پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان – گفتار دوم: داستان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان – سخن هشتم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اردشیر دوم

بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان

گفتار دوم: داستان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان

سخن هشتم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اردشیر دوم

چنان که تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان معاصر نقل می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، از نبرد موکاله تا مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها بعد درگیری خاصی میان ایرانیان و یونانیان بروز نکرد، جز ورود سپاه ده هزار نفره‌‌‌‌‌‌‌‌ی مزدور یونانی به رهبری کوروش کوچک، که از دید بسیاری مقدمه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود برای حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسکندر و نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود بر انحطاط نیروی نظامی ایران.

من با وجود آن که بازگشت ده هزار تن را درگیری بین ارتش ایران و یونان نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دانم، اما برای رعایت نظم کلاسیک تاریخ جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان، در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از آن را شرح می‌‌‌‌‌‌‌‌دهم.

در دوران داریوش دوم یکی از دستاوردهای مهم ایرانیان در یونان آن بود که پس از چند مرحله آزمون و خطا روش درست رشوه دادن به دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان یونانی و برانگیختن‌‌‌‌‌‌‌‌شان بر ضد هم را یاد گرفتند. در بخش بعدی کتاب، که به تاریخ سیاسی یونان اختصاص یافته است، اثرات این سیاست و دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیاسی ایران بر یونان را به طور خلاصه ذکر خواهم کرد. در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا فقط باید به یک نکته اشاره شود و آن هم این که یکی از معماران مهم این سیاست در عصر داریوش دوم پسرش، کوروش کوچک، بود.

کوروش، با وجود پیروزی دیپلماتیک نمایانی که در دوران حکومت بر آسیای صغیر برای ایران به دست آورد، خیلی زود پس از تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری برادرش اردشیر به خطری برای شاهنشاهی تبدیل شد. تصویر امروزین ما از او، بر مبنای روايت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانیانی شکل گرفته است که زمانی به عنوان مزدور در سپاهش خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. از این رو، برداشتی به شدت جانب‌‌‌‌‌‌‌‌دارانه را از او در دست داریم. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين متنی که ماجرای زندگی و شورش کوروش کوچک را روایت کرده، کتاب بازگشت (آناباسیس: ) نوشته ی کسنوفانس است که خود در لشگركشي وی به ایران شرکت داشت و یکی از سرداران سپاه مزدورش بود.

در مورد کوروش چند نکته مشخص است. نخست آن که مردی تندخو و خشن بوده و به قتل برادرانش متهم شده و دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم یک بار هم تلاش کرده تا اردشیر را به قتل برساند. چیز دیگری که درباره‌‌‌‌‌‌‌‌اش می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم آن است که به عنوان حکمران آسیای صغیر، سياست‌‌‌‌‌‌‌‌مدار موفقی بوده و موفق شده روند نابودی نهایی آتن به دست اسپارت را به سرانجام برساند. نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگر، آن است که تحت تأثير فرهنگ یونانی بوده و به روش ایونی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که بر ایشان فرمان می‌‌‌‌‌‌‌‌رانده، ریش خود را می‌‌‌‌‌‌‌‌تراشیده و تاجی از برگ درخت غار بر سر می‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشته است. دست کم، این تصویری است که بر سکه‌‌‌‌‌‌‌‌هایش حک کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

وقتی داریوش دوم درگذشت و اردشیر دوم بر تخت نشست، کوروش، به بهانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی برکنار کردن تیسافرن از حکومت میلتوس و حمله به پیزیدی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، به گردآوری سپاه پرداخت. این کار از سال 404 تا 401 پ.م. به طول انجامید و انبوهی از مزدوران یونانی را به خدمتش وارد کرد. تبلیغات آتنی، اردشیر را برادری نرم‌‌‌‌‌‌‌‌خو و تقريباً بی‌‌‌‌‌‌‌‌عرضه نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند که توانایی رویارویی با برادر جنگاورترش را نداشته است. اما شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که این حرف افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بیش نیست. تیسافرن، به محض خبردار شدن از یارگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های کوروش، پانصد سوار را به همراه پیامی به شوش فرستاد و شاه را از ماجرا آگاه کرد.

در 404 پ.م. امیرته، نوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی امیرته‌‌‌‌‌‌‌‌ی بزرگ که شورشی مشهور مصری بود، در دلتای نیل علم طغیان برافراشت. اردشیر هم فوراً یکی از سردارانش به نام اَبَرکام (ابروکومس) را به مصر فرستاد تا شورشیان را سرکوب کرده و دریانوردان فنیقی را در برابر برادر عصیانگرش بسیج نماید. یکی از محارم کوروش، تَموی مصری بود که پس از شکست خوردنش به مصر گریخت و نزد امیرته پناه گرفت. تمام این موارد نشانگر آن است که کوروش با امیرته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصری ارتباط‌‌‌‌‌‌‌‌هایی داشته است و بعید نیست که یاغی مصری با تحریک یا پشت‌‌‌‌‌‌‌‌گرمی وی نافرمانی پیشه کرده باشد.

کوروش در سال‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که از آتش شورش امیرته شعله‌‌‌‌‌‌‌‌ور بود دست به بسیج نیروهایی مختلط و چند ملیتی زد، و در مورد هدف نهایی‌‌‌‌‌‌‌‌اش، که شوریدن بر شاه بود، چیزی به ایشان نگفت. در این میان چند ده هزار نفر سپاهی بسیج شدند، که حدود ده هزار‌‌‌‌‌‌‌‌ نفرشان یونانی بودند. تمایل یونانیان بر آن است که شمار و اهمیت خود را در لشگرکشی کوروش مهم جلوه دهند، اما شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که ایشان بخشی کوچک از یک سپاه بزرگ بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و حتی در نبرد نهایی نقشی حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بر عهده داشته و وارد معرکه نشده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. جمعیت یونانی سپاه کوروش چنین ترکیبی داشته است: 1500 تسالیایی زیر فرمان مِنون، 2000 لاکدمونی زیر فرمان کلئارخوس، 300 نفر سیراکوزی زیر فرمان سوزیس، 1000 نفر آرکادیایی زیر فرمان اِگیاس، و 8100 نفر از پلوپونسوس. به این ترتیب، به روایت کسنوفانس، شمار کل یونانیان در سپاه شورشیان به حدود سیزده هزار نفر بالغ می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است[1]. چنان که از ترکیب سپاه می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم، این سیزده هزار نفر مانند سایر لشگرياني که یونانیان تا پیش از این بسیج می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، از دسته‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مجزا و مستقل از سربازان تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند که از شهری خاص برخاسته بودند و زیر فرمان سرداری از شهرشان می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیدند. در عمل، عناصر اصلی سازنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی همین دسته‌‌‌‌‌‌‌‌های مزدور سربازان و فرماندهان‌‌‌‌‌‌‌‌شان بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

کوروش، هنگام حرکت به سوی شرق، تبلیغاتی روانی را آغاز کرد که محورش علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی وی به قلمرو آسیای صغیر و فرهنگ مردم آن ناحیه بود، و با برشمردن دلاوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها و جنگاوری‌‌‌‌‌‌‌‌هایش مشروعیتی بیش از برادرش را ادعا می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این تبلیغات شالوده‌‌‌‌‌‌‌‌ی تصویر امروزین ما از کوروش را برمی‌‌‌‌‌‌‌‌سازد، اما گویا در زمان خودش چندان کارآمد نبوده باشد. سرداران و قوای پارسی، که استخوان‌‌‌‌‌‌‌‌بندی همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارتش‌‌‌‌‌‌‌‌های نیرومند آن روزگار را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌دادند، از پیوستن به او خودداری کردند و آنانی هم که به خدمتش درآمدند، در فرصتی مناسب راه خیانت را در پیش گرفتند. اوروَند (اورنتس)، که محبوب‌‌‌‌‌‌‌‌ترین و محترم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین سردار پارسی در لشگر او بود، هنگامی که سعی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد بگریزد و به اردشیر بپیوندد دستگیر و اعدام شد. و ابرکام، که به ظاهر به وی پیوسته بود و از سوی کوروش برای سد کردن جاده‌‌‌‌‌‌‌‌های سوریه فرستاده شده بود، به ارتش شاهنشاهی پیوست. آریا هم، که از سرداران پارسی وفادار به کوروش بود، وقتی پس از شکست در کوناکسا با پیشنهاد کلئارخوس درمورد ادعای سلطنت روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شد آن را رد کرد و به ارتش اردشیر پیوست. حتی یونانیان هم در نبرد با شاهنشاه با وی هم‌‌‌‌‌‌‌‌دل نبودند. چنان که وقتی هدفش برملا شد، کسیناس و پاسیون با نیروهای زیر امرشان سوار بر کشتی شدند و به یونان بازگشتند و باقی لشگريان یونانی هم وقتی بر این راز آگاه شدند تا بیست روز از جای خود تکان نخوردند.

کوروش کوشید تا با بیشترین سرعت خود را به بابل برساند و پیش از پیوستن لشگريان ایران شرقی به اردشیر، او را از میان بردارد. با وجود این، راهپیمایی او از ترکیه تا بابل هفتاد و سه روز به طول انجامید و این زمان طولانی، نشانگر آن است که سربازانش با حداکثر توان حرکت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، یا از انضباط کاملی برخوردار نبوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. با اين حال، کوروش زمانی با برادرش رویارو شد که هنوز ارتش‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران شرقی در راه بودند. بنابراین اردشیر در هنگام صف آراستن در برابر کوروش در کوناکسا، تنها، سپاه نخبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی و ماد و ایلامی را زیر فرمان داشت، که زیر سنجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگ نظم و انضباطی بسیار بیش از یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و قوم‌‌‌‌‌‌‌‌هاي متحد با کوروش را از خود نشان دادند. لشگر کوروش در کوناکسا شکست سختی خورد و بیشتر سردارانش شتابزده به سپاه شاه پیوستند و بخشوده شدند. از میان سردارانی که به اردشیر وفادار باقی مانده بودند، تیسافرن بیش از همه پاداش گرفت و به روایت یونانیان – که بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين آرزوی‌‌‌‌‌‌‌‌شان دامادی شاه بود – داماد اردشیر شد!

آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه مزدوران یونانی، که بی‌‌‌‌‌‌‌‌سرور مانده بودند، اجازه یافتند تا به کشورشان بازگردند و این دستمایه‌‌‌‌‌‌‌‌ای شد برای کتاب بسیار جالب کسنوفانس – که خود یکی از سرداران این سپاه بود – تا آناباسیس را بنویسد.

امروزه، نویسندگان غربی تلاش زیادی کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند تا بازگشت ده هزار تن را نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از زوال شاهنشاهی هخامنشی و انحطاط آن به شمار آورند. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين دلیلی هم که آورده‌‌‌‌‌‌‌‌اند آن است که این ده هزار تن مزدور یونانی مسیر طولانی بابل تا یونان را پیموده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و چنان که خودِ کسنوفانس هم روایت کرده مردم سر راه را غارت کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، بی آن که از سوی ایرانیان مزاحمتی برای‌‌‌‌‌‌‌‌شان ایجاد شود. در این‌‌‌‌‌‌‌‌جا، تنها برای دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌تر معلوم شدن ماهیت بازگشت ده هزار تن، جمع‌‌‌‌‌‌‌‌بندی‌‌‌‌‌‌‌‌ای را که از خودِ متن – و نه تفسیرهای تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان امروزین – نتیجه می‌‌‌‌‌‌‌‌شود به طور خلاصه می‌‌‌‌‌‌‌‌آورم.

از کتاب آناباسیس چند نکته معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود:

1) تمام رفتارهای یونانیان تنها معطوف به یک هدف، یعنی غارت مردم محلی، بوده است. این هدف گاه با هدف دیگرشان – بازگشت به یونان – تداخل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و در بسیاری از موارد بر آن ترجیح می‌‌‌‌‌‌‌‌یافته است. مثلاً یونانیان پس از شکست کوروش به پارسیان پیشنهاد می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند که به خدمت ایشان درآیند و برای حمله و غارت به مصر فرستاده شوند[2].

2) سپاه ده هزار نفره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی در جنگ کوناکسا تقريباً هیچ نقشی را بازی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند. این بدان معناست که این گروه حتی در لشگريان کوروش کوچک هم حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ای و فرعی تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در جنگ اصلی به بازی گرفته نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. کسنوفانس، وقتی ارتش کوروش را توصیف می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، آن را از 2500 یونانی سبک‌‌‌‌‌‌‌‌اسلحه، 10400 هوپلیت، و صد هزار بربر متشکل می‌‌‌‌‌‌‌‌بیند. چنان که گفته شد، اصولاً اعداد و ارقام را در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یونانی نباید جدی فرض کرد. چون مثلاً ارتش اردشیر را – که دست بالا پنجاه هزار نفر سرباز داشته – دارای 120 میریاد (یعنی 2/1 میلیون) سرباز می‌‌‌‌‌‌‌‌داند[3]. اما با همین ارقام غیرجدی هم می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دریافت که مزدوران یونانی بخشی کوچک از سپاه کوروش را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

کسنوفانس در لابه‌‌‌‌‌‌‌‌لای شرح پر آب و تابی که از دلاوری یونانیان نقل می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، مي‌‌‌‌‌‌‌‌افزايد که سپاه اردشیر هنگام جنگ کوناکسا از کنار یونانیان گذشتند و «از آنها فرار کردند» بدون این که به آنها حمله کنند، و تلفات یونانیان درنبرد کوناکسا فقط یک نفر بود، که آن یک نفر هم در اثر برخورد با ارابه زخمی شده بود[4]!

هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنین کسنوفانس روایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که تنها نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی درگیری ایرانیان و یونانیان آن بود که وقتی یونانیان «از تعقیب ایرانیان» باز می‌‌‌‌‌‌‌‌گشتند، اردوی خود را غارت‌‌‌‌‌‌‌‌شده یافتند[5]. او در قبل و بعد از این سطور، مرتب به مانورهای بی‌‌‌‌‌‌‌‌معنایی اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که در طی آن ایرانیان به یونانیان نزدیک می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و بعد از آنها فرار می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم آنها را دنبال می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند ولی هر بار به بهانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای می‌‌‌‌‌‌‌‌ایستادند و از تعقیب صرف نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و به هر ترتیب درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌ای رخ نمی‌‌‌‌‌‌‌‌داد.

هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنین در جای دیگری اشاره شده که فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ی اردوی یونانیان و ایرانیان 30 استادیا (برابر 5/5 کیلومتر) بوده است[6]. در واقع، این طور به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که یونانیان در جریان نبرد کوناکسا نقشی نداشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. غارت شدن اردوی‌‌‌‌‌‌‌‌شان نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که در مقطعی – شاید به دلیل حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپاه شاه – از اردوی‌‌‌‌‌‌‌‌شان گریخته بودند و ایرانیان اردوی‌‌‌‌‌‌‌‌شان را به یغما برده بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. حدس من آن است که یونانیان در حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپاه کوروش قرار داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و هنگام نبرد خود را کنار کشیده و از نبرد خودداری کرده باشند. وگرنه بیرون آمدن‌‌‌‌‌‌‌‌شان از جنگ بدون تلفات، و مهربانی بعدی ایرانیان که به آنها اجازه می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند به خانه‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان برگردند، بی‌‌‌‌‌‌‌‌معنی به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد. به احتمال زیاد، این هم یکی دیگر از نبردهایی بوده که یونانیان هنگام رویارویی با ایرانیان ترجیح داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند به سرورشان خیانت کنند و دست به سلاح نبرند. توجیه‌‌‌‌‌‌‌‌های کسنوفانس در مورد بازی گرگم به هوای ایرانیان و یونانیان، که در جریانش اردوی یونانیان غارت شده، بیشتر تلاشی است برای سرهم‌‌‌‌‌‌‌‌بندی کردن آبرومندانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی این بزدلی.

3) بر مبنای متن آناباسیس، و بر خلاف ارزیابی مفسران معاصر این کتاب، ایرانیان در همه‌‌‌‌‌‌‌‌جا كاملاً دست بالا را دارند و به هیچ عنوان بازگشت پیروزمندانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپاه یونانی به وطن‌‌‌‌‌‌‌‌شان را نادیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند و ایشان را به حال خود نمی‌‌‌‌‌‌‌‌گذارند. پس از نبرد، سرداران یونانی که با کوروش متحد شده بودند توسط تیسافرن بازداشت شده و اعدام می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. در این میان کسنوفانس تلاش کرده این ماجرا را نتیجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و دسیسه‌‌‌‌‌‌‌‌های سرداران یونانی بر ضد همکاران‌‌‌‌‌‌‌‌شان تلقی کند[7]. اما واقعیتی روشن، که نیاز به این همه توجیه ندارد، آن است که سپاهی مزدور به رهبری سردارانی به یک شورشی پیوسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. بنابراین بر مبنای داته‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها، پس از شکست خوردن آن شورشی، این سرداران متحدش باید اعدام شوند. بخشش سپاهیان یونانی نشانگر آن است که گناه آنها بسیار سبک‌‌‌‌‌‌‌‌تر بوده، و این با حدس من در این مورد که هنگام جنگ گریخته و کوروش را تنها گذاشته بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی دارد.

4) یونانیان در جریان بازگشت‌‌‌‌‌‌‌‌شان وضعیتی بسیار ترحم‌‌‌‌‌‌‌‌برانگیز دارند. اگر لاف‌‌‌‌‌‌‌‌ها و گزاف‌‌‌‌‌‌‌‌های کسنوفانس در مورد دلاوری یارانش را کنار بگذاریم، و رخدادهای متن را در کنار یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر بچینیم، می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که بازگشت ده هزار مرد در واقع عبارت بوده از فرار یونانیانی حریص که از هر فرصتی برای غارت مردم بومی و یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر استفاده می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به همین دلیل هم مردم محلی دنبال‌‌‌‌‌‌‌‌شان می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و مرتب تلفاتی را به ایشان وارد می‌‌‌‌‌‌‌‌آورده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از کتاب چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که گویی دسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای از کمانداران پارسی دنبال یونانیان هستند و با کشتن عقب‌‌‌‌‌‌‌‌دارهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان آنها را به عجله وا می‌‌‌‌‌‌‌‌دارند. اما بعید است که رسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای کل مسیر طولانی بازگشت ده هزار تن را همراه‌‌‌‌‌‌‌‌شان پیموده باشند، و نوع سلاح و شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگیدن این دشمنان ناپیدایی که همیشه در پشت سر یونانیان هستند هم همیشه تغییر می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. بنابراین می‌‌‌‌‌‌‌‌توان آنها را به سادگی مردمی محلی دانست که در برابر ایلغار این مزدوران یونانی مقاومت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

تلفات نیروهای مهاجم احتمالاً بسیار کم بوده است، چون به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ای نامنظم و چریکی با یونانیان می‌‌‌‌‌‌‌‌جنگیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. دست کم در مورد کسی به نام مهرداد، که با چهارصد کماندار و دویست اسب یونانیان را به تنگ آورده بود، می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که هیچ تلفاتی نداده است[8]. شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که تلفات وارد آمده از این عملیات ایذایی بسیار بوده است. چون از 12900 يوناني که در ارتش کوروش بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، تنها 8600 نفرشان به سینوپ بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌گردند[9] و تازه بعد از آن هم باز تلفات می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند.

5) یونانیان، با وجود لاف و گزاف‌‌‌‌‌‌‌‌های کسنوفانس، جرأت نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کنند به هیچ شهر یا قلعه‌‌‌‌‌‌‌‌ای نزدیک شوند. هیچ قلعه یا دژی توسط ایشان فتح نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود و حتی از نزدیکی شهری که بتواند سپاهی را بر ضدشان بسیج کند هم رد نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. مسیرشان از میان روستاها و قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌هايی است که گاه با ایشان دوستانه و گاه دشمنانه رفتار می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين فتح‌‌‌‌‌‌‌‌شان در تمام این مدت، که یک فصل از کتاب به آن اختصاص یافته، غارت خیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یک ایرانی به نام تیرباز است که در آن چند نفر کشته می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و یک چادر و بیست اسب نصیب یونانیان می‌‌‌‌‌‌‌‌شود[10]. البته کسنوفانس فراموش نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کند بگوید تیرباز شهربان بوده! شهربانی با بیست اسب و یک خیمه!

6) پارسیان نسبت به حضور یونانیان بی‌‌‌‌‌‌‌‌تفاوت نیستند و وقتی پای‌‌‌‌‌‌‌‌شان را از گلیم‌‌‌‌‌‌‌‌شان درازتر می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، با برخورد ایشان روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. هنگامی که یونانیان در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیتونیا دهکده‌‌‌‌‌‌‌‌های مردم محلی را غارت می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، فرناباز پارسی به یاری مردم می‌‌‌‌‌‌‌‌آید و همراه با آنها بیش از پانصد یونانی را که مشغول غارت بودند می‌‌‌‌‌‌‌‌کشد و بدون این که تلفاتی بدهد بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌گردد.

در ادامه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ماجرا، کسنوفانس از دلاوری‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانیان بسیار تعریف می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، اما از شرح داستانش معلوم می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که فرناباز رهبر گروهی سوارکار ایرانی بوده که به کمک مردم محلی عملیاتی ایذایی را بر ضد یونانیان اجرا می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. یونانیان ظاهراً با وجود رجزهای نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی آناباسیس فقط تلفات می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در نهایت هم با بهانه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی نه چندان جسورانه – مثلا این که عبور از روی شکاف‌‌‌‌‌‌‌‌های زمین مشکل است! – از جنگیدن با او خودداری می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند[11].

7) در نهایت، بازگشت یونانیان زمانی به پایان می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که مطابق قرارشان با تیسافرن در بیزانس خود را به آناکسی‌‌‌‌‌‌‌‌بیوس، حاکم شهر که دست نشانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌هاست، معرفی می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و پس از سرشماری «آزاد می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند» تا به خانه‌‌‌‌‌‌‌‌های خود بروند. حاکم بیزانس به کل این سپاه هشت هزار نفره به اندازه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بار بیست نفر آرد جو، به همین مقدار شراب، به اندازه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بار بیست نفر زیتون، و نفری یک سیر و یک پیاز می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد (!) و به آنها دستور می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد فوراً شهر را ترک کنند. از میان یونانیان، بیش از چهارصد نفر این دستور را اجرا نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و – شاید به طمع غارت – در شهر می‌‌‌‌‌‌‌‌مانند و دستگیر می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند به عنوان برده فروخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند[12].

8) یونانیان هیچ انسجام و همبستگی‌‌‌‌‌‌‌‌ای با يك‌‌‌‌‌‌‌‌ديگر نداشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان عده‌‌‌‌‌‌‌‌ای غیریونانی و برده هم وجود داشته[13]، اهالی شهرهای گوناگون مرتب به رقابت و کین‌‌‌‌‌‌‌‌ورزی نسبت به هم می‌‌‌‌‌‌‌‌پرداخته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. چیزی شبیه به اخلاق سربازی در میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان دیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شده و از هر فرصتی برای ترک مجروحان و غارت یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر استفاده می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و حتی سرداران‌‌‌‌‌‌‌‌شان هم مدام در حال دعوا و کتک‌‌‌‌‌‌‌‌کاری با یک دیگر بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در حدی که گاه برخی از دعواهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان به مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جنگ داخلی بین گروه‌‌‌‌‌‌‌‌های سربازان ارتقا می‌‌‌‌‌‌‌‌یافته است[14].

با این تفاصیل بازگشت ده هزار تن چیزی جز مساعدت مقام‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی برای بازگشت مزدورانی یونانی، که با خیانت به کوروش کوچک از جنگیدن با سپاه شاه خودداری کردند، نبوده است. یونانیان طبق قرارشان با مقام‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایرانی از قلمرو شاهنشاهی خارج شدند، خود را در نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مقرر به حاکم مطیع ایران معرفی کردند، و در تمام موارد مطیع دستوراتی بودند که به ایشان داده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. اما در جریان طی کردن این راه طولانی، به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرسوم خود، به دزدی و قتل و غارت پرداختند و به همین دلیل هم توسط مردم محلی و مقام‌‌‌‌‌‌‌‌هاي محلی پارسی تنبیه می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، به طوری که تا پایان سفر حدود یک سوم آنها کشته شدند.

به این شکل، بازگشت ده هزار تن جز از دید سربازانی که در آن شرکت داشتند مهم و تعیین‌‌‌‌‌‌‌‌کننده نبود.

با وجود اين، شورش کوروش کوچک باعث شد نیروها و منابعی در حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی غربی شاهنشاهی آزاد شوند و ناآرامی‌‌‌‌‌‌‌‌هایی را پدید آورند. در 400 پ.م. امیرته که با خزانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بادآورده‌‌‌‌‌‌‌‌ی کوروش کوچک – که تمو برایش آورده بود – تقویت شده بود، به عنوان فرعون در مصر تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کرد و دو سال بعد نفریت دودمان بیست و نهم فراعنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصر را بنیان نهاد.

در همین زمان، تیبرونِ لاکدمونی، که بر بقایای ارتش یونانی کوروش فرمان می‌‌‌‌‌‌‌‌راند، در ساحل آسیای صغیر پیاده شد و شورشی را در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای ایونی برانگیخت. به زودی معلوم شد مبارزه با حاکمیت ایران شعاری توخالی بوده است و این زمانی بود که سردار لاکدمونی شروع به چاپیدن این شهرها کرد. موفقیت‌‌‌‌‌‌‌‌های او محدود بود به شوراندن چند شهر و قلعه در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی تروآد و ائولید.

ایرانیان در این مورد به سرعت واکنش نشان دادند. فرناباز کونون آتنی را، که به صورت پناهنده‌‌‌‌‌‌‌‌ای در قبرس به سر می‌‌‌‌‌‌‌‌برد، در راس ناوگانی به جنگ تیبرون فرستاد. طبق معمول، یونانیان در شرح این عملیات هم بسیار کوشیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند تا نقش یونانیان و کونون را بزرگ جلوه دهند، اما حقیقت آن است که رهبری عملیات بر ضد شورشیان و لاکدمونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را تیسافرن بر عهده داشت، که فرناباز را به عنوان دریاسالار خویش برگزیده بود و کونون در این میان سرداری بوده که از سوی او مأمور سرکوب لاکدمونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها شده. کونون با صد ناو سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی، به همراهی نیروهای فنیقی و لیکیایی که توسط شاه صیدون رهبری می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و دریانوردان آتنی که پنهانی به او کمک می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، به سوی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای شورشی شتافت. در عمل، از همان 398 پ.م. این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها شروع کردند به خراج دادن به ایران، و از دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قدرت لاکدمونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها خارج شدند. اما هنوز ارتش یونانیان در منطقه حضور داشت و خیلی زود با حمایت مصری‌‌‌‌‌‌‌‌ها نیرومندتر هم شد.

در 395 پ.م. آگِسیلائوس – شاه اسپارت – به همراه دوازده هزار نفر به آسیای صغیر رفت و با نفریت مصری متحد شد و صد کشتی و پانصد هزار کیله گندم از او دریافت کرد. اما به سرعت از ایرانیان شکست خورد و ناچار به گریز روی آورد. کمک‌‌‌‌‌‌‌‌های مالی يادشده هم به شکل طنزآمیزی در جریان شکست نیروهای یونانی در رودس و فتح شدن این جزیره، به دست ناوگان ایران افتاد.

آگسیلائوس با ساده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌لوحی مدتی را در افسوس به تنبلی گذراند و با وعده‌‌‌‌‌‌‌‌های تیسافرن برای عقد قرارداد صلح و دریافت رشوه فریفته شد، بی‌‌‌‌‌‌‌‌خبر از آن که سردار ایرانی منتظر رسیدن نیروهای کمکی از ایران است. در این میان درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های پراکنده‌‌‌‌‌‌‌‌ای هم بروز کرد. اَرتینَه (رتینوس) و بَغیه (بغیوس) سرداران پارسی با سواره‌‌‌‌‌‌‌‌نظام خود شکست سختی در جاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی فریگیه و داسکولیون بر یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها وارد کردند، اما پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌نظام لاکدمونی در نزدیکی رود پکتون پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌های ایرانی را شکست دادند. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در یک درگیری دریایی، غنایمی به دست یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها افتاد.

به روایت اکسیرینوس، که در زمانی نزدیک به این اغتشاش‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشته، آگسیلائوس هدفی جز غارت روستاها و اسیر کردن مردم و فروختن‌‌‌‌‌‌‌‌شان به عنوان برده را دنبال نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، و به همین دلیل هم مردم محلی در حد امکان به او و سپاهش صدمه وارد می‌‌‌‌‌‌‌‌آورده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. حتی مردم میسیه، که به سرکشی و طغیان در برابر ایرانیان شهرت داشتند، از او فرمان نبردند و هنگام عبورش لطمه‌‌‌‌‌‌‌‌های زیادی به سپاهش وارد آوردند. تنها کسانی که از او حمایت کردند، مردم پافلاگونیه بودند که هزار سوار و دو هزار پیاده را به ارتشش گسیل کردند.

روایتی در دست است که از هم‌‌‌‌‌‌‌‌دست شدن یکی از اشراف پارسی به نام اسپتریداد با آرگسیلائوس خبر می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و دلیلش را هم اختلاف او با فرناباز ذکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، اما شواهدی در دست داریم که او خیلی زود به یونانیان خیانت کرد و به همراه فرزندش بغ‌‌‌‌‌‌‌‌باد به سارد گریخت و از شهربان آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا – آریا – درخواست بخشش کرد. در همین زمان، مردم پافلاگونیه هم به سردار لاکدمونی پشت کردند و به سرزمین خود بازگشتند. پس از آن، اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که از ناکامی‌‌‌‌‌‌‌‌های آگسیلائوس دلسرد شده بودند، به او دستور دادند به یونان برگردد، و به این ترتیب ایلغار یونانیان باقی‌‌‌‌‌‌‌‌مانده از لشگر کوروش در آسیای صغیر پایان یافت.

پس از آن، ایرانیان کار مطیع کردن شهرهای شورشی را تکمیل کردند. فرناباز و کونون نخست اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در خرسونسوس شکست دادند و آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه ایشان را از کوس، نیسیروس، تئوس، و موتیلنه راندند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه اریتره و افسوس را فتح کردند و جزيره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کوکلاد را از سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها آزاد کردند. ایرانیان در تمام این مناطق خودمختاری شهرها را تضمین کردند و به همین دلیل هم مردم محلی با ایشان متحد می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. پس از آن، کشمکش میان آتن و اسپارت هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان تداوم یافت و شهربان سارد نقش حَکَمی را پیدا کرد که در میان این دو داوری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد و معمولاً به هر دو کمک مالی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد تا با یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر بجنگند. در این میان کونون هم، که با پول‌‌‌‌‌‌‌‌های فرناباز ثروتمند شده بود، با ساختن حصاری در اطراف آتن و پیرایوس بدگمانی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها را برانگیخت و توسط تیری‌‌‌‌‌‌‌‌باز به سارد فراخوانده شد و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا بازداشتش کردند و از مقام‌‌‌‌‌‌‌‌هاي نظامی عزل شد.

در 386 پ.م. تیری‌‌‌‌‌‌‌‌باز نظمی جدید را در شبه‌‌‌‌‌‌‌‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونان برقرار کرد. او نظمی پایدار – مشهور به صلح شاه – را در میان دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها برقرار کرد و خودمختاری همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها را تضمین کرد. به این ترتیب، اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلوسی رسماً نابود شد و آتن تنها اجازه یافت تا شهرهای لمنوس، اومبروس، و اسکوروس را به عنوان هم‌‌‌‌‌‌‌‌پیمانان خود نگه دارد.

در بین سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي 387-348 پ.م. اواگوراس قبرسی، که در جریان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ی آگسیلائوس به ایرانیان متمایل شده بود، عملاً به شاه دست‌‌‌‌‌‌‌‌نشانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران در قبرس تبدیل شد و این جزیره را از قلمرو سلطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصر خارج کرد. در 375 پ.م. فرناباز به فلسطین رفت و مردم محلی و مزدوران یونانی را برای حمله به مصر بسیج کرد. این گروه از سپاه مرزهای شرقی به مصر وارد شدند، اما به دلیل شدید بودن مقاومت مصریان و توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی استحکامات دفاعی، و روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدن با خطر زمینگیر شدن در حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ساحلی مصر، ناچار به عقب‌‌‌‌‌‌‌‌نشینی شدند.

دیودور در مورد این ماجرا تفسیری دارد که نشانگر خودبزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌بینی یونانیان است. او دلیل شکست سپاه فرناباز در مصر را، رقابت و حسادتی می‌‌‌‌‌‌‌‌داند که میان او و سرداری یونانی به نام ایفیکراتس برقرار بوده است. به روایت او، ایفیکراتس پیشنهاد کرده بود ارتش ایران به ممفیس حمله کند، اما فرناباز این پیشنهاد را رد کرد و به همین دلیل ایرانیان در فتح مجدد مصر ناکام ماندند. دیودور البته در نقل این ماجرا برای یونانیان بهایی بیش از آنچه در واقع داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند، قائل است. چون ایفیکراتس تنها یکی از سرداران رده‌‌‌‌‌‌‌‌پایینی بوده که مسؤوليت انضباط و نظم را در یکی از رسته‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی بر عهده داشته است که در ارتش زیر امر فرناباز خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. بدیهی است که او در موقعیتی نبوده که بتواند محسود سردار پارسی واقع شود. حمله به ممفیس، که پایتخت مصر بوده، هم امری آنقدر آشکار و واضح بوده که لازم نبوده توسط او پیشنهاد شود، و اجرا نشدن چنین حمله‌‌‌‌‌‌‌‌ای بیشتر به استحکامات و دفاع قوی مصریان مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شده تا حسادت یک شهربان پارسی نسبت به یکی از افسران رسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای از سربازان مزدورش!

اتفاق دیگری که در عصر اردشیر دوم رخ داد، شورش اوروند (اورونتس) بود. اوروَند در 401 پ.م. شهربان ارمنستان بود و در 384 پ.م. در جنگ مصر شرکت کرده و در همان‌‌‌‌‌‌‌‌جا با تیری‌‌‌‌‌‌‌‌باز اختلاف پیدا کرده بود. او در 361 پ.م.، هنگامی که حاکم میسیه بود، به سرکشی پرداخت و در نزدیکی سارد با ارتش وفادار به شاهنشاهی جنگید و شکست خورد. آن گاه به کومه گریخت و در آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا سکه زد و با آن به استخدام مزدوران یونانی پرداخت. آن گاه رای‌‌‌‌‌‌‌‌میترا (رَئومیترس) را به مصر فرستاد تا از فرعون تخو کمک مالی دریافت کند. اما در این مقطع ناگهان پشیمان شد و همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی متحدان یاغی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را خود دستگیر کرد و خود را به دربار شوش تسلیم کرد و به همین دلیل هم بخشوده شد.

در 366 پ.م. شورش دیگری در نزدیکی یونانیان رخ داد. اشراف‌‌‌‌‌‌‌‌زاده‌‌‌‌‌‌‌‌ای به نام آریوبرزن به همراه پسرانش علم طغیان بر افراشت. آنها، پیش از آن، به دلیل روابط خوبی که با آتنیان داشتند به همراه دو تن از بندگان‌‌‌‌‌‌‌‌شان به عنوان شهروند آن دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر رسمیت یافته بودند و وقتی سرکشی خود را آشکار کردند نزد تیموتِس آتنی پناه بردند. اما سرداری به نام اوتوفراداد (اوتوفرادتِس) نخست شورش دَتَمَس را سرکوب کرد و آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه با یاری شهربان کاریه، که موسولوس نام داشت، آریوبرزن و یارانش را از میان برداشت.

آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه در 359 پ.م.، که آخرین سال حکومت اردشیر دوم بود، تخو، فرعون مصر، که تازه دو سال از تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری‌‌‌‌‌‌‌‌اش می‌‌‌‌‌‌‌‌گذشت، با هشتاد هزار پیاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی مصری و ده هزار مزدور یونانی به قلمرو هخامنشی حمله کرد. او به دویست ناو سه‌‌‌‌‌‌‌‌ردیفی هم مجهز بود که زیر فرمان دریاسالارش، خَبریس آتنی، راهبری می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. آتن پیمان رسمی‌‌‌‌‌‌‌‌ای با تخو نداشت، اما برخی از شهروندانش به عنوان سرباز مزدور در لشگر او خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. اسپارت اما، با مصر متحد شد و آگِسیلائوس و سی سردار و هزار دریانورد را برای کمک به وی گسیل کرد. تخو با سپاهش به فنیقیه وارد شد و آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا را به عنوان پایگاه خویش برگزید. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه برادرزاده‌‌‌‌‌‌‌‌اش نکتانبو را به عنوان فرمانده‌‌‌‌‌‌‌‌ی قوای مصری در سوریه برگزید. اما نکتانبو با تحریک آگسیلائوس و هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستی مزدوران یونانی به او خیانت کرد و خود را فرعون مصر نامید. در نتیجه تخو ناچار شد به دربار ایران بگریزد.

اردشیر دوم او را بخشید و سپاهی به او داد تا به مصر بازگردد و کشورش را از نکتانبو پس بگیرد. با توجه به این نرم‌‌‌‌‌‌‌‌خویی پارسیان، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان تصور کرد که کشمکش میان فرعون مصر و برادرزاده‌‌‌‌‌‌‌‌اش بیشتر مسأله‌‌‌‌‌‌‌‌ای داخلی بوده و ماجرای حمله‌‌‌‌‌‌‌‌شان به ایران بیشتر شاخ و برگ و زوائدی بوده که یونانیان مزدورِ سپاهش برای برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌تر کردن اهمیت درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های محلی‌‌‌‌‌‌‌‌شان در سوریه ابداع کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در واقع، نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای دال بر این که سرزمین سوریه و فنیقیه در این دوره مورد تهدید واقع شده باشد، در دست نیست[15]. در اواخر پاییز 359 پ.م. اردشیر دوم درگذشت و اردشیر سوم به جایش بر تخت نشست.

به این ترتیب در عصر اردشیر دوم آنچه شاید بتواند به عنوان درگیری نظامی ایرانیان و یونانیان طرح شود، به خدمت گرفته شدن یونانیان مزدور در سپاه یاغیانی بوده که در فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌ای بسیار کوتاه به دست نیروهای وفادار به شاهنشاهی قلع و قمع شدند.

 

 

  1. آناباسیس، کتاب یکم، فصل دوم، بند 9
  2. آناباسیس، کتاب دوم، فصل یکم، بند14.
  3. آناباسیس، کتاب یکم، فصل هفتم، بندهای 10-14.
  4. آناباسیس، کتاب یکم، فصل هشتم، بند 20.
  5. آناباسیس، کتاب یکم، فصل دهم، بندهای 4-19.
  6. آناباسیس، کتاب یکم، فصل دهم، بند 4.
  7. آناباسیس، کتاب دوم، فصل پنجم، بندهای 16-34.
  8. آناباسیس، کتاب سوم، فصل سوم، بندهای 6-11.
  9. آناباسیس، کتاب کتاب پنجم، فصل سوم، بند 3.
  10. آناباسیس، کتاب چهارم، فصل چهارم.
  11. آناباسیس، کتاب ششم، فصل چهارم، بندهای 23-32.
  12. آناباسیس، کتاب هفتم، فصل یکم.
  13. آناباسیس، کتاب چهارم، فصل هشتم، بند 4.
  14. آناباسیس، کتاب یکم، فصل پنجم، بندهای 11-16.
  15. خدادادیان، 1378.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی نظامی یونان – گفتار دوم: داستان جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران و یونان – سخن نهم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اردشیر سوم

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب