پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان – گفتار دوم: داستان نژاد یونانی – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی – دوم: ماجرای اتحاد و هم‌‌‌‌‌‌‌‌بستگی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینان

بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان

گفتار دوم: داستان نژاد یونانی

سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی

دوم: ماجرای اتحاد و هم‌‌‌‌‌‌‌‌بستگی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینان

از سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هشتم پ.م. به بعد، کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشينی به صورت یکی از متغیرهای اصلی تاریخ یونان درآمد. کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشین‌‌‌‌‌‌‌‌های دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای مهم با يك‌‌‌‌‌‌‌‌ديگر رقابت کرده، و معمولاً با يك‌‌‌‌‌‌‌‌ديگر و حتی با شهرهای مادرشان دشمنی می‌‌‌‌‌‌‌‌ورزیدند. نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادی از این دشمنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و رقابت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در تاریخ یونان ثبت شده است، که تقريباً کل نوشتارهای مربوط به تاریخ کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونان باستان را شامل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

برخی از نویسندگان جدید کوشیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند با تأكيد بر همکاری‌‌‌‌‌‌‌‌های میان کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌ها و شهرهای مادرشان وجود نوعی هویت مشترک یونانی یا دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم محلی را در این منطقه اثبات کنند. با وجود اين، مثال‌‌‌‌‌‌‌‌های مورد استفاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایشان بسیار اندک، و موارد نقیض در این زمینه بسیار زیاد است. مرور تاریخ دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که هر کدام از آنها – بی‌‌‌‌‌‌‌‌توجه به روابط مادری و دختری میان کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشین‌‌‌‌‌‌‌‌ها و مادرشهرها – در وضعیتی نزدیک به «نبرد همه با همه» به سر می‌‌‌‌‌‌‌‌برده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و تنها برای حفظ منافع کوتاه‌‌‌‌‌‌‌‌مدت و محلی خویش تلاش می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

یکی از مثال‌‌‌‌‌‌‌‌های مشهور در این مورد، به شهر کورسیکا مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که از کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشین‌‌‌‌‌‌‌‌های کورینت بود. مردم این شهر وقتی بر جمعیت خویش افزودند، در سال 627 پ.م. کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشین جدیدی به نام اپیدامنوس را در خلیج ایونیه بنا نهادند. چند سال بعد، وقتی مردم اپیدامنوس مورد تهدید همسایگان غیریونانی‌‌‌‌‌‌‌‌شان قرار گرفتند و از مادرشهرشان کمک خواستند، ساکنان کورسیکا دشمنان ایشان را زورمند تشخیص دادند و از یاری به ایشان خودداری کردند. مردم درمانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی این شهر، از سروش دلفی مشورت خواستند و به توصیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی او بر اصل و نسب کورینتی بنیادگذار شهر خود تأكيد کردند و از کورینت کمک خواستند. مردم کورینت به استمداد ایشان پاسخ مثبت دادند و از ایشان پشتیبانی کردند، زیرا از ساکنان کورسیکا خشمگین بودند. چرا که آنها از شهر مادرِ خود ثروتمندتر شده بودند و به نمایندگان و سفیران کورینت احترامی در خور نمی‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشتند و خود را از آنها برتر می‌‌‌‌‌‌‌‌شمردند. با وجود علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کورینتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای کمک، ایشان نتوانستند از راه دریا نیرویی برای یاری به اپیدامنوس اعزام کنند و ناچار شدند مسیر طولانی‌‌‌‌‌‌‌‌تری را از راه زمین به آن سو طی کنند. چرا که می‌‌‌‌‌‌‌‌ترسیدند ناوگان‌‌‌‌‌‌‌‌شان مورد حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌های کورسیکایی قرار بگیرد[1]. این بدان معناست که کورسیکا نه تنها از یاری به کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين خویش خودداری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، بلکه با یاری رساندن مادرشهر خود به آن هم مخالفت می‌‌‌‌‌‌‌‌نمود.

نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری از کشمکش‌‌‌‌‌‌‌‌های درونی میان کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌ها به سرنوشت شهرهایی مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که رقابت و مبارزه با يكديگر را حتی در شرایطی که همگی از سوی نیروهای بومی و بیگانه تهدید می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان ادامه دادند و به همین دلیل هم از پای درآمدند. مثلاً کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی ساکن دریای سیاه، به قدری در دشمنی با يكديگر سرسختی به خرج دادند که در نهایت در یاری گرفتن از سکاها برای نابود کردن یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌های همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌شان گوی سبقت را از یک دیگر ربودند. به این شکل بود که جمعیت و فرهنگ شهرهای یونانی بازمانده در آن ناحیه به تدریج سکایی شد و کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی، که با سکاها ترکیب نشدند، از میان رفتند. بقایای ایشان همان یونانی- سکاهای دورگه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بودند که هرودوت از ایشان نام ‌‌‌‌‌‌‌‌برده است[2].

 

 

  1. 1 توکودیدس، کتاب یکم: 24.1-26.2.
  2. 2هرودوت: کتاب چهارم، بند 17- 16، و بند 109-108.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان – گفتار دوم: داستان نژاد یونانی – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی – سوم: ماجرای یگانگی و ویژه بودن کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب