بخش سوم: اسطورهی معجزهی نظامی یونان
گفتار دوم: داستان جنگهای ایران و یونان
سخن نخست: دربارهی جنگهای ایران و یونان
شاهنشاهی هخامنشی در سدهي پنجم پ.م. در اوج اقتدار و وسعت خود بود. مرزهای آن از سمت شرق تا شمال هند و پاکستان و آسیای میانه پیش میرفت و از سوی غرب تا جنوب رومانی و شرق بلغارستان کنونی را در بر میگرفت. مساحت شاهنشاهی هخامنشی حدود 5/9 میلیون کیلومتر مربع (تقریباً برابر با ایالات متحدهی امروزی) بود و چنان که پیش از این گفتیم، کل تمدنهای نویسای قلمرو میانی را در بر میگرفت. جمعیت ایرانیان، درست پیش از پیدایش شاهنشاهی، در جریانی شتابزده از دو میلیون نفر به چهار میلیون نفر افزایش یافت[1]. به دنبال این افزایش جمعیت، جریانی از مهاجرنشینی در درون فلات ایران آغاز شد که در نهایت با تحرکات نظامی گره خورد و به تأسيس شاهنشاهی هخامنشی انجامید.
دولت هخامنشی تقريباً تمام بخشهای دارای کشاورزی پایدار و شهرنشینی توسعهیافته را در قلمرو میانی در بر میگرفت. از این رو، بخش عمدهی جمعیت این ناحیه زیر سلطهی سیاسی این واحد غولآسا زندگی میکردند. واحدهای اصلی جمعیتی در این ناحیه عبارت بودند از یک جمعیت دوازده میلیون نفره که ساکن خاور نزدیک بودند و از ایرانیان، آرامیان، کلدانیان، و بقایای سومریان و ایلامیان تشکیل میشدند. آسیای صغیر در این زمان حدود سه میلیون نفر جمعیت داشت که 750 هزار نفر از ایشان به نژاد قفقازی تعلق داشتند و باقیشان آریاییهایی بودند که در دولتهاي نوهیتی گرد آمده بودند و بعدها توسط دولت لودیا و فریگیه جذب شدند. منطقهی آسیای صغیر به دلیل تراکم زیاد راههای تجاری از رفاه و ثروتی زیاد برخوردار بود و به ویژه در چشم یونانیان به عنوان مرکز انباشت سرمایه و ثروت جلوه میکرد. مرکز جمعیتی مهم دیگر مصر بود که حدود سه میلیون نفر جمعیت داشت، و منطقهی آسیای میانه هم در کل حدود یک و نیم میلیون نفر جمعیت داشت. به این ترتیب، شاهنشاهی هخامنشی بر چندین مرکز جمعیتی و قومی متنوع و بزرگ حکومت میکرد که بسیاری از آنها (مانند لودیا) سرزمینهایی بزرگ و ثروتمند، و برخی (مانند مصر و بابل) دولتهایی باستانی با سابقهای شکوهمند بودند.
یونان در این زمان مساحتی بالغ بر 5/64 هزار کیلومتر را در بر میگرفت که بخش مهمی از آن نیز کوهستانی و غیرقابل کشت و کار بود. جمعیت بالکان در این دوره به حدود سه میلیون نفر میرسید که حدود دو میلیون نفر از آن در یونان و جزيرههاي حاشیهی دریای اژه سکونت داشتند. بخش شمالی بالکان – مقدونیه، تراکیه، و یونان شمالی- بخشی از شاهنشاهی هخامنشی محسوب میشدند. به این ترتیب، حدود نیمی از جمعیت يادشده شهروند هخامنشیان بودند. با یک مقایسهی سادهی کمی، میتوان به این نتیجه رسید که یونان نه از نظر وسعت جغرافیایی، نه از نظر جمعیت و منابع انسانی، و نه از نظر قدمت و سابقهی فرهنگی، و نه از نظر دستاوردهای تمدن قابلمقایسه با شاهنشاهی هخامنشی نیست. در واقع، اعتقاد به این که زایدهی خاکی کوچکی مانند یونان با جمعیت و مساحت اندکش بتواند به عنوان رقیبی برای شاهنشاهی هخامنشی باشد، به شعارهای ایدئولوژیک کوباییهایی شباهت دارد که ادعای رقابت نظامی با جهان سرمایهداری را دارند و احساس میکنند مانع توسعهی همسایههای بزرگشان هستند.
از آنجا که بخش مهمی از منابع مربوط به جنگهای ایران و یونان با نگاهی «کوبایی/ بعثی» نوشته شده است، لازم میدانم پیش از پرداختن به تاریخ جنگهای ایران و یونان، تعریف چند کلیدواژهی كاملاً بدیهی را بار دیگر مرور کنم، چرا که گویی سنت رسمی تاریخنویسی تعریفی ویژه و متفاوت با معانی بدیهی را از این واژگان برداشت میکند.
جنگ – عبارت است از رویارویی دو نیروی نظامی سازمانیافته با قصد اعمال خشونت و نابود کردن طرف مقابل، به طوری که یکی از دو طرف تلفاتی معنادار را متحمل شود.
پیروزی – عبارت است از وارد آوردن تلفاتی به طرف مقابل، که اثر سیاسیاش از تلفات واردشده بر نیروهای خودی بیشتر باشد. به بیان دیگر، هنگامی یکی از طرفین در یک جنگ پیروز میشود که از راه وارد آوردن تلفات انسانی بر نیروهای حریف، امکان دستیابی به منابع جدیدی را به دست آورد.
درک این نکته حائز اهمیت است که نبردها معمولاً بر سر منابع انجام میشوند. زمین، موقعیتی استراتژیک، خراج، اموال غارتشدنی، برده، یا هر چیز دیگری که بتواند به عنوان منابع قدرت، ثروت یا لذت کاربرد داشته باشد، موضوع جنگ است و معیار سخت و محکمِ ما برای تشخیص طرف پیروز از شکستخورده، ارزیابی نهایی تغییرات حوزهی دسترسی ایشان به منابع است.
به این ترتیب معلوم میشود که:
– فرار کردن یک ارتش از برابر ارتشی دیگر جنگ نیست؛
– عقبنشينی یک سپاه از منطقهای بدون دادن تلفات جنگ نیست؛
– حمله کردن گروهی سازمانیافته به مردمی بیدفاع و غیرنظامی جنگ نیست؛
– و رویارویی میان دو سپاه که به تلفات نینجامد و با توافق و معاهده سر و سامان یابد جنگ نیست.
به همین ترتیب:
– نابود شدن کل یک سپاه در برابر حملهی سپاهی دیگر پیروزی نیست؛
– و از دست دادن مجموعهای از منابع یا محدود شدن امکان دسترسی به منابع پیروزی نیست.
با توجه به این تعاریف كاملاً بدیهی، نگاهی به روابط میان ایران و یونان خواهم انداخت. نه از آن رو که این روابط در اعصار گذشته و برای مردم باستانی در ذات خود مهم بوده باشند، تنها به این دلیل که این جنگها برای مردمان امروزی مهم تلقی میشوند و دستمایهای برای تعریف هویت خویش و دیگران گردیدهاند.
تاريخنويسان جدید اصرار دارند تاریخ جنگهای ایران و یونان را به دورهای چند ساله محدود سازند و آن را از ترموپولای آغاز نموده و به پلاته یا موکاله ختم کنند. آنگاه، بیمقدمه، به زمان اسکندر بجهند و ایلغار این مقدونی را دنبالهی دستاندازیهای یونانیان فرض کنند. بیتوجه به این که جنگهای ایران و یونان از نبرد کوروش و کرسوس در حدود هفتاد سال پیش از این تاریخ آغاز شده بود و، اگر بخواهیم اسکندر را هم یونانی فرض کنیم، تا 129 پ.م. که مهرداد دوم آنتیوخوس هفتم را شکست داد و کشت، یعنی تا 350 سال پس از پلاته ادامه یافت. یعنی تاریخ جنگهای میان یونان و ایران در بازهی زمانیای به درازای چهار سده (از 547 تا 129 پ.م.) تداوم داشته است. در کل این دوره، درگیریهای میان ایران و یونان همواره وجود داشته است.
در یک برآورد نهایی، این درگیریها همیشه از دید ایرانیان کشمکشهایی مرزی و فرعی بودهاند، در حالی که برای یونانیان رخدادهایی مهم و سرنوشتساز محسوب میشدهاند. در کل این دوره، تنها مقطع چند سالهی حملهی اسکندر به ایران و جنگهای آزادیبخش پارتها بر ضد سلوکیان برای تاریخ ایران اهمیت داشتهاند. یعنی رخدادهایی که مجموعشان در کل کمتر از بیست سال به طول انجامیده است. در عین حال، از دید یونانیان جنگ با ایران بخشی مهم و سرنوشتساز، و به تعبیری تمام تاریخ باستانیشان را تشکیل میدهد. بخشی که اتحاد قبيلههاي یونانی و ظهور هویت یونانی را ممکن ساخته است. از این رو، تاریخ درگیریهای ایرانیان و یونانیان عبارت است از بخشی کوچک از تاریخ ایران، و بخشی بسیار مهم و بزرگ از تاریخ یونان.
از آنجا که غربیان هویت و تمدن خود را به یونانیان باستان منسوب میکنند، تلاشِ دانسته و نادانستهشان بر این هدف متمرکز شده بوده که تصویری زیبا و قشنگ – و نه لزوماً درست – از سرگذشت این جنگها به دست دهند؛ تصویری که خواه ناخواه با تخریب و تخطئهی ایرانیان همراه بوده است.
تاريخنويسان معاصر، تاریخ جنگهای ایران و روم را پس از نبرد موکاله رها میکنند و دورهای هشتاد ساله را نادیده میگیرند تا به شورش کوروش کوچک بر ضد برادرش اردشیر برسند. در واقع، این شیوه از نگریستن به تاریخ یونان از پشتوانهی منطقی و روششناسی خاصی بهرهمند نیست. یعنی هیچ دلیلی وجود ندارد که شکست آتنیها در مصر و شکستشان در اوریمدون را از موکاله و پیروزی چند سال قبلشان در همین اوریمدون جدا کنیم. از دید من، این شیوهی درهم ریخته از گزینش و «سرهم بندی» متنهاي یونانی باستان، راهی است برای نادیده گرفتن این حقیقت که معجزهی یونانی در قلمرو نظامی و سیاسی، توهمی بوده که نادرست بودنش را بر مبنای همان متنهاي یونانی مرجع میتوان اثبات کرد.
با وجود این، من در اينجا از روش مرسوم تاريخنويسان پیروی میکنم. نه از آن رو که در کتمان رخدادهای مربوط به روابط ایران و یونان همدستشان باشم؛ بلکه، از آن رو که ترجیح میدهم درگیریهای مستقیم نظامی میان ایرانیان و یونانیان را در یک بخش، و روابط سیاسی و دیپلوماتیک میان دولتشهرهای یونانی را در جایی دیگر روایت کنم. به این ترتیب، در این بخش تنها به رخدادهایی میپردازم که در آن رویارویی ارتشهای هخامنشی با ارتشهای یونانی اتفاق افتاده است.
- تمام اعداد و ارقام در مورد جمعیتها از تحلیل دادههای تاریخی در «مک اودی و جونز، 1372» برگرفته شدهاند. ↑