پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان – گفتار نخست: داستان اخلاق یونانی- سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی

بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان

گفتار نخست: داستان اخلاق یونانی

سخن سوم: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی

گرانیگاه محک زدن درجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اخلاقی بودن روابط انسانی در یک جامعه، ارتباطاتی است که در درون خانواده جریان دارد. خانواده، کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین نهاد تثبیت بازی‌‌‌‌‌‌‌‌های برنده/ برنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی میان کنشگران انسانی است. نهادی که برای هنجارسازی کردار آدمیان، و سازماندهی خواست‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان در راستای تولید مثل و باز تولید «فرد اجتماعی» تخصص یافته است. امروزه نهاد خانواده به دلیل از میان رفتن ضرورت اقتصادی‌‌‌‌‌‌‌‌اش و آشکار شدن برخی از جنبه‌‌‌‌‌‌‌‌های محدودکننده‌‌‌‌‌‌‌‌اش وضعیتی بحرانی را از سر می‌‌‌‌‌‌‌‌گذراند، اما در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سنتی خانواده مرکز ثقلی بوده که بسیاری از معانی و قواعد اخلاقی در دل آن تعریف و اجرا می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. برای تکمیل تصویری که از اخلاقیات یونانیان به دست آوردیم، باید نگاهی هم به درون خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ها بیندازیم و روابط انسانی اعضای آن را، و نسخه‌‌‌‌‌‌‌‌های رفتاری مرتبط با آن را وارسی کنیم.

یکی از مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين نقش‌‌‌‌‌‌‌‌های خانواده در تمام جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ها، از جمله یونان باستان، سازماندهی و مدیریت نیازهای جنسی اعضای جامعه بوده است. در یونان باستان، چنان که دیدیم، بخش مهمی از روابط جنسی میان شهروندان آزاد در خارج از خانواده و میان افراد هم‌‌‌‌‌‌‌‌جنس تعریف می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. شواهد نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که بخش مهم دیگری از این روابط در قالب روسپی‌‌‌‌‌‌‌‌خانه‌‌‌‌‌‌‌‌های عمومی سامان می‌‌‌‌‌‌‌‌یافته‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

روسپی‌‌‌‌‌‌‌‌گری، احتمالاً به همراه رهبری شکار، کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین «شغل»ها در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي انسانی است. ساده‌‌‌‌‌‌‌‌ترین چیزهای قابل تبادلی که در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ابتدایی گردآورنده و شکارچی کهن وجود داشته، زور بازوی مردانه و ظرافت زنانه بوده است. به این ترتیب، احتمالاً یکی از قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌ترین ساختارهای کنش متقابل تبادلی به معاوضه‌‌‌‌‌‌‌‌ی لذت جنسی با کالاهایی مانند غذا، حمایت، و پوشاک مربوط می شده است.

در آتن روسپی خانه های فراوانی وجود داشته که شمار زیادی از روسپیانِ (پورنای: ) مرد و زن را در بر می گرفته است. این گروه زیر نظر مدیری (پورنوبوسکوس: ) به ارائه ی خدمات می پرداخته اند. عبارت پورنوگرافی امروزین از همین نام‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی مشتق شده است. این روسپی خانه ها به دولت مالیات می داده اند و همه ی خدمتگزاران شان برده بوده اند. دستمزد هر یک از آنها در یکی از کمدی های قدیمی[1] یک اوبول ذکر شده که بسیار کم است و احتمالاً برای مسخره کردن عنوان شده. یکی از خدمات پریکلس به آتنیان که بسیار مورد ستایش نویسندگان قدیمی بوده، کاستن از مالیات این مراکز و تأسيس روسپی خانه های دولتی بوده که قیمت استفاده از این جاها را بسیار پایين آورد.

در رده‌‌‌‌‌‌‌‌بندی کسانی که خدمات جنسی ارائه می کرده اند یک لایه بالاتر از روسپیان، رقاص‌‌‌‌‌‌‌‌های پسر و نوازنده های دختری قرار داشتند که در مهمانی ها (سومپوسیوم: ) خدمت می کردند. دستمزد آنها کمی کمتر از دو دراخما در روز بوده است[2]. در سطحی بالاتر از این دسته، همدم (هِتایری: ) قرار داشته که همیشه زن بوده و گاه با مصاحبش زندگی می کرده و دستمزدی بسیار زیاد می گرفته است. مشهورترین همدم در جهان باستان آسپاسیای میلتی دوست پریکلس بوده است. آسپاسیا خود روسپی خانه ی مشهوری داشته است[3]! آسپاسیا دوست سقراط هم بوده و او در چندین گفتگوی مشهور با شاگردانش از وی با احترام یاد کرده است.

نخستین کسی که هتایری‌‌‌‌‌‌‌‌ها را نوعی روسپی دانست، هرودوت بود که رودوپیس تراکی – که در مصر ساکن بود – را همدمی دانست که به همین دلیل روسپی‌‌‌‌‌‌‌‌گری می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد[4]. معمولاً هر یک از جفت‌‌‌‌‌‌‌‌های همجنس مرد برای خود همدم‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هم داشتند. چنان که آریستوگیتون همدمی به نام لِئاینیا داشته که در توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قتل هیپارخوس هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستش بود و به همراهش اعدام شد.

نوع دیگر روسپی‌‌‌‌‌‌‌‌گری، به آنچه در معابد بابل وجود داشته شبیه بود و بعید نیست از همان جا هم وام‌‌‌‌‌‌‌‌گیری شده باشد. شهر کورینت، که کلا به خاطر روسپی‌‌‌‌‌‌‌‌خانه‌‌‌‌‌‌‌‌هایش شهرت داشت، صاحب معبدی برای آفرودیته بود که در آن روسپیان مقدس (هیرودولوی: ) به خدمت می پرداختند. استرابو شمار ایشان را هزار تن می داند[5].

رواج همجنس بازی و رونق روسپی خانه ها در یونان باستان، نشانه ی آن است که نقش خانواده ها به عنوان مراکز سازماندهی نیازهای جنسی به تدریج کمرنگ می شده است. در چنین شرایطی، کارکرد اصلی خانواده بر تولید مثل و تربیت شهروندان جدید منحصر می شود. چنین چرخشی را در اسپارت به خوبی می بینیم. چون در این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر روابط جنسی كاملاً از قلمرو خانواده خارج شده بود و کارکرد تولید مثلی خانواده بسیار مورد تأكيد بوده است. در اسپارت، زنان از نظر اجتماعی مرتبه ای همتای مردان داشتند. آنان مانند مردان لخت مادرزاد روزگار می گذراندند و حق داشتند مانند مردان ورزش کنند و در مجالس عمومی حضور یابند و برقصند[6]. حضورشان در مسابقات ورزشی به قدری چشمگیر بوده که کونیسکا دختر آرخیداموس، شاه اسپارت، قهرمان ارابه رانی المپیک 392-396 پ.م. بوده است[7].

در اسپارت چیزی شبیه به خانواده ی کلاسیک وجود نداشته و روابط جنسی هم به این دایره محدود نمی شده است. به روایت نیکلای دمشقی مردان اسپارتی همسران خود را وادار به آمیزش با مردان نیرومند و دلاور – چه شهروند و چه بیگانه (کسنوس: )! – می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند تا فرزندانی قوی و زیبا داشته باشند! هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين زنان در این میان حق انتخاب زیادی داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند از هر کس که بخواهند بچه‌‌‌‌‌‌‌‌دار شوند، بی‌‌‌‌‌‌‌‌توجه به این که آن فرد شوهرشان باشد یا نباشد. در میان مردان اسپارتی سپردن زن به دوستان، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون نوعی هدیه، رسمی عادی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. به قول پولیبیوس، اسپارت تنها جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی بود که چند زنی در میان مردمش رواج نداشت، اما چند شوهری در آن رسمی رایج تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. در ضمن این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر تنها جایی در یونان بود که در آن زنان هم می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستند مانند زنان ایرانی مالکیت زمین و اموال را عهده‌‌‌‌‌‌‌‌دار شوند. ارسطو به همین دلیل آنها را مسخره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و «زن ذلیل» (گونایکوکراتومِنوی: ) می‌‌‌‌‌‌‌‌نامدشان. به روایت او دو پنجم کل زمین‌‌‌‌‌‌‌‌های اسپارتی در مالکیت زنان بوده است.

آزادی جنسی باورنکردنی اسپارت ها تا حدودی معلول نیاز مبرم شان به سرباز بوده است. چیزی که غریزه ی جنسی را در میان شان به «فن تولید بچه» (تکنوپوئیا: ) تبدیل می کرده است. اخلاق اجتماعی اسپارت ها هم در این مورد جالب است. مردی که کمتر از سه پسر داشت تمسخر می شد و افراد مجرد (آگامیون: ) به قدری از نظر اجتماعی زیر فشار بودند که به ندرت یافت می شدند. کسی هم که در سنین پیری زنی جوان را تصاحب می کرد «اوپسیگامیون» () نامیده می شد و به دلیل «تلف کردن رحِمی بارور» شماتت می‌‌‌‌‌‌‌‌شد.

فن تولید بچه، خانواده را از وضعیت حوزه ای خصوصی و انباشته از علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي عاطفی خارج کرده و آن را به نهادی برای تولید سربازان آینده تبدیل می کرد. درجه ی دولتی بودن و عمومی بودن ازدواج و بچه دار شدن از اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا روشن می شود که مردان و زنان اسپارتی حق نداشتند در مورد حق زندگی فرزندان شان تصمیم بگیرند. کسانی که در این شهر بچه دار می شدند فرزندان‌‌‌‌‌‌‌‌شان را نزد شورای مشایخ (لِسخِه: ) می بردند. آنها با معاینه ی بچه و بررسی نیرومندی و زیباییش تعیین می کردند که زنده بماند یا بمیرد. اگر رای شورا بر این قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت که بچه زنده نماند، والدینش او را به کوه تایگِتوس می بردند و در سوراخی که تبعیدگاه (آپوتِتای: ) خوانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد می‌‌‌‌‌‌‌‌انداختند تا طعمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی جانوران شود[8].

در سایر دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرها انضباط اسپارتی بر تولید مثل در خانواده حاکم نبود، و به همین ترتیب آزادی پردامنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی زنان هم وجود نداشت. در این شهرها خانواده وضعیت کهن‌‌‌‌‌‌‌‌تر خود را حفظ کرده و به زیرواحدی از نهادهای پولیس تبدیل نشده بود. با وجود اين، رواج همجنس‌‌‌‌‌‌‌‌بازی و محدود نشدن ارضای جنسی به درون خانواده، بخشی از انسجام فیزیولوژیک آن را از میان برده بود. در غیاب انضباطی که از سوی دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر به خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ها تحمیل شود، ساختار خانواده در این شهرها وضعیتی شکننده به خود گرفته بود و موقعیت حقوقی اعضای آن با ابهام بسیار مواجه بود. مفهومی که در این میان سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌مراتب حقوق را در این خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ها برقرار می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، بر اطراف محور حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی و حلال‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی سازمان می‌‌‌‌‌‌‌‌یافت.

یکی از مفاهیم مهمی که در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی موقعیت اجتماعی فرد را تعیین می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، این بود که حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده باشد یا حلال‌‌‌‌‌‌‌‌زاده. تعبیر یونانیان با مفهومی که امروز ما از کلمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زده برداشت می‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم متفاوت بوده است. امروز ما حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده را محصول آمیزش زن و مردی می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که به طور رسمی با هم ازدواج نکرده باشند، اما در یونان باستان چیزی شبیه به ازدواج رسمی وجود نداشت و آنچه رسمیت یک آمیزش را تعیین می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد موقعیت نژادی و قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای دو طرف بوده است.

واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی یونانی برای حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده «نوتوی» () است. با تعریفی ساده، حرام زاده کسی بوده که، به جای اتصال به خاندان پدرش، توسط خاندان مادرش نگهداری شود.

یونانیان موقعیت اجتماعی حرام زاده را با عبارتِ «اِک لارناکوس» () توصیف می کردند که «خارج از دسته و بیرون از صندوق» معنا می دهد و به پذیرفته نشدن کودک در اجتماع قبیله ای دلالت می کند. این مفهوم درمقابل فرزندان مشروعی قرار می گرفت که پدرشان آنها را به ارث بری می پذیرفت و به همین دلیل هم «ایتایگِنِس» () یعنی «قانونی زاده» نامیده می شدند. نوتوی، واژه ای بود که با نقص و فرومایگی پیوند داشت. در واقع، این مفهوم به نوعی نقص در حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده‌‌‌‌‌‌‌‌ها دلالت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، شبیه به نقصی که عقاید عمومی به دختران هنگام از دست دادن باکرگی‌‌‌‌‌‌‌‌شان منسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. یونانیان نوعی آیینِ وَر[9] داشتند که دختری را که باكرگی‌‌‌‌‌‌‌‌اش مورد سوال بود، دست و پا بسته به رودخانه می‌‌‌‌‌‌‌‌انداختند و معتقد بودند فقط دختر غیرباکره که «ناقص شده» در آب فرو می‌‌‌‌‌‌‌‌رود. حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده هم از دید ایشان کسی بود که بدون پیوندهای قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای از پشت پدری در جامعه زندگی ‌‌‌‌‌‌‌‌کند، و به همین دلیل هم ناقص شده باشد. این امر اهمیت روابط عشیره‌‌‌‌‌‌‌‌ای در یونان باستان را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. این شکل خاص از تعریف هویت فردی در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ای قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای، همان چیزی بوده که «منِ» هر یونانی را به عضوی از قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای و شهروندی از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهری فرو می‌‌‌‌‌‌‌‌کاست و به همین دلیل جایگاه حقوقی و سیاسی وی را در کلیتی تبارشناسانه حل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این البته با مفهوم فردیتی که امروز ما می‌‌‌‌‌‌‌‌فهمیم كاملاً متفاوت است، و بیشتر به وضعیت فرد در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي عشیره‌‌‌‌‌‌‌‌ای شباهت دارد که هنوز بقایایش در گوشه و کنار جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سنتی دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

این ناقص بودن حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده، در اساطیر و ادبیات یونانی به اشکال گوناگون بازتاب یافته است. مثلاً یونانیان به رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ای میان حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی و لَنگی قایل بودند. افلاطون معتقد بود که ارواح حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده سست‌‌‌‌‌‌‌‌عنصر و مفلوج هستند. کسنوفانس هم روایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که لوساندروس توانست اسپارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را قانع کند که آگِسیلائوس، با وجود لنگ بودنش، شاه شایسته‌‌‌‌‌‌‌‌تری از لئوتوخیدِسِ حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

هرودوت وقتی که ماجرای جبار کورینت، کوپسلوس، را تعریف می‌‌‌‌‌‌‌‌کند مادرش را لنگ می‌‌‌‌‌‌‌‌داند و می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که پاهایی کج داشته و به همین دلیل کسی با او ازدواج نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. چنان که گفتیم، نام پسرش کوپسلوس را از «کوپسِلِه» به معنای صندوق و جعبه مشتق دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. اما یک اشتقاق دیگر برای آن، خودِ کوپسلوس است که نام پرنده‌‌‌‌‌‌‌‌ای با پاهای کج است و نام دیگرش «آپوس» () به معنای «بی پا» است. در واقع، دلیل طرد شدن این کودک از خاندان باکیادها این بود که حرام زاده محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. نه به این دلیل که این زن شوهری رسمی نداشته، بلکه بدان دلیل که این شوهر عضوی از خاندان باکیادها محسوب نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.

مشابه همین باور در مورد خدایان هم رواج داشت. در اساطیر یونان، داستان جالبی وجود دارد که در آن زن و شوهرِ همیشه در حال مشاجره‌‌‌‌‌‌‌‌ی آسمانی – زئوس و هرا – به نوعی مسابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بکرزایی می‌‌‌‌‌‌‌‌پردازند. زئوس آتنا را از سر خود بیرون می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که سالم و زیبا و خردمند است، و هرا تیفون و هفائیستوس را می‌‌‌‌‌‌‌‌زاید که اولی هیولایی مهیب است و پاهایی شبیه مار دارد، و دیگری پایش کج است و لنگان راه می‌‌‌‌‌‌‌‌رود. به این ترتیب به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد یونانیان بین نقص جسمی – به ویژه لنگ بودن – و نظام حقوقی مادرتباری و حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی ارتباطی قایل بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در واقع، آنچه در دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهر یونانی فرد را کامل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و باعث می‌‌‌‌‌‌‌‌شده بتواند «روی پای خودش راه برود»، اتصالش به قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای بوده است. اتصالی که تنها از مجرای پدر می‌‌‌‌‌‌‌‌توانسته برقرار شود، و در غیاب این شرایط فرد به نوعی لنگی اجتماعی دچار می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.

یک خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ی عادی یونانی از مردی تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شد که چند زن داشت و آنها را با بچه‌‌‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌‌‌شان دور از هم در جاهایی مجزا نگه می‌‌‌‌‌‌‌‌داشت. فقط یکی از این زنان رسمی و قانونی بود، اما این زن قانونی می‌‌‌‌‌‌‌‌توانست تغییر کند و احتمالاً رسمیت زن به میل شوهرش و ارجی که برای او قایل بود مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. البته تبار وی و قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای که به آن منسوب بوده است هم در این میان بسیار مهم بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. به همین دلیل هم اسکندر، که ولیعهد فیلیپ بود، پس از ازدواج او با زنی دیگر و تصمیمش برای این که او را زن قانونی خود بنامد موقعیت خویش را در خطر دید و احتمالاً راهی برای از میان برداشتن پدرش پیدا کرد. یونانیان این برادران و خواهران ناتنی را که پدری مشترک و مادری متفاوت داشتند «آمفی مِتوپس» () می‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند.

زنان یک مرد، به این ترتیب همواره در حال رقابت و دشمنی با هووهای‌‌‌‌‌‌‌‌شان بودند و بچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها نیز دشمن یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. به شکلی که معمولاً یک‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر را به قتل می‌‌‌‌‌‌‌‌رساندند. این قضیه زیاد دور از انتظار نیست، چون با ارث بردن یکی از فرزندان رقیب سایر بچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها از ارث محروم می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و ممکن بود به مرتبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی غریبه‌‌‌‌‌‌‌‌ها یا بردگان فرو کاسته شوند. به این شکل بود که رفتار هرمیونه، زن دوم نئوپوتلموس برادر آخیلس، که به‌‌‌‌‌‌‌‌خاطر نازایی به آندروماخه، زن قبلی هکتور که حالا برده‌‌‌‌‌‌‌‌ی نئوپوتلموس شده و از او بچه داشت، رشک می‌‌‌‌‌‌‌‌برد و در فرصتی مناسب او را مي‌‌‌‌‌‌‌‌كشد. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين اسکندر به همین دلیل، به محض به قدرت رسیدن، تمام برادران ناتنی خود را از میان برداشت.

دشمنی همیشگی و شدید میان اعضای یک خانواده، نگه‌‌‌‌‌‌‌‌داری کردن از همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی زن و بچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها در کنار هم و تلاش برای تشکیل یک خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ی گسترده‌‌‌‌‌‌‌‌ی صمیمی را به کاری ناممکن تبدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. در اساطیر یونانی، تنها کسی که كوشيد چنین کاری را انجام دهد، یاسون بود که سعی کرد زنش مدآ و فرزندانش را با زن جدیدش، گلاوکه، در یک خانه نگه دارد و به همین دلیل هم به همراه گلاوکه و تمام فرزندانش به دست مدآ به قتل رسید.

از دید مالینوفسکی، مفهوم حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از مردسالار بودن جامعه است. در چنین جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هايی ارتباط کودک با یک مرد بند نافی است که او را به روابط اجتماعی رسمی متصل می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. روابط زیست‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی میان پدر و کودک بسیار پنهان است، ولی رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مادر و کودک قابل کتمان نیست. به همین دلیل هم در مورد هویت پدر همیشه تردید وجود دارد. در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي پدرسالار ابتدایی رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فیزیولوژیک و توارثی میان مرد و کودک مهم تلقی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود، بلکه همین ماهیتِ روابط اجتماعی بین کودک و پدرش تعیین‌‌‌‌‌‌‌‌کننده است.

حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی، در واقع، قطع شدن این بند نافِ اجتماعی و وانهاده شدن کودک به مادرش است؛ امری که در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ای پدرسالار خطرناک تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و به محرومیت کودک از حقوق اجتماعی می‌‌‌‌‌‌‌‌انجامد. به این شکل، کودکِ حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده موقعیت و جایگاهی شبیه به مادرش پیدا می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، که پست و ناخوشایند است. به این ترتیب، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان این مضمون رایج در اساطیر یونانی را هم بهتر فهمید که در آن کودکان حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده همیشه به نفرینی که مادرشان را گرفتار کرده، دچار می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و سرنوشت‌‌‌‌‌‌‌‌شان با بخت مادرشان تعیین می‌‌‌‌‌‌‌‌گردد.

معنای اصطلاح لاتینی برای حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا روشنگر است. رومیان حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده را fillius nullius می‌‌‌‌‌‌‌‌نامیدند که یعنی «بچه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هیچ‌‌‌‌‌‌‌‌کس». یعنی مادرِ کودک از نظر اجتماعی هیچ‌‌‌‌‌‌‌‌کس تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.

درجه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اهمیت و ارزش حقوقی‌‌‌‌‌‌‌‌ای که مفهوم حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی دارد، می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند به عنوان شاخصی برای سنجش شدت پدرسالار بودن یک جامعه به کار گرفته شود. در یکی از پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌های خوبی که در این مورد انجام شده[10]، نشان داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند که آتن جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بسیار پدرسالار، و اسپارت نظامی کمتر پدرسالار بوده است. در قانون سولون تنها فرزندی مشروع تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که پدر و مادرش هردو شهروند باشند. به این ترتیب، حق شهروندی چیزی بود که با شرطِ لازمِ شهروند بودنِ هر دو والد به ارث می‌‌‌‌‌‌‌‌رسید. سایر انواع بچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها نامشروع تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. این کودکان در خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌های فقیر به برده‌‌‌‌‌‌‌‌داران فروخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و در خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌های دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مند به عنوان بیگانه از حقوق شهروندی، حق مالکیت زمین، و امکان مشارکت سیاسی محروم می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند[11]. در مقابل، در اسپارت حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی معنای چندانی نداشت. در واقع اسپارتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها چیزی شبیه به ازدواج نداشتند. تنها مناسکی هم که برای رسمی جلوه دادن ازدواج داشتند، نوعی تجاوز نمادین به عروس بود. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد در اسپارت شکلی از هرج و مرج جنسی رواج داشته که مفهوم حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زادگی را خود به خود بی‌‌‌‌‌‌‌‌معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخته و رابطه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلی فرزند و جامعه را از مجرای مادرش برقرار می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. در کل متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مربوط به اسپارت تنها یک بار به عبارت حرام‌‌‌‌‌‌‌‌زاده (نوتوی) اشاره شده است[12].

با مرور این شواهد می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که الگوی خاص کنش متقابلی که در میان شهرها و قبيله‌‌‌‌‌‌‌‌ها رایج بوده و به خیانت‌‌‌‌‌‌‌‌های پیاپی، کشتار، و زد و بندهای پنهانی می‌‌‌‌‌‌‌‌انجامیده، در سطحی خردتر، در لایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی هم به شکلی دیگر در جریان بوده است.

 

 

  1. Philemon, 13.8.8.
  2. ارسطو، سیاست آتنی، بند 50.2.
  3. پلوتارک، پریکلس، بند 24.
  4. هرودوت، کتاب دوم، بندهای 134و 135.
  5. استرابو، کتاب هشتم، بند 6.20.
  6. پلوتارک، لوکورگوس، بندهای 141.1-141.8.
  7. پاوسانیاس، کتاب سوم، بند 8.1.
  8. پلوتارک، لوکورگوس، بندهای 16.1 و 16.2 .
  9. رسمی برای رسیدگی به امور حقوقی و داوری در مورد جرمِ متهم که با اعمال کاری خطرناک بر او همراه بوده و با این پیش‌فرض پشتیبانی می‌شده که خدایان یا نیروهای طبیعت به فرد بیگناه صدمه نمی‌زنند. مثلا سیاوش که برای اثبات بی‌گناهی خود از میان آتش گذشت نوعی آیین ور (ordeal) را از سر می‌گذراند.
  10. Ogden, 1997.
  11. دموستن، 48.18.
  12. کسنوفانس، هلنیکا، بند 5.39.

 

 

ادامه مطلب: بخش ششم: اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرهنگی یونان – گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی – سخن نخست: قصه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خط، زبان و ادبیات یونانی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب