بخش ششم: اسطورهی معجزهی فرهنگی یونان
گفتار دوم: داستان فرهنگ یونانی
سخن چهارم: قصهی تاریخنويسي یونانی
سوم: ماجرای توکودیدس و دیگران
توکودیدس در دههی 450 پ.م. در آتن زاده شد. پدرش اولوروس نام داشت که اسمی تراکیهاي است. شاید گوشزد کردن این نکته جالب باشد که پدربزرگ کیمون آتنی هم اولوروس نام داشت و بنابراین میتوان این دو را خویشاوند هم دانست. با توجه به این که خودش مالک یک معدن طلا در تراکیه بوده، معلوم میشود که پیوندهایی با مردم تراکیه داشته است. توکودیدس به زودی به عنوان سرداری نامدار در آتن محبوبیت یافت. هنگامی که براسیداس به آمفیپولیس حمله کرد و آتنیان به دنبال رهبری برای دفع حملهی وی میگشتند، او را به عنوان رزمآرا برگزیدند. او به جنگ مهاجمان رفت و با وجود شجاعتی که به خرج داد، شکست خورد. به همین دلیل هم پس از بازگشت توسط همشهريانش برای بیست سال تبعید شد.
او در تبعید کتاب جنگهای پلوپونسوس را نوشت و نسبت به تاريخنويسان پیش از خود موضعی بسیار انتقادی اختیار کرد. در آثارش هیچ اشارهای به هرودوت نمیشود و تنها هلانیکوس را به دلیل دقت روایتهایش میستاید، و البته به دلیل نامنظم بودن سیر تاریخی رخدادها نقدش میکند. او از هواداران پریکلس و مخالفان کلئون بود. گفتارهایی که از شخصیتهای تاریخی نقل میکند، بر خلاف سخنانی که هرودوت در دهان اشخاص میگذارد، از دقت و صحت بیشتری برخوردارند و مرجع اصلی تاريخنويسان جدی در زمینهی تاریخ یونان باستان به شمار میروند. نوشتههای وی پس از مرگش در قالب هشت کتابِ جنگهای پلوپونسوس منظم شدند. به احتمال زیاد توکودیدس در حدود سال 400 پ.م. درگذشته باشد.
در میان نویسندگانی که یک نسل پس از توکودیدس برخاستند، نامهای پرآوازهای مانند افلاطون و ایسوکراتس وجود دارند که پیش از این در موردشان بحث کردیم. یکی از این نویسندگان، کسنوفانس بود که در 430 پ.م. در یک خانوادهی ثروتمند آتنی زاده شد. از نظر سیاسی به اشراف ضددموکرات وابسته بود. او شاگرد سقراط هم محسوب میشد و اشارههای زیادی به استادش دارد. در 403 و 404 پ.م. در مبارزه با دموکراتها شرکت فعالی داشت. در 402 پ.م. به دعوت یکی از دوستانش، پروکسن بوئتیایی، با گروهی از مزدوران یونانی به خدمت کوروش کوچک درآمد و در نبرد کوناکسا، که میان کوروش و برادرش اردشیر درگرفت و به مرگ کوروش منتهی شد، شرکت کرد. آنگاه به همراه بقایای سپاه مزدور ایرانی به سرزمین خود بازگشت و شرح این بازگشت را در کتاب آناباسیس نگاشت. متنهاي مهم کسنوفانس، گذشته از چند مجموعهی ادبی، مشتمل است بر آناباسیس و نهادهای اسپارتی که خود را در آنجا همچون ستایشگری شیفتهی اسپارت مینمایاند.
بسیاری با بسنده کردن به متن آناباسیس، کسنوفانس را شخصیتی تاریخی و سرداری بزرگ تصور کردهاند. با وجود اين، از شواهد چنین بر میآید که او یکی از دو سردار ردهپایینی بود که رهبری عقبداران ارتش یونانی را بر عهده داشتند. او تا زمان مرگ کلئارخوس، که رهبر سپاه مزدور بود، نقشی در رخدادها نداشت و تنها پس از آن بود که به عنوان سردار بر گروهی – دست بالا دوهزار نفره – از سربازان حکم راند. با وجود اين، در کتابش خود را همچون فرماندهی عالی یونانیان بازنموده و دربارهی نقش خویش اغراق بسیار کرده است. در بیاهمیت بودن نقشش در جریان بازگشت ده هزار مزدور همین بس که ديگر تاريخنويسان همزمانش، هنگام شرح ماجرای بازگشت مزدوران یونانی، به نام او اشارهای نکردهاند. دیودور در گزارش خود از بازگشت ایشان نامی از او نمیبرد و فقط میگوید هنگامی که سپاه به تراکیه – یعنی مرز یونان – رسید او نقشی کوچک را بر عهده گرفت.
کسنوفانس پس از بازگشت با بقایای مزدوران یونانی به خدمت آگسیلائوس، شاه اسپارتها، درآمد و به همراه او با بسیاری از دولتشهرهای یونانی، به ویژه آتن، جنگید. به همین دلیل هم بعدها از شهروندی آتن محروم شد، و در مقابل از سوی لاکدمونیها مورد ستایش واقع شد و ایشان آب و ملکی به او هدیه دادند. هنگامی که چند سال بعد آتن و اسپارت با هم متحد شدند، کسنوفانس دو پسرش را به آتن فرستاد. یکی از آنها که شجاعتر بود در نبرد مانتینه کشته شد و به همین دلیل بار دیگر او را به شهروندی آتن برگزیدند. کسنوفانس از رقیبان افلاطون نیز بود و مشهور بود که برخی از متنهاي توکودیدس را به نام خود منتشر کرده است!
یکی از معاصران او، افوروس بوده است که در سال 390 پ.م. در کومه به دنیا آمد و در سال 334 پ.م. درگذشت. کتاب تاریخ عمومی او در سی جلد مشهور است. نویسندهی دیگری که در این دوره شهرت داشت، ارسطوست. او در سال 384 پ.م. در استاگِیرا در خالکیدیکه زاده شد و بین سالهاي 347-367 و 323-335 پ.م. مقیم آتن بود و به عنوان برجستهترین شاگرد افلاطون شهرت یافت. گذشته از متنهاي مهمی مانند سیاست و اخلاق نیکوماخوس، متن دیگری به نام سیاست آتنی (آتِنائیون پولیتِئیا: ) به او منسوب است که قطعاً بخشهایی از آن – و شاید همهاش – را شاگردانش نوشتهاند. او سالها در محفل هرمیاسِ پارسی مهمان بود و با دخترش ازدواج کرد و بعد به پیروی از پدرش – که پزشک دربار فیلیپ مقدونی بود – به مقدونیه رفت و برای مدت کوتاهی معلم اسکندر مقدونی شد. در زمان حاکمیت اسکندر به آتن بازگشت و مدرسهی لوکیوم را تأسيس کرد. اما پس از مرگ اسکندر و شورش یونانیان بر ضد مقدونیان، او را مورد تعقیب قرار دادند. گویا در همین حوالی خودکشی کرده باشد.
سنت تاریخنویسی پس از او تا آثار پلوتارک و استرابو کشیده شد. در این بین، بد نیست به اصل و نسب و تبار استرابو هم اشارهای بکنیم. او در سال 64 پ.م. در آماسئیا در پونتوس – سرزمینی که مهرداد پونتی بر آن حکومت میکرد – زاده شد. چنان که خود روایت کرده است، از طرف مادر ایرانی بوده و عموی مادرش مُغافرن (موآفرنس) نامیده میشد و از اشراف ایرانی مقیم دربار مهرداد بوده است[1]. او با پشتیبانی امپراتوران رومی، اوگوستوس و تیبریوس، سفرهای زیادی کرد و دو کتاب مهم جغرافیا (در 17 کتاب) و تاریخ (در 47 کتاب) را به یونانی نوشت. از این دو، تنها کتاب جغرافیایش تا به امروز باقی مانده است. چنان که میبینید، هنگام مرور تاریخِ تاریخنویسی در یونان باستان، چنین مینماید که حتی این بسترِ برسازندهی اسطورهی یونانی نیز خاستگاهی ایرانی داشته باشد!
- استرابون، کتاب 12، بند 33. ↑
ادامه مطلب: سخن پاياني: اسطورهی معجزهی ایرانی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب