پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان – گفتار دوم: داستان نژاد یونانی – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی – سوم: ماجرای یگانگی و ویژه بودن کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینان

بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان

گفتار دوم: داستان نژاد یونانی

سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی

سوم: ماجرای یگانگی و ویژه بودن کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینان

اگر در مقیاسی کلان‌‌‌‌‌‌‌‌تر به جنبش‌‌‌‌‌‌‌‌های کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشينی نگاه کنیم، متوجه می‌‌‌‌‌‌‌‌شویم که مهاجرت الگویی بسیار جاافتاده و مرسوم در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هايی است که با افزایش ناگهانی جمعیت روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. شکل صلح‌‌‌‌‌‌‌‌جویانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مهاجرت، امری است که به دلیل ماجراجویی اندک و تأثير آرام و پیوسته‌‌‌‌‌‌‌‌اش بر تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های همسایه معمولاً به دشواری قابل ردیابی است، اما شواهد تاریخی به قدری هست که تداوم این الگو را در تمام تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تمام دوره‌‌‌‌‌‌‌‌های تاریخی نشان دهد. ساده‌‌‌‌‌‌‌‌ترین دلیل برای یگانه نبودنِ الگوی یونانی مهاجرت، آن است که در همان زمان، و در همان محدوده‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی، مهاجرت‌‌‌‌‌‌‌‌های پردامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری هم رخ داده است که اتفاقاً بر مهاجرت یونانیان تقدم داشته است.

نخستین جریان مهاجرت در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مدیترانه، که قدمت و دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌اش از جنبش یونانی بیشتر است، به فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که از سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي یازدهم پ.م. کل گستره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دریای مدیترانه را در اختیار خود گرفته بودند و از بسیاری جهات با شهرهای بعدی شمال یونان شباهت داشتند. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين شباهت آن که هر دوی این تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌ها دریانورد بودند و از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای مستقلِ بنا شده بر کرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دریا تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌یافتند. بخشی از اقتصاد هر دوی این تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم بر محور تجارت سازمان یافته بود و به این ترتیب ساختار قدرت در آن با سایر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي متکی بر پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام و اقتصاد کشاورزی متفاوت بود. وجه اشتراک دیگر آن که در هیچ‌‌‌‌‌‌‌‌یک از این دو قلمرو وحدت سیاسی پدید نیامد و دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها با وجود فرهنگ و زبان و دین یکنواختی که داشتند نسبت به هم مستقل ماندند و گاه درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هم میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان بروز می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم مانند یونانیان با تراکم جمعیت روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند، و سه سده‌‌‌‌‌‌‌‌ جلوتر از یونانیان به این نتیجه رسیدند که باید جمعیت اضافی خود را به سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي همسایه منتقل کنند. دامنه و موفقیت مهاجرت‌‌‌‌‌‌‌‌های فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، بسیار بیشتر از یونانیان بود.

فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها از چند جنبه با یونانیان تفاوت داشتند. نخست آن که، جمعیت‌‌‌‌‌‌‌‌شان از نژاد سامی بود و از نوادگان قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آرامی و کلدانی‌‌‌‌‌‌‌‌ای تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با مهاجرت دوری‌‌‌‌‌‌‌‌های آریایی از جنوب به منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوریه و فلسطین رخنه کرده بودند. به دلیل هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی زبان و فرهنگ ایشان با تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های سامی ساکن میانرودان، و نزدیکی جغرافیایی‌‌‌‌‌‌‌‌شان با این منطقه، تأثيرپذیری سیاسی زیادی از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي بابلی، آشوری، و مصری داشتند و وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان از میانرودان، مصر، و آسیای صغیر جریانی مستمر و نیرومند داشت. از این‌‌‌‌‌‌‌‌رو، دوران تاریک این منطقه، که پس از انقراض دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر اوگاریت در اواخر هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوم پ.م. آغاز گشت، خیلی زود ترمیم شد و تمدن فنیقی چند سده‌‌‌‌‌‌‌‌ جلوتر از همسایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی غربی‌‌‌‌‌‌‌‌اش از خاکستر ویرانی‌‌‌‌‌‌‌‌های به جا مانده از قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مهاجم سر بیرون کشید.

فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها تمدن اصیل و خودجوشی نداشتند و بیشتر عناصر فرهنگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان از ترکیب منش‌‌‌‌‌‌‌‌های بابلی- آشوری و مصری ایجاد شده بود. با وجود اين، با ابداع خط فنیقی، که خاستگاه تمام خط‌‌‌‌‌‌‌‌های بعدی قلمرو میانی و آفریقایی شد، خدمت بزرگی به تاریخ فرهنگ کردند. خط فنیقی تنها خط آوانگار موفق و ساده‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود که توانست با خط‌‌‌‌‌‌‌‌های اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌نگار میخی و هیروگلیف رقابت کند و بر آنها چیره شود. امروزه، تمام خط‌‌‌‌‌‌‌‌های رایج در جهان – به جز خط چینی و وابستگان آن – از فنیقی مشتق شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که در سوریه و لبنان امروزین ساکن بودند و دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهایی متعدد را در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های مختلف این ناحیه پدید آورده بودند، قومی دریانورد و تاجرپیشه بودند و با وجود یورش‌‌‌‌‌‌‌‌های گاه و بی‌‌‌‌‌‌‌‌گاه آشوریان و بابلیان، از سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي دوازدهم پ.م. درخشش خویش را آغاز کردند. فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بسیاری از عناصر فرهنگی خود را از آشوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بقیه را از مصریان وام گرفتند، و آنها را در قالب نوعی زندگی دریانوردانه به شکلی ترکیب کردند که بعدها از سوی یونانیان مورد تقلید قرار گرفت و شالوده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ساختار اجتماعی‌‌‌‌‌‌‌‌شان را تشكیل داد. از نظر اجتماعی، واحدهای سیاسی فنیقیه، دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهایی مستقل بود که توسط یک شاه و زیر نظر یک شورای مشایخ رهبری می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. با وجود تعصب تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسانی که اصرار دارند آغازگاه تمام جریان‌‌‌‌‌‌‌‌های فرهنگی و تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌ساز را به یونانیان مربوط کنند، امروز ما می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که جریان کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشينی در اصل ابداعی فنیقی بوده است. فنیقیان، در اوایل هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی اول پ.م. حدود دویست هزار نفر جمعیت داشتند و قلمروشان به حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ای ساحلی با درازای صد و پهنای چهل و پنج کیلومتر محدود می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. مرزهای شرقی کشورشان به آشورِ نیرومند و بابل کهن‌‌‌‌‌‌‌‌سال محدود می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، و از شمال با دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي نوهیتی، و از جنوب با مصر همسایه بودند. از این‌‌‌‌‌‌‌‌رو برای توسعه راهی جز تشکیل کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشينی نداشتند. این حرکت از 1190 پ.م. با تأسيس مهاجرنشینی یاسوس در جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی رودس آغاز شد. پس از آن، کیتون در قبرس (1000-1100 پ.م.)، اوتیکا (1100 پ.م.)، و کادیز (1110 پ.م.) تأسيس شدند[1].

پس از آن این روند مهاجرنشینی دریایی سرعت بیشتری گرفت و در دورانی که به عصر ظلمت یونانی شهرت یافته است شهرهای فنیقی در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از شمال مصر و لیبی، حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمالی آفریقا، و حتی بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از اسپانیا سر برافراشتند. هنگامی که یونانیان پس از دو سه سده‌‌‌‌‌‌‌‌ از راه رسیدند با رقیبانی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدند که به دليل قرن‌‌‌‌‌‌‌‌ها زندگی بازرگان‌‌‌‌‌‌‌‌مآبانه، راه و رسم هم‌‌‌‌‌‌‌‌زیستی با مردم بومی را آموخته بودند و می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند چگونه نظر مساعد دولت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي نیرومند محلی – مانند مصر در آفریقا و ایران در آسیا – را به خود جلب کنند.

فنیقی‌‌‌‌‌‌‌‌ها در چند موج پیاپی بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های شمالی آفریقا را تا اسپانیا اشغال کردند و حتی به درون اسپانیا هم نفوذ کردند. همین مهاجرنشین‌‌‌‌‌‌‌‌های فنیقی بودند که بعدها کل حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمال غربی آفریقا را متمدن کردند و پس از چند سده دولت غول‌‌‌‌‌‌‌‌آسای کارتاژ را پدید آوردند و به نیرومندترین رقیب دریایی روم تبدیل شدند. کاری که از نظر مقیاس و دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی و تاریخی اصلاً با پیامدهای مهاجرنشینی یونانیان – که تنها تأثيراتی فرهنگی داشت – قابل مقایسه نیست. اگر تاریخ ظهور نخستین کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی را با جریان فنیقی مقایسه کنیم، رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیشتاز و دنباله‌‌‌‌‌‌‌‌رو را در این زمینه بهتر درک می‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم.

بسیاری از تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان غربی، به دلیل تمایلی که به یونان‌‌‌‌‌‌‌‌مدار بودنِ تمدن هلنی دارند، ترجیح می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند تاریخ تأسيس شهرهای یونانی آسیای صغیر را به عنوان نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شروع جریان مهاجرنشینی در نظر بگیرند[2]. چنان که گفتیم، این تاریخ برابر است با سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 1000-1200 پ.م. و این همان زمانی است که یونانیان به سرزمین اصلی یونان رسیدند. به عبارت دیگر، شهرهای یونانی آسیای صغیر هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان و گاه زودتر از شهرهای یونانی شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان تأسيس شدند و بنابراین باور به این که این شهرها پیامد مهاجرت یونانیان به سمت شرق بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند نادرست است. در واقع مهاجرت قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آیولی، ایونی، و دوری شاخه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی متعدد را شامل می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که پهنه‌‌‌‌‌‌‌‌ای گسترده از یونان تا آسیای صغیر را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. این مهاجرت، البته آشوبی پردامنه را در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی يادشده پدید آورد که به جابه‌‌‌‌‌‌‌‌جایی‌‌‌‌‌‌‌‌های جمعیتی بیشتری هم منجر شد. مثلاً آشکار است که بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از جمعیت ایونی پس از هجوم قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دوری از یونان به آسیای صغیر گریختند، اما این را هم می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از قلمرو دوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها را همین ایونی‌‌‌‌‌‌‌‌های باقی‌‌‌‌‌‌‌‌مانده تسخیر کردند و بنابراین نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان ورود یونانیان به آسیای صغیر را جریانی فرعی و ثانویه دانست که خاستگاهش شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان بوده باشد.

تنها تفاوت میان یونان و آسیای صغیر آن بود که در قلمرو نخست تمدن مهمی وجود نداشت و یونانیان مهاجر توانستند در غارت و ویرانی شهرهای کوچک منطقه کامیاب شوند. اما در آسیای صغیر بقایای تمدن‌‌‌‌‌‌‌‌های کهنی مانند پادشاهی هیتی هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان وجود داشتند و در نتیجه ایونی‌‌‌‌‌‌‌‌های مهاجر به آن منطقه ناچار شدند سبک و شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی زندگی ایشان را در پیش بگیرند.

نخستین موج کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشينی یونانی، در اوایل سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هشتم پ.م. از شهرهای مقیم آسیای صغیر – به ویژه میلتوس – آغاز شد و به تأسيس شهرهای حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دریای سیاه انجامید و این خود دلیلی است بر قدمت بیشتر یونانیان ساکن این منطقه. مهاجرنشین‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی در آسیا، بسیار بیش از آن که در نگاه نخست به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، ریشه دوانده بودند. چنان که در 825 پ.م. یک شهر یونانی در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اَلمینا در شمال سوریه وجود داشته است که به عنوان مرکزی تجاری – و نه مرکزی جمعیتی – از اهمیت برخوردار بوده و عناصری از فرهنگ اوبوئیایی را در خود حفظ می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. این شهر در حدود 700 پ.م. زیر فشار رقابت شهرهای فنیقی متروک شد.

مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شهرهایی که میلتوس در سده‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هشتم تا ششم پ.م. در این منطقه تأسيس کرد عبارتند از: آمیسوس (با همکاری فوکایا)، سینوپ، آپولونیا، پونتیکا، بِرِزان، کِپوی، ایستروس، اودِسوس، اولبیا، فاسیس، تئودوسای، تیئیون، تومیس، توروس، و احتمالاً مورمِکیون، هِرموناسا، و نومفائیون. شمار کلی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌های میلتوس به نود شهر بالغ می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است که در تمام دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان رقیب ندارد. در این میان، شهر مهم سینوپ دو بار بنا نهاده شد: بار اول توسط هابرونداسِ میلتی که در جریان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی کیمری‌‌‌‌‌‌‌‌ها در 700-650 پ.م. کشته و شهر ویران شد؛ و برای بار دوم توسط تبعیدیان میلتی در 631 پ.م. مسکونی شد[3].

اولین کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌های شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان در غرب، شهری به نام پیته‌‌‌‌‌‌‌‌کوسای بود که توسط مهاجرانی از ارتریا و خالکیس بین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 725-750 پ.م. در جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایسخیا، در برابر سواحل ایتالیا، بنیان نهاده شد[4]. کمی پس از آن، همین دو مادرشهر، کومه و ناکسوس – در سیسیل – را تأسيس کردند. کومه که بین 700-725 پ.م. مسکونی شد، به ویژه از این نظر اهمیت دارد که نخستین ارتباط فرهنگی میان یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و اتروسک‌‌‌‌‌‌‌‌های متمدن‌‌‌‌‌‌‌‌تر در همین شهر انجام گرفت و به رواج الفبای اتروسکی در این شهر منتهی شد. بخشی از مردمی که به دنبال حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها از فوکایا گریختند، آلالیا را در سال 545 پ.م. در کرسیکا بنیان نهادند، و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را به عنوان پایگاه‌‌‌‌‌‌‌‌شان برای دزدی دریایی مورد استفاده قرار دادند[5]. مگارا در اوایل سده‌‌‌‌‌‌‌‌ي هفتم پ.م. شهر نام‌‌‌‌‌‌‌‌دار خالکِدون را در حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شرقی هلسپونت، و هفده سال بعد بیزانس (بوزانتیوم) را در ساحل باختری آن تأسيس کرد. پس از آن کورینتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها کورسیکا را تأسيس کردند و اپیدامنوس در 627 پ.م. بنا شد. کورینتیان پوتیدیا را بین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 585-625 پ.م. بنا نهادند.

یونانیان در شمال آفریقا هم کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌هایی تأسيس کردند. شمار و اهمیت این شهرها از کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌های فنیقی بسیار کمتر بود و دو شهر اصلی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. نخست، شهر کورنِه بود که در سال 631 پ.م. توسط شماری اندک از مهاجران، که از جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی آتشفشانی تِرا می‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند، تأسيس شد. این شهر به زودی رونق گرفت و مهاجران خود را به اطراف گسیل کرد و به این ترتیب شبکه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از دهکده‌‌‌‌‌‌‌‌ها و شهرک‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌نشین در این منطقه پدید آمد که همه‌‌‌‌‌‌‌‌شان را روی هم رفته کورنه (کورِنائیکا یا با عبارت آشناتر، سیرنائیک) می‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند. این منطقه به ویژه به خاطر صدور نوعی گیاه دارویی شهرت داشت.

در 650 پ.م. مهاجرانی از کومه، شهر نئاپولیس یا ناپل را بنا نهادند که «شهر نو» معنی می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. این شهر بعدها توسط خالکیسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، پتیکوسایاها، و آتنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها اشغال شد و به تدریج جمعیت زیادی از بومیان ایتالیایی منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کامپانیا را به خود جذب کرد[6]. دوردست‌‌‌‌‌‌‌‌ترین کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين یونانی اِمپوریا بود که بین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 575-600 پ.م. در ساحل اسپانیا توسط ساکنان ماسالیا بنیان گذارده شد. خودِ ماسالیا، یکی از کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌های فوکایا بود که در 600 پ.م. تأسيس شده بود. با مرور تاریخ تأسيس این کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشين‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که یونانیان در این جریان پیشرو نبوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در مسیری هموار و کوبیده حرکت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که پیش از ایشان توسط فنیقیان گشوده شده بود.

 

 

  1. 1 موسکاتی، 1378: 129.
  2. Dillon & Garland, 2000:1.
  3. Pseudo-Skymnos:986-987.
  4. استرابو: کتاب پنجم، بند 4.9.
  5. 1 هرودوت: کتاب یکم، بندهای 163- 169.
  6. 2 استرابو: کتاب پنجم، 4.7: 246

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جغرافیایی یونان – گفتار دوم: داستان نژاد یونانی – سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی یونانی – چهارم: ماجرای آتن و اسپارت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب