بخش سوم: اسطورهی معجزهی نظامی یونان
گفتار دوم: داستان جنگهای ایران و یونان
سخن پنجم: قصهی خشایارشا
حضور پارسیان در منطقه، البته فرصتی برای تسویهحسابهای قدیمی میان دولتشهرها هم فراهم میآورد. به عنوان مثال، پیش از ورود آنها به یونان، اهالی فوکایا چهار هزار تن از تسالیاییها را کشته بودند. پس، زمانی که پارسها سر رسیدند و مردم تسالی با ایشان هم پیمان شدند، برای اهالی فوکایا پیغام فرستادند که امروز ما دوست ایرانیان هستیم و به زودی همراه با ایشان به سرزمین شما خواهیم تاخت، اگر میخواهید از لطمه به شهرتان جلوگیری کنیم، صد و پنجاه تالان نقره به ما بدهید. اما مردم فوکایا پاسخ دادند که خودشان میتوانند نزد ایرانیان بروند و با آنها متحد شوند، و پولی به مردم تسالی نخواهند داد. به همین دلیل هم وقتی پارسیان به تسالی وارد شدند، اهالی فوکایا تردیدی در معرفی دوستان آتن به خرج ندادند و شهرهایی را که همپیمان دشمنان ایران بودند به پارسها «لو دادند».
تنگهی ترموپولای – سنگر بعدی یونانیان در مقابل پارسیان، تنگهی ترموپولای بود که در متنهاي فارسی با خوانش فرانسوياش (ترموپیلی) رایج شده است. نخستین درگیری جدی نیروی زمینی ایرانیان و یونانیان، در تنگهی ترموپولای رخ داد. این ناحیه که به نام چشمهی آب گرمی که در آن است نامگذاری شده[1]، سه گردنهی باریک را در سر راه آتن در بر میگیرد و یکی از مناطق مهمی است که با در دست داشتنش میتوان به کمک نیرویی اندک از پیشروی سپاهی بزرگ جلوگیری کرد.
یونانیانی که در این منطقه سنگر گرفته بودند، نیرویی معادل 7400 هوپلیت را شامل میشدند. ترکیب دقیق سپاه یونانی را به این ترتیب برشمردهاند: 300 اسپارتی، 500 تِگیایی، 500 مانتینیایی، 120 اورخومِنایی، هزار آرکادیایی، 400 کورینتی، 200 نلیونتی، 80 مسنی، 700 تسالیایی که از شهر تسپیس میآمدند، و 400 نفر از هوپلیتهای تبس. از این عده 4100 تن از پلوپونسوس میآمدند که رهبریشان را شاه اسپارت – لئونیداس – بر عهده داشت. با توجه به آنچه در بخشهای پیشین گفتیم، باید به این حقیقت توجه کرد که تاريخنويسان یونانی تنها هوپلیتها را شمردهاند و بیتردید شمار بیشتری از پیادههای سبکاسلحه هم با این عده همراه بودهاند که مانند همیشه نادیده انگاشته شدهاند.
با نزدیک شدن سپاه ایران، سربازان یونانی گروه گروه تنگه را رها کردند و گریختند. به طوری که از 7400 نفرِ يادشده، حدود شش هزار نفرشان تا زمان رسیدن پارسها پا به فرار گذاشته بودند!
بخشهایی از داستان نبرد ترموپولای، که در کتابهای یونانی وجود دارد، موارد ضد و نقیض و ناپذیرفتنی زیادی را در بر میگیرد. این داستان که خشایارشا خود در این نبرد حضور داشته، با توجه به چیزهایی که در بخشهای پیشین گفتیم، بعید به نظر میرسد. اما این داستان که یونانیان تا سه روز تنگه را حفظ کردند، محتمل است. چون وضعیت تنگه طوری است که با نیروی کوچک اسپارتیان میشود آن را برای مدتی حفظ کرد. با وجود اين، ماجرای رد وبدل شدن پیام بین خشایارشا و لئونیداس[2] نتیجهی دیگری از حس خودبزرگبینی یونانیان است[3]. چون ذهن خلاقِ هرودوت که تشنهی چنین ماجراهایی است اشارهای به آن نمیکند، و اصولاً پیام فرستادن امپراتور هخامنشی برای رئیس سیصد اسپارتی حادثهای نامحتمل بوده است. این داستان که سربازان جاویدان در میدان حضور داشتهاند هم بعید مینماید. چون این سربازان همواره گرداگرد شاه حرکت میکردهاند و درگیر شدنشان با اسپارتیها فقط میتوانسته این معنا را بدهد که خشایارشا شخصاً برای گشودن تنگه وارد مبارزه شده باشد که چنان که گفتیم بسیار بعید مینماید. احتمال قویتر آن است که یونانیان به روش مرسوم خود هر چیز ایرانی را به شاه و شوش و سپاه جاویدان و حرمسرای شاهنشاه نسبت داده باشند. در این مورد خاص، حملهی نیروهای شهربانی سارد و داسکولیون را تا حد حملهی شخصی شاهنشاه به یک مشت اسپارتی ارتقا دادهاند.
در هر حال، گروهی از سربازان ایرانی پس از آن که تنگه را مسدود دیدند، با یاری یک یونانی به نام اِفیالتِس، که بومی آن منطقه بود، از بیراهه تنگه را دور زدند و پشت سر اسپارتیها سر درآوردند. آنها در راه گروهی از نگهبانان فوکایایی را از بین بردند و بقیهی هزار نگهبانی که در این گردنه بودند با دیدنشان از دور پا به فرار گذاشتند. اسپارتیها، که به این ترتیب در تنگه به دام افتاده بودند، تا آخرین نفر جنگیدند و همگی کشته شدند. کسانی که در این هنگام در درون تنگه باقی مانده بودند، کمی بیش از هزار تن بودند. سیصد نفر اسپارتی، به همراه چهارصد نفر از اهالی تبس که «به شدت هوادار اتحاد با ایران» بودند و لئونیداس ایشان را «بر خلاف میل خودشان و همچون گروگان» نگه داشته بود[4]، و حدود هفتصد تن از اهالی تسپیای، که شجاعانه همراه اسپارتیها مانده بودند و نگریخته بودند، اما بعدها در شمارش تلفات یونانیان نادیده انگاشته شدند، چون از اهالی تسالی بودند و مردم تسالی – به استثنای شهروندان تسپیای – از متحدان وفادار ایرانیان بودند.
اهالی تبس تا موقعی که توسط اسپارتیها احاطه شده بودند به ناچار میجنگیدند، اما به محض این که آشوب نبرد فشار اسپارتیها را از رویشان برداشت با رهبری رئیسشان لئونتیادس پسر اوروماخوس به سوی پارسها رفتند و به ایشان پیوستند و آب و خاک شهرشان را به هخامنشیان تسلیم کردند و ادعا کردند که به زور به میدان نبرد آورده شدهاند[5].
به این ترتیب، حدود هزار تن یونانی در ترموپولای کشته شدند که سیصد نفرشان اسپارتی بودند، و سنت تاریخنویسی یونانی، به پیروی از دیودور که مبلغ سیاسی اسپارت بود، با تأكيد بر همین سیصد تن و نادیده انگاشتن هفتصد نفر دیگری که از تسپیای آمده بودند، داستان کلاسیک نبرد ایثارگرانهی اسپارتها برای کل یونان را ساخته و پرداخته کرد. در مورد تلفات ایرانیان هم طبق معمول اعداد نجومی وجود دارد. هرودوت در جایی اشاره میکند که بردگانی که برای شمارش کشتههای ایرانی رفته بودند هزار تن را بر شمردند. اما دلیل کم بودن تلفات ایران آن بود که به دستور خشایارشا، بيدرنگ پس از نبرد، بیست هزار جسد ایرانی را دفن کرده بودند و شمار کمی را باقی گذاشته بودند تا عدهی آنها کم به نظر برسد[6]! البته هرودوت توضیح نداده که شاه ایران – که ظاهراً اوقات فراغت زیادی برای سازماندهی شیوهی دفن سربازانش داشته – چگونه توانسته از نشت کردن ارقام مربوط به کشتهها جلوگیری کند. چون بی تردید تدفین بیست هزار نفر در چند ساعت به چند هزار نفر نیروی کار نیاز داشته و معلوم نیست در جایی که چند هزار نفر این عملیات را میبینند و در آن شرکت میکنند، چه چیزی قرار بوده از چه کسی پنهان شود.
تاریخ رسمی معاصر، اصرار زیادی در ارزشمند و مهم جلوه دادن نبرد ترموپولای دارد. دستاوردهای گوناگونی به این نبرد نسبت داده شده است. نویسندگانی معطل شدن سپاه ایران در ترموپولای را هدف اصلی یونانیان دانستهاند، که به قیمت کشته شدن سیصد تن اسپارتی برآورده شد. گروهی دیگر، ارزشی نمادین برای این کار در نظر گرفتهاند و جانبازی اسپارتیها را مایهی دمیده شدن روح دلاوری و جسارت در یونانیان شبهجزیره دانستهاند. از دید من، تمام اينها دستاوردهایی تخیلی است که بعدها توسط مبلّغان سیاسی به رزمجویان یونانی نسبت داده شده است. حقیقت امر آن است که سپاه یونانی که در ترموپولای سنگر بسته بود، با نزدیک شدن ایرانیان پا به فرار گذاشت و تنها یک هفتم آن در میدان باقی ماند که بخشی از آن هم برای تقدیم آب و خاک به هخامنشیان دنبال فرصت میگشت. به این ترتیب، کل ماجرا، درگیری سپاه ایران با چند صد نفری بوده است که از تنگهای حراست میکردهاند و پیش از کشته شدن توانستهاند تقريباً همین تعداد از متحدان ایران را به قتل برسانند. کل حماسهی ترموپولای این بوده است: کشته شدن حدود هزار یونانی هوادار آتن و حدود هزار هوادار ایران (که احتمالاً اينها هم بیشترشان یونانی بودهاند)، به همراه خیانت گروهی دیگر از یونانیان، و گریختن سپاه چند هزار نفرهای که بدنهی ارتش یونان را تشکیل میداده است.
بنابراین بر خلاف آنچه تبلیغ میشود، اصولاً مقاومت جانانهای از سوی یونانیان در این منطقه انجام نگرفته است. البته باید پذیرفت که ایستادگی و کشته شدن حدود هزار نفر اسپارتی و تسپیایی، رفتاری بسیار شجاعانه و دلاورانه بوده که در تاریخ یونان نظیری برایش نمیتوان یافت. در واقع، این تنها نمونه در تاریخ یونان باستان است که در آن سربازانی که به احتمال زیاد امکان گریختن و نجات دادن جان خود را داشتهاند چنین نکرده و جان خود را فدا نمودهاند. اما در این مورد هم شمار سربازان وظیفهشناس و کشته شده یک هفتم سربازان فراری، و تلفات تسپیاییها دو برابر اسپارتیها بوده و به نظر غیرعادلانه میرسد که مردم اسپارت بابت بهایی که تسالیاییها پرداخت کردند، تا این پایه ستوده شوند. مرور تاریخ جنگهای ایران و یونان نشان میدهد که توقف سه روزهی ایرانیان در پشت تنگه – اگر به راستی رخ داده باشد – تأثيری در سرنوشت جنگ نداشته است و هیچ چیز مهمی را در جریان نبردهای بعدی تغییر نداده است. سپاه ایران پس از این درگیری، راه خود را به سوی آتن ادامه داد و آتن را فتح کرد و به تمام اهدافی که تعیین کرده بود، دست یافت. به این ترتیب میتوان جانبازی اسپارتیها و تسپیاییها را بیمورد و بینتیجه دانست.
فتح آتن – به روایت یونانیان، سپاه مردونیه سه ماه پس از عبور از هلسپونت به آتن رسید و شهر را خالی از سکنه یافت. چون مردم بر کشتیها نشسته و شهر را به مقصد سالامیس ترک کرده بودند. تنها، گروهی از فقیران و کاهنان در معبد آکروپلیس باقی مانده بودند و با تیرهای چوبیای که از بام خانهها درآورده بودند، برای خود سنگری در آنجا ساخته بودند. ایرانیان، که اعضای خاندان جباران قدیمی آتن – پیسیستراسیها – راهنمایشان بودند، به آنها پیشنهاد کردند تا تسلیم شوند اما آنها نپذيرفتند و در نتیجه پارسیان با پیکانهای مشتعل سنگرهای چوبیشان را به آتش کشیدند و به این ترتیب، معبد آکروپلیس هم سوخت. در این میان، چند نفر از ایرانیان، که صخرهنوردانی ماهر بودند، از دیوارههای سنگی تپهی آکروپلیس بالا رفتند و آتنیهای به دام افتاده، که صعودشان را دیدند، ترسیدند و خود را از بالای تپه به پایین پرتاب کردند و جان سپردند. در نتیجه آن منطقه هم اشغال شد و کل شهر آتن به تصرف ایرانیان در آمد.
هرودوت این ماجرا را طوری نقل میکند که انگار آتنیان تنها همان چند هزار نفر سربازی بودهاند که به سالامیس پناه بردند و در آنجا به ايستادگي پرداختند، در حالی که آتن در این هنگام حدود صد هزار نفر جمعیت داشته است و بیتردید سوار کردن همهی آنها بر کشتی و گریختنشان ناممکن بوده است. در واقع، چنین به نظر میرسد که مردونیه پس از عبور از ترموپولای به آتن رسیده باشد و مردم آتن بدون نبرد مهمی او را به شهر راه داده باشند. بیتردید درگیریهایی در شهر رخ داده و مقاومتهایی هم از سوی آتنیان بروز کرده که هرودوت با بیانصافی آن را به صورت مقاومت گروهی مردم مفلوک و کاهنان آکروپلیس تصویر میکند. منطقیتر است فرض کنیم که سپاه ایران بدون مقاومت چندانی شهر آتن را گرفت، و آن گروهی از اهالی را که هنوز مقاومت میکردند در جنگی در حوالی آکروپلیس شکست داد. بیتردید این حقیقت که مردم شهر سربازان ایرانی را به شهر راه دادند و تنها مقاومتها در عرض چند ساعت به سادگی در هم شکست، برای دولتمردان بعدی آتن و مبلغان سیاسیشان بسیار تلخ بوده است. به همین دلیل هم آن را به صورت خالی از سکنه بودن شهر و مفلوک و فقیر بودنِ کسانی تصویر کردهاند که در آکروپلیس میجنگیدهاند؛ کسانی که بیتردید از فراریان شجاعتر بودهاند.
یک دلیل ساده بودنِ فتح آکروپلیس میتواند گریختن سپاهیان یونانی از آن بوده باشد. احتمالاً اينها هوپلیتهایی بودهاند که پول و انگیزهی کافی برای فرار از شهر را در اختیار داشتهاند و بعدها برای آن که رها کردن مردم بیدفاع شهر در برابر پارسیان را توجیه کنند، باقیماندگانی را که شجاعانه جنگیدند گروهی بی سر و پا و بدبخت تلقی کردهاند.
در این گریزِ سربازان و رها شدن شهر البته پیشگوییهای سروش خدایان – که همواره هوادار ایران بود – و ترغیب تمیستوکلس – که بعدها جیرهخوار ایران از آب درآمد – نیز بیتأثير نبوده است. کتیبهای که بهتازگي در تراژان کشف شده، نشان میدهد که تصمیم آتنیان برای ترک شهرشان پیش از آغاز نبرد ترموپولای و آرتمیسیوم اتخاذ شده بوده و ظاهراً خبردار شدن از پیشروی پارسیان به آنسو برای گریختنشان کفایت میکرده است. از میان نویسندگان جدید، بنگستون این کتیبه را «به دلایل روانشناختی» جعلی دانسته و آن را با این اصل موضوعه در تضاد میبیند که آتنیان نمیبایست پیش از معلوم شدن کار تنگهی ترموپولای، و در شرایطی که لئونیداس و یارانش به جانفشانی برای آتن مشغولاند، شهرشان را ترک کنند[7].
از دید من، هنگامی که محتوای کتیبهای با اصول موضوعهی ما تعارض پیدا میکند، آن اصول موضوعه باید تغییر کنند، نه اعتبار کتیبهها. این کتیبه به سادگی نشان میدهد که آتنیان روی مقاومت در ترموپولای و آرتمیسیون حسابی باز نکرده بودند و این برداشتشان درست، و با سیر حوادث سازگار بوده است. از این رو، چه موضوع خلاف منطقی در این مشاهده وجود دارد که آتنیان شهرشان را در زمانی که سربازانی به فداکاری در راه حفظش مشغول بودهاند، ترک کنند؟ مگر سربازانشان پیش و پس از این نبردها همپیمانانشان را در گرماگرم نبرد رها نمیکردند؟
در روایتهاي یونانی اشارههایی هست که نشان میدهد ایرانیان آتن را آتش زدند. در عین حال، هرودوت میگوید که خشایارشا پس از درهم شکستن مقاومت آتنیان به پیسیستراسیها دستور داد تا در آکروپلیس قربانی کنند و بناهای ساختهشده توسط ایشان را دستنخورده باقی گذاشت[8]. طبيعتاً در تاریخهای جدیدی که نوشته شده، تصرف آتن همچون لطمهای شدید بر پیکر علم و هنر و فرهنگ یونانی بازنمایانده شده و آتش گرفتن آتن با فجایعی در حد سوزاندن سارد و تختجمشید همارز فرض شده است.
در اينجا گمان میکنم باید به نکتهی مورد نظر دکتر بدیع توجه کرد که ساختار و درجهی آبادی آتن را در زمان اشغالش توسط ایرانیان توصیف میکند[9]. باید حق را به او داد و به این نکته توجه کرد که آتن در زمانِ مورد نظر ما چیزی بیش از چند خانهی کاهگلی در هم و برهم نبود و تنها بناهای عمومی و معابد مهم آن، همانهایی بود که پیسیستراسیها ساخته بودند و اتفاقاً توسط پارسها محافظت شد. بناهای مهمی که تاريخنويسان با بیدقتی بر ویرانی و سوخته شدنشان افسوس میخورند، همه پنجاه سال بعد در عصر پریکلس ساخته شدند و در این زمان اصولاً در آتن وجود نداشتهاند! در واقع، آتن در این دوران هنوز شهری زیبا و مرکزی فرهنگی محسوب نمیشده و، به تعبیری، حملهی ایرانیان به یونان بود که چنین امکانی را به آن داد. چون در بحران هجوم ایرانیان بود که دعاوی این شهر برای رهبری دولتشهرهای همسایه و سازماندهی مقاومتی در برابر پارسها معنا یافت و به چاپیده شدن این شهرها در قالب اتحادیهی دلوسی، و صرف این باجها برای ساختوساز در آتن منتهی شد.
با این وجود، دیدگاه دکتر بدیع که آتش زدن به آتن و آکروپلیس را دروغ میداند هم پذیرفتنی نیست. در نگاهی واقعبینانه، به نظر میرسد پارسها در آتن همان طوری عمل کردند که هر سپاه فاتحی پس از ورود بیدردسر به شهری میکند. آنها مراکز مقاومت باقیمانده را از میان بردند، و بیتردید برای تکمیل این کار از ویران کردن خانهها و آتش زدن به آنها هم ابایی نداشتهاند، و در همین حال برخی از مراکز مورد علاقه و توجه متحدان آتنی خود را از آسیب مصون داشتهاند. آکروپلیس هم در این میان باید سوخته باشد. اما فرمان ایرانیان به پیسیستراسیها نشان میدهد که آنقدر ویران نشده که نتوان قربانیای به آن تقدیم کرد.
خليج آرتمیسیون – تا اینجای کار، یونانیها در جنگهای زمینی به طور کامل مغلوب شده بودند، بی آن که گذشته از ایستادگی انتحاریشان در ترموپولای، مقاومتی معنادار از خود نشان دهند. اما بخش مهمی از نیروی یونانیان در ناوگان آتن و متحدانش نهفته بود. ناوگانی که 271 رزمناو و شمار زیادی کشتی پنجاه پارویی را شامل میشد[10]. حدود دویست تا از این رزمناوها را تمیستوکلس آتنی، در زمان حکومتش بر آتن، با پول معادن نقرهی تراکیه ساخته بود. او شهروندان آتن را قانع کرد تا از سهم ده دراخماییشان از معادن ناحیهی لورین چشمپوشی کنند تا این پولها صرف ساختن کشتیهای جنگی شود. او درمتقاعد کردن مردم کامیاب شد و در نتیجه آتن صاحب ناوگانی بزرگ شد که در اصل برای حمله به اگینا و غارت آن شهر تجهیز شده بود[11]، اما با ورود ایرانیان به صحنه کاربردی دیگر یافت.
توجه داشته باشید که شمار کشتیهای یونانی موجود در ناوگان ایرانی ظاهراً از شمار کشتیهای یونانی موجود در جبههی مقابلشان بیشتر بوده است! یعنی بخش عمدهی نیروی دریایی دولتشهرهای یونانی، با ایران، و نه با آتن متحد شده بودند.
ناوگان یونانیانی که مخالف ایران بودند در هنگام نبرد ترموپولای در آرتمیسیون متمرکز شدند و قرار بود در آن نقطه با نیروهای ایرانی روبهرو شوند. نخستین درگیری دریایی یونانیان و ایرانیان، همزمان با عبور پارسها از ترموپولای، در نزدیکی جزیرهی اسکوتوس رخ داد و در جریان آن سه کشتی یونانی با ناوگان ایران برخورد کردند. ناخداهای این سه کشتی پراکسینوس ترسنی، آسونیدس اگینایی، و فورموس آتنی بودند. کشتیهای يادشده به محض دیدن ناوگان ایران بادبان کشیدند و رو به فرار نهادند، اما ظاهراً قدرت مانور ایرانیها بالاتر بود، چون کشتیهای اگینایی و ترسنی تصرف شدند و کشتی آتنی آسیب دید و در نزدیکی مصب رود پنیا در ساحل تسالی به گل نشست و توسط هواداران ایرانیان تصاحب شد[12]. در همین حین، خبر عبور ایرانیان از ترموپولای به یونانیان رسید و کشتیهای یونانی از آرتمیسیون به سمت جنوب گریختند.
ناوگان ایران به این شکل در یک روز، بدون برخورد با مانعی، تا دماغهی سیپاس در ماگنسیا پیشروی کرد. بنا به روایت هرودوت، بار دیگر در این منطقه معجزهی توفان به وقوع پیوست؛ یعنی، به دنبال شبی که آسمان در آن كاملاً روشن و آرام بود دریایی، که تا ساعتی قبل كاملاً آرام بود، ناگهان شروع به جوشیدن کرد و چهارصد کشتی ایرانی را با بیشمار خدمه و سرباز بربر بر صخرهها کوبید و بر ساحلها پرتاب کرد[13]. ناوگان یونانی که خبرِ این معجزه را شنیده بودند شتابان به آرتمیسیون بازگشتند، اما در آنجا «ناوگان عظیم لنگر انداخته در آفتس را دیدند و تمام دریا را پوشیده از کشتیهای دشمن» یافتند. پس ترس بر ایشان غلبه کرد، چون دیدند «وضع بربرها با آنچه میاندیشیدند متفاوت است». به این ترتیب، لنگر برداشتند و تصمیم گرفتند تا مرکز یونان فرار کنند»[14].
خوب، تا اینجای کار وضعیت تقريباً معلوم است. ایرانیان پیشروی میکنند و یونانیان میگریزند و جسته و گریخته تلفاتی میدهند و گهگاه با شنیدن شایعهی معجزاتی آسمانی بازمیگردند و چون دروغ بودن شایعهها را میبینند باز میگریزند.
در این هنگام، مردم ائوبویا که متحدان آتن بودند و میدیدند که ناوگان یونانی به زودی آنها را ترک خواهند کرد و بیپشتیبان در مقابل دشمن رهایشان خواهند نمود، به تمیستوکلس – رهبر قوای آتنی – پیشنهادی وسوسهانگیز کردند. قرار شد آنها به او سی تالان نقره بدهند و در مقابل ناوگان یونانی دیگر فرار نکند و با پارسیها بجنگد. تمیستوکلس این رشوه را پذيرفت و سی تالان را گرفت، اما در مورد آن چیزی به دیگران نگفت.
به روش سنتی یونانیان، ناوگان ایشان یک دریاسالار منفرد نداشت و هر سرداری کشتیهای شهر خود را رهبری میکرد. به همین دلیل هم تمیستوکلس نمیتوانست در مورد کل ناوگان تصمیم بگیرد و میبایست نظر موافق دو سردار همکارش – آدیمانتوس کورینتی و اوریبیادس اسپارتی – را هم جلب کند. به همین دلیل هم ایشان را به کشتی خود دعوت کرد و به اولی پنج تالان و به دومی سه تالان نقره پرداخت و وانمود کرد که دارد این پول را از جیب خود میدهد. پس دو سردار دیگر نیز با او همراه شدند و تمیستوکلس باقی پولها را برای خود نگه داشت[15].
با این انگیزهی نه چندان افتخارآمیز، ناوگان یونانی در آرتمیسیون ماند و به خاطر آرمان یونانی آزاد، غربی متمدن، و اروپایی سرافراز با ایرانیان مصاف داد. آرمانی که با سی تالان – معادل صد کیلو نقره – کششی مقاومتناپذیر یافته بود. به این ترتیب، ایرانیان نخستین بار با ناوگان یونانیان در این منطقه برخورد کردند. نبرد شدیدی آغاز شد و از هر دو طرف عدهی زیادی کشته شدند (هرودوت به شکلی سادهلوحانه، به محض بیان این حقیقت، شتابزده اضافه میکند که «ولی تلفات بربرها بیشتر بود!»). نبرد ادامه یافت تا این که نزدیک به نیمی از کشتیهای یونانی آسیب دیدند. در این هنگام، یونانیان دیگر ماندن را جایز ندانستند. پس ابتدا کورینتیها و آخر از همه آتنیها از میدان گریختند[16] و سی تالانِ مردم ائوبویا را هم با خود بردند!
بقیهی ماجرا، پراکندهگوییهایی در متنهاي باستانی، و درشتنمایی همین موارد در کتابهای تاریخ جدید است. مثلاً این گزارش به نسبت نامعقول را از هرودوت داریم که تمیستوکلس هنگام فرار از چنگ ناوگان ایران در کنار صخرهای مشرف به دریا ایستاد تا کتیبهای به زبان یونانی را بر آن حک کند. او در این دیوارنگاره از یونانیان همپیمان هخامنشیها خواسته بود تا دست از نبرد با همزبانانشان بردارند و به یونانیان بپیوندند. گذشته از این که چنین پیامی از سوی یک سردار شکستخورده و فراری چقدر برای متحدان ایران مضحک مینموده است، اصولاً بیان چنین چیزی احتمالاً از درک بسیار ناقص هرودوت از دشواریهای حک کردن کتیبه بر دیوارههای سنگی ناشی شده است. چون در جهان باستان ماژیک جادوییای وجود نداشته تا به کمک آن آگهیهای تبلیغاتی را در زمانی کوتاه بر در و دیوار نقش کنند.
نوشتن کتیبه بر دیوارهای سنگی، مستلزم تراشیدن سطح سنگ و هموار کردن آن، داربست زدن بر آن، و چند ماه کار مداومِ استادان سنگتراش است. کاری که بر صخرههای مشرف به دریا نه ممکن است و نه مفید. چون چنین کتیبهای را جز از نزدیک نمیشود خواند و کشتیهای رهگذر احتمالاً هرگز آن را نمیدیدهاند، و به دلایل فنی نمیتوانستهاند بدون به گل نشستن آنقدر به آن نزدیک شوند تا متن برایشان خواندنی باشد. به خصوص که متن نقل شده توسط هرودوت چیزی در حد یک بند چاپی با هفت هشت سطر را در بر میگیرد و نوشتنش لابد خیلی وقت میگرفته است!
بی توجهی تاريخنويسان جدید از اينجا معلوم میشود که نویسندهای جدی مانند بنگستون چنین ماجرای خلاف عقلی را بیکموکاست ذکر کرده و آن را نمونهای عالی از هنر تبلیغات و جنگ روانی آتنیها دانسته است[17]. هنری که مهمترين دلیل کارآییاش، متن خودِ بنگستون، یعنی تاريخنويسی آلمانی است که بیست و چهار سده بعد در این مورد قلم میزند!
تا مدتها، در کتابهای کلاسیک تاریخ میخواندیم که یونانیان در نخستین برخوردهایشان با ایرانیان، دو پیروزی مهم به دست آوردند، یکی در ترموپولای، و دیگری در آرتمیسیون. این که چگونه میتوان فرار یک ارتش کوچک و کشتار افراد باقیمانده از آن در نبردی زمینی، و نابودی نیمی از یک ناوگان و فرار بازماندگانش در نبردی دریایی را پیروزی خواند، البته معمایی ناگشوده باقی میماند. امروز، برخی از تاريخنويسان که با دیدی انتقادیتر به موضوع مینگرند، به تدریج پذیرفتهاند که پارسیان در جریان لشگركشيشان به یونان، در نخستین قدمها دو پیروزی مهم را به دست آوردند. پیروزی نخست، آنها را تا آتن پیش برد و هدف اصلیشان را که احتمالاً تنبیه این دولتشهر بوده به انجام رساند، و پیروزی دوم، ناوگان یونانیان را در هم شکست و دریا را در اختیار ایران قرار داد.
خلیج سالامیس – آنگاه نوبت به نبردهای دیگر رسید. جنگ سالامیس در دریا و دو نبرد برای فتح آتن و جنگ پلاته در خشکی، که در این آخری ایرانیان تلفات زیادی دادند.
ناوگان ایرانیان، پس از پیروزی در آرتمیسیون، به سوی ترموپولای پیش رفت و برای سه روز در آنجا لنگرانداخت. آنگاه طی سه روز بعد تا دماغهی فالرون پیش رفت و در آنجا سرداران پارسی انجمن کردند تا محل رویارویی بعدی را تعیین کنند. هرودوت در کتابش طبق معمول گروه بزرگی از شخصیتهای ایرانی سرشناس – از جمله خشایارشا و شمار زیادی از برادران و خویشاوندانش – را در جریان مذاکره تصویر میکند و تک تک جملاتی را که هر یک بر زبان میآورند، به علاوهی وضعیت روانیشان و گهگاه رویاهایی را که اخیراً دیدهاند شرح میدهد.
اگر نخواهیم سادهلوحانه به متن هرودوت نگاه کنیم، باید بپذیریم که تمام اينها کاربستهایی از فن بلاغت آتنی برای تولید یک تبلیغ سیاسی دلکش و خواندنی بوده است. در تعقیب بحثی که پیش از این مطرح کردم، اصولاً گمان نمیکنم در این انجمن شاه یا بزرگان دیگری – به جز شاید شهربانانِ سارد، ایونیه و داسکولیون – حضور داشته باشند. در عمل اگر بخواهیم حرفهای هرودوت را جدی بگیریم باید فرض کنیم که کل شهربانها و شخصیتهای سیاسی و نظامی ایران در زمان جنگهای يادشده قلمرو وسیع شاهنشاهی را به حال خود رها کرده بودند و در دماغهای دور افتاده در سرزمینی دوردست گرد آمده بودند تا روش چیرگی بر مردمی بیاهمیت و گریزان را تدوین کنند. کاری که از منطق رفتار هخامنشیان به دور است. اگر قرار بود هخامنشیان بابت هر درگیری نظامی فرعی و کوچکی چنین کاری انجام دهند، شاهنشاهیشان دو سده دوام نمیآورد.
به هر صورت، حتی این که پارسیان در این نقطه انجمنی هم ساخته باشند، چندان مسلم نیست. اما این مشخص است که حرکت سپاه زمینی و دریایی ایران كاملاً هماهنگ بوده و از برنامهای کلان و سنجیده پیروی میکرده است. از این رو، میتوان مسلم دانست که انجمنها و رایزنیهای مداومی در میان فرماندهان ایرانی برقرار بوده و دلیلی هم ندارد که محل یکی از آنها را در فالرون قرار ندهیم، هر چند در مورد شرکتکنندگان و محتوای بحثهای ایشان جز حدسهای داستانسرایی آتنی هیچ نمیدانیم.
سیر حرکت و شیوهی آرایش نظامی ایرانیان نشان میدهد که سالامیس را به عنوان محل مناسبی برای نبرد بعدی انتخاب کردهاند. این نقطه از یک نظر هم اهمیت داشته، و آن تمرکز قوای ضدایرانی در آن بوده است. به روایت هرودوت «هزاران هزار» پلوپونسی که برای مقابله با ایران از شهرهایشان خارج شده بودند، در اينجا گرد آمده بودند و تمیستوکلس هم بقایای ناوگان منهزمش را در همین جا جمع کرد. در سالامیس هم بحثهایی در میان یونانیان در گرفت و اختلاف آرایی بروز کرد. اهالی پلوپونسوس که سرزمینشان از خط سیر حملهی پارسها دورتر بود، معتقد بودند باید عقبنشینی کرد و از درگیری پرهیز کرد. اینان تقريباً مطمئن بودند که پارسها، در نهایت، در دریا پیروز خواهند شد و به همین دلیل در خشکی دیوارهای دفاعی ساخته بودند.
اهالی مگارا و آتن و اگینا، که شهرهایشان توسط پارسها تهدید میشد، هوادار مقاومت بودند. اما ایشان در اقلیت قرار داشتند و بیشتر یونانیان حاضر در سالامیس از پلوپونسیها تشکیل یافته بودند[18]. جالب آنکه سرداران شهرهای دیگر به دلیل فتح شدن آتن تمیستوکلس را در جمع خود راه نمیدادند. به طوری که یک بار وقتی میخواست دربارهی آیندهی جنگ اظهار نظر کند، آدیمانتوس از او خواست تا اول نام شهرش را بگوید و اگر شهری ندارد خاموش شود. به همین ترتیب، هنگام رایگیریها هم او را به حساب نمیآوردند[19]!
در این حین ایرانیان به نزدیک سالامیس رسیده بودند و یونانیان نزدیک بود که تصمیم به ترک آن منطقه بگیرند و شهرهای آتیکایی را بیدفاع به حال خود رها کنند. در این هنگام تمیستوکلس دست به کاری عجیب زد. او که میدید پلوپونسیها اکثریت دارند و به زودی همه را برای ترک آنجا قانع خواهند کرد، یکی از بردگانش – مردی ایرانی به نام سیکین – را که به دلیل علم زیادش معلم فرزندان تمیستوکلس شده بود، فرا خواند و او را با پیامی به اردوی ایرانیان روانه کرد. پیام او این بود که یونانیان در حال فرار هستند و پارسیان اگر میخواهند پیروز شوند، باید خلیج سالامیس را محاصره کنند[20]. روایت یونانی آن است که پارسیان با دریافت این خبر فوراً خلیج را در محاصره گرفتند و به این ترتیب، یونانیان راهی جز جنگیدن در برابر خود نیافتند. اما به نظر میرسد واقعیت کمی پیچیدهتر از این بوده باشد.
این که ایرانیان همزمان با اختلاف آرای یونانیان به سالامیس رسیدند و حضورشان یونانیان را وادار به جنگیدن کرد، به ظاهر درست است چون همهی نویسندگان باستانی این ماجرا را به همین شکل تعریف کردهاند و کلیت امر هم با سیر رخدادها همخوانی دارد. اما این که پارسیان به دلیل پیام تمیستوکلس چنین کرده باشند، قدری عجیب به نظر میرسد. چون بدیهیترین راهبرد هنگام نزدیک شدن به سالامیس محاصره کردن سپاه یونان بوده است، و بیتردید سرداران ایرانی آن قدر مردد و نادان نبودهاند که برای انجام این کار به راهنمایی تمیستوکلس نیاز پیدا کنند.
این نکته در این میان روشن است که تمیستوکلس به راستی توسط بردهی ایرانیاش پیامی برای اردوی پارس فرستاده است. روایتی که گفتیم، چیزی است که تمیستوکلس خود به آتنیان ابراز کرده و پیامش را حیلهای قلمداد کرده که از پراکنده شدن سپاه یونان جلوگیری کرد و در نهایت به نفع آتن تمام شد. با وجود این، به دلیلی که گفتیم، بعید به نظر میرسد ادعای وی درست باشد. از سویی، سیکینِ ایرانی، که به نزد سرداران پارسی رفته، در اردوی یونان هم حضور داشته و همه چیز را دیده و در جریان اوضاع بوده و مسلماً آنچه را که میدانسته به پارسیان منتقل کرده است. از سوی دیگر، بعید به نظر میرسد که این بردهی ایرانی، به آرمان وطنپرستی یونانیان چندان وفادار بوده باشد و برای سود و پیروزی ایشان در حیلهای شرکت کرده باشد[21]. نام او را بعد از این دیگر در تاریخ هرودوت نمیبینیم، و بدیهی است که تمیستوکلس در این موقعیت او را آزاد کرده تا به نزد مردمش بگریزد و آنچه را که میداند برایشان تعریف کند. در واقع، احتمالِ بیشتر آن است که سیکین به راستی حامل پیامی خیانتآمیز بوده باشد که برای ایرانیان مفید و مهم بوده، و میتوانسته موقعیت بعدی تمیستوکلس را نزد ایشان بهبود بخشد. کما این که بعدها تمیستوکلس را در آتن به جرم خیانت به یونانیان و همکاری با پارسیان متهم کردند و ناچار شد از شهرش بگریزد. در مقابل، ایرانیان به او پناه دادند و با پاداشهایشان او را خوشنود کردند.
در ضمن بد نیست به این حقیقت هم توجه کنیم که تمیستوکلس همان کسی بوده که با شنیدن پیام سروش دلفی که مثل همیشه به نفع ایرانیان وارد عمل شده و آتنیان را به ترک شهر تشویق میکرده، ابتکار عمل را در دست میگیرد و هوپلیتها را به کوچیدن از شهر وادار میکند[22].
بنابراین دلیلی ندارد شواهد روشن را نادیده بگیریم و به توجیهی که تمیستوکلس، احتمالاً به عنوان دفاعیهای در دادگاه آتن، سر هم کرده زیاد بها دهیم. دادههای تاریخی نشان میدهند که سردار آتنی در گرماگرم نبرد برای ایرانیان پیام میفرستد، بعدها از تعقیب ایشان و صدمه خوردنشان هنگام عقبنشینی جلوگیری میکند، به همدستی با ایرانیان متهم میشود، و در نهایت به نزد پارسها میگریزد و با استقبال ایشان روبهرو میشود. همهی اينها یک معنای سرراست و روشن دارند: تمیستوکلس از ابتدا خائن بوده و با پارسها همکاری میکرده است.
به این ترتیب، یونانیان در سالامیس ناگزیر به جنگیدن شدند. به نظر میرسد در اردوی آنها همچنان آشوب و ناهماهنگی حاکم بوده باشد. هفت قبیلهی پلوپونسی که در منطقه ساکن بودند، ناگهان اعلام بیطرفی کردند و به این ترتیب در واقع به پارسها پیوستند[23]. پلوپونسیها که قرار بود در بئوتیا با قوای ایرانی روبهرو شوند، به جای بیرون بردن قوای خود و دفاع از ساحل در پشت دیوارهایی که ساخته بودند پناه گرفتند و بقیهی ساحل را بیدفاع رها کردند. در این هنگام – شاید در اثر تبلیغات جنگی ایرانیان- خبر فتح آتن و ویرانی آکروپلیس در میان یونانیان پخش شد و باعث هراسشان شد[24]. به این شکل برخی از سردارانشان به کشتیهای خود نشستند و تصمیم گرفتند فرار کنند[25]. هنگامی که اوروبیادس و تمیستوکلس برای سخنرانی برای سپاهیان و برانگیختن شجاعتشان به میان سربازان رفتند، کسی به حرفهایشان گوش نمیداد و همه هراسان در فکر بستن بار و بنهی خویش و گریختن بودند[26].
در بامداد روز دوم مهرماه 480 پ.م. ناوگان ایران به یونانیان، که هنوز انسجام خاصی نداشتند، حمله کرد و نبرد سالامیس آغاز شد. یونانیان شروع به عقبنشینی کردند و هنگامی که کشتیهای کورینتی رو به فرار نهادند[27]، بسیاری از ایشان پیروی کردند. البته در مورد این که به راستی کورینتیها نخستین فراریان بودهاند یا نه، جای بحث وجود دارد. چون هرودوت در زمانی کتابش را مینوشت که آتن در حال جنگ با کورینت بود و بعید نیست که این هم بخشی از تبلیغات زمانهی او برای خراب کردن خاطرهی کورینتیان بوده باشد.
عقبنشینی یونانیان، به روایت هرودوت، با چند معجزه متوقف شد و ورق ناگهان برگشت. شبحی به شکل زن از پشت سر یونانیان ظاهر شد و با صدایی بلند فریاد زد: «ای بدبختها! تا کجا میخواهید فرار کنید؟». ظهور این شبح، احتمالاً نیرنگی از نوع ظهور آتنای پیسیستراسی بوده که یکی از سرداران به کار برده تا به یونانیان قوت قلب دهد. در عین حال، میتوان فرض کرد که این ماجرا ساخته و پرداختهی ذهن خیالپرداز هرودوت بوده باشد و ماجرا به سادگی این بوده که یونانیان که دیگر جایی برای عقبنشینی نداشتهاند، دل را به دریا زده و با ایرانیان درگیر شده باشند. در این دل به دریا زدن، گویا یکی از سربازان به نام آمینیاس آتنی اثرگذار بوده باشد. چون او روی یکی از کشتیهای بربر پرید و با دلاوری دست به شمشیر برد و باعث شد تا روح جنگجویی در بسیاری از همرزمانش دمیده شود[28].
دربارهی ادامهی نبرد، دادهها مغشوش است. این را میدانیم که پیشروی اولیهی ایرانیان متوقف شد و هر دو طرف تلفات زیادی دادند. همچنين میدانیم که در نهایت حملهی ناوگان ایران به سالامیس پس زده شد و کسانی که در ساحل پناه گرفته بودند از خطر جستند. این برای یونانیانی که تا ساعاتی پیش خود را در زمرهی مردگان به حساب میآوردند، بیتردید پیروزی بزرگی بوده است. ناوگان ایران پس از ساعاتی نبرد، چون در شکستن خط دفاعی یونانیان کامیاب نشد عقب نشست و جنگ پایان یافت. به این ترتیب، برای نخستین بار ناوگان ایران در دریا از دستیابی به هدفی که برایش تعیین شده بود بازماند. اما این که سالامیس چقدر برای ایرانیان شکست محسوب میشده است، بحثی است که باید دقیقتر بدان پرداخت.
هرودوت هنگام شرح این نبرد از سرداران زیادی نام میبرد: آریابیگ و هخامنش برادران شاه، پرگشاسپ پسر اسپاتن، و بغباز پسر بغباد، که در این میان آریابیگ در جنگ کشته شد. با توجه به این که در زمان مورد نظر هخامنش شهربان مصر بوده، و ترک کردن استان مصر برای جنگیدن در سالامیس کاری نادرست به لحاظ دیوانسالاری، و غیرلازم از نظر نظامی، محسوب میشده است، تردید جدی در صحت این نامها وجود دارد. در مورد کشته شدن برادر شاه در سالامیس هم، مانند حضور خودِ خشایارشا در میدان نبرد، باید با احتیاط برخورد کرد. چون بعید به نظر میرسد که مهمترين سردار زمینی پارسی در یونان مردونیهی جوان بوده باشد، در حالی که برادران شاه بر کشتی به همراه متحدان ایونی و فنیقی به نبرد با یونانیان بپردازند. اگر آریابیگ یا هخامنش در این لشگركشي حضور میداشتند، میبایست در جاهای دیگری هم اسمشان را ببینیم و گذشته از جلسههای خصوصیای که فقط هرودوت از محتوایش خبر داشته، در وقایع دیگری هم رد پایشان را باز یابیم.
در این میان از نام دو سردار ایونی نام برده میشود که دلاوری زیادی به خرج دادند و جالب آن که هر دو هم ساموسی بودند ودر جبههی ایران میجنگیدند: تئومستور پسر آندروداماس و فولاکوس پسر هیستائوس. اولی با دریافت حکومت ساموس و دومی با گرفتن لقب «نیکوکار» از شاه ایران سرفراز شد[29].
قدیمیترین اثر موجود دربارهی نبرد سالامیس نمايشنامهی پارسیان از آیسخولوس است. جالب است که او در این نبرد دریایی، هیچ اشارهای به ناوگان آتن نمیکند و نبرد در آبها را با بیتوجهی نادیده میگیرد تا به جنگهایی جزیی و بیاهمیت بر خشکی بپردازد[30]. در یکی از بندها، آتوسا میپرسد: هلنیها (آتنیها) چطور پیروز شدند؟ و گروه همسُرایان چنین پاسخ میدهد که: با سپاه، خاک، و نقره. آتوسا باز میپرسد: آیا یونانیان کمانداران ماهری داشتند؟ و همسرایان پاسخ میدهند: نه، اما سپر، نیزه، و زره نیرومندی داشتند. این اشارهها به روشنی نشان میدهد که نبرد سالامیس از دید آیسخولوس درگیریای بوده که بیشتر در خشکی رخ داده، نه در دریا. اشارهها به سلاح جنگجویان و تأكيدي که بر عوامل پیروزی یونانیان (نفرات، موضعگیری در خشکی، و پول نقره برای تجهیز سربازان) میگذارد، همه نشانگر غیاب نیروی دریایی در این میان است.
اما مشکل در اینجاست که نبرد سالامیس اصولاً در دریا رخ داده و نمیتوانسته جنگی زمینی باشد. روایت تاریخهای کلاسیک از این نبرد، همان است که هرودوت در کتاب هفتم خود نوشته و در آن بر دریایی بودن نبرد و درگیری میان کشتیهای آتنی و فنیقی تأكيد میکند. این در حالی است که آیسخولوس مهمترين لحظهی نبرد را زمانی میداند که هوپلیتهای یونانی بر جزیرهی پسوتالِئیا پیاده میشوند و پارسیانِ کمین کرده در آنجا را شکست میدهند. حجم متنی که آیسخولوس به نبرد در جزیرهی يادشده اختصاص داده، دو برابر ابیاتی است که برای توصیف کل بقیهی نبرد به کار گرفته است. نکتهی جالب آن است که جزیرهی پسوتالئیا، که بسیاری از تاريخنويسان صاحبنظر معاصر از آن همچون میدان نبردی گسترده یاد کردهاند، در نقشههای جغرافیایی عادی وجود ندارد! دلیل این امر، لزوماً دروغ بودن روایت آیسخولوس نیست. دلیل اصلی آن است که جزیرهی موسوم به پسوتالئیا چیزی جز یک تکه صخرهی خشک و خالی نیست. صخرهای کوچک که فاقد وسعت کافی برای زیستن، و بنا بر این خالی از سکنه است.
یونانیان باستان که در سواحل اطراف این جزیره زندگی میکردند معتقد بودن این جزیره فقط یک ساکن دارد و آن هم پان – ایزد شوخوشنگ و شاخدار حامی چوپانان – است. چنین به نظر میرسد که در زمان درگیری سالامیس، گروهی از سربازان ایرانی در این جزیره پیاده شده باشند تا پس از شکست یونانیان راه فرارشان را سد کنند. روایت هرودوت، آن است که آریستید آتنی از خاندان آلکمنوئیدها، پس از نبرد، با حرکتی نمایشی در راس گروهی از جان گذشته به این جزیره میرود و پارسیانِ به دام افتاده در آنجا را كشتار میکند. در این که به راستی آریستید چنین کرده باشد، تردید جدی وجود دارد، چون آریستید سياستمداری بوده که در زمان اجرای نمایش پارسیان قدرت را در دست داشته و هنگام نوشته شدن داستانهای هرودوت در آتن هم بسیار ستوده میشده و خویشاوندانش از خاندان آلکمنوئید قدرت را در دست داشتهاند. همین افراد بودند که به هرودوت پول دادند تا تاریخش را بنویسد.
اما گذشته از هویت کسی که حمله به این جزیره را رهبری کرده، به نظر میرسد به راستی درگیریای در پسوتالئیا رخ داده و به نفع آتنیان به پایان رسیده باشد. البته این درگیری شبیه به آنچه در تاریخهای امروزین میبینیم، «انهدام پادگان پارس» نبوده، بلکه درگیری کوچکی بوده که اتفاقاً زمانش را هم هر کس به شکلی قید کرده. یعنی از دید آیسخولوس این نبرد شبهنگام انجام گرفت، در حالی که پلوتارک آن را مربوط به پیش از نبرد سالامیس میداند[31]، و پاوسانیاس و هرودوت آن را همزمان با درگیری دریایی فرض میکنند[32].
آیسخولوس به صراحت تأكيد میکند که تلفات ایرانیان در این جزیره تقريباً دو برابر تلفاتشان در دریا بوده است. از این رو میتوان حدس زد که اصولاً نبرد سالامیس نبردی دریایی نبوده، و بیشتر در خشکی رخ داده است. به روایت پاوسانیاس، تلفات ایرانیان در این جزیره 400 نفر بوده است[33]. در این حالت کل تلفات ایران در نبرد سالامیس به حدود 800 نفر میرسد.
تفسیر فون ویس، که غیاب کشتیهای جنگی در پارسیان آیسخولوس و پدیدار شدن ناگهانیاش در تواریخ هرودوت را ناشی از تحول خودآگاهی طبقاتی دریانوردان و پاروزنان میداند، هرچند جالب توجه است، اما لزوماً درست نیست[34]. توضیح سادهتر آن است که در زمان درگیری سالامیس نیروی دریایی آتن به راستی نقش مهمی را ایفا نکرده باشد، و این نقش بعدها – در زمان هرودوت که نیروی دریایی مهم شده بوده – به آن منسوب شده باشد.
- ترموپولای () در یونانی به معنای «چشمهی گرم» است. ↑
- دیودور، کتاب یازدهم، بند 5. ↑
- دیودور میگوید خشایارشا به اسپارتیها پیام داد که سلاحهایشان را تسلیم کنند و با پارسها متحد شوند و به خانههایشان بروند. اما لئونیداس پاسخ داد که اگر قرار به اتحاد باشد، اسپارتیهای مسلح بیشتر به کار شاه خواهند آمد! ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بندهای 205 و 222. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 233. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بندهای 24 و 25. ↑
- بنگستون، 1376: 74. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بندهای 51-56. ↑
- بدیع، 1383؛ جلد سوم: 225-229. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 2. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 144. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بندهای 179-182. ↑
- هرودوت، کتاب هفتم، بند 190. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 4. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بندهای 4-6. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بندهای 6-18. ↑
- بنگستون، 1376: 74. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 71. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 61. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 75. ↑
- هر چند هرودوت میگوید که او تمیستوکلس را «به شیوهی یونانیان» دوست ميداشته است! ↑
- پلوتارک، تمیستوکلس، فصلهای 16-20. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 72. ↑
- Cornelius Nepos, Temistokle, IV. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بندهای 24-57. ↑
- دیودور، کتاب یازدهم، بند 16. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 94. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 84. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 85. ↑
- پارسیان، ابیات 475-431. ↑
- پلوتارک، آریستید، بند 13. ↑
- هرودوت، کتاب هشتم، بند 95. ↑
- پاوسانیاس، توصیف یونان، آتیک، فصل 36، بند2. ↑
- Von Wees, 1997. ↑