پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان – گفتار دوم: داستان نژاد یونانی – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی – نخست: ماجرای صلح‌‌‌‌‌‌‌‌جو بودن کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینان

بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان

گفتار دوم: داستان نژاد یونانی

سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی

نخست: ماجرای صلح‌‌‌‌‌‌‌‌جو بودن کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینان

تمایل تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان کلاسیک، آن است که زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی حرکت کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشین‌‌‌‌‌‌‌‌ها را مناطقی بکر و خالی از سکنه نشان دهند. در واقع، چنین نبوده است و مهاجرت‌‌‌‌‌‌‌‌ها به مناطقی انباشته از جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های بومی انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و معمولاً شهرهایی با دیرینگی و فرهنگی برتر هم در این مناطق وجود داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. یونانیان در جریان کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی با خشونت تمام این جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های بومی را ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌کن می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و تنها به این ترتیب قادر به جایگیری در منطقه می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، بی آن که از دشمنی بقایای جمعیت بومی رهایی یابند. استرابو از قول اِفوروس نقل می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که تئوکلِس نخستین آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود که جرأت کرد با همراهی گروهی از مردم خالکیس کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی در سیسیل را بنیاد کند، چرا که پیشینیانش همواره از دشمنی اتروسک‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بومیانِ مقیم منطقه می‌‌‌‌‌‌‌‌ترسیدند[1]. مثال دیگری در این زمینه، به آرخیاسِ هراکلیایی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. او بنیادگذاری بود که به نمایندگی از کورینت شهر سوراکوزای را در سیسیل تأسيس نمود و برای پاکیزه کردن آن سرزمین از سیکِل‌‌‌‌‌‌‌‌ها – بومیانی که نام خود را به سیسیل داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند – با ایشان جنگید. وقتی پنج سال از تأسيس این شهر گذشت، بار دیگر یونانیان به حرکت درآمدند. بومیان در نبردهایی پی در پی شکست خوردند و نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌اش تأسيس کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشین‌‌‌‌‌‌‌‌های جدید کاتانا و لِئونتینوی در قلمروهای غصب‌‌‌‌‌‌‌‌شده از ایشان بود[2].

یونانیان همواره هم در شکست دادن بومیان کامیاب نبودند. چنان‌‌‌‌‌‌‌‌که دوریئوس اسپارتی وقتی با دوری‌‌‌‌‌‌‌‌های همراهش به لیبی رفت از کارتاژی‌‌‌‌‌‌‌‌های مهاجر و بومیانی که متحدشان بودند شکست خورد و از آن منطقه رانده شد[3]. آریستاگوراس میلتی هم وقتی پس از خیانت به پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها گریخت کوشید شهر آمفیپولیس را در تراکیه تأسيس کند، اما با مقاومت اِدونی[4]‌‌‌‌‌‌‌‌هاي بومی عقب نشست. سی و دو سال پس از او، آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها یک سپاه ده هزار نفره را برای تسخیر این منطقه که در آن هنگام «نُه رود» (اِنّا هودوی: ) نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، گسیل کردند. اینان موفق شدند ادونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را كشتار کنند و شهری را تأسيس کنند. اما ايستادگي مردم بومی تراکیه و شکستی که آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در نبرد درابِسکوس خوردند، بار دیگر آنان را از منطقه راند. 39 سال پس از آن بار دیگر آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها به رهبری هاگنون تلاش خود را تکرار کردند و این بار موفق شدند شهر آمفی‌‌‌‌‌‌‌‌پولیس را تأسيس کنند؛ هر چند این شهر خیلی زود مستقل شد و راه خود را از مادرشهر خویش جدا کرد و به سیاست‌‌‌‌‌‌‌‌های اسپارت متمایل شد[5].

 

 

  1. 1 استرابو، کتاب ششم، 2.2: 267.
  2. 2 توکودیدس: کتاب ششم، 4.1-3.1.
  3. 3 هرودوت: کتاب پنجم، 42.2-45.1.
  4. Edonians
  5. توکودیدس: کتاب پنجم، 11.2.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان – گفتار دوم: داستان نژاد یونانی – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی – دوم: ماجرای اتحاد و هم‌‌‌‌‌‌‌‌بستگی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب