این گزارش نمی‌‌‌شود.

انعطاف دربار هخامنشی در استفاده از القاب گوناگون و آشنا برای مردم را در مورد سایر شاهان هم می‌‌‌بینیم. چنان که داریوش در متن پارسی باستان افتتاح آبراهه‌‌‌ی سوئز خود را «شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌‌‌های دور و دراز و مردم بسیار» می‌‌‌خواند و در متن مصریِ همان سند خود را به رسم بومی «شاه مصر پایین و بالا، سرور دو سرزمین» می‌‌‌نامد. در ضمن، همین شاه در متون بازرگانی دموتیک خود را به سادگی «داریوش شاه» می‌‌‌خواند، در حالی که در اسناد بازرگانی بابلی و فنیقیِ همان دوران با نام «شاه بابل، شاه سرزمین‌‌‌ها» شناخته می‌‌‌شود.[9] بنابراین این تصور که هر یک از شاهان هخامنشی تنها یک لقبِ منفرد داشته‌‌‌اند و همیشه از همان استفاده می‌‌‌کرده‌‌‌اند، نادرست است. استفاده از لقب شاه پارس برای کوروش بر این مبنا دور از ذهن نیست. می‌‌‌دانیم که در اسناد خود به زبان اکدی از این لقب استفاده نکرده، اما هم یهودیان او را با این لقب می‌‌‌شناخته‌‌‌اند و هم یونانیان، و بنابراین بعید نیست در برخی از سرزمین‌‌‌ها و زبان‌‌‌ها این لقب کاربرد داشته باشد.

از سوی دیگر، این نکته که دو روایت عبری و آرامی از این فرمان در دست است و دومی مفصل‌‌‌تر هم هست، لزوماً به معنای جعلی بودنِ یکی از آنها نیست. هیچ بعید نیست که فرمانِ اصلی کوروش به رسم دیوان‌‌‌سالاران آشوری و بابلی به زبان و خط آرامی صادر شده باشد، و بعد جارچیان آن را به زبان عبری که برای یهودیان مفهوم بوده، به طور شفاهی به اطلاع عموم رسانده باشند و روایت عبری ثبتی از این خبرِ شفاهی باشد. باید این نکته را در نظر داشت که در دوران کوروش و تا دیرزمانی بعد از او، توانایی خواندن و نوشتن به بخش بسیار کوچکی از جمعیت اختصاص داشته و تقریباً تمام اخبار و اطلاعات منتقل‌‌‌شده بین مردم شکل شنیداری داشته است.

بیکرمان به حضور شبکه‌‌‌ای گسترده از بریدان در دوران هخامنشی اشاره کرده و به درستی این نکته را گوشزد کرده که فرمان‌‌‌های رسمی حکومتی که در بایگانی‌‌‌های دولتی باقی می‌‌‌مانده، از دورانی به بعد به زبان آرامی ثبت می‌‌‌شده، اما بریدان و جارچیان در هر منطقه خبر را به طور شفاهی و به زبان مردمِ آن ناحیه اعلام می‌‌‌کرده‌‌‌اند. او بر این مبنا حدس زده که نسخه‌‌‌ی آرامیِ فرمان کوروش در کتاب عزرا رونوشتی از متن دولتی باشد و روایت عبرانی مضمون خبری باشد که جارچیان شاهنشاهی به زبان عبری بر یهودیان بابل خوانده‌‌‌اند.[10]

در متن تورات هم نشانه‌‌‌هایی هست که این پیوندِ فرمان‌‌‌های کتبی و کارکردهای شفاهی را تأیید می‌‌‌کند. عبارتِ «شاه… چنین می‌‌‌گوید» که به خاطر کاربردش در کتیبه‌‌‌ی بیستون شهرتی یافته، در اصل در دوران کوروش رواج داشته است. بیکرمان با تحلیل فرمان‌‌‌های منسوب به کوروش در تورات نشان داده که این قالب زبانی به خصوص برای فرمان‌‌‌هایی که قرار بوده توسط جارچیان و پیک‌‌‌ها به شکل شفاهی ابلاغ شوند، کاربرد داشته است. دقیقاً همین قالب را در فرمان‌‌‌ها و حکم‌‌‌های رومی هم می‌‌‌بینیم و ایشان یا آن را به طور مستقیم از هخامنشیان وام‌‌‌گیری کرده‌‌‌اند، و یا با واسطه‌‌‌ی دولت‌‌‌های کوچک آناتولی. به هر صورت، رواج و عمومیت یافتن آن به دوران هخامنشی باز می‌‌‌گردد و نخستین استفاده‌‌‌ی نمایان از آن را از همان دوران کوروش می‌‌‌بینیم.

این قالب به خصوص در حکم‌‌‌های منسوب به کوروش در تورات نمود دارد و احتمالاً کلیشه‌‌‌ي زبانی رایج بین پیشگویان یهودی که «خداوند/ یهوه چنین می‌‌‌گوید» نیز از همین جا سرچشمه گرفته است. چون بخش‌‌‌هایی از تورات که پیشگویی‌‌‌هایی با این صورت‌‌‌بندی را دارند، همان متونی هستند که در دوران هخامنشی نوشته شده‌‌‌اند. این کلیشه قدمتی بسیار دارد و در دوران کوروش ابداع نشده است. نخستین جایی که این تعبیرِ «شاه… چنین می‌‌‌گوید» به چشم می‌‌‌خورد، پادشاهی هیتی است که شش قرن پیش از کوروش به چنین قالبی دست می‌‌‌یابد. در آن‌‌‌جا هم احتمالاً شکل اولیه، ابلاغ فرمان به جارچیان بوده که کم کم در متن‌‌‌های رسمی درباری نیز تثبیت شده است.[11]

به ویژه در متن آرامی عناصر دیگری هست که اصالت آن را نشان می‌‌‌دهد. مثلاً لقبی که در فرمان عزرا برای یهوه قید شده، «خدای آسمان» و «خداوند اسرائیل» است. این دو نام با آنچه از دیوان‌‌‌سالاری هخامنشیان انتظار داریم هم‌‌‌خوانی دارد. بیکرمان به درستی اشاره کرده که دیوان‌‌‌سالاران پارسی خدایان هر قوم را به همان شکلی که نزد ایشان مرسوم بوده می‌‌‌نامیده‌‌‌اند. مثلاً در استوانه‌‌‌ی حقوق بشر مردوک به رسم اهالی بابل «شاه خدایان» نامیده ‌‌‌شده و سین را به شیوه‌‌‌ی اهالی حران «سرور آسمان و زمین» می‌‌‌نامیدند.[12] نئیت مطابق دین اهالی دلتای نیل، «بانوی سائیس» خوانده می‌‌‌شد[13] و خنوم را «سرور الفانتین» می‌‌‌نامیدند. جالب آن که همین اسنادِ یافت‌‌‌شده از الفانتین نشان می‌‌‌دهد که لقب یهوه نزد یهودیانِ همین شهر «خدای آسمان» بوده و بنابراین دور نیست که دیوان‌‌‌سالاران هخامنشی هم همین لقب را برای نامیدنش به کار گرفته‌‌‌ باشند.

در کل، این لقبِ «خدای آسمان» تعبیری عمومی بوده که در آن دوران در اسناد هخامنشیان برای اشاره به بزرگترین خدا نزد هر یک از تیره‌‌‌های سامی به کار گرفته می‌‌‌شده است و دلیلش هم این بوده که نزد این قوم خدای بزرگ معمولاً خدای توفان است. این لقب را درباره‌‌‌ی بعل شمش و مردوک هم می‌‌‌بینیم[14] و بنابراین خوانده شدن یهوه بدان دور از انتظار نیست. از سایر بخش‌‌‌های تورات هم چنین برمی‌‌‌آید که در دوران هخامنشی لقب یهوه نزد یهودیان همین «خدای آسمان» بوده است. چنان که در باب پنجم کتاب عزرا می‌‌‌خوانیم که حاکمان اورشلیم در حکم‌‌‌هایشان او را به این لقب (خدای آسمان و زمین) می‌‌‌خواندند، که در بخش‌‌‌های کهن‌‌‌تر تورات نیز پیشینه دارد.[15] داریوش نیز در فرمانش او را به همین ترتیب «خدای آسمان» نامیده است.[16]

لقبِ «خدای اسرائیل» هم با بافت تاریخی عصر هخامنشی سازگار است. در بیشتر اسناد این دوران جمعیت یهودیان بازمانده در اورشلیم و هم‌‌‌چنین تبعیدیان با نام اسرائیل و بنی‌‌‌اسرائیل مورد اشاره واقع شده‌‌‌اند. لقب «خدای اسرائیل» هم در جاهای دیگر تورات برای نامیدن یهوه به کار گرفته شده[17] و این بخش‌‌‌ها اتفاقاً همان‌‌‌هایی هستند که در دوران هخامنشی نوشته یا ویراسته شده‌‌‌اند. لحن و ساخت دستوری «اورشلیم که در یهودیه است» و «خدایی که در اورشلیم است» هم اتفاقاً با اسناد اداری شاهنشاهی هخامنشی هم‌‌‌خوانی دارد. در اسناد الفانتین می‌‌‌خوانیم که «خنوم، خدایی که در دژِ یِب است» و «معبد خدای یَئو، که در دژ یِب است»[18].

بنابراین دو فرمان ثبت‌‌‌شده در تورات به احتمال زیاد نسبت به اصل فرمان کوروش وفادار هستند و دو شکلِ نوشتاری و شنیداری آن را بازگو می‌‌‌کنند. احتمالاً این فرمان‌‌‌ها در جریان ثبت و تدوین تورات دستخوش ساده‌‌‌سازی و تحریف شده‌‌‌اند، اما چارچوب کلی‌‌‌شان درست می‌‌‌نماید و نشان می‌‌‌دهد که کوروش فرمان‌‌‌هایی از این دست را برای ساماندهی دینی اقوام صادر می‌‌‌کرده و دست‌‌‌کم درباره‌‌‌ی یهودیان چنین کرده است.

چند نکته در این دو فرمان هست که باید مورد توجه قرار گیرد. نخست آن که کوروش در سال نخست سلطنتش این فرمان را صادر کرده و منظور از سال نخست همان زمانی است که بابل را فتح کرده است. بنابراین، یکی از نخستین کارهای کوروش بعد از فتح بابل، کوچاندن تبعیدیان به اورشلیم و بازسازی این شهر و معبدش بوده است. آشکارا عنوان شده که کوروش دستور ساخته شدن معبد اورشليم را صادر کرد و اين يهوديان نبودند که خواستار چنين چيزي بودند. به عبارت ديگر، چنين مي‌‌‌نمايد که ساخته شدن معبد اورشليم ناشي از فرمان کوروش بوده باشد نه فعاليت مردمي که از پادشاه‌‌‌شان مجوزي گرفته باشند. از لحن تورات آشکار است که کوروش نه تنها يهوديان را به بازگشت به اورشليم تشويق مي‌‌‌کرده، بلکه به عنوان نماينده‌‌‌ي يهوه با ايشان سخن مي‌‌‌گفته است.

 

 

  1. . Mallowan, 1985: 392-419.
  2. . داندامايف، 1373.
  3. . Ahlström, 1993.
  4. . کتاب دوم تواریخ ایام، باب 36، بند 23.
  5. . کتاب عزرا، باب نخست، آیه‌های 4-2.
  6. . ترجمه‌ی این بند از متن عبری تورات بسیار دشوار است و مترجمان گوناگون به اشکال متفاوت آن را تفسیر کرده‌اند. تفسیر رایج که از شرح‌های یونانی و ترجمه‌ی لاتین از کتاب مقدس ناشی شده، این جمله را طوری تفسیر می‌کند که انگار کوروش به اتباع غیریهودی‌اش فرمان داده تا هزینه‌های معبد اورشلیم و یهودیان را بپردازند. بیکرمان نشان داده که این ترجمه نادرست است و در این‌جا من از تفسیر او پیروی کرده‌ام (Bickerman, 1946: 259-260). نکته‌ی جالب آن که در ترجمه‌ی عهد عتیق به پارسی، که در 1907 م. توسط راهبان کارملیتی انجام پذیرفته، این جمله به درستی و مطابق آنچه در این‌جا آورده‌ام ترجمه شده است.
  7. . کتاب عزرا، باب 6، آیه‌ی 1.
  8. . کتاب عزرا، باب 6، آیه‌های 5-3.
  9. . Bickerman, 1946: 255-254.
  10. . Bickerman, 1946: 253-254.
  11. . Sturtvenant and Bechtel, 1935: 84.
  12. . Gadd and Legrain, 1928: No.48, No.307.
  13. . Posener, 1963: No.8.
  14. . Albright, 1942: 160.
  15. . سفر تثنیه، باب 4،‌ آیه‌ی 39.
  16. . کتاب عزرا، باب 6، آیه‌ی 19.
  17. . کتاب اشعیاء، باب 45، آیه‌ی 15.
  18. . Cowley, 1923: No. 30.

 

 

ادامه مطلب: بخش چهارم: کوروش ورجاوند – گفتار چهارم: کوروش و دین یهود (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب